«حرفهایم مثل یک تکه چمن روش بود / من به آنان گفتم / آفتابی لب درگاه شماست / که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد»[۱]
سلام آقا فرید[۲]،
خاطرات انبوهی من و تو را به گذشته های دور وصل کرده، روزگاری که دبستانی بودیم و به مدرسه « نیکان» می رفتیم و همکلاسی و همشاگردی و همسایه بودیم و در سفر و حضر، تابستان و زمستان، اوقات را با یکدیگر سپری می کردیم. فلک به نحوی چرخید و اوضاع به گونه ای رقم خورد که میان ما فاصله ای عمیق افتاد؛ تو بالا رفتی و همصحبت صدر نشینانِ عالم سیاست گشتی و من هم، چنانکه افتد و دانی، به سبب فشارهای سیاسی سهمگینی که بر خانواده ام رفت، مجبور به ترکِ آن آب و خاک شدم و بیش از نُه سال است که در این سوی کره خاکی سکنی گزیده و به کار و بار و درس و مشق مشغولم.
سالهاست از احوالت بی خبرم. اخیرا در اخبار خواندم که آزمایش ویروس کرونایت مثبت شده، از این بابت ناراحت شدم؛ بهبود و سلامتیات را به دعا از جانِ جهان خواستارم. «تنت به ناز طبییان نیازمند مباد»، امیدوارم در اولین فرصت لباس عافیت بپوشی و بستر بیماری را ترک کنی. چند روز پیش، ویدئویی دیدم که در یکی از برنامه های تلویزیون در استان قم، فردی درباره بیماری و مثبت شدن آزمایش کرونایت که در نوشته ای بدان پرداخته بودی، به طنز نکاتی را طرح کرد. از نوشته بعدی ات بر می آمد که از آن برنامه ناراحت و ناخرسند شده ای. در اولین فرصت، فرد یاد شده در تلویزیون ظاهرا شد و تلویحا عذرخواهی کرد و تاکید کرد که جز مطایبه، قصد و غرضی نداشته است. می فهمم که از شنیدن آن سخنان ناراحت شده ای و خانوادگی ناراحت شده اید؛ خصوصا که می دانم مدرسه « فرهنگ» را برای تو نساخته بودند و آن سخنان ناروا بود و در جای خود، در یکی از درسگفتارهایم، از نفسِ تاسیس مدرسه « فرهنگ » دفاع کردم و آنرا خدمتی به نهادینه شدنِ علوم انسانی در کشور قلمداد کردم؛[۳] اما کاش قدری خویشتن داری می کردید و می گذاشتید و می گذشتید و عبور می کردید؛ چرا که اکثریت قریب به اتفاق مردم، عذرخواهیِ آن بنده خدا را به حساب باور شخصی اش نگذاشته؛ بلکه از چشم نزدیکِی خانواده شما به هسته سخت قدرت دیدند. از من می پرسی، این امر، کمکی نکرد و آب رفته را به جوی باز نگرداند و در مجموع آثار منفی اش بر نتایج مثبت احتمالی، غلبه داشت.
افزون بر این، اگر تاب آوردن و تحمل کردن یک برنامه طنز سخت است و آزاردهنده، بد نیست یکدم خود را به جای انبوه روشنفکران، هنرمندان و اهل قلمی بگذاری که طی چند دهه اخیر، بارها مورد طعن و تخفیف و توهین و تهمت توسط رسانه ملی قرار گرفته اند. یک بار به این انسانهای شریف و خدوم و بی پناه، اجازه ظاهر شدن و دفاع از خود در تلویزیون داده شده ؟ برنامه « هویت» در دهه هفتاد شمسی را خاطرت هست؟ همچنین، طی نُه سال اخیر، هجمه های مکرر و بی امانی علیه رهبران محصورِ جنبش سبز، میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبیِ نازنین، از سیمای جمهوری اسلامی پخش شده؛ یکبار به آنها اجازه دفاع داده شده ؟؟ کلاهت را قاضی کن و با خودت در خلوت بیندیش که به مصداق:
آنچه بر نفس خویش نپسندی / نیز بر نفس دیگری مپسند
وقتی تاب آوردنِ در برابر یک برنامه طنز تلویزیونی سخت است؛ شنیدن مداومِ نُه سال ناسزا و توهین و افترا چقدر دشوار و طاقت فرساست؟؟
