زیتون: «تاکنون چنین مسئلهای سابقه نداشته که ۶۴ نفر شهادت بدهند که نخبه این مملکت را در زندان ضرب و شتم کردهاند و کشتهاند». این بخشی از روایت فریده جمشیدی از چند و چون مرگ و یا به گفته او شهادت هدی صابر، روزنامهنگار و فعال ملی مذهبی، در گفتگو با «زیتون» است.
در خرداد ماه سال ۱۳۹۰ زمانی که دیگر عمر اعتراضهای زنجیرهای «جنبش سبز» به آن قد نمیداد، دو شوک به حامیان این جنبش و نیروهای تحولخواه وارد شد. هاله سحابی، فعال سیاسی که برای شرکت در مراسم ترحیم پدرش عزتالله سحابی، رهبر شورای فعالان ملی مذهبی ایران، در مرخصی از زندان به سر میبرد به گفته شاهدان در جریان درگیری با نیروهای امنیتی و به ادعای منابع حکومتی به دلیل سابقه بیماری قلبی و گرمای هوا درگذشت.
یک روز بعد از اعلام خبر درگذشت هاله سحابی، هدی صابر که در زندان اوین و در بند ۳۵۰ به سر میبرد به همراه امیرخسرو دلیرثانی، در اعتراض به مرگ مشکوک هاله سحابی دست به اعتصاب غذا زدند.
«از گاه غروب پنجشنبه ۱۲ خرداد ماه در بند ۳۵۰ زندان اوین بدون طرح هیچ گونه مطالبه و خواسته شخصی، دست به اعتصاب غذای تر میزنیم… شاید این اقدام ما به سهم خود در شرایط وانفسای وطن مانع از تکرار این بیدادگریها علیه انسانهای بیدفاع شود.»
در بخشی از نامه اعلام اعتصاب آنان آمده است: « ما دو عضو خانواده فکری – سیاسی ملی – مذهبی در اعتراض به فاجعه روز چهارشنبه ۱۱ خرداد ماه ۹۰ و تهاجم منجر به مرگ فرزند اول سحابی بزرگ که مادرصفت و خواهرگونه در خدمت مردمان و آسیبدیدگان وقایع دو سال اخیر میهن بود، از گاه غروب پنجشنبه ۱۲ خرداد ماه در بند ۳۵۰ زندان اوین بدون طرح هیچ گونه مطالبه و خواسته شخصی، دست به اعتصاب غذای تر میزنیم و با آب و چای و قند و نمک، سر میکنیم… شاید این اقدام ما به سهم خود در شرایط وانفسای وطن مصدق – سحابی، مانع از تکرار این بیدادگریها علیه انسانهای بیدفاع شود».
اما برخلاف آنچه به آن امید بسته بودند، این «بیدادگری» تکرار شد و صابر نیز بعد از ۸ روز اعتصاب، به گفته زندانبانان با عارضه قلبی و به گفته همبندیانش بر اثر ضرب و شتم و تعلل برای انتقال به بیمارستان جان سپرد.
هدی صابر در صدا و سیما
فریده جمشیدى همسر هدی صابر، در گفتگویی با «زیتون» درباره سابقه آشناییشان و فعالیتهای صابر در سالهای آغازین انقلاب ۵۷ چنین میگوید: «ما در دانشگاه علامه با هم آشنا شدیم و کلاسها و پژوهشهاى متعددى با هم داشتیم که به نزدیکتر شدن روابطمان انجامید. پس از یک سال من و آقای صابر در سال ۵٨ با هم زندگى مشترکمان را تشکیل دادیم. چون آن موقع هم ابتدا جنگ بود و شرایط نیز سخت بود، آقای صابر مجبور شدند از ١٩ سالگى در صداوسیما کار کنند تا بتوانیم زندگى مشترکمان را زیر یک سقف آغاز کنیم، کارهای ایشان آنجا بیشتر پژوهشی بود و این اواخر هم تهیهکنندگی فیلمهای مستند.»
تقریبا دو دهه بعد از این بود که دستگیریهای زنجیرهای این فعال سیاسی آغاز شد و به گفته خانم جمشیدی اولین دستگیری هدی صابر در سال ٧٩ و در زمان دولت اصلاحات اتفاق افتاد. بهانه دستگیری مقالهاى بود درباره حکومت حزب موتلفه بر اقتصاد ایران. «این مقاله ۶ بهمن چاپ شد، ٩ بهمن برایشان احضاریه آمد.»
