اینروزها خیابانهای بسیاری از شهرهای آمریکا شاهد یک جنبش اجتماعی علیه تبعیضاند؛ حاکی از آن که حتی جامعهی مدنی آمریکا، با تمام توانمندی و استعداد، نتوانسته است خواستهی «عدم تبعیض» را نهادینه کند و فراتر از آن هیچ حزب، نهاد، قانون، دستگاه و رسانهای ظرفیت و استعداد نمایندگی این خواسته را نداشته که بهناچار سر از خیابان در آورده است.
قاعده همین است. هنگامی که یک «خواسته» یا یک «ارزش/هنجار»، جایی در دل نهادهای دولتی یا مردمی نیابد و یا هیچ نهادی هاضمهی پذیرش و نمایندگی و نهادینه کردن آن را نداشته باشد، «جنبش»ی به نمایندگی از آن ظهور میکند. مادامیکه آن خواسته یا ارزش، نهادینه یا «منحل» نشود، جنبش فرو نخواهد نشست، حتی اگر از شکلی به شکلی دیگر در آید و یا از راهی به راهی دیگر کشانده شود. به زبانی دیگر، خواسته و اعتراضی که به خیابان کشید، حتی اگر بیپناه هم نباشد، بیسرپناه است چون سرپناهِ خواستهها و ارزشهای اجتماعی، نهادهای دولتی و مردمیاند.
یازده سال پیش، در چنین روزی، میلیونها نفر از مردم ایران، غالبا در شهر تهران به خیابان آمدند. خواستهی آنان بازپسگیری رأیشان بود. اما هیچ نهاد و قانونی این خواسته را نمایندگی نمیکرد و هاضمهی فهم و نهادینه کردن آنرا نداشت. اعتراضها جنبشی را شکل داد و خیابان، پناهگاه مردم و اعتراضهای بیسرپناه شد.
حکومت، خواستهی مردم را میدانست، اما جنبش را درنیافت و در برابر آن مقاومت کرد. این طبیعی بود. نه تنها حکومتها، بلکه همهی نهادها و دستگاه ارزشها و قانونهای ریشهدار هم، ابتدا در برابر خواستهها یا ارزشهای جدید مقاومت میکنند و بعضا آنرا نامشروع و بیجا و ضدارزش میخوانند.
نظام جمهوری اسلامی، بخوانید آیتالله خامنهای، نام جنبش را «فتنه» گذاشت تا آن را منحرف کند و شکست دهد. گروههای مختلف اپوزیسیون و حتی بخشی از فعالان مدنی و سیاسی، هم به یاریش آمدند و خواستهی اصیل و واقعیِ جنبش را منحرف کردند و آنرا به براندازی، برابری، رفع تبعیض، جمهوریخواهی، رفع نظارت استصوابی، اصلاح قانون انتخابات، بازگشت به قانون اساسی، آزادی زندانیان سیاسی و… و هزار و یک خواستهی تاریخی و عقبماندهی دیگر، تعبیر و تفسیر کردند و… اینگونه بود که تنها خواستهی جنبش، «رای من کجاست؟» در حاشیه نشست.
حکومت از حاشیهنشینیِ خواستهی اصلی، از انحرافِ جنبش، جشن گرفت. شادمان از آنکه، بخشی از هویت آن، از سوی منتقدان و مخالفانش، شقهشقه و نابود شده بود. حالا خیلی راحت میتوانست سراغ بخش دیگری از هویت جنبش برود و آنرا محصور کند. کاندیداهای انتخابات ریاستجمهوری، میرحسین موسوی و مهدی کروبی، نمایندگان رأی گمشدهی مردم، رهبران ناتمامِ جنبش، محدود و محصور شدند تا چیزی از جنبش در خیابان باقی نمانَد. حکومت موفق شد. چهار سال ریاست احمدینژاد بر دولت بهپایان رسید و رأی مردم در انتخاباتِ ریاستجمهوری پیدا نشد و خواستهی اصلی منحل شد و جنبش ۲۵ خرداد ۸۸ به پایان رسید و در عوض برگی درخشان به تاریخ «جنبش دموکراسیخواهی ایران» افزوده شد؛ «جنبشی» که فرو نخواهد نشست، حتی اگر از شکلی به شکلی دیگر در آید و یا از راهی به راهی دیگر کشانده شود.
جنبش ۲۵ خرداد ۸۸، به خواستهی اصلی خود نرسید اما آثار جانبی آن بر عرصهی سیاست در ایران غیر قابل انکار است. این جنبشِ مسالمتآمیز و مدرن، تاریخِ حکمرانی و سیاست و هویت و حتی زندگی شخصی و آیندهی بسیاری از سیاستمداران، فعالان سیاسی، روشنفکران و روزنامهنگاران را به قبل از و بعد از خود تقسیم کرد. ادبیات و رفتار و فرهنگِ سیاسی برخاسته از این جنبش، نوری بر تاریکخانهی سیاست و حکمرانی و گفتمانهای غالب گرفت و بسیاری را برانداخت، تضعیف کرد و حتی کسانی را هم برکشید؛ کسانی که کمترین نسبتی با آن نداشتند. جنبش ۲۵ خرداد با سکوت آغاز شد؛ گویی مارگوت بیکل برای این جنبش سروده بود که «سکوت سرشار از ناگفتههاست».
