امروز بسیاری از رخهای زیبا در زیر «نقابهای بهداشتی» پنهان شدهاند. زیبارویان همه «پردهنشین» شدهاند و در کوی و برزن هیچ زیبارویی قدم نمیزند، اگر هم بزند با «نقابی» که بر چهره دارد چیزی از رخ زیبای او «دیده» نمیشود، مگر چشمانی «مست» داشته باشد که آن هم آنقدر نزدیک نمیآید که چشمی به چشمی افتد و آتشی در کاه! در داخل ماشینها نیز وضع به همین گونه است. همین چند وقت پیش بود که برخی کشورهای اروپایی قانونی گذراندند تا پوشیدن «بُرقع» و «روبنده» اسلامی را به دلایل امنیتی «ممنوع» اعلام کنند. در گذشته، در فیلمهای وسترن، مردانی که دستمال گردن خود را به روی صورت خود میبستند، شاید جز زدن «بانک» یا «قطار» و «آدمکشی» قصد دیگری نداشتند. اما امروز هرکس میتواند راحت دستمالی به روی صورت خود ببندد و به هر جا برود. اکنون بسیاری از مردم با «صورتهای بسته» در همه جا در رفت و آمدند، از جمله بانکها و فرودگاهها. حال تصور کنید اگر «کارشناسان بهداشتی» و «مقامات دولتی» میگفتند «موها» نیز باید پوشیده باشد، یا تمامی بدن، سر تا پا، همچون پزشکان و پرستاران، دیگر «نور علی نور» میشد و تمامی جهان را «حجاب اسلامی» فرامیگرفت و «اسلام» عالمگیر میشد: همه سرتا پا پوشیده در «قبا» و «چادر» و «روبنده» یا «بُرقع» و یا «دستاری» بسته بر سر و صورت! تصور کنید در جهانی زندگی کنید که همه «مجبور» باشند مانند پزشکان و پرستاران سر تا پا پوشیده در لباسهای پلاستیکی «سفید» از خانه بیرون آیند! گویی شهر پر از «فضانورد» شده است یا شاید پُر از «کفنپوش». ترسناک است، اما ممکن است. این «تخیّل» نیست واقعیتی در زندگی بشر بوده و هست و خواهد بود. خواهم گفت چرا؟
«هرمنوتیک» به ما میگوید که گذشته را از «چشمانداز کنونی» یا «زمان حال» بهتر میتوان «فهمید»، چون ما اکنون خود میتوانیم با خودآگاهی آن را با تجربهای که اکنون داریم «بازسازی» کنیم و حال آنکه گذشتگان فاقد این گونه خودآگاهی بودند. ما اگر ذهن انسان ابتدایی را میخواهیم بفهمیم، «کودکان» بهترین نمونهاند، اگر میخواهیم «اجتماع»های ابتدایی و انسان بدوی را بفهمیم، «قبایل بدوی» در افریقا و استرالیا و آمازون بهترین نمونهاند. همواره این امکان هست که ما اصلاً دوباره به «بدویت» باز گردیم، اگر چرخ جامعههای کنونی از حرکت بازایستد و فرهنگ و آموزش و فراغت از ما سلب شود، ما جز ضروریات به چیزی نیاز نخواهیم داشت، و در نتیجه فقط کسانی قادر به زندگی خواهند بود که بتوانند خود را با اوضاع و احوال جدید سازگار کنند. جنگها، تحولات طبیعی فاجعهآمیز (خشکسالی، قحطی، سیل، زلزله، آتشفشان)، بیماریهای واگیردار، اگر پایدار باشند، همه میتوانند بازگردانندۀ ما به «بدویت» و آغاز «تاریخ» باشند. آنگاه تنها کسانی زنده خواهند ماند که بتوانند زنده بمانند.
