هنوز در قرنطینه هستم، و هنوز منظورم از قرنطینه همان محل زندگی فیفی، فهمیهی سابق همراه با خانواده نسبتا محترمش است. حالا شاید از نظر شما خیلی هم محترم باشند، ولی منی که چند روزی است در قرنطینه با جناب محترم دیوار هم صحبت شدهام، نظرم این است که خانواده نسبتا محترمی هستند. مطمئنا شما خواننده فهیم و همیشه در صحنه شرایط سخت من را درک میکنید و خیلی هم سخت نمیگیرید.
همانطور که نوشتم صبح، اول فروردین، فیفی از خواب بیدار شد و در یک شرایط جنایی قرار گرفت. دید پدر پدر بزرگش که به گفته شاهدین عینی ۱۰۳ سالش هست، کت و شلوار پوشیده و کراوات زده روی مبل دم در نشسته، آماده بیرون رفتن است. داشتند باهم حرف میزدند که مامان یا خانوم زمردی از خواب بیدار شد و طبیعتا کامیار که همیشه بر بودنش تاکید دارد و پدر هم که فعلا نقش سیاهی لشکر را دارد هم از خواب بیدار شدند. این وسط پدر پدربزرگ یا آقاجون که آلزایمر یا شاید هم زوال عقل دارد و در بین متخصصین علم پزشکی هنوز نام این بیماری مورد بحث است، یادش نبود که خودش کت و شلوار پوشیده یا فهیمه به او کت و شلوار پوشانده، همچنین نمیدانست که میخواهد برود عید دیدنی یا قصد خرید دارد یا اصولا روی مبل برای چی نشسته است. میگفت فیفی یا متهم به وی کت و شلوار پوشانده و در این شرایط که خانواده قرار بود به خاطر کرونا جایی نروند به زور میخواهد او را بیرون ببرد. به همین دلیل انگشت اتهام مثل همیشه به سمت فیفی رفت و جروبحث شروع شد. و اگر من به عنوان راوی دخالت نمیکردم و قندان را مخفی نمی کردم ممکن بود فیفی با قندان به جان کامی همسرش که از چند وقت پیش در اینستاگرام یک اکانت مخفی دارد بیفتند. در همین حال صدای زنگ آمد.
فیفی: یعنی کیه که داره در میزنه؟
آقاجون: فامیل هستن، اومدن عید دیدنی، شما هنوز نمیدونی اول عید مردم عید دیدنی میان؟
فیفی: قرار نیست کسی عید دیدنی بیاد و بره، اصلا ماها همه قرنطینه هستیم.
در همین موقع تلگرام گوشی پدر زنگ میزند، پدر به گوشی جواب میدهد و رو به زنش میکند:«معصومه است، میگه اومدیم عید دیدنی، پشت در هستیم.»
معصومه خواهر خانوم زمردی است. این دو خواهر از همان بچگی با هم رقابت داشتند که ثابت کنند کی از کی بهتر است. حالا واقعا کی بهتره رو من نمیدونم به خودشون مربوط. ولی بر اساس اطلاعاتی که من به عنوان راوی داستان در دست دارم، الان معصومه نه قصد عید دیدنی دارد و نه دلش برای خواهرش تنگ شده، فقط آمده که عکس آخرین خواستگار شیرین دخترش را که برای خودش دافی به شمار میآید و به شخصه خودم هم به او نظر بد دارم، به خانوم زمردی نشان دهد. البته شیرین به من گفته هنوز قصد ازدواج ندارد و شاید هم خواسته من را بپیچاند، در هر صورت معصومه، شوهرش و شیرین پشت در ایستادهاند.
خانوم زمردی: چی کار کنیم؟
آقای زمردی: چیکار میتونیم بکنیم، دم در وایسادن.
