محمدجواد اکبرین

پدر، پسر، روح‌القدس

۳۴ روز پیش از مرگ، دکتر علی شریعتی در آستانه هجرت از ایران نامه‌ای به پدرش محمد تقی شریعتی می‌نویسد.

زمان دقیق نامه چنانکه خود در پایانش نوشته «نزدیک طلوع دوشنبه است و دو سه ساعتی مانده به حرکت»، دوشنبه ۲۶ اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۶، نامه‌ای که حاوی آخرین تصویر شریعتی است و چنان «جامع و مانع» است که می‌تواند حلقه‌های پراکنده در آثار او را به هم متصل کند و عصاره و فصل‌الخطابِ خطبه‌هایش تلقی شود.

آثار شریعتی بیشتر «مانع» است تا «جامع»، به این معنا که به دقت و صراحت مرز می‌کشد با «آنچه نمی‌خواهد» و مانع ورودش می‌شود، اما گاهی ابهام در تبیین و تعریفِ «آنچه می‌خواهد» ممکن است سوءتفاهم برانگیز باشد؛ این نامه اما چنین نیست. شفاف و خلاصه‌ای است از آنچه که در سالهای عمرش می‌خواسته و نمی‌خواسته، که از این نامه «وصیت‌نامه» می‌سازد و نوعی مانیفست از خود به جای می‌گذارد.

در آغاز نامه می‌خوانیم:

«پدر، استاد و مرادم! به روشنی محسوس است که اسلام دارد تولدی دوباره می‌یابد. عوامل این بعثت اسلامی وجدان‌ها که عمق و دامنه‌ بسیاری گرفته است متعدد است و اینجا جای طرح و تفسیرش نیست، اما فکر می‌کنم موثرترین عامل، به بن‌بست رسیدن روشنفکران این عصر است و شکست علم و ناتوانی ایدئولوژی‌ها و به ویژه، آشکار شدن نارسایی‌ها و کژی‌های سوسیالیسم و مارکسیستی و سوسیال دموکراسی غربی است که امیدهای بزرگی در میان همه‌ انسان‌دوستان و عدالتخواهان و جویندگانِ راه نجات نهایی مردم برانگیخته بود و در نهایت به استالینیسم و مائوئیسم منجر شده یا رژیم‌هایی چون رژیم اشمیت و گی موله و کالاهان! و علم هم که به جای آن‌که جانشین شایسته‌تری برای مذهب شود که ادعا می‌کرد، سر از بمب اتم درآورد و غلام سرمایه‌داری و زور، و در نتیجه از انسان جدید، بدبختی غنی و وحشی‌ای متمدن ساخت و آزادی و دموکراسی هم میدان بازی شد برای ترک‌تازی بی‌مهار پول و شهوت و غارت آزاد مردم و لجن مال کردن همه‌ی ارزش‌های انسانی. تمامی این تجربه‌های تلخ زمینه را برای طلوع دوباره‌ی ایمان مساعد کرده است».

اندکی بعد اما از مرزبندیش با آنچه که امروز اسلام‌گرایی شناخته می‌شود می‌نویسد:

«یکی دیگر از علل و عوامل این بازگشت به سوی خدا و جستجوی ایمان در این نسل سرکش و حق طلب و حقیقت پرست این است که دیگر مذهب را از پس پرده‌های زشت و کهنه و کافر ارتجاع نمی‌بیند، پرده‌هایی که صدها لکه‌ی تیره و چرکین ریا و تخدیر و جهل و تعصب و خرافه و توجیه و محافظه‌کاری و مصلحت‌پرستی و سازش‌کاری و رکود و جمود و تنگ‌اندیشی و تعبّد و تقلید و تحقیر عقل و اراده و تلاش انسان و قرابت نامشروع با قدرت و ثروت حاکم (که همیشه ایمان و اخلاص و پرستش و فقه و کلام و قرآن و سنت و ولایت و خدا و پیغمبر و امام و عقل و جهاد و اجتهاد و شهادت و دعا و عبادت و ایمان به معاد و نجات و… همه‌ی ارزش‌های خالق و خلق و گنجینه‌های عزیز و نفیس مذهب و مردم در کابین این نکاح حرام می‌شد) بر آن افتاده بود. این پرده‌ها اکنون فرو افتاده و ایمان، بی‌حجاب و بی‌نقاب، چهره‌ی زیبا و شسته و روشن خویش را بر دیده و دل انسان‌های صاحب دل و صاحب‌نظر نمایانده است و خدا، بی‌واسطه سایه‌ها و آیه‌هایش ظاهر شده و جان‌ها را پر می‌کند و قلب‌ها را گرم و افق‌ها را روشن و قبرها را برمی‌شوراند و کفن‌های پوسیده را برمی‌دارند…».[۱]

❊❊❊

چهل‌وسه خرداد می‌گذرد از روزی که پیکر بی‌جان دکتر شریعتی را در اتاقی اجاره‌ای در ساوت‌همپتون انگلستان یافتند. روشنفکری که طی چهار دهه پس از پایان عمر کوتاهش دهها «یادنامه و کارنامه» درباره او منتشر شد، اما در سالهای اخیر بسیاری از آنچه درباره‌اش گفته و نوشته می‌شود بیشتر به «دادنامه» شباهت دارد. گویی طیفی از نسل خسته از استبداد، دادِ تسلط نظامِ شرّ بر سرنوشتش را از او می‌ستاند و او را مؤثر یا مقصر در برآمدن حکومت اسلامی می‌داند. آیا شریعتی سزاوار اتهاماتِ وارده در این دادخواهی است؟ یا آن جنینِ ایمان که شریعتی شادمان از نزدیکی تولدش بود آیا نارسیده سِقط شد؟ آیا شریعتی دچار توهم یا خطای محاسبه بود و برآمدن القاعده‌ها و دیگر سازمان‌های جهادی در جهان و تاسیس نظامِ «واسطه‌های خدا» در ایران تمام رؤیایش را نقش بر آب کرد؟ این پرسش به ویژه از این جهت اهمیت دارد که مثلا در ایران، تمام آنچه شریعتی از «پرده‌های زشت ارتجاع» توصیف کرده بود گویی آینه و آئینِ جمهوری اسلامی است؛ نظامی که کمتر از ۲۰ ماه پس از مرگش سر کار آمد و هر ساعت که از عمرش گذشت بیشتر با «ریا و تخدیر و جهل و تعصب و خرافه و توجیه و رکود و جمود و تنگ‌اندیشی و تعبّد و تقلید و تحقیر عقل» زیست و آمیخت و این «قرابت نامشروع با قدرت و ثروت حاکم…همه‌ی ارزش‌های خالق و خلق و گنجینه‌های عزیز و نفیس مذهب و مردم را در کابین این نکاح حرام کرد»! آیا آن خدا که در رؤیای شریعتی «بی‌واسطه سایه‌ها و آیه‌هایش ظاهر شده» در این چهار دهه به دست واسطه‌هایش نابود شده است؟ شریعتی در ادامه همین نامه از پدرش می‌‌پرسد: آیا اینکه «می‌توانید مطمئن باشید میراث مقدس ما محفوظ خواهد ماند، برایتان آرام‌بخش و بشارت‌آمیز نیست؟» پدرش استاد محمد تقی شریعتی که معلم الاهیات اسلامی بود و قرآن‌شناس، ۱۰ سال پس از مرگ فرزندش زنده ماند، نظام اسلامی و سالهای هولناکِ دهه ۶۰ را تجربه کرد و تا روز مرگش در ۳۱ فروردین ۱۳۶۶ اثری از این بشارت ندید. آیا تمام این نامه، روایتِ رمانتیکی از شبِ شراب شریعتی است که نماند تا بامداد خمارِ مستی‌اش را ببیند؟ آنچه در پی می‌آید کوششی است در «تعبیرِ» رؤیای شریعتی.

