زیتون ـ سپیده جدیری: «فکر میکنم این ۱۰۶۶ دیگر چیست؟ واضح است که من هستم اما میتوانم فکر کنم، حرف بزنم، بو کنم و تکان بخورم. تمام حواسم کار میکنند. بنابراین، یک عدد نیستم. من ۱۰۶۶ نیستم. من انسانم، من یک عدد نیستم، من ۱۰۶۶ نیستم!» (زنداننوشتههای بابی ساندز، ترجمهی حمید جعفری)
در زبان انگلیسی به تحمیل چنین شرایطی به یک انسان، dehumanization میگویند؛ یعنیکه هویت انسانی از فرد گرفته شود و آن کرامتی را که حق هر انسان – ولو مجرم و مستحق مجازات – است، برای او قائل نشوند.
پرسش میتواند این باشد که یک زندانی باید چه کند که هویتش تنها با زندانی بودن تعریف نشود؟
نامهنگاری بهدلیل اینکه سادهترین راهیست که مانع از قطع ارتباط با جهان بیرون میشود، برای زندانیان در حکم مقاومت در مقابل تهی شدن از هویتی که بیرون از زندان داشته و به آن شناخته میشدهاند نیز خواهد بود؛ تهی شدنی که مطلوب هر دستگاه ستمگریست که انسانی را بابت اندیشههایش به زندان میاندازد. آن انسان اما همچنان و بهواسطهی مکاتبات و مکالماتش، از آمال و آرزوهای خود در باب «آزادی»، «عدالت» و «انسان» با ما سخن خواهد گفت. و به نظر میرسد که مشهورترین زندانیان سیاسی جهان از آنتونیو گرامشی گرفته تا رزا لوکزامبورگ و بابی ساندز نیز بهمنظور مقابله با فراموش شدن در دنیای بیرون بوده است که هر کدامشان از زندانی که در آن به سر میبردهاند، به نوشتن سلسلهای طولانی از نامهها روی آوردهاند. گرامشی در یکی از نامههای خود، صادقانه از نگرانی شدیدش بابت فراموش شدن، از یاد رفتن و گسستن رشتهی ارتباط پرده برمیدارد و از خواهر همسرش میخواهد که حتی زمانیکه حرفی برای گفتن ندارد، هر سه روز یک بار دست کم یک کارتپستال برای او بفرستد و میگوید که خودش نیز همین کار را خواهد کرد. (اشاره به «نامههای زندان» آنتونیو گرامشی، ترجمهی مریم علوینیا)
این یعنی بیشترین کارکرد این نامهها، علیه فراموشی بوده است؛ نه تنها فراموش شدن خود آن زندانیان، که فراموش شدن آرمانهایشان و فراموش شدن تجربهای تاریخی که دارند زندگیاش میکنند.
آنچه به نامههای امویی به نسبت نامههایی که از دیگر زندانیان سیاسی ایران و جهان سراغ داریم، یک خاصیت ویژه و غیرانتزاعی میبخشد؛ سخن گفتن او نه فقط از امیدها، آرزوها، خاطرات و رنجهای خود و زندانیان همفکرش، که از امیدها، آرزوها، خاطرات و رنجهای هر زندانی دیگری ولو خطرناک و در تضاد فکری با او و همفکرانش است.
نامههای بهمن احمدی امویی از زندان به همسرش ژیلا بنییعقوب نیز کارکردی اینچنین دارد؛ او روزگاری را که بر خودش و دیگر همبندیهایش میگذرد، همچون مورخی متعهد و وفادار به حقیقت به ثبت میرساند تا فصلی از یک تاریخ را به واسطهی بازگو کردنش برای ژیلا، برای ما نیز بازگو کرده باشد؛ تاریخی که این بار علیه فراموش شدن و تحریفِ خود، تمامقد ایستاده است و به توصیهی خود ژیلا، در نامههای بهمن عینا نگاشته میشود.
امویی نه مانند همیشه با قلم یک روزنامهنگار و اقتصاددان، که با زبان عشق به همسری که خود به تازگی با قرار وثیقه از زندان آزاده شده است و آن بیرون، «هر روز با خانوادههای دیگر زندانیان به دادستانی میرود»؛ «با برخی مقامات دیدار و نامهنگاری میکند» و «دستهجمعی مقابل زندان جمع میشوند»، به بیان حقایق جاری در دو زندان در یک نقطهی عطف تاریخی پرداخته است؛ زندانهای اوین و رجایی شهر که زندگی او به عنوان یک روزنامهنگار منتقد را در پنج سالِ نخستِ پس از کودتای انتخاباتی ۸۸، در خود جای دادهاند.
