امروز به دلیل چرخش کامل زمین به دور خودش هشتم فروردین است. این را نوشتم که فکر نکنید چون جن، شیطان و موجودات فرازمینی را در داستانم آوردم خل شدهام، نه، من هر نوع مشکلات عقلانی هم که داشته باشم، خل شدن جزو آن نیست. البته بهتر است اینجا تاکید کنم منظورم از موجودات فرازمینی آقاجون نبود. درست است که آقاجون به خاطر آلزایمرش به نظر میرسد از جای دیگری آمده، ولی مطمئن باشید آقاجون بنا به نظر باستان شناسان و نخبگان علوم عتیقه شناسی و دانشمندان ثبت احوال، به احتمال زیاد در سال ۱۲۹۶ در همین لواسان خودمان از توی رحم مادرشان به بیرون درز کردهاند و بنا به شاهدین عینی که همان قابلهی ایشان است و من هم نمیدانم چه شکلی هنوز زنده است، آقاجون هنگام تولد فقط ونگ زدند و اصلا حرفی نزدند و نامی از امامی نبردند، که یک وقت ما فکر کنیم ایشون تولدشان با انسانهای عادی متفاوت بوده باشد.
در همان سال تولد ایشان، به احتمال زیاد و بنا به نوشته ویکیپدیای فارسی- که هر ننه قمری در آن مطلب منتشر میکند- جنگ جهانی اول و قحطی بزرگی در جریان بوده. اینکه آن قحطی و آن جنگ در ذهن آقاجون تاثیرات منفی گذاشته است را من نمیدانم و حتما باید از متخصصین پرسید که البته درست زمانی که این اشخاص را لازم داریم و باید در صحنه باشند، متاسفانه غیبشان میزند و ما را از کشف حقیقت به دور نگه میدارند. تا جایی که من اطلاع دارم آقاجون در زمانهای مختلف چیزهای را دیدهاند که خب الان یادش نیست و من هم کشته مردهی ایشان نیستم که بروم تحقیق کنم و برای شما بنویسم، اصلا آقاجون برای من مهم نیست که وقتم را برایش بگذارم، برای من چیزهای دیگری مهمتر است. البته امروز روز خیلی خوبیست، شاید برای شما نه، صد در صد برای شما خوب نیست.
هشت روز است توی قرنطینه هستید، خوبیش کجا بود؟ من در مورد خودم حرف میزنم و شاید به نظر شما خودخواه و بیشعور به نظر برسم، ولی یک بار هم به من حال بدهید و بگذارید در خوشحالی خودم خر کیف بشوم. بله امروز شیرین، دخترخالهی فیفی با من دو کلمه حرف زد، خیلی هم حرف زیادی نزد ها فقط از من پرسید «اینترنت شما هم قطع شده؟» این که ممکن است شما خواننده آگاه فکر کنید من در قطع شدن اینترنت نقشی داشتم، خب، البته که داشتم، شما که به من کمکی نمیکنید و بقیه اعضای خانوادهام هم که دیروز من آنقدر نازشان را کشیدم، حواسشان پرت مزخرفات خودشان بود و حتی یادشان رفت یک ذره از ته چین مامان طاهره به من بدهند چه برسد به من کمک کنند ببینم شیرین با کی چت میکند. من هم مجبور شدم خودم اینترنت را قطع کنم. البته آقاجون مدعی شد که قطع شدن اینترنت به خاطر جوانی وزیر است و به احتمال زیاد در حال تماشای فیلمهای مستهجن بوده که یکی در را باز کرده و ایشان مجبور شده اینترنت کل کشور را قطع کند و هر بار هم که اینترنت قطع میشود دلیلش واقعا همین است.
البته آقاجون مدعی است که زمان ایشان اینترنت هیچ وقت قطع نمیشده و این انگلیسها بودند که اینترنت بومی ایران را در همان زمان احمدشاه که او هم جوان بوده، از دست ایرانیها درآوردند و بعد هم سعی کردند آن را با سرعت پایینتر به خودمان بفروشند و اگر رضاشاه کبیر نبود سرمان را کلاه گذاشته بودند و متاسفانه این اصلاحطلبها که تمام بدبختیهای ۱۰۰۰ سالهی ایران به خاطر آنهاست گول انگلیسیها را خوردند و اینترنت را که خودمان اول آن را درست کرده بودیم، متاسفانه با سرعت پایین وارد کشور کردند. من خودم هم نمیدانم آقاجون اینها را از کجایش در میآورد و خیلی هم برایم مهم نیست، مهم این است که شیرین ازم پرسید چه کاری کنیم و من هم ازش پرسیدم بطری بازی کرده است یا نه؟ شاید به نظر شما برسد من دارم از جوانی شیرین سوء استفاده میکنم، خواستم بگویم نه ولی خب قبلا هم توضیح دادم که وقتی شیرین در داستان هست من حواسم پرت است و کاملا به دنبال اهداف شوم و به احتمال زیاد غیرافلاطونی هستم، حالا شما هر چقدر هم بگوئید من چه موجود عوضی و بیشعور و غیرافلاطونی هستم، برایم فرقی نمیکند.