شریعتی، ایمان و ایدئولوژی

شریعتی به صراحت می‌گوید «تولد دوباره اسلام» برایش «طلوع دوباره ایمان» است؛ چنانکه پیش‌تر هم درباره تمایز دین و ایمان بسیار گفته بود؛ از جمله آنجا که در توصیف «عالی‌ترین، کامل‌ترین، عمیق‌ترین، و مطمئن‌ترین ایمان» می‌گوید «ایمانی است که در جانِ انسانی طلوع کرده که با آتشِ شک، آنچه را به نام دین، از گذشته با خود داشته، و وراثت و محیط در او کاشته، پیش‌تر، سوزانده است”.[۲] به عبارت دیگر ایمان‌سازیِ شریعتی از دین‌سوزی می‌گذشت؛ دینی که محصول وراثت و محیط است.

شریعتی همان‌قدر که تکلیفش با تمایز میان دین و ایمان روشن است؛ تکلیفش با نسبت میان دین و ایدئولوژی هم روشن است و تلقی متأخری که از ایدئولوژیک کردن دین از سوی شریعتی وجود دارد دست کم با نص کلام شریعتی سازگار نیست؛ زیرا تاکید می‌کند که «ایدئولوژی هرگز جانشین تعهد فکری، علمی، اجتماعی و اجتهادی انسان نمی‌شود».[۳]

او در شرح دقیقِ آنچه را که از ایدئولوژی مراد نمی‌کند می‌گوید:

«ایدئولوژی، یک کتابچه راهنمایی که افراد بخواهند از روی آن راه یابند و گنج پیدا کنند نیست. چنین تلقی‌ای از ایدئولوژی، تلقی یک مؤمن متعصب عامی است که به جای فراگرفتن علومی که او را به شناخت مذهب و مبانی اساسی مذهب هدایت کند، یک رساله عملیه از یک مجتهد جامع الشرایط می‌گیرد وهر مشکلی که در زندگی دارد، در صفحه‌ای از مسایل مربوط به آن جستجو می‌کند و جوابش را خیلی روشن، صریح و قاطع پیدا می‌کند.»[۴]

او حتی تلقی‌های انقلابی رایج آن روزها از ایدئولوژی را نقد می‌کند: «اساسا در تعبیر و تلقی ایدئولوژی دچار یک اشتباه شده‌ایم و این اشتباه همان است که غالبا در ذهن روشنفکران دنیای سوم وجود دارد و آن دست یافتن شتابزده به وسیله‌ای است که بتواند آنها را در دست یافتن به اهداف سیاسی، اجتماعی، انقلابی‌شان به مثابه یک رساله عملیه یا یک آیین‌نامه راهنمایی یاری نماید، یک ایدئولوژی در چنین صورتی عبارت است از دگم‌هایی که براساس وضع و شرایط خاص موجود شکل گرفته است».[۵]

اینجاست که «اسلام به معنای ایمان» نه تنها با تلقی او از اسلام به مثابه ایدئولوژی قابل جمع است بلکه با تحول احوال مسلمانی و بیرون زدن از دگم‌های شریعت در جغرافیای مختلف هم قابل جمع است؛ چنانکه در نقد تلقی دگماتیک از مارکسیسم می‌گوید: «ایدئولوژی که به جزئیات تکیه کند ایدئولوژی نیست… مارکس که به طبقه کارگر تکیه می‌کند می‌بینیم که تا پایش را از مرز محیط جغرافیائی خود فراتر می‌گذارد دیگر این ایدئولوژی احتیاج به تجدید نظر دارد».[۶]

تجربه‌ی ناخواسته و ناگزیر

شریعتی در این نامه از «نسلی سرکش و حق طلب و حقیقت پرست» می‌گوید که همزمان از پیامدهای استبداد مارکسیسم و استثمار لیبرالیسم خسته و بریده است اما در عین حال نمی‌تواند روی به مذهبی بیاورد که در «پس پرده‌های زشت و کهنه و کافرِ ارتجاع» نشسته است، در نتیجه به «تولد دوباره» امید می‌بندد. این یعنی او کاملا متذکر این نکته است که اسلام به خودی خود نمی‌تواند راه نجاتی را پیش پای این نسل بگذارد، چه اینکه شریعتی اساسا به مقیاس‌های اسلامِ رایج، مسلمان نبود و از طلوع ایمانی حرف می‌زد که اسلام و سلامش در آستانه تولد بود. او نه تنها با تجربه‌ی ارتجاع و نوستیزی و کهنه‌پرستی در جوامع اسلامی بیگانه نبود بلکه خود قربانی تیرهای سهمگینِ آن بود؛ پیش از انقلاب، مغضوب اکثریت روحانیان بود و پس از انقلاب بسیاری از کتابهایش تا سالها مجوز نشر نیافت؛ زیرا ظاهر مذهب را نمادهایی برای ایمان و امنیت و معنای زندگی می‌فهمید و روایت می‌کرد (کاری که مثلا در کتاب حج به خوبی از عهده آن برآمد) اما روحانیت و اسلامِ رایج، از ظاهر مذهب، «مذهب ظاهر» استخراج می‌کرد که نتیجه طبیعی‌اش ارتجاع بود.

