مقدمه
از دیرباز، آیات نخستین سورۀ قمر دربارۀ شکافتن ماه در میان مفسران و متکلمان اسلامی محل بحث بوده است. جمعی بر این رأی رفتند که این آیات از معجزۀ بزرگی که در زمان پیامبر اسلام به وقوع پیوست سخن میگوید، و برخی نیز این رأی را نپذیرفتند و گفتند که این آیات از معجزهای در عصر پیامبر نمیگوید، بلکه دربارۀ حوادث قیامت و شکافته شدن آسمان است. این اختلاف با آنکه در عصر تابعین جلوۀ آشکاری داشت، رفته رفته و با گذشت ایام رنگ باخت و بیشتر مفسران اسلامی به رأی نخست گراییدند، چندانکه کمتر مفسری را میتوان یافت که از آن رأی رویگردان شده باشد. رأی غالب چنان چیرگی بیهماوردی یافت که بسیاری از سرایندگان مسلمان در وصف «شقالقمر» شعر سرودند و ادیبان در بیان معجزات پیامبر خاتم مکرر بدان استناد کردند. چنین بود تا آنکه در روزگار معاصر و زمانۀ پیشرفتهای کیهانشناسی بار دیگر این پرسش پیش کشیده شد که آیا به راستی، به گفتۀ قرآن، ماه زمانی شکاف برداشته و از میان دوپاره شده است. مگر میشود که چنین شده باشد و هیچ اخترشناس یا اخترگویی که پیوسته چشم بر آسمان میدوخته چنین پدیدهای را گزارش نکرده باشد؟ و اگر حتی یک تن در جهان آن را دیده باشد، مگر ممکن است که از فرط شگفتی فریاد بر نیاورده و آن را به گوش دیگر همشهریانش نرسانده باشد، و از آن پس زبان به زبان نگشته باشد و سرانجام در کتابی یا سندی تاریخی ثبت نشده باشد؟ کار اختلاف چندان بالا گرفت که جمعی دست به دامان مؤسسۀ علوم ماه ناسا شدند و این مؤسسه سرانجام در ۲۰۱۰ بهصراحت اعلام کرد که «شواهد علمی کنونی هیچ نشان نمیدهند که زمانی ماه دو یا چندپاره شده و سپس در زمانی در گذشته به هم برآمده باشد»[۱] از آن پس، مسلمانانی که هم میخواستند حرمت رأی مفسران بزرگ اسلامی را نگه دارند و هم به رویاروی علم نوین برنخیزند، دو راه پیش روی خود دیدند: جمعی رضا دادند که ماه دوپاره نشده، بلکه به اعجاز (یا بگوییم به چشمبندی) الهی (یا حتی به واسطۀ نوعی ماه گرفتگی) به نظر مردم عصر پیامبر چنین آمده که ماه دوپاره شده است، و جمعی گفتند که هنوز علم نوین به آن جایگاهی نرسیده است که اثر دوپاره شدن ماه را بر آن بیابد و باید منتظر ماند تا روزی حجتی بر درستی این مدعا بیاورد. اما یک راه دیگر آن است که دست از این همه قیل و قال بشوییم و یکبار دیگر به آیات نخستین سورۀ قمر نظر کنیم، ولی اینبار بیپیشداوری و فارغ از رأی این و آن. در نوشتاری که در پی میآید کوشیدهایم چنین کنیم.
چند پرسش
پیش از آنکه آیات سورۀ قمر را به تفصیل بررسی کنیم، جا دارد که در همین آغاز، دربارۀ سه مطلب مهم سخن گوییم و در هر مورد پرسشهایی را پیش بکشیم. مطلب اول روایاتی است که در این باره مورد استناد قرار گرفتهاند؛ مطلب دوم نحوۀ استدلال مفسران در تأویل آیات سورۀ قمر به شق القمر است؛ و مطلب سوم عبارت است از برخی از خردههایی که بر تفسیر معروف «شق القمر» گرفتهاند و پاسخهایی که معمولاً به آنها داده شده است.
روایات دربارۀ شقالقمر در مقام معجزهای که در زمان پیامبر اسلام روی داده باشد هم در برخی از مجامیع روایی اهل سنت وارد شدهاند و هم در برخی از منابع شیعه. [۲] بحث مستوفا دربارۀ این روایات مجال فراخی را میطلبد که در نوشتار حاضر فراهم نیست. اما به منظور آنکه با وضعیت کلی این روایات آشنایی اجمالیای حاصل شود به دسته بندی برخی از مهمترین و پرتکرارترین این روایات میپردازم.