تصور کنید که این «نقاب»های بهداشتی مدّتی طولانی با ما همراه باشند: آنگاه چه خواهد شد؟: شاید «طراحان» به فکر «نقاب»های بهداشتی زیبا، گرانقیمت، زنانه و مردانه و بچگانه و دائمی و شستشوپذیر بیفتند و آنگاه «نقاب» هم بشود بخشی از «لوازم» ضروری پوشاک ما همچون «جوراب» و «زیرپوش» و «زیرشلواری» و «سینهبند» … با همین تصور میتوانیم برگردیم و ببینیم چگونه بسیار چیزها در تاریخ بشر شاید نخست به ضرورتی به وجود آمدند بعد تبدیل به «تابو» و «اخلاق» و «دین» و «سنّت» و «عُرف» و «مُد» شدند و سرانجام جای خود را به چیزهایی دیگر دادند، چیزهایی مانند: چادر، برقع، روبنده، نقاب، قبا، عبا، عمامه، دشداشه، چفیه، دستار، روسری، شال، شال گردن، کلاه، کراوات، پاپیون، دستمال گردن، پوشه، کلاه خود و عینک آفتابی یا طبی و همۀ اقلام دیگر همۀ اینها برآمده از «شیوۀ زندگی» در مناطقی خاص و در دورهای خاص از زندگی و در میان گروههایی از مردماند که یا ناگزیر بودند بدین گونه زندگی کنند و این از «مقتضیات» زندگی آنها بود یا شده بود یا این گونه چیزها به زندگیشان «زیبایی» و «ارزش» و «نشانه»ای میبخشید که نشاندهندۀ طبقۀ اجتماعی و جایگاه آنها در جامعه بود.
برای بسیاری از «مسلمانان» عمامه و روسری و چادر و بُرقع و روبنده و ریش و دشداشه و چفیه و نعلین و عبا و قبا نشانۀ سنّت و دین و فرهنگ است، و حال آنکه اینها زمانی تنها از «مقتضیات» زندگی بدوی و بادیهنشینی بوده است و امروز نیز هرکس بخواهد به صحرا برود یا در صحرا زندگی کند «بهترین» شیوۀ پوشش شاید همین لباسهای بومی باشد، همانطور که کسی اگر بخواهد در میان اسکیموها زندگی کند دیگر لباس بادیهنشینان عرب یا صحرای مغرب «مناسب» او نیست و باید «لباس اسکیمو»ها را به تن کند و عینکهای آفتابی آنها را بزند و به جای «شتر» از «سگ» یا «گوزن» برای حمل و نقل استفاده کند. بادیهنشینان بدون پوششی بر سر و بستن صورت و پیراهنی گشاد و بادخور و کفشی راحت (صندل) و باز چگونه میتوانستهاند هوایی گرم و شرجی یا پُر از گرد و خاک و گاه همراه با طوفانی از شن را تحمل کنند؟ پوشیدن سر و صورت و گذاشتن ریش برای مردانی که در زیر آفتاب کار میکنند یا راه میپیمایند ضرورتی حیاتی است و همین طور برای هرکسی دیگر که از خانه بیرون میآید.
اکنون شاید راحتتر بتوانیم بفهمیم که «ایدئولوژی» چیست و چه بلایی بر سر انسان میآورد: آنچه زمانی از «مقتضیات» زندگی در زمان و مکان خاصی بوده است «صورت ابدی» و «حقیقت» به خود میگیرد و با فرهنگ و اخلاق و علم و فلسفه و هنر تلاش میشود تا همچنان «پابرجا» بماند و «ابدی» شود. از این حیث میان «ایدئولوژی»های مختلف فرقی نیست، چه زیر نام «دین» قرار گیرند، چه «حکمت»، «اخلاق»، «فلسفه»، «علم»، و چه «هنر». انسان تنها با یک چیز باید خود را در این جهان سازگار کند، اگر خواهان «بقا»ست: «طبیعت». و همین کار را نیز همواره کرده است که مانده است، چه آنگاه که وحشی و نامتمدن بوده است، و چه آنگاه که متمدن و با فرهنگ شده است: فراز و فرودهای اخلاقی و دینی و فلسفی و علمی و هنری همه با «زندگی» است که تغییر میکنند و بنابراین ارزشها و اندیشهها همه باید در خدمت «زندگی» باشند، البته نه هر زندگی، آن زندگی که شایستۀ «انسان بودن» است. انسان برای زندگی انسانی و با کرامت باید از «تعیینکنندگی» طبیعت و محیط بکاهد تا بتواند «انسانی» زندگی و خود تعیین کند که چه باشد زندگیاش. قحطی و فلاکت و بیماری و جنگ انسان را به «بدویت» بازخواهند گرداند و از او همان حیوانی را خواهند ساخت که در اعصار پیش از تاریخ بود. چنین مباد!
پریرو تاب مستوری ندارد! هیچ حجابی سد راه عشق و هوا و هوس نمیشود. اتفاقا بر شدت آن میافزاید. این قدرت تشبیهات و صور خیالی «شراب» و «مستی» و «چشم» و «ابرو» و «مو» و «قد و قامت» و «لب» و «دهان» که شعر فارسی را این همه قدرتمند کرده است جز با زندگی «در حجاب» ممکن نبوده است، مردمی که با دیدن چشمی یا گوشۀ ابرویی دل و دین میباختهاند:
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
یا
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست
منبع: وب سایت فلسفه
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…