«رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده / شب مانده است وبا شب تاریکی فشرده
کولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟ / شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟»
نمی دانم سال ۹۸ شمسی کی به پایان می رسد و تلخی ها و تیرگی هایش دست از سرمان بر می دارد و رهایمان می سازد؟ سالی که با سیل سهمگینِ فروردین ماه آغاز شد. پس از وقوع چند زلزله ریز و درشت، کشتار خونین و خانمان سوز آبان ماه از راه رسید. زمستان نیز با ترور قاسم سلیمانی و کشته شدن بیش از شصت نفر در مراسم تشییع جنازه ایشان در کرمان، فاجعه سقوط هواپیمای اوکراینی و پرپر شدنِ ۱۷۶ نفر از مسافران مظلوم و بی گناه آن، انتخابات سرد اسفند ماه که به تعبیر شمس تبریزی در مقالات، «یخ از آن می بارید» و کثیری از سر بی انگیزگی و بی رغبتی در آن شرکت نکردند، عجین گشت. چند روزی است قصه پر غصه شیوعِ ویروس کرونا، نفس ها را در سینه میلیون ها ایرانی در سراسر کشور حبس کرده و به نگرانی های به حق شان دامن زده است.
هر چند این سوی کره خاکی زندگی می کنم؛ اما به تعبیر زنده یاد شاملو، «چراغم در این خانه می سوزد» و دلمشغول احوال خانواده، بستگان، دوستان و توسعا تمام هموطنان نازنینم هستم که در آن آب و خاک نفس می کشند و روز و شب را دوره می کنند. فارغ از اینکه چقدر دولتمردان و مسئولان درباره ویروس کرونا به موقع اطلاع رسانی کرده اند، که متاسفانه ظاهرا نکرده و تمهیدات لازم را نیندیشیده و پنهان کاری پیشه کرده اند؛ آنچه در این میان بیشتر رنج آور و حیرت زاست، سخنانی است که درباره چرایی مخالفت با بستن زیارتگاه ها در شهر قم که ظاهرا منبع اصلی شیوع این ویروس بوده، توسط برخی از مسئولان گفته می شود. چرا نحوه اطلاع رسانی و مواجهه با چنین خطراتی، در میان ما با عموم عقلای عالم متفاوت است؟ چرا جانِ انسان های گوشت و پوست و خون دار وجه المصالحه قرار می گیرد و دستورات عالمانه و کارشناسانه دست اندرکاران حوزه پزشکی، به نحو اجباری در کشور اجرا نمی گردد؟
ظاهرا آمار واقعی مبتلایان به این ویروس، بیش از آمار رسمی اعلام شده است و مسئله خیلی جدّی است. روشن است جلوگیری از شیوع یک بیماری ویروسی چه اقتضائاتی دارد و فلان مداح و بهمان روحانی در این باب صلاحیتِ اظهار نظر علمی و کارشناسانه ندارند. بدیهی است که امکان تکثیر این بیماری در مکانهای عمومی که افراد زیادی در آنجا جمع می شوند، بسی بیشتر می شود و باید آنها را برای مدتی بست. سید محمد سعیدی، تولیت حرم حضرت معصومه که می گوید: «این حرم مقدس را دارالشفا میدانیم، دارالشفا یعنی مردم بیایند و از امراض روحی و جسمی شفا بگیرند»، لختی با خود نمی اندیشد که اگر اینگونه بود، چرا اولین مواردِ بیماری با ویروس کرونا در شهر قم دیده و ثبت شده است؟ مضافا بر این، چرا بیماران به بیمارستان های تهران منتقل شده و برای درمان در قم نمانده اند و شفا نگرفته اند؟! چگونه می توان در این شرایط، غیر مسئولانه و فارغدلانه، مردم را به آمدن به حرم و شفا گرفتن از امراض جسمی و روحی دعوت کرد و به تعبیر سعدی در گلستان، رونق مسلمانی را برد و اسباب طعن خلایق را فراهم کرد؟