آن «نسل سرکش» اما برای کنار زدن پرده‌های ارتجاع، راهی دراز در پیش داشت. زیرا آن «قرابت نامشروع اسلام با قدرت و ثروت» که شریعتی هشدارش می‌داد تا به تمامت ظهور نمی‌کرد راه برای «طلوع ایمان» هموار نمی‌شد. به عبارت دیگر رؤیای شریعتی بیشتر ناظر به انرژی عظیم و متراکمِ آن نسل سرکشِ حقیقت‌طلب در فضای آن روزهای ایران بود؛ اما آن لشکر پرانرژی، یک میدان مین در پیش رو داشت که نتیجه طبیعیِ تصور جامعه دینیِ آن روز از اسلام رایج و روحانیان بود و ظهور حکومت دینی و شکست آن، تقدیر تلخ اما محتومِ چنان تصوری بود. شریعتی و گروه اندکِ همفکرانش تمام توان‌شان (و حتی بیش از توان‌شان) را صرفِ مبارزه با مذهب ظاهر و اسلامِ رایج کردند، اما همان طور که القاعده و هم‌مشربانش در آسیا یا بوکوحرام در آفریقا تنها یک اتفاق نبودند جمهوری اسلامی در ایران نیز تنها محصول یک حادثه نبود تا با تلاش نحله‌ای از نواندیشان دینی مهار و پالایش شود. توقع «نجات‌بخشی» از حکومت اسلامی (که هرگز در آثار شریعتی نشانی از آن نیست، بلکه انکار شده است) میلیونها جمهوری اسلامی در ذهن جامعه برپا کرده بود که وقوع فاجعه را ناگزیر می‌کرد. “پائولو کوئلیو” مثالی دارد که به فهم این وضعیت کمک می‌کند: می‌گوید روزی در جاده‌ای به سوی مقصدی در حرکت بود، دورتر از جاده چیزهایی بر زمین که مثل طلا برق می‌زد توجه‌اش را جلب کرد. کنجکاوانه راهش را منحرف کرد تا ببیند آن اشیاء برّاق چیست؟ از جاده دور شد و هنگامی که به آن نقطه رسید دید چیزی جز شکسته‌های بطری‌های آبجو نبود که نور آفتاب را منعکس می‌کردند و برق می‌زدند. غمگین شد که چرا وقتش را هدر داده، راهش را دور کرده و به «هیچ» رسیده است. اما اندکی بعد به این اندیشید که اگر این تجربه نبود ممکن بود تا همیشه در حسرت این توهم می‌ماند که اگر آن روز سراغ آن اشیاء برّاقِ دوردست را می‌گرفت چه بسا به تکه‌هایی از طلا می‌رسید و زندگی‌اش تغییر می‌کرد.

مثال البته همیشه تمام ممثّل را تمثیل نمی‌کند و مرادم این نیست که تجربه جمهوری اسلامی کاملا شبیه این مثال است، چون هزینه‌های برآمدن نظامِ شرّ گاه چنان هولناک است که به هیچ تجربه‌ای نمی‌ارزد؛ اما نه این تجربه به معنای دقیق کلمه «آگاهانه» بود و نه شریعتی مخاطبانش را به ساختن حکومتی اسلامی دعوت کرد؛ شریعتی که پرچمدار «اسلام منهای روحانیت» توصیف می‌شد چگونه می‌توانست طالب حکومتی باشد که افق و قانونش را روحانیت ترسیم کند؟ اهمیت مثال پائولو کوئلیو اما در درازیِ راه و پیچیدگیِ تجربه‌هاست. نسل سرکشی که جویای حقیقت است را همیشه و برای همیشه نمی‌توان از کنجکاوی در اشیاء براق منع کرد! گیرم این منع مدتی ثمر دهد، فردا که باز از وضع موجود خسته شد و دل برید، باز به سرابِ همان شکسته‌های بطری‌ها راهش را کج می‌کند. حکومت اسلامی و هم‌خانواده‌ها و همسایه‌هایش تکه‌هایی براق و غلط انداز از همان بطری‌ها بود که به ناگزیر، یکبار تجربه شد تا به قول مولانا «یا بگذرد یا بشکند کشتی در این سیلاب‌ها». جان سخن اینکه تجربه تلخ جمهوری اسلامی، تحقق رؤیای شریعتی در «تولد دوباره اسلام» را عقب نینداخت بلکه عمیق‌تر و فربه‌تر کرد تا خستگان از استبداد مارکسیسم و استثمار لیبرالیسم، هرگز «تولد دوباره» را از «قرابت نامشروع دین با قدرت و ثروت که همه‌ی ارزش‌های خالق و خلق و گنجینه‌های عزیز و نفیس مذهب و مردم را در کابین این نکاح حرام می‌کند» جستجو نکنند.

اتهامات بی‌سند، تفسیرهای بی‌متن

نه اتهاماتی که متوجه شریعتی است سند دارد و نه تفسیرهایی که از او می‌شود به متن آثارش مستند است! اگر قرار بر اتهام هم باشد شریعتی سزاوار اتهام نیست که ۲۰ ماه قبل از انقلاب ایران امانتش را به بازماندگانش سپرد. از بازماندگانش باید پرسید که چگونه تصویری را که شریعتی از آفات روحانیت و اسلامِ رایج نشان داد از یاد بردند و هم‌سفره و هم‌سفر کسانی شدند که جز فقه، کتاب و مکتبی برای عرضه نداشتند.

از قضا شاید مهمترین شخصیتی که مرزبندی شریعتی با حکومت اسلامی را دریافته بود شخص آیت‌الله خمینی بود. او هرگز با شریعتی بر سر مهر نبود. در روزهای سوگواریِ همین نسل سرکش حقیقت‌طلب برای شریعتی، وقتی به آیت‌الله خمینی پیام تسلیت فرستادند او در پاسخ، کلمه‌ای در ستایش شریعتی نگفت بلکه از پیام‌شان «در فقد دکتر علی شریعتی» تشکر کرد بدون هیچ پیشوند و پسوند و توصیف و تعریفی. بقیه پاسخش فقط حرفها و نصایح خودش بود! احسان شریعتی فرزند دکتر در روایت آن روزها می‌گوید:

«البته گاهی بین نزدیکان امام خمینی و نزدیکان آقا موسی صدر اختلاف نظرهایی وجود داشت. در پیام تسلیت اختلاف نظر بود که می‌گفتند پیامی که برای دکتر شریعتی از سوی آیت‌الله خمینی آمده انتظار انجمن‌های اسلامی را برآورده نمی‌کند، چون در آن گفته شده بود که در فقدان دکتر شریعتی تسلیت‌های زیادی به من رسید که نمی‌توانم به همه پاسخ دهم. می‌گفتند این کافی نیست و باید اظهارنظر بیشتری می‌کردند».

