مداحی محمود کریمی و قمارباز خواندن حسینبنعلی (ع) و روایتی برآمده از ذهنیت لمپنزیم حاکم، یکی دیگر از دستآوردهای حکومت دینی در ایران است. حکومتی که ابتدا دین را پژمرد و مچاله نمود و به فقه تقلیلش داد و بعد از آن فقه را هم از محتوا خالی کرد و مداحان لمپن و هفتتیرکش را بر صدر نشاند.
امام محمد غزالی چند قرن پیش گفته بود در میان علومی که به علوم دینی مشهوراند، فقه دنیویترین علم است و کمترین قرابت را با مبانی و محتوای دین دارد. (نقل به مضمون) آقای خمینی که بهسان همهی فقها دین را به فقه تقلیل داده بود، با اصالت دادن به نظام (حفظ نظام اوجب واجبات است) که نماد و جرثومهی قدرت است، فقه را نیز که از کمترین محتوای دینی برخوردار است، از آن محتوای اندک خالی کرد و اصالت را سراسر به قدرت داد و در این فرآیند دیگرشدگی دین به فقه و فقه به قدرت، مداحان قدرتپرستِ پای در رکاب ولایت، واعظان و مروجان دینی شدند که مشروعیتبخش قدرت ظالم و جائر است.
در این یادداشت نمیخواهیم به موضوع فقه و دین و حکومت دینی و … بپردازیم. بلکه میخواهیم به مداحی و مرثیهخوانی که از بنیانهای فرهنگ ملی و مردمی خالی شده و آن نیز در سایهی حکومت دینی به ابتذال کشیده شده است، اشاراتی داشته باشیم.
با مرور مداحیها و مرثیهخوانیها و روضههای قدیم و جدید، درمییابیم که مداحیهای مردمی که مستقل از قدرت و حکومت بوده و هستند، از اصالتهای فرهنگی و تاریخی و مفاهیم عمیق اساطیری برخوردارند و وجوه زیباییشناختی تاثیرگذاری دارند. زیباییشناسی به مفهوم برانگیزانندهی احساسات درونی انسان اعم از احساساتی چون غم و اندوه و شور و شعف و حماسه و …
شعرهای مردمیای که برای مداحی سروده میشوند، عموماً تمام ویژگیهای شعر را دارند و احساسات وجودی آدمی را برمیانگیزند. بهنحوی بسیار زیبا به تصویرسازی میپردازند و رئال را با خیال میآمیزند و اثر هنری نابی را خلق میکنند. صحرای کربلا را گلستان میبینند، حسین را خون خدا (ثارالله) میدانند و سرش را بر نیزهی یزیدیان در حال قرائت قرآن تصویر میکنند. یکی از زیباترین تصویرسازیهای مداحان و مرثیهخوانان همین قرائت قرآن شهید بر نیزهی یزید است. ترجمان این باور دیرینه که مرگ درگاه خداگونگی انسان است.
متاسفانه اما فقهای حاکم و به تبع آنها مداحان بیسواد و بیهنر درگاه سلطانی، مرگ را نیز به ابتذال کشاندهاند. مرگ در مقام رویدادی اجتنابناپذیر از چنان اهمیتی در تفکر انسان برخودار بوده که از آیینهای اساطیری تا مذاهب توحیدی عمیقترین مفاهیم را به خود اختصاص داده است. به گونهای که مرگ درگاه خداگونگی انسان دانسته میشده است. مولانا در یکی از اشعار معروف خود چنین به این درگاه خداگونگی اشاره میکند:
«از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان بر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهی دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملائک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شی هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم»
