اتومیبل لوکس گران قیمت با شیشه های دودی در گوشه ای از خیابان می ایستد؛ دست کم دویست میلیون تومان می ارزد، طرح و رنگ و مدلش هوش از سر هر بیننده ای می رباید. شیشه ی دودی سمت راننده به آرامی پایین میآید، بانگ دبش دبشِ موسیقی فضا را پُر می کند، دستی از پنجره بیرون میآید و یک خروار زباله را به بیرون می افکند، لحظاتی بعد اتومبیل لوکس گران قیمت در دوردست ها محو میشود.
موتورسوار بی پروا حریم امن پیاده رو را درمین وردد، تیک آف میزند و پدال گاز را تا آخر میفشرد، هیچکس را یارای اعتراض نیست.
چراغ راهنما قرمز است، اتومبیل های عموماً تک سرنشین! پشت سر هم به صف ایستاده اند، بار ترافیک لحظه به لحظه سنگین تر میشود، چراغ همچنان قرمز است، صدای ممتد بوق بر چهره ی روح پنجه میکشد، همه در فشردن بوق ها از یکدیگر سَبق میبرند، همین که چراغ سبز میشود، اتومبیلها سگانِ شکاری یی را ماند که قلّادههاشان به یکباره رها و با سرعتی دیوانه وار به سمتِ بیسو روان میشوند. از دیدن این همه شتاب که به واقع نمایشِ حزن انگیز هیاهوی همه برای هیچ و شکستنِ شیشه ی اخلاق به سنگ خودخواهی است دچار سرسام می شوی، شقیقه ات میکوبد، نفس در سینه ات حبس میشود و لحظاتی بعد به شکل آهی عمیق و بُغض آلود از تنگنای سینه ی پُر دردت به آسمان میرود. از خود می پرسم اینان به کجا می روند که این همه عجولند و حاضرند به بهای گزّاف و گاه جبران ناپذیر شکستن هنجارها و نقض وقیحانۀ ابتدایی ترین قوانین، کار و بار خویش را سامان دهند و منافع و مصالح ملّی را در پای خواسته های حقیر شخصی فدا کنند؛ مگر نه اینکه میزانِ کار مفید و بهره وری در این گوشه از جهان، آنقدر ناچیز است که به گفتنش نمی ارزد!.
راست را آن است که هندوانه ی بسیار زیر بغل ما نهاده اند، ما وارثان مرز پُرگهر و میراثدار قهرمانان و ادیبان حکیمانِ اسطورهای امروز و از ورای هزاره ها در سامان بخشیدن به بدیهی ترین کارهای خویش درمانده ایم. پاسداشتِ هنجارهای قانونی و نکوداشتِ آموزه های اخلاقی آنچنان برایمان دشوار شده است که حاضریم برای نادیده گرفتن آنها به هر کاری دست زنیم. بر آگاهان دردمند پوشیده نیست که در این تصویرپردازی خیالین و پوشالی، بیشترین سهم از آنِ رسانه ی ملّی است. دیگر وقتِ آن رسیده است که زبان به نقد و طعنِ بینندگان خود بگشاید و با حفظ و شأن و کرامتِ انسانی ایشان، آدابِ متمدّنانه زیستن و الفبای شهروندی را بدانان بیاموزد و پُر پیداست که هر چه در انجام این رسالتِ حیاتی، تعلّل ورزد برنامه های رنگ به رنگ و نوشونده ی «ماهواره ها» و کسب و کار پُررونقِ «شبکه های اجتماعی» که بسانِ مؤسّسات مالی وطنی، قارچ آسا سَربرمی آورند، بر کسادی بازار آن خواهد افزود. اشتیاق خیلِ بینندگان شبکه ی نمایشِ خانگی به تماشای سریال جذّاب و خوشساختِ «شهرزاد» و از آن سو ریزش تماشاگرانِ سریالِ کم مایه و پُرهزینه ی «کیمیا» گواهی است بر صحّتِ این مدّعا.
به دیده ی انصاف اگر بنگریم در جهانِ متحوّل معاصر که به قول آن بزرگ برای جبران هر سال عقب ماندگی، پنجاه سال زمان لازم است!! بار ما با شعر و شعار و بَنِر و بخشنامه بار نخواهد شد بلکه می باید طرحی نو در افکند و بر صحیفه ی روزگار نقشی نو رقم زد.
فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر/ سخنْ نوآر، که نو را حلاوتی است دگر
حدیثِ اسکندر، همان شیوه ها و راهکارهایی است که تاکنون آزموده ایم و به هزار علّت پیدا و پنهان بی ثمر مانده است.