هیچ جای قرآن گفته نشده مقبره پیامبر دار الشفاء است، تا چه رسد به مقبره امامان و امام زادگان؟ در سوره «اسراء» هم که آمده است: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»؛ مراد، شفا و رحمت بودنِ مضامین بلند قرآن برای مومنان است و لا غیر. بکار بستن عقل متعارف و از دستاوردهای علم زمانه بهره بردن و از آن تبعیت کردن، هم متناسب و متلائم با مضامین قرآنی است، هم با سیره پیامبر اسلام سازگار است؛ از اینرو روشن است که در وضعیت بغرنج کنونی باید به سیره عقلا رجوع کرد و سخنان بی مبنا و غیرعاقلانه را فرو نهاد. اسباب تاسف است که هر چه پیش آمده ایم، برخی از مسئولان و کارنابلدان، بر طبل خرافه گستری کوبیده و در بسطِ «جهل مقدس» کوشیده اند:
«جاهلان سرورشدستند و ز بیم / عاقلان سرها کشیده در گلیم
هین روان کن ای امام المتقین / این خیال اندیشگان را تا یقین»
یکی از کارهای نحله نواندیشی دینی در دیار ما، مبارزه با خرافه گستری و جهل پراکنی بوده است. به رغم تلاش های نیکویی که در این باب شده و میراث ماندگاری که بزرگانی چون طالقانی و بازرگان از خود برجای گذاشته اند، بروز و ظهور افراد و سخنانی، از آن دست که آمد، حکایت از این مهم می کند که «هزار باده ناخورده در رگ تاک است» و نباید خرافه زدایی را، کاری پایان یافته تلقی کرد. بلکه، باید با تمام قوا به این مهم همت گمارد و به مسائلی چون علم و دین، عقل و وحی …همچنان پرداخت و استدلال کرد که برای مسلمان بودن و بدست دادنِ قرائتی انسانی و عقلانی از سنت دینی، لزومی ندارد عقل و علم زمانه و دستاورد های آنها را فرو نهاد و تحفیف کرد؛ بلکه می توان نسبت بدانها گشوده بود و از مواریث نیکوی بشری استفاده بهیه نمود.
بنای پراکندنِ گرد یاس و ناامیدی در فضای پر التهاب کنونی را ندارم. باید خود را نبازیم و دل قوی داریم و با بکار بستنِ دستورات پیشگیرانه پزشکان و به حداقل رساندن حضور خود در محافل عمومی، دست به دست هم دهیم و از شیوع ویروسِ مهلک کرونا جلوگیری کنیم. این ایام تلخ و سخت می گذرد:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند / چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
12 پاسخ
این چه حکمتی است در فاجعه مرگ مسافران موشک خورده و یا هموطن ویروس گرفته ما؟ البته پاسخ این است که ما حکمت الهی را نمیفهمم. که در این صورت ما از کجا بدانیم که این خدا بوده یا ابلیس، و این حکمت بوده؟ که البته پاسخ این است باید اعتقاد داشت. یعنی قبول یک چیز بدون حق سوال. حدود ۲۵۰۰ سال پیش، سقراط حکیم گفت: هیچ چیز مقدس نیست، همه چیز قابل سوال است. اگر این کار خدا است او هم موظف به پاسخ است.
با عرض معذرت؛
منبع مستندات من در ارجاع به کلاویخو «سفرنامۀ کلاویخو ـ
ترجمۀ مسعود رجب نیا ـ چاپ تهران ـ انتشارات علمی و فرهنگی. [چاپ پنجم ۱۳۸۴ شمسی] است.
داود بهرنگ
ان مع العسر یسری
عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم.
خداوند گر ز حکمت ببندد دری
گشاید ز رحمت در دیگری
تا این حکومت در ایران حاکم است وضعیت بهتر نخواهد شد و بدانید که سال بعد از سال قبلی بدتر و وحشتناکتر خواهد بود
” این چرا ؟ را باید از جناب دکتر سروش و بنی صدر و آقای اشکوری و بسیاری از ملی مذهبی های اطراف خودتان بپرسید اگر مرحوم بازرگان و یزدی و… زنده بودند میگفتم اول چرا هایتان را از آنها بپرسید ، همینها بودند که این لقمه را در سفره ملت گذاشتند ، نمیدانم شخصی به بزرگی وفهم دکتر عبدالکریم سروش یا آقای اشکوری یا خاتمی یا کدیور چگونه به حکومتی آری گفتند که قانون اساسیش هنوز نوشته نشده بود؟؟؟؟ !! آیا باید فرض کنیم که حتی مرحوم بازرگان وآقای بنی صدر واین دیگران از هول حلیم در دیگ افتادند؟ اگر حکومت جمهوری اسلامی خوب است ، چرا اینک با آن مخالفید؟ بین این تناقض ها شادی کجا و خنده کیلویی چند که هر دم از این باغ بری می رسد.