در مجامیع روایی اهل سنت، چند دسته از روایات دربارۀ شق القمر هست، و این روایات از شش تن از صحابه نقل شدهاند: انس بن مالک، جبیر بن مُطعِم، عبدالله بن مسعود، حُذَیفه بن یمان، عبدالله بن عباس، و عبدالله بن عمر. مثلاً در سلسله روایاتی که به انس بن مالک، خادم پیامبر اسلام، میرسد آمده است که انس میگوید اهل مکه از پیامبر درخواست کردند که معجزهای به آنان نشان دهد، و پیامبر دوپاره شدن ماه را به آنان نشان داد (مثلاً ن.ک. صحیح البخاری، ج۴، ص ۲۰۶، و ج ۶، ص۱۴۲؛ و صحیح مسلم، ج۴، ص ۲۱۵۹)؛ در دستۀ دوم از سلسلۀ روایاتی که باز به انس میرسند آمده است که اهل مکه از پیامبر معجزهای مطالبه کردند و پیامبر دوپاره شدن ماه را به آنان نشان داد، در حالی که کوه حراء (کوه نور) در میان دو نیمۀ ماه حائل شده بود (مثلاً ن.ک. صحیح البخاری، ج۵، ص ۴۹)؛ دستۀ سومی که به جبیر بن مُطعِم میرسند میگوید که ماه دو پاره شد و هر پارۀ ماه بر سر یک کوه قرار گرفت (مثلاً ن.ک. سنن ترمذی، ج۵، ص۲۹۸)؛ و در دستهای دیگر از روایات که به عبدالله بن مسعود میرسند آمده است که «ما با پیامبر خدا در منا بودیم که ماه دو پاره شد. یک پارۀ آن بالای (یا در روایتی، پشت) کوه بود و پارۀ دیگرش پایین (یا جلو) آن» (ن.ک. صحیح البخاری، ج۶، ص ۱۴۲؛ صحیح مسلم، ج۴، ص ۲۱۵۸) و…
اول از همه، این پرسش پیش میآید که چرا وقوع رویدادی به غرابت و عظمت شق القمر بایستی روایانی چنین معدود از میان صحابۀ پیامبر اسلام داشته باشد، بهخصوص که برخی از این راویان، چون ابن عباس، در زمان وقوع چنین رویدادی بایستی طفل خردسالی بوده باشند. اگر چنین رویداد عظیمی واقع شده باشد، انتظار میرود که شمار کثیری از صحابه دربارۀ آن سخن گفته باشند، و روایاتی به مراتب بیش از این از صحابۀ پیامبر به ما رسیده باشد. و اما در خصوص محتوای خود این روایات نیز پرسشهای دیگری پیش میآید: چنانکه پیداست، در روایات انس، مشرکان مکه از پیامبر معجزهای مطالبه کردند و پیامبر معجزۀ دونیمه شدن ماه را به آنها نشان داد. نظیر این سخن در مآخذ شیعی نیز آمده است. مثلاً شیخ طبرسی در این باره مینویسد: «مشرکان نزد پیامبر خدا گرد آمدند و گفتند که اگر راستگویی، ماه را برایمان دوپاره کن. پیامبر خدا گفت: اگر چنین کنم، ایمان میآورید؟ گفتند: آری» (مجمعالبیان، ج۹، ص۳۱۰). اما چنین مینماید که این روایات با نصّ قرآن سازگار نباشند زیرا در سورۀ اسراء: ۵۹ آمده است: «وَ ما مَنَعَنا أن نُرسِلَ بِالآیاتِ إلا أن کَذَّبَ بِها الأوَّلُونَ و آتَیناه ثَمودَ الناقهَ مُبصِرَهً فَظَلَموا بِها و ما نُرسِلُ بالآیاتِ إلا تَخویفاً.» (ما را از فرستادن معجزات چیزی بازنداشت جز آنکه پیشینیان آنها را دروغ انگاشتند، (چنانکه) به ثمود آیت روشنگر ماده شتر را دادیم پس به آن ستم کردند، و ما معجزات را جز برای بیمدادن نمیفرستیم). درخواست معجزه از سوی مشرکان و سپس پاسخ مثبت به این درخواست و سپس تکذیب مشرکان ظاهراً با مفاد این آیه ناسازگارست. به جز این، در همین سورۀ اسراء (آیات ۹۰-۹۳) آمده است که کافران به پیامبر گفتند به تو ایمان نمیآوریم مگر آنکه معجزاتی به ما نشان دهی: «و قالُوا لَن نُؤمِنَ لَکَ حتی تَفجُرَ لَنا مِنَ الأرضِ یَنبُوعاً أو تَکونَ لَکَ جَنَّهً مِن نَخیلٍ و عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنهارَ خِلالَها تَفجیراً…» (به تو ایمان نخواهیم آورد تا آنکه از زمین برایمان چشمهای بشکافی یا باغی از درختان خرما و انگور داشته باشی و جویها در میانشان جاری سازی…). به نظر میرسد که معجزۀ شکافتن ماه دست کم از معجزۀ شکافتن چشمه ساری از زمین یا داشتن نخلستان و تاکستانی با نهرهایی در میان درختانش بسی عظیمتر باشد. ولی پاسخ قرآن به این درخواستها چنین است: «قُل سُبحانَ رَبّی هَل کُنتُ إلا بَشَراً رَسُولاً» (بگو: «پاک است خداوندم؛ مگر من جز بشری باشم که به رسالت فرستاده شدهام؟») (اسراء: ۹۳). پرسش این است که اگر پیامبر معجزۀ شق القمر را به کافران نشان داده بود (یا بعداً نشان میداد)، آیا شایستهتر نبود که به این درخواستها مثلاً چنین پاسخ داده میشد: «معجزات و آیات بزرگتری به شما نشان دادیم (یا میدهیم)، ولی باز ایمان نیاوردید (یا نمیآورید)»؟ وانگهی، در یک دسته از روایات انس سخن از حائل شدن کوه نور میان دو پارۀ ماه است، ولی در روایات منسوب به جبیر بن مطعم از دو کوه سخن رفته است که هر نیمۀ ماه بر فراز یکی از آنها بود، و در روایات منسوب به عبدالله بن مسعود چگونگی قرارگرفتن دو نیمۀ ماه به گونهای یکسره متفاوت وصف شده است. اگر چنین رویدادی به وقوع پیوسته باشد، نمیتوان به سادگی توضیح داد که چگونه در گزارشهای راویانی که همگی در مکه (یا در نزدیکی آن) شاهد آن رویداد بودند چنین اختلافهای فاحشی راه یافته است.
اما مفسران اسلامی که آیات آغازین سورۀ قمر را دربارۀ معجزۀ شق القمر دانستهاند اغلب استدلال یکسانی در این باره داشتهاند. مثلاً زمخشری در تفسیر الکشاف ذیل این آیات آورده است: «دوپاره شدن ماه از نشانهها و معجزات آشکار پیامبر خداست… و برخی اشخاص گفتهاند که معنایش آن است که ماه روز قیامت دوپاره میشود، ولی آیۀ بعدی («و اگر نشانهای ببینند روی برمیتابند و میگویند جادوی مستمری است») این سخن را رد میکند و برای رد کردن آن بس است» (ج۴، ص۴۳۱). محمد حسین طباطبایی نیز در تفسیر المیزان ذیل همین آیات مینویسد: «وَ انشَقَّ القَمَرُ یعنی پارهای از ماه از پارۀ دیگرش جدا شد و دو پارۀ جداگانه گشت. آیه به معجزۀ شق القمر که خدا آن را به دست پیامبر(ص) در مکه پیش از هجرت در پی درخواست مشرکان مکه به اجرا درآورد اشاره دارد. روایات فراوانی در این باره هست و اهل حدیث و مفسران آن را به اتفاق چنانکه گفته شد قبول دارند، و کسی با آنان مخالفت نکرده است جز حسن بصری و عطاء و بلخی[۳] که گفتند معنای آیه آن است که ماه در قیامت دوپاره خواهد شد و تنها از آن رو فعل ماضی در آیه به کار رفته است که حتمیت وقوع آن را نشان دهد. اما این سخن باطلی است که آیۀ بعدی آن را رد میکند زیرا سیاق آیه روشنترین گواه است بر آنکه «آیه» (نشانه، معجزه) تعبیر مطلقی است شامل دوپاره شدن ماه… و معلوم است که در قیامت که زمانۀ آشکارشدن حقایق و رسیدن به معرفت است معنا ندارد که بگویند این جادوی مستمری است…» (ج۱۹، ص ۵۵). با ذکر این دو نمونه- یکی از مفسران عامه و دیگری از مفسران متأخر شیعه- روشن شد که عمدۀ استدلال مفسران در خصوص دلالت آیه به شق القمر مبتنی بر همین آیۀ دوم است که در ادامه، با تفصیل بیشتری به آن خواهیم پرداخت.
