یادداشتم درباره اعتراضات فراگیر آمریکا که تمام شد رفتم سراغ CNN و نشستم به تماشای مراسم بزرگداشت خاکسپاری جورج فلوید، مراسمی پرشکوه که صدها میلیون نفر را در سراسر جهان به تحسین از قدرت و ظرفیت جامعه مدنی آمریکا وامی داشت. خوانندگان و نوازندگان سرشناس آمریکا در سوک او به افتخار او خواندند و نواختند، کنشگران جامعه مدنی در اعتراض به نژادپرستی و ضرورت تحول در فرهنگ، قانون و ساختار پلیس سخن میراندند و سیاستمداران و فرمانداران ایالات آمریکا در کرنش به جامعه مدنی و جنبش بزرگ دادخواهی آمریکا با هم مسابقه گذاشتند و من با مشاهده آنچه که نیاز ضروری ایران ماست از خود پرسیدم: مگر شاعران، نویسندگان، کنشگران سیاسی و جوانان جستجوگر آمید و آزادی که در ایران قربانی نفرت تبعیضگران قدرت پرست شدند از جورج فلوید چه کم داشتند که تراژدی جانبازی آنان از چشم جهانیان پوشیده ماند و ما ارج و ارزش جان آنان را در بزرگداشتی که عظمت کارشان آن چنان که ارزشگذار جانشان باشد به نمایش نگذاشتیم؟ دستمان بسته بود؟ همین؟ و به ناگه واژه «عظمت» پاسخ پرسشم را به رخ می کشد. عظمت مراسم بزرگداشت جورج فلوید درعظمت جامعه مدنی آمریکا و آنچه که این جامعه در طول زمان به دست آورده، نهادینه کرده و هیچ خودکامه ای نمی تواند از او پس بگیرد نهفته است.
***
زمانی که در میانه قرن هژدهم (۱۷۶۰) توماس جفرسون نسخه اولیه قانون اساسی آمریکا را تدوین می کرد، بردهداری در جامعه این کشور امری رایج و عادی بود. جفرسون که با خواندن کتاب معروف گزنفون (کورش نامه) با شیوه مملکت داری کوروش آشنا شده و تحت تاثیر آن بود(۱) به شدت به مساله لغو هرگونه تبعیض مذهبی و آزادی و برابری ادیان و عقاید در امپراطوری وسیع کوروش به عنوان عامل وحدت بخش امپراطوری اهمیت می داد و به این نتیجه رسیده بود که وحدت جامعه متنوع و چند ملیتی آمریکا در گرو مدارا با همه عقاید و مذاهب و برابری همه ادیان در برابر قانون است. او در گنجاندن اصل برابری مذاهب در قانون اساسی آمریکا موفق عمل کرد، اما هرچند خود با بردهداری مخالف بود و قانون منع وارد کردن برده به آمریکا را به تصویب رساند، اما برای لغو آن نتوانست کاری از پیش ببرد. برخی از مورخان حتی گفتهاند که خود جفرسون هم در مزارع خصوصیاش از کار بردگان بهره میبرد.
بیش از شصت سال پس از جفرسون این آبراهام لینکلن شانزدهمین رئیس جمهور آمریکا بود که با به تصویب رساندن تبصره سیزدهم قانون اساسی آمریکا رسما بردهداری را ملغی کرد و پرچم مبارزه با تبعیض و نژادپرستی را در آمریکای به شدت بحرانزده آن زمان بر افراشت. او در دومین دوره ریاست جمهوری اش در پانزده آوریل ۱۸۶۵ به دست نژادپرستان به قتل رسید. کارل مارکس در نامه ای خطاب به آبراهام لینکلن عمل شجاعانه و انسانی او در لغو برده داری را ستایش می کند(۲). از هنگام تصویب تبصره سیزدهم قانون اساسی که تبعیضنژادی و برده داری لغو می شود تا به امروز مبارزه علیه فکر و فرهنگ ریشه دارنژادپرستانه یکی از موضوعات اصلی تحولات اجتماعی و تاریخی آمریکا بوده است.