با اینهمه مصیبت آقای سوش دباغ چه توقعاتی از یک ملتِ آب از سر گذشته دارید؟ تاریخ که هیچ اما نوادگان ما بر ما وصد البته همه توده ایها وملی مذهبی های جبهه آزادی (بهتر است بگوییم جبهه اسارت کنندگان) وروحانیون روشنفکر نما و شما هم نفرین خواهند فرستاد که چرا سیل بندی را شکستید که توان جلوگیری از کوچکترین موجش را نداشتید؟ حال مارا به حال خود بگذارید وشما در دیار استکبار وکفر خنده وشادی سرکنید. “
افراط و تفریط دو بلای مصلحان عالم است. وقتی از main stream جریان اصلی جامعه، جدا شدند، خود خواسته، یا ناخواسته،-با زیادی روشنفکربازی درآوردن، و یا زیادی سخت گیری جریان محافظه کار درون قدرت – سرانجام بانگ روشنکری کم سو میشود، و بصورت یک جریان مشکوک
و معجوج ، پیرو مکتب اعتزال شده و بکلی منعزل از جامعه میشود. و بدینوسیله خرافات افزایش می یابد.
چرا در دیزی بازه؟
ماشین کوکی درازه؟
چرا در گنجه بازه؟
چرا دم خر درازه؟
چرا گل روی پرده،سرخ و سفید و زرده؟
چرا گوشکوب قلمبه ست؟چرا آب تو تلمبه ست؟
چرا سگا هاپ هاپ میکنن؟
چرا ماشینا دود میکنن؟
با سلام. نوشتار نو اندیشان دینی همواره جالب و همواره شگفت انگیز است. مثل رمانهای جنأیی است. هیچ وقت نمیشود حدس زد که آخرش چه بود وچه شد. از یک حکومت مستبد دینی انتظار شادی دارند. انتظار احترام به اعتقادات و باورهای دینی دارند، اما وقتی تولیت محترم حضرت معصومه حرم را دارالشفا مینامند ایشان را که فردی دینی است را به باد متلک میبندند. میفرمایند کجائ قران از دارالشفا نام برده شده است. بفرمایید کجائ قران از نو اندیش دینی نام برده شده است؟ هر تفسیری از قران مورد قبول است و تفسیر هیچ کس بر دیگری ارجهیت ندارد. آمار حکومت را مورد تردید قرار میدهند و کار شناسانه برای انتقال بیماران نظر میدهند. آیا مسئولین و مقامات نظام همگی نفهم و دنبال رو ” جهل مقدس” هستند و سرکار باید از کانادا آنها راهنمأیی کنید. ولی در اخر سر فرمودند که قصد پراکندن یاس ندارند و خوشبختانه ایام غم تمام میشود و با روبوسی همدیگر و ختم صلوات نوشته به پایان میرسد. هنوز آن نوشته قبلی به یادمان هست که: نگاه دیگری باید کرد، واژهها را باید شست.
من با سلام به سروش دباغ نوشته توضیحی ام را این جا در بارۀ خرافات و روشنگری در چند بخش می آورم و در بخش آغازین می گویم که خرافه اندیشی نزد انسان دارای قدمت دست کم دو و نیم میلیون ساله است. در این باره توجه تان را به نکات زیرین که در «مصاحبه کنستانتین فون بارلوون با کلود لوی استروس» درج است جلب می کنم. در این مصاحبه ـ از جمله ـ گفته می شود که؛
/ می توان در گفتار استراوس شرحی در بارۀ خاستگاه اولیۀ برخی اسطوره های مذهبی یافت.
/ میان فرهنگ جوامع غربی و فرهنگ های بدوی نوعی همخوانی موضوعی وجود دارد. به عبارتی ما غربی ها با به کار گرفتن روش ها و منطق علمی مان به همان پرسش هایی می پردازیم که انسان بدوی با ابزارهای بدوی خود به آن ها پرداخته است.
/ اسطوره های مذهبی بقایای اسطوره های شکل گرفته نزد انسان راست قامت [homo erectus] در دو و نیم میلیون تا ۸ هزار سال پیش از میلاد است.
/ انسان به هر حال دارای مغزی است که در هر زمان و مکانی بهشیوهای مشابه عمل میکند. به همین دلیل مطابقتها و رابطههای متقابل میان درونمایههای فکری و تصورها در فرهنگهای گوناگون یافت می شود.