البته من میدانم این لعن و نفرینهای شماست که نقشهها و اهداف بلند و یا کوتاه مدت من نتیجه نمیدهد. مثلا همین الان که ما داشتیم میرفتیم طبقهی بالا و دستهای شیرین در دستان من بود، فیفی که اصلا یکی از اهدافش در زندگی خراب کردن من است متوجه شد مودم را یکی خاموش کرده است و آن را روشن کرد و شیرین هم دوباره مشغول گوشیش شد و من، بطری و لبهای آویزانام را به حال خودش ول کرد. در همین حال بود که کامی روی مبل نشسته بود که با صدای بشکنی سیده زینب، چادر به سر، دابی به بغل در کنارش ظاهر شد. «سلام برادر، من سیده زینب هستم.»
کامی نگاهی به فیفی میکند که بیتوجه به سیده زینب و دابی مشغول توئیتر بازی است. طبیعی است که اگر فیفی متوجه موضوع بشود و ببیند کامیار نه توی چت روم، بلکه جلوی چشم خودش مشغول چت کردن با یکی از کاربران توئیتر است، قشقرقی به پا خواهد کرد آن سرش ناپیدا، به همین دلیل برای امتحان میگوید: من خواندن قرآن را از امروز شروع کردم.
فیفی: این هم روی بقیه دیوونهبازیهات.
سیده زینب میگوید: واقعا کار خوبی کردید برادر، کاش بقیه بچههای توئیتر هم از شما یاد میگرفتند.
کامی متوجه میشود که فیفی صدای سیده زینب را نمیشنود و فقط صدای او را میشنود.
کامیار: به نظر تو اجنه به وسیله فراماسونها اداره میشن؟
فیفی: کامیار چقدر چرند میگی؟ اصلا فراماسون چه ربطی داره به جن؟ بیخودی از من سئوالهای بیربط نپرس.
سیده زینب: برعکس باید بگیم، اجنه فراماسونری رو تشکیل داده، در واقع فقط یکی از چیزهایی که اجنه تشکیل دادن فراماسونری هست، خود حکومت آمریکا رو اجنه تشکیل دادن و علامتش هم روی اسکناس دلار هست، یا کل تابلوهای داوینچی رو اجنه نقاشی کردن، یا اشخاصی مثل لیدی گاگا و خیلیهای دیگه هم توسط اجنه اداره میشن. ارتش اجنه قدرت زیادی داره. برادر رائفی فر در این موارد حرفهای زیادی داره.
کامیار: پس چرا به جای اینکه آمار مبتلایان کرونا در ایران و کشورهای اسلامی زیاد بشه، آمار مبتلایان در اروپا و آمریکا زیاد شده؟
فیفی: به خاطر اینکه اونها آمار رو درست اعلام میکنن ولی ایران آمار دروغ میده، بیا این خبر رو ببین، میگه آمار واقعی کرونای ایران توسط دو محقق ایرانی در آمریکا بررسی شده و میزان کشتگان واقعی تا حالا پانزده هزار نفر و مبتلایان تا همین اول فروردین ۹۰۰ هزار نفر بوده.
سیده زینب: البته فهیمه جون آمار رسانههای استکباری رو که خودش توسط اجنه اداره میشه، دارن میدن، این شبکه ایران اینترنشنال از محمد بن سلمان که توسط اجنه اداره میشه پول میگیره.
کامیار وقتی اسم فهیمه را از دهان سیده زینب میشنود، قاطی میکند، گوشیاش را میگذارد روی مبل و خودش بالا میرود و با دست به سیده زینب اشاره میکند که بالا برود. سیده زینب هم پشت سر او بالا میرود.