مهندس بازرگان در کتاب «عشق و پرستش» یادآور میشود که «مطالعهی مرگ مطالعهی حیات است» و تاکید میکند «قرار طبیعت و هدف حیات و همچنین میل درونی شدید هر موجودی ادامه دادن و ابدی کردن حیات است.» اصالت با زندگی است و همین مرگ را نه پایان حیات که درگاه ابدیت و جاودانگی میکند. به تعویق انداختن مرگ برای برگرفتن هرچه بیشتر توشهی آخرت و آموختن چگونه مردن تا بتوانیم مسیر خداگونگی را به نحو احسن طی کنیم، یکی از بنیادیترین آموزههای دینی است. این است که شریعتی از خداوند آموزش چگونه زیستن را میطلبد تا به تبع آن خود چگونه مردن را بیاموزد و بهترین شیوهی مرگ را برگزیند. مرگی که انسان را خداگونه میکند. مرگ اجتنابناپذیر است، اما چگونه مردن انتخابی است از سر آگاهی و ایمان. مهندس بازرگان خداوند را ارادهی مطلق میداند و معتقد است که شهید بنابر نوع مرگی که برگزیده و عبارت از مردن برای زندگی است، شبیهترین انسان به خداوند است. اینکه در روایات شیعی و در میان مردم عامی مشهور است که سر حسینبنعلی بر نیزه یزیدیان قرآن میخوانده است، با منطق واقعگرایانهی بشری مطلقاً نمیخواند، اما ریشه در آیینهای اساطیری و آموزههای مذاهب توحیدی دارد. بنابراین آیینها و آموزهها، حسین بعد از شهادت، خداگونهای است که بر نیزهی یزیدیان قرآن میخواند. درواقع این خداست که بر نیزه سربازان و عملگان مرگآفرین دوران، سرود زندگی و حیات سر میدهد، آنچنان که مسیح بر صلیب سرود زندگی میخواند. قرآن خواندن سر حسین بر نیزهی یزید، بیان شاعرانهی یک اصل ایمانی است. تصویرسازیی هنرمندانه از یک بنیان دیرینهی اساطیری که از دُموزی یا خدای شهید شونده تا سیاوش و مسیح و حسین در قالبهای هنری متعددی روایت شده است. تصویر شاعرانهی خداگونه شدن انسان به واسطهی تلاشی که در زندگی برای حیات کرده و نوع مرگی که برگزیده است. مرگی از سر عشق به حی ابدی و ابدیت مطلقی که هرگز نمیمیرد و جاودانهی مطلق است.
«زندگی زیباست ای زیباپسند
زیبهاندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بیبازگشت
کز برایش میتوان از جان گذشت.»
شعری است از هوشنگ ابتهاج که بیان شاعرانهی دیگری از دیالکیتک مرگ و زندگی است. زیبایی زندگی و حیات به قدری است که میتوان و باید برای تصویری جاودانه ساختن از آن، مرگ را در آغوش کشید و عاشقانه از شهد شیرین آن نوشید. آنچنان که آرش برای حیات ملی و زیست جاودانهی اجتماع ایرانیان در فراخنای آزادی، جان خویش در کمان نهاد و به سوی ابدیت رها نمود و خداگونه شد. چگونه زیستن در جستجوی چگونه مردن است که از انسان خداگونهای میسازد که ابدیت مییابد و جاودانه میشود. در مداحیها و مرثیهخوانیهای مردمی که برآمده از روح جمعی-تاریخی و فرهنگ ملی – مذهبی است، مملو از مفاهیم اینچنین عمیق و اصیل است.
بنابر همین اصالت تاریخی و فرهنگی است که مداحیها در دستگاههای موسیقی ایرانی تنظیم میشوند و حماسه، مبارزه، شهادت و … را با گوشهها، نواها و آوازهای موسیقی ایرانی بهمنظور برانگیختن عمیقترین احساسات مشترک انسانی بیان میدارند تا مخاطب در یک تجربهی وجودی مشترک با راوی و روایتشونده، وحدت بیابند و هستی جمعی خویش را از اعماق تاریخ تا اکنون باززایی و بازآفرینی نمایند و مسیر خداگونگی را برای خود و دیگری هموار سازند. اینکه پیشتر مداحان یا «دستگاهخوان» بودند یا «ردیفخوان»، بیانگر اهمیت سواد موسیقی آنان است و نشان میدهد که آنان با دانش موسیقایی و تجربهی زیستهی خویش نسبت به این انتزاعیترین و برانگیزانندهترین هنر، آموخته بودند که در کدام دستگاه موسیقی شعر را تنظیم کنند تا بتوانند آن احساسی که میخواهند را برانگیزانند. شعرها را با توجه به پیامی که داشتند و احساسی که قرار بود برانگیزانند در دستگاههای شور، نوا، چهارگاه و ماهور و … میخواندند و با ارتباطی که با مخاطب برقرار میکردند، شور و حالی که باید میآفریدند و چون از دل برمیآمد لاجرم بر دل مینشست و تجارب مشترک وجودی ملی و مذهبی را باززایی میکردند. به دل نشستن و ماندگاری اذان موذنزاده و ربنای شجریان و … از این نوعاند.