اما یکی از اشکالاتی که معمولاً به این تفسیر وارد شده است ناظر به تعبیر «سِحرٌ مُستمِرٌّ» در آیۀ دوم سورۀ قمر است. برخی گفتهاند که اگر مراد از «انشَقَّ القَمَرُ» معجزۀ شق القمر باشد، معنا ندارد که کافران آن را «جادوی مستمری» بخوانند زیرا شق القمر تداوم و استمراری نداشته است و سزاوار نیست که آن را مستمر خوانده باشند. مفسران، در مقام پاسخ به این اشکال، معمولاً دو روش متفاوت را در پیش گرفتهاند. در روش اول، کوشیدهاند که واژۀ «مستمر» را به صورت دیگری معنا کنند تا از این ایراد خلاصی یابند. مثلاً گفتهاند که مستمر از ریشۀ «مَرَّ» (به معنای عبور کرد و گذشت) گرفته شده و «مستمر» در اینجا وصف چیزی است که بگذرد یا گذر کند. به بیان دیگر، سِحر مستمر یعنی جادویی گذرا (مثلاً ن.ک. طبری، جامعالبیان، ج۲۲، ص۵۷۰). برخی نیز واژۀ مستمر را از «مِرَّه» به معنای قوت و استحکام گرفتهاند و معنای سحر مستمر را جادویی نیرومند و استوار پنداشتهاند (مثلاً ن.ک. طبرسی، مجمعالبیان، ج۹، ص ۳۱۰-۳۱۱). اما هر دو این توجیهات با پرسش مهمی روبهرویند. واژۀ «مُستَمِرّ» دوبار در قرآن به کار رفته است، و هر دو بار آن در همین سورۀ قمر است. بار اول در آیۀ دوم این سوره که مورد بحث ماست، و بار دوم در «کَذَّبت عادٌ فَکَیفَ کانَ عذابی و نُذُرِ إنّا أرسَلنا عَلَیهِم ریحاً صَرصَراً فی یَومِ نَحسٍ مُُستَمِرٍّ» (قمر، ۱۸-۱۹). آیۀ ۱۹ دربارۀ عذاب قوم عاد است و میگوید در روز شوم “مستمری” بر آنان تندبادی سخت فرستادیم. اما مراد از «مستمر» در این آیه از آیۀ دیگری از قرآن روشن میشود. در سورۀ حاقه، آیات ۶-۷، آمده است: «اما عاد با تندبادی بنیانکن که خداوند آن را هفت شب و هشت روز پیوسته بر آنان گماشت نابود شدند» پس ظاهراً «یوم نحس مستمر» نیز در آیۀ ۱۹سورۀ قمر به معنای زمانۀ شوم مداوم است، نه زمانۀ شومی گذرا یا حتی استوار و نیرومند!- ناگفته نماند که یوم در زبان عربی و در قرآن هم به معنای روز /شبانه روز و هم به معنای دورۀ زمانی و زمانه است، مانند یوم الدین.[۴] حال اگر در آیۀ ۱۹ سورۀ قمر، مستمر به معنای پیوسته و مداوم باشد، چرا باید همین واژه را در آیۀ دوم همین سوره به گذرا یا نیرومند و استوار معنا کنیم؟
شاید از همین روست که برخی دیگر از مفسران به جای برگرداندن مفهوم «مستمر» به معانی دیگر پذیرفتهاند که مفهوم این واژه در آیۀ دوم سورۀ قمر نیز پیوسته و پیاپی است. حال دوباره پرسش این است که اگر مراد از انشَقَّ القَمَرُ معجزۀ شکافتن ماه باشد، چرا بایستی کافران آن را «جادویی پیوسته، مداوم یا پیاپی» خوانده باشند. این دسته از مفسران در پاسخ گفتهاند که آیۀ دوم «و إن یَرَوا آیهً یُعرِضُوا و یَقُولوا سِحرٌ مُستَمِرّ ٌ» جملهای شرطی است که روش کلی کافران را در مواجهه با معجزات الهی باز مینماید چه آنان با روبهروشدن با هر یک از این معجزات آن را جادویی پیاپی که یکی پس از دیگری به آنان نشان داده شده بود میخواندند. مثلاً زمخشری ذیل این آیه مینویسد: «مستمر دائم و پیاپی است، و هر چه شیوهاش برقرار باشد و حالش تداوم یابد در موردش گفته میشود استَمَرَّ. هنگامیکه پیدرپیبودن معجزات و توالی نشانهها را دیدند، گفتند این جادوی مستمری است» (الکشاف، ج۴، ص۴۳۱). در تفسیر المیزان نیز در این باره آمده است: «استمرار یعنی گذشتنی پس از گذشتنی دیگر و باری پس از باری دیگر، و از این روست که بر دوام و پیوستگی اطلاق میشود. پس گفتۀ آنان که آن «سحر مستمر» است یعنی جادویی در ادامۀ جادویی دیگر. و «آیهً» (نشانهای، معجزهای) اسم نکرهای در سیاق شرط است که مفهوم عمومیت را میرساند، و معنایش آن است که هر معجزهای که ببینند، میگویند این جادویی در پی جادویی دیگر است. برخی واژۀ «مستمر» را به استوار و محکم، و برخی آن را به گذرا و زایل شونده، و برخی دیگر به زشت و منفور برگرداندهاند، ولی اینها معانی دور از ذهنیاند» (ج۱۹، ص ۵۶). اما، بر این اساس، باید فرض کرد که معجزاتی در حدّ «شقالقمر» پیوسته و پیدرپی رخ داده باشند، و گرنه چگونه ممکن است که وقوع تک معجزۀ نادری به بزرگی شق القمر بهت نهایی کافی بوده باشد که آن را «جادویی پیاپی» خوانده باشند؟ در این صورت، آیا سزاوارتر نمیبود که آن را، در عوض، «جادویی عظیم» (مثلاً در اعراف: ۱۱۶ همین تعبیر در وصف جادوی ساحران فرعون به کار رفته است) میخواندند، نه جادویی مداوم و پیدرپی؟ این دسته از مفسران به این پرسشها پاسخ روشنی ندادهاند.
