امروز هفتم فروردین است و ما هنوز در قرنطینه هستیم. عدد هفت به دلایل معلوم و یا شاید هم خیلی نامعلوم، در بین متخصصین عددشناسی جزو اعداد خوشیمن محسوب میشود و خیلی از اشخاص خرافاتی علاقه شدیدی دارند این عدد را بیخودی توی چشممان یا جای دیگری بکنند و بگویند خیلی ارتباط متافیزیکی و عرفانی با آن دارد. مثلا نظامی اسم کتابش را هفت پیکر گذاشت و یا کوروساوا که همیشه با پای چپ وارد دستشویی میشد، فیلم هفت سامورایی را ساخته. ولی این ها به من ربطی ندارد و هر چقدر هم شما برای من توی توییتر و تلگرام، مطلب بفرستید که کرونا با عدد ۶۶۶ در ارتباط است برایم مهم نیست. برای من مهم است که شیرین دختر خالهی فیفی که الان در هال نشسته و گوشیاش دستش است دارد با چه کسی چت میکند؟ البته به خودش مربوط است و من خیلی هم برایم شیرین مهم نیست و فکر نکنید من علاقهای به او دارم، فقط از روی کنجکاوی است که میخواهم بداند با چه کسی چت میکند؟
متاسفانه اعضای خانواده به دلیل برداشت بد از نوشتههای من با این نویسنده مشکل پیدا کردهاند (به جز طاهره خانوم گل و ماه، که در آشپزخانه دارد برایم تهچین درست میکند ) و در مورد کنجکاویام در مورد شیرین، تاکید میکنم فقط کنجکاوی است و نه چیز دیگری، به من کمک نمیکنند. تصمیم گرفتهام که این دفعه ماجرایشان را به شکلی شیکتر تعریف کنم تا شاید من را از روی بزرگواریشان ببخشند، اصلا هم قصدم به اصطلاح دستمال یزدیکشی و تملقگویی نیست. گفتم آقاجون که ۱۰۳ سال از عمر گرانقدر و عزیزشان میگذرد و همیشه سایهشان بالای سرمان باشد و بزرگ خاندان کارامانلیس است دم در نشسته بود. ایشان متاسفانه دچار آلزایمر خفیفی هستند و البته این موضوع تاثیری در نبوغ بلامنازع آقاجان ندارد. ایشان به حدی آگاه هستند که به شخصه ارتباط کرونا با استالین و کمونیستها را همان روز اول به تنهایی خودشان کشف کردند و بعد هم در روز سوم تصمیم گرفتند بیرون برود و اصلا هیچ مشکلی هم در این موضوع نیست، بالاخره ایشان چند جنگ جهانی را پشت سر گذاشتهاند و کرونا که دیگر در برابر تجربههای گرانقدرشان عددی نیست.
در ضمن این موضوع هم که من آگاهی استخدام برای ایفای نقش آقاجون گذاشته بودم بیشتر شوخی بود و چرا جدی میگیرید؟ اصلا قصدم بود وینسنت مک گونگال معروف به وینسنت جنگیر را در داستان بیاورم تا خانه را به اصطلاح اجنهریلیزه ( ترکیب کلمهی اجنه و استریلیزه ) و شیطانزدایی کند. فهیمه یا همان فیفی که واقعا هم اسمی برازنده و مناسب خانمی به این شیک پوش و امروزی است، با قدرتی وصف نشدنی خانهی خانواده زمردی را از هرگونه خطر کرونا امان نگه داشته و به اصطلاح کرونا را آچمز کرده است و هم اکنون هم دارد با شک و تردید به حرفهای من گوش میدهد. ویکتور پدر گرانقدر خانواده هم که هرچقدر خوبی ازش بگویم کم گفتم، گل! ماه! اصلا پدر به این خوبی هیچ جا پیدا نمیشود، حضور فعالی در این داستان داشته و خدای نکرده فکر نکنید ایشان برای من نقش سیاه لشکر را داشتهاند. حمایتهای معنوی ایشان و جملات کلیدی و با مفهومشان که به موقع آن را بیان میکنند، مانند «اینجا قرنطینه است یا دیوونه خونه؟» ما را در این شرایط بحرانی از قهقرا و گمراه شدن نجات داده و لازم است همینجا من به ایشان دیپلم افتخار پدر نمونه را تقدیم کنم.