تجربه آمریکا نشان میدهد که قوانین مترقی در حمایت از برابری شهروندان و لغو تبعیضات کافی نیستند و تا فکر و فرهنگ جامعه تحول پیدا نکند زنگارها و رفتارهای نژاد پرستانه از مناسبات اجتماعی زدوده نمی شوند. یک قرن پس از ترور لینکون، کشیش سیاهپوست دکتر مارتین لوترکینگ با رویای زدودن رسوبات نژادپرستی از جامعه آمریکا با تکیه بر جنبش مسالمت جویانه سیاهان برای برافکندن رسم نژاد پرستی قد علم می کند و جان بر سر این سودا می گذارد. از زمان قتل او در چهار آوریل ۱۹۶۸ تا به امروز، پیکار و تلاش علیه نژادپرستی در آمریکا چه در عرصه های فرهنگی و اجتماعی و چه در زمینه قانونگذاری ادامه داشته و به موفقیتهایی هم رسیده است. با این همه گرایش نژادپرستانه هنوز با سخت جانی به حضور و نفوذ خود در جامعه آمریکا ادامه داده است. می توان گفت که اندیشه برتری نژاد سفید از دوران پس از جنگ جهانی دوم تا هنگام ظهور ترامپ مدام در آمریکا رو به افول و فرسایش داشته است، پیروزی باراک اوباما به عنوان نخستین رئیس جمهوری سیاه پوست تاریخ آمریکا خود نشانه روشنی از روند کاهش نفوذ نژاد پرستی در جامعه آمریکا بود.
نژادپرستی در دوره ترامپ
اوباما به دلایل مختلفی از جمله نداشتن اکثریت در کنگره و سنای آمریکا و کم کاری در زمینه اصلاح ساختار پلیس موفق نشد مطالبات تحول خواهانه ای که با شعار «yes we can» وعده آن را می داد عملی سازد. بطوری که می توان گفت در دوره ۸ ساله ریاست جمهوری او تغییر مهمی در زندگی آمریکائیان تهیدست و اقشار محروم سفید و سیاه پدید نیامد. پیروزی ترامپ در انتخابات آمریکا تا اندازه ای مدیون پدیده های زیر بود.
-حس سرخوردگی در میان بخش مهمی از رای دهندگان به اوباما و به حزب دموکرات آمریکا.
-واکنش جریان مغلوب شده نژاد پرستی در میان اقشار عقب مانده جامعه سفید که ۸ سال ریاست جمهوری یک سیاه پوست تعصبات نژادی آنان را جریحه دار کرده بود.
-ادامه روند تشدید فقر و محرومیت اقشار تهیدست در دوره ۸ ساله اوباما
-دونالد ترامپ به خوبی از این روانشناسی اقشار محروم و تهیدست جامعه سفید بویژه در هفت ایالت خاکستری (swing states) بهرهبرداری کرد و با ارسال پیام هایی که به کلید واژه های برتری نژاد سفید مجهز بودند آنان را به نفع خود به پای صندوق های رای کشاند. گفتمان بیگانهستیز و ضد مهاجر ترامپ به همراه شعار معروف او «نخست آمریکایی» (american first) ملغمه ای بود از ناسیونالیسم افراطی سفید و عدالت خواهی کاذب که خلاصه می شد در: اشک تمساح ریختن برای تهیدسان و بیکارانی که به زعم او از رهگذر حکومت سیاستمدارانی پدید آمده بود که به منافع آمریکا بی اعتناء بودند و به چین و سایر قدرت های بزرگ اقتصادی به مثابه دشمن نمی نگریستند، و با باز گذاشتن دروازه های کشور به روی کالاهای خارجی و مهاجران خارجی آمریکا را به سوی تعطیلی کارخانجات و بیکاری و فقر سوق می دادند. او ماهرانه از واقعیت های تلخ جامعه نابرابر آمریکا برای برانگیختن حس ناسیونالیسم افراطی و گرایش های برتری نژادی که «عظمت آمریکا» را در بازگشت به گذشته می دیدند بهویژه درایالت های فقیر تر بهره برداری کرد و به ریاست جمهوری رسید. با پیروزی او گفتمان نژاد پرستانه جان تازه ای گرفت و مجددا تضاد میان گرایش های