یادت هست، در ایام دبستان، مسابقات « بسوی قرآن» در مدرسه برگزار می شد و ما با شوق و ذوق فراوان، سوره های مکی جزء سی ام و بیست و نهم را به خاطر می سپردیم و در مسابقه شرکت می کردیم. یکی از مضامینِ نیکوی سور مکی، تاکید بر اقامه قسط و عدالت است. فکر می کنی تا چه میزان، حکومتی که به نام دیانت و ولایت و فقاهت، چهل و یک سال پیش در این مرز و بوم برپا گشته، در تحقق عدالت گستری، ظلم ستیزی و رفع تبعیضِ میان شهروندان موفق بوده است؟ سوگمندانه باید بگویم که عدالت گستری و برابری طلبی، به نحو اغلبی به محاق رفته و پنهان کاری و تضییع حقوق شهروندان و خرافه گستری بر صدر نشسته است؛ برای اثبات این مدعا، کافی است اتفاقاتِ تلخ نیمه دوم سال جاری را با خود مرور کنی: کشتار خونین آبانماه، فاجعه سقوط هواپیمای اوکراینی و نحوه اطلاع رسانیِِ مشحون از فریبکاری و دروغ آن، انتخابات سرد و بی رمقِ اسفند ماه اخیر که به قول شمس تبریزی از آن یخ می بارید؛ دیر اعلام کردنِ خبر شیوع ویروس کرونا در کشور و بی توجهی به سخنان متخصصان و کارشناسان در این باب؛ « تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل». تو جای مردم باشی، به مسئولان اعتماد می کنی و از سخنان شان بوی صدق و راستی استشمام می کنی؟؟ متاسفانه، کثیری از هموطنان من و تو، در وضعیت کنونی، دل زده و دل چرکین و دل مرده اند و نمره قبولی به کارنامه جمهوری اسلامی نمی دهند و امید به گشایشی را در افق نمی بینند و تلخکامانه و حسرت ناکانه، از زبان « سایه» با خود زمزمه می کنند :
باز این چه ابر بود که ما را فرو گرفت / تنها نه من ، گرفتگی عالم است این
ای دست برده در دل و دینم چه می کنی / جانم بسوختی و هنوزت کم است این؟
یک دم نگاه کن که چه بر باد می دهی / چندین هزار امید بنی آدم است این
من که از آن دیار دورم و « ناتوانی دستهای سیمانی» را به عیان تجربه کرده ام و دلی در گروی حکومت دینی ندارم و عمیقا بر این باورم که تفکیک نهاد دیانت از نهاد حکومت، هم امری اخلاقی است، هم به دیانت، در آن دیار خدمتِ بیشتر می کند، چرا که به توزیع عادلانه قدرت و ثروت مدد می رساند؛ امری که اکنون از میان ما، مع الاسف رخت بر بسته است. سالها زیستن در کشور کانادا که حکومتی سکولار دارد، به من آموخته و نشان داده که ساز و کار و فرهنگ دموکراتیک، به رغم کاستی هایش، برکات فراوانی برای انسانهای پیرامونی به همراه می آورد؛ شیوه ای از حکمرانی که ما از آن محرومیم. تو که دستت به زعمای قوم می رسد و با آنان نشست و برخاست داری، چه توضیحی به خلایقِ خشمگین می دهی؟
این نوشتار را با آرزوی سلامتی برای تو و دیگر هموطنانی که این روزها با ویروس مهیب کرونا دست و پنجه نرم می کنند، به پایان می برم. امیدوارم حالِ مملکت ما ایران، که جملگی دل نگرانِ اعتلا و آبادانی و سربلندی آن هستیم و این روزها هیچ اوضاع مساعدی ندارد، در آینده نه چندان دور بهبود یابد و مجال زیستن برای همه ایرانیان، با عقاید گوناگون و نحوه های زیست رنگارنگ، در آن فراهم گردد.
رفیق قدیمی
سروش
—————————————————-
[۱] سهراب سپهری، هشت کتاب، دفتر « حجم سبز»، شعر « سوره تماشا».
[۲] منظور فرید الدین حداد عادل است
[۳] در ابتدای جلسات نهم و دهمِ سلسله درسگفتار « فلسفه هانا آرنت» به این امر پرداختم. نگاه کنید به :
http://soroushdabagh.ir/lecture_f.htm
7 پاسخ
من به خاطر قضاوت زود هنگام در مورد چاب نکردن دیدگاهم در سایت زیتون از این سایت
وزین پوزش میخواهم هر دو دیدگاه مرا بدون
سانسور چاپ کردند ازاین رو سپاس گزارشان
هستم
پیروز
جناب سروش دباغ، این نامه اگر به یک دوست صمیمی بود، باید خصوصی میبود، شاید آن سوالات بجا و نصایح سوال گونه، اثر میکرد.