میراث مکر آیت‌الله خمینی با سوژه شریعتی تا همین امروز هم باقی است و آثارش در ماجرای انتقال پیکرش هم خود را نشان داد. احسان شریعتی در همان گفتگو می‌گوید: «دولت ایران باید تقاضای انتقال پیکر را به دولت سوریه بدهد، مانند تقاضایی که افغانستان از ترکیه کرد تا سید جمال‌الدین افغانی را به آن‌ها تحویل دهند و ترکیه هم موافقت کرد…اما شما می‌بینید که در مورد مرحوم میناچی که خودشان مالک و مسئول حسینیه ارشاد بودند و وصیت هم کرده بودند، اجازه دفن در حسینیه ارشاد داده نشد، چه برسد به دکتر شریعتی. در نتیجه اگرچه دکتر شریعتی از نظر رسمی شناخته شده و حتی خیابان و ایستگاه مترو و بیمارستان به نام او زیاد است، اما از سوی رسانه‌های رسمی برخورد صادقانه و جامع و کامل با ایشان را نمی‌بینیم و همیشه تصویری گزینشی و خلاصه و سربسته از ایشان در سالگردها ارائه می‌کنند و حتی چند سال است که اجازه نمی‌دهند مراسم بزرگداشت رسمی برای ایشان برگزار کنیم».[۷]

نه آثار شریعتی به سود آمال خمینی بود و نه قامت شریعتی با امامتِ خمینی قابل جمع بود. بنیانگذار جمهوری اسلامی اگر شریعتی و آثارش را یکسره نابود نکرد نتوانست نه اینکه نخواست. قدرت جاذبه شریعتی در چند نسل، چندان بود که خمینی تاب ایستادن در برابرش را نداشت و چاره‌ای جز تحریف و حذف تدریجی‌اش را نیافت. جمهوری اسلامی تنها یک سوء تفاهمِ تاریک و خونین ناشی از رؤیای یک نسل خسته از استبداد بود و شریعتی متهم مناسبی برای انتقام از این سوء تفاهم تاریخی نیست.

عجبا که برخی شریعتی را برای نثر شاعرانه‌اش متهم به شعار می‌کنند با اینکه هیچکس به اندازه او با استنادات متعدد، کمین‌گاه‌های راهزنی در اسلام و روحانیت را نشان نداد اما خمینی را که هیچ گذشته و کتاب و مکتب و کارنامه و استدلالی برای سازگاری‌اش با آزادی و کرامت انسانی نداشت تنها با شعارهایش به «صداقت» شناختند و بعد گفتند که او از شعارهای نخستین‌اش منحرف شد. خمینی بعدها منحرف نشد بلکه از آغاز، نیازموده و نامطمئن بود که اگر بنابر شعر گفتن باشد او تنها کسی است که سزاوار چنین توصیفی است. نه شرقی-نه غربیِ شریعتی، نفی و انکاری از سر نقد و معرفت بود و به گواهی آثارش هرگز در مواضع اثباتی‌اش به چیزی حتی شبیه جمهوری اسلامی نیز نمی‌رسید اما نه شرقی-نه غربیِ خمینی شعاری سیاسی بود و نتیجه‌اش همین شد که از محاسن شرق و غرب محروم ماند اما معایبش را در خود جای داد، حکومتی مرکب از استبداد مارکسیستی و استثمار لیبرالیستی، و شیرِ بی یال و دم و اشکمی که ایران و ایرانی را به پای مصلحت نظام، جامانده و درمانده کرد.

روح‌القدس؛ بشارت و انذار

و سرانجام پسر در آخرین نامه به پدرش از «روح‌القدُس» نوشت! در اضطرابِ آخرین ساعات پیش از آن هجرتِ بی‌بازگشت، به رسم همه سنت‌هایی که در آن آدمیان، در میانه حیرت، دلخوش و سرخوش به تفأل‌اند، کتاب مقدس را باز کرد تا به قول حافظ: بزند فالی و فریادرسی بیاید. او در پایان همین نامه می‌نویسد: «آقاجان! پریشب با قرآن تفألی کردم و گفت: نزّله روح‌القدس». منظورش آیه ۱۰۲ از سوره نحل بود:

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى‌ لِلْمُسْلِمِینَ (بگو آن آیات را روح القدُس از پروردگارت به حقیقت فرود آورده تا اهل ایمان را پایدار کند و برای اهل تسلیم، هدایت و بشارت باشد).

شریعتی در بشارتی که در آغاز نامه به پدر داده و در پایان نامه نیز به تفألی متبرکش کرده بود اشتباه نکرد. اما تردید دارم که می‌دانست «این دریا چه موجی خون‌فشان دارد»! نشان به آن نشان که در خط بعد نوشت: «و اکنون که نزدیک طلوع دوشنبه است و دو سه ساعتی به حرکت، پس از نماز صبح که محتاج و مصرّ از او خواستم تا درباره این سفرم با من حرف بزند و حرفش را بزند، بالای صفحه نوشته بودند: «بد»! تکان خوردم، آیه را خواندم از شوق گریستم: [سوره توبه ۳۹] إِلَّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ…» (اگر بیرون نروید، خداوند شما را به عذابى دردناک عذاب مى‌کند، و گروهى دیگر به جاى شما مى‌آورد).

شریعتی از شوق گریست چون تفألش او را به رفتن تشویق می‌کرد، اما انذارش را درنیافت که چرا بالای صفحه تفألش به قرآن نوشته بود «بد»! نمی‌دانست که قومی غیر از قوم او در راه است که مسیر آن بشارتِ روح‌القدُس را منحرف و طولانی می‌کند. تقدیری بسیار دشوارتر از آنچه شریعتی می‌پنداشت در انتظار ایران و ایمانش بود، او «تولد دوباره» را می‌دید و از مقصد مطمئن بود؛ اما تصوری از زایمان عذاب‌آوری که در آن آیه آمده بود نداشت.

اکنون ۴۳ سال پس از آن روزها بار دیگر باید نامه را خواند:

«پدر، استاد و مرادم! به روشنی محسوس است که اسلام دارد تولدی دوباره می‌یابد»! این مولودِ دوباره اما پرده‌نشینِ جان‌های مؤمنان است نه شاهد بازاری. دستش از قدرت بریده می‌شود تا پای‌بند دل‌های اهل ایمان بماند؛ اسلامِ معنویت و حکمت، نه اسلامِ نهاد حکومت.

