جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام ـ جستار ششم
در جستار پنجم به موضوع نقدپذیری قرآن پرداخته شد و اکنون به نقدپذیری پیامبر میپردازم که به نوعی ادامه همان مبحث پیشین است. در این مورد از دو منظر میتوان استدلال کرد. یکی از منظر صرفا نقلی ـ عقلی و دیگر از منظر تاریخی و به اصطلاح پسینی. در قسمت نخست نگاهی به آیات قرآن میکنیم که معتبرترین و کهنترین سند دینشناخت عموم مسلمانان است و الزامات عقلی آن و در قسمت دوم اشارتی کوتاه به رخدادهای زمان پیامبر میکنیم تا روشن شود که شخص نبی اسلام عملا چگونه بوده و مثلا آیا او خود را نقدپذیر میدانست و یا بر عکس نقدناپذیر؛ چنان که امروز عموم مسلمانان میپندارند.
بیافزایم که تمام دلایل ارایه شده در مبحث نقدپذیری قرآن (از جمله تقدم تعقل بر تدین و یا حرمت تقلید و وجوب تحقیق در دین) در این مبحث نیز معتبر و قابل استدلال و استناد هستند.
الف ـ سیمای پیامبر در قرآن
البته میدانیم که در قرآن آیات پرشماری به طور مستقیم و یا غیر مستقیم به شخص و شخصیت حضرت محمد نبی اسلام وجود دارد که مجموعه آنها تصویر جامعی از این شخصیت مهم دینی و اجتماعی تاریخی ارائه میدهد[۱] ولی در اینجا به تناسب موضوع آیات مربوطه را ذیل پنج عنوان طبقهبندی کرده و آیات مرتبط را عینا نقل میکنم:
۱ـ بشر بودن پیامبران
اگر قرآن معیار باشد، در آیات متعدد آن یک مواجهه دو سویه دیده میشود، از یک سو مخالفان و منکران انتظار داشتند که مدعی پیامبری علیالقاعده باید فرشته و حداقل با دیگران متمایز باشد و مثلا دارای قدرت ویژه و یا علم و تخصص خاص باشد و بتواند جادو کند و اهل سحر و توان متافیزیکی حیرتآور و غیر بشری باشد. از سوی دیگر حدود سیزده آیه در قرآن وجود دارد که صریحا و با تأکید پیامبر اسلام و دیگر پیامبران توحیدی را انسانی و بشری مانند دیگران میداند و مصرانه خطاب به مردمان میگوید اینان بشری مانند شما هستند و بدین ترتیب هر نوع خصوصیات فوق بشری را از اینان سلب و منتفی میکند.
حدود سیزده آیه در قرآن وجود دارد که صریحا و با تأکید پیامبر اسلام و دیگر پیامبران توحیدی را انسانی و بشری مانند دیگران میداند و مصرانه خطاب به مردمان میگوید اینان بشری مانند شما هستند و بدین ترتیب هر نوع خصوصیات فوق بشری را از اینان سلب و منتفی میکند.
به عنوان نمونه به چند آیه اشاره میشود. در جایی خداوند به معترضان میگوید « … مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یَأکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ … » (مؤمنون/۳۳) و این اشارتی است به همانندی پیامبران با دیگران و طبیعی بودن آنان و نفی هرگونه کهانت و جادوگری و سحرورزی و طرد هر نوع صفات غیرعادی و فوق انسانی در انبیا. در این نوع آیات خداوند به تقلی و توقع نادرست منکران و معترضان پاسخ میدهد. اما از سوی دیگر پیامبران و به ویژه پیامبر اسلام اصرار دارند به مردم متوهم و خیالباف و آشنا با شمنیگری و خرافهپرست مستقلا بگویند که ما فقط پیامآوریم و بس و بنده خدا و از حیث بشری و خصوصیات انسانی هیچ تفاوتی با دیگران نداریم. خداوند به پیامبر اسلام میگوید: « قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ ُیوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ … »[۲] (کهف / ۱۱۰). در آیات ۹۳ و ۹۴ سوره اسراء آمده است: که «بشرا رسولا» در آیه ۲۰ سوره فرقان آمده است: « وَما أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَیَمْشُونَ فِی الْأَسْوَاقِ … ».[۳]
همین مطلب با اندکی تغییر در عبارت در آیه ۷ فرقان نیز دیده میشود. در آنجا سخن و اعتراض مخالفان را نقل میکند. در واقع در آیه ۷ سخن مخالفان انعکاس یافته و در آیه ۲۰ پیام مستقل خداوند است.
قابل تأمل است که از واژه بشر استفاده شده است نه انسان.
۲ـ نفی علم غیب برای پیامبران
در آیه ۲۰ سوره یونس آمده است: « وَ یَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِّن رَّبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُواْ إِنِّی مَعَکُم مِّنَ الْمُنتَظِرِینَ » [۴]
در اینجا صریحا تقاضای امر غیرعادی یا معجزه نفی میشود و با کلمه «انّما» که افاده حصر میکند علم غیب را منحصر در خداوند میداند. در آیه ۴۹ سوره یونس آمده است: «قُل لاَّ أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَلاَ نَفْعًا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ … ».[۵] در آیه ۱۸۷ سوره اعراف است که «یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ … » در پاسخ گفته شده است: «… قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللّهِ … » بعد در آیه ۱۸۸ آمده است: « قُل لاَّ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ».[۶]
در آیات ۳۰