خود او در پیشگفتار کتاب «زندگی در زندان» -که مجموعهی این نامهها را در بر میگیرد-، بر نقطهی عطف بودن آن مقطع تاریخی صحه میگذارد وقتیکه مینویسد: «رویدادهای سال ۱۳۸۸ خورشیدی مسیر تازهای را پیش روی ایران و ایرانیان گشود. برای نخستین بار جمهوری اسلامی با مخالفانی از درون خود مواجه شد که هم دارای تشکیلات و سازماندهی بودند و هم نیروی خیابانی لازم را برای به چالش کشیدنش داشتند.»
آنچه به نامههای امویی به نسبت نامههایی که از دیگر زندانیان سیاسی ایران و جهان سراغ داریم، یک خاصیت ویژه و غیرانتزاعی میبخشد؛ سخن گفتن او نه فقط از امیدها، آرزوها، خاطرات و رنجهای خود و زندانیان همفکرش، که از امیدها، آرزوها، خاطرات و رنجهای هر زندانی دیگری ولو خطرناک و در تضاد فکری با او و همفکرانش است. بهطور مثال، از مصمم و پرانرژی بودن زندانیان «القاعده» میگوید که «روزی پنج نوبت نماز جماعت میخوانند» و «عمدتا از طبقات پایین جامعهاند و از نظر اقتصادی ضعیف»؛ متشکل از کارگران ساده، نانوایان، دستفروشان، واسطههای دست چندم بازار، خیاطان، جوشکاران واز این دست افراد و چیزی که آنها را به یکدیگر برتری میدهد، تعداد سورههاییست که از قرآن از بر دارند. یا از شرایط ویژهی زندانیان «سازمان مجاهدین خلق» میگوید که «شانس آوردهاند» از کشتار سال ۱۳۶۷ جان بهدر بردهاند و «حالا هر کدام برای خود زندگیای دست و پا کردهاند؛ عمدتا وارد بازار شدهاند و از قضا خیلی هم موفق هستند»؛ از مظلومیت یک زندانی بهایی ۸۳ ساله میگوید که «با تمام خانوادهاش در زندان است» و «به ندرت صدایش را میشنوید»؛ یا از آمال، آرزوها و اندوههای حک شده بر دیوارهای سلولهای مختلف زندان وزارت اطلاعات میگوید؛ از دیوارنوشتههای زندانیانی که برخیشان، «روزها و شبهای آخر زندگیشان را در این سلولها گذراندهاند.» یا حتی ما را پای درد دل یکی از معاونین سازمان صنایع دفاع مینشاند که به جرم جاسوسی در زندان است و اذعان میکند که دیگر دلیلی برای وفاداری نمیدیده است چرا که هم نیاز مالی داشته و هم از دورویی و چندشخصیتی تمام افرادی که در اطرافش بودند به شدت ناراحت بوده است.
امویی اما در نهایت از تمام این همنشینیها در زندان به نتیجهگیریای میرسد که فلسفهی وجودی جنبشی است که به تکثرگراییاش معروف است و رهبرانش همواره آن را از انحصارگرایی بر حذر داشتهاند: «حالا پس از سی سال دوری، جنگ و قهر، همه با هم هستیم. همهی ما در کنار هم، هر چند در زندان. مگر جنبش سبز جز این، چه میخواهد؟»
و در عین حال، از زبان یکی از اعضای پ.ک.ک ترکیه که همبند اوست، دهان به نقد از خودی (زندانیان سیاسی ایرانی) میگشاید: «زندانیان سیاسی ایران همه میخواهند فرمانده باشند؛ اما همهشان ژنرالهای بیسرباز هستند.» با این توضیح که: «همه میخواهند دیگران را ببرند زیر پرچم خودشان. آدمهای پختهای نیستند؛ تجربهی تشکیلاتی ندارند و به سازماندهی هم معتقد نیستند.»
امویی اما در نهایت از تمام این همنشینیها در زندان به نتیجهگیریای میرسد که فلسفهی وجودی جنبشی است که به تکثرگراییاش معروف است و رهبرانش همواره آن را از انحصارگرایی بر حذر داشتهاند: «حالا پس از سی سال دوری، جنگ و قهر، همه با هم هستیم. همهی ما در کنار هم، هر چند در زندان. مگر جنبش سبز جز این، چه میخواهد؟»
و این فرصتی را که برای «بیشتر با هم حرف زدن» فراهم شده، غنیمت میشمارد: «کاری که تا به حال از انجام آن اکراه داشتیم. همه برای هم شده بودیم دشمن و همدیگر را معاند، کافر، ملحد، دزد انقلاب مردم و… خطاب میکردیم.»
کتاب «زندگی در زندان» در حفظ آن هویت انسانی و کرامتی میکوشد که زندان سعی داشته است از ساکنین خود بزداید.
ترجمهی انگلیسی این کتاب اخیرا با مقدمهی دکتر عباس میلانی به بازار آمده و از طریق مراجعه به این لینک در وبسایت انتشارات مزدا (ناشر کتاب در آمریکا) قابل تهیه است.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…