پانویس‌ها:

[۱] با مخاطب‌های آشنا/ص۴۷

[۲] مجموعه آثار/۳۴/ ص ۱۷۸

[۳] مجموعه آثار/۲۳/ص۱۱۱

[۴] مجموعه آثار/۲۳/ص۱۱۹

[۵] مجموعه آثار/۲۳/ص۱۰۳

[۶] مجموعه آثار/۲۳/ص۱۱۱

[۷] گفتگو با سایت تاریخ ایرانی/۲۳تیرماه

 

منبع: فصل‌نامه نقد دینی

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

8 پاسخ

  1. شریعت گفتست راه به رود
    لیکن از یاد برد این چه زود
    کتاب ماندست پشت سر
    گویی اسطوره ای خود ببود
    گوش به حرف بیگانه داد
    نور ولاء گشت خمود
    دوست را دید چون دشمن
    پس دشمنش گو ی ربود

  2. سلام علیکم،
    برادر نادیده و کم شناخته شده ام جناب آقای داود بهرنگ، من از پس مطالعه مطالب مندرج در سایت زیتون، توفیق اینرا داشته و دارم که در بخش درج نظرات، گاهی از نظرات، انتقادات و پیشنهادهای جنابعالی مطلع و مستفیض گردم.
    تا اینکه چندی قبل با اعلام نظراتی از سوی شما، در ذیل مقاله آقای اکبرین بمناسبت سالگرد شریعتی مواجه و سپس متعجب و متحیر شدم.
    شما در این بخش، مانند همیشه با روش خاصتان، با رجوع و استناد به کتاب صحیح بخاری و … نکاتی را مطرح و نظرات شریعتی را نقد نموده بودید.
    البته لازم به ذکر می باشد که نقد و بررسی حق هر انسان و مخصوصاً که اگر مربوط به دین و مرام او باشد که می بایست صد در صد بیان و ابراز گردد.
    اما قبل از ورود به پاسخ به انتقادات شما چند نکته را ضروری است که مشخص نماییم:
    یک: من سابقا” به اصطلاح شیعه و شما -که امیدوارم که اگر اشتباه تشخیص نداده باشم، به اصطلاح سنی- گمان می کنم که برای هر گفتگو و مباحثه ای نیاز به یک منبع و مآخذ واحد و مورد توافق و اجماع همدیگر داریم و آن هم کلام الله: قرآن می باشد.
    اینکه من خودم را سابقا شیعه معرفی کردم بنابر این ملاحظه ای است که بیان می دارم.
    اگر ما سیر تاریخی ارسال انبیاء را در قرآن الهی پیگیری نمایم، مشاهده می کنیم که آنچه از پس رحلت محمد رسول الله در جامعه مسلمان اتفاق افتاد تا حدودی قابل پیش بینی و اجتناب‌ناپذیر بود.
    البته ظاهرا اختلاف بر سر نوع حکومت و رئیس آن می بوده باشد ولیکن متاسفانه این اختلاف در بستر تاریخ موجد و مسبب شکل گیری دو جریان ابداعی بود که باعث انحراف تا به امروز -در حیات دنیوی و عقیده اخروی- میلیاردها مسلمان شد. حال وقتی که می خواهیم از ماجراهای صدر اسلام و خصوصا وقایع محدثه، از پی فوت محمد رسول الله با خبر شویم متوجه می شویم که منابع در دست ما خیلی محدود و بسیار بسیار مشکوک و مجعول می باشند.
    بعنوان مثال هر دو جریان‌ انحرافی برای اثبات حقانیت جریان خویش کتبی و اسنادی متکی بر احادیث و روایت جمع آوری کرده و آنها را در هر بحث و مجادله ای به رخ می کشد و از آنها کسب مشروعیت دینی و مخصوصاً حدیثی و روایتی اراده می نماید!
    در حالیکه تمامی این ارجاعات برای کتمان و کفران انحرافی است که قرن ها گریبانگیر آنها شده است:
    – پیغمبرپرستی و صحابه پرستی (= تسنن)
    – پیغمبرپرستی و امام پرستی (= تشیع) هم و غم آنها اثبات فضیلت اصحاب / حقانیت ائمه و چینشی خوش‌آیند عقاید باطله و شرک آلود خویش می باشد. در حالیکه هر مطالعه کننده منصف و بیطرف قرآن، بعینه متوجه این قضیه می گردد که مقولات *خلافت* و یا *امامت* و همچنین *وصایت* و *ولایت* و *امارت* بهیچوجه در آن مطرح و توصیه و تجویز نشده است. این مقولات از بدعت های پیروان این دو جریان می باشد که یکی دایما” با قال *مسلم*، قال *بخاری* و دیگری با قال *صادق*، قال *باقر* می خواهند حقانیت خود را به اثبات برساند. در حالیکه در قرآن در سبب نزول وحی و ارسال انبیاء ایجاد جامعه ای مبتنی بر توحید در حوزه های اقتصادی (قسط)، نژادی (کرامت تقوی در بنی آدم)، جنسیتی (برابری انسانی و ایمانی: زن و مرد) و قضایی (عدالت) و … را مد نظر قرار داده و تمامی مردم روی زمین را به این دین و ایمان *دعوت* می کند.
    تا جهانی با *شر*، *فساد*، *ظلم*، *فسق* و *فجور* و … کمتری ساخته و پرورده گردد. تا امکان حفظ کرامت بنی آدم و لیاقت خلیفه الله گشتن او و متصف به جمیع صفات الهی گردیدن انسان، متبلور و ممکن شود.
    اگر ما امروزه روز نیم نگاه کوتاهی به جوامع به اصطلاح مسلمان بیاندازیم بخوبی شاهد عدم هم خوانی زندگی مسلمین و خواسته‌ های قرآنی می شویم.
    حال سوال اینجاست که مشکل کجا است؟
    اگر شما به گمان خویش با اتکا و تمسک به صحیح مسلم و بخاری و نقل کردن پیاپی *قال رسول الله* و *قال عایشه* برای اثبات عدم حقانیت طرف مقابل فعال و کوشا باشید و به خیال خویش رسالت *امر به معروف و نهی از منکر* انجام می دهید، خوشا به سعادتتان در دنیا و آخرت! ولی اگر دغدغه و غم وضعیت اسف بار توده های میلیاردی جوامع به اصطلاح مسلمان را داشته باشید آنوقت می بایست منتظر ماند و دید که شما چه تفسیری از قرآن الهی و دادن نسخه ای برای رفع و دفع مشکلات مردم دارید؟
    به گمانم شما در نهایت یا راه سید جمال الدین اسدآبادی و یا راه دکتر محمد اقبال لاهوری را که شریعتی پیمود، چه بخواهید چه نخواهید باید پی گیرید.
    آنها هم با توجه به وضعیت مسلمین و در پی چاره جویی، تلاشی برای یافتن راه حلی نمودند و نتیجه آن نظراتی است که ابراز نموده اند.
    در ایران هم دکتر شریعتی با توجه به حاکمیت تفکر انحرافی روحانیت شیعه و استبداد سلطنت منحوس پهلوی می بایست بسیار محتاطانه و برای فعالیت ها و مبارزه خود کوشش کند.
    البته تحقق این رسالت را اگر ما از یک نبی و یا یک رسول، انتظار داشته باشیم که با هدایت و نظارت نازل کننده وحی همراه و توام می گردد، مشکلی پیش نمی آید؛ ولی از یک فرد تنها و آنهم با سنی در آغاز کار در حدود سی و سه سالگی و عدم تجربه تاریخی اسلاف و اعقاب و دیگر افراد -فقط آقای مهندس بازرگان و آنهم با دیدگاهی و تحلیلی کاملا متفاوت و متضاد با شریعتی- و در سیر حرکت خویش مرتب خویشتن را تصحیح و تنقیح ساختن، در مواجه با دشمنان و رقیب عقیدتی خود با مهارتی خاص تدبیر اندیشیدن و با ظرافت در جبهه های گوناگون جنگیدن و هر لحظه نگران نفله و معدوم شدن بودن و بالاخره موفق و پیروز پیام خود را به مردم رساندن و حداقل زمینه سرنگونی یک حکومت نکبت بار و مزدور را فراهم آوردن، کاری کوچکی نیست.
    البته اینکه شما اکنون از یک فاصله پنجاه ساله به عمل او نگریسته و هم او و هم مخاطبین او را نقد و متهم به بیسوادی می نمایید چندان عادلانه نیست! شما در صورتی می توانید خود را برحق بدانید که اثبات کنید که از آن دوران تا به حال این مسیر توسط چه کسی و چه عقیده ای می بایست رهبری می شد.
    در یک جامعه شیعی و سابقا سلطنتی و اکنون نیز تحت ولایت و امارت روحانی، چگونه می توان موانع رشد و صیرورت مردم و مسلمین را منتفی ساخت؟
    چگونه می توان با میلیون ها شیعه وارد تعامل و گفتگوی انتقادی شد و تکفیر و اعدام نشد؟
    اینکه در جایی دیگر به شریعتی ایراد *شهید پروری و شهادت طلبی* گرفته اید، ناشی از عدم دقت در درک وضعیت و موضعگیری های او در مقاطع مختلف می باشد.
    طرح مقوله شهادت از جانب شریعتی بیشتر ناشی از یک عکس العمل عاطفی او نسبت به اعدام مبارزین و مجاهدان آن زمان -یعنی سال پنجاه- می باشد.
    و او بعنوان فردی آزادیخواه و مخالف سلطنت پهلوی نمی توانست نسبت به اعدامهای زمانه خویش ساکت و منفعل بماند و اعتراض خویش را به مخصوصاً هدف دستگاه ضد انسانی شاه را که در پی ایجاد روحیه یاس و ناامیدی و ترس در مخاطبین خود بود را با یک سخنرانی و یک نوشته به مقابله نشست و کمی بعد هم که اوضاع آرام شد باز دوباره به روش و مشی صحیح و اصولی و اسلامی رجوع کرد و آن را تبلیغ کرد. انتقادات اواخر عمر شریعتی بر مشی نظامی و شهادت طلبی که در آثار او قابل اثبات است، متاسفانه بر اثر وقوع انقلاب سال پنجاه و هفت به فراموشی سپرده شد و شور و شوق مبارزه دیگر جایی برای این نظرات مهم باقی نگذاشت.
    بعد از انقلاب، هم سوءاستفاده حکومت و مخالفان او از مقوله شهید و شهادت شریعتی این انحراف و تحریف را تضمین و تمدید کرد.
    بعنوان نمونه وی در این مقاله تصریح می کند که مشی و روش او آگاهیبخشی است و نه شهید سازی و شهید پروری: *از سوی دیگر نسل جوان ما، روشنفکران مسئول ما، با دو بعد پر شکوه و پر جنبش و متعالی نهضتی را آغاز کردند، نهضتی که یک بعدش تکیه گاه فکری اسلام بود -و این کاری بود بدیع: آنچه آرزو می کردیم -، و بعد دیگر مرحله شگفت انگیز ایثار و انفاق جان – چه سخاوتمندانه! برای نخستین بار ما که خو کرده بودیم که همواره عزادار شهیدان باشیم، نشان دادیم که می توانیم پیروان شهیدان باشیم […]
    و اما افسوس! اما افسوس که در این هر دو راه، چه نیروهایی به مهلکه افتادند و چه امکاناتی از دست رفت: اگر در آن سو، بجای مشتی نیرومند و کوبنده بر روی خصم، مشتی نیرومند و کوبنده بر این دیوار های سترگ قرون وسطایی که گرداگرد عقل و دین و اندیشهء ما کشیده شده بودند، فرود می آمد و راه برای تابش نور به خلوتگاه ها و تکیه گاه ها و حجره ها و حوزه ها و اندیشه ها و احساس های دینی مان باز می شد، آنگاه مذهب ما، آن روز هزاران آموزگار شهادت در میان توده داشت نه دو شهید. […]
    اما دریغ! اما دریغ که مردمی که به روشنایی بیشتر نیاز داشتند، از روشنایی محروم شدند، و به جای آن شهیدانی یافتند، شهیدانی که در تاریخ فرهنگ و ایمان ما هم کم نیستند و بلکه بسیارند و از هر امت و ملت دیگری بیشتر؛ […]. دکتر علی شریعتی: مجموعه آثار ۲۷ ، صفحه ۲۵۷-۲۵۹.

