پایان یافتن جنگ ویتنام در دههی ۱۹۷۰ در حکم یک پیروزی بزرگ و تاریخی برای فعالان ضدجنگ بود، چرا که اگر فشارهای آنان نبود، این جنگِ بیست سالهی نابرابر سر تمام شدن نداشت. عدهای مقاومت مثالزدنی ویتنام شمالی مقابل حملات و بمبارانهای مداوم آمریکا را عامل کوتاه آمدن آمریکا و عقبنشینی سربازانش از خاک ویتنام میدانند اما اسناد تاریخی چیز دیگری میگوید: آنچه جنگطلبان آمریکایی را به زانو درآورد و باعث شد مذاکرات صلحی که یک دهه پیش از آن از سوی آمریکاییها رد شده بود از سر گرفته شود، اعتراضات پیگیر مخالفان جنگ در سراسر آمریکا بود. در این میان، فمینیستهای آمریکایی نیز مانند سایر فعالان نقش برجستهای در آن صلح تاریخی داشتند. در عین حال، تبادل آراء میان فمینیستهای آمریکایی و زنان ویتنامی چه در طول جنگ و چه در خلال فرآیند صلح، به گسترش تفکر فمینیستی و افزایش هواداران این تفکر در سراسر آمریکا کمک بزرگی کرد.
در اواخر دههی شصت و اوایل دههی هفتاد میلادی، جنبش فمینیسم مسیری را طی کرد که در مجموع، چندان به نفع اهداف جنبش نبود: جداسازی نحلههای مختلف فمینیسم از یکدیگر و نامگذاری آنها تحت عناوین «رادیکال»، «سوسیالیست» و «لیبرال» در موج دوم فمینیسم، لطمههای جبران ناپذیری را به اتحاد فمینیستها وارد کرد. اما چیزی که در این میان، تمام این نحلهها را با وجود تمام اختلافها و تفاوتهایشان دوباره با هم متحد کرد، مسئلهی «جنگ» بود.
سینتیا کوکبرن فمینیست بریتانیایی و از فعالان جنبش بینالمللی زنان حامی صلح که در سپتامبر سال قبل درگذشت، در مقالهای با عنوان «جنگ چه نوع فمینیسمی به وجود میآورد؟» از یافتهی مهمی پرده برمیدارد: «فمینیسمی که با جنگ ضدیت دارد، تقریبا تمام نحلههای فمینیسمی را شامل میشود که از کورهی آهنگریِ جنگ بیرون آمده است.» و توضیح میدهد: «هنگامیکه به دنبال شناسایی نوعی از فمینیسم بودم که به عنوان پاسخی به خشونتِ نظامیگری و جنگ شکل گرفته است، دیدم که ردپای هر سه نحلهی فمینیسم در آن به چشم میخورد؛ نه در رقابت با هم بلکه در هم تافته و یکی شده با هم.»
در زمانهای که هم شاهد افزایش خشونت مستبدین حاکم بر ایران هستیم، هم تحریمهای اقتصادی آمریکا، در همراهی با فساد روزافزونِ حاکمیت و بیماری فراگیر، حیات مردم ایران را نشانه رفته است و هم احتمال آغاز جنگی بین آمریکا، متحدینش و ایران هر لحظه بیشتر قوت میگیرد، شماری از فعالان ایرانی حوزهی زنان که در فضای مجازی حضور موثری نیز دارند – مشخص نیست از سر بیتفاوتی یا از روی ترس – در مجموع با عملکرد خود، مخالفت با جنگ، تحریم و سرکوب را که در این شرایط، قاعدتا میبایست به اولویتهای اصلی مبارزات فمینیستهای ایرانی تبدیل میشد، هر چه بیشتر به حاشیه بردهاند.
جودیت باتلر، فیلسوف سرشناس آمریکایی که نظریههایش در بسیاری زمینهها الهامبخش فمینیستهای موج سوم بوده است در کتاب «قابهایی از جنگ: چه زمانی باید به سوگ زندگی نشست؟» به شیوهی خود از برخی واقعیتهای جنگ پرده برداشته است:
«کسانی که به نام منفعت عامه، جنگافروزی میکنند؛ به نام دموکراسی یا امنیت، آدم میکشند؛ به نام استقلال، به سرزمینهای مستقل دیگران دستدرازی میکنند، همهی اینها اعمال خود را تحت عنوانِ عمل کردن به “مسئولیت جهانی”شان توجیه میکنند.»