اکنون زمان آن فرارسیده است که به بررسی مفصلتر آیات آغازین سورۀ قمر پرداخته شود.
بازخوانش آیات ۱-۲ سورۀ قمر
اقتَربَتِ الساعَهُ و انشَقَّ القَمَرُ * و إن یَرَوا آیهً یُعرِضُوا و یَقُولوا سِحرٌ مُستَمِرٌّ
به منظور تبیین پیوند میان آیات باید نخست به دو پرسش مهم پاسخ داد. (۱) آیا افعال ماضی «اقتَربَت» و بهویژه «انشَقَّ» لزوماً به رویدادی در گذشته دلالت دارند؟ (۲) مشرکان چه چیزی را جادو میخواندند و مراد از جادو خواندن «آیه» در آیۀ دوم («و إن یَرَوا آیهً یُعرِضُوا و یَقولوا سحرٌ مُستَمِرٌّ») چیست؟
در زبان عربی و، به تَبَع آن، در قرآن، فعلهای ماضی لزوماً به وقوع رویدادی در گذشته دلالت ندارند. ابن اثیر در این باره مینویسد: «هنگامیکه با فعل ماضی از آنچه در آینده واقع میشود و هنوز وجود ندارد خبر دهیم سخن رساتر است و تأکید بیشتری در تحقق فعل دارد» (المثل السائر فی أدب الکاتب و الشاعر، ج۲، ص۱۸۵). مثلاً در قرآن آمده است: «و یَومَ یُنفَخُ فی الصورِ ففَزِعَ مَن فی السماواتِ و مَن فی الأرضِ الا مَن شاءَ اللهُ» (نمل: ۸۷). چنانکه پیداست، فعل اول (یُنفَخُ) مضارع است، ولی فعل دوم (فَزِعَ) ماضی آمده، ظاهراً از آن رو که حتمیت وقوع آن را برساند. از قضا، از همین ریشۀ فعل «انشَقَّ» نیز در موضع دیگری از قرآن، فعلی به صورت ماضی و به مفهوم مضارع به کار رفته است: «فَیومئِذٍ وَقعَتِ الواقِعَه * و انشَقَّتِ السَماءُ فَهِیَ یومَئِذٍ واهِیهٌ» (الحاقه: ۱۵-۱۶): «در آن هنگام، آن رویداد واقع شود و آسمان شکاف بردارد پس آنهنگام سست و گسسته باشد». چنانکه پیداست، در این آیات سخن از رویداد قیامت است، ولی همۀ افعال به صورت ماضی به کار رفتهاند تا حتمیت وقوعشان را برسانند.[۵] بنا بر این، افعال ماضی «اقتَرَبَت» و «انشَقَّ» در آیۀ نخست سورۀ قمر نیز لازم نیست معنای ماضی داشته باشند، بلکه ممکن است که معنای این آیه چنین باشد: «زمانۀ (رستخیز) نزدیک شود و ماه شکاف بردارد» (باید توجه داشت که سخن از «امکان» این معنا برای آیه است، نه «ضرورت» آن).
در قرآن، بارها دربارۀ واکنش کافران در قبال آیات قرآنی چنین آمده است که آنان این آیات را جادو میخواندند (مثلاً احقاف: ۷؛ زخرف: ۳۰-۳۱). اما، به طور خاص، گاهی نیز خود آموزۀ رستاخیز و زندگی بازپسین که در قرآن مکرراً از آن یاد شده است از زبان کافران به وصف «جادو» خوانده شده است:
وَلَئِن قُلتَ إنَّکُم مَبعُوثُونَ مِن بَعدِ المَوتِ لَیَقُولَنَّ الذینَ کَفَرُوا إن هذا إلا سِحرٌ مُبینٌ (هود: ۷): و اگر بگویی که شما پس از مرگ برانگیخته میشوید، کافران بیشک خواهد گفت که این جز جادوی آشکاری نیست.
