پدید آورنده نور و آفریننده ظلمت. صانع سلامتی و آفریننده بدی. من یهوه صانع همۀ این چیزها هستم! (عهد عتیق – اشعیا ۴۵:۷)
و ما بر دلهایشان پردهها انداختیم تا دیگر آیات ما را فهم نکنند، و گوش آنها را سنگین ساختیم و اگر به هدایتشان بخوانی دیگر ابدا هدایت نخواهند یافت! (قرآن – سوره کهف – آیه ۵۷)
در روزگاری که ویروس کووید-۱۹ در جهان به یکهتازی و فتح و گسترش ملک خویش مشغول است و جان آدمیان را در سرپنجه مکافات و بخشش خود به بازی گرفته است، طرح سوال کهنه و تاریخی شر چندان بی هنگام نیست. می دانیم که شیوع این ویروس در ایران از شهر قم (واحتمالا از حوزه علمیه) که از مقدس ترین اماکن تشیع است آغاز شد و به کل ایران گسترش پیدا کرد. در باب اینکه چگونه این ویروس به تنها تن خویش جایگاه بس مخوف این شهر مقدس را به سخره گرفت و باعث آغاز موج تازه ای از انتقادها، چالش ها، نقدها و همینطور دفاع های جانانۀ روحانیت سنتی و روشنفکران دینی شد صحبت بسیار رفته است. در این گفتار کوتاه اما مناسب می دانم که اندکی در باب مسئله شر و ایرادات وارد به ادعای ادیان ابراهیمی بنویسم. و همینطور چهار برهان معمول و معروف (تئودیسه های چهار گانه) در توجیه مسئله شر در باور دینی را به اختصار شرح داده و نقدهای کوتاهی را به آن ها مطرح کنم. در این میان به پاسخ های دکتر یاسر میردامادی از نحله نو اندیشان دینی در گفتگویشان با طاها پارسا مندرج در وب سایت زیتون اشاره مختصری خواهم کرد.
مشکل شر از قدیم الایام یکی از مباحث مناقشه برانگیز و بی نتیجه ماندۀ تاریخ فلسفه دین بوده و هست. به طور بسیار خلاصه می توان قضیه را اینگونه بیان کرد که: آیا نسبت دادن صفات قادر مطلق، عالم (دانا) مطلق و رحمان و رحیم (خیرخواه) بودن به خالق جهانی که در آن شر و پلیدی وجود دارد امکان پذیر است؟ و آیا این صفات هر سه با هم می توانند یک جا جمع شوند؟ (رحمان و رحیم در این بحث یکی گرفته شده و برای پرهیز از ایجاد اشکالات کلامی تنها اشاره می کنیم که از نظر برخی عالمان، رحمان به معنی بخشش عام و رحیم به معنی مهربانی و بخشش فقط برای مومنان است.)
نخست تعریف واژه شر
به طور خلاصه شر یا پلیدی را به معنی تجربیات دردناک، عذاب آور، کشنده، آزار دهنده، دردناک و به طور کل منفی که موجوداتِ دارای احساس و ادراک در این جهان کسب می کنند به کار می بریم. (شعور داشتن لازمه تجربه شر نیست پس می توان ادعا کرد که تجربه شر در این جهان به انسان که احتمالا تنها موجود ذی شعور ساکن این کره خاکی است محدود نمی شود). این تجربیات منفی به تجربیات فیزیکی و مادی مانند: گرسنگی، سرما، درد، مریضی، ناتوانی ذهنی و بدنی … و تجربیات ذهنی-روحی مانند: بدبختی، فلاکت، رنج، غم، محنت، اضطراب، تشویش، ترس، اختلالات روحی و روانی … دسته بندی می شوند. می توان تجربیات فیزیکی را درد و تجربیات روحی را رنج نامید. و با در نظر گرفتن این که درد و رنج بخش جدایی ناپذیری از زندگی حیات روی کره زمین اند، می توان ادعا کرد که شر و پلیدی به طور روزمره در زندگی انسان و حیوانات وجود دارند.
فیلسوفان دین تعاریف دشوارتر و غامض تری هم ارائه داده اند. به عنوان مثال آگوستین قدیس شر را آنچه ما از آن می هراسیم تعریف کرده و حتی به تعبیری آن را خودِ ترس خوانده است. در بخشی از رمان «در کمال خونسردی» نویسنده آن ترومن کاپوتی شهر کوچکی در آمریکا را به تصویر می کشد که پس از اتفاق چند قتل زنجیره ای به دیوانه خانه ای از ترس و اضطراب بدل شده و مردم برای خرید قفل و حصارهای آهنی برای خانه هایشان به مغازه ها هجوم آورده اند. کاپوتی در جایی می گوید:
«قفل ها چندان مهم نیستند زیرا که خیال و اندیشه توان باز کردن هر درب آهنی را دارد و به راحتی قفل در را گشوده و به خانه تان وارد می شود.»
با این حساب می توان عمل قتل و همچنین هراس و دهشت حاصل از آن را دو نوع مختلف شر نامید. که یکی باعث درد و عذاب جسمی و دیگری باعث رنج معنوی-روحی خواهد شد.
البته آگوستین و آکویناس قدیس هر دو به ظرافت بسیار در نوشته هایشان مراقبند که منظورشان از شر به موجود یا پدیده ای مستقل در جهان مثلاً تعاریف آیین مانوی از اهریمن تاویل نشود (در آیین مذکور و آیین های مشابه، اهریمن به عنوان بانی و نماینده شر حضوری مستقل، فعال و اراده مند در جهان دارد). ایشان شر را به طور خلاصه غیبت خداوند در زمان یا مکانی خاص تعریف می کنند. نظام استدلالی ایشان تا حد زیادی در راستای نظام فلسفی افلاطون و ارسطوست که نیکی یا خیر را به هدف متصل می سازد. به عنوان مثال در نظام ارسطویی نیکی به معنی بالفعل شدن تمام صفات بالقوه شیء است. بنا بر این مثلا یک شمشیر خوب، شمشیری است که دارای فضایل سبکی، خوش دستی، زیبایی و کارامدی باشد و توان قطع سر خصم را به راحتی ایجاد کند. و یک بوته انگور خوب، بوته ایست که عمل فوتوسنتز را به خوبی انجام داده و با مصرف آب کمتر و توان بیشتر در جنگ با آفات، انگورهای درشت و خوشمزه تولید کند. نکته جالب در این میان آن است که بر طبق استدلال فوق ویروس خوب احتمالا ویروسی است که بیشترین تعداد قربانی را در کمترین زمان ممکن مبتلا کند و واکسن یا ابزار پیشگیری هم نداشته باشد! یعنی اگر به عنوان مثال ویروس کرونا را حاصل صنع خداوند بدانیم، در حقیقت باید خداوند را مسئول شر ایجاد شده در نظر بگیریم. زیرا ویروس فوق تنها به خصوصیات بالقوه خود عمل کرده و نشان داده که مخلوقی است که هدف از خلقتش را به خوبی برآورده می کند. به هر رو برای اگوستین پلیدی هویتی مستقل ندارد و در نبود پرتو نور الهی، عدم حضور نیکی شکل می گیرد و باعث بر هم زدن پروسه رشد و بالیدن و پر پرواز گشودن و تحقق اهداف بنیادین و بالقوه انسان می شود.
اگوستین قدیس در جای دیگری شر را به تباهی و تخریب نظم طبیعی در ماهیت و یا ترتیب اشیاء تشبیه می کند و جوهر پلیدی را در تخریب نظم طبیعی می داند. وی ادعا می کند که غیبت خداوند باعث به هم ریختن نظم طبیعت شده و شر را می آغازد. حال می توان این سوال را مطرح کرد که خداوندی که یکی از صفات سلبیه او آن است که در همه زمانها و همه مکانها حضور دائمی دارد، چگونه می تواند در زمان و یا مکان خاصی غیبت کند و عامل ایجاد شر شود؟ در سیستم اگوستینی خداوند به علت رحمت خلق کرده و شر حاصل بی نظمی در خلقت رحمانی حق تعالی است. باز می شود این پرسش را مطرح کرد که خداوند عالم و قادر و رحمان چرا به گونه ای خلق کرد که موقعیت و زمینه بر هم زدن نظم خلقتش موجود باشد؟
شر طبیعی و شر اخلاقی
در این جا بد نیست که به اختصار به تعریف دو واژه مصطلح در فلسفه دین بپردازیم. شر طبیعی (natural evil)، که اصطلاحاً به درد و رنجی که ریشه طبیعی (غیر انسانی) داشته باشند گفته می شود. و شر اخلاقی (moral evil)، که مشخصا مربوط به درد و رنجی است که توسط انسان و انتخاب های وی در این جهان به وجود می آید. اگر انسان را داری اختیار و اراده آزاد فرض کنیم شر اخلاقی و شر طبیعی سوای یکدیگر خواهند بود.
مثال معروف برای شر طبیعی زلزله شهر لیسبون در سال ۱۷۵۵ است که شهر را به مخروبه ای بدل کرد. اندکی بعد سونامی عظیمی برشهر فرود آمد و آنچه و آنکس که از بلای زلزله جسته بودند گرفتار سیلی مهیب شدند و پس از سیل تخریبگر چنانچه گویی هنوز قهر طبیعت فروکش نکرده باشد، آتشی بزرگ خرابه های شهر را در کام شعله های بی رحم خود کشید و تا روزها ادامه یافت. عدد قربانیان زلزله و سیل و آتش را تا صد هزار نفر اعلام کرده اند.
ولتر فیلسوف فرانسوی در باب این فاجعه شعر زیر را سرود:
ای فیلسوفانی که به اشتباه فریادِ همه چیز خوب است سر داده اید،
نزدیک شوید و به این خرابه دهشتناک بنگرید.
این بدنهای شکسته را در زیر آوار این ستونهای زیبای مرمرین ببینید.
این جهان شرور صد هزار بی نوا را به کام پلیدی خود کشید…
مثالهای بیشمار دیگری از شر طبیعی در تاریخ ثبت شده. سونامی سال ۲۰۰۴ در ژاپن، زلزله بم، شیوع طاعون در قرون وسطی، بیماری سرطان و پنهان شدن سلول های سرطانی از سیستم دفاعی بدن، سبعیت و درد و وحشت نهفته در حیات طبیعی مثل زنبورِاینچنماندی (ichneumonidae) که در بدن جنین طعمه خود تخم می گذارند و لاروهایش از بدن کرم های بینوا تغذیه می کنند و زنده زنده از درون طعمه خود را می خورند، مگس (botfly) که در چشم کودک انسانی تخم گذاشته و لاروهایش از چشم کودک زنده بیرون می زنند و او را کور و ناقص الخلقه بر جا می گذارند، انقراض گسترده میلیون ها میلیون دایناسور حدود شصت و پنج ملیون سال پیش، قربانیان انسانی و غیر انسانی ویروس ها، باکتری ها، جهش های ژنتیکی که کودکان انسانی و حیوانی را ناقص الخلقه و عقب افتاده می سازد و… تعداد مثالها تقریبا بی شمار است و این سخن داروین که چنگال طبیعت تا آرنج سرخ است و به خون قربانیان خود آلوده است را به راحتی توجیه می کنند.
البته پاسخ خدا ناباوران و سکولارها به شر طبیعی بسیار ساده است. ایشان روابط بین موجودات زنده را از طریق تکامل (evolution) و انتخاب طبیعی (natural selection) توجیه می کنند و شر را تعبیری انسانی از تغییر در طبیعت و گسترش حیات می دانند. اصولا در سیستمی که انسان را محور و هدف عالم هستی و علت غایی خلقت در نظر نمی گیرد و حیات را به گونه بدنه ای متصل می نگرد که با گونه گونه بودن و خود را بازیافت کردن گسترش یافته و هدفی غایی برای آن در نظر گرفته نشده، مشکلی به نام شر اساساً به وجود نخواهد آمد.
اما در باب شر اخلاقی باید گفت که آن دسته از اعمال غیرعادلانه، ستمگرانه، بی رحمانه، بدخواهانه، سو استفاده گرایانه و … که از انسانی به انسان دیگر یا حیوانات وارد می آیند را شر اخلاقی می نامیم. اتفاقاتی چون نسل کشی های گسترده در تاریخ مانند کشتار یهودیان مدینه، کشتار مسلّمه و هوادارانش به دست ابوبکر، کشتار یهودیان در جنگ دوم، کشتار ایرانیان به دست مغولان، کشتار گسترده ایرانیان به دست فاتحان مسلمان در سه قرن اول، کشتار و نسل کشی سلطان محمود در هند، نسل کشی ارامنه در اوایل قرن بیستم به دست عثمانیان، اعدامهای گسترده در شوروی، کامبوج، چین، رومانی، نسل کشی سال ۱۹۹۴ در رواندا و غیره. البته مثالهای شخصی از درد و رنجی که انسانها در خانواده، قبیله، شهرو محله و محیط اطراف برای خود و دیگران ایجاد کرده و می کنند از حد خارج است و قابل لیست کردن نیست. انسانها به طور روزمره یکدیگر را آزار می دهند، شکنجه و تجاوز می کنند، از یکدیگر سو استفاده می کنند، به حقوق هم تجاوز می کنند، و به طرق مختلف به یکدیگر توهین می کنند، یکدیگر را خوار و خفیف می کنند و … معمولا درصد بالایی از اعمال مذکور هم بدون مجازات یا اجرای عدالت نادیده گرفته و فراموش می شوند.
به باور برخی فلاسفه شر طبیعی حاصل شر اخلاقی است. به این معنی که انسان در اثر اعمال شرورانه خود باعث ایجاد خشکسالی ها، گرسنگی ها، قحطی ها و غیره می شود. حتی به باور عده ای می توان پدید آمدن ویروس اچ آی وی و یا کووید ۱۹ را هم به اعمال شرورانه انسان نسبت داد. البته در جهان جدید نشانه های زیادی از تاثیر انتخاب ها و اعمال انسان در ایجاد بحران های محیت زیستی وجود دارد و شکی نیست که از زمان پیدا شدن انسان جدید و ابزار سازی و کشف آتش توسط او، جنگل ها و دشت های بسیار سوخته اند یا از حیات تهی شده اند، گونه های بیشمار حیوانی و نباتی منقرض شده اند، دریاچه ها و رودخانه ها خشکیده اند، اقیانوس ها و دریاها به مواد شیمیایی و سمی آلوده شده اند و از همه مهمتر گرمایش کره زمین است که شاید مهمترین شر طبیعی است که انسان تا به حال با انتخاب های خود آفریده است. اوگوستین قدیس می گوید که انسان جهان کامل و پاک و سالمی که خداوند به او تحویل داده بود را با گناه اولیه خود (خوردن از درخت ممنوعه) ناپاک کرد و شر را در این جهان دمید. و اینکه تمامی شر طبیعی به نوعی مجازات الهی برای خوردن از میوه ممنوعه بوده نتیجه گیری منطقی اگوستین از داستان آفرینش است. با اینکه می توان پذیرفت که انسان در این تاریخ چند صد هزار ساله خود به شر جهان افزوده شکی نیست، اما آیا می توان همه شر طبیعی را به انسان نسبت داد؟ از منظر علم، حیات حدود سه و نیم میلیارد سال قبل از حضور انسان جدید در این کره خاکی به وجود آمده و حجم شرّ طبیعی که مستقل از انسان در این زمان طولانی وجود داشته و دارد نسبت به حجم شرّی که انسان باعث آن شده تقریباً مثل مقایسه یک و بی نهایت است. پس می توان نتیجه گرفت که نسبت دادن همه شر طبیعی تاریخ به انسان تقریباً هیچ بنیان علمی ندارد و در جهان مدرن گزاره ای خرد ستیز است.