ترقیخواه و ضد تبعیض و نژاد پرستی اکثریت جامعه آمریکا با تمایلات نژاد پرستانه ای که ترامپ را مستقیم و غیر مستقیم حامی خود حس می کرد شدت وحدت پیدا کرد. قتل فجیع جورج فلوید به دست ماموران پلیس جرقه ای بود به باروت داغ این تضاد حدت یافته. مدیریت ناشیانه حکومت ترامپ در مساله اپیدمی کرونا، بیکاری بیش از ۴۰ میلیون آمریکایی که با توجه به ضعف سیستم های تامین اجتماعی آمریکا نسبت به کشورهای پیشرفته اروپا بیکاران را به سرعت به بی پناهی و بی خانمانی می کشاند نیز قطعا در گسترش اعتراضات و شعله ور کردن خشم عمومی علیه سیاستهای جاری حکومت ترامپ که در تظاهرات سراسری آمریکا دیده می شود، نقشی انکار ناپذیر دارد. در این جنبش بزرگ اجتماعی که در بیش از ۱۵۰ شهر آمریکا در دو هفته گذشته ادامه پیدا کرده نقش جوانان و شبکه های اجتماعی بارز است. و برای نخستین بار شمارجوانان سفید در این جنبش بر سیاهان فزونی گرفته و آن را به جنبش عدالت خواهانه همه شهروندان آمریکا تبدیل ساخته است.
ترامپ که بارها شیفتگی خود را نسبت به حکومت های اقتدارگرا نشان داده اگر می توانست فرماندهان ارتش و سران حزب جمهوریخواه را با خود همراه کند، آن چنان که نظام های دیکتاتوری عمل می کنند پاسخ این جنبش اعتراضی را با سرکوب می داد. او در روزهای نخست اعتراضات در حالی که می کوشید حاشیه های پرخاشگرانه و توام با خشونت این جنبش را بزرگتر از متن مسالمت جویانه آن جلوه دهد، به صراحت از ضرورت گسیل ارتش و حتی تانکهای نظامی برای سرکوب اعتراضات دم زد که وزیر دفاع کنونی وی به مخالفت با او برخاست و وزیر دفاع پیشین آمریکا که قبلا توسط ترامپ کنار گذاشته شده بود نیز در بیانیه ای سخنان ترامپ را محکوم و وی را به کوشش برای قرار دادن ارتش در برابر مردم متهم کرد. باراک اوباما نیز در پیامی هوشمندانه به آمریکائی های معترض متذکر شد که هرگونه خشونت وتخریب توجه افکار عمومی را از مساله اصلی منحرف می کنند و مورد بهره برداری کسانی قرار می گیرد که خواهان شکست این حرکت دادخواهانه هستند. هم زمان برخی از چهره های متنفذ حزب جمهوریخواه از جمله جورج بوش، کالین پاول و کاندولیزارایس هم مخالفت خود با او را علنا بیان کردند. رفتار و گفتار ترامپ در قبال اعتراضات مردم نشان داد که رئیس جمهور آمریکا از قدرت جامعه مدنی این کشور و قوانین و قواعد نهادینه شده ای که به حکومت آمریکا اجازه تبدیل رئیس جمهور به یک خودکامه را نمی دهد، نمی شناسد. دور از واقعیت نیست اگر بگوئیم در حالی که جوامع زیر سلطه نظام های دیکتاتوری و توتالیتر با دیدن جنبش اعتراضی آمریکا غبطه آزادی ها و قوانینی که سرکوب اعتراضات را غیرممکن می کند می خورند، ترامپ در حسرت اختیارات بی حد و حصر خودکامگان و اقتدارگرایان چنین جوامعی است.
به این هم اشاره کنم که به قول دوست فکوری که در آمریکا زندگی می کند و جامعه آمریکا و تحولات آن را خوب می شناسد به دلیل بیماری کرونا و محصور شدن اجباری مردم در خانه ها که با تعطیل کامل مسابقات فوتبال آمریکایی و بسکتبال همراه بوده، جامعه آمریکا وقت بیشتری صرف فکر کردن به سرنوشت مشترک و همدرد و هم سرنوشت بودن شهروندان کرده و این خود همبستگی مردم و حساسیت در برابر بی عدالتی و نژادپرستی را افزایش داده است.
