زیتون ـ مهسا محمدی: این هم از بازیهای عجیب روزگار است که در همین روزهای آغاز اردیبهشت که ۲۰ سالگی یکی از بزرگترین قلعو قمهای مطبوعات در ایران است، یکی از روزنامهنگاران نامآشنای آن روزنامهها هم درگذشت.
بابک داد، روزنامهنگار اصلاحطلب سابق، که زمانی در روزنامههایی مانند سلام، جامعه و عصر آزادگان قلم میزد، ۲۰ سال پس از آن روزهایی که تازه، روشن و پرامید مینمودند، در سن ۵۱ سالگی و در تنهایی و غربت در پاریس درگذشت.
در این سالها هم بر سرِ بابک داد و هم جبهه اصلاحاتی که او در آن سالهای دور در آن جنگیده بود، بلاهای فراوانی آمد و تغییرات چشمگیری در آنان رخ داد. جوری که شاید دیگر بعد از ۲۰ سال هیچکدام را نتوان به صفات سالهای پیشین بازشناخت.
آغاز، رشد
بابک داد در واقع از روزنامه سلام کار جدی مطبوعاتی خود را آغاز کرد. در زمانی که بعد از رکود دهه ۶۰ و نیمه اول ۷۰ مطبوعات «اصلاحطلب» تلاش میکردند تفاوت خود را با فضای بسته و غالب مطبوعات کشور نشان دهند. روزنامه «سلام» و در قالب آن «داد» و چند روزنامهنگار دیگر هم تلاش میکردند، مصدر این صداهای متفاوت باشد.
او در سال ۱۳۷۶ به عنوان خبرنگار روزنامه سلام در سفرهای انتخاباتی محمد خاتمی او را همراهی کرد و گزارشهای متفاوتی از این سفرها نوشت. اغراق نیست اگر بگوییم که او از اولین افرادی بود که در این دوره شروع به نوشتن گزارش «نرم» کرد و فرم گزارشنویسی را از قالب خشک «وی گفت» و «وی افزود» در آورد و از این رو بسیار مورد توجه قرار گرفت.
او در ادامه تجربیات و خاطرات این سفرها را به شکل پاورقی در روزنامه «جامعه» چاپ کرد. همان پاورقیها بعدها تبدیل به کتاب «صد روز با خاتمی» شد که در فضای محبوبیت خاتمی و ماه عسل اصلاحطلبانه آن روزها، با استقبال فراوانی مواجه شد و در تیراژ بالا چاپ و تجدید چاپ شد.
بعد از استقرار محمد خاتمی به عنوان رییسجمهور، چون هم خود خاتمی و هم اطرافیانش گزارشهای داد جوان را پسندیده بودند، او خبرنگار ویژه رییسجمهور شد و در سفرهای داخلی و خارجی متعددی محمد خاتمی را همراهی میکرد که از گزارشها و خاطرات آن سفرها هم یک کتاب دیگر درآمد.
با وجود موفقیت چشمگیر آن روزها، اما بابک داد به قولی به دلیل روحیات خاص خودش و زودرنجی و کمصبری همیشگیاش و به قول دیگر به دلیل استقلال رایاش و اصولمندیاش، آن شغل رشکبرانگیز را رها کرد بر سر کار پیشین خود در روزنامهها بازگشت.
بعد از آن به طور پراکنده در نشریات مختلف نوشت، حالا دیگر در میان مطبوعات دوم خردادی به خوبی شناخته شده بود و از مطالبش استقبال میشد. یک دوره به روزنامه همشهری رفت، اما در آنجا هم چندان دوام نیاورد. پس از آن مطالبش را در روزنامه ایران و بعضی روزنامههای دوم خردادی منتشر میکرد.
او پیش از ورود جدی به مطبوعات در عکاسی و فیلمبرداری و مستندسازی هم دستی داشت که این فعالیتها احتمالا به اینکه برادر کوچک سیفالله داد، سینماگر شناختهشده ایرانی بود، بیربط نبود.
