امروز دوازدهم فروردین است، و ما در قرنطینه، که خودتان به آن آگاهی کامل دارید، هستیم. من خیلی هم نمیخوام به شما یادآوری کنم که در چه شرایطی هستید و مخ شما را با همین انگشتانم که در حال تایپ کردن هستند، انگولک کنم. از نظر من انگولک کردن کار قشنگی نیست، البته اصلا بحث زیبایی شناسی و قضیهی فیبوناچی در انگولک مطرح نیست که قشنگی آن مورد بحث باشد، بحث در مورد آزار روانی است که من بهشخصه با دکترم چون نگران بودم صحبت کردم و ایشان به این نتیجه رسیدند که من خیلی هم قاطی ندارم و فوقش مشکلم تنهایی و نیاز به محبت شدید است. دکترم که خیلی آدم معروفی هستند، درخواست کردند اسمشان در داستان آورده نشود و من هم به احترام ایشان نمیآورم، البته فقط در این حد میتوانم بگویم که ایشان سابقهی کار کردن با نویسندههایی همچون ارنست همینگوی و صادق هدایت و غیره را دارا هستند. ایشان در تماس تلفنی به من تجویز کردند که در این شرایط سخت و حیاتی، لازم است حتما با دو دختر در ارتباط باشم و مهم هست که این دو از وجود هم آگاه نباشد و من چون به ایشان با آن سابقه محترمشان خیلی اعتماد دارم مجبورم گوش کنم.
اگر شما خوانندهی نکته سنج فکر میکنید من دروغ میگویم و اصلا دکتری در کار نیست، همین چند دقیقه پیش دکتر پشت خط بود و قرار بود صدای محترمش را ضبط کند و در داستان بیاورد تا شما مطمئن باشید که من کلاهبردار نیستم، ولی متاسفانه یک مورد اورژانسی-روانی برای یکی از بیمارانش اتفاق افتاد، که شرایط خیلی حادی هم داشت و مجبور شد برود. ظاهرا بیمار اورژانسی ایشان اختلال روانی یا شاید هم آلزایمر دارد و شما خوانندهی آگاه حتما اهمیت زوال عقل و آلزایمر را در این داستان متوجه شدید و لازم نیست آقاجون را برایتان یاد آوری کنم و این موضوع را درک میکنید که اورژانس از همه چیز مهمتر است و بزرگان زیادی در مورد اهمیت اورژانس در تاریخ گفتهاند و شعرهایی سرودهاند. من هم در هیچ شرایطی حاضر نیستم اسم شریف و تاریخی اورژانس را برای اهداف شومام خدشه دار کنم و الکی بگویم دکترم رفت اورژانس، در آن حدها هم به اندازهی کامی بیشعور نیستم.
شما مطمئن باشید قصد من مثل مرحوم علیرضا رضایی همیشه شفاف سازی است و متاسفانه شرایط سخت دستهایم را، البته با حفظ شرایط بهداشتی، بسته و من نتوانستم شما را با حقیقت بشفافم. بله من الان دو تا دوست دختر دارم، شیرین و ستاره. خودم هم نمیدانم چه شکلی این شکلی شد؟ البته باز هم تاکید میکنم دکترم گفته این موضوع برای حفظ سلامتی من واجب است و من دلیل ندارد اصلا شکایتی در مورد این موضوع بکنم و شما هم باید حرف متخصصین را بپذیرید، فقط این وسط برایم سوال پیش آمده که چرا قبل از قرنطینه، کسی جواب سلامم را نمیداد و حالا خیلی زیاد سلامهای با اهداف مخزنی دریافت میکنم.
ویکتور که تخصص بلامنازعی در امور سپاه دارد این سلامهای مشکوک آنلاین را مربوط به پرستوهای وزارت اطلاعات میداند و به نظرش یکی از اهداف وزارت اطلاعات همین کشف و شناسایی نویسندگان آنلاین است. طاهره خانوم هم معتقد است اصلا خود سازگارا همین حرف را دیروز گفت، من که نشنیدم. من خودم فکر میکنم اینها همش از تاثیرات قرنطینه است که انسانها را به فهم و درک بالایی رسانده. شما خودتان توجه کنید که چقدر در این مدت کتاب خواندید؟ خوب همهی اینها یعنی آگاهی و خب در این شرایط ممکن است فکر کنید نویسندهها موجوداتی جذاب هستند و رویشان کراش هم پیدا کنید، من هم که تمام امکانات لازم را دارا هستم. به نظرم باید در این شرایط قرنطینه با هم محبت کنیم و دیگران را جاج نکنیم.
مثلا من اصلا فیفی را که همین دیروز قندان را برداشته بود که به جان کامی بیشعور و نفهم بیفتند جاج نمیکنم، بالاخره قندان همیشه استفادهاش برای پرتاب کردن بوده و جدیدا مد شده که از آن برای نگهداری قند استفاده میکنند. آگاهان ورزشهای باستانی معتقدند از قدیم الایام پرتاب قندان، جزو یکی از رشتههای اصلی المپیاد بینالحوزه وین بوده و جناب محسنی اژهای هم که دارای کمربند مشکی در این رشتهی اسلامی-باستانی قندان پرتاب کردن هستند و تخصص اصلیشان بعد از پرتاب قندان، جاج کردن است. پرتاب قندان را جاج نکردند، من نویسنده چرا باید جاج کنم؟ مهم این است که ما اصلا همدیگر را جاج نکنیم، از آقاجون یاد بگیرید که اصلا جاج کردن را فراموش کرده و کلا به درک بالایی از نیروانا، وازلین، ادیسون و غیره رسیده.