امروز پانزدهمین روز تظاهرات اعتراضی سراسری آمریکائیان علیه نژادپرستی است. حالا می توان گفت که جهان شاهد یکی از مهمترین حوادث تاریخی دوران معاصر است. جنبشی گسترده و ژرف علیه هرگونه تبعیض و نژادپرستی، همراه با پیام های عدالت خواهانه که می رود تا مهر خود را بر تاریخ تحولات اجتماعی بکوبد و به دستاوردهای نوینی در عرصه حقوق شهروندی و محدود کردن دامنه حضور و نفوذ نژادپرستی در آمریکا نایل شود.
در این جنبش بزرگ ضد تبعیض بسیاری از مولفه های ترقیخواهانه جامعه آمریکا دست به دست هم داده اند. بهطوری که می توان گفت حالا علاوه بر دادخواهی برای قتل جورج فلوید، دگرگونی در تشکیلات پلیس، تجدید نظر در تاریخ رسمی آمریکا، درهم شکستن مجسمه ژنرال ها و فرماندهان دوران برده داری، لغو هرگونه مظاهر گذشته و کنونی نژادپرستانه و مطالبات اجتماعی و عدالت خواهانه به نفع تهیدستان و بیکاران نیز در زمره اهداف این جنبش عظیم است و در روزهای گذشته با فراگیر شدن شعارهایی چون «بدون عدالت بدون صلح»، «زندگی سیاه ارزش دارد» و «ترس می کشد» خواسته های جدیدتری از جمله انحلال پلیس و بازسازی آن و تصویب و اجرای قوانین سختگیرانه علیه نژادپرستی در راس مطالبات جنبش قرار گرفته است. این تحولات رئیس کنگره آمریکا خانم نانسی بلوسی از حزب دموکرات را بر آن داشت که بگوید: زمان تصویب قوانین جدید برای تجدید سازمان پلیس آمریکا و مقررات سختگیرانه علیه نژادپرستی فرا رسیده است.
تحت تاثیر اعتراضات فراگیر آمریکا تظاهرات بزرگ ضد نژاد پرستی دراکثر کشورهای دموکراتیک از جمله درکانادا، بریتانیا ، فرانسه، بلژیک، آلمان، اسپانیا، استرالیا شکل گرفته که به نوبه خود موجب گسترش این جنبش به سایر کشورهای جهان و در عین حال تقویت آن در خود آمریکا می شود. قدرت های دیکتاتوری، توتالیتر و جریانات سیاسی تاریک اندیش از آنجا که ماهیتا با همه مظاهر دمکراسی بویژه توسعه حقوق شهروندی و الغای نابرابری های قومی و جنسی و عقیدتی و مذهبی ناسازگارند، از پویش کنونی جامعه آمریکا و اثرات احتمالی آن در قلمرو اجتماعی خود نگران شده اند. آنان مظاهر نژادپرستی وجنایت پلیس آمریکا علیه جورج فلوید را با آب و تاب در رسانه های خود پوشش می دهند، اما هیچ علاقه ای به واکنش عظیم جامعه آمریکا و قدرت نهادینه شده جامعه مدنی این کشور ندارند و به شدت از اثرات آن در قلمرو خود می ترسند.آنها از آدم کشی و جنایات نژاد پرستانه به شدت محظوظ می شوند و با توسل به آن می کوشند سیاستهای سرکوبگرایانه و جنایتکارانه خود را توجیه کنند. برای نمونه صدا و سیمای جمهوری اسلامی جنایت پلیس آمریکا علیه شهروند سیاهپوست را به عنوان پدیده ای که گویا در ذات و ماهیت جامعه آمریکا نهفته است بازتاب می دهد، اما از قدرت جامعه مدنی ، از آزادی بی حد و حصر رسانه ها، وکلا، هنرمندان و ورزشکاران و نهادهای متنوع دفاع از حق شهروندان در اعتراض به جنایت پلیس و از استقلال دستگاه قضایی این کشور در پیگیری دادخواهی خانواده قربانی هیچ نمی گویند.