آقای میردامادی در بخش آغازین گفتگو و در بیان مساله شر به این موضوع که بانی شر طبیعی هم می تواند انسان باشد به گونه زیر اشاره می کند:
«فرض کنید منشاء بحران کرونا همان طوری باشد که در رسانهها گزارش شد: ویروس کرونا از خفاش به گونهی نادری از مورچهخوار پولکدار منتقل شده و کسی/کسانی با اراده و اختیار خود گوشتِ مورچهخوار پولکدار را خورده و از این طریق مبتلا به ویروس کرونا شده و این ویروس پخش شد و موجب بحران بهداشتی عالمگستر کنونی شده است. با این حساب، منشاء این بحران، کنش ارادی آدمها است و از این رو این بحرانی سراسر طبیعی مثل سیل و زلزله نیست. پس بر اساس مدل خداباوری گشوده، تا جایی که شکلگیری این بحران به کنش ارادی و اختیاری آدمها بازمیگردد خدا از پیش به این بحران علم نداشته است زیرا برای ممکنسازی آزادی اراده و اختیار آدمها در کنشهای امکانیشان خدا نخواسته به آن از پیش علم پیدا کند. بدین شیوه مسألهی شرّ اخلاقی حلّ میشود؛ یعنی مسؤولیّت شروری که پای اراده و اختیار انسان در تولید آنها در میان است، با خدا نخواهد بود.»
در پاسخ به استدلال فوق نخست باید خداباوری گشوده (open theism) را به اختصار تعریف کنیم.
اما پیش از آن ذکر این نکته خالی از لطف نیست که حتی اگر بحران ویروس کووید۱۹ یا اچ آی وی را به انسان نسبت بدهیم، آیا این باقی شر طبیعی عظیمی را که در جهان وجود دارد توجیه می کند؟ آیا این استدلال حتی خلقت یاخته ای چون ویروس کورونا که بالقوه ترین تواناایش کشتن و نابودی انسان و ایجاد شر است را توجیه می کند؟ باقی ویروس ها و باکتری هایی که حاصل کج اندیشی و کج رفتاری انسان هم نبوده اند اما میلیاردها انسان و حیوان را کشته اند و ناقص الخلقه کرده اند چرا خلق شده اند؟ آیا نسبت دادن شر کرونا به انتخاب بشر می تواند منکر حجم عظیم شر طبیعی در جهان باشد؟
اما در باب خداباوری گشوده باید گفت که در بخشی از دکترین فوق که از دل الهیات پروتستان مسیحی بیرون آمده و به بحث ما مربوط است، دانش خدا نسبت به آینده با اراده آزاد انسان در تناقض گرفته شده. یعنی در جهانی فرضی که خداوند از انتخاب های آتی انسان با خبر است و آینده را می داند، اختیار انسان خود به خود نقض خواهد شد. بر طبق صحبت آقای میردامادی اگر مشکل کرونا را به انتخاب بشر نسبت بدهیم، دیگر مشکل از دوش خدا برداشته شده و همه چیز به انتخاب شرورانه یک یا چند نفر(شر اخلاقی) که گوشت مورچه خوار خورده اند مربوط می شود. این پاسخ یه هیچ عنوان پاسخگوی وجود حجم عظیم شر طبیعی و همینطور سکوت و عدم دخالت خدا (در صورتی که توانایی و داناییش را دارد)، در جهان و کوتاه نکردن دست شر توسط خدا از دامان بیگناهانی که قربانی جهل عده ای که گوشت مورچه خوار خورده اند شده اند را توضیح نمی دهد.
اما اگر به بحث خدا شناسی باز برگردیم، گفته شد که خدا با وجود توانایی از علم به آینده، از دیدن آینده خودداری می کند. باید گفت که جدا از این که استدلال فوق بسیار مناقشه آمیز و در تضاد با بخش بزرگی از بدنه تعلیمات مسیحیت و اسلام است، ایرادهای جدی علمی و منطقی هم بر آن وارد است. اینجا به اختصار دو ایراد مهم را به استدلال فوق مطرح خواهم کرد.
الف– در فیزیک مدرن و پس از نظریه نسبیت انشتین زمان به عنوان بعد چهارم در نظر گرفته شده و جهان سه بعدی به جهانی چهار بعدی تغییر کرده و هر نقطه از عالم دارای مختصات فضا-زمان و نه فقط مختصات سه بعدی فضا خواهد بود. بر طبق این نظریه گذشته-حال-آینده هر سه در با هم وجود دارند و ما فقط در این مختصات فضا-زمانی در حال سفر هستیم و به دلایلی که مربوط به شیوه کارکرد مغز ما می باشد و به دلیل بخشی از مغز به نام حافظه، ما جهان را در حال می بینیم، گذشته را به صورت تصویری در خاطر داریم و آینده را هنوز تجربه نکرده ایم. اما برای موجودی به نام خدا که بیرون از کون و مکان است، این تصور که تجربه او هم از زمان به مانند تجربه کاملا نادقیق ما باشد تصور اشتباه و باطلی است. برای موجودی که بیرون از جهان چهار بعدی ما قرار گرفته زمان هم چون بعدی از مکان قابل سفر کردن، پیمودن و مشاهده است. و کل جهان به صورت توده ای فضا-زمان برای خدا تعریف شده و چنین موجودی را محدود کردن به اینکه با ما در طول زمانی بس کوتاه و محدود سفر کند و خود را نا آگاه از کل توده فضا-زمان که خودش خلق کرده بسازد، کاملا تصور اشتباهی است. آینده بخشی از زمان است که ما هنوز تجربه نکرده ایم اما برای خدا ندانستن آینده حکم آگاه نبودن به مخلوق خود را دارد. جهانِ ما برای موجودی فرا جهانی (خدا و باقی موجودات مجرد و قدسی و یا هر موجودی که از بیرون عالم به عالم می نگرد) همچون فیلمی سه بعدی است که با یک نظر می تواند انتها و میانه و ابتدایش را با هم مشاهده کند. به این مدل در فیزیک مدرن جهان بلوکی یا(block universe) می گوییم.
ب– حتی اگر استدلال خداباوری باز را که کاملا از عدم درک درست نسبت به فیزیک مدرن شکل می گیرد بپذیریم، باز هم با مشکلی جدی تر طرف هستیم. حتی اگر خدا نخواهد که به جهان ما بنگرد (چون حتی یک نگاه برای او کافیست که از لحظه انفجار بزرگ تا لحظه ای که آخرین بخش های جهان با سرعت نور از هم دور می شوند و فضا-زمان دیگر نخواهد بود را ببیند)، باز هم به این معنی است که آینده از قبل اتفاق افتاده و در این میان خدا تنها برای اینکه دوست ندارد ما خود را اسیر جبر ببینیم چشم خود را بسته و حاضر به تماشا نیست. در حقیقت می گوییم که آینده ای مقدر است (که از نگاه نسبیتی هست) اما خدا برای اینکه به ما بهانه ای ندهد که اعمال خود را به جبرِ سیستم جهانی که او خلق کرده نسبت دهیم، ادعا می کند که به آینده نمی نگرد که ما آزادانه تصمیم بگیریم! به عبارت دیگر خداوند با تشبث به جهل باعث گرفتاری و عذاب موجوداتی می شود که خود خلق کرده. در حالی که می توانست به آینده این جهان بنگرد و حجم عظیم شر را ببیند و بگونه ای دیگر خلق کند، یا اصلا خلق نکند. فکر می کنم مغالطه به کار رفته در استدلال کاملا آشکار است و نیاز به توضیح بیشتر نیست. البته بگذریم که خود این موضوع با علم خدا در تنافر جدی است و ندانستن آینده اشکالی جدی برای موجودیتی با علم مطلق است. در آخر ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که بخش بزرگی از عالمان جدید و فلاسفه مدرن، اختیار را توهمی انسانی می دانند. و بسیاری دیگر از فیلسوفان مدرن هم از موضع سازگاری (compatibilism) به جبر و اختیار می نگرند و در جهت معنا دار شدن زندگی برای انسان، زیستن به گونه ای که برای ما توهم اختیار ایجاد کند را ضروری می دانند. در این باب استراسونِ پدر فیلسوف انگلیسی مقاله مهمی منتشر کرده که نگاه به آن خالی از لطف نیست.
(Freedom and Resentment by P. F. Strawson).
اگر بخواهیم به بحث شر باز گردیم باید بگوییم که در عین حال به شیوه اولی می توان شر اخلاقی را هم به گونه ای حاصل شر طبیعی دانست و انسان را بخشی از طبیعت و اسیر قوانین بی رحمانه طبیعت درنظر گرفت. در این صورت در چنین جهانی که انسان اختیاری مطلق نداشته و ندارد، توجیه شر اخلاقی به عنوان بخشی از شر طبیعی عقلانی است. جان استوارت میل فیلسوف قرن نوزده در سه مقاله در باب دین می گوید: «که شر طبیعی حاصل درست عمل نکردن عالم هستی است. عالمی که در فرم اصلی خود هدف و غایتش حفظ و نگهداری حیات و نه از بین بردن آن است.»
اما مساله شر مشکلی پیچیده بر سر راه دین و دینداری نهاده که تا کنون هنوز راه حل درستی برایش ارائه نشده. مشکل مذکور را از زبان اپیکور فیلسوف یونانی به گونه زیر بیان می کنیم:
«چهار حالت منطقی را می توانیم فرض بگیریم و نه بیشتر.
الف- خداوند می خواهد ولی نمی تواند که شر را از جهان پاک کند.
ب- خداوند می تواند که شر را از جهان پاک کند اما نمی خواهد.
ج- خداوند نه می خواهد و نه می تواند که شر را نابود کند.
د- خداوند هم می خواهد و هم می تواند که شر را از جهان پاک کند.
در صورت صدق (الف) خداوند ناتوان است (که با قادر کامل بودن در تضاد است).
در صورت صدق (ب) خداوند حسود یا بدخواه است (که با صفات جمال خداوند و رحمت او در تضاد است).
در صورت صدق (ج) باید گفت که او اصلا خدا نیست.
در صورت صدق (د) باید پرسید که اگر خدا هم قادر است و هم می خواهد پس منشا این همه شر طبیعی و اخلاقی از کجاست؟ و چرا تا به حال خدا اجازه داده تا این شر ادامه بیابد؟»
نگاهی مختصر به استدلال های خداناباوران
می شود این استدلال ها را به دو دسته تقسیم کرد:
منطقی-پیشینی (logical-a priori)
و قرینه ای-پسینی(evidential-a posteriori).
مساله منطقی-پیشینی برای وجود شر از زبان جی ال مکی(J. L. Makie) به گونه زیر طبقه بندی می شود:
الف- خدا قادر مطلق است
ب- خدا عالم و علیم مطلق است
ج- خدا رحمان و رحیم است
د- موجود رحمان و رحیم در حد توان و در حد آگاهی در نابودی پلیدی و شر تلاش خواهد کرد.
ه- برای توانایی و علم (آگاهی) خدا حدی متصور نیست.
و- در این عالم شر وجود دارد.
به باور مکی این گزاره ها همگی با هم نمی توانند درست باشند و خود به خود یکدیگر را نقض می کنند. و باورمندان به خالقی که صفات فوق را دارد باید حداقل یکی از گزاره های بالا را کنار بگزارند تا بتوانند باقی را بپذیرند.
در اینکه شر در این جهان وجود دارد شکی نیست پس نمی توانیم گزاره (و) را حذف کنیم. اما کنار گذاشتن هر کدام از باقی گزاره ها تصویر خیالی ما را از خدایی که عالم و قادر و خیرخواه است بر هم خواهد ریخت و باور ما را متناقض خواهد کرد.
نمودار ۱
مساله قرینه ای-پسینی برای وجود شر از زبان داروین:
«برای ذهن ناقص و عقل و دانش محدود ما، خداوندی که می تواند جهان را خلق کرده باشد باید قادر مطلق، عالم مطلق و رحمان و رحیم باشد. برای ما قابل تصور نیست که خالقی را تصور کنیم که صفات بالا را نداشته باشد. با این حساب چگونه می توان رنج و درد بی پایان حیوانات را در طبیعت و در طی زمانی تقریباً بی انتها حتی پیش از حضور انسان توجیه کرد؟ تفاوت این استدلال با استدلال قبلی در این است که هدف از این استدلال نشان دادن تناقض در بین گزاره های به ظاهر صادق نیست. بلکه داروین، هیوم و فیلسوفان معاصری چون ویلیام رویی با طرح مساله بدین گونه قصد این را دارند که به باورمندان تلنگری زده و ایشان را با دو حالت منطقی مختلف روبرو کنند. و از ایشان بپرسند که کدام حالت محتمل تر است؟»
حالت اول: خداوندی با قدرت و علم و رحمت بی نهایت وجود دارد که جهانی این چنین پر از شر را خلق کرده.
حالت دوم: چنین خدایی وجود ندارد. انسان او را خلق کرده، صفات انسانی را بر او نهاده و سوالات خود را سعی کرده از این طریق پاسخ دهد و زندگی اش را معنا دار و هدفمند کند.
ویلیام رویی (William Leonard Rowe)می گوید به علت وجود شری کاملا غیر ضروری در این جهان می توان به وجود خدایی که موحدین توصیف می کنند شک کرد و وجودش را انکار کرد. به عنوان مثال گوزنی که در آتش سوزی جنگل گیر کرده و طمعه آتش شده و تا چند روز با بدنی سوخته و از بین رفته هنوز زنده است و درد می کشد و رنج می برد تا کم کم بمیرد، خود به خود نشانه وجود شری کاملا غیر ضروری و بی دلیل در این جهان است. و هر خالقی که دارای آن صفات فوق باشد چنین جهانی را نمی آفریند. لزومی به آفرینش جهانی با این همه شر طبیعی نبود، مگر اینکه صفت خیرخواهی (رحمت) خدا را از صفات جمالیه او فاکتور گرفته و حذف کنیم.
البته این روش استدلالی به وجود نداشتن خدا منتهی نمی شود اما وجود خدای ادیان ابراهیم و هر خدای دیگری با صفات فوق را نفی می کند.
از بدو مطرح شدن مساله شر و طرح ایرادات خدا ناباوران، تلاشی بی وقفه از سمت دینداران در کار آمده تا در عین حفظ تصویر خدای ادیان، موضوع شر را هم توضیح دهند و وجود شر را توجیه کنند. این توجیهات را می توان در قالب چهار استدلال اصلی طبقه بندی کرد. به این استدلالات چند گانه در تاریخ فلسفه دین تئودیسه می گوییم. جان هیک فیلسوف معاصر مسیحی در کتاب معروف خود “شر و خداوند عشق” به شرح و توضیح دو تئودیسه معروف می پردازد. که در زیر شرح داده خواهد شد.
به جهت سهولت امر من این تئودیسه ها را به دو گروه محکم (آن دسته که وجود شر را توجیه می کنند) و ضعیف (آن دسته که وجود شر را توضیح نمی دهند اما توجیه می کنند که وجود شر در تناقض با وجود خداوند قادر، عالم و رحمان و رحیم نیست) طبقه بندی می کنیم.
تئودیسه اول: خدا وجود دارد. وجود شرّی عظیم در این جهان انکار ناپذیر است. اما خداوند قادر مطلق یا عالم مطلق نیست.
