منطق نظام جبار در تمام تاریخ این بوده که برای توجیه خود باید بر جویی از خون استوار بماند، این منطق را ماکیاولی در دیسکورسی یا همان گفتارها، داستایفسکی در جنایت و مکافات، هانا آرنت در توتالیتاریانیسم، مانس اشپربر در نقد و تحلیل جباریت، روی مدودوف در کتاب در دادگاه تاریخ و آرتور کویستلر در قالب رمانی به نام ظلمت در نیمروز شرح داده است. در همه اینها طبیعت بیرحم فرد جبار ترسیم شده و در برخی از آنها مثل ظلمت در نیمروز که بر اساس واقعیت نوشته شده، به متهم تلقین میکردند که واقعاً گناهکار است و خود متهم هم این موضوع را جدی میگرفت و علیه خویش اعتراف میکرد. در تمام تاریخ جهان وضع به همین منوال بوده، رقیب به هر شکل ممکن با خشونتی که بالاتر از آن قابل تصور نیست باید حذف میشد تا راه برای ادامه حکمرانی جبار باز بماند.
پخش مستندی در باره سرنوشت تراژیک صادق قطبزاده بار دیگر بیننده را به فضای رعبانگیز دهه شصت هدایت کرد، فضائی که اعتراف کردن علیه خود رواج فراوان داشت و البته همان زمان هم معلوم بود این اعترافات چگونه به زور داغ و درفش گرفته میشود تا متهم را به جایی برسانند که مقابل دوربین تلویزیون علیه خود اقامه دعوی کند. استالین به همین شیوه بوخارین، رادک، کامنف، زینوویف، دژرنیسکی و تروتسکی را که همه از نظریهپردازان و رهبران انقلاب بلشویکی بودند، نابود کرد. مائوتسه تونگ انقلاب فرهنگی را علیه لیوشائو چی رئیس جمهور چین، به همین شکل سامان داد و در دهه شصت در ایران هم از همین روشها برای حذف دیگران استفاده شد.
صادق قطبزاده بیشترین خدمت را به آیتالله خمینی کرد، باعث شد تا او در سطح جهان مطرح شود، در این بین کسانی مثل ابوالحسن بنی صدر در فرانسه و ابراهیم یزدی در امریکا، به همین شکل برای پیشرفت کار او اقدام کردند. آیت الله خمینی در تمام طول زندگی سیاسی قبل از انقلاب خود، حتی یک بار از دکتر محمد مصدق هم نامی نبرد، تا چه رسد به اینکه از او به نیکی یاد کند؛ بعد از انقلاب هم که نام برد، او را نامسلمان دانست، یعنی برای رسیدن به پشت بام قدرت، حاضر بود هر ارزشی را زیرپا گذارد. به راستی که این از شگفتیهای تاریخ معاصر ایران است که چگونه روشنفکرانی که رهرو راه مصدق بودند، دست بیعت به کسی دادند که در جوانی کتاب کشف اسرار را نوشته بود، در میانسالی به فدائیان اسلام و اندیشههای ارتجاعی آنها ایمان داشت و علیه نهضت ملی فعالیت کرده بود و از دهههای چهل و پنچاه شمسی یا علیه رأی دادن زنان و حمایت از ملاکین وارد میدان سیاست شده بود و یا اینکه ابائی نداشت برخی نیروهای مبارز را عوامل ساواک معرفی کند و هر نیروی روشنفکری را رقیب بالقوه خود محسوب نماید.
به واقع آیتالله خمینی بر اساس سلوک مرسوم برخی روحانیان حوزه های علمیه رفتار میکرد، سلوکی که برای رسیدن به هدف هر چیزی را با عنوان «حیل شرعیه» و «خدعه» توجیه میکرد. واضح بود که چنین فردی اگر قدرت را به دست میگرفت، با همان ابزارهای مرسوم و شناخته شده بین فقهاء، میتوانست سخن را تغییر داده و به ناگاه صد و هشتاد درجه تغییر موضع دهد و وقتی به مراد و مطلوب رسید، نردبان قدرت را واژگون کند و چنان بیرحمانه علیه کسانی که او را پدر خود میدانستند وارد میدان شود که افسانه های فرزندکشی را به یکباره عینیت ببخشد.