جنبشی که در دو هفته گذشته در بیش از ۱۵۰ شهر آمریکا ادامه داشته و به نظر می رسد تا دستیابی به اهداف خود ادامه یابد محصول جامعه ای باز است که هیچ قدرت سیاسی حاکمی یارای محدود کردن و سرکوب آن را ندارد چرا که متکی به قوانین و فرهنگ و نهادهای نهادینه شده و نیرومندی است که در تاروپود جامعه آمریکا ریشه دوانیده اند. در این کشور نژادپرستی، بویژه در تشکیلات پلیس و برخی گروههای عقب مانده جامعه سفید همچنان ریشه دار است. اختلاف طبقاتی در سالهای گذشته مدام در حال رشد بوده و از رهگذر آن آفت فقر بویژه در میان سیاهان و اسپاتیک ها گسترش یافته، میلیاردرها همچون ترامپ ممکن است با تکیه به توان مالی خود و پرداخت هزینه های تبلیغاتی افکار عمومی را برای مدتی به نفع خود شکل دهند و صاحب زور و قدرت شوند، اما جامعه مدنی هم هرگاه در مساله ای به آگاهی و اراده می رسد، می تواند قواعد و قوانین را در جهت خواسته های خود دگرگون کند و نظام سیاسی را بدون ترس از ارعاب و سرکوب به تعیت از خواسته های خود مجبور کند.
در این جا پدیده ای به نام رهبر زوری، آسمانی و مادام العمر، و یا دستگیری، حبس و شکنجه به گناه مخالفت با رهبر، مذهب و مقدسات جایی ندارد. نوآم چامسکی متفکر ترقیخواه و سرشناس آمریکا که یکی از شناخته شده ترین منتقدان نابرابری و بیعدالتی و نژاد پرستی است می گوید که با وجود این همه پلشتی های جامعه آمریکا، نمی توان برتری جوامع باز که آزادی های سیاسی ومدنی در آنها نهادینه شده را با جوامع بسته و تحت سلطه استبداد انکار کرد.
برای درک درجه تحول جامعه آمریکا در سالهای گذشته می توان صدها مثال در زمینه گسترش حمایت صریح و قاطع ورزشکاران، هنرمندان، وکلا، سینماگران، مدیران شرکتهای بزرگ، دانشگاهها و رسانه ها از جنبش اعتراضی ضد نژاد پرستی کنونی که نسل های جوان تر آمریکا وسیعا در آن شرکت دارند را ارائه کرد. برای نمونه وقتی ۴ سال پیش فوتبالیست سرشناس آمریکا کالین کپرنیک که یکی از برجسته ترین و موفق ترین ورزشکاران آمریکا بود در جریان پخش سرود ملی آمریکا به نشانه اعتراض به نژاد پرستی زانو زد، تقریبا همه جامعه ورزشی و ورزشکاران سرشناس به تبعیت از رئیس لیگ ملی فوتبال آمریکا وی را به اتهام اهانت به سرود ملی سرزش کردند و دیگر در هیچ یک از تیم های فوتبال آمریکایی به او اجازه بازی ندادند. اما امروز رئیس همان لیگ ملی فوتبال می گوید ما در آن زمان اشتباه کردیم و باید به ورزشکاران حق داد و آنان را ترغیب کرد که در اعتراض به نژاد پرستی در هنگام پخش سرود ملی دست به اعتراض بزنند.
اینک نه فقط ورزشکاران، بلکه هنرمندان و سیاستمداران آمریکا نیز در احترام به جنبش ضد نژادپرستی عمل چهار سال پیش کالین کپرنیک را تکرار می کنند!