اینجا مجال آن نیست که به این مطلب بپردازیم که چرا کافران در قبال طرح موضوع رستاخیز و زندگی پس از مرگ از زبان پیامبر، آن را «جادویی آشکار» میخواندند (هرچندکه در پینوشت به اجمال آراء مفسران در این باره آورده شده است).[۶] مهم این است که به گفتۀ قرآن، کافران موضوع زندگی بازپسین و معاد را به وصف «جادوی آشکار» میخواندند. نکتۀ دیگر آن است که کمتر موضوعی در قرآن هست که به اندازۀ روز داوری و زندگی بازپسین پیدرپی و مدام از آن یاد شده باشد. بنا بر این، حال که کافران چنین آموزهای را که «جادو» مینامیدند، اگر آن را به نام جادوی پیدرپی (سحر مستمر) نیز میخواندند، جای هیچ شگفتی نبود.
اما مراد از «آیه» چیست؟ مفسرانی که آیات آغازین سورۀ قمر را به معجزۀ شق القمر برگرداندهاند عموماً مفهوم «معجزه» را برای این واژه در نظر گرفتهاند. میتوان در این باره چندوچون کرد،[۷] ولی بگذارید که ما نیز در اینجا همین مفهوم را برای واژۀ «آیه» در نظر گیریم. بنا بر این، معنای «و إن یَرَوا آیهً…» چنین میشود: «و اگر معجزهای ببینند…». اما مراد از این «آیه» (معجزه) که به صورت نکره، آنهم در جملهای شرطی، آمده است چیست؟ اگر مقصود معجزۀ خاصی بود، مگر نمیبایست مثلاً گفته میشد: «و إذا رَؤَوُا الآیهَ…» (و هنگامی که آن معجزه را دیدند،…)؟ چرا معجزه به صورت اسم نکره آمده است؟ محمدحسین طباطبایی در تفسیرالمیزان در ذیل همین آیه به این پرسش به درستی پاسخ گفته است: «آیهً اسم نکرهای در سیاق شرط است که مفهوم عمومیت را میرساند، و معنایش آن است که هر معجزهای که ببینند، میگویند این جادویی در پی جادویی دیگر است» (ج۱۹، ص ۵۶). پس، در واقع، مفهوم این بخش از آیه این است: ««و إن یَرَوا (کُلَّ) آیهٍ…». ناگفته نماند که این تعبیر اخیر دستکم در دو جای دیگر قرآن دربارۀ کافران آمده است: «و إن یَرَوا کُلَّ آیهٍ لایؤمِنوا بِها» (انعام: ۲۵؛ اعراف: ۱۴۶). بنا بر این، این وصف کلی کافران است که اگر هر آیت یا معجزهای ببینند، ایمان نمیآورند. پس آیۀ دوم سورۀ قمر نیز به همین ترتیب میتواند در مورد معجزۀ خاصی نباشد، بلکه به واکنش کلی کافران در قبال معجزات اشاره کند.
پرسش دیگر آن است که چرا «آیه» (معجزه) در جملۀ شرطی ذکر شده است؟ به منظور تبیین بهتر این پرسش، بگذارید مثالی از قرآن بیاورم: در سورۀ طور دربارۀ برخی از کافران عهد پیامبر اسلام آمده است: و إن یَرَوا کِسَفاً مِن السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرکُومٌ (طور: ۴۴) (و اگر ببینند پارهای از آسمان فرومیافتد، گویند ابری متراکم است.) آشکارست که لازم نیست که آن کافران بهراستی دیده باشند که پارهای از آسمان فروافتاده باشد، بلکه آیه میگوید اگر ببینند که پارهای از آسمان فرو میافتد، چنان سخنی میگویند. پس در چنین جملاتی، تحقق خارجی جملۀ شرط امری حتمی و ضروری نیست، بلکه آنچه ضرورت دارد ترتب جملۀ جواب شرط بر جملۀ شرط است. بنا بر این، از عبارت «و إن یَرَوا آیهً یُعرِضُوا و یَقُولوا سِحرٌ مُستَمِرٌّ» نیز لازم نمیآید که آنان حتماً معجزهای دیده باشند، بلکه «اگر (هر) معجزهای ببینند، روی برمیتابند و میگویند جادویی پیاپی است». کوتاه سخن آنکه از آیات آغازین سورۀ قمر، به خودیخود، تحقق معجزهای خاص استنباط نمیشود.
اکنون پس از ذکر این دو مقدمه – یکی دربارۀ امکان دلالت فعل ماضی به تحقق فعل در آینده در زبان عربی و در قرآن، و دیگری دربارۀ جادو خواندن آموزۀ معاد از سوی کافران و مفهوم آیه در آغاز سورۀ قمر- زمان آن فرارسیده است که دربارۀ پیوند میان آیۀ نخست این سوره («اقتَربَتِ الساعَهُ و انشَقَّ القَمَرُ») و آیۀ دوم («و إن یَرَوا آیهً یُعرِضُوا و یَقُولوا سِحرٌ مُستَمِرٌّ») سخن گفته شود. فراموش نکنیم که عمدۀ استدلال مفسران اسلامی در خصوص دلالت آیه به شق القمر مبتنی بر پیوند میان این دو آیه است. آنان استدلال میکنند که اگر آیۀ دوم را دربارۀ معجزۀ شق القمر ندانیم، پیوند میان این دو آیه قطع میشود. باید گفت که چنین نیست. اگر فرض کنیم که افعال ماضی در آیۀ نخست معنای مضارع دارند (فرضی که چنان که گذشت، محتمل و ممکن است)، پیوند وثیقی- که از قضا نمونههای دیگری نیز در قرآن دارد- میان دو آیه برقرار میشود.