سرزنش علنی، اثر مثبت کمی دارد. مگر آنکه قصد شما از این نگارش انتقادی، ادای دین به مردمی است که امکانات شما را در کانادا ندارند و تازه باید برای شما دلسوزی کنند.
اگر باب شکوه و شکایت باشد، خود میدانید که علیه پدر شما چه ها نگفته اند و پدر شما نیز علیه منتقدان خود، و حتی دوستان سابق که منقد او شده اند، چه ها که نگفته است!
از جمله، مجادلات ایشان با پدر دوستتان! و نامه ی مفصلی که پدر فرید به پدر شما نوشت که خلاصه من با رئیس دفتر فرح نمی پریدم ، من با حسین حاج فرج دباغ می پریدم.
مقصود، بد زمانه ای است. قبول کنیم که همه باید خود را بتکانیم!
یک خانه تکانی شخصیتی، فرهنگی، اخلاقی، انصافی.
شاید کرونا ما را کمی بیدار کند.و بلکه عاقبت به خیر شویم.
با سلام. نگاه دیگریی باید کرد و واژهها را باید شست. اما هر روز، به یک نحو. یک روز به این سؤ، و یک روز به آن سؤ
من چند روز پیش دیدگاهم را نوشتم
درتایید حرف های جناب دباغ اما از
دید بک انسان ایرانی با مذهبی دیگر
کلمه یی توهین امیز در ان نبود
جای کمال تعجب است که ان را
چاپ نکردید مجبورم بد بین باشم
که شما هم ایین بهایی را فرقه ضاله
میدانید و برایتان سرنوشت این
هموطنان حتی نظرشان در مورد
یک مقاله را بلا موضوع میدانید
مایه تاسف است
پیروز
جناب سروش
مقاله تان را خواندم به دلم نشست شما هم
چون پدر گرامی نثر شیوایی دارید
من هم چون شما ناخواسته از وطن مالوف
بیرون امدم با وجود اینکه هم از دانشگاه
وهم از کار دولتی همان اوایل انقلاب به
جرم بهایی بودن اخراج شدم با همه ناملایمات
ماندم به این امید که تا موقعی که فرزندانم
بزرگ شوند رژیم سر عقل امده است وامکان
تحصیلات دانشگاهی اگر از من دریغ شد
برای انها بلا مانع خواهدبود
اما چه حیف با همه شور شعف وامیدی که دوم خرداد ۷۶ برای بیشتر مردم ایران ازجمله
من بوجود اورد هیچ گشایشی در این مورد
ایجاد نشد من هم به ناچار به یک تبعید
ناخواسته تن دادم و با خانواده به امریکا
امدم اما دلم انجاست ولحظه یی یادش
رهایم نمیکند وچفدر این روزها از رنج مضاعف
هموطنانم در اندوه و در رنجم وکاری هم
جز همدردی از دستم ساخته نیست
وقتی مسلمانی مطلوب رژیم شیعه ذوب
شده در ولایت است وحتی اقای علی
مطهری هم از دید اقایان التزام به اسلام
ندارد ما که نام دینمان بدون پسوند فرقه
ضاله بیان نمی شود چه انتظاری داریم
از ذکر مصیبتهایی که بر بهائیان ایران
وارد شده ومیشود خوداری میکنم
خوشحالم که روشنفکران مسلمانی هم چون شما به جدایی دین از دولت باور دارند
و این نوید خوبی برای اینده ایران است
پیروز
حالا که حرفهایتان روشن است و دوستانی ازین دست دارید به انها و بابا مامان “لاکشری زیست” انها توصیه کنید در این شرایط که زندگی خودشان هم معلوم نیست تا کی تداوم داشته باشد، از ثروتی که انباشته اند، وقف بی چیزان کنند. چون اساسا این ثروت متعلق به مردم این سرزمین است و انها با توسل به قدرت آنرا خانگی و خودی کرده اند. مصداق بارز دزدی!
عرضم به حضورت که این ابر نبود بلکه پرواز ماهان ایر بود که این مهمان خوانده را برای ما سوغات اورد. اینبار از تفکیک دین و حکومت برایت نوشتهام گر چه برای سرداران هم اشک ریختم و گفتم نگاه دگریی باید کرد و واژه را باید شست. البته این نوشته برای این هفته است و در هفتههای آینده انشالله در محاسن دین در جامعه و حکومت و آنچه هانا ارنت و لودویک ویتینگستین در خصوص نو اندیشی دینی گفته و یا نگفته اند خواهم نوشت.
دیدگاهها بستهاند.