میماند کامیار جان که قبل از اینکه توضیح بدهم الان کجاست بهتر است توضیحی در موردش بیان کنم. بله ایشان یک غلطی کرد و یک اکانت دیگر در تلگرام درست کرده، ولی شما و فیفی جان مطمئن باشید ایشان به اشتباه خود پیبرده و اگر کرونا نبود هر روز گل، بوسه، شکلات، عشق و محبت بر سر فیفی جان عزیز جاری میکرد و شب و روز فیفی را ولنتاین میکرد. الان هم اگر خودش چیزی نمیگوید به دلیل این است که در گوشهی اتاق موجودی سبز رنگ ظاهر شده و زبان کامی بند آمده است. «جن! جن! جن! دابی، جن هری پاتر اینجاست.»
فیفی: کو؟ ببینم؟
فیفی به گوشی کامی که در توئیتر است نگاه میکند.
کامی: اوناهاش، جن هری پاتر، دابی.
فیفی به جایی که کامی اشاره میکند نگاه میکند، ولی چیزی نمیبیند، بقیه هم چیزی نمیبینند.
فیفی: من که نه توی گوشی تو چیزی میبینم نه توی گوشه اتاق.
دابی به کامیار نزدیک میشود و کاغذی به او میدهد و با یک بشکن غیب میشود.
کامیار کاغذ را میخواند. فیفی از رفتارش تعجب کرده: خل شدی؟ چی میگی؟ کو جن هری پاتر؟
کامی: این کاغذ رو به من داد و غیب شد.
فیفی: ببین خل شدی؟ یعنی چی میگی جن دیدی بعدش هم میگی غیب شده. کاغذ چیه؟
کامی: به خدای الرحمن الراحمین راست میگم، اصلا اگر باور نمیکنی، پس این کاغذ رو کی به من داده؟ من که اصلا جایی نرفتم، کاغذی نداشتم که خودم بنویسم.
فیفی: کدوم کاغذ؟
کامی بلند میشود و کاغذ را به فیفی نشان میدهد.
فیفی: تو فکر میکنی توی دستت یک کاغذ هست؟
کامی کاغذ را به طاهره خانم نشان میدهد: طاهره جون! روی این کاغذ چی نوشته؟
طاهره: کدوم کاغذ؟ من کاغذی نمیبینم.
کامی به ویکتور کاغذ را نشان میدهد: عجیبه، چطور شما نمیبینید، ایناهاش نوشته C برابر عدد ۳، O برابر عدد ۱۵، R برابر عدد ۱۸، O برابر عدد ۱۵، N برابر عدد ۱۴، A برابر عدد ۱ که جمع اینها میشه ۶۶ و تعداد حروف CORONA هم ۶ هست کنار هم میشه ۶۶۶ و عدد ۶۶۶ یعنی جن و شیطان، این رو میبینید؟
فیفی توی گوش کامی چیزی میگوید، کامی با حالتی هیجان زده: نه بخدا، من چیز نشدم، خل نشدم، چطوری شما نمیبینید.
ویکتور میگوید: من یک چیزهایی میبینم، ولی نه به وضوح.( بعد قاه قاه میخندد.) بهش گفتم من یک چیزهایی میبینم، نه به وضوح( و باز میخندد.)
کامی سرگردان و هراسان، سراغ آقاجون میرود: آقا جون! شما میبینید روی این کاغذ چی نوشته شده؟
آقاجون( خیلی مطمئن): بله، اسم کرونا رو به انگلیسی نوشته و شماره ابجد اونها رو هم نوشته و جمع عدد ۶۶۶ رو هم نوشته، در فیلم جنگیر همین عدد روی سر اون بچه نوشته بود که جنزده شده بود.