بیایید همین فرض را پی بگیریم. ضمناً به یاد داشته باشیم که کافران آموزۀ معاد و دادرسی الهی در روز داوری را منکر بودند و آن را به وصف «جادو» میخواندند. بر این اساس، این آیات میتوانند چنین مفهومی داشته باشند: زمانۀ رستخیز نزدیک شود و ماه شکاف بردارد، و (همچنان کافران)، اگر (هر) معجزهای ببینند، (از قبول رستخیز) سر باز میزنند و میگویند که (معاد/رستخیز) جادویی است(که محمد) پیاپی (از آن میگوید).
آیا از چنین مضمونی در آیات دیگر قرآن نیز میتوان سراغ گرفت؟ باید گفت که آیاتی دیگر از قرآن، به لحاظ مفهوم و حتی از نظر تعبیر، به دو آیۀ نخست سورۀ قمر بیشباهت نیستند، مثلاً آیات آغازین سورۀ انبیاء:
اقتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُم و هُم فی غَفلهٍ مُعرِضُونَ * ما یأتیهِم مِن ذِکرٍ مِن رَبِّهِم مُحدَثٍ إلا استَمَعُوهُ و هُم یَلعَبُونَ * لاهیهً قُلُوبُهُم و أسَرُّوا النَّجوَی الذینَ ظَلَمُوا هَل هذا إلا بَشَرٌ مِثلُکُم أفَتأتُونَ السِحرَ و أنتُم تُبصِرُونَ (انبیاء: ۱-۳)
برای مردمان (زمانۀ) حسابشان نزدیک شود، و ایشان همچنان در غفلت رویگردانند. هیچ پند تازهای از سوی خداوندشان به آنان نرسد مگر آنکه بازیگوشانه آن را شنیدند و دلهایشان سرگرم بود، و آن ستم پیشهگان پنهانی نجوا کردند که «آیا این جز بشری همانند شماست؟ آیا در حالی که میبینید [(با چشم باز)] به جادو درمیآیید؟»
ممکن است که خوانندۀ گرامی در نگاه اول شباهت چندانی میان این آیات آغازین سورۀ انبیاء و آیات آغازین سورۀ قمر نیابد. از این رو، بگذارید بخشهای متناظر این آیات را یک به یک باز بنگریم:
«اقتَربَتِ الساعَهُ و انشَقَّ القَمَرُ» ¬ «اقتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُم» (صیغۀ همۀ افعال ماضی است)
«و إن یَرَوا آیهً» ¬ «ما یأتیهِم مِن ذِکرٍ مِن رَبِّهِم مُحدَثٍ»
«یُعرِضُوا» ¬ «و هُم فی غَفلهٍ مُعرِضُونَ» و «إلا استَمَعُوهُ و هُم یَلعَبُونَ لاهیهً قُلُوبُهُم»
«و یَقُولُوا»¬ «و أسَرُّوا النَّجوَی الذینَ ظَلَمُوا»
«سِحرٌ مُستَمِرٌّ» ¬ «هَل هذا إلا بَشَرٌ مِثلُکُم أفَتأتُونَ السِحرَ و أنتُم تُبصِرُونَ»
در آیات آغازین سورۀ انبیاء، سخن از آن است که زمانۀ حسابرسی مردم در روز جزا نزدیک میشود ولی مردم همچنان در غفلتاند، و نمود بارز این غفلت آن است که چون هر ذکری از سوی خدا به آنان میرسد بازیگوشانه از آن روی برمیتابند و به یکدیگر میگویند که آنها جادو و سحرند. چنانکه پیداست، در این آیات نیز نزدیک شدن زمانۀ رستخیز با رویگردانی کافران از قبول آن و جادو خواندن آموزههای قرآن پیوند داده شده است. حال پرسش آن است که اگر در سورۀ قمر، عبارت «انشَقَّ القَمَرُ» به رویدادهای قیامت دلالت کند، آیا نمیتوانیم این آیات متناظر را از دو سورۀ قمر و انبیاء به شیوهای مشابه تفسیر کنیم؟ و آیا، در این صورت، مضامین آیات آغازین سورههای انبیاء و قمر شبیه نیستند؟ پس چرا مفسران آیات متناظر این دو سوره را چنین متفاوت تفسیر کردهاند؟ پاسخش روشن است: زیرا، در واقع، به پیروی از پارهای از روایات، «انشَقَّ القَمَرُ» را ناگزیر به شق القمر برگرداندهاند.