بخش دوم
من [داود بهرنگ] هستۀ کانونی اندیشۀ دانشمندانی چون استراوس را می پذیرم اما این جا با افزودن توضیحات خودم از برای تبیین می گویم که؛
/ ما انسان ها تا کنون در سه دورۀ جادو و دین و عقل به سر برده ایم.
/ فرق میان این دوران ها در فرق میان دستگاه تصدیق و تکذیب موجود در مغز ما انسان ها است. ما آدمیان دستگاه تصدیق و تکذیب مغزی مان را برای رد و قبولِ آنچه که به نظرمان بد یا خوب است و یا آنچه که به نظرمان درست یا نادرست است به کار می بریم.
/ آنچه ما آدمیان در نظر نداریم این است که «من و ما» یی در بیرون از مغز ما وجود ندارد. «من و ما» ی ما انسان ها نیز فانکشنی مغزی است. بر این اساس می گویم که؛
/ فرق میان دورۀ جادو و دین و عقل در فرق میان دستگاه تصدیق و تکذیب موجود در مغز ما انسان ها است. مغز ما آدمیان دستگاه تصدیق و تکذیب خود را از برای رد و قبولِ آنچه که به نظرش بد یا خوب است و یا آنچه که به نظرش درست یا نادرست است به کار می برد.
بخش سوم
ما انسان ها دارای دو گونه «من و ما» ییم. یکی مادر زاد است که عبارت از صورت انسانی فعالیت های خود رفتار مغز ما آدمیان است. [برای مثال همه رفتارهای یک نوزاد عبارت از فعالیت های خود رفتار مغز نوزاد است.] «من و ما» ی دوم ساختنی است. عبارت از هویتی فرهنگی است که ما آدمیان آن را دانسته و خودآگاه خلق و ایجاد می کنیم. این دومی ـ در معنای همگانی ـ تنها در دورۀ عقل [نه جادو و نه دین] ممکن است. کودکستان و دبستان و دبیرستان و دانشگاه و هر مدرسه و مرکز آموزشی که دستگاه تصدیق و تکذیب در آن عقل [ و نه جادو و یا مذهب] است برای این معناست.
بخش چهارم
انسانِ پیشاعقل انسانی است که برخوردار از کودکستان و دبستان و دبیرستان و دانشگاه و مدرسه و مرکز آموزشی ـ که دستگاه تصدیق و تکذیب در آن عقل است ـ نیست. [شامل همه حوزه های علمیه هم می شود.] این انسان آنگاه ـ بالضروره ـ انسان دورۀ جادو یا انسان دورۀ دین است. انسان دورۀ جادو دستگاه تصدیق و تکذیبش جادویی است. انسان دورۀ دین دستگاه تصدیق و تکذیبش دینی است. انسان دورۀ جادو برای مثال درمان بیماری خود را در وِرد خوانی می داند. انسان دورۀ دین وِردش دینی است.
بخش پنجم
خرافه علف خود رویِ دورۀ جادو و علف هرز دورۀ دین است. همه انسان ها از برای در رسیدن به دورۀ عقل از گذرگاه دورۀ جادو و دورۀ دین گذشته اند یا می گذرند. این گذار در غرب در پانصد سال اخیر روی داده است. غربی نیز تا پیش از این تاریخ در عصر دین یا جادو می زیسته است.
باور دینی انسانِ پیشاعقل ادامۀ باور او به جادو در دورۀ جادو است. این دین برگرفته از هیچ متنی نیست. ناشی از خود رفتاری مغز آدمی است. اسم این دین برای مثال در پیش از عصر روشنگری در غرب «دین عیسی مسیح» است که هیچ ربط به مسیحیت در معنای کتاب مقدس ندارد.
من این نوشته را این جا با ۴ نمونه از درک دینی انسانِ پیشاعقل از دین به پایان می برم و حرف آخر من این است که روشنگری در عصر حاضر به معنی کودکستان و دبستان و دبیرستان و دانشگاه و هر مدرسه و مرکز آموزشی است که دستگاه تصدیق و تکذیبش عقلی است.