اولین دستگیری هدی صابر در سال ٧٩ و در زمان دولت اصلاحات اتفاق افتاد، بهانه آن مقالهاى بود درباره حکومت حزب موتلفه بر اقتصاد ایران.
شرح این بازداشت در روایت همسر هدی صابر اینگونه آمده که: «ریختند داخل منزل و همه چیز را هم بردند. آن موقع ما در اختیاریه مستاجر بودیم. وقتی به خانهی ما ریختند، خیال کردند ما آنجا را بازسازی کردیم یعنی صحنهآرایی کردیم. چون ظاهر زندگیمان خیلی ساده بود. آن افرادی که آمده بودند میگفتند خانه واقعى آقای صابر کجاست؟! اینقدر مزاحمت ایجاد کردند که مالک بعد از سکونت ١٣ ساله ما در آنجا، از ما خواست که برویم. برای خانواده خیلی سخت بود؛ چون آن موقع ما با این چیزها آشنایی نداشتیم. بعد ما کمکم با شرایط آشنا شدیم.»
این آشنایی با هزینه تکرار چهار باره بازداشت این فعال سیاسی به دست آمد، که آخرین آن مرگش را در پی داشت.
زندانِ اوایل دهه ۸۰
در بازداشت سال ۷۹ هدی صابر و یدالله سحابى به اتهام براندازى نظام به بند ۵٩ زندان نظامى عشرت آباد منتقل شدند.
به گفته خانم جمشیدی، صابر یک سال و نیم در آنجا در بازداشت انفرادی بود. «در تمام طول روز در سلول با یک پروژکتورِ ثابت، مستقیما نور به چشمشان انداخته بودند که منجر به تیک عصبى چشمشان شده بود. سلولی که در آن بودند آن قدر کوچک بود که حتی امکان دراز کشیدن و خوابیدن را نداشت. سختترین دوره بازداشت ایشان هم همان زمان بود، چونکه فشارهاى زیادى براى گرفتن اعتراف تلویزیونى به ایشان و خانواده من وارد کردند که با توکّل به خدا این امر تحقق نیافت و هدى در آن تنهایى محض با نزدیکى و بِده بِستان با خداىِ پاکش، آن سختىها را از سر گذراند.»
زندانهای ایران با آنکه در آن سالهای آغازین دهه ۸۰، در پی اعدامها سراسری دهه ۶۰ و فضای بسته و ترسخورده دهه ۷۰ بعد از قتلهای زنجیرهای، کمتر رنگ زندانی سیاسی به خود میدید، اما قوانین سفت و سخت خود در برخورد با این زندانیان کم تعداد را حفظ کرده بود.
جمشیدی در این باره میگوید:« آن وقتها شرایط مثل حالا نبود و بسیار سخت بود. اجازه تماس تلفنی هم بسیار کم و تعداد ملاقاتها بسیار بسیار کم بود. حتی وقتی ١٩ روز بعد از دستگیریشان مادرم به رحمت خدا رفتند هم به ایشان مرخصی ندادند. فقط همان روز اجازه دادند یک تلفن بزنند. ولی من چیزی در این مورد نگفتم. تمام مدت این بازداشت در انفرادی بودند.»
در سالهای میان بازداشتهای اواخر دهه ۸۰، صابر به اجرای طرحهای کارآفرینى در زاهدان مشغول شد.
فیروزه صابر، خواهر هدی صابر در یادداشتی در روزنامه شرق در شرح فعالیتهای او در زاهدان مینویسد:«در حوزه فعالیت های اجتماعی می توان به اجرای دو طرح «توسعه مهارت های پایه» و «تشکیل گروه های کارآفرینی و آموزش بانک پذیری» در سکونتگاه های غیررسمی زاهدان از خردادماه سال ۱۳۸۸ اشاره کرد. هدف اصلی طرح، توسعه مهارت های پایه توانمندسازی و ظرفیت سازی جوامع هشتگانه سکونتگاه های غیررسمی شهر زاهدان (شیرآباد، کریم آباد، کارخانه نمک، باباییان، مرادقلی، چلی آباد، پشت گاراژ و پشت فرودگاه) به منظور ارتقای سازماندهی، بهبود و توسعه مدیریت شهری و سازگار با اولویت های محلی مناطق مورد نظر بود. به عبارت روشن تر، هدف که ۹۰۰ نفر از ساکنان سکونتگاه های غیررسمی زاهدان (با تاکید بر زنان و جوانان) با کسب مهارت و آموزش های فنی و حرفه ای بر قابلیت هایی دست یابند تا بتوانند برای خود در بازار کار محلی یا شهر زاهدان فرصت های شغلی و درآمدزایی ایجاد کنند.»