فیفی: باز داری میری قرآن بخونی؟
کامیار: اشکالی داره؟ میخوای نرم؟
فیفی: نه، هر چقدر میخوای قرآن بخون، فقط چت نکن با این دخترهای توتیئر…
کامیار و سیده زینب و دابی توی اتاق میروند، کامیار آهسته: شما از کجا اسم زن من رو میدونین؟ اصلا چه جوری اومدین اینجا؟
دابی: خب اونم جنه، مثل من، ولی ما جن خوب هستیم، ما جزو لشکر اجنه سیاه نیستیم.
سیده زینب: اجنه خوب خودشون لشگری در توئیتر هستند، از همه چیز مطمئن باشید. نصف این خواهرانی که خدمت آقا میرسن از همین اجنه خوب هستند.
کامیار: تو رو خدا زندگی منو به هم نزنین.
سیده زینب: اتفاقا من مراقب زندگی شما هستم، ما جزو پیروان زعفر هستیم.
کامیار: زعفر دیگه کیه؟
سیده زینب: زعفر جنی، همون که در کربلا به یاری امام حسین رفت.
کامیار: یعنی در کربلا هم اصلش قضیه کرونا بوده؟
سیده زینب: نه، ربطی نداره، کرونا کار جدید اجنه سیاه هست.
یک باره سیده زینب با عجله میگوید: فهیمه جون داره میاد بالا، ما میریم. شما هر روز یک ساعت قرآن بخون.
دابی بشکنی میزند و آن دو غیب میشوند.
کامیار قرآن را دستش میگیرد و زمین مینشیند.
فیفی وارد میشود. کامی: جانم، کاری داشتی؟
فیفی: نه، کار خاصی نداشتم، ولی فقط میخواستم بهت یادآوری کنم، اگر این ماجرای قرآن بازی و جن بازی وسیله ارتباط با این خواهران زینب مثل سیده زینب توئیتر و اره و عوره شمسی کوره بشه، من میدونم و تو.
کامیار: این چه حرفیه میزنی؟ سیده زینب خر کیه؟
فیفی: گفته باشم. حرفش را میزند و میرود.
کامیار( با خودش): لامصب همین فیفی مثل جن بو داده است.
یک دفعه سیده زینب ظاهر میشود: گفتین جن بوداده، با من بودین؟ من عطر دولچه گابانا استفاده میکنم، بوی اونه، اشکالی نداره نوای دلنشین قرآن خوندن شما رو بشنوم، مزاحمتون نمیشم. اصلا فرض کنید من نیستم.
کامیار: نه، حواسم پرت میشه، برو.
سیده زینب غیب میشود، کامیار هم ترسیده پایین میرود.
فیفی( در گوش کامیار): من که بهت مشکوکم، یه گندی تو کارت هست.
کامیار می رود کنار آقاجون مینشیند: شما میگفتین در آنفلوآنزای اسپانیایی، تعداد مبتلاهای آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان بیشتر بود، ولی به خاطر جنگ اسم اسپانیا که توی جنگ نبود شد آنفلوآنزای اسپانیایی؟ الآن هم داره همین جوری میشه، آمار آمریکا و فرانسه و اسپانیا و آلمان از همه بیشتره.
آقاجون: اینها رو کی به شما گفته؟
کامیار: شما توی اینستاگرام خودتون نوشتین منم مطلب شما رو لایک کردم.
آقاجون: اسپانیا برای چی؟ من کی درباره سفرم به اسپانیا حرف زدم؟ اون شصت سال قبل بود.
کامیار: نه، راجع به آنفلوآنزای اسپانیایی؟
آقاجون: به من چه ربطی داره؟ شما هم بیربط کردید منو بلاک کردین.
کامیار: بلاک نکردم، لایک کردم.
آقاجون: اصلا شما چرا به جای اینکه بری برای مهمون میوه بخری بیاری، نشستی تو خونه؟ برای چی همه تون توی خونه نشستید، سر درد گرفتم از بس شماها رو از صبح تا شب میبینم.
طاهره: آقا جون! قربون شکل ماهتون، ما همه قرنطینهایم.
آقاجون: کی گفته؟ من قرنطینه نیستم و هیچ کسی نمیتونه من رو قرنطینه کنه، من بازنشسته شدم، پرونده دارم.
طاهره: من منظوری نداشتم.
آقاجون: من اصلا به شما کاری ندارم، من با این آقای کامیار کار دارم که با اون دختره رفتند بالا، به چه مناسبت؟
کامیار: کی؟ من؟
فیفی: منظورتون از دختره منم آقاجون؟
آقاجون: نخیر، اون خانوم چادری؟
فیفی: کامیار و خانوم چادری؟
ادامه دارد…
دیدگاهها بستهاند.