نمونۀ شماره ۱
شاردن ۳۵۰ سال پیش در جلد اول سفرنامۀ خود می نویسد: در کلشید «آثار متبرک مقدسین» بسیار زیاد است. صلیبی به بزرگی کف دست در یکی از کلیساها نگهداری می شود که می گویند صلیب خود حضرت مسیح است. (ص۲۳۸) پیراهنی دارند که می گویند پیراهن حضرت مریم است. (۲۳۹) تکه گوشت خشکیده ای را در یک جعبۀ جواهر نشان نگهداری می کنند که می گویند دست قدیسه ای به نام مارین است. دست قدیس دیگری به نام سن کی ریس را هم دارند. فراوان استخوان در جعبه های طلاکاری شده و نقره ای دارند. قابی دارند که درون آن چند تار مو است. می گویند تار موی ریش حضرت عیسی مسیح است. طنابی دارند که می گویند مسیح را با آن تازیانه زدند. (۲۳۹) در کلیسای دیگری تکه پارچه هایی را نگهداری می کنند که می گویند قنداق حضرت عیسی است. (۲۴۱) کتاب دینی به زبان گرجی هم این جا زیاد است. در یکی از کتاب ها از قول یک روحانی عالی مقام گفته می شود که جسد حضرت مریم در زمین “گت سیمانه” دفن شده است. روحانی دیگری می گوید که جسد مریم عذرا به عالم لاهوت عروج یافته است. (۲۴۰) اهالی این سرزمین تصاویر مقدسی را قاب های زرین دارند متبرک می دانند و بسیار ارج می نهند. من شک ندارم که اگر آنان را فرصت دست دهد زر و زیورش را بی درنگ می دزدند. (۲۴۱)
[سیاحت نامه شاردن ـ ج اول ـ ترجمۀ محمد عباسی ـ انتشارات امیر کبیر ۱۳۳۵]
نمونۀ شماره ۲
دُن گارسیا حدود ۴۰۰ سال پیش در سفرنامۀ خود می نویسد: در آستانۀ شهر قم جمعیت انبوهی به پیشواز ما آمد. به ما گفتند این شهر مذهبی و مدفن یکی از قدیسین است. گفتند نوۀ دختری پیامبر پس از شهادت برادرانش از بغداد به این جا آمد و نخست کاروانسرایی مجلل و یک مریض خانه بزرگ برای اسکان و مداوای غربا و بیماران ساخت و چون وفات یافت خداوند به شیوه ای که اسرارش بر کسی معلوم نیست پیکر او را از مردان نهان داشت. مؤلف در ادامه می نویسد: [از این روایات در میان ما مسیحی ها هم زیاد رایج است. به گمانم] مردم این نواحی معجزات دین عیسی مسیح را شنیده اند و بر اساس آن داستان ساخته اند. (ص ۲۵۰) به هنگام ترک این شهر بنایی را به ما نشان دادند که گنبد و مناره و کاشی های رنگارنگ داشت و شرح دادند که مقبرۀ آن قدیس آن جاست و مردم به زیارت می آیند و آنجا بیماران شفا می یابند و معجزاتی هم در آن جا روی می دهد. (۲۵۳)
[سفرنامۀ دن گارسیا د سیلو فیگوئروآ ـ سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس اول ـ ترجمۀ غلامرضا سمیعی ـ نشر نو ـ چاپ اول تهران ۱۳۶۳]
نمونۀ شماره ۳
موریس دوکوتز ۲۰۰ سال پیش در سفرنامه خود می نویسد: برایمان در کلیسای ایچمیازین در ایروان ترانۀ مذهبی خواندند. آنجا دست سن گرگوار و سن ژاک و نیزه ای که پهلوی عیسی مسیح را سوراخ کرده بود بوسیدیم. تخته پاره ای از بقایای کشتی حضرت نوح را هم که با زنجیر طلایی از سقف آویخته بودند به ما نشان دادند. خواستیم یک تکه از آن را بخریم که قیمتش را چنان سرسام آور گفتند که نشد. (ص۱۰۲) نیزه را در مواقعی که طاعون در شهر گروزینی شیوع می یافته به آنجا می برده اند. می گویند از این نیزه فراوان معجزه سر زده است. (۱۰۴)
بر سر راه نخجوان در سمت راست رود ارس ویرانه های یک صومعه دیده می شد. می گویند سن گرگوار که کلیسای ایچمیازین را بنا نهاده به مدت یکسال این جا در غاری بسر برده است. مسیحیان [کاتولیک] از اقصا نقاط عالم به این جا می آیند و خودشان را به دیوارۀ غار می مالند و بر این باورند که اثر شفا دهنده دارد. (۱۳۹)