ناگفته نماند. میرحسین موسوی و مهدی کروبی، راه اصلاحِ عملیِ جمهوری اسلامی را یافته بودند، اما از هر سو تنها ماندند و به تنهایی به حصر رفتند. از میان جمعیت میلیونی حامیان، تنها کسی که آنها را «هیجگاه» تنها نگذاشته، یک زنِ سرافراز، زهرا رهنورد، است. حالا دیگر، صبوری آنان، ایستادنشان بر سر آرمان، مبارزه آنها در برابر استبداد و تسلیم نشدنآنها به خواستههای نامشروع رهبر جمهوری اسلامی، صورتی نمادین و جلوهای اخلاقی یافته است. در ترازِ این دو پیرِ سیاسی، کمتر کسی را میتوان یافت که اینگونه آشکارا جانبِ مردم را بگیرد و در برابر استبداد رأی آیتالله خامنهای بایستد. آنها عاقبت بهخیر شدهاند.
پینوشت: این یاداشت، با اندکی اصلاح، بخشی از نوشتهای است که سال گذشته برای ده سالگی این جنبش و به درخواست سایت کلمه، نوشتم اما بهدلایلی نتوانستم خودم را به ارسال و انتشار آن قانع کنم. من به عضویتِ همیشگی و تعلقِ خاطر دائم به این جنبش مفتخرم و بخشی از هویتم را برخاسته از این جنبش میدانم.
5 پاسخ
مشکل شما و امثال شما اینه که هنوز هم درگیر نوستالژی جنبش سبز و یاد و احوالات هیجانات آن دوره هستید، نخیر اخوی. ملت چندین پوست سیاسی و اقتصادی انداختن ،اون دوره اون حرفا دیگه مطلقا بی کاربرد شده. مردم الان با احمدی نژاد هم ، همدلی می کنند حتی او را هم قربانی فرض می کنند و این فرض را تعمیم میدهند به جزئیات بیشتری، این به خودی خود یعنی جنبش جنابعالی منتفی شده و مردم در بی معلولی بزرگتری سرگردانند. این پنجره ای که شما با آن باغچه را نگته میکنید در خانه ایست که دروازه های بزرگتری دارد که به جنگل و دریاچه باز می شود با استعاره و ایجاز نه می شود جمهوری اسلامی را اصلاح کرد و نه او را قلقلک داد. فقط میشود برای گروه کوچکی خاطره پردازی کرد. حوزه علوم سیاسی عرصه خلاقیت سیاسی ست و نه خلاقیت نوشتاری. و این ، آن عمده چیزی ست که نه تنها شما که اکثریت جامعه مدعی کنش سیاسی با رویکرد اصلاحی ، آن را ندارند. کور سوی نوری در این باب متاسفانه جنبش های ناباب سیاسی دیگر ( که مایل به ذکر نامشان نیستم) دیده می شود اما در شمایان متاسفانه مطلقا نیست .
قیاس مع الفارق است.
جنبش مدنی در جامعه مدنی جریان دارد..
بازگشت به قانون اساسی ولایت فقیه؟؟
میرحسین موسوی و مهدی کروبی به این نظام معتقد و برای برپایی آن تلاش کردند.
و کاش این را هم اشاره می کردید و یا در مطلب دیگری به آن بپردازید که جمهوری اسلامی به همه جنبش های بلقوه و بلفعل ایران اعم از جنبش جستجوگران رای ، جنبش جان به لب رسیدگان، جنبش گرسنگان، جنبش داغدیدگان، جنبش مادران ، زنان، گورخوابان، رقصندگان ، بنزین خواهان، یواشکیان و و و … این پیام مهم را داد که باید من را سرنگون کنید ، وگرنه هر کس به هر زبانی و به هر دلیلی که به من نه بگوید با گلوله به او پاسخ خواهم داد.
مابه دمکراسی نخواهیم رسیدمگردرقانون اساسی تغیرات بنیادی ازجمله حذف ولایت مطلقه فقیه انجام شودکه متاسفانه اینهم بااینوضعیت که تمام دستگاه های فرهنگ سازدست حکومته وبااین خرافه پراکنیها(وقتی خامنه ای ازمادرمتولدشدگفت یاعلی!!!)ره بجائی نخواهیم بردوحاکمیت تن به کمترین اصلاحات باروش مدنی ومسالمت آمیزنمیدهد
با عرض سلام و ارادت. آنطور که من متوجه شدم شما میفرمأید که جنبش دمکراسی خواهان ایران خواستار یک حکومت دمکراسی است. اما اگر به آمار دنیا ( دمکراسی ایندکس) نگاهی بیاندازیم میبنیم که از ۱۹۵ کشور دنیا فقط ۲۲ کشور به عنوان دمکراسی کامل در دنیا شناخته میشوند و هیچ کدام حکومت دینی ندارند و سکولار هستند. در سالهای اخیر تعداد زیادی از ایرانیان اقدام به تعریف دمکراسی کرده و ما شاهد تعاریفی چون مردم سالاری دینی، دمکراسی بومی، و غیرو بوده ایم. با این رویه، دمکراسی ما هم اش شله قلمکاری میشود همانند روشنفکر دینی، و، فمینیست اسلامی. در سلامت باشید.
دیدگاهها بستهاند.