در این تئودیسه معمولا شارحین از موضعی آنتی رئالیستی وارد شده و خداوند را خالقی با قدرتی محدود می دانند که مخلوقان را دوست دارد و ایشان را به امر خیر تشویق و ترغیب می کند. اما توان نابودی پلیدی را ندارد. این نگاه به گونه ای تثنیه را می آموزد و وجود خداوند را در کنار وجود ابلیس می پذیرد. مثال خوب برای این موضع ادیان زرتشتی و مانوی هستند که که خدا را مظهر نیکی دانسته اند که در نبردی بی پایان با پلیدی قرار دارد و در این نبرد انسان را به پیوستن به جبهه نیکی تشویق می کند.
هر چند چنین باوری برای موحدین ادیان ابراهیمی قابل پذیرش نبوده و نیست و آن را شرک می دانند. اما باید اذعان داشت که چنین پیش فرض هایی مشکلات بسیاری را از سر راه دینداران بر خواهد داشت و جهان را جایی بسیار فلسفی تر، رمزآلود تر، پذیرفتنی تر، هدفمند تر و اخلاقی تر بدل خواهد کرد.
تئودیسه دوم: خدا وجود دارد. و قادر و عالم و رحمان و رحیم است. وجود شرّی عظیم در این جهان انکار ناپذیر است. اما وجود این شر با وجود امر خیر بزرگتری که همانا عدالت خداوندی است توجیه می شود.
جان هیک در این باب توضیح می دهد که خداوندی قادر که خالق عقل است، حاضر نخواهد شد که ببیند مخلوق او پیش از آن که به هدف غایی خود میل کند از عرصه گیتی پا بیرون بگزارد و نیست شود. به طور خلاصه استدلال هیک این است که خدا برای جهان و مخلوقش برنامه و هدفی دارد و بیهوده خلق نکرده است. پس حتما جهانی پس از مرگ وجود که عدالتی که در این جهان محقق نشده در جهان دیگر گسترده شود. او ادامه می دهد که رنج و دردی محدود و پایانمند در این جهان در مقابل شادی و سعادت بی پایان جهان آخرت نقطه کوچکی در مقابل اقیانوسی بی انتهاست و تقریباً هیچ می نماید.
جز اینکه پاسخ هیک در این باب اندکی برای هضم دشوار است اما هر آینه که مشکلی بزرگتر و غامض تر به مشکل قبلی می افزاید که همانا توجیه درد و رنج و عذاب بی پایان جهنم در قبال شر محدود رخ داده در این جهان است!
نمودار ۲
البته اگر آفرینش سوسک های گوشتخوار، مگس هایی که در چشم میانی تخم می گذارند، باکتری وبا و طاعون و حصبه و…، ویروس هاری که سگ و انسان را با آن عذاب الیم می کشد، ویروس کزاز، ویروس کووید ۱۹ و… و این همه موجودات گوشتخواری که با درد وشکنجه طعمه خود را تکه تکه می کنند و می خورند و به بچه های تازه به دنیا آمده هم رحم ندارند و هزاران هزار پلیدی و شر طبیعی دیگر در این جهان را به خدا نسبت بدهیم، دیگر پذیرفتن اینکه چنین خالقی مکانی چون جهنم را هم با آن سیستم عجیب و غریب شکنجه و آزار که به هیچ ذهن بیماری نمی رسد خلق کرده و انسان ها را تا زمان بی انتها در آن شکنجه و عذاب می کند، چندان دور از ذهن نمی نماید.
تئودیسه سوم: خدا وجود دارد. و قادر و عالم و رحمان و رحیم است. وجود شرّی عظیم در این جهان انکار ناپذیر است. اما وجود این شر با وجود امر خیر بزرگتری که همانا اراده آزاد بشر است، توجیه می شود.
اگوستین قدیس بشر و فرشتگان را موجوداتی دارای اراده دانسته و علت وجود شر را تطمیع و فریب شیطان می داند که آدم را از راه خیر منحرف کرد و آغازگر پلیدی شد. او شر طبیعی و اخلاقی را حاصل انتخاب آگاهانه و آزاد مخلوقات خدا می داند و نه خود خدا. او حتی بین موجودی که اختیار ندارد مانند یک اسب سنگی و موجودی مختار مانند اسب زنده که حتی ممکن است سرکشی کند و سوار خود را بر زمین بزند، اسب زنده را داری ارزشی بالاتر می داند.
الوین پلاتینگا (Alvin Platinga) فیلسوف معاصر مسیحی سخن اگوستین را اینگونه توضیح می دهد: جهانی که در آن موجودات مختار وجود دارند که چون اسب زنده گاهی مطیعند و گاهی سرکش، بهتر و پذیرفتنی تر از جهانی پر از اسب های سنگی یا پر از ربات هاست که اراده ندارند. انتخاب بین خیر و شر برای مخلوقات انتخابی است که این جهان را داری ارزش زیستن می کند. مغالطه آشکار پلاتینگا در این بحث قیاس موجودی زنده با موجودی فاقد حیات است. حتی اسب زنده می تواند مختار نباشد اما به ما توهم اختیار را نشان دهد و ما هم می توانیم به هیچ وجه از کنه قضیه باخبر نشویم. اما بین اسب زنده ای که مختار نیست و اسب سنگی تفاوت ماهوی وجود ندارد. می توان اشاره مختصری به تست تورین کرد که در این تست، آزمایشگر که انسان است در ارتباط زبانی با یک هوش مصنوعی قرار می گیرد و اگر در پایان مکالمه، آزمایشگر نتوانست تشخیص بدهد که با یک هوش مصنوعی (موجودی که اختیار ندارد) در ارتباط بوده و نه با یک انسان مختار، هوش مصنوعی مورد تست در امتحان قبول شده است. پس می توان موجوداتی کاملا بی اختیار را خلق کرد که در ارتباط با انسان به او توهم اختیار را نشان می دهند. و در این حالت فرقی بین اسب زنده یا سنگی یا یک هوش مصنوعی یا یک ربات نیست.
در باب اختیار و جبر اندکی سخن راندیم. اما طرح این نکته هم خالی از لطف نیست که اعتقاد به اختیار برای موجودی که محدود و ناکامل است و در بهترین و کاملترین حالت خود می تواند انسانی شاد، اخلاقی، با اعتماد به نفس، مهربان و به طور خلاصه آنگونه که مازلو روانشناس معاصر انسان خود شکوفایی رسیده تعریف می کند و نه بیشتر، باشد، متناقض و خرد ستیز است.
از منظر علیتی هم اگر به موضوع بنگریم، برای اینکه اراده ما برای انتخاب آزاد باشد، باید آن را خارج از تاثیر واکنش های شیمیایی مغز، تاثیرات امواج الکترومغناطیس بر اتم ها و برانگیختگی الکترون ها در نرون های مغزی، خاطرات و احساسات، آموخته ها و محرکات محیطی، اختلالات هورمونی، تروماها و مشکلات روحی و روانی و … بدانیم. در حالی که ما می دانیم که تمام مسایل فوق در انتخاب های ما موثرند و تقریبا هیچ کدام از آن ها را ما انتخاب نکرده ایم. در این صورت اگر بخواهیم انتخاب های ارادی انسان را کاملا مستقل از امور فوق بدانیم باید آنها را بدون علت فرض کنیم. که در این صورت علیت را نقض کرده ایم و حتی اگر هم بپذیریم که اراده ما معطوف به علیت نیست و کاملا به گونه تصادفی (random) عمل می کند، باز هم اعتراف کرده ایم که اراده ما دست خود ما نیست و بی علت و تصادفی است. در این صورت چگونه می توانیم انتظار پاداش یا جزا داشته باشیم؟ به طور کل باور به اراده کاملا آزاد در جهان مدرن و پس از استقرار علم، بیولوژی و روانشناسی مدرن امری متناقض است.
و حتی اگر با تمام اشکالات فوق ادعای دینداران در باب اراده و عدل خداوندی را بپذیریم، باز هم تئودیسه فوق نمی تواند وجود شر طبیعی را پاسخ دهد. ممکن است بتوانیم با این استدلال گناه همه شر اخلاقی در تاریخ را بر گردن انسان و اختیار و انتخاب انسان بگذاریم، اما این همه رنج و عذاب در جهان حیوانات از بدو به وجود آمدن حیات تا آینده ای نامعلوم توسط این تئودیسه توضیح داده نمی شود.
شاید شعر زیر از سعدی به خوبی این موضوع را به تصویر بکشد:
فرشته ای که وکیل است بر خزائن باد / چه غم خورد که بمیرد چراغ بیوه زنی؟
در این بیت عدم دخالت خالق در جزییات به خوبی به تصویر کشیده شده. و اشاره ای به این موضوع است که خداوند در موضوعات خُرد دخالت نمی کند. که این خود به معنای این است که خداوند قدرت نابودی شر و یا اراده نابودی شر و یا هر دو را ندارد.
نکته دیگر، آیا خداوند خود خالق ویروس کووید ۱۹ بود یا این ویروس خود به خود و خارج از اراده خداوند و در اثر تکامل یا فرگشت(evolution) به وجود آمده؟ (البته پاسخ خدا ناباورانِ اهل علم به سوال فوق تکامل و انتخاب طبیعی است). اما اگر به وجود آمدن این ویروس و احتمالا بسیاری گونه های دیگرِ شرورِ حیات را حاصل تکامل بدانیم، پس خود به خود اعتراف کرده ایم که حتی اگر خداوند این جهان را در آغاز خلق کرده باشد، اما در طی پروسه تکامل این جهان تبدیل به مکانی پر از شر شده و اگر این را در طول اراده خداوند به حساب نیاوریم و تکامل را دارای اراده ای مستقل و بر اساس تغییرات ذره ای(micro changes) در هر نسل بر اساس جهش(mutation) و حاصل انتخاب طبیعی(natural selection) بدانیم، این نشان از عدم خلقت این جهان توسط خالقی آگاه و هدفمند و قادر است. اما اگر این ویروس و باقی موجودات زنده را بخشی از آفرینش خداوند بدانیم، باید پرسید که آیا خداوند موجودی را با توانایی بالقوه برای ایجاد شر از روی خیر خواهی خلق کرده؟ آیا این امر امکان پذیر است؟ آیا این ویروس با کشتن انسانها توانایی بالقوه خود برای ایجاد شر را که حاصل رحمت ایزدی برای اوست (برای ویروس کووید-۱۹) به توانایی بالفعل تبدیل نمی کند؟ در باب سرطان و اختلالات ژنتیکی چه می توان گفت؟ حتی اگر چنانچه که آقای میردامادی در گفتگوی خود می گویند، این ویروس حاصل زیاده خواهی و تجمل گرایی عده ای در چین بوده که گوشت مورچه خوار خورده اند، آیا پاسخ حرص و تجمل گراییِ یک یا چند نفر در چین باید دامان کودکان و پیران و مادران و پدران را در سراسر جهان بگیرد؟ آیا خدا از این شر نهفته با خبر بود و کووید۱۹ را آفرید و یا اینکه هنوز می خواهیم به استدلال مردودِ خداباوری باز متشبث شویم؟ حتی اگر خدا در جهان آخرت پاداش های بزرگ به اهل ایمان (و نه برای ناباوران) در نظر بگیرد، این به معنی پاک شدن این شر و شرهای دیگر نیست. این چیزی از این مسئولیت خداوند در ایجاد شر اولیه کم نمی کند. شری که به قول آقای پارسا (در پاسخ به آقای میردامادی) می توانست وجود نداشته باشد. و آیا حق فلان طفلان معلول و شکنجه شده نیست که به جای پاداش بخواهند عدالت را درمورد خدا اجرا کرده و خدا را در وضعیتی رنج آور مشابه وضع خودشان قرار دهند؟ آقای میردامادی پاسخ سوال فوق را باز با استدلال اختیار و اراده آزاد انسان می دهند و ادعا می کنند که خداوند همچون پزشکی است که برای درمان درد می آفریند اما این دردی ضروری است.
در حالی که برای قادر مطلق ایجاد هیچ دردی ضروری نیست، چرا که در سایه قدرت بی نهایت اضطرار بی معناست. اما نکته ذیل قابل توجه است.
انسان با توانایی هایی بس محدود به وجود آمده. مثلا انسان توانایی پرواز ندارد، توانایی انتخاب بین ذهن دیگران را خواندن یا خواندن را ندارد، توانایی انتخاب بین غیب شدن یا نشدن را ندارد، توانایی انتخاب بین زیر آب یا بیرون آب زندگی کردن را ندارد (مجبور است بیرون آب زندگی کند)، توانایی این که انتخاب کند که از راه دور مثل جادوگران وردِ کروسیو(crucio) بخواند و در جان دیگران درد و عذاب ایجاد کند یا خیر را ندارد و… به طور خلاصه بی نهایت انواع انتخاب بین خیر و شر در این جهان وجود دارد که یک قادر مطلق می تواند از آنها بهره ببرد اما برای انسان و توانایی های محدود وی تعریف نشده اند و شامل اختیار و انتخاب آزاد انسان نمی شوند. آیا در نگاه دینی این چیزی از مختار بودن انسان کم کرده؟ آیا این همه انتخابی که ما به علت محدودیت های بدنی و ذهنی مان از آن ها محرومیم و حتی به آن ها فکر هم نمی کنیم، از نظر دینداران ناقض قدرت اختیار ماست؟ به نظر می رسد که پاسخ آقای میردامادی و باقی دینداران که از اختیار دفاع می کنند، خیر خواهد بود. حال بر طبق همین استدلال آیا نمی شد که انسان به گونه ای خلق می شد که توانایی دروغ گقتن نداشت و کلا دروغ در زبان تعریف نشده بود؟ یا اینکه انسان توان کشتن دیگری را نداشت؟ آیا اگر عدم توانایی انتخاب بین دروغ و راست به لیست بی نهایت انتخاب های دیگری که انسان از آن ها محروم است اضافه می شد، آیا اختیار انسان نقض می شد؟ پاسخ احتمالاً این است که حتماً خدا می توانست اینگونه خلق کند. حال با توجه به مثال های اولی آیا این ناقض اختیار انسان بود؟ آیا انسان هنوز در باب تصمیم گیری در مورد بی نهایت موضوع دیگر مختار نبود؟
مثال واضح تر برای این تناقض، خود بهشت است.
سوال: آیا در بهشت شر وجود دارد؟ پاسخ دینداران: خیر!
سوال: آیا انسان متعالیِ به حق رسیده در بهشت مانند یک روباتِ لذت جو است؟ یا دارای اختیار است؟ پاسخ دینداران: بله حتماً دارای اختیار است.
نتیجه: اختیار در جهانی بدون شر هم ممکن است و شر به هیچ عنوان شرط لازم برای اختیار نیست.
به باور من پاسخ صادقانه دینداران به پرسش فوق می تواند کلید حل این مغالطه تاریخی مساله شر و اختیار باشد.
تئودیسه چهارم: خدا وجود دارد. و قادر و عالم و رحمان و رحیم است. وجود شرّی عظیم در این جهان انکار ناپذیر است. اما وجود این شر با وجود امر خیر بزرگتری که همانا به سرانجام رساندن و بالفعل کردن توانایی ها و قوای بالقوه بشری است، توجیه می شود.
روندگان طریقت ره بلا سپرند، رفیق / عشق چه غم دارد از نشیب و فراز (حافظ)
جان هیک در کتاب خود «شر و خداوند عشق» توضیح متفاوتی برای وجود شر ارائه می دهد. یکی از مدعیات او این است که وجود شر در این جهان این امکان را برای انسان فراهم می آورد تا رشد کند، ببالد و به بار بنشیند. وجود شر شرایطی را فراهم می آورد که در آن روح انسان خواهد توانست تا جلا ببیند و محکم و آبدیده شود. جان هیک این استدلال را از ایرنایس قدیس (St Irenaeus) گرفته که معتقد بود خداوند می توانست انسان را از آغاز کامل بیافریند اما انسان که دوران طفولیت خود را سیر می کرد برای دریافت این حجم از رحمت آماده نبود و باید این راه را خود و قدم به قدم و آهسته طی می کرد.
