«فاهمه بدون شهود، خالی است، شهود بدون فاهمه کور» ( ایمانوئل کانت، نقد عقل محض)
هنگامیکه عبدالکریم سروش در پانزدهمین سالگرد درگذشت علی شریعتی سخنرانی معروف «فربه تر از ایدئولوژی» را ایراد کرد و سپس آن را در قالب کتاب در سال ۷۵ منتشر ساخت، نقدهایی چند از سوی نوشریعتیستیها بر این سخنرانی/کتاب مطرح شد. نقدهایی که بیشتر ناظر بر دو موضوع بود. یک اینکه ایدئولوژیزه کردن دین لزوماً امر مذمومی نیست و دو اینکه علی شریعتی در پی ایدئولوژیسازی از دین نبوده است.
رضا علیجانی در ذیل مطلبی با عنوان «کنکاشی بر نفرت از شریعتی» مروری بر نقد سروش و نقدها بر نقد وی داشته و خود نیز مستقلاً چند کتاب در اینباره منتشر کرده است. وی در فرازی ازین مقاله مسئله را اینگونه صورتبندی میکند:
«نقد سروش بر ایدئولوژی بسیار سیاستزده بود. ناقدان گسترده این رویکرد، سواد و اطلاع آکادمیک بیشتری داشتند تا موافقان آن. منتقدان بسیاری میگفتند سروش کلمه «ایدئولوژی» را − که در عرصه آکادمی یک کلمه خنثی است − با تقلیل و تحریف به کلمهای منفی تبدیل کرده و ایدئولوژی را به مارکسیسم و فاشیسم فروکاسته است. در بسیاری کتابهای تحقیقی که در باره ایدئولوژی نوشته شده علاوه بر این دو لیبرالیسم و ناسیونالیسم و فمینیسم و حتی اندیشه سبز (حمایت از محیط زیست)، جهان سوم گرایی و… همگی ایدئولوژی خوانده شدهاند. به قول بشلر (در کتاب ایدئولوژی چیست؟) همه انسانها دارای ایدئولوژی هستند (از جمله به خودش اشاره میکند که نود درصد کتابش در نقد ایدئولوژی است)، مهم این است که من به عنوان یک محقق بتوانم در تحقیقاتم تا حداکثر ممکن از ایدئولوژیام فاصله بگیرم. این چالش تا آنجا بود که یک بار یکی از افراد متاثر از دکتر سروش (که البته بعدا مسیر دیگری را در پیش گرفت) به من میگفت بحثهای سروش علیه ایدئولوژی بیشتر روضهخوانی است تا بحث علمی. اما همین بحثهای به گمان من سیاستزده در شرایطی که فضای فکری و فرهنگی کشور مجال اندکی برای نقد وضعیت حاکم پیدا کرده بود گویی مجالی بود برای مخالفت با وضع موجود. مخالفت با حکومت مذهبی و جریان غالب در قالب و صورت بندی یک ایدئولوژی»
اما مراد سروش در آن بحث دو نکته روشن بود: یکی اینکه تبدیل دین به سلاح مبارزاتی، نوعی فروکاستن دین است و دین فربهتر از ایدئولوژیست و دیگر اینکه تبدیل دین به ایدئولوژی، طبقه رسمی و مفسران و متولیان رسمی دین را که ایدئولوگهاب دینی یعنی روحانیت باشند ایجاب و ایجاد میکند. مغالطه نقد مخالفان سروش در این بود که جای مصداق و مفهوم را در کلام سروش مخلوط کردند و پنداشتند با اسم بردن از مصادیق دیگر ایدئولوژی، اصل منفی بودن برخورد و خوانش ایدئولوژیک را تطهیر میکنند؛ مانند کسی که با برشمردن تعداد زیادی دیکتاتور در تاریخ، حکم به تطهیر دیکتاتوری دهد و بگوید چون امر و زید هم دیکتاتور بودند پس دیکتاتوری فلان شخص هم درست است.
طرفه اینکه، اصطکاک جامعهشناسان نوشریعتیست با سروش به عنوان متکلم و روشنفکر عرصه عمومی در آن مقطع زمانی، مانع از استفاده از فرصتهای سیاسی/ اجتماعی نشد که دیدگاه نقادانه سروش به شریعتی ایجاد کرده بود. چه، در نقل قول از مطلب علیجانی وی نیز به «مجال اندک»ی که این بحث برای پیشبرد نقد به وضع موجود مهیا کرد اذعان کرده است. جامع شناسی بماهو جامعهشناسی اتفاقاً مترصد همین مجالها و فرصتهاست (یا باید باشد) تا روندهای تغییر اجتماعی را بازشناسی و صورتبندی کند. به دیگر سخن، جامعهشناس نگاهی پسینی به تحولات و نقدهای نظری دارد و تلاش میکند به تأثیری (اعم از مثبت و منفی) که «ایده» بر «جامعه» میگذارد نظر افکند. جامعهشناس نمی تواند به نظریهپرداز (خواه همدل خواه منتقدِ) جامعه دستورکار دهد، بل به نتایجی که نقد اجتماعی به بار میآورد نظر میکند و لف و نشر آن ایده را در پیشبرد جامعه اندازهگیری میکند.
در تحولی نوین، پس از بحران جهانی کرونا، عبدالکریم سروش در مصاحبهای با سایت زیتون نقدهایی را به خوانش «معیشتمحور» از دین وارد کرد و رابطه دیالکتیکی و لازم و ملزوم این سطح از دینداری و خرافات دینی را ضمن تبیین، مورد نکوهش قرار داد. پس از حملات رسانههای حکومتی و اقتدارگرا در یادداشتی با عنوان «بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند» در سایت زیتون چنین گفت: «روشنفکری دینی، شریعتی سمحه و سهله، چُست و چابک و آسان، اقلّی و لاغر، عالمانه و بیخرافه ، معرفتاندیش و تجربتاندیش، زدوده از زواید، منحصر در ضروریات و قطعیّات و ذاتیّات، بیروحانی و بیمزد و اجرت عرضه میکند و واسطهها را درمینوردد تا دست دینداران را بیواسطه و بیرابطه در دستان نوازشگر خداوند بگذارد.»