در را باز میکنند. معصومه اینا وارد میشوند. فیفی تند و تند به همه ماسک میدهد، خودشان هم ماسک میزنند، معصومه و شوهرش از دیدن ماسکهای آنها تعجب میکنند. فیفی برای آنها دم در ماسک گذاشته، و یک اسپری هم دستش گرفته «اول ماسکهاتون رو بزنین.»
فیفی از روزی که خبر کرونا رو شنید ۴۰۰ بسته از همین ماسکها را برای خانواده خرید و این که خانواده امروز صبح فیفی را مجرم محسوب میکردند به نظرم کاملا در حقش بیانصافی کردند و بهتر بود به این موضوع گیر میدادند که در شرایطی که همه نیاز به ماسک دارند و بازار دچار کمبود ماسک شده، چرا انقدر ماسک خریده؟ حالا بماند که اصلا آقاجون آلزایمر دارد و کاملا گیج میزند و اصلا به ماشین میگویید درشکه چه برسد به اینکه بداند کی بهش چی گفته.
معصومه: این مسخره بازیها چیه؟
فیفی عصبانی: مسخره بازی یعنی چی؟ رعایت دقیق نکات بهداشتی لازمه، اهالی لومباردی همین کار رو کردن امروز تعداد مرگ و میر در ایتالیا از چین هم بیشتر بود.
اصغر آقا شوهر معصومه قاه قاه میخندد «بابا! سر کارتون گذاشتن، این جنگ بیولوژیکه، به ما کاری نداره، چین و روسیه زدن اروپا و آمریکا رو از بین ببرن، ایران این وسط شده پل پیروزی. ما ها فقط واسطه بودیم. واقعا شماها چقدر سادهاید. لومباردی چیه؟»
بهتر است من در همین جا اعلام کنم که هیچ کدام از حرفهای اصغر آقا را تایید نمیکنم و مسئولیت حرف اصغر آقا با خودش و اگر بابای شیرین نبود کلا همینجا به جرم نشر اکاذیب از او شکایت میکردم.
فیفی: اصغر آقا باز شما از این حرفای بی ربط زدین؟ این همه مردم کشته شدن، هنوز باورتون نمیشه؟ اصلا به ما مربوط نیست، برین خودتون رو بکشین، به ما ربطی نداره، فقط توی این خونه که میخواین بیاین، اولا باید ماسک بزنین، دوما ضدعفونی بشین، سوما دست دادن و روبوسی ممنوعه، چهارما همین دم در عید دیدنی بکنید و برید.
معصومه به حال گریه میافتد، به خواهرش میگوید: «یعنی من برای عید با خواهرم روبوسی نکنم، من صد سال سیاه نمیخوام زنده باشم، اون زندگی که من خواهرم رو بغل نکنم نمیخوام، خدا منو بکشه اگر یک روز بدون طاهره زنده باشم.»
معصومه زمانی که مدرسه میرفت بهش میگفتن معصومه آرتیست، هر وقتی مشقش رو نمیآورد میزد زیر گریه که داییم فوت کرده و این برنامهها، بعدا اصغر را هم وارد این بازی کرد. البته اصغر حرفهای رو که میزنه خودش یاد گرفته و از اون فعالهای جمع کنندهی شایعه از هرجاییست. اصغر با حالت گریه دار رو به جمع میکند:«صبح رفتیم حرم حضرت معصومه، حرم قفل بود، خدا لعنت کنه این بیدین ها رو، در حرم رو جوشکاری کردن…»
فیفی: یعنی شما صبح قم بودین؟ درست وسط مرکز کرونا؟
معصومه: بعله، قم بودیم، اما انگار توی برهوت بودیم، حرم حضرت معصومه خالی بود. خدا از سرشون نگذره. این کمونیستها از اول برای حرم امام و حضرت معصومه برنامه داشتن.
آقا جون یک لحظه احساس میکند باید ابراز وجودی بکند: «بله، کمونیستها زمان مرحوم رضا شاه هم خیلی برنامه داشتن. اصلا سال قحطی کار استالین بود.»