شاید در مورد این دو تئودیسه آخر باید گفت که هر دوی آنها وجود شر برای تحقق خیر مهمتری را ضروری می دانند. در عین حال قدرت مطلق خداوند را دارای استثناء هایی می دانند مانند این که خداوند نمی تواند موجود مختاری را بیافریند اما او را به گونه ای بیافریند که به سمت شر نرود. آقای میردامادی مثالی زدند که خداوند نمی تواند مربع دایره بیافریند.
تفاوت تئودیسه اگوستینی که بر اساس اختیاراست و تئودیسه ارنایسی که بر اساس رشد و طی طریق انسان بنا نهاده شده را شاید بتوان با نمودار زیر توضیح داد.
نمودار ۳
آقای میردامادی در بخش دیگری از سخن خود به این تئودیسه اشاره کرده و می گویند: «جهانی که دائماً خدا برای رفع خطاکاری بشر در آن دخالت میکند، جایی برای درس گرفتن و آزمایش آدمیان نخواهد بود. تجربیات ارزشمندی که نسل بشر در طی قرون آموخته حاصل درگیر شدن با دشواریها بوده؛ به قول منسوب به خیّام «از رنج کشیدن آدمی حرّ گردد». اگر دشواریها با دخالت خداوند به طور دائم از جلوی پای بشر برداشته شود، درسآموزی از تجربهها رخ نخواهد داد و بشر به پختگی نخواهد رسید و مسؤولیّتپذیر نخواهد شد.»ااگر این استدلال را گسترش دهیم به نتیجه منطقی زیر خواهیم رسید:
خداوند جهانی را خلق کرد که از اول شر در کنه آن تنیده شده، اینکه خدا انتخاب دیگری داشت یا نه فرقی در این نخواهد داشت که از اول قرار بوده در جهان شر وجود داشته باشد تا انسان به قول آقای میردامادی در آن از رنج کشیدن حرگردد، پس شیطان نه تنها نا فرمانی نکرد، بلکه به طور غیر مستقیم کاملا هدف خداوند را محقق کرد. پس باید شیطان را مامور مخفی سیستم کبریایی به حساب آورد که با تظاهر به دشمنی با خدا و فریب دادن انسان، در حقیقت مامور ایجاد شر که بخشی از برنامه خدا برای آفرینش بوده شد. اینکه شیطان از روی جبر یا اختیار باعث شروع شر شده باشد، تفاوتی در کل برنامه خدا ندارد، حتی اگر شر را در این جهان جزء برنامه خدا محسوب نکرده و آن را به خدا تحمیل شده بدانیم، باز هم در این که خدا تصمیم به خلق این جهان و شیطان گرفته شکی نیست. و انسان بی گناه، ساده لوح همچون عروسکی بی اختیار در این میان بازی داده شده و در برنامه خدا بدون این که از کل آن آگاه باشد شرکت جسته و میلیاردها انسان هم قربانی این برنامه شده و تا ابد در آتش جهنم خواهند سوخت! باز هم باید این نکته را ذکر کرد که این تناقضات تنها به علت پذیرفتن داستان آفرینش ادیان ابراهیمی و تصویری که ایشان از خالقی کامل و خیرخواه مطلق می دهند رخ می دهد و اگر مفروضات اولیه را تغییر داده و از تصویر ارائه شده توسط این ادیان که چیزی جز اساطیر کهن قوم یهود نیست فاصله بگیریم، می توان تصویری بس عقلانه تر، موجه تر، اخلاقی تر و علمی تر از خلقت و وجود ارائه داد.
دیگر اینکه این ادعا که شر در جهان وجود دارد زیرا که خداوند برای خیری مهمتر آن را در جهان قرار داده تا انسان به قول آقای میردامادی به پختگی و مسئولیت پذیری برسد متاسفانه به شوخی تلخی می ماند. به اعتراف خود جان هیک، پراکندگی فلاکت و رنج در جهان کاملا تصادفی و بی قاعده است و کاملا محتمل است که این پلیدی ها بر کسانی نازل شوند که کمترین سزاواری را برای دریافت این همه بدبختی دارند. در چنین جهانی بسیار دشوار است پذیرفتن اینکه خیری نهایی در پس این شر بی حاصل موجود است که وجود میلیاردها سال شر را (فقط روی کره زمین و نه حتی در باقی این عالم عظیم) برای انسان و حیوان و همینطور برای گناهکارانی که به گونه ای وحشتناک تر قربانی این شر بی موردند و روحشان تا زمان بی انتها در جهنم دچار عذاب خواهد شد، توجیه میکند. در حقیقت گناهکاران مظلوم ترین قربانیان این بی عدالتی اند، زیرا نه فقط در طول عمر بشر که کمتر از یک قرن است، بلکه برای ابد بدترین شکنجه ها را که حتی تصورش برای ما در این جهان قابل درک نیست را تحمل خواهند کرد.
آقای میردامادی در این مورد می گویند: «توحید، محدودیتی ذاتی بر خداوند بار میکند اما این محدودیت نقص خداوند نیست بلکه کمال او است مثل نابغهای ریاضی که نمیتواند معادلهی پیچیدهی ریاضی را سریع حلّ نکند. این نتوانستن نقص او نیست بلکه کمال او است. پس در باب خدا هم میتوان گفت هر آنچه خدا میآفریند ناقص است زیرا آفرینش گرچه «از» خدا است ـــ و به مقداری که «از» خدا است خیر است ـــ اما عین خدا نیست و از همین رو نقص ذاتی دارد و نقص ذاتی جهان مادی هم شروری طبیعی مثل سیل، زلزله و بیماریهای واگیردار به دنبال میآورد.»
پس اگر استدلال فوق را بپذیریم (که البته آمیخته به مغالطه قیاس مع الفارق است)، خداوند می داند که خود وجودی بسیط، کامل و واجب الوجود است. بنابر این آگاه است که هرچه را به غیر از خودش خلق کند ناقص و معیوب خواهد بود (در مقایسه با کمال خودش)، پس با علم به چنین پیامدی چرا خلق می کند؟ و سپس به دلیل همان معایبی که از نخست واضح بود، قضاوت کرده و مجازات هایی بس دهشت انگیز(عذاب الیم ابدی) در نظر می گیرد؟ آیا این عمل از نظر اخلاقی توجیه پذیر است؟
در رمان برادران کارامازوف، داستایوفسکی مثالهایی بس دردناک و دلخراش از این شر بی مورد را به تصور کشیده است. ایوان کارمازوف در بخشی از کتاب به سه مورد دهشتناک و تلخ از تجاوز و ایجاد عذاب بیهوده به کودکان اشاره می کند و می گوید که همین ها دلایلی کافی برای باور نداشتن به خیرخواهی خداوند است. او وجود خدا را انکار نمی کند اما حس تهوع آوری نسبت به این جهانی که خدا آفریده دارد. او خدا را موجودی که شایسته سر خم کردن باشد نمی داند.
سخنی در باب جهان های ممکن
حال به مساله اینگونه بنگریم: آیا خدا می توانست جهانی خلق کند که از همه نظر شبیه جهان ما می بود اما در این جهان پروتئین ویروس کرونا به گونه ای طراحی شده بود که قابل انتقال به انسان نمی بود؟ اگر پاسخ خیر است، که این در تناقض با قدرت مطلق خدا(omnipotence) قرار خواهد گرفت. و اگر پاسخ آری است، آیا خلق چنین جهانی اندکی بهتر یا اندکی اخلاقی تر از خلق این جهان نبود؟ پس چرا خداوند از خلق این جهان فرضی و جهان های فرضی دیگر که مقدار شر در آنها بسیار کمتر از جهان حاضر است چشم پوشید؟
لایبنیتز فیلسوف و حکیم آلمانی در رساله مهم خود(The Monadology) قضیه را اینگونه بیان می کند:
1- خدا ایده ای از بی نهایت جهان ممکن را دارد
2- تنها یکی از این جهان ها می توانند خارج از ذهن خدا و در واقعیت وجود داشته باشند.
3- خدا با حکمت الهی خود تشخیص می دهد که کدام را انتخاب کند.
4- خداوند خیر است.
5- پس جهانی که خداوند خلق کرده بهترین جهان ممکن است.
نکته اول این که یا این سیستم منکر نظریه جهان های موازی در فیزیک مدرن است (که این عملی خلاف علم مدرن و خرد گریز مرجوح است)، یا اینکه تمام جهان های موازی ممکن را با هم در نظر گرفته و کل مجموعه همه این جهان ها را جهانی که خدا خلق کرده بنامیم. یعنی جهان چهار بعدی خودمان را(سه بعد مکانی و یک بعد زمانی) یکی از بی نهایت جهانی(با ابعاد بالاتر یا پایین تر از جهان ما) در نظر بگیریم که خداوند(موجودی در فضای یازده بعدی) همه را با هم و در یک آن خلق کرده که در این صورت جهان را باید مجموع تمام بی نهایت جهان های ممکن گرفت که جهان ما(کل عالم هستی که می شناسیم که حدود چهارده میلیارد سال نوری طول و عرض دارد و متشکل از بیش از صد میلیارد کهکشان است که کهمشان ما هم یکی از آنهاست) هم یکی از این بی نهایت جهان است. که باز هم در این صورت تناقضات بسیاری رخ می دهند.
به عنوان مثال در بین این بی نهایت جهان، منطقاً باید جهانی باشد که در آن شر کمتری از جهان ما در آن حضور داشته باشد. یعنی وقتی خدا به این بی نهایت جهان فکر می کند باید خود به خود بداند که جهانی که درآن تیمور لنگ یک نفر را کمتر از جهان ما کشته باشد، یا جهانی که در آن طاعون کمتر تلفات به بار آورده باشد ممکن است. یا حتی جهانی که در آن شیطان به راه نفاق و شر نرفته باشد هم ممکن است. اما خدا تصمیم به خلق همه این جهان ها که در تعداد بسیار زیادی از آنها شر کبیری وجود دارد گرفته است. یعنی از آغاز پذیرفته که جهانی را با مشخصات جهان ما (با مقدار مشخصی از درد و رنج، مقدار مشخصی از اختیار، درجه خاصی از جبر، حد خاصی از قانون مندی و همینطور بی نظمی و حد خاصی از تعادل بین زشتی و زیبایی و…) خلق کند. آیا می توانست این پارامترها را از آغاز به گونه ای دیگر انتخاب کند؟ اگر می توانست و نخواست، پس باید گفت که تمام انسانها و حیوان هایی که قربانی شر شده اند و می شوند از آغاز توسط انتخاب خدا محکوم شده بوده اند. و اگر نمی توانست، باید پرسید پس قادر مطلق بودنش چگونه توجیه می شود؟ و اینکه با علم به این که توان خلق جهان بهتری را نداشت، چرا حاضر شد جهانی را خلق کند که می دانست در آن میلیاردها میلیارد مخلوقش درعذاب و درد و رنج به سر خواهند برد و میلیاردها میلیارد روح بی نوای مخلوقاتش به علت مشخصات همین جهان که در آن انسان ناقص است و شر در آن موجود است به جهنم و عذاب الیم ابدی دچار خواهند شد؟
ولتر در رمان معروف خود «ساده دل» به شدت به لایبنیتز نقد کرده و استدلال جهان های ممکن او را مردود دانسته. در بخشی از رمان، که دکتر پانگلاس بالای دار رفته و شاگردش در زیر شکنجه وحشیانه مذهبیون افراطی در حال جان دادن است، ساده دل می اندیشد که اگر این جهان به گفته پانگلاس بهترین جهان است، پس باقی جهان ها چگونه اند؟
فیلسوفان بسیاری منجمله برتراند راسل(Bertrand Russell) و آنتونی فلو(Antony Flew) به مدل لایبنیتزی ایرادات جدی گرفته و آن را از نظر عقلانی موجه نمی دانند. اما در زیر به اشاره آقای میردامادی به استدلال فوق خواهم پرداخت.
یاسر میردامادی: ««جهان کامل»، به معنای جهانی که هیچ نقصی در آن راه ندارد و محال است کاملتر از آن را در همهی جهات تصور کرد، آیا اصلا ممکن است؟ به تعبیر دیگر، آیا «بهترین جهان ممکن» ممکن است؟ اگر چنین جهانی ممکن نباشد پس خدا هم نمیتواند آن را بیافریند، زیرا قدرت خدا تنها به ممکنات تعلّق میگیرد… ادامه: حال، مشابه این استدلال را میتوان در باب «بهترین جهان ممکن» تصور کرد. فرض کنید که L بهترین جهان ممکن باشد، اما همچنان میتوان جهان بهتری را تصور کرد. فرض کنید که یکی از خوبیهای «بهترین جهان ممکن» آن است که ستارگان بسیار یا بی نهایتی در آن وجود دارند اما همیشه میتوان جهان بهتری را تصور کرد که ستارگان بیشتری در آن وجود دارند. پس خواهیم داشت L+1 اما این هم «بهترین جهان ممکن» نیست زیرا باز هم میتوان جهانی بهتر از آن را تصور کرد و این را میتوان تا بی نهایت ادامه داد بی آنکه به «بهترین جهان ممکن» برسیم. بر این اساس، «بهترین جهان ممکن» تناقض در تعبیر است و وجود چنین جهانی ممکن نیست و و اگر «بهترین جهان ممکن» ممکن نباشد خدا موظف نیست آن را بیافریند زیرا حتی خدا هم نمیتواند امری را که ممکن نباشد بیافریند و هیچ کس، حتی خدا، موظف به انجام کار ناممکن نیست.»
آقای میردامادی در استدلال خود به طور ضمنی به پدیده بی نهایت در ریاضیات اشاره می کنند. برای روشن شدن مطلب توضیح زیر مفید است. در ریاضیات مفهوم بی نهایت بسیار مفهوم پیچیده و اسرار آمیزی است. کوچکترین بی نهایت را که معمولا با مجموعه اعداد طبیعی نشان می دهند(مجوعه اعداد صحیح و مجموعه اعداد گویا هم برابر با همین بی نهایت هستند) به نام الف-۰ یا ۰א می شناسیم.