او شرح میدهد که چگونه در سالهای اخیر اخبار مربوط به «بردن دموکراسی» به کشورهایی که ظاهرا فاقد آن هستند، در آمریکا داغ شده است. و میپرسد: «آیا میتوان نام شکلی از قدرت سیاسی را که به شیوهای غیردموکراتیک به مردم یک کشور تحمیل شده است، «دموکراسی» گذاشت؟»
باتلر در جای دیگری از متن کتاب تاکید میکند که باید مراقب موارد استعمال عبارتِ «مسئولیت جهانی» باشیم. آیا این عبارت به این معناست که یک کشور این مسئولیت خاص را به عهده دارد که دموکراسی را به کشورهای دیگر ببرد؟ باتلر اطمینان میدهد که در مواردی مداخله اهمیت دارد – بهطور مثال، برای جلوگیری از نسلکشی. اما همچنان تاکید میکند که «نباید این مداخلهها را با «ماموریت جهانی» یا با سیاست بلندپروازانهای اشتباه گرفت که بهواسطهی آن اَشکالی از حکومت، به زور در کشوری به اجرا درمیآید تا همه چیز چه از نظر سیاسی و چه اقتصادی به نفع قدرت نظامیای تمام شود که مسئول استقرار آن شکل از حکومت در آن کشور بوده است.» او این نوع مسئولیت جهانی را بیمسئولیتی محض و یا در بهترین حالت، یک تناقض آشکار مینامد و معتقد است که در این موارد، واژهی “مسئولیت” به اشتباه به کار رفته یا از آن سوءاستفاده شده است.
اگر بخواهیم دقیقتر نگاه کنیم، تبلیغات حول «بردن دموکراسی» به کشورها – که از همان زمانِ جا خوش کردنش در سیاستهای خارجی آمریکا، به یک گزینهی پر سر و صدا و البته پر سود تبدیل شد – از زمانی شدت پیدا کرد که سیاستمداران آمریکایی تحریم اقتصادی و پس از آن، جنگ علیه کشور عراق را در دستور کار خود قرار دادند. آیا رسانههای جریان اصلی نیز در این تبلیغات نقش داشتند؟ بله. اما مشکل فقط این نبود؛ اتفاق مهمی که باید میافتاد و تا اواخر دوران تحریم اقتصادی عراق نیفتاد، انعکاس اخبار مربوط به عواقب آن تحریمها برای مردم عراق در رسانههای جریان اصلی آمریکا و دیگر کشورهای غربی بود، به طوری که حتی بسیاری از مردمی که در همسایگی عراق زندگی میکردند، از رنجی که مردم آن کشور بابت تحریمها متحمل شده بودند اطلاع نداشتند. تا اینکه سرانجام بعد از مرگ بیش از پانصد هزار کودک عراقی در اثر تحریم اقتصادی، مجری برنامهی “شصت دقیقه” این پرسش را با مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجهی دولت بیل کلینتون مطرح کرد که آیا واقعا این تحریمها ارزشش را داشت که در اثر آن این همه کودک (به تعدادِ حتی بیشتر از کودکانی که در اثر بمباران هیروشیما کشته شدند) بمیرند؟ و او در پاسخ گفت: «انتخاب سختی بود اما ارزشش را داشت!» این مصاحبهی جنجالی، هرچند که در حکم نوشدارو بعد از مرگ سهراب بود، برندهی جایزهی «امی» شد. امروز به نظر میرسد که رسانههای جریان اصلی در آمریکا کما فیالسابق، در انعکاس اخبار مربوط به شرایط مردم ایران پس از شدت یافتن تحریمهای اقتصادی آمریکا علیه این کشور نیز بسیار محافظهکارانه و بااحتیاط عمل میکنند.
در این شرایط، رسالت فعالانی که بهخصوص، با توجه به تعداد زیاد دنبالکنندگانشان در شبکههای اجتماعی حکم «اینفلوئنسر» (افراد شناخته شده و تاثیرگذار در شبکههای اجتماعی) را دارند، چیست؟ آیا اطلاعرسانی آنها و تبدیل کردن صفحات پُربازدیدشان به تریبون مردمِ تحت فشار نمیتواند جای خالی این اخبار در رسانههای جریان اصلی را پر کند؟
حال، ببینیم آن دسته از اینفلوئنسرهایی که خود را فمینیست مینامند، در دورانی که فعالان اصلی این حوزه در ایران بیش از پیش سرکوب، بازداشت و تهدید میشوند و از طرفی نیز گزینهی جنگ با ایران همچنان روی میز است و بر شدت تحریم ایران که خود در حکم جنگی مرگبار و اقتصادی است روز به روز افزوده میشود، چه فعالیتهایی را در پیش گرفتهاند؟
به جرأت میتوان گفت که نه تنها فعالیتهای فمینیستی این گروهها در این شرایط بر حمایت علنی و عملگرایانه از صلح و مخالفت صریح با سرکوب، جنگ و تحریم تمرکز نیافته است، بلکه حتی امنیت شغلی و اقتصادی زنان ایرانی نیز که تحت این شرایط به مخاطره افتاده، میان دغدغههای آنها جایی ندارد.