[مسافرت به ایران [دوران فتحعلی شاه ۱۸۱۷ میلادی ـ نویسنده: موریس دو کوتز بوئه ـ ترجمۀ محمود عنایت ـ سازمان انتشارات جاویدان ـ چاپ اول ۱۳۶۵]
نمونه شماره ۴
کلاویخو ۶۰۰ سال پیش می نویسد: یکشنبه ۲۸ اکتبر به قسطنطنیه رسیدیم. (ص۷۸) این شهر یونانی است. “استانبول” اسم یونانی آن است. (۱۰۴) کس فرستادیم نزد امپراتور مانوئل که بسیار مایلیم از شهر و از کلیسای “سن ژان باپتیست” دیدن کنیم. پذیرفتند و رفتیم. (۷۸) در این کلیسا آثار زیادی نگهداری می شود. یکی بازوی چپ یحیایِ تعمید دهنده است که ما آن را دیدیم. از زیر شانه تا انگشتان دستش بود. سوخته است و تنها پوستش مانده است. دست بند زرین هم دارد. (۷۹) گفتند آثاری از خود حضرت مسیح هم این جا نگهداری می شود. قرار است روز دیگر بیاییم و ببینیم. (۸۰) از آن جا به کلیسای “سن ماری پریبلپتوس” رفتیم. قبر امپراتور “رومانوس” آنجاست. (۸۰) در این کلیسا بازوی راست یحیای تعمید دهنده را به ما نشان دادند. درون استوانه ای زرین بود. انگشت شست نداشت. (۸۱) گفتند روزی در قسطنطنیه اژدهایی به دختری حمله کرد. نیک مردی آمد و انگشت شست یحیایِ تعمید دهنده را برید و برد و در دهان آن اژدها انداخت. اژدها آن را بلعید و ترکید و هزار تکه شد. دختر و خانواده اش آنگاه ـ بر اثر این معجزه ـ ایمان آوردند. (۸۲)
در کلیسای “سن ماری پریبلپتوس” آن صلیبی را که عیسی مسیح بدان مصلوب شد به ما نشان دادند. پایۀ زرینی بدان نصب کرده اند و جایش اکنون در یک صندوق طلایی است. (۸۲) این را مادر امپراتور کنستانتین در حفاری اورشلیم یافته و این جا آورده است. وی را “سنت هلن” می گویند. (۸۳) سر بریدۀ “سن ژرژ” را هم که از آن به خوبی نگهداری می شد به ما نشان دادند. (۸۳) تصاویر بسیار نفیسی را هم که نقاشان به الهام از رویدادهای کتاب مقدس کشیده اند به ما نشان دادند. (۸۳) در نهارخانه تصویر مَلِک مقرب جبرئیل بر دیوار بود که او را در حال تعظیم به مریم مقدس نشان می داد. بسیار تصاویر دیگر هم بود. (۸۳) آنگاه به کلیسای “سن ژان” رفتیم. (۸۴) بعد ما را جایی بردند که میدان سواری و نیزه بازی است. در نزدیکی این میدان “ستون مار” است. مجسمه ای فلزی از سه مار درهم پیچیده است. می گویند که این “باطل السحر” است. مناسبتش بلایی است که از آسمان نازل شده و با خود مار و عقرب آورده است. آن را به خواست امپراتور ساخته اند تا قسطنطنیه از آسیب ماران در امان باشد. (۸۷) ما از کلیسای “سن سوفی” هم دیدن کردیم. بر دیوار یکی از شبستان های آن شمایلی از مریم مقدس است که عیسی مسیح را در آغوش دارد. این تصویر انگار ساختۀ دست بشر نیست. تمثال یحیایِ تعمید دهنده هم این جاست. این را نیز می گویند که ساختۀ دست بشر نیست و دستی غیبی این جا آورده است. نشان معجزه را در آن ها ـ به روشنی ـ می توان دید. من این را می بینم. (۹۱) پیکر یک پاتریاخ هم این جا نگاهداری می شود. چه نیک و دور از آسیب مانده است. سیخی هم که با آن “سن لوران” را سوزاندند و به قتل رساندند هم این جاست. (۹۱) در زیر زمین کلیسا هم آب انبار بسیار پهناوری است که می گویند آن جا می شود کشتی رانی کرد. (۹۲) روز دیگر ما را همراه گروهی از مردم شهر که در میانشان بزرگان شهر قسطنطنیه هم بودند