اما همین کارها هم تحمل نشد و به گفته همسرش خیلی زود مبدل به بهانه برای بازداشتهای بعدی شد.
هدی در ۳۵۰
بعد از یک بازداشت کوتاه در روزهای ابتدایی بعد از انتخابات سال ۸۸، صابر به سرکار خود در زاهدان بازگشت. با این وجود این آخرِ کار نبود و بار دیگر در اول مرداد ماه سال ۱۳۸۹ «بدون حکم قانونى با توسل به زور در خیابان دستگیر شد و براى آخرین بار روانه زندان شد.»
همسر هدی صابر میگوید هنوز هم دلیل بازداشت آخرش برای آنان نامشخص است و او به گفته همبندانش قریب به یک سال بدون هیچگونه قرار قانونی و محکومیت در زندان بود.
در توصیف زندان اوین اوایل دهه ۹۰ همسر هدی صابر به نقل از او میگوید: « در این زندان اخیر چهرههاى سرشناش در طبقه بالای بند ٣۵٠ اوین مستقر بودند ولی آقای صابر در طبقه پایین که امکاناتش کمتر بود ماندند چون احساس میکردند بچههای پایین که گمناماند و به قولى کفِ خیابانىاند، در سه کنج قرار مىگیرند و فراموش مىشوند. اکثر جوانانی که در تظاهراتها دستگیر میشدند بچههای کم سن و سال و در معرض خطر و تهدید بودند، هدی خودش را موظف میدانست که حمایتشان کند فرقى هم برایش نمىکرد آن شخص به چه گروهى وابسته است و یا چه عقیدهاى دارد، او تنها برایش انسانیت مطرح بود. یعنی میشود گفت که آقای صابر روی همین سادهزیستی و همراه بودن با جوانها و توده مردم، جانشان را گذاشتند. با اینکه خیلی از روشهای جوانها مورد پسند ایشان نبود ولی با همه مدارا میکردند. در همین زندان اخیر هنگام ملاقاتها آقای صابر میآمدند یک سلام میدادند و بعد میرفتند از بقیه خانوادههای زندانی احوالپرسی میکردند. ما هم که میرفتیم در سالن انتظار همه میآمدند و با ما سلام میکردند بخاطر اینکه بچهها از آقای صابر پیش خانوادههایشان تعریف میکردند. اکنون هم که فوت کردند بیشتر از رفتار ایشان در زندان گفتهاند. در زندان هم ایشان کلاسهایی داشتند. این بار در این زندان آخر خیلی به ایشان سخت گذشته بود. هر چه هم که ما به ایشان میگفتیم به طبقهی بالا برود اصلا گوش نمیکردند.»
ملاقات آخر
آخرین ملاقات هدی صابر با خانوادهاش در روز ۱۶ خرداد، یعنی ۴ روز بعد از آغاز اعتصاب غذا و ۵ روز بعد از مرگ هاله سحابی بود.
خانم جمشیدی در توصیف آن ملاقات میگوید:« هر دو گریه میکردیم آقای صابر در آن طرف شیشه و من این طرف، به او میگفتم هدی اعتصابت را بشکن، میگفت نمیتوانم، هاله مظلومانه کشته شده این تنها کاری است که از دستم بر میآید، نگران نباش حالم خوب است. حتی صبح همان روز با بچهها ورزش کرده و دویده بودند. واقعا نمیدانم در بهداری چه اتفاقی افتاد که به اینجا کشیده شد…»
بعد از اعلام خبر مرگ هدی صابر، ۶۴ نفر از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین با ارسال شهادتنامهای اعلام کردند که که او در هشتمین روز اعتصاب غذای خود در بهداری زندان اوین از سوی مامورانی که حدس میزنند ماموران امنیتی و اطلاعاتی بودهاند، به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.