پس آنها به راستی دغدغهی چه چیزی را دارند؟
اگر این متن را فردی غیر ایرانی میخواند شاید باور نمیکرد یا تصور میکرد با مطلب طنزی مواجه است وقتی به ناگزیر باید اذعان کنیم که در چنین روزهایی، بله درست در چنین شرایط مخاطرهآمیزی که هر لحظه بیم آن میرود که عدهای، اعم از زن، مرد و کودک در ایران در اثر سوءتغذیه یا عدم دسترسی به دارو جان خود را از دست بدهند، دغدغههای پررنگ این فعالان را بحث بر سر مسائل حاشیهای نظیر لزوم زدودن یا نزدودن موی بدن زنان، تشکیل داده است. البته ماجرا برایشان جدیتر از آن است که صرفا به نوشتن متونی در این باره ختم شود. بنابراین هر از چند گاه، با انتشار تصاویری از موی نقاط مختلف بدن خود در شبکههای اجتماعی، سعی در تابوزدایی از موی بدن زن دارند. اما سوال اینجاست که چطور در دید آنها چه به درستی و چه به اشتباه، موی بدن میتواند یک تابو باشد اما مرگ و میر زنان و کودکان در اثر جنگ و تحریمی که خود، راه را هر چه بیشتر بر فساد اقتصادی حکومت و اِعمال تبعیضهای طبقاتی گشوده است، نباید به یک تابو تبدیل شود؟ و اصلا کدام تابو بزرگتر از جنگ؟ کدام تابو بزرگتر از فقر؟ و کدام تابو بزرگتر از مرگ؟
احتمالا این پرسش پیش میآید که مگر پرداختن به این نوع دغدغهها چه زیانی دارد؟ و بالطبع خواهند گفت: بگذارید هر کس کار خودش را بکند.
نکته اینجاست که این فعالان با بردن اصل به حاشیه و تبدیل حاشیهها به اصل، خواسته یا ناخواسته، دغدغههای گروهی از مردم ایران (قشر فرودست) را در این شرایط، کمرنگ جلوه میدهند و در نتیجه، به اینکه توجه گروههای دیگر مردم و یا حتی جامعهی جهانی از فجایع ناشی از فساد، جنگ و تحریم برگرفته شود کمک میکنند. به بیان بهتر، هیچکس مصائب جامعهای را جدی نخواهد گرفت که در چنین شرایطی ذهنش به موضوعاتی نظیر زدودن یا نزدودن موی بدن مشغول داشته شود.
چرا جنگ یک مسئلهی فمینیستی است؟
نخستین اولویت هر فمینیست، مبارزه با تبعیض است. جودیت باتلر در بخش دیگری از کتاب “قابهایی از جنگ: چه زمانی باید به سوگ زندگی نشست؟” تبعیض آشکاری را که جنگ باعث و بانی آن میشود، به این شکل توصیف میکند:
«از دید جنگافروزان، جهان به وضوح به زندگیهایی که ارزش سوگواری دارد و زندگیهایی که چنین ارزشی ندارد، تقسیم شده است. آنها جنگ را با هدف دفاع از زندگی جوامع مشخصی به راه میاندازند؛ با هدف دفاع از آنها در مقابل زندگی دیگران – حتی اگر این دفاع به معنای گرفتنِ زندگیِ آن دیگران باشد.»
علاوه بر این، دلایل مهم دیگری نیز وجود دارد که جنگ را به یک مسئله و دغدغهی فمینیستی تبدیل میکند. شارلوت لیندزی، مسئول پروژهی «زنان و جنگِ» سازمان صلیب سرخ جهانی، در گزارشی تحت عنوان «زنان و جنگ» برخی از این دلایل را برشمرده است:
افزایش مشارکت داوطلبانهی زنان در جنگها: که علاوه بر وادار شدن زنان به خشونت، این خطر را نیز متوجه آنها میکند که «برای رابطهی جنسی، پخت و پز و نظافت اردوگاهها ربوده شوند.»
آسیب دیدن زنان به عنوان شهروندان غیرنظامی در طول جنگها: «زن بودن موجب در امان ماندن آنها از آسیبهای جنگ نمیشود و اتفاقا زنها در بسیاری از جنگها به دلیل جنسیتشان مورد هدف قرار میگیرند».