به کلیسای یحیای تعمید دهنده بردند. دیر نشینان با مشعل های روشنی که دستشان بود ما را سرود خوانان همراهی کردند. چند تنی هم مجمرهای عود و عنبر پیشاپیش ما بردند. (۹۶) ما را به جایی بردند که آنجا کیسه ای از یک جعبۀ طلایی بیرون آوردند و از درون آن تکه نانی در آوردند که خرده نانی از سفرۀ شام آخر عیسی در آن بود. این همان تکه نانی است که یهودای خائن نتوانست آن را ببلعد. در کیسه تکه نان های دیگر هم بود. همه را با موم شنگرف مهر کرده و حریر پیچ کرده اند. (۹۶) یک جام بلورین هم از یک جعبۀ طلایی در آوردند و به ما نشان دادند که چند قطره از خون عیسی در آن بود. (۹۷) این خون مال آن وقت است که “لانگینوس” با نیزه به پهلوی عیسی زد. (۹۷) جعبۀ کوچکی هم به ما نشان دادند که از طلا ساخته شده بود و داخلش چند لکۀ خون بود. گفتند خونی است که از یک تمثال مقدس فرو چکیده است. می گفتند سبب آن است که فردی یهودی ضربتی به دشمنی به آن تمثال زده است. (۹۷) یک کیسه از جعبه ای طلایی هم در آوردند که داخلش جامی بلورین بود. درون جام چند تار از موی محاسن عیسی مسیح بود. (۹۷) این تارها را یهودا از محاسن مسیح کنده است. (۹۷) از درون کیسۀ بزرگ دیگری جعبه ای بیرون آوردند که داخلش یک سنگ بود. گفتند وقتی عیسی مسیح را از صلیب پایین آوردند او را بر این سنگ نهادند. نوک آن نیزه ای را که “لانگینوس” با آن به پهلوی عیسی زد از درون یک جعبۀ طلایی بیرون آوردند و به ما نشان دادند. خون آلود بود و خونش تازه بود. انگار آن را هم الآن به پهلوی عیسی زده اند. (۹۷) چوبی به ما نشان دادند که با آن به سر عیسی زده بودند. (۹۸) آن اسفنجی را هم که با آن لب عیسی را با سرکه تر کرده بودند به ما نشان دادند. (۹۸) لباس عیسی را درون جعبه ای نقره کاری شده نگهداری می کنند. (۹۸) این ها را که به ما نشان می دادند همه حاضرین به خاک می افتادند و نیایش می کردند. همه می گریستند و اشک شوق می ریختند. (۹۹) همان روز به تماشای دیر “بانوان والا مقام” هم رفتیم. آنجا لوح مرمرینی بود که بر آن قطرات اشک سه مریم و یوحنای قدیس بود. انگار که اشک ها پس از فرو چکیدن منجمد شده اند. (۹۹) از کلیسای “مریم مقدس” هم دیدن کردیم. تصویری از مریم مقدس را دیدیم که گفتند آن را حضرت لوقا خودش به دست مبارکش کشیده است. می گفتند از این تصویر فروان معجزه سر زده است. ایمان مسیحیان یونان به این تصویر سخت راسخ است. برای آن هر سه شنبه جشنی با شکوه برگزار می کنند. (۹۹) قاب این تصویر را با فیروزه و مرواریدهای درشت تزئین کرده اند. (۹۹) چندان سنگین است آن را سه چهار نفر با بندهای چرمی بلند می کنند و با خود به حیاط کلیسا می برند. همگان آنجا گرد می آیند و به نیایش می پردازند و اشک شوق می ریزند. در پایان مراسم هم مردی سالخورده می آید و ورد و دعایی می خواند و آن گاه تصویر به آن سنگینی را مثل پرِ کاه برمی دارد و با خود به درون کلیسا می برد. (۱۰۰) گاه آن را برای برگزاری مراسم نیایش با احترام زیاد به کلیسای “ایا سوفیه” می برند. (۱۰۰) قسطنطنیه ای که اکنون می بینیم یادگار دوران رونق خود و یادگار دورانی است که سه هزار کلیسای کوچک و بزرگ داشت. (۱۰۳)
با احترام
داود بهرنگ
مصاحبه استراوس منتشر شده در سایت زمانه به تاریخ ۲۳ فروردین ۱۳۹۳ با عنوان «زندگی مفهومی تعیین شده ندارد» و به ترجمۀ فرهاد سلمانیان است.