این که استالین این کار رو کرده یا نه من در جریان نیستم ولی واقعا چرا خانوم زمردی و کامیار باید به حرف آقاجون گوش بدند؟! آقاجون اسم استالین یادشه، ولی اگر ازش بپرسی کی بود، شروع میکنه به حرف زدن درباره اسماعیل آقا سیمیتقو و شیخ خزعل، اصلا فرق استالین رو با چوب رختی رو نمیدونه.
فیفی: این قضیه چه ربطی به کمونیستها داره؟
معصومه: اصغر آقا تعریف کن که قضیه کمونیستها چیه؟
اصغر آقا گلویش را صاف میکند و میگوید: «شما تا حالا ووهان رفتی؟ نرفتی. من رفتم، اصلا کار من واردات از چین بوده، متخصص چینیام، اونجا یک بازار داره که انواع سگ و گربه و هزارپا و خفاش و جوجه تیغی رو میفروشن و باهاش آبگوشت درست میکنن. البته این فقط ظاهر قضیه است، توی زیر زمین همون بازار در عمق چهل متری زمین یک مرکز بمبهای میکروبی هست که ویروسهای خطرناک این حیوانات مستقیما میره اونجا، یعنی ویروسهای خطرناک مثل اسید زمین رو سوراخ میکنه و میره تا عمق چهل متری، کرونا ویروس ترکیب هزارپا و خفاش بوده که چینیها از اون ویروس درست کردن. توی اون مرکز فقط کمونیستهای قسم خورده که از زمان مائو تسه دون باقی موندن کار میکنن. اونها بعد از درست کردن ویروس کرونا یک گروه شصت نفری رو از کمونیستهای معتقد که جونشون رو سر این کار گذاشتن بهش آلوده کردن و اونها رو از طریق قم فرستادن به شصت کشور دنیا، اینها هم درست همزمان با ورود امام یعنی دوازده بهمن که هیچکس حواسش به این چیزها نبوده، فقط رفتن توی شلوغ ترین مراکز توریستی کشورهای ضد کمونیستی مثل نیویورک و لندن و رم و مادرید و بروکسل و هر کدوم فقط سه روز اونجا سرفه میکردن. هر سرفهای حداقل یک میلیون ویروس رو پخش میکنه، ببینید چقدر ویروس پخش شده.»
کامیار: کمونیستها با کی جنگ دارن؟ اصلا به چه قصدی این کار رو کردن؟
اصغر: هیچ کس از برنامه اونها خبر نداره، فقط این معلومه که خود چینیها و روسها که دست تو دست هم دارن، داروی کرونا رو درست کردن که قراره از هفته دیگه دونهای هزار دلار بفروشن. فرقش چیه؟ داروی آنفلوآنزا که موادش به اندازه کروناست، تو بازار جهانی بیست سنته، هر دونه داروی کرونا در میاد بیست سنت، میفروشن هزار دلار، اونم نقد، یعنی آمریکا و اروپا و کانادا و استرالیا فقط باید کل منابع نفتی خودشون رو بدن داروی کرونا بخرن. اونا میخوان کل بازار رو دستشون بگیرن. اینجوری آمریکا و اروپا و استرالیا و کانادا رو بکلی از بین میبرن.
فیفی: اصغر آقا شوخی میکنی یا واقعا چنین چیزهایی رو بهش اعتقاد داری؟
اصغر: شوخیام کجا بود. فقط یک چیزی رو نگفتم و اون هم برنامه این ویروسهاست.
شیرین( با خنده): بابام یه جوری حرف میزنه انگار خودش ویروسها رو درست کرده.
اصغر( به شیرین): اگر اون روزی که اون آهنگ پسره دیوونه تتلو رو گذاشتی تو روت نخندیده بودم و وقتی گفت می شه زر نزنی، زده بودم تو دهنت، این جوری جلوی مردم تو روی پدرت در نیومده بودی.