برجسته ترین قهرمان بسکتبال همه تاریخ ورزشی آمریکا مایکل جوردن به همراه بسیاری از ورزشکاران برای کمک به سازمانهای ضد نژاد پرستی تاکنون صد میلیون دلار کمک گردآوری کرده است و گفته می شود که مجموع تعهد های مالی شرکتها، هنرمندان، خوانندگان و ورزشکاران در پشتیبانی از جنبش و سازمانهای ضد نژاد پرستی کنونی بالغ بر دو میلیارد دلار است. تا همین امروز این جنبش بزرگ به موفقیتهای تاریخی بزرگی نائل آمده است، تا آنجا که پلیس و نیروهای نظامی در سراسر آمریکا به کرنش در برابر آن پرداخته اند و اکثر سیاستمداران آمریکا و کشورهای دموکراتیک رسما حمایت خود را از آن اعلام داشته اند.اعتراضات آمریکا ترامپ را به شدت منزوی کرده و احتمال شکست وی در انتخابات آینده را افزایش داده است. بدون تردید این جنبش اعتراضی و عدالت خواهانه منشاء تحولات جدیدی در زمینه دستاوردهای جامعه مدنی و حقوق شهروندی در آمریکا و جهان خواهد بود.
__________________
پینوشت:
۱)
۲)
3 پاسخ
تنها راه نجات دنیا نابودی سرمایه داری و علم در غرب کثیف است. در کوبا هیچ تبعیض نژادی نیست و ملت آزادی کامل دارند. درست است که ۲۹ آیه در قران در مورد برده داری است اما آزادی برده مرد هم امکان دارد ولی کنیز زن برده باشد بهتر است و برای خودش هم خوب است. لذا یک حکومت سوسیالیست اسلامی میتواند دنیا را نجات دهد
آقای علی سون هیچ متوجه رفتار تکراری و بشدت عصبی خود هستی؟ کمی تکیه بده و نظرات خود را دوباره بخوان. چه شرایطی این رفتار شما را باعث شدن؟ دشمنی یا کم دانی یا چی؟ شما یک آیه را حفظ کردی زیر هر مقاله همان ورد زبان و قلمت شده. من خوب شما را میخواهم باور کنید. ز گهواره تا گور دانش آموز نه اینکه درجا بزن
درس نگیرید، بشناسید خواهش میکنم
من این نوشته را مانند دیگر نوشته هایی میخواندم که این روزها در باره جنبش مدنی آمریکا نوشته می شود. ناگهان نیاز پیدا کردم از آقای کشتگر سپاسگزاری کنم، به خاطر آنچه از نوآم چامسکی آورده است. من ندیدهام آنهایی که به زبان فارسی از نوآم چامسکی مینویسند چنین چیزی از او را هم آورده باشند. شاید باشد، من ندیده ام.
این نوشته تا آنجا که به دلبستگی های آقای کشتگر برمیگردد موفق است و آفرین هم دارد. اما در کمک به شناخت آنچه در آمریکا میگذرد موفق نیست. چرا؟ چون نگاه به جنبش مدنی و جامعه و سیاست کنونی آمریکا در خدمت دلبستگی های نویسنده است. از بخت خوش دلبستگی های نویسنده انسانی و با آرمانهای ستودنی است. اما موضوع اصلی برای هر ایرانی که از قید شهروندی آمریکا آزاد است، یعنی رأی دادن و رأی آوردن در آمریکا موضوع اصلی او نیست، بایستی شناخت باشد نه جانبداری. بویژه ایرانیانی که چند و چون مناسبات کشور ایران و کشور آمریکا را مساله خود می دانند.
یک قاعده نانوشته در فارسی نویسی جامعه سیاسی ایران هست که در آن نویسنده با نگاه به کشورهای دیگر سخنان کشوری خود را می گوید. پیش از انقلاب تنها راه برای بیان خواست های خود بود. آش آنچنان شور بود که با خواندن نوشتههای آنها در باره کشورهای دیگر خواست های کشوری آنها بهتر فهمیده می شد، چون در بیان خواست های کشوری خود آزادی نداشتند.
هنوز هم چنین است. آزادیخواهان استوار هم نتوانسته اند خود را از این قاعده نانوشته برهانند.
آنهایی که به هر دلیل در حاشیه امن تری نسبت به دیگران می زیسته اند هم نتوانسته اند خود را از این قاعده نانوشته برهانند.