    در خاتمه خیلی مشتاقم که با راه حل های شما و مخصوصاً دیدگاه و برداشت شما از اسلام آشنا شوم تا به تفاوت اسلام شما و اسلام دکتر شریعتی بیشتر و بهتر واقف گردم.
    والسلام و علی من اتبع الهدی

  3. شریعتی مبلغی حاذق ولی فردی ایدالیست با توهمی از اسلام بعنوان یک ایدئولوژی عدالت‌گر بود ! شریعتی متاثر از چپ فرانسه ولی سرخورده بخاطر محدودیت‌های ذهنیش در حوزه تمدن و مدرنیتت در جوامع غربی ، به ناکجا آباد اسلام رسید، هیچ شناختی‌ از اقتصاد، سیاست و حتا جامعه شناسی‌ نداشت ولی از روانشناسی توده مردم ایران که در شب تاسوعا و عاشورا برای امام حسین اشک میریزند یا از نهج‌البلاغه منسوب به علی‌ که معلوم نیست که کی‌ ، چگونه و به دست چه کسی‌ به نوشته شده، نهایت استفاده را کرد تا بعنوان یک انقلابی، به کمک امثال ثابتی‌ها برای مطرح شدنش از طریق پاورقی‌های اسلام شناسی‌‌اش در روزنامه کیهان از برای دوری جستن جوانان از کمونیسم، خود را در تاریخ روشنفکری ایران حقنه کند ! اما تجربه چهل اندی سال حکومت مذهبی‌ در ایران ، و مباحثی چون اسلام قرآنی یا اسلام حدیثی و فرقه‌های مختلف دست‌ساز آن در تاریخ خاورمیانه، حقانیت اسلام بعنوان یک دین واقعی را در تاریخ بشری به زیر سوال برده است !