فرهنگ که می بایست بر صدر تمامی امور بنشیند و همّ و غمّ دولتمردان و سیاست وَرزان و هنرمندان و اصحاب فکر و نظر باشد، مظلومتر از هر زمانِ دیگری به کنج عزلت خزیده است و هر بار نیز که سخن از اهمیّتِ ناگزیر آن میرود و بر نقشِ بی بدیل این اصیلت رین نهادِ نظامِ اجتماعی انگشت تأکید نهاده می شود؛ به بهانه های واهی و در رأس آنها رُجحان نان بر نیازهای معنوی صورتِ مسأله پاک میشود و قائلانِ این نظر از یاد م یبرند که تا فرهنگِ جامع های در مسیر صلاح و سلامت گام ننهد و تا مردم آن جامعه سَر در گریبانِ خویش فرونبرند و به تعمیر و نوسازی خراب ههای وجوِدشان همّت نگمارند، هیچ تضمینی برای فقرزدایی راستین در کار نخواهد بود و مگر نه اینکه فقر فرهنگی در ویرانگری و بُنیان کَنی دستِ کمی از فقر اقتصادی ندارد؟!. همْ ازاینرو در نمونه ی نخست نیز از رفتار نامتمدّنانه ی راننده ی اتومبیلِ لوکس سخن به میان آمد تا بر این دقیقه ی ناشناخته پرتو افکنده شود که ای بسا جامعه ای با مردم ثروتمند و فرهنگِ منحط!!!.
با نظر در همین نمونه ی ساده می توان از اصالتِ فرهنگ نسبت به دیگر نهادهای نظام اجتماعی(اقتصاد، حقوق، اخلاق، سیاست، تعلیم و تربیت، دین و مذهب، خانواده و علم و فنّ و هنر) خاطر آسوده داشت و چنین بازنمود که فرهنگ ستون فقرات نظام اجتماعی است و آنان که از این حقیقتِ جهانشمول روی برمی تابند و راستی و درستی آن را درنمی یابند، خواسته یا ناخواسته دشمنان سعادتِ ملّتِ خویشاند؛ تنها به همین دلیلِ بدیهی که تا جهان نگری و مشی و بینشِ آدمیان اصلاح نشود، یعنی به بیان ساده تر تا درون آدمی آباد نشود، بیرونِ آنها آباد نخواهد شد و این همان حقیقتی است که در قرآن کریم نیز به روشنی بازتابیده است:
خداوند حال[وضعیتِ بیرونی] قومى را تغییر نمىدهد [مگر آنکه] آنان حال[وضعیتِ درونی] خود را تغییر دهند(رعد/۱۱).
حتّی اگر بیرون آنان در ظاهر خوش و خرّم و دل انگیز باشد، در باطن، سراب و حبابی بیش نیست که بقا و زندگی اش به تلنگری بازبسته است.
به گورِ گَبر مانَد ظاهرِ زور درون مُردار و بیرون مُشک و کافور
مراد از فرهنگ در این جُستار تمامی دستاوردهای معنوی و غیرمادّی بشر است که در ادبیّاتِ تحلیلی این حوزه، “تمدّن” نامیده میشود. مطابق با این تلقّی تمدّن عبارتست از وجه سخت افزاری و فیزیکی کار و کردار آدمی از نخ و سوزن و قیچی گرفته تا کشتی و هواپیما و قطار و هر چه از این قبیل. فرهنگ در معنی موسّع و پردامنه اش همچنین هنرهای هفتگانه(مکتوب و غیر مکتوب) را دربرمی گیرد و در ژرف ترین و دقیق ترین صورت، از “درون و نهانِ آدمی” سراغ می گیرد، چیرگی «نهان های دموکراتیک» و «پلیس های درونی» بر «نهادهای دموکراتیک» و «پلیس های بیرونی باتوم به دست» صورتبندی دیگری از همین معناست.
باری… فرهنگ باید قدر بیند و بر صدر نشیند؛ اصحاب و انصار آن نیز. و تا این نشود هر تلاشی نواختنِ سُرنا از سَر گشادِ آن است. میتوان جامعهای را متصوّر شد که مردمانِ آن بسانِ خانواده ای کم بضاعت، امّا شریف و سرفراز روزگار به سر م یبرند و جامعه ای را که ثروتمندانش نوکیسهگانی تازه به دوران رسیده اند، فقیرانش سوتهدلانی که خود را مالباخته و بی دست و پا می انگارند و کوشندگانِ فکر و فرهنگش فراموششدگانی خوکرده به عزلت و در سودای به در بُردن جانِ خویش از ورطه ی منجلابی به نام زندگی.
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…