اما می دانیم که مجموعه توانیِ ۰א (۲ به توان ۰א) که بی نهایتی بزرگتر از ۰א است، بی نهایتی غیر قابل شمارش و بزرگتر از ۰א است. گئورک کانتور ریاضی دان آلمانی در رساله ای نشان داد که مجموعه اعداد حقیقی بین ۰ و ۱ خود بینهایتی بس بزرگتر از ۰א است که آن را ۱א نامید. و همینطور می توان بی نهایت های بزرگتر تا ۰אא را تعریف کرد. اگر خدا را بی نهایتی بزرگتر از ۰אא مثلا θ بنامیم، می توان به راحتی استدلال کرد که برای خداوند امکان دسترسی به طول و عرض خود و ارتباط گرفتن با حدود خود از نظر ریاضی ناممکن است. چرا که بنا به تعریف، مجموعه توانیِ بی نهایتِ ۰אא که کوچکتر از θ است از بینهایت مجموعۀ بینهایت تشکیل شده و با نظریه مجموعه ها(set theory) قابل نشان دادن است که θ بینهایتی حتی بزرگتر از ۰אא است که نه تنها قابل شمردن نیست بلکه قابل میل شدن(نزدیک شدن) از پایین هم نیست. پس چنین موجودی که θ است(خدا نمی تواند کمتر از θ باشد زیرا در آن صورت می توان بی نهایتی بزرگتر از او تعریف کرد)، حتماً توان دسترسی داشتن و اختیار نسبت به همه خود را ندارد. و این خود با بسیط بودن خدا در تناقض است، زیرا باید خدا را به بی نهایت مجموعه کوچکتر که در درون خود توانایی یکپارچه گی و صلب بودن را داشته باشند تعریف کنیم. در چنین حالتی می توان فهمید که اگرچه به تمامی جهان های ممکن می توان عددی نزدیک به ۰א را نسبت داد، اما هنوز تعداد جهان های ممکن از این کوچکترین بینهایت کمتر است. زیرا در هر جهان ممکنی، مقدار ماده و ذرات بنیادی و فضا محدود است. و این یعنی در هر جهان فرضی تعداد قابل شمارشی از حالت های مختلفِ کنار هم قرار گرفتن این ذرات در زمان و مکان وجود دارد. پس آن بخشی از خدا که جهان ما را خلق کرده(بنا به استدلال قبلی همه بخش های خدا قادر به ارتباط با هم داشتن نیستند)، خود باید بین تعداد معینی جهانِ ممکن یکی را انتخاب می کرده است. حال اگر جهانی را که در آن بیشترین شر و کمترین خیر را داشته باشیم بدترین جهان ممکن و جهانی که در آن بیشترین خیر و کمترین شر را داشته باشیم بهترین جهان حساب کنیم، جهان ما جایی در میانه این طیف خیر و شر قرار می گیرد. پس حتماً اگر در طول طیف به سمت خیر حرکت کنیم جهان دیگری در این طیف بعد از جهان ما قرار دارد که در آن شر یک درجه کمتر است. اما اگر بگوییم این جهانِ کم شر تر برای خدا از نظر انتخاب امکان پذیر نبود، خود به خود داریم به محدودیت خدا اشاره می کنیم و نه به محدودیت انتخاب منطقی. در تئوری بی نهایت می توان نشان داد که برای بی نهایتی مثل θ شمردن ۰א امکان پذیر است و می توان به راحتی آن را در دل θ جا داد. پس برای خدا انتخاب جهانی حتی از بین بی نهایت (۰א) جهان ممکن امری شدنی است. هرچند برای عقل سلیم هضم این استدلال اندکی سخت است، اما در ریاضیات قابل نشان دادن و بررسی است. اما خدا جهانی با این همه شر و پلیدی را آفرید. اگر می خواهیم خدایی برای این جهان تعریف کنیم آیا نباید به خیرخواه بودن یا قادر بودن وی شک کرده و از نو مفروضات اولیه را مرور نماییم؟
ثانیاً اگر خدا را آن طور که آقای میردامادی گفته اند ناتوان از خلق بهترین جهان ممکن بدانیم، باز باید پرسید که اگر خلق جهانی بهتر از جهان ما برای خدا امکان داشت، آیا آن را خلق می کرد یا خیر؟ احتمالا باید پاسخ این باشد که بله حتماً، زیرا خدا خیرخواه است. اما ظاهراً این جهان بهترین جهانی است که خلق آن برای خدا امکان داشته. در این صورت آیا خدا را نباید درگیر جبر و اسیر شر بدانیم؟ زیرا اگر خدا خیرخواه باشد، حتما باید خلق جهانی که در آن شر وجود دارد برای او از روی نوعی از اجبار صورت بگیرد. چرا که به علت صفت خیرخواهی، خداوند حتما می خواسته که جهانی بدون شر بیافریند، اما به دلیل محدودیت امکانات، بهترین جهانی را که می توانست خلق کرده. پس باید گفت که خدا از روی اجبار (مثلاً این اجبار که خدا نمی توانسته موجودی بیافریند که بدون نیاز به شر توان بالیدن و رشد کردن و حر شدن را داشته باشد) جهانی را خلق کرده که در آن شر وجود دارد و این خود به خود ناقض اختیار مطلق اوست. و او را باید مجبور به تحمل شر و پذیرفتن شر به عنوان بخشی از جهانی که خلق کرده بدانیم. بر طبق گفته آقای میردامادی به اندازه ۰א جهان ممکن وجود دارد که خدا نمی تواند آن ها را خلق کند، زیرا خلق هر کدام از آن ها این شبهه را به وجود می آورد که چرا جهان بعدی را که جهان بهتری بود خلق نکردی؟ من سعی کردم توضیح دهم که اتفاقاً تعداد جهان های ممکن بینهایت نیست و محدود است. اما خدا به علت عدم دسترسی به همه وجود خود، توان خلق جهان بهتری را نداشته، پس باید خدا را اسیر انتخابی جبری بدانیم، زیرا خدا نتوانسته بهترین جهان ممکن را خلق کند. البته در این استدلال، این که جهان بهتری از جهان ما قابل تصور است، بدیهی فرض شده.
در پایان باید گفت مشکلی که داستایفسکی به آن اشاره می کند این سوال مهم را بر می نگیزد که آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟ هر تئودیسه ای که خلق شر و پلیدی را وسیله ای برای رسیدن به هدف غایی از خلقت می داند به این مشکل بنیادین بر خواهد خورد که آیا رسیدن به آن هدف ارزش این همه پلیدی و رنج و درد و عذاب را داشت؟ آن هم برای خالقی که بنا به تعاریف کامل و بی نیاز مطلق بوده و هست؟ آیا این همه انسان ها که در مسیر تاریخ در دوره ای به دنیا آمدند که بشر دوران طفولیت مدنی، عقلی، اجتماعی، علمی، فرهنگی، اقتصادی خود را طی می کرد و در نتیجه به راه شر افتادند و این جهان را برای خود و دیگران محل رنج و عذاب کردند و به اعتقاد دین باوران در جهان دیگر هم به عذاب ابدیِ خالق گرفتار شدند، قربانیان بیچاره و بی پناهِ این برنامه غیر اخلاقی خداوند این ادیان نیستند؟ به بیان دیگر آیا عمل خدا در خلقت جهانی با این همه شرِّ بی مورد برای رسیدن به هدفی احتمالی که خودش از خلقت داشته و هنوز بر هیچ کس به طور کامل آشکار نیست بوده است؟ اگر این چنین باشد آیا این عمل از نظر اخلاقی موجه بوده است؟ برای ایوان کارامازوف پاسخ حتماً خیر است. هیچ هدفی مجاز دانستن شکنجه بی وقفه کودکان بی گناه در طول هزاران سال را از طرف خالقی با قدرت تام و علم تام و رحمت تام توجیه نمی کند.
باید اذعان داشت که پاسخ های این چهار تئودیسه مذکور در باب مشکل شر توجیه محکم و خردمندانه ای برای اعمال خدای تعریف شده در ادیان ابراهیمی نمی دهند. و احتمالا پرداخت هزینه های سنگین از سمت دینداران و تغییر در اساس باورشان نسبت به خدا را طلب می کنند.
این را هم اضافه کنیم که به راحتی می توان استدلال کرد که خداوندی شرور و شر دوست این جهان را خلق کرده، و از همه تئودیسه های قبلی می توان استفاده کرد و در جهت اثبات شرور بودن خدا و نه خیرخواه بودن وی دلیل اقامه کرد. در عین حال شواهد و قرائن برای شر دوست بودن یا شر طلب بودن خدا بسیار زیاد است. همانطور که خالق یا ناظم این جهان می تواند خیر خواه باشد، کاملا منطقی است که فرض کنیم این خالق می تواند شرور باشد. همانطور که شخصی که گونه خاصی از یک حیوان را پرورش می دهد می تواند نسبت به آنها سنگدل باشد و برای لذت یا آزمایش یا تفریح یا کنجکاوی و یا اختلال شخصیت، آنها را آزار و شکنجه بدهد. یا شرایطی فراهم آورد که با هم جنگ و دعوا کنند و یکدیگر را بکشند یا ناقص کنند. اگر ما به خدایی شرور باور داشته باشیم به همان راحتی که یک مسیحی یا یک مسلمان از خیرخواه بودن خدا دفاع کرده و برایش دلیل می آورد، ما هم می توانیم از شرور بودن خالق دفاع کرده و دلیل بیاوریم. به عنوان مثال در چنین سیستمی، یک منتقد می تواند مساله را با عنوان مساله خیر مطرح کرده و دلایل و شواهد کافی برای وجود خیر و زیبایی و شادی و بی گناهی و … در این جهان ارائه دهد که اثبات کند خداوند نمی تواند شرور مطلق باشد. و البته در پاسخ ایشان می توان گفت که همه زیبایی های این جهان از این دلیل خلق شده اند که از بین بروند و یا در طول تاریخ و یا در برخورد با شر معیوب و زشت و پیر و ناقص شوند و درد و رنج را در انسان ایجاد کنند. چون در جهانی پر از شر و بدون خیر، درد و رنج به خوبی جهانی که در آن خوب ها و زیبایی ها و شادی ها به دست شر به بدی و زشتی و درد تبدیل می شوند حس نمی شود. مثال دیگر: چرا خداوند زیبایی طلوع خورشید را آفریده؟ برای اینکه درد و رنج روزمره و هرروزه و نزدیک شدن به مرگ و نیستی را بهتر حس کنیم. چرا به ما بدنی سالم داده؟ زیرا بعد از اندک زمانی این بدن کهنه و زشت و سالخورده شده و با درد همیشگی که هر روز بدتر می شود به سمت مرگ هدایتمان کند. منطقی است که بگوییم برای به حداکثر رساندن درد باید اول به انسان چیزی نیک اما گذرا و کوتاه را عطا کند و اندکی بعد آن را پس گرفته و با درد و رنج جایگزینش کند. اگر بگوییم خدایی خیرخواه وجود دارد باید وجود شر را توضیح دهیم و اگر برعکس ادعا کنیم که خداوند شرور است، در آن صورت باید وجود خیر و نیکی و زیبایی را توضیح دهیم.
خدا اگاه است که اگر به آینده نگاه کند خواهد دانست که چه کسانی جهنمی و چه کسانی بهشتی اند، اما نگاه نمی کند. خدا می توانست با نگاه به آینده بداند که اگر شیطان را خلق کند او باعث ایجاد شر و گمراهی انسان می شود و جان و روح بیگناه میلیاردها انسان دچار جهنم خواهد شد. اما نخواست بداند(استدلال خداباوری باز) ولی خلق کرد، چرا؟ یا اینکه می دانست و خلق کرد، چرا؟ با توجه به این که این جهان بهترین جهان ممکنِ قابل تصور نیست و می توان بسیاری جهان بهتر را تصور کرد، آیا باید بپذیریم که از نظر امکانات منطقی این بهترین جهان ممکن برای خلق کردن بود؟ اگر اینگونه است، و اگر بپذیریم که خدا از بسته بودن دست خود در خلق جهانی بدون شر آگاه بود، اصلا چرا خلق کرد و چرا جان آدمیان را دستخوش لذت یا ماجراجویی یا هیجانِ خلق کردن این جهان پر از شر کرد؟ یا اینکه اگر فکر می کنیم به آینده نگاه نکرد، چرا؟ در حالی که نگاه کردن به آینده باعث می شد که خدا موجوداتی که شر بیافرینند و شایسته خشم و عذاب بی نهایت خالق شوند را نیافریند. چرا با نگاه نکردن به آینده کسانی را خلق می کند که دردلهاشان مرضی است که حقیقت را نمی بینند و در آخر قربانیان شکنجه گاه ابدی خدا (دوزخ) می شوند؟ چرا می خواهد کسانی را که خود خدا قبل از خلقتشان می تواند بداند که ضعیف و بیمارند و گناه می کنند و شر می آفرینند خلق می کند؟ آیا این عمل خدا توجیه اخلاقی دارد؟ چرا موجوداتی که از قبل از به وجود آمدنشان شکستشان حتمی است از سمت خالقی قادر و عالم و خیر خواه خلق می شوند که شر بیافرینند و بعد هم دچار عذاب الیم ابدی شوند؟ موجودی را با مرض و کاستی خلق کردن و سپس به پاداش یا عذاب بی نهایت دچارش کردن آیا توجیه عقلانی و اخلاقی دارد؟ هیچ مخلوقی آگاهانه ودر شرایط سالم روانی عذاب را انتخاب نکرده و نمی کند، اما در تئوری ادیان ابراهیمی نتیجه پاره ای از اعمال که همگی در نظام امتحانی الهی رخ می دهند عذاب الیم ابدی برای مخلوق است. حال اگر عده ای مرضی در قلبشان و پرده ای بر دلشان و چشم و گوششان است که صم و بکم اند و شکستشان در این امتحان از قبل محقق است، آیا باید به ایشان اجازه در امتحان شرکت کردن(زندگی در این جهان) را داد و سپس مجازاتی بس مخوف (عذاب الیم ابدی) برایشان در نظر گرفت؟ آیا جز این است که تصویر چنین خالقی با چنین صفاتی تصویری متناقض و خردستیز است؟
آیا زمان آن نرسیده که یا علم و پاسخ های علمی را پذیرفته و از باورهای غیر ابطال پذیر و غیر موجه که جهانمان را پر تناقض و پر اشکال می کنند دوری کنیم و معنای زندگی را در شعر، موسیقی، هنر، عشق، روابط سالم انسانی و غیره جستجو کنیم، یا اینکه حداقل تصویرمان را از این خدایی که ساخته و پرداخته اساطیر قوم یهود و جهان بینی و علم و اخلاق پیشامدرن است تغییر داده و خدایی در هماهنگی و تجانس با عقلانیت مدرن بیافرینیم؟
من بینوا بندگکی سربراه
نبودم
و راهِ بهشتِ مینوی من
بُز روِ طوع و خاکساری
نبود.
مرا دیگرگونه خدایی میبایست،
شایستهی آفرینهیی
که نوالهی ناگزیر را
گردن
کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه
آفریدم…
(بخشی از سرود ابراهیم در آتش، سروده احمد شاملو)
مراجع
۱ – میردامادی، یاسر. ( ۱۳۹۹) ، غیبت «خدا» پاندمی کرونا و طرح «مسئله شر» در گفتوگو با یاسر میردامادی.
https://www.zeitoons.com/75479
۲ – کدیور، محسن. ( ۱۳۹۹) ، «خدا» وجودی قانونمند است. پاندمی کرونا و طرح «مسئله شر» در گفتوگو با محسن کدیور
https://www.zeitoons.com/74709
۳ – کتاب مقدس، عهد قدیم، اشعیا، باب ۴۵، آیه ۷
۴ – قرآن، سوره کهف، آیه ۵۷
۵ – Hume, Dialogues Concerning Natural Religion, p. 91-92, 105
6– Russel and Copelston, ‘The existence of God – a Debate’, p.136
7 – Aquinas, Summa Theologica, 1:2:1
8 – Capote, T., 2000, In Cold Blood, Penguin, p.84, 237
9 – St Augustin, Confessions, Bok 7, Chapter 5.
10 – Hick, John. Evil and the God of Love, p.3, 18, 292-293, 374.
11 – Mackie, J. L., ‘Evil and Omnipotence’ in 1971, The philosophy of religion, B. Mitchell (ed.), Oxford University Press, pp. 92-101
12 – Dostoyevsky, F., 1970, The Brothers of Karamazov, Bantam, pp.295-296
13 – St Augustin, The Nature of Good, 4
14 – Spinoza, Baruch. Ethics., 1991, Hackett., pp.38-40
15 – Platinga, A., 1975, God, Freedom and Evil, harper & Row, p.20
16 – Choquet-Bruhat, Yvonne. General Relativity and the Einstein Equations., 2008, Oxford university press., pp.55-56
17 – G. Faticoni, Theodore., The Mathematics of Infinity: A Guide to Great Ideas (Pure and Applied Mathematics., 2012, Wiley-Blackwell.