بر اساس این شهادتنامه هدی صابر ساعت چهار بامداد جمعه ۲۰ خردادماه برای نخستین بار به بهداری مستقر در زندان اوین جنب بند ۳۵۰ منتقل شد، اما دو ساعت بعد در حالی که از درد به خود میپیچید به بند بازگردانده شد و از صدای فریاد او هم اتاقیهایش بیدار شده و دور او حلقه زدند در این هنگام صابر گفت :«در بهداری نه تنها هیچ رسیدگی به وضعیتم نشد بلکه مورد ضرب و شتم و توهین قرار گرفتهام و توسط مامورانی در لباس پرسنل بهداری از اتاق درمان بیرون انداخته شدهام.» «ما شهادت میدهیم هدی صابر که از درد به شدت میلرزید و به خود میپیچید و در اتاق یک بند ۳۵۰ با صدای بلند اعلام کرد که : «از دست آنها شکایت خواهم کرد.»»
در بخش دیگری از این شهادتنامه آمده است که هدی صابر در طی مدت یک سالی که در زندان بود هیچگونه عارضه و بیماریای نداشت.
صابر گفت :«در بهداری نه تنها هیچ رسیدگی به وضعیتم نشد بلکه مورد ضرب و شتم و توهین قرار گرفتهام و توسط مامورانی در لباس پرسنل بهداری از اتاق درمان بیرون انداخته شدهام.»
همسر او میگوید: « من خودم آدم سیاسی نیستم و کاری به سیاست ندارم، امّا هیچ گاه نخواهم گذاشت که خون همسرم هدر برود. در تاریخ ایران تاکنون چنین مسئلهای سابقه نداشته که ۶۴ نفر شهادت بدهند که نخبه این مملکت را در زندان ضرب و شتم کرده اند و کشتهاند.»
خبر مرگ تا ۲۴ ساعت به خانواده داده نشد.
ده نماینده اصلاح طلب مجلس، در طی روزهای بعد از آن طی تذکری از وزیر دادگستری خواستند تا دلایل فوت هدی صابر را بررسی و اعلام کنند.
حتی عباس جعفری دولت آبادی، دادستان وقت تهران هم در واکنش به مرگ هدی صابر تلویحا از مقامهای زندان انتقاد و تاکید کرده بود که باید وضعیت زندانی پس از وخامت حال با سرعت بیشتری گزارش میشد. دولت آبادی گفت: «ما پس از مرگ به کالبدشکافی تاکید داشتیم تا فوت این فرد مانند فوت هاله سحابی به کشور هزینه وارد نکند.»
حالا و با گذشت ۹ سال از آن روزها خانم جمشیدی میگوید که «روز به روز غم از دست دادن او را بیشتر احساس میکنیم و هر چه زمان میگذرد داغمان تازهتر میشود، آن هم با این مظلومیتی که از دست رفت…من و فرزندانم یک لحظه هم نمیتوانیم یاد او و مظلومیتش و ستمى که به خانواده من رفت را فراموش کنیم.»
او در توصیف روزگاری که از سرگذراند، میگوید:« سالها به این زندان و آن زندان رفتن، سالها تحقیر و بىمرامى چشیدن و سرآخر دیدن جسد غرق درخون هدی بر اثر ضرب و شتم در زندان، روحم را مچاله کرده و فرارىام داد و مرا خلاص کرد از دستگاه بىقوه قضا. حال هم در سرزمینى غریب، در حباب خودساختهِ، منهاى سیاست و منهاى مردمِ بىحافظه تاریخى سخت مشغول مداواى دردِ کهنه خویشم و دیدن موفقیت فرزندانم مسکنى است بر ترکشهاى ناشى از آن.»
تلاش این خانواده برای دادخواهی، مانند بسیاری دیگر از پروندههای باز و نادیده گرفته شده در دستگاه قضای ایران، هنوز به جایی نرسیده است، به گفته خانم جمشیدی: «طی ۹ سال گذشته دستگاه عدلّیه کشور به جای رسیدگی به فاجعه شهادت هدى و برخورد با عاملان این جنایت، مدام در صدد عادی جلوه دادن قتل او و مختومه کردن پرونده است. ما انتظار داشتیم که هر چه زودتر او از زندان آزاد شود اما به این شکل اسف بار جسد صابر را به من تحویل دادند. صابر هیچ کار خطایى نکرده بود و فقط دغدغهدار مردم این مَرز و بوم بود، این واقعا دردناک و ناجوانمردانه است.»
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…