امروزه اما، مداحان حکومتی و پا در رکابان فقهای حاکم، بهواسطهی بیسوادی و نداشتن تجربهی کافی در هنر موسیقی و عدم ارتباط وجودی با تاریخ و فرهنگ مردمی، مداحی و عزاداری را تبدیل به کارناولهای بیبنیان و سطحی کردهاند که یادآور هالووین غربی است. ریتمهای مداحی بهواسطهی بیگانگی گوش مداحان حکومتی با دستگاههای موسیقی ملی و موسیقی مقامی مناطق ایرانی و آشنایی مفرط با سبکهای پاپ ملودیک، هیچ قرابتی با موسیقی ایرانی ندارند و هر یک از نوحههای این مداحان یادآور یکی از ترانههایی است که خوانندگان جدید خواندهاند و در میان نوجوانان و جوانان رواج یافته است.
حکومت دینی نه تنها دین را از محتوا خالی نموده و آن را مملو از زور و اجبار کرده است، که با اعمال زور و امکان رسانهای، مناسک و آیینهای مردمی را نیز از محتوای فرهنگی و بنیانهای زیباییشناختی اساطیری آن خالی نموده و آنها را تبدیل به کارناوالهای بیمحتوای حکومتیان کرده است. وقتی عزاداریهای مردمی که مبتنی بر تجارب تاریخی و حیاتی ملی هستند، با انواع محدودیتهای ولایت فرموده محدود میشوند و مردم اجازهی بیان هر شعری را ندارند و نمیتوانند تجارب وجودی خویش از ارتباط معنوی با واقعهای تاریخی را در قالبهای هنری تصویرسازی نمایند و به باززایی خیالین آن واقعیات تاریخی بپردازند، وقتی ربنای شجریان اجازهی پخش ندارد، وقتی هیئتهای عزاداری مردمی در یزد و زنجان و بوشهر و خوزستان و … با انواع محدودیتهای حکومتی مواجهاند و به بهانههای مختلف سانسور میشوند و گرفتار خودسانسوریاند، بهجا آوردن مناسک تاریخی با مولفههای متعدد و متکثر فرهنگ ملی امکان خود را از دست میدهد و گرفتار نازایی و پژمردگی و نابودی میشود.
در چنین شرایطی است که حسین بن علی (ع) که در تاریخ و فرهنگ ایرانی، تجلی خداگونگی انسان است و در ناخودآگاه جمعی ایرانیان – اعم از شیعه و سنی و مسیحی و … – بازآفرینندهی کهنترین تجارب حماسی – معنوی از کهنترین اعصار تا اکنون و از اسطوره تا عرفان است، تبدیل به قماربازی میشود که نراد ماهری است و برنج میبرد. وقتیکه حکومتی در تمام امور و شئون مردم دخالت میکند و بازور و چماق و تهدید و زندان در تلاش است که ضدفرهنگ ( و نه فرهنگ) خود را غالب کند، تمام ساختههای تاریخی مردم که ریشه در فرهنگ ملی و قومیشان دارد و برتراویدههای ناخودآگاه جمعیشان است، گرفتار ابتذال قدرتساخته میشوند و رو به نابودی میگذارند. دین مردم را به خودشان واگذارید و اجازه دهید تا در سیر تکامل اجتماعی مبتنی بر داشتههای فرهنگی و تاریخی زیباترین تصویرهای انسانی را خلق کنند و تکاملبخش وجوه متعدد – و ازجمله زیباییشناختی_ آیینهای ملی و مذهبی خود باشند.
6 پاسخ
آقا، چرا کامنت ما را نشر نمیدی؟ نه توهینی بود نه مقوله منفی دیگه. چون به آقای لشنی و “مراد” ایشان آقای مرحوم مهندس بازرگان نقد کرده ام، که ما از این جریان فکری صدمه اصلی دیده ایم نه از روحانیت که از طریق این جریان تحمیل شد به ملت ایران!