18 – Swinburne, Richard., 2010, Is there a God?, Oxford University Press, pp.88-99
19 – Nagel, Thomas., Mind and Cosmos., 2012, Oxford University Press.
42 پاسخ
لطف کنید ایمیل این جناب را به آقای وریا امیری بدهید. ممنون
بنده هم بعنوان یک خواننده از نویسنده ی مقاله و اکثر ناقدان بهره بردم و از انها و زیتون تشکر میکنم.
سوای از محتوای مقاله و اصل بحث، مواجهه افراد و دفاعشان از مواضعشان جالب است. بنظر حقیر اینقدر نیاز به اطاله ی کلام و تعصب و وسواس نیست.
بالاخره افراد شعور و علم و عقل دارند و خود قضاوت میکنند. نیازی به اصرار و زور چپان! نیست! تازه بعدا هم ممکن است دو طرف یک بحث، به تجدید نظر و یا اصلاح تفکر و مواضع برسند!
مقاله بسیار خوب . روان و قابل فهم بود همراه با شرح و استدلالی قوی و محکم.
ممنون از وریا امیری
ن- الف
ممنون از لطف شما.
ارادتمند
و. امیری
آقای امیری عزیز
به نظرم مساله ای پیچیده و پرمناقشه را در حجمی اندک بسیار خوب توضیح داده اید.
تنها یک نکته فنی را می خواهم ذکر کنم: بزرگی هستی (یا کیهان) طبق آخرین نظریه های اخترفیزیک ۹۲ میلیون سال نوری است.
با سپاس از مقاله بسیار مستدل شما.
با پوزش. منظورم ۹۲ میلیارد سال نوری بود نه میلیون.
سلام،
بله ممنون از یادآوری شما.
این مقدار را من به پارسک (parsec) نوشته بودم (۱۴ میلیارد پارسک از زمین تا دورترین بخش رسد شده جهان) اما دوستی گفتند پارسک مفهوم شناخته شده ای نیست و به سال نوری تغییر دادم اما نمیدانم چگونه فراموش کردم که واحد پارسک را به سال نوری تبدیل کنم.
اشتباه فاحشی است.
حق با شماست.
پوزش میطلبم.
و. امیری
بنام آنکه هستی ها همه از اوست
خیلی مختصر و در قالب یک بیت عرض کنم :
الهی؛
دانش ما از تو بسیار اندک است
حاصل تحقیق در تو حیرت است
سلام و درود،
ممنون از نظرتان.
البته این که شما وجود خدا و صفات او را از پیش پذیرفتهاید و اندیشیدن در این باب را سبب حیرت میدانید به نظر بنده حامل مغالطه ad lapidem (استدلال از راه سنگ است). شما مفروضات را مطلق گرفته.اید و ایرادات وارد به ادعا را تنها مزید بر حیرت میدانید و نه ناقض ادعا.
و.امیری
سلام و خسته نباشید خدمت شما
گفت و گوی چالشبرانگیزی بود
من خودم جوابهای مربوط به مساله خیر و شر و با قبول داشتن چرخه تو ذهنم پیدا کرده بودم ولی الان سوال جدیدی واسم به وجود اومده که اصلا چرا خدا مارو به وجود آورد ؟!
و در رابطه با جهانِ بهتر و بهتر …. از نگاه من بسته به خودمون داره
اگه هرکسی بیاد و جهان خودش و تو خودش در نظر بگیره
اونوقت خودش اختیار انتخاب شر و خیر و داره
و با انتخاب بهترینهای خودش جهان خودش و میسازه
درود. بر شما
ممنون از طرح نظرتان.
بله حتماً میتوان با روشهای مختلف اخلاق را در زندگی فربه تر و مهم تر کرد. از خواندن کیمیای سعادت و گلستان سعدی بگیرید تا خواندن کانت و نیچه و استوارت میل و حتی فیلسوفان بیخدای دوران جدید. پارهای از اعمال هم مانند روانکاوی شدن، ذهن آگاهی، خودشناسی، مدیتیشن و… حتماً کمک خواهد کرد.
باور به خدا هم میتواند ما را اخلاقی تر و یا غیر اخلاقی تر کند. اما لزوماً پیش شرط یک زندگی اخلاقی که در آن شر حضور ضعیفی دارد باور به خدا نیست. و قطعاً تصویر ادیان ابراهیمی از خدا تصویری اخلاقی نیست و برای همین کار بخش بزرگی از فلسفه دین در طول قرون و اعصار این بوده که با تعبیرات و توضیحات و توجیهات گوناگون قضیه را به گونهای اخلاقی تر توضیح دهند. و فکر میکنم خواستگاه بخشی از عرفان اسلامی هم همین قضیه بوده و از طریق دمیدن نگاه عرفانی، عرفا قصد داشتهاند که این تصویر سخت و متصلب و غیر دوست داشتنی و هراس انگیز از خدای این ادیان را به گونهای نرم تر و صمیمی تر و انسانی تر و بخشنده تر کنند.
هاتفی از گوشه میخانه دوش، گفت ببخشند گنه می بنوش
به هر رو به نظر بنده باید سوالات جدی مطرح شده در باب مسأله شر را برسی کرد و پارهای پیش فرض ها را در باب خدا تغییر داد، وگرنه با تصویری متناقض و نپذیرفتنی مواجه خواهیم شد. به قول آقای میردامادی دینداران باید آماده پذیرش پرداخت قیمت های سنگینی در این راه باشند تا تصویرشان از خدا را پذیرفتنی تر سازند.
و.امیری
مرسی از وریا امیری عزیز بابت مطالبی که داری عرضه میکنی. هر جا هستید سلامت باشید ???
سلام و درود
ممنون از لطف جنابعالی.
و.امیری
سلام،خدای من سر منشا تمام نیکی هاست و خیر مطلق است .
خداوند قلب ها قبله نمیخواهد.
من خدارو دیدم ، شر و پلید رو هم دیدم ، آیا دزدی هست که از پست بودن کارش ناآگاه باشد!؟؟ آیا فرزندی هست که از خیر بودن نیکی کردن به والدینش ناآگاه باشد.
آقا/خانم باران،
جنابعالی شخصاً خویشتن را فردی معرفی می نمایید که *کارش مطالعات فلسفی و دینی و مطالب مرتبط با روشنفکری دینی است* حال سوال اینجاست که این ادعای شما با اظهارات بعدی شما هماهنگی ندارد.
یکم: اگر شما فردی مطلع از جریانات فکری موجود در ایران می بودید، دو جریان متفاوت و متضاد *روشنفکری مذهبی (شریعتی)* و *روشنفکری دینی (سروش)* را یکی تلقی و معرفی نمی نمودید!
جریان روشنفکری مذهبی جریانی است با سوابق و کوششهایی در قبل از انقلاب و برخاسته از جریان روشنفکری مشخصا سید جمال الدین اسدآبادی و دکتر محمد اقبال لاهوری و دکتر علی شریعتی و در اواخر هم سید محمود طالقانی و …
و جریان روشنفکری (نواندیشی) دینی جریانی است که بعد از انقلاب و پس از سر خوردگی و مایوس شدن معتقدان و حامیان اسلام فقاهتی / ولایتی سر بلند کرده است و به گفته دکتر سروش دباغ: عمری به قدمت دو و سه دهه دارد.
و این دو گروه کاملاً در مبانی و منبع و تفسیر دین و عملکرد آن، با یکدیگر تباین بنیانی و تضاد ماهوی دارند و خواهند داشت.
البته لازم به ذکر است که جریان دوم بعد از کناره گیری و بیان نظریات خود (نشریه کیان و مقالات قبض و بسط) نیز از مرحمت و الطاف بیکران حکومتگران فعلی معاف نگردیده و مورد بی مهری و غضب واقع گردیدند و همچون بقیه جریانات فکری و مذهبی و سیاسی سابق الذکر تارنده و سرکوب و ممنوع شدند.
دوم: اینکه شما سایت زیتون را که بیانگر نظرات روشنفکری (نواندیشی) دینی امثال دکتر سروش، دکتر کدیور، دکتر شبستری، دکتر ملکیان و دکتر سروش دباغ … را است را جزو میراث داران و رهروان دکتر شریعتی تلقی فرموده اید که این هم باز یک اشتباه بزرگ می باشد و سپس آنان مورد عتاب و خطاب قرار داده اید و متهم به خودخواهی و تکبر کرده اید!
حال آنکه اینان همانطور که پیشتر توضیح داده شد متعلق به جریان روشنفکری (نواندیشی) دینی دکتر سروش می باشند و هیچ ربط و ضبط منشی و روشی و بینشی با شخص شریعتی ندارند و از کلیه صفات و خصائل مذموم و ناپسندی که جنابعالی برای شریعتی چی ها برشمرده اید، مبرا و مصون می باشند!
سوم: شما از روی چه مشابهات و تقارن های نظری حکم به هم مانندی و یکی بودن نظرات آقای امیری با نواندیشان دینی منتسب به دکتر سروش داده اید؟
آقای امیری تا آنجا که من اطلاع دارم اهل موسیقی و تحصیل کرده رشته کوانتم می باشد و برای اولین بار است که بدینگونه مطلبی در زیتون ارائه داده است و آنها هم بقدری شاذ و غریب و متناقض می باشند که بسیاری از جمله خود شما هم از آن چیزی دستگیرتان نشده است!
چهارم: ایرادهای شما به اصطلاحات گزنده و نژاد پرستانه زبان فارسی فقط *ترک ها* را شامل می گردد و یا اعوذ بالله در مورد عربها و مغولها و هندی ها و … اشکالی ندارد؟
چرا که هماکنون از جانب شاه پرست ها واژه منفی *تازیان* در مورد اعراب بکار می رود و این در حالی است که ما خود خوب می دانیم که این شاهنشاهی مهاجم و خونریز ساسانی -که نسب و پی از هخامنشیان غارتگر و سلطهجو می بردند- بودند که در وهله نخست جنوب عربستان، یمن را اشغال و مستعمره نمودند و این صفت زشت برازنده ایرانیان مهاجم در آن زمان است که درست برعکس بر ملل تحت ستم خویش اطلاق و مسمی کرده اند!
و شما نیز بیکباره صرف بکار بردن شدن یک واژه سر از پا نشناخته و تمامی هم و غم خود را مصروف نقد بکارگیری یک کلمه از جناب امیری و نه رد نظریات او کرده اید!
پنجم: شما در چندین مورد شخص شریعتی را بدون دادن نشانی و منبع و مآخذ، مورد اتهام قرار داده اید بعنوان نمونه:
– *شریعتی در چندین مورد اشاره کرده که از علی و مسیح بالاتر است*
– *ناراستی ها و در مواردی بی صداقتی شریعتی*
جناب باران اینگونه برخورد و ملکوک کردن دکتر شریعتی اتفاقا پدیده تازه ای نیست چرا که وی از آغاز حرکت خویش در جامعهء تحت تسلط روحانیت و سلطنت همواره با این روش مورد حمله و اتهام قرار می گرفت و هنوز هم از جانب افرادی مانند جنابعالی، می گیرد.
آخر کمی انصاف هم بخرج دادن، از میزان شخصیت و احترام آدمی نمی کاهد و برعکس بر آن می افزاید!
شریعتی که در این ماه خرداد باز هم سالگرد او می باشد تا کی و چه وقت می بایست بجای نقد آرا و نظریاتش مورد وهن و شماتت، بدون ارائه هیچ سندی قرار گیرد؟
او چندین بار در محافل مختلف نسبت به این نوع اتهامات، به این گونه واکنش نشان داده بود و با لهجه مشهدی گفته بود:
*چه می بندند تهمت های شیرینم!*
حال معترض و شاکی گرامی، لطفا چند نمونه از آن مواردی که در اینجا ذکر کرده اید را نشانی دهید تا افراد ناآگاه و جاهلی مانند من (آن هم بعد از چهل سال تبلیغ و نشر افکار و آثار او)، مستبصر و آگاه گردیده و از ایشان تبری و دوری نمایم و با شما همصدا گردیده و مرگ تفکر و شخصیت شریعتی و شریعتییسم را تسریع ببخشیم!
چرا که از آن پس، من هم مایلم مانند شما مدعی این شوم که: *تا نگاه و رفتار متعالی تر و ظریف تری نسبت به انسان و چیزها داشته باشم – تمام سعیم را میکنم*.
انشاءالله.
والسلام و علی من اتبع الهدی.
بیستم خرداد ماه هزار و سیصد و نود و نه.
سلام و درود
با سپاس از نظر جنابعالی باید عرض کنم که نکات درخور تامل و به جایی را در پاسخ به نظرات جناب باران مطرح کردید. بنده قصد داشتم که اتفاقا در باب مقایسه مغالطه آمیز ایشان و یکی گرفتن روشنفکری مذهبی و نواندیشی دینی چند کلمه ای بنویسم که شما بهتر از بنده زحمتش را کشیدید.
اما در بخشی از نوشته تان فرمودید که «مقاله چنان شاذ و غریب و متناقض می باشد که بسیاری از جمله خود آقای باران هم احتمالاً از آن چیزی دستگیرشان نشده است!»
البته بنده به وجود اندکی اطناب در نوشته معترفم و متاسفانه به دلیل گستردگی استدلال ها و اشاره به سخنان دکتر میردامادی بنده راه دیگری به جز خطر کردن به زیاد بودن مطلب نداشتم. اما با این همه تمام سعی و تلاشم این بود که سخن به گونه ای پیش رفته باشد که توانایی همراهی با سیر استدلالی و درک مطالب برای خواننده غیر متخصص هم وجود داشته باشد، شما که البته خواننده متخصص محسوب می شوید. اما اگر شما مطلب را بدون سند یا حاوی روایت خلاف (شاذ) می دانید و تناقضاتی در آن دیده اید که مطلب را غیر قابل فهم می کند، استدعا می کنم که توضیح بیشتر بدهید و نکات متناقض و شاذ را نشان بدهید تا بنده هم یا پاسخ بدهم یا اینکه اگر ادعای شما صحیح باشد آن ها را از مطلب حذف کنم.
تجربه دوستانی که مطلب را خوانده اند(چه متخصصین و چه غیر متخصصین) این بوده که مطلب روان و ساده و قابل فهم است و تنها چند تنی از طولانی بودن آن شکایت داشته اند.
به هر حال به نکات مهم و جالبی اشاره کردید و ممنون خواهم شد که در صورت تمایل توضیح دقیق تر ارائه کنید.
با سپاس
و.امیری
جناب آقای شمیرانی،
پاسخ شما را در چند بند مینویسم. این نوشته اندکی بنا به ضرورت طولانی خواهد بود میبخشید.
پاسخ بنده فقط متوجه شما خواهد بود و از پاسخ به این آقای تهرانی، میگذرم.
– خیالتان راحت باشد اگر در نوشته جناب امیری اهانتی به هر کسی – اهانت نژاد پرستانه، جنسی و یا هر نوع از این دست که به شاًن بنیادی انسان مربوط است – به هر انسانی از هر طیفی بود عکس العمل بنده یکی بود.
– از درس شما در مورد روشنفکری دینی و تفاوت شریعتی و روشنفکری دینی حال حاضر، سروش و غیره ممنونم. اینها البته از جهات بسیاری با شریعتی و شریعتیزم تفاوت دارند اما در مجموع و با لحاظ مسائلی با هم در یک خط قرار میگیرند. این ادعای خود سروش هم هست و درست هم هست. ضمناً در سایت زیتون جناب اشکوری و علیجانی هم مینویسند که به شریعتی نزدیکترند. با همه تفاوت ها به هرحال در یک مجموعه قرار میگیرند و البته میتوان در این زمینه بسیار نوشت.