  4. شریعتی هر چه نوشت و هر چه گفت به انقلاب اسلامی کمک کرد و حاصلش را هم همه دیدند. اینکه شریعتی اشتباه می کرد بر کسی پوشیده نیست. ولی چرا صاحب نظران ! ما سعی در ماله کشی کرده ها و گفته های او دارند جای سوال دارد. بیایید راه غلط رفته را دوباره نرویم. شاید به این ترتیب از بار گناهان شریعتی و کسانی چون او و پیروانش اندکی کاسته شود.

  5. با سلام،

    جناب اکبرین، من از آن دسته نو جوانان مجذوب شریعتی‌ بودم. سالهاست که از این راه جدا شده ام. با اولین بارقه از استبداد خمینی در ۵۸ فهمیدم این مراد، خمینی، سکه قالب است. بنابرین ببخش مرا که نمیتوانام رابطه مرید و مرادی شریعتی‌ با خمینی را بر او ببخشم. شریعتی‌ شورش ارتجأعی بر شاه در ۴۲ را دیده بود و شعارهای عقب گردانه او را دیده بود. شریعتی‌ حتما کتاب ولایت فقیه خمینی را خوانده بود، ولی‌ باز هم مستقیم یا غیر مستقیم جوانان را به سمت خمینی دعوت کرد. بذارید رو راست باشیم. شریعتی‌ انقلاب می‌خواست، به هر قیمتی. سخنرانی‌هایش را دوباره گوش کنید، کاری که من بارها کردم در آن سالها. او تعکیدش بر این بود، در مقابل درخواست برای تحلیل و تفحص عمیقتر، که `وقتی نیست، باید عجله کرد`، که او محقق نیست که وقت داشته باشد که کار علمی‌ دقیق کند، که ما در دورهٔ “شهادت” هستیم و نیاز به حسینی‌ بودن یا اگر نه زینبی شدن هست.

    این داستان سر دراز دارد. فقط خواستم بهتان بگویم، متاسفانه او بخوبی جادهٔ خمینی را صاف کرد، اگر نگویم ساده لو هانه، شاید بسیار خوش بینانه. ولی‌ به هر حال نتیجه همان بود. آیا میتوانست کار دیگری بکند؟ شاید. او میتوانست از همان “تشیع صفوی”ش درس بگیرد و کمک به بیدار کردن مار خفته ارتجع نکند. میتوانست بیشتر به حقوق مشترک بشری تاکید کند، نه اینکه لیبرلیسم را مسخره کند. میتوانست زبان برا آاش راه در وصف همنوع دوستی‌ و اخلاق تعامل و همزیستی مشترک میان همهٔ قومها و ادیان در ایران و خاور میانه به کار ببرد، نه در انگیزش انقلابی‌ و شور شهادت انتزاعی……

    ر نظامی

  6. شریعتی و اکبرین و سروش و لاریجانی ها و ژن های خوب و بد و زشت ، اصلاح طلب ها،و احمدی نژادی و جمهوری اسلامی و سلطنت طلب ها، توده ای و کمونیست و ملی مذهبی و مجاهدین خلق و حزب الهی و سبز الهی اگر برید پی کارتون و بذارید این مردم که نسبتی با هیچکدوم شما ها ندارن یه نفس بکشند ، ملت راه خودش را پیدا میکنه.

  7. اکبرین عزیز
    این گفته که بگوییم خیزش از برای سرنگونی محمد رضا پهلوی ـ به سبب محرکات درونی آن ـ در سال ۵۷ اجتناب ناپذیر بوده است نه تنها بی راه نیست بلکه درخور اعتنا و تأمل برانگیز است.
    این گفته که بگوییم خیزش از برای سرنگونی محمد رضا پهلوی در سال ۵۷ ـ به سبب محرکات درونی آن ـ بی خمینی یا با خمینی اجتناب ناپذیر بوده است درخور اعتنا و تأمل برانگیز است.
    این گفته که بگوییم ایجاد اغتشاش ذهنی نزد قشر روشنفکر و با سواد جامعه از سوی علی شریعتی عامل به وجود آورندۀ گرایش به خمینی نزد این قشر ـ در متن خیزش سال ۵۷ ـ شده است نه تنها بی راه نیست بلکه درخور اعتنا و تأمل برانگیز است.
    در سبب ایجاد این اغتشاش می توان گفت که اگر چه که گفته های شریعتی به اسم اسلام است مفاد آن اما ضد اسلام و ویرانگر اسلام است.
    در سبب این که چرا چنین است می توان گفت که بی سوادی دینی شریعتی و مخاطبین او به وجود آورندۀ این وضعیت است. از این جنبه هم شریعتی و هم مخاطبین او بی سواد بوده اند و حقا که توانمند به تشخیص هِر از بِر در سپهر دین نبوده اند. در این تیرگی آنگاه شریعتی تیغ را تیز کرده؛ دست خمینی سپرده و او و پیروانش با آن تیره روزی آفریده اند.