آقاجون( به فیفی): ما باید یک کمپین راه بیانداریم.
فیفی: وااای، نه، الآن؟ توی قرنطینه؟
کامیار: هانی جون راست میگه.
طاهره: من و محسن هستیم.
ویکتور: کدوم محسن؟
طاهره: جناب سازگارا، ما از شما حمایت میکنیم.
ویکتور: اون وقت ایشون از کی محسن شما شدن؟
طاهره: حسود بازی درنیار دیگه، سیاست رو از مسائل عاطفی جدا کن…
فیفی: حالا این کمپین برای چی هست؟
آقاجون: همانطور که مستحضر هستید، تعدادی از هم میهنان فعال سیاسی خواستار کمک سازمان بهداشت جهانی شدند.
فیفی( با تعجب): آقاجون! شما چقدر بدون اشتباه صحبت میکنید، خوشحال شدم.
آقاجون: چرند نگو، ما باید از سازمان ملل درخواست کنیم به ایران کمکهای بهداشتی و روانی بدن.
کامیار: آهان، فهمیدم، آقاجون دارن به این نامه فعالان سیاسی که از سازمان بهداشت جهانی درخواست کمک کردند، اشاره میکنن.
آقاجون: فرق نمیکنه، یا پلیس بین الملل
ویکتور: من مخالفم…
طاهره: پای محسن که به میون اومد مخالف شدی؟ بده سازمان بهداشت جهانی کیت تشخیص کرونا و لباس پزشکی و پزشک و دستکش و ماسک و از این چیزها به ایران بده؟
ویکتور: من با اون آقا کاری ندارم، ولی این بدبختها چه گناهی کردن مگر؟ فعالان سیاسی ایران میرن پشت در پزشکان بدون مرز یک سنگ میزنن به در تا اونها میخوان بیان برای کمک، دولت بهشون میگه ما کمک نمیخواهیم، حالا هم سازمان بهداشت جهانی فردا که بیان ایران، همین که کسی جز سردبیر کیهان از اونها دعوت کرده باشه، بهشون میگن ما اصلا کمک نمیخواهیم، زیاد هم حرف بزنید دو نفرتون رو دستگیر و زندانی میکنیم برای آزادی هر کدوم تون باید سازمان بهداشت جهانی صد میلیون دلار اخ کنه؟
فیفی: اخ کنه یعنی چی؟
ویکتور: آخه این کارها رو فقط دزدهای سرگردنه میکنن، میشه اخ کنه.
کامیار: پس اگر خارجیها بخوان به ایران کمک کنن چطوری باید کمک کنن؟
ویکتور: به نظر من باید یکی دو تا کامیون ویسکی و ودکا و کنیاک بفرستن، بهترین کمک.
کامیار: ویسکی و کنیاک؟
ویکتور: بعله، وقتی میزان تلفات الکل نامناسب ایران سیصد چهارصد نفر هست که از کل تلفات کرونا در کانادا و استرالیا و روسیه و آفریقا بیشتره، حداقل این قسمت قضیه رو حل میکنه.
کامیار: فرمایش شما صحیح ولی این کار رو دولت خودمون باید بکنه، الآن اصلا معلوم هست دولت داره چیکار میکنه؟
فیفی: بله، کاملا معلومه، در دو جبهه داره فعالیت میکنه، یکی اینکه سعی میکنه تا حد امکان کاری بکنه که در عراق جنگ با آمریکا شروع بشه، دوم اینکه جلوی پارتی رفتن مردم رو بگیره….
کامیار: البته حرف درستی میزنی، مشکل خیلی ایرانیها برای قرنطینه شدن با بقیه مردم جهان فرق میکنه…
فیفی: چه فرقی میکنه؟
کامیار: مشکل مردم در دنیا توی قرنطینه اینه که نمیتونن سرکار یا درس برن، اما خیلی از هموطنان ما که بطور طبیعی سر کار و درس نمیرن، اینها مشکلشون اینه که چطوری پارتی و مهمونی نرن… یعنی فکر کن شش ماه خودت رو به مردم نشون ندی، خیلی سخته…
فیفی: یعنی واقعا کسی هست که در این شرایط بتونه بره پارتی؟
کامیار: بله، همین دیروز ۱۱۱ نفر که میخواستند به یک پارتی برن دستگیر کردن.
در همین حال شیرین از طبقه بالا پایین میآید، طاهره خانم: چه عجب سری هم به ما زدی!
شیرین: مامانم زنگ زد گفت بابام کرونا گرفته، الآن میان دنبالم.
ادامه دارد …
دیدگاهها بستهاند.