نتیجه گیری
دو نگرش تفسیری محتمل یا دو رویکرد متفاوت نسبت به آیات آغازین سورۀ قمر میتوان برگزید. یکی آن است که فارغ از همۀ قیل وقالهایی که در این باره هست، آنها را با استفاده از شواهد موجود در خود آن آیات و به کمک آیات دیگری از قرآن معنا و تفسیر کنیم (شیوۀ تفسیر قرآن به قرآن). رویکرد دیگر آن است که روایات وارده در این باره را – که از قضا، چنانکه بهاجمال گذشت، نه مفید یقیناند و نه عاری از مشکل- ملاک استنباط خویش قرار دهیم و این آیات را در خصوص معجزۀ «شقالقمر» بینگاریم. هر دو راه پیش روی ماست. راه نخست، اگر آن را برگزینیم، بسیاری از مشکلات علمی و غیرعلمی فراروی تفسیر این آیات را برطرف میسازد، ولی ما را در برابر سنت ستبر مفسران اسلامی برمیانگیزاند. راه دوم، اما، از هر گونه مخاطرات دگراندیشانه مبراست، ولی بر آتش شقاق میان خرد دینورزانه و شور مؤمنانه چندان میدمد که بیم آن میرود که باز آشوب بیشتری میان دو دسته از دینداران نوگرا و سنتگرا برانگیزد. در این صورت است که شاید بتوان گفت شق القمر «ما» را دو شقه کرده است، نه «ماه» را!
[۱]. “Evidence of the moon having been split in two,” Retrieved from https://sservi.nasa.gov/?question=evidence-moon-having-been-split-two
و مِنهُم مَن یَستَمِعُ إلَیکَ و جَعَلنا عَلی قُلُوبِهِم أکِنَّهً أن یَفقَهُوهُ و فی آذانِهِم وَقراً و إن یَرَوا کُلَّ آیهٍ لایؤمِنوا بِها حتّی إذا جاؤوکَ یُجادِلونَکَ یَقُولُ الذینَ کَفَرُوا إن هذا إلا أساطیرُ الأوّلینَ (انعام: ۲۵)
و از ایشان کسانی هستند که به تو گوش میکنند، و ما بر دلهایشان پردههایی افکندیم که آن را درنیابند و در گوشهایشان سنگینیای نهادیم، و اگر هر آیهای را ببینند به آن ایمان نمیآورند تا آنجا که چون از سرِ مجادله به نزدت آمدند، آن کافران به تو میگویند که این جز افسانههای پیشینیان نیست.
در اینجا «و إن یَرَوا کُلَّ آیهٍ» به تعبیر «و إن یَرَوا آیهً» در آیۀ دوم سورۀ قمر نزدیک است، و از سیاق کلام برمیآید که «آیه» ظاهراً به آیات قرآن دلالت دارد زیرا کافران در وصف آن میگویند: «این جز افسانههای پیشینیان نیست».
مآخذ:
ابن الأثیر. (بدون تاریخ). المثل السائر فی أدب الکاتب والشاعر. تحقیق الدکتور أحمد الحوفی والدکتور بدوی طبانه. القاهره: دار نهضه مصر للطبع والنشر.
ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر (۱۴۲۰ق). تفسیر القرآن العظیم. تحقیق سامی بن محمد سلامه. ریاض: دار طیبه للنشر و التوزیع.
البخاری، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله. (۱۴۲۲ق.). صحیح البخاری. تحقیق محمد زهیر بن ناصر الناصر. بیروت: دار طوق النجاه.
الترمذی، محمد بن عیسی بن سَوْره بن موسى بن الضحاک (۱۳۹۵ق./۱۹۷۵م.). سنن الترمذی. تحقیق أحمد محمد شاکر و محمد فؤاد عبد الباقی و إبراهیم عطوه. مصر: شرکه مکتبه ومطبعه مصطفی البابی الحلبی.
الزمخشری، جارالله محمود بن عمر (بدون تاریخ). الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، بیروت: دارالکتاب العربی.
الطباطبایی، سید محمد حسین (۱۳۹۱ق.). المیزان فی تفسیر القرآن. قم: مطبعه اسماعیلیان
الطبرسی، فضل بن حسن (۱۴۱۵ق./۱۹۹۵م.). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات.
الطبری، محمد بن جریر. جامع البیان عن تفسیر آی القرآن. تحقیق محمود شاکر. بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشیری النیسابوری (۱۹۷۲م.). صحیح مسلم. تحقیق محمد فؤاد عبد الباقی. بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…