    یکی از تیغ هایی که شریعتی تیز کرده “شهادت” و “شهادت طلبی” و ارزانگری جان آدمی زاد است. همه؛ هر آنچه که شریعتی ـ مبنی بر پس زمینۀ مذهب شیعه ـ در این باره در میان نهاده ضد اسلام است. من این جا ـ محمد بن عبدالله ـ آخرین پیامبر دین اسلام را سنجۀ دین قرار می دهم و کلام او را در این باره با شما در میان می نهم تا روشن گردد که چرا گفتار شریعتی ضد اسلام است.
    بخارایی در “صحیح بخاری” می نویسد؛
    گفته اند «پیامبر گفت این که کسی با جان و مالش در راه خدا جهاد می کند فضیلت است. اما این که گاه فرد مسلمان از سر ترسگاری خود را از اجتماع آدمیان ـ از بهر آن که شرش به دیگران نرسد ـ گم و گور می کند نیز فضیلت است.»
    [به عربی می گوید: «قِیلَ یَا رَسُولَ اللّهِ أیُّ النَّاسِ أفضَلُ؟ فَقال رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه وسلم مؤمنٌ یُجَاهِدُ فِی سَبیلِ اللِّهِ بنَفسِهِ وَمَالِهِ. قالوا ثُمَّ مَن؟ قال مُؤمِنٌ فِی شِعبٍ مِنَ الشَّعَابِ یَتَّقی اللّهَ وَیَدَعُ النَّاسَ مِن شَرِّهِ.»] (صحیح بخاری؛ فارسی؛ ج ۳؛ حدیث ۲۷۸۶ ص ۳۴۲)
    و می نویسد: گفته اند که پیامبر گفت جهاد شأنی از شئون اسلام است؛ به سان نماز و روزه. و این که چه کس مجاهد راه خداست یا نیست را جز خدا کسی نمی داند.
    [به عربی می گوید: «مَثَلُ المُجاهِدِ فِی سَبَیلِ اللّهِ ـ واللّهُ أعلَمُ بِمَن یُجاهِدُ فِی سَبِیلهِ ـ کَمَثَلِ الصائمُ القَائِمِ.»] (صحیح بخاری؛ فارسی؛ ج ۳؛ حدیث ۲۷۸۷ ص ۳۴۲)
    و می نویسد گفته اند که پیامبر گفت جهاد هرگز سنجۀ دین و ایمان از برای کسی نیست.
    [به عربی می گوید: «قال رسول الله: مَن آمَنَ بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ أقَامَ الصَّلاهَ وَ صَامَ رَمَضَانَ کانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أن یَدخِلَهُ الجَنّهَ؛ جَاهَد فِی سَبِیلِ اللهِ أو جَلَسَ فِی أرضِهِ الَّتی وُلِدَ فیها.» (صحیح بخاری؛ فارسی؛ ج ۳؛ حدیث ۲۷۹۰ ص ۳۴۵)
    و می نویسد: گفته اند که پیامبر گفت مگویید فلان کس شهید شد. این را تنها خدا می داند. این که آیا زخمی که داریم [و رنجی که می بریم] در راه خداست یا نیست را جز خدا کسی نمی داند.
    [به عربی می گوید: «أللّهُ أعلَمُ بِمَن یُجاهِدُ فی سَبِیلِهِ. وَاللّهُ أعلَمُ بِمَن یُکلَمُ فِی سَبِیلِهِ.»] (صحیح بخاری ؛ فارسی ؛ ج ۳؛ باب ۷ ص ۳۹۴)
    و می نویسد: [پیامبر گفت ـ چون ما قطعیت نداریم ـ از داوری خود داری کنید. هیچ کس را منزه مینگارید.] باشد که به دید و درک ما کسی کاری کند که سزاوار بهشت است و اما ـ واقعِ امر ـ خلاف این معنا باشد. همین طور؛ باشد که به دید و درک ما کسی کاری کند که سزاوار جهنم است و اما ـ واقعِ امر ـ خلاف این معنا باشد.
    [به عربی می گوید: «قال رسول الله: إن الرجل لَیَعمَلُ عَمَلَ أهلِ الجَنَّهِ ـ فیما یَبدُو للنّاس ـ وَ هُوَ مِن أهلِ النّار وإنَّ الرَّجُلَ لَیَعمَلُ عَمَلَ أهلُ النّارِ ـ فیما یَبدُو للنّاسِ ـ وَ هُوَ مِن أهلِ الجَنَّهِ.» (صحیح بخاری؛ فارسی؛ ج۳ ؛ حدیث ۲۸۹۸ ص ۳۹۵)

    گفتار شریعتی در همۀ این موارد به خلاف گفتار پیامبر است. این است که به سادگی [و خود به خود] تیغ می شود و در کف زنگی مست قرار می گیرد. [توجه داشته باشید که اکنون در حکومت خمینی وقتی کسی را به کشتن می دهند به او و خانواده اش دیپلم شهادت هم می دهند و از برای آنان حقوق و مزایا ـ و حق تقدم ـ هم قائل می شوند.]

    دوستدارتان
    داود بهرنگ

    منابع
    صحیح بخاری ـ ترجمۀ عبدالعلی نور احراری ـ نشر انتشارات تربت جام

  8. شریعتی نقشه عبور از میدان مین پیش رو را به نسل جدید نداد…فقط هشدار به اینکه میدان مینی در پیش روست کافی نبود…

    …قرآن همان نقشه مین است ….”مثال البته همیشه تمام ممثّل را تمثیل نمی‌کند”…شریعتی به قرآن کم پرداخت…شریعتی پدر نیز تا حد تفسیر جزء سی ام به قرآن پرداخته بود….

    تفسیر سوره های بسیاری لازم است تا با روحانیت به مجادله پرداخت و آنها را آنچنان که هستند شناخت و معرفی نمود…

    صرف آوردن چند آیه در نوشته ها کافی نبود بلکه باید هر رویکرد و تقابل خود را نسبت به روحانیت و یا هر شخص مدعی رهبریت جدید آن را با محک سیستم قرآنی تبیین میکرد…

    اقدام او بعنوان یک مصلح اجتماعی اسلامی برای خود او (در سنین جوانی) و شاید اجتماع شتابزده بود…پری رو تاب مستوری ندارد…قدرت بیان و شور درونی وشوق حرکت امکان سکوت و مطالعه بیشتر قرآن را از او میگرفت…و شاید هم تشویق پدر…و اتکا و اکتفا به مطالعات قرآنی پدر…

    شریعتی… چه پدر و چه پسر… آیا آیه اولی الامر را در متن سوره نساء در قرآن را خوب غور کرده بود تا با برداشت روحانیت از آن را مقابله کند؟

    او باید به تفال آخرینش با قرآن عمل میکرد و با مهاجرت و رفتن برای مطالعه بیشتر و بیشتر قرآن می پرداخت تا بلکه جبران کوتاهی ها در خواندن دقیق و عمل به اصل اساسی اصلاحات یعنی تمسک به کتاب و قرآن میشد:

    وَالَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلَاهَ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ ﴿۱۷۰﴾اعراف

    البته هنوز هم مصلحین آنجنانکه سزاوار است به قرآن تمسک ندارند…شاید تجارب نا تمام و تلخ شریعتی و افراد قبل از او را کافی میدانند…

    برخی از مصلحین فعلی حالا از طرف دیگر بام افتاده اند در اثر شدت وسواس و خوانش بسیار و البته بی روش قرآن به آن تمسک ندارند که سهل است آنرا رویای محمد میدانند…و ما را منتظر شاعری مانند مولوی که قرآن خود را بیاورد میخواهند…

    ایشان هم باید تمام قرآن از جمله سوره شعرا را بخوانند ….آنهم به روش مورد اشاره خود قرآن ….

    روش خواندن قرآن بمانند خواندن کتاب طبیعت است…رعایت اتصال آیات جزئیات در هر پدیده طبیعی …نتیجه این روش خواندن رسیدن به همیاری و وحدت انسانهاست…و جلوگیری از فساد در زمین:

    الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴿۲۷﴾بقره

    روحانیت در اصل دستگاهی است که به بهانه نزول تدریجی و متفرق قرآن ما را به اتصال و جینش فعلی آیات مردد میسازد…شریکانی مقدس نما برای قرآن میتراشد تا بگوید فهم قرآن در انحصار آنهاست…

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

محمدجواد اکبرین

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که در بقای آن نقش دارند، بسیار چالش‌برانگیز است. آیا می‌توان پذیرفت که کسانی که به دلایل مختلف به نظام دیکتاتوری

ادامه »

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است که انسان‌هایی عاشق، اندیشمند و بیزار از خشونت و

ادامه »

  در حالی‌که با نفس‌های حبس‌شده در سینه منتظر حمله نظامی اسرائیل به کشور‌مان هستیم، به نگارش این یاداشت کوتاه

ادامه »