خشونت جنسی در درگیریهای نظامی: «در بسیاری از درگیریها زنان به صورت سیستماتیک به دلایل سیاسی یا قومی برای نسلکشی و یا پاکسازیهای قومیتی مورد خشونتهای جنسی قرار میگیرند.»
مشکلات زنان پس از مفقود شدن مردان خانواده در جنگ: که از آن جمله میتوان به مشکلات زنانی اشاره کرد که «گاهی مردان گمشدهشان (پدر، شوهر و پسر) اموال، دارایی و حقوق بازنشستگیای از خود باقی نمیگذارند و زنان و کودکانشان ممکن است به دلیل عدم حمایتهای اجتماعی در شرایط اسفناکی گرفتار شوند.»
آوارگی زنان: زنان جنگزده «در کمپهای آوارگان به خصوص زنان تنها، باردار، مادران کودکان خردسال و زنان مسن، بیشتر در معرض آسیب هستند.»
شرایط دشوار زنان به عنوان اسرای جنگی: «زنان زندانی اغلب در شرایط بدتری از مردان قرار دارند. از دلایل اصلی آن میتوان به نبود زندان مختص زنان با توجه به جمعیت بیشتر مردان بازداشت شده در جنگها اشاره کرد. به دلیل جمعیت کمتر، زنان زندانی اغلب در زندان مردان و در بخش جداگانهای اسکان داده میشوند که معمولا کوچکتر و فاقد امکانات بهداشتی مناسب است.»
در ابتدای این متن، از دغدغههای ضدجنگی که موجب اتحاد نحلههای مختلف فمینیسم در آمریکا شد سخن گفتیم. بد نیست مثالی نیز از اتحاد فمینیستهای یک کشور بهاصطلاح “جهان سوم” در مقابله با جنگ بزنیم: در ژوئن ۲۰۱۶، دولت کلمبیا و سازمان «نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا» (فارک)، نخستین توافقنامهی تاریخی مربوط به آتشبس میان خود را امضا کردند. با وجودیکه این توافقنامهی صلح در یک همهپرسی مردود شمرده شد، کنگرهی کلمبیا در نوامبر همان سال توافقنامهی دیگری را به تصویب رساند که بر جنگهای مسلحانهای که ۵۲ سال به درازا کشیده بود، نقطهی پایانی گذاشت. زنان کلمبیایی حامی صلح در این توافق و همچنین در افشای نیازها و آسیبپذیری زنان و دختران در خلال روند صلح، نقشی کلیدی ایفا کرده بودند.
وبسایت بخش زنان سازمان ملل (UN Women) در ژوئیهی ۲۰۱۷ مستند کوتاهی را با عنوان “فمینیسم در زمان جنگ و صلح” پخش کرد تا به این ترتیب، هم مراتب قدردانیاش را به جنبش فمینیستی کلمبیا نشان دهد، هم سندی را دربارهی تعهد آن زنان به جامعهی صلحجویشان، ارائه داده باشد.
آلبرتو [ماگدا] فمینیست جوان در فیلم چنین میگوید: «به باور من، نقش زنان در رسیدن به صلح بسیار حائز اهمیت است. ما بازیگران اصلی این جریان شدیم زیرا به اهمیت همنشینی و کنار یکدیگر بودن پی بردهایم و به امکان ایجاد تغییر در این کشور و رسیدن به صلح (علیرغم تمام تفاوتهایمان) باورمندیم.»
با این اوصاف، شاید دیگر توضیح واضحات باشد که گفته شود این متن نه به قصد پررنگ کردنِ تفاوتها و اختلافها، بلکه برعکس، با هدف تاکید بر لزوم ایجاد اتحاد و توافق بین فمینیستهای ایرانی بر سر بازتعریف اهدافشان در شرایط جنگ، تحریم و سرکوب، نوشته شده است، اما طبیعی است که بدون بازنگری برخی فعالان در دغدغههایشان، راههای رسیدن به چنین اتحادی همچنان بسته باقی خواهد ماند.
در نگارش این مقاله از منابع زیر نیز استفاده شده است:
Frames of War: When Is Life Grievable?, Judith Butler, Verso; First Edition (May 19, 2009
Frames of War: When Is Life Grievable?, Judith Butler
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…
تردیدی نیست که تداوم نزاع اسرائیل و فلسطین که اینک منطقهی پرآشوب و بیثبات خاورمیانه…
تصور پیامدهای حمله نظامی اسرائیل به ایران نیروهای سیاسی را به صفبندیهای قابل تأملی واداشته…
ناقوس شوم جنگ در منطقۀ خاورمیانه بلندتر از هر زمان دیگری به گوش میرسد. سهگانۀ…