بشر داشته اعصاری
که افشرده اش بسیاری
اسطوره داشت اولیش
شامل کم اذکاری
سپس زایید قصه ها
نو آفرید ادواری
قصص بماند چو منسی
باز پس آمد ادباری
تلبیس کرده این نکبت
حق انگارد هر کاری
تکذیب کرده تقدیر را
نفسش گشته معیاری
زین افسون تکراری
بی نور گشتند ابصاری
از معروفه منکرات
نتوان نمود انذاری
قلم بایست تعلیم را
که شر کند طراری
حتی قادر قهار هم
از ما خواهد همیاری
نومید ماند تا ابلیس
از یافتن همکاری
” آقای بهرنگ در همین دوره عقل که شما میفرمائید به اشکال پیشرفته تر ومعقولتری سینمای پیشرفته ترین کشوردنیا (هالیوود) آثاری از دورانِ جادو مانند حلقه ها وهری پاتر و…. همچنین آثاری از دوران دین مانند کُدِ داوینچی، مصائب مسیح و…. میسازند ، این دوران پساعقل یا عقل که فرموده اید انگار به شکل حقیفی قصد ظهور نکرده وهنوز انسان قرن بیست ویک میل شدید وپایان ناپذیری به خرافه دارد وانگار که خود عقل در مقابل این میل قصد عرض اندام ندارد یا اینکه توانایی عقل در این موردِ بخصوص والهیات وقبل از آن خرافات (جادوی مرتبط) را ندارد؟ منظورم این است نباید تصور کنیم ودل خود خوش کنیم که ما قرن بیست ویکمی ها در این مورد بخصوص از پیشینیان خود بهتریم ، کما اینکه ما با کمک تکنولوژی جدید وسفر به کرات وفضا بسیار استادانه تر واندکی جذابتر به اشتهای سیری ناپذیرِ خرافات وجادو جواب میدهیم . به عبارتی این دوره ی عقل گرایی در مقابل دو دوره ی پیشاعقل هنوز متولد نشده است وگویا عقل انسانی خود مانع تولدش به عمد می شود ودرمقابل واکنش عقل در قبال مجهولات عالم هستی وبی پاسخی سوالات ذهن بشر است. ” به باور من انسان هرچه جلوتر می رود بیشتر احساس نیاز به پاسخ این مجهولات میکند وچون پیشاپیش میداند که عقل عاجز از براوردن چنین نیازی هست لاجرم به جادو ودین پناه میبرد فرقی در ماهیت جادوی قرن ما وجادوی سه هزار سال پیش نیست همانگونه که در ماهیت دین زمان نه تنها نتوانسته تاثیری بگذارد بلکه با کمک از تکنولوژی ورسانه به گسترش آن به شکل پیشرفته کمک کرده است ،
به باور من بشر امروز هنوز در مورد خرافه و جادو ودین به دوران بعدی نرسیده است ، وتا آنزمان راه طولانی در پیش است در حال حاضر که شواهد این را نشان میدهد .”
با سلام
تقریبا می توان گفت که ما ایرانیها و احتمالا اکثر مردم جهان دین خود را از پدر و مادر و محل زندگی خود به ارث می برند و با کمی دقت راه گسترش دین از طریق تلقین است. هر انچه از کودکی در لحظه لحظه زندگی آدمی در یافت می شود در ضمیر ناخوداگاه ذخیره می گردد که این ضمیر یا هر اسمی که به آن بدهیم پایه و اساس استدلا ل های و دانش هر کس را تشکیل می دهند، و استدلالهای افراد را بدون درک اندوخته های تلیقینی آنها را نمی توان درک کرد. رو شنفکران دینی هم مانند دیگر دین داران هنوز اثرات این تلقین دوران کودکی را از خود نزودوده اند و اصرار بر الهی بودن و درستی دین دارند و به کاسبکاران دین نه به خاطر خود دین بلکه به خاطر خرافات آن می تازند. این دسته اول باید بیایند و با تفکر اثرات تلقین های دوران کودکی را از خود بزدایند تا بتواند از بایاس نبودن استدلال های خویش نسبتا مطمئن باشند و سپس به دین و خرافات آن فکر کنند. در ان صورت شاید خروجی های مطمئن تری بدهند.
دیدگاهها بستهاند.