– در مورد آنچه ” بیصداقتی ” شریعتی عنوان کردم – گر چه به غایت غمگینم، اما درستی و جوان مردی اقتضا میکند که گفته شود – ۳-۴ نمونه عرض میکنم گر چه میتوان چندین مقاله در این زمینه نوشت:
شریعتی ادعا میکند که دو تا دکترا گرفته است. یکی در جامعه شناسی و دیگری در یک رشته دیگر. میدانیم که این درست نیست. شریعتی همان دکتری نیم بند در ادبیات و چه را هم به زحمت گرفته است. خیلی غمگینم که او دروغ گفت. نباید چون جامعه شناسی رشته فشن دهه ۳۰-۴۰-۵۰- بود از این طریق اعتبار کسب میکرد. حیف. امثال من عاشقانه دوستش داشتیم. نباید به ما دروغ میگفت.
لطفاً به موضوع ” شاندل ” توجه بفرمائید. شاندل شخصیتی تماماً ساخته خود شریعتی است و حقیقت تاریخی ندارد. شریعتی داستان شاندل را ادامه داد. در فضای کم اطلاعی آن دوره شریعتی دانشجوی بی نوا را به خواندن شاندل ارجاع میداد هر جا که لازم بود مطالبش را معتبر تر نشان دهد. نباید این کار را میکرد. دانشجو بینواست. نباید دروغ گفت. نباید فریب داد. خیلی باید صادق بود. انصاف نبود برادر.
شریعتی در اسلام شناسی ضمن نقد روشنفکرانی که خود را مارکسیست میدانند ولی هرگز مارکس را درست نخوانده اند میگوید: ” …اما من که ماکس را با دقت خوانده ام و به زبان اصلی هم خوانده ام…” .آثار مارکس به آلمنی یا انگلیسیست. برادر من شریعتی کی آلمانی و یا انگلیسی میدانست؟ در تمام آثار شریعتی اثری از اینکه شریعتی حتی به شکل ابتدائی با این زبانها آشناست وجود ندارد. همان فرانسه هم که میدانست از حد “کاربردی ” بالاتر نبود. آشنائی شریعتی با مارکسیسم در حد ابتدائی و اولیه است. متاسفانه در این زمینه صادق نبود.
شریعتی چندین بار در ” گفتگوهای تنهائی ” خودش را با علی و مسیح مقایسه میکند و خود را بالاتر میداند. کسی که با ادبیات شریعتی آشناست این موضوع را بسیار زود احساس خواهد کرد. …
میتوان این موضوع را ادامه داد. میتوان واقعا دهها مورد دیگر نوشت. اینها را صرفاً به عنوان مثال نوشتم.
– بنده نگفتم جریان شریعتی مرده. اما اگر هم چنین است قابل احیاست اگر دوستان او ذهن باز تری برای شنیدن نقد های جدی علیه او باشند. هیچ ایده ای بی جهاد و عرق قلم مجاهدینش همینطور به خود زنده نخواهد ماند. باید کار کرد.
– بنده آقای امیری را در طیف روشنفکران دینی قرار ندادم. اعتراض بنده به زیتون بود که چرا اجازه داده است چنین واژه فاشیستی زشتی در این سایت چاپ شود. عکس العمل بعدی بنده باز بر علیه ” فتوای” زیتون بود که اعلام میکرد این واژه که وجدان میلیونها انسان ایرانی و روشنفکران مردم ایران – و اینجا مردم ترک – را آزار میدهد زشت و موهن نیست. خیلی غریب است. گویا انسان پیش اینها مرده. گوئی معنی برای اینها مرده.
شما لازم نیست از شریعتی و یا هر کس دیگری تبری بجوئید. شریعتی انسان بزرگی بوده. اما نه آنقدر – افسوس – که اینجا و اکنون به او تکیه کرد. شریعتی ماجرائی را در باره یکی از آشنایانش تعریف میکند. گویا این آشنا و دوست خیلی مدعی شناخت موسیقی کلاسیک غربی و تفسیر آن بوده. شریعتی ظاهرا حوصله اش از تفسیرهای این شخص سر رفته بوده. قطعه ای از بتهوون را باز میکند – ظاهرا موون لایت، من یادم نیست – و به این دوست میگوید که این قطعه رقص مردگان فلانی است و از او میخواهد که این قطعه را تفسیر کند. دوست بدبخت فریب میخورد و چنین می کند. کاست که تمام میشود شریعتی میگوید: اِ..ببخشید، این رقص مردگان نبود، موون لایت بتهوون بودإ
و بعد، فاجعه اینجاست، شریعتی یک زیر نویس باز میکند و قصه ای تعریف میکند: روزی یکی داشت سریشم به نخ میچسباند. پرسیدند چه میکنی گفت؛ دارم گه سگ مصنوعی درست میکنم.
شریعتی آشنایش را تعمداً به ” گه ” کشیده، به لجن کشیده چون حوصله تفسیر های او را نداشته، و خفه اش کرده. برای همیشه هم خفه اش کرده.
به نظرتان این شخص بدبخت دیگر هرگز توانسته است سر بالا بگیرد؟
به نظر شما یک روح عالی، کسی که اندکی طعم بزرگی روح را چشیده ممکن است انسانی دیگر را چنان به لجن بکشد؟ برادر من شریعتی و دوستانش در اندازه های ” شریعتی ” اشتباه کرده اند. نقد بیرحمانه شریعتی ضروری ترین کاریست که باید انجام بشود، اگر احیا ایده های شریعتی مسئله است.
عذر خواهی میکنم طولانی شد. احساس کردم ضروریست.
در اسلام هم عبارت “لا حول و لا قوه الا بالله” ناظر بر این حقیقته که در متن اصیل اسلام و نه قرائت بالرای آخوندها ، اعتقاد بر این داره که هر چی تو کائنات هست چه خیر و چه شر زائیده اراده ذات اقدس الهی است پس اگر بیمار میشیم اراده خداست و وقتی هم ردای سلامت به تن میکنیم باز هم اراده خداست
وریا جان بسیار جالب و جذاب بود و ذهن درگیر منو نسبت به شَرمشغولترکرد که البته کاملا راضییم و لذت میبرم.
ممنون
ممنون مژگان جان.
متشکرم که خواندید.
ارادتمند
بدنیست بحث را از عبارت “ترکتازی ” آغاز کنیم که به مزاج برخی نمی سازد. منظور کاربر هرچه بوده برداشت هر ذهنی مستقل از خود عبارت مانحن فیه شکل می گیرد. با فرض وجود خیر و شر ما انسانها هر یک بگونه ای متفاوت آنها را حس ، درک و مورد قضاوت قرار می دهیم . یعنی بدی و نیکی هر پدیده ای را نسبت باور می شناسیم. لذا خلق خیر و شر نسبت به خالقشان های السویه است.در عین حال خدا اسامی مخلوقات را به آدمیان یاد داده تا متنبه گردد که رفتارش با هر پدیده به چه منجر خواهد شد.
” سلام …
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان ، فتاده در راه یقین
میترسم از آنکه بانگ آید روزی،
که ای بی خبران راه نه آن است و
نه این ….. خیام …
……………………..………
نمی دانم چه کسی صاحب من است ؟
کدام خدا صاحب من است ؟
کدام شیطان؟
چه کسی حامی من است؟
نه آسمان به دادم می رسد
نه زمین ، نه دنیا
نه قانون
نه ناقوس کلیسا به دادم می رسد
نه مناره بلند مسجدها
نمی دانم آخر من به که وبه چه
سوگند یاد کنم ؟
نمی دانم چه کسی پشتیبان وپناه من است؟
من اکنون کوهی بی سوگندم
سوگند من دود است وحرفم خاکستر
فریادم خون کشته شدگان
وهر کوچی برایم بیراهه است
تا کوچ هست کوچ میکنم
تا آتش هست می سوزم
تا آب هست غرق می شوم
تا دشنه هست کشته می شوم
تا خاک هست ، بی وطنم
تا کوه هست سقوط میکنم
تا طناب دار هست، حلق آویزمی شوم
من پیش از موسی آواره شده ام
من پیش از عیسی ، مصلوب گشته ام
من پیش از قریش زنده بگورم کرده اند و…. پیش از حسبن ، سرم را بریده اند
….ش . بی کس ….”
درود بر شما،
سپاس گذارم.
و.امیری
سبام جناب امیری بسیار خوشحالم که مساعل را زیر ذره بین علمی خود تفسیر میکنید❤
سپاس از لطف شما.
استدلال شما در مقابل خداباوری باز بسیار جالب بود و قابل تامل. البته اگر خدا می تواند آینده را ببیند ولی نمی بیند پس این به آن معنی است که آینده همانطور که شما گفتید در علم جدید مقدر است و این خودش بر خلاف اختیار است.
به نظرم پاسخ آقای میردامادی چندان قابل قبول نیست.
موضوع اشاره به بی نهایت و بی حد بودن خدا هم کاملا درست است. من دانشجوی رشته ریاضیات هستم و با نظر کانتور آشنا هستم. البته حتی بی نهایتی بیشتر از تتا هم قابل تعریف است. یعنی حیچ بی نهایتی نیست که از همه بزرگتر باشد و این خودش تناقض در تعریف خداست.
با درود
سپاسگذارم از اینکه نظر دادید.
بله این موضوع نسبتاً پیچیده ایست و جای نقد و صحبت فراوان دارد. اما به نظر میآید که استدلال خداباوران باز در مورد باز گرفتن آینده برای توجیه اختیار، در تناقضی جدی با علم جدید است. متاسفانه پافشاری دینداران بر لزوم اختیار، نه خواستگاه فلسفی، بلکه خواستگاهِ دینی و باوری دارد. یعنی بیش از این که مشکل را از زاویهای بیطرف و شکاکانه بنگرند، از نخست پاسخ را دادهاند و تنها میخواهند آن را به هر گونهای توجیه کنند. این نوع از استدلال کاملآ خردگریز و در تناقض با تمام مکاتب اصلی اپیستمولوژی (reliabilism, compatibilism, externalism, etc) است. و توجیه حقیقت شناسنانه ای ندارد. بنده در نسخه اولیه مقاله تئوری پیگیری حقیقتِ نوزاک را هم مطرح کرده بودم و سعی کرده بودم نشان دهم که این باور کاملاً از نگاه پیگیری حقیقتی مردود است. اما به دلیل پرهیز از طولانی شدن و اغماض آن را از مطلب حذف کردم.
ممنون از لطف و توجه جنابعالی
و.امیری
مطلبی بود ظاهرا خارج از موضوع کرونا و مسأله شر که ضروری می دانستم مطرح کنم. اگر آقایان روشنفکر دینی کنجکاو اینند که چرا در ایران امکان تغییر ساختاری به نفع دموکراسی نیست بیش از هر چیز باید پاسخ آنرا در”خودتان” جستجو کنید. بعنوان کسی که کارش مطالعات فلسفی و دینی و مطالب مرنبط با روشنفکری دینی است به شدت از خواندن این مقاله منزجر شدم. برادر من، حضرت آقا، شما حتی زبانتان را در مقاله ای در مورد یک موضوع دینی یا علمی نمی توانید تمیز نگه دارید، گمان می کنید انسانهای منصف و آگاهتر ایران اعتباری برای هر آنچه شما اعتقاد دارید قایل خواهند شد؟ برادر من ترکتازی یعنی چه؟ نمی توانید کمی با تربیت تر و باشعورتر بنویسید؟ شما نفرت ایجاد می کنید. ننویسید. این به نفع شما و به نفع جریان شماست.
ممنون از نظر شما.
البته در باب پاک نگه داشتن زبان. بنده مطمئن نیستم که منظور شما چیست؟ استفاده از کلمه ترکتازی در ادبیات فارسی به معنی غارت و تهاجم است و کاملا واژه مصطلحی است. نمیدانم چرا شما فکر میکنید که استفاده از واژه فوق در مورد کرونا پاک نبودن زبان بنده است. بنده سعی کردم به گونه ای ایجاز آمیز و استعاری اشارتی به گسترش ویروس فوق بکنم. آیا شما مقاله را تا انتها مطالعه فرمودید؟
نکته دیگر اینکه، بنده اصلا در پی این که مخاطبین را به اجبار به احترام گذاشتن به عقایدم وادار کنم نیستم. عقیده درست و عقلانی و موجه و اخلاقی خود به خود مورد احترام است و عقاید غیر موجه، خرد گریز، خرد ستیز و غیر اخلاقی مورد انتقاد و طنز و حتی توهین و دشمنی قرار می گیرند. بنده هم برای هیچ عقیده ای (چه باور خودم و چه باور های دیگری) تقدس یا احترام از پیش تعیین شده قایل نیستم و معتقدم باید عقاید را به تندترین شکل ممکن نقد کرد تا حاصل آن باعث پیشرفت علم و خرد و فرهنگ و اندیشه باشد.
انسانها محترمند و نه عقاید!
توضیح زیتون: ویراستار زیتون بر این باور نیست که استفاده از این واژه استعاری و تمثیلی موهن است، اما از باب پرهیز از مناقشات اجتنابپذیر ویرایش شد .
اگر معتقد نیستید پس چرا اصلاح می کنید. به همین ترتیب ادامه دهید
خوشبختانه زیتون مرجعیت اخلاقی برای بنده و امثال بنده ندارد و بنابرین در تشخیص اینکه چه چیزی اخلاقاً درست نیست به مراجع ریشه دار تر، عمیقتر و جدیتری رجوع میکنم تا نگاه و رفتار متعالی تر و ظریف تری نسبت به انسان و چیزها داشته باشم – تمام سعیم را میکنم. اینکه تشخیص نمیدهید کاربرد چنین واژه های سخیفی در فضای پر از دشمنی و تخاصم، به غایت از هم گسیخته و فرو پاشیده ایران تا چه حد مضر و مخرب و آزار دهنده است دیگر برای امثال بنده تعجب آور نیست. این را به روٌیت دیده ام که برای ” شما ” درک ضعفهای اخلاقی تان سخت است. و این ریشه در تصویری است که از خودتان دارید و یا سعی میکنید چنان تصویری از شما باور شود. ( این یکی از شاخصه ها و میراث های شریعتی است. و بر این جنبه از روشنفکران دینی تاثیر عمیقی گذاشته – شریعتی در چندین مورد اشاره کرده که از علی و مسیح بالاتر است. این، خود آگاه یا ناخود آگاه به نسلهای بعدی منتقل شده ). افسوس که شما هرگز نه در حوزه اندیشه و نه در اخلاق آوانگارد و پیشرو نبوده اید و تا فضا بر شما تنگ نشود و فشار آنچنان، حاضر به پذیرش اشتباهاتتان نبوده اید. واقعاً میتوانم دهها مثال در این زمینه بزنم. برخی از آنها را همین جا و در انتهای این نوشته خواهم آورد.
بنده به شمااطمینان میدهم که اگر چنین اتفاقی در یک ژورنال متوسط در اروپا پیش میامد که خواننده ای از واژه ای که بوی نژاد پرستی یا اهانت جنسی و هر چه از این دست از آن میامد ناراحت میشد، سر دبیر یا نویسنده اولین کارشان عذر خواهی از خواننده بود و بعد توضیحی، اگر ضرورت داشت. ولی خوب، تهران زدگی یعنی همین. لمپن فاشیسم یعنی همین. حتی در نژاد پرستی هم تهران زده ها پائین ترین ورژن آن را برمیگزینند. شگفت انگیز است این فرهنگ واقعاً. برادر من، این واژه یک عبارت توهین آمیز است. از مردم بپرسید به شما خواهند گفت. برادر من چه اصراری دارید به رنج دیگری بی اعتنا بمانید؟ واقعاً چرا؟
مراقب باشید واقعاً، این آخرین نسبت های نحیفی که بین امثال بنده و شما باقی مانده را با چنین ضعف هائی نبُرید. میدانید شما در حال حاضر و از جهت تاریخی از هر جهت در ضعف قرار دارید؛ هم از جهت آنچه که به اندیشه مربوط است و هم از جهت امکان عملی کار روشنفکری در فضای عینی ایران. حیف است. متواضع باشید تا مردم – مردم واقعی – با شما باشند، همانها که تغئیر واقعی به واسطه آنها و از طریق آنهاست.