بعضی با یک قاشق ماست، یک تاقار دوغ درست میکنند.
ولی مشکلات مردم با دوغ آبکی درست نمیشود. حرف زیاد خوب نیست. حرف خوب لازم است، اما کم، که مردم گوش کنند و به آن دل بدهند.
من برخلاف شما قماربازی حسین ابن علی را کاملا باور می کنم و این تعریفهایی که شما از تعزیه و عاشورا و غیره می کنید به هیچ وجه با فرهنگی که من از اسلام حسین تاریخی که در جنگ علیه ایران شرکت کرد و یکی از غنیمتهایش مورد تجاوز قراردادن شاهزاده ایرانی بود، می شناسم، مطابق نیست. دعوای حسین را با یزید هم از نوع دعوای رفسنجانی و خامنه ای می دانم. یزید که به صادقترین سیاستمدار تاریخ مشهور است، بعد از کشتن حسین بر منبر رفت و به مردمی که قصد داشتند طرفداران حسین را از مسجد بیرون کنند، دعوت به سکوت کرد و گفت: دعوای من و حسین بر سر دین نبود. او نوه پیغمیر بود و من پسر عم اویم. حسین چند بار حج رفت و من هم. حسین نماز می خواند و روزه می گرفت و من هم. دعوای ما بر سر این کرسی (صندلی و منبر) بود و اینک من بر روی آن نشسته ام پس جنگ را فراموش کنید و با هم برای من و حسین درگیر نشوید. این جوهره دین اسلام از اول تا آخر، از محمد تا خامنه ای و کلهما است.
آقای لشنی هنوز در صحرای کربلا و حماسه عاشورا سیر میکند. ما ضربه اصلی از روحانیت نخوردیم بلکه از همین تفکر جناب لشنی و مراد ایشان مرحوم بازرگان که این کاست نکبت را بر سر قدرت آوردند. تفکر ملی مذهبی آصولا تفکری پریشان است. نه ملی هست نه مذهبی…برای همین هم هیچ گاه به جای نرسید این تفکر و شکست سنگین متحمل شدند دارندگان این تفکر. یادمه جناب لشنی چند سال پیش در حالیکی که در راه زندان بودن تا حکم ایشون به اجرا دربیاد پرشور بیانیه در حمایت از رای دادن به آقای روحانی میدادند.
به والله اینایی که بیرون ایرانن هنوز خیال میکنن اوضاع فرهنگی جامعه ایران مثل همون دهه ۶۰ و ۷۰ ایه که اونها از ایران رفتن درحالیکه به هیچ وجه اینچنین نیست.امروز ۱۲ رمضان المبارکه و من تو شرکتی که کار میکنم از مجموع ۲۰ نفر همکارم صرفاً یکی دیگه رو دارم که مثل خودم روزه باشه!بوی انواع اطعمه و اشربه فضای شرکت را پر کرده و احدی هم از مامورین حکومتی نیومده ببرشون اوین!!!!مشکل در ج.ا.ایران فقط اینه که رژیم حاکم بر سر کار ابقا بشه وگرنه کیفیت زندگی دنیوی و اخروی مردم به هیچ وجه مسئله نیست
با عرض سلام و احترام. چند مورد مهم در نوشته شما دیدم که قابل بحث است. مورد اول این است که اصلا چرا باید روحانیت مذهب را به مردم واگذار کند؟ مگر دین و مذهب بدون روحانی میشود؟ پس از ۱۴۰۰ سال روحانیت در کمال قدرت حکومت میکند. هر چه بخواهد میگوید و هر چه بخواهد میکند. مداحی هم بخشی از فرهنگ دینی ماست. اما نیازی به محدودیت مداحی نیست. چه فرقی است بین ربنا آقای شجریان و حسین – حسین عاشورا. هر دو از فرهنگ دینی ما حکایت میکنند. اشتباه بزرگ قاطی کردن فرهنگ دینی با فرهنگ ملی است. فرهنگ ملی یک پدیده بشری است و اجباری در رعایت آن نیست. اما فرهنگ دینی الهی است و ما مجبور به رعایت آن هستیم.
دیدگاهها بستهاند.