شیرین: اشکالی نداره، شما بزن تو دهن من تا ده دقیقه بعدش عکساش رو بذارم توی اینستاگرام و اسم شما رو هم به عنوان پدر شایسته و سردار سابق اسلام بنویسم.
فیفی: شیرین جون! یه دیقه زبون به دهن بگیر تا بابا برنامه ویروسها رو بگن.
اصغر آقا احساس اعتماد به نفس میکند: «آره فهیمه جون! شما و آقای دکتر کامیار می فهمین من چی میگم، این ویروسها فقط برای نژاد آنگلوساکسون برنامهریزی شده، یعنی فقط یک ماه و نیم برای بقیه نژادها کار میکنه، بعدش دیگه ایرانی و عرب و آفریقاییها رو کاری نداره و فقط نژاد آنگلوساکسون رو از بین میبره، یعنی اروپا، آمریکا، کانادا و استرالیا، جمعیت دنیا هم بعد از دو ماه میشه چهار میلیون نفر که سه میلیون نفرش چینی و هندی هستند. تموم. بهخاطر همین هم ما امروز رفتیم قم، الان هم داریم میریم رشت، پیش برادرم. هیچ اتفاقی هم نمیافته. دیگه کرونا تموم شد.»
فیفی: هیچ منبع پزشکی این حرف شما رو تایید نمیکنه، این کار شما خطرناکه. اصلا این خودکشیه، رفتین قم بعدش دارین میرین رشت؟ بخدا اهالی لومباردی همین کار رو کردن که مرگ و میر ایتالیا بیشتر از چین شده…
مادر: معصومه جون! تو رو خدا شما جلوی اصغر آقا رو بگیر، یعنی چی این حرفا. اینها رو دله دیوونههای این تلویزیونهای لس آنجلسی میگن.
معصومه: خواهر! اصغر در این مورد خیلی تحقیق کرده، من بهش ایمان دارم، حتی سرفه هم تو صورتم بزنه، اصلا شک نمیکنم.
فیفی: شما هر کار دوست دارین بکنین، من اجازه نمیدم توی این خونه بدون احتیاط وارد بشین. میخواین ناراحت بشین، میخواین ناراحت نشین.
معصومه به خواهرش: میبینی دخترت چی میگه؟
مادر: من نمیدونم، معصومه جون، خواهری جای خودش، بهداشت هم جای خودش! من به فهیمه قول دادم تا پونزدهم فروردین حرفش رو گوش کنم.
معصومه: پس دیگه اگه پشت گوشتو دیدی منم میبینی.
مادر: باشه، تو هر هفته یه بار همین رو میگی. برو به سلامت، فقط مواظب خودت باش.
معصومه: برای چی مواظب خودم باشم؟ منی که کس و کاری ندارم، منی که خواهرم به خونم تشنه است، من برای چی مواظب خودم باشم، من اصلا چه ارزشی دارم. ( رو به اصغر و شیرین) بریم، اینها فامیل نیستن، اینها شمربن ذی الجوشن هستن، اینها ابن مرجانه هستن، به سلامت.
فیفی میرود دم در و اسپری را برمیدارد و در حالی که آنها خارج میشوند، آنها را اسپری میکند، در بسته میشود.
همین موقع صدای تلفن از بالا میآید، فیفی به سرعت بالا میرود، کامیار میخواهد بالا برود ولی خانم زمردی صدایش میکند: کامیار جون! یه دیقه این دستشویی رو نگاه میکنی…..
کامیار به طرف مادر میآید، صدای فیفی در ساختمان میپیچد: کامیار؟
کامیار با سرعت بالا میرود، فیفی گوشی او را در دست گرفته، تلفن قطع شده است، کامیار: بله، چی شده؟
فیفی گوشی کامیار را به خودش نشان میدهد: بهار ۱۹۹۸ کیه؟
ادامه دارد….
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…