بسیاری از کج اندیشی ها و بدکاری های سیاست خارجی در پیش و پس از انقلاب هم برآمده از این کاستی در جامعه سیاسی ایران است. پرداختن به آنچه در کشورهای دیگر میگذرد برای شناخت نیست، پوششی برای خواست کشوری خود است.
برای اینکه نوشته من آقای کشتگر را نیازارد پیشنهاد میکنم ایشان و خواننده این واکنش من به نوشته ایشان، به گفتگوی آقای احمد زیدآبادی و آقای عباس عبدی در همین هفته گذشته نگاهی بیاندازند. آقای عباس عبدی هم در باره جنبش مدنی کنونی آمریکا چیزی نوشته بود. آقای احمد زیدآبادی متن را رها کرده و به حاشیه نوشته آقای عبدی نقدی نوشته بود. آقای عبدی پاسخ داد. پاسخش چه بود؟ همان قاعده نانوشته.
جالب اینجاست که در نگاه من آقای عباس عبدی به درستی میگفت که وظیفه او محکوم کردن حاشیه در جنبش مدنی کنونی آمریکا نیست، چون آقای زیدآبادی میخواست آنچه در حاشیه میگذرد محکوم شود. اما آقای عبدی با دفاع از نوشته خویش تأکید کرد که نگاه به داخل کشور داشته است. همان قاعده نانوشته.
در آمریکا چه می گذرد؟ هر چه بگذرد برای کسی که خود در قید شهروندی آمریکا و درگیر رأی دادن و رأی گیری نیست، آنکس که برنده انتخابات است رئیس جمهور کشور آمریکاست. حزب جمهوریخواه تا به امروز به قاعده های دموکراسی و قانون آمریکا پایبند بوده است. جان مک کین سیاستمداری دموکرات بود از حزب جمهوریخواه و به اوبامای دموکرات از حزب دموکرات باخت. کسی که در قید شهروندی آمریکاست مشکل بتواند اینگونه با آرامش جان مک کین و باراک اوباما را در یک جمله بیاورد.
همه توان روشنفکری و آینده نگری آمریکا پشت سر نخستین زن در آستانه ریاست جمهوری آمریکا، هیلاری کلینتون، بود و ترامپ با بسیج همه بازمانده های زن ستیزانه و مردسالارانه جامعه آمریکا بر او پیروز شد. آنچه ترامپ را پیروز کرد زن ستیزی و مردسالاری بود که در حزب دموکرات کمتر از حزب جمهوریخواه نبوده است، هنوز هم نیست. دیده میشد که پس از ریاست جمهوری یک سیاهپوست جامعه توانایی تحمل بلافاصله یک زن رئیس جمهور را نخواهد یافت. به حزب دموکرات هم گفته شد زمان پردازش به مردم بدهید. اما هیلاری کلینتون سالمندتر از آن بود که بتواند یک دوره صبر کند.
با آنچه در حزب دموکرات گذشت و به نامزدی بایدن انجامید هرگز نمیتوان گفت که حزب دموکرات بهتر از حزب جمهوریخواه از جنبش مدنی کنونی آمریکا درس خواهد گرفت. و اگر کسی خیال کند سیاست دولت آمریکا را فردی به نام ترامپ تعیین میکند هنوز از جامعه و سیاست آمریکا هیچ نمی داند.
من این نوشته را چنین آغاز کردم: درس نگیرید، بشناسید خواهش میکنم.
پایان آن اما چنین است: اگر خود در قید شهروندی آمریکا، و درگیر رأی دادن و رأی گرفتن نیستید، از جانبداری حزبی در پرداختن به جامعه و سیاست آمریکا پرهیز کنید. راههای دیگری هم برای بیان دلبستگی های انسانی و آرمانی خود وجود دارد.
به شهروندان فارسی نویس آمریکا هیچ پیشنهادی ندارم و در جایگاه و موقعیتی نیستم که بتوانم به آنها پیشنهادی بدهم. دنیا به کامشان.
هوشنگ دودانی
دیدگاهها بستهاند.