سیفالله داد را ایرانیان بیشتر به فیلم تحسین شده «بازمانده» میشناسند و سینماگران به معاونت سینمایی وزارت ارشاد در زمان وزارت عطاالله مهاجرانی. در مجموع نام «داد» در آن سالها نامی آشنا در فضای فرهنگی ایران بود، اما در طی سالهای بعد دیگر درِ روزگار بر همان پاشنه نچرخید. برادر بزرگتر، سیف الله داد در سال ۸۸ و در سن ۵۴ سالگی از دنیا رفت.
خروج، انزوا
بابک داد هم در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ در ستاد کروبی فعال شد و مطالب به نسبت تند و تیزی نوشت. بعد از ۸۸ و با شروع کشمکشها و بحرانهای پس از انتخابات گویی در معرض بازداشت قرار گرفت و از این رو با فرزندانش از ایران گریخت و خود را به پاریس رساند و پناهنده شد.
روزهای ابتدایی خروج از ایران و در بحبوحه جریانات سال ۸۸ و «جنبش سبز» خیلی فعال بود و دایم در حال گفتگو با رسانههای فارسی زبان و ارائه تحلیل از وضعیت داخلی ایران. در طی سالهای پس از آن و با فروکش موج اعتراضات داد هم کم کم منزوی شد به طوری که در سالهای اخیر فعالیتهایش به کانال تلگرام و اینستاگرام شخصیاش محدود ماند.
همکاران قدیمی به دلیل آنچه از دست دادن قلم ژورنالیستی مینامند به او نقد داشتند و معتقد بودند که او حالا بیشتر یک فعال سیاسی «برانداز» بود، نه روزنامهنگار. هر چند چنانچه از شواهد برمیآید او در تنهایی و انزوای خود با هیچ گروه و دستهای از اصلاحطلب گرفته تا برانداز در ارتباط نبود.
نگاهی به شبکههای اجتماعی این روزنامهنگار اما حاکی از آن است که مواضع سالهای اخیر مطمئنا دیگر اصلاحطلبانه نبود و پای بعضی از مطالبش به آمدنیوز هم راه پیدا کرده بود.
یکی از دوستان این روزنامهنگار، در واقع تنها دوستی که از راه دور با او در ارتباط بود، درباره روزهای آخر زندگی او به «زیتون» میگوید: «تنها بود. بیماری دیابت همراه بیماری قلبی که سالها درگیرش بود به او فشار میآورد، اما مدتی بود که چه به لحاظ جسمی و چه روحی روبراه نبود. شاکی بود. هم از وضعیت و هم کملطفیها».
او ادامه میدهد:« این روزها دچار مشکلی در ناحیه ستون فقرات شده بود. غده ای داشت که به دلیل عدم مراجعه به پزشک دچار عفونت شده بود. آخرین باری که با هم حرف زدیم قرار بود صبح روز بعد پزشک او را معاینه کند، اما دیگر به تماسها و پیامها جواب نداد.»
در نهایت گویا در روزهای آخر آن ارتباط حداقلی هم از دست میرود و تلاشهای این دوست برای پیدا کردنِ داد بینتیجه میماند. این بی خبری حدود دو هفته به طول انجامید تا اینکه یک روز از بیمارستان با او تماس میگیرند و از مرگ «داد» خبر میدهند.
او میگوید:« این مرگ به خاطر تنهایی بود.»
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…
تردیدی نیست که تداوم نزاع اسرائیل و فلسطین که اینک منطقهی پرآشوب و بیثبات خاورمیانه…
تصور پیامدهای حمله نظامی اسرائیل به ایران نیروهای سیاسی را به صفبندیهای قابل تأملی واداشته…
ناقوس شوم جنگ در منطقۀ خاورمیانه بلندتر از هر زمان دیگری به گوش میرسد. سهگانۀ…