چند مثال از گذشته
بیشتر از بیست سال پیش جلساتی به همت دوستان در ایران تشکیل میشد و بزرگان روشنفکری دینی در آن جلسات سخنرانی میکردند . در یکی از این جلسات در مورد شریعتی که سخنران یکی از دوستان برجسته روشنفکری دینیست در برابر اصرار بنده که دوستان شما اتفاقاً باید پیشرو نقد ” ناراستی ها و در مواردی بی صداقتی شریعتی ” باشند شدیداً مقاومت میکردند. اکنون برای هر پژوهشگری این موارد باید مشخص شده باشد. میدانم برخی از دوستان طرفدار شریعتی هنوز دنبال راهی برای توجیه این جنبه های واقعاً زشت شریعتی هستند. اما وضعیت ” شریعتیزم “، وضعیت ضعیف، اگر نه در حال مرگ شریعتیزم حد اقل در بخشی مربوط به همین ضعف های اساسی و رفتار پسیو آنها در قبال مسئله شریعتیست.
در همان جلسات یکی از دوستان برای توضیح شخصیت کسی از عبارت ” زن صفت ” استفاده کرد. (عذر خواهی میکنم). توضیح بنده در این باره که چنین استفاده ای از این واژه درست نیست و اهانت آمیز است بی فایده بود و کار به جنجال کشید. ایشان این واژه “تمثیلی” و رائج در زبان رائج و عرفی را توهین نمیدانست و عذر خواهی هم نکرد. لازم هم نمیدانست چنین کند. تا جائی که میدانم او اکنون یک فمینیست است و اگر چه کمی دیر شده است اما خیلی شدید از حق و شاًن زن دفاع میکند.
یکی از دوستان مورد احترام روشنفکری دینی، نویسنده و استاد دانشگاه در مورد یک شخصیت واقعاً نفرت انگیز جمهوری اسلامی که مرده، از یک تعبیر جنسی استفاده کرد. کار ما به دعوا کشید. استدلال بنده این بود که استفاده از این نوع عبارات حتی در مورد مرد پلید و نفرت انگیزی مثل او روا نیست و دور از شاًن اخلاقی است. ایشان بنده را به حساسیت ” بی جا ” متهم میکرد. میگفت استفاده ایشان از آن واژه تمثیلی ست و موهن نیست. مقاومت جانانه ایشان هرگزاز یادم نمیرود. شرایط اکنون فرق کرده و ایشان مرجع اخلاقی و فکری برای خودشان شده اند. شرایط از ایشان کس دیگری ساخته.
در مجموع دوستان مذهبی و روشنفکری دینی جامعه شریفی هستند. اماو افسوس هزاران بار، نه آنقدر حساس، و نه چنان آگاه از نظر اخلاقی و لطیف و قوی به لحاظ انسانی که بشود به آنها تکیه کرد و در فردای هولناک این کشور به اندیشه و راه آنها امید داشت.
چقدر شگفت انگیز است واقعاً. نویسنده ای که ظاهرا با پیچیده ترین موضوعات فلسفی میتواند درگیر شود – مسئله شر – که چند هزار سال است پیچیده ترین نظام های فلسفی را به خود مشغول کرده و هنوز هم حل نشده ناگهان از درک موضوعی تا این حد ساده که این اخلاقاً و به لحاظ انسانی مجاز نیست از عبارتی تا این حد فاشیستی و نژاد پرستانه، گیرم مصطلح در فرهنگ و زبان نکبت زده بدبخت بیمار فاشیست تهران، در نوشته ای کاملاً فلسفی عاجز میماند. و از آن شگفت انگیز تر برای استفاده از آن استدلالش این است که این واژه ” مصطلح ” است و بنابرین مجاز است که استفاده شود. برادر من، از این واژه های مصطلح در زبان وبا زده تهران فراوان بوده است. زنان و مردان زیادی دهه ها جنگیده اند و همه زندکی شان را صرف این کرده اند که این ” واژه های مصطلح ” را از اصطلاح بیندازند و گاه در این راه همه زندگیشان را از دست داده اند. همواره هم کسانی مثل شما در برابر اعتراض ها به سطحی ترین عکس العمل ها پناه برده اند. میخواهید لیستی از این اصطلاح های رائج مزخرف و به غایت غیر انسانی برایتان تهیه کنم که بار بعد در نوشته هایتان از آنها استفاده کنید؟ و شما با این سطح از درک از حساسیت های انسانی انتظار دارید جدی گرفته شوید؟ مطمئن باشید این اتفاق هرگز، حد اقل از طرف کسانی که حساسیت های اخلاقی و انسانی متعالی تری دارند نخواهد افتاد. خصوصاً نوشته ای که هیچ نکته ای اضافه بر آنچه که نئو ای تئیست های انگلستان, کانادا و آمریکا هر روز مینویسند ندارد. بر خلاف انتظار شما بنده نوشته شما را خواندم از این جهت که در پاسخ به نوشته سبک و لوده وشانه کسی که اسماً نسبتی با فیلسوفی از قرون گذشته دارد ولی وجوداً یکی از بی ربط ترین ها ست به فلسفه – که به شما قول میدهم هرگز طعم اندیشیدن چه فلسفی چه غیره را نخواهد چشید – نوشته شده و اتفاقاً کنجکاوانه خواندم. اما چند سطر آخر نوشته شما بی اندازه متحیر، متاًسف و غمگینم کرد: چطور کسی که مقاله را با یکی از آلوده ترین واژه ها شروع میکند در انتها خواننده را به عشق، شعر و موسیقی دعوت میکند؟ قصه تکراریست برادر. گفته شده اغلب افسران نازی فارغ التحصیل دانشگاه و پیانیست بودند. مراقب باید بود برادر. فاشیسم بسیار پر سر و صداست، اما سر و صدای فاشیسم بیشتر برای این است که زشتی ، سرکوب و شکنجه و توهین و تبعیض شنیده نشود و این “شر” هولناک انسانی عادی و” مصطلح ” شود. حیف است دوست من. جداً.
گفتن اصلاح کردیم ، دیگه چرا اینقدر داد و بیداد می کنی .
🙂
” سلام باران ….
در شگفتم که چه چیزی باعث میشود تا یک خواننده از واژه ای که در نتیجه هجوم وحشیانه وغارتگری محض ، وکشتار غیر قابل توجیه قوم ترک به سرزمین همسایه خود پدید آمده و در ادبیات فارسی راه یافته است ، برآشفته شود؟ باران محترم اگر ملتی وفرهنگی احترام میخواهد نباید ردی از بی احترامی وظلم به ملل دیگر درتاریخ به جای نگدارد، با فرض اینکه عبارت گاملا بامسمای ترکتازی مربوط به گدشتگان وفرهنگ داغدیده آن زمان بوده است واکنون ایرانیان واقوام دیگر باید آن خاطره های دردناک وخون آلود گذشته را فراموش کنند وجهت احترام به همسایه خود وقوم ترک این واژه را از ادبیات غنی خود حذف کند ، سوال اینجاست شما چرا به وستور زبان فارسی توهین کرده اید؟ به جای اینکه جنایت ها وهجوم وغارت ونسل کشی های گذشته واکنون ارتش وحاکمان ترک را نسبت به ویگر اقوام مانند کوردها ور ترکیه وسوریه و ارامنه را تقبیح ومحکوم کنید یا بخاطر حمله وحشیانه آنها به ایران وبه یغما بردن ثروت وسامان ایرانیان شما به محض شنیدن این واژه از ایرانیها وفارس ها پوزش بخواهید به نویسنده ای که فقط از این واژه به عنوان اصطلاح ور مطلبی فلسفی استفاده کرده میتازید وخورده میگیرید، پس عنایت کنید از حافظ ودیگران نیزایراد بگیرید به خاطر ابیاتی مانند این :
فغان کین لولیان شوخ شیرینکار شهرآشوب ….. چنان بردند صبر از دل
که … ترکان خوان یغما را…….
البته واقعیت این است که متاسفانه این رویه وعادت تاریخی هجوم وکشتار وغارت در میان این قوم متاسفانه هم اکنون نیز ادامه دارد .. با احترام ”
نریمان تهرانی”
شما به جای پرداختن به موضوع به حواشی بیهوده آن می پردازید. در تمام نظرات شما توهین و بی ادبی وجود دارد. گویا درد شما به جای فلسفه مشکل سفیهانه ترک و فارس است. عزیز جان تاریخ ایران تاریخ هجوم و غارت و دست اندازی اقوام وحشی و آدمکش آسیای مرکزی است. از سلجوق بگیرید تا غزنوی و مغول و تیمور و تاتار و آق قویونلو و قراقویونلو و … کشت و کشتار این اقوام مهاجم وحشی به گونه ای بوده که آب رنگ گرفته. گویا شما خوابید. یا درد ترکی چنان فشارتان داده که خود را به خواب زده اید. بهار بیهوده نگفته که: بود مغول اهرمنی بی بدیل، پیش مغول بود عرب جبرئیل.
کلمه ترک تازی به همین تاریخ سراسر خون و غارت و کشتار و نسل کشی و تهاجم این اقوام وحشی و به دور از تمدن آسیای مرکزی است که هر جا رسیدند ریشه تمدن را کندند و مردمان را سر بریدند و خانه ها شهر ها را خراب کردند و به جایش یونجه زار درست کردند که علوفه استرانشان را بدهد.
این وحشیانِ بی شرم هیچ ربط و ارتباطی با مردم شریف آذربایجان نداشته و ندارند و شما بیهوده بر طبل نفاق و دشمنی و نژاد پرستی می کوبید. در هیچ کجای این مقاله به مشکل ترک و فارس اشاره نشده. چون چنین مشکلی اصلا موضوعیت ندارد. از خواب گرانتان بیدار شوید. اگر بعد از دوران رضا شاه عده ای سفیه در تهران نشستند و برای اقوام ایران جوک ساختند هیچ ارتباطی به شجاعت و رشادت و بزرگی ملت شجاع آذربایجان ندارد. در ایران به جز اقوام ترکمن که نژادا ترک هستند ترک وجود ندارد. هویت ترکی در آذربایجان یک هویت زبانی است نه نژادی و فرهنگی. به تاریخ مراجعه کنید از طبری بگیرید تا کسروی و پورداوود و رئیس نیا و دهخدا و … در باره تاریخ ترکان و ترکتازی و غارت نوشته اند. که هیچ ارتباطی هم به تاریخ آذربایجان و مردم آن خطه ندارد. آذربایجانیان خود از بزرگترین قربانیان این غارتگران بوده اند و اگر بعد از قرن سوم و چهارم رفته رفته زبان در این منطقه به دلیل هجوم اقوام ترک ترکی شده به این معنی نیست که واژه ترکتازی به معنی نگاه نژادپرستانه به ملت آذربایجان است. خیر. به این معنی است که ایرانیان در اثر تجربه دیده اند که این مهاجمان زرد پوستِ ترک آن چنان وحشی و بی تمدن غارتگر هستند که از قابل وصف نیست. و مسخره کردن تاریخی ترکان به دست ایرانیان یک مکانیسم دفاعی در برابر این اقوام به دور از تمدن بیابانی بوده که به قصد غارت به ایران هجوم آورده اند. یک واژه بیهوده در طول قرون و اعصار ساخته و مصطلح نشده و معنای خود را با خون دل ملیون ها ایرانی که قربانیان این مهاجمان شده اند به دست آورده. باز هم تکرار می کنم این امر به تاریخ بر میگردد و هیچ ارتباطی به مردم حال حاضر در ایران و به خصوص مردم آذربایجان ندارد. کما اینکه بیشتر قهرمان های مشروطه و راه آزادی در این یکی دو قرن اخیر از آذربایجان بوده اند. اینکه این مساله تاریخی به دست عده ای جاهل و بی سواد در ایران معاصر تبدیل به جوک ترکی شده مساله دیگری است. اما شما نمی توانید یک کلمه را که در قرون و اعصار هویت پیدا کرده و با خون دادن ایرانیان و اجداد من و شما معنی دار شده را از زبان پاک کنید چون به غلط آن را به آذربایجان ربط می دهید. مشکل از شماست که احتمالا در این زمینه کم سواد و متعصبید. اتفاقا استفاده آقای امیری از این کلمه کاملا به جا بود و در مورد تهاجم و حمله این ویروس به بشریت مصداق درستی داشت. پیشنهاد می کنم به جای اینکه این موضوع بیهوده را اینقدر بزرگ کنید به مسایل مهم تر دیگری مثل آزادی و دموکراسی و حقوق انسان و باقی مسایلی که این روزها برای ایرانیان اولویت دارد بپردازید نه این که اینقدر بر این طبل خنک اختلاف ترک و فارس بکوبید. مردم ایران هزاران سال کنار هم زندگی کرده اند و پس از این هم خواهند کرد. باز هم تکرار می کنم کلمه ترکتازی مربوط به قرن ها تهاجم و غارت ایران توسط ترکان زردپوستان آسیای مرکزی بر می گردد و هیچ ارتباطی به ترک زبانان حال حاضر در ایران ندارد.
چقدر خوب بود این بررسی تحلیلی ! دستمریزاد. آفرین!
رد پای خدای علم و عدل و عشق و موسیقی در تدوین قوانین بشری در جهان نو ،دیده می شود. هرچند جهش چشمگیر و قابل اندازه گیری آن در صد سال اخیر بوده است اما باشندگی همین نوشته هم در اینجا نشان می دهد که خرد جمعی در جهان نوین راه درست تر را می بیند . هرچند راه پر خطر را تابلو بندی و مدون و مقرر و آسفالت کرده اند اما راه نزدیک تر ،کم خطر ( تر) چنانکه شما نیز به حسن ختام و در پایان اشاره کرده اید، دور از نظر نیست و آدمی در حال چاره سازی آن است ولو از دل صخره های کج فهمی تونل زده شود. آینده روشن است!
منِ خدا باور از نوشته شما لذت بردم.
ممنونم از لطف شما.
و خوشحالم که مطلب مورد عنایت شما واقع شده.
به امید ساختن جهانی که در آن شر رفته رفته کمتر و ضعیف تر شود.
با سلام. نوشته بسیار خوبی است. ما نیازی به وجود خدا برای توضیح و تشریح جهان نداریم. علم این کار را میکند. البته، جواب خیلی از سوالات ما روشن نیست. ولی صد یا هزأر سال دیگر علم آن را روشن میکند. حتی اگر علم هیچ وقت جواب همه سوالات ما را ندهد، یک “نمیدانم” کافی است و نیازی به ساختن افسانه خدا برای پاسخ نیست . اما شاید برخی نیاز به داشتن یک خدا عرفان، عشق، انرژی… داشته باشند. همانقدر که مال خودشان باشد و به کسی زور چپان نشود مشکلی نیست
ممنون از پاسخ شما.
بله بنده هم باور دارم که نمی دانم پاسخی است که باید بسیار بیشتر در فلسفه دین استفاده شود.
با سلام. آفرین بر شما، نوشته خوب شما و فرصتی که گذاشتید برای پاسخ گویی. به هم چنین با سپاس از سایت وزین زیتون برای درج نظرات گوناگون. موفق و در سلامت باشید.
دیدگاهها بستهاند.