پافشاری سروش در این دو مطلب نه انکار هویت و واقعیت صنف دینداری شریعتاندیش، بل نقد نخبگان عوامزده بود که با اتکا به قدرت و اقتدار رسانه و زندان و تکفیر حکومت، عرصه را برای هر نوع دینورزی دیگر تنگ و نابود کردهاند. اما در چرخشی نادرست و مغالطهای، دوباره جای موضوع و محمول و علت و معلول را عوض کردند و تلاش کردند نشان دهند سروش مخالف دینداری معیشتاندیش است. حال آنکه فرضاً سروش مخالف نوع دینورزی دینداران شریعتاندیش باشد، مگر یک روشنفکر حق مخالفت اصلاحی با جامعه مخاطب خود را ندارد؟ اگر نه، پس اساساً اصلاحگران دینی چه باید بکنند؟ آیا همین که دینورزی معیشتاندیش در اکثریت است، مصون از نقد روشنفکر دلسوز است؟ آن هم در جامعهای که دین معیشتاندیش را حکومتی دینی اقتدارگرا دیگرستیز به نحو خرافی و جدلی و غیرطبیعی در حال تقویت و تبلیغ است. اینجا نیز همان جابهجا کردن محل تأکید و نقد را شاهدیم.
مشکل از استبداد دینی است که در زیست طبیعی اصناف دینداران اختلال و تنش ایجاد میکند اما این ناقدان بدون عنایت بدان، با بیان اینکه «مردمِ رها شده به مناسک پناه بردهاند» و با قطعی و جزمی دانستن این پدیده، (صورت این استدلال اینگونه است که چون مردم از سوی حکومت رها شده اند پس به خرافه پناه می برند، نقد خرافات مردم نادیده گرفتن و رها کردن مضاعف و مجدد مردم بی پناه است) هرگونه تلاش معرفتی را برای نجات مردم از خرافه، تحقیر آنها قلمداد می کنند.
بخش عمدهای از خرافهسازی که در جامعه روزانه تولید میشود منبع حکومتی دارد و از رهگذر رسانهها و بمبهای تبلیغاتی انحصاری حکومت به سمت جامعه پمپاژ میشود در حالیکه همین حکومت در حد رسانههایی مثل تلویزیون امام حسین را نیز که سراسر در کار تولید محتوا برای دین داران معیشتاندیش ضدحکومت بود، برنمی تابد و اعضا و سازندگان و مجریانش را دستگیر و آزار و اذیت میکند.
حال در این فضای بهشده سرکوبگر، منتقدان به جای پرداختن به اصل موضوع که عبارت است از استبداد دینی و اجبار یک خوانش از دین به جامعه متکثر ایرانی، به سروش خرده میگیرند که دینداران معیشتاندیش را تحقیر کرده است.
پرداختن نظری، کلامی و الهیاتی به مقولات مانند حجاب اجباری، حکم ارتداد، ازدواج عرفی و … (هم نقد وضع موجود به نحو توصیفی/گزارشی و هم ارائه خوانش بدیل به نحو هنجاری/توصیهای) نه تنها رها کردن مردمان اسیر در دست حکومت استبدادی فقه زده نیست بل ایجاد کننده فرصتها و بسترهای نظری برای جامعهشناسان دلسوز برای پیش بردن جامعه به سوی فضایی مداراگرایانه تر و بازتر برای زیست متنوع دینی است. نکتهای که جامعهشناسان اگر بدان التفات نداشته باشند، فرصتسوزی تلقی خواهد شد. اینکه جامعه چشناسان نیازمند مبانی کلامی و الاهیاتی اصلاح مناسبات اجتماعی هستند، بنظر امر بدیهیست و به نظرم جامعهشناسان منتقد سروش نیز بدان اذعان دارند.
پایان بخش این کلام کوتاه نقل قولیست از آیزیا برلین در مقاله «دو مفهوم از آزادی» :
«بیش از صد سال قبل، شاعر آلمانی، هاینریش هاینه، به فرانسویان هشدارداد که قدرت ایده ها را نادیده نگیرند: مفاهیم فلسفی که در خلوت مطالعه یک پروفسور شکل می گیرند، قادر به انهدام یک تمدن هستند. او از نقد خرد ناب کانت همچون شمشیری یادکرد که با آن خداباوری آلمانی سربریده شد. هاینه همچنین، آثار روسو را سلاحی خون آلود توصیف کرد که در دست های روبسپیر، نظام کهن را ویران نمود. هاینه پیشگویی کرد که روزی، ایمان رمانتیک فیخته و شلینگ در حال و هوایی دهشت انگیز توسط پیروان متعصب آلمانی آن ها و علیه فرهنگ لیبرال غرب، بازگرد خواهدکرد. رخدادها در واقعیت، یکسره خلاف این پیش گویی ها نبوده اند. ولی اگر پروفسورهایی در عمل می توانستند این قدرت مرگبار را آزاد کنند، آیا این نیز صادق است که دیگر پروفسورها یا دستکم دیگر متفکران (و نه دولت ها و کمیته های پارلمانی) به تنهایی می توانستند آن را خلع سلاح کنند؟» (دو مفهوم از آزادی، آیزیا برلین، ترجمه شیریندخت دقیقیان)
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…