فیفی: آقاجون! اولا اون فیلم طالع نحس بود نه جنگیر، و اون پسره هم جن زده نشده بود، بلکه فرزند شیطان بود، از اینها گذشته شما کاغذی توی دست کامیار میبینید؟
آقاجون: بله، من کاغذی رو میبینم.
ویکتور: آقاجون! کدوم کاغذ؟
آقاجون: همونی که روش کرونا و اعداد نوشته شده، رنگ کاغذ قهوهای کمرنگ هست، مثل رنگ پاکت میوه.
کامیار: نه آقا جون! کاغذ سفیده
آقاجون: اون دیگه به شما مربوط نیست که کاغذ چه رنگه و من سواد انگلیسی دارم یا ندارم، من سواد فرانسه دارم و در جوانی آندره ژید و رومن رولان رو به فرانسه میخوندم، الآن هم مثل بلبل فرانسه حرف میزنم، این کاغذ هم قهوهای است.
ویکتور: آقاجون! توی دست کامی اصلا چیزی نبود، تو چی دیدی؟
آقاجون( زیر گوش ویکتور): من همونی که خودش گفت رو گفتم، اونها رو گفتم که دوباره نگین زوال عقل دارم…
کامیار میگوید: خیلی خوب، من اصلا به شما کاری ندارم.
فیفی: کامی جون من فکر کنم تو دچار توهم شدی، البته شرایط سختی هست، و نمیشه ایراد گرفت.
کامیار به طبقه بالا میرود و یک ساعتی همانجا میماند، فیفی کمی نگران است.
طاهره( به فیفی): شوهرت کجا رفت؟
فیفی( با حالتی ناراحت): من که دیگه بیخیالش شدم، حتما رفته با رفیقاش چت کنه. با رفیقهاش، با رفیقههاش!
طاهره: چرا چرند میگی پشت سر داماد عزیزم، گوشیاش اینجاست.
فیفی گوشی کامی را برمیدارد و دوباره سرجایش میگذارد، به مادرش: یعنی کجا رفته؟
در همین حال کامی از پله پایین میآید، فیفی: چی کار میکردی؟
کامی: داشتم قرآن میخوندم، تصمیم گرفتم هر روز قرآن بخونم.
فیفی: اون سیده زینب خل گفته هر روز قرآن بخونین برای دفع کرونا به تو هم اثر کرده؟
آقاجون: البته قرآن خیلی خوبه، ولی یک چاقوهایی هم هست که شکل صلیب هست، برای کشتن کسی که جن زده شده در حین خواندن قرآن باید از اونها هم استفاده کرد.
فیفی: جدی میشه بگی تو چت شده؟
کامیار: ببین، ممکنه شما اعتقادی نداشته باشی، ولی برای من اظهر من الشمسه که کرونا همون جنه و در واقع الآن مردم جنزده میشن و میمیرن، چرا توی دنیای غرب بیشتر مردم میمیرن؟ چون اعتقادی به جن ندارن، وگرنه آفریقاییها همهشون در خونهشون طلسم جنگیر دارن، یا هندیها که اینقدر خودشون جن و خدا و آل و روح و از این چیزها دارن که اجنه جرات نمیکنن وارد هند بشن، ده درصد هندیها هم خودشون جن گیرن، یا مثلا خیلی مسلمونها ار روز قرآن میخونن و جنها فرار میکنن و میرن. به نظرم بهترین راه خوندن قرآنه.
آقاجون: بعله، قرآن به اضافه چاقوهایی که مثل صلیب هست هم خیلی مفیده، به شرط اینکه در حین خواندن قرآن از چاقوهایی که شکل صلیب هست استفاده کنی.
فیفی( زیر لب): واقعا که برات متاسفم.
کامیار زیر لب دعا میخواند.
در همین حال، صدای بشکن میآید، روی مبل خالی کنار دست کامیار ناگهان زنی چادری با گوشی در دست، در حالی که دابی را مثل حضرت مسیح در دست مریم بغل کرده ظاهر میشود، زن: سلام برادر من سیده زینب هستم.
ادامه دارد….
دیدگاهها بستهاند.