با این مقدمه، برای فهم تحولات دوره انقلاب به ویژه از شهریور ۱۳۵۷ به بعد، باید دهها سال پژوهش کرد. اینکه چگونه شد که برخی ساختارهای دوره رژیم قبل مثل اداره کل هشتم ساواک بازسازی شدند، می بایست تحقیق جدی صورت گیرد و در باره اینکه در فضای هرج و مرج فکری و سیاسی و اجتماعی سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰، چگونه کارکشتهترین نیروهای نظام قبل در ظاهر به خدمت جمهوری اسلامی درآمدند، تأملی دقیق انجام شود. همچنین باید بررسی کرد که در زیر لایه های سیاسی آن زمان چه اتفاقهایی در جریان بود، در حالیکه گروههای سیاسی مبارز علیه رژیم شاه؛ سرگرم زد و خورد با یکدیگر بودند، چگونه نهادهای مذهبی مثل انجمن حجتیه و گردانندگان مکتب اسلام و انتشارات در راه حق، که از نخست وزیری زمان شاه کمکهای مالی هنگفت دریافت میکردند تا با اندیشههای چپ مبارزه کنند؛ راه خود را به سوی قدرت گشودند و چگونه شاگردان مدرسه حقانی توانستند مراکز سیاسی ایدئولوژیک ارتش را بنیاد گذارند، دادگاههای انقلاب را به دست گیرند، مراکز امنیتی را تحت کنترل خود درآورند و مسیر انقلاب را با تحمیل خشونت و خونریزی به جائی برسانند که امثال قطبزاده را به جوخه اعدام سپارد.
سعید حجاریان که خود از بنیانگذاران سازمانهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی بود، در جائی گفته است که در ابتدای انقلاب تصور میکرده نیروهای امنیتی حکومت شاه به خدمت آنها درآمدهاند، اما سالها بعد متوجه شده که در واقع امثال ایشان در خدمت طرحهای بقایای ساواک قرار گرفته بودند که ادامه همان برنامههای قبل از انقلاب بود. به عبارتی از یکسو نیروهای امنیتی رژیم سابق در همسویی آشکار با قشریترین و مرتجعترین محافل مذهبی، سرگرم برنامه های خود بودند و از سوی دیگر حزب توده در کنار فعالیتهای آشکار سیاسی، بخش مخفی خود را فعال کرده بود و تلاش داشت با جلب اعتماد همان محافل مذهبی، راه خود را برای کسب قدرت با حمایت اتحاد شوروی هموار نماید و آنگاه آن محافل را نابود سازد. کسانی مثل محمدی ریشهری بدون حتی یک روز سابقه مبارزه، حاکم شرع دادگاههای ارتش شده بود، کلیه محافل سیاسی آن زمان که به دنبال کسب قدرت بودند، از نادانی این افراد برای پیشبرد اهداف خویش بهره میبردند. در فضای جنگ سرد آن زمان، طبعاً سازمانهای اطلاعاتی شوروی از سویی و سازمانهای اطلاعاتی غرب از سوی دیگر، جنگ پنهان خود را هدایت میکردند. در این جنگ پنهان، نظر طرفین اصلی دعوا این بودکه روحانیان قادر به اداره کشور نیستند، لیکن تنها راه جلب اعتماد به منظور رسیدن به قدرت نهایی، وارد شدن به حریم آنها و جلب اعتماد ایشان است.
در این نبرد پنهان، برخی از نیروهای نظامی که سابقه کار در اداره ضدجاسوسی ارتش و یا ساواک و ژاندارمری داشتند در یک سوی طیف، و سازمان مخفی حزب توده در سوی دیگر طیف قرار داشت. پیش از انقلاب شاخه نظامی حزب توده توانسته بود بود افسرانی مثل سرهنگ کبیری و سرهنگ عطاریان را جذب کند، بهعلاوه ناخدا بهرام افضلی هم به این گروه پیوسته بود. لیکن نکته مهم این است که نورالدین کیانوری دبیر اول حزب توده، اختیار این نظامیان را به دست محمدمهدی پرتوی داد که اصلاً تجربه نظامی نداشت. پرتوی در فضای رعب انگیز پلیسی دهه پنجاه شمسی، نشریه نوید را منتشر میکرد، اینکه در آن زمان پیوند تشکیلاتی خاصی بین گروه نوید و حزب توده وجود داشته باشد، هنوز معلوم نیست؛ اساساً اینکه شخص پرتوی کیست، معلوم نبود اما موضوع هرچه بود، کیانوری اختیار این گروه نظامی را به دست چنین شخصی داد.
کیانوری که خود با ولادیمیر کوزیچکین افسر کا.گ.ب مستقر در سفارت شوروی مستقیم و غیرمستقیم در ارتباط بود، میخواست به هر طریقی شده رقبا را از میدان خارج کند؛ یکی از ابزارهای کار او استفاده از همان بخش مخفی نظامی بود. در آن زمان حزب توده نیروهای ملی و حتی چپهای مستقل را با انواع اتهامات بدنام میکرد، در این بین از قطبزاده کینهای زایدالوصف داشت، زیرا قطب زاده در زمانی که وزیر امور خارجه بود؛ تعداد زیادی از دیپلماتهای اتحاد شوروی را که مشغول جاسوسی بودند از کشور اخراج کرده بود.
بنابراین وقتی قطبزاده مغضوب و خانه شد، به همان شکلی که در برنامه مستند بیبیسی آمده است، کبیری و عطاریان او را تشویق به کودتا کردند؛ همان زمان هم گفته میشد قطب زاده با چه نیروی نظامی و سیاسی و با کدام پول و امکانات و کدام حمایت خارجی یا داخلی میخواست کودتا کند؟ یعنی اصل موضوع غیرقابل باور بود. عملاً هم شبکهای که بتواند کودتا کند، کشف نشد؛ اما قطبزاده با ائتلاف شاگردان مدرسه حقانی و شبکه نظامی حزب توده قربانی گردید، همانطور که پیشتر و بعدتر هم عدهای قربانی شدند. هنوز هم معلوم نیست که آیا ریشهری و بقایای مأموران امنیتی باقیمانده از رژیم قبل بودند که از کبیری و عطاریان خواستند تا اعتماد قطبزاده را جلب کنند تا مقدمات حذف او را فراهم نمایند و یا اینکه کبیری و عطاریان بودند که ریشهری را به این سمت هدایت کردند؟ ماجرای واقعی نبرد پنهان اطلاعاتی دهه شصت بین بلوک شرق و غرب چه بود؟ ماجرا هرچه بود در این نکته تردیدی نیست که هم بقایای ساواک و هم حزب توده مایل به حذف قطب زاده بودند.
در این بین آیتالله خمینی به یکی از نزدیکترین یاران خود در دوره پیش و بعد از انقلاب رحم نکرد؛ بعید به نظر میرسد او توطئه کودتا را باور کرده باشد، اما قطبزاده باید کشته میشد؛ زیرا طبیعت قدرت خودکامه این را طلب میکرد. ماکیاولی در گفتارها آورده است که هرکس تاریخ روزگاران باستان را مطالعه کرده باشد، این را میداند که هر دولت نو، مجازات سختی برای مخالفین خود اعمال میکند وگرنه حکومتش دوام نخواهد یافت. به همین دلیل بود که چندماهی بعد از اعدام قطب زاده، توطئهکنندگان علیه او هم دستگیر و اعدام شدند، زیرا کسی که حاضر است برای جلب رضایت حاکم شرع، علیه یک بیگناه پروندهسازی کند، اگر قدرت را به دست گیرد؛ قطعاً همان حاکم شرع را نابود خواهد ساخت. ماکیاولی نوشته است بروتوس، دوست نزدیکش ژولیوس سزار را کشت، سپس پسران خود را محکوم به مرگ کرد و هنگام اجرای مراسم اعدام آنها هم حاضر بود، اما او خود به نحوی دیگر کشته شد و این سلسله همچنان ادامه یافت. در دهه شصت اعدام قطبزاده که نزدیکترین مشاور آیتالله خمینی بود، زمینهی حذف خشن عدهای دیگر شد که از نزدیکان او در دورههای قبل و بعد از انقلاب بودند، و این داستان همچنان ادامه داشته و دارد.
*نام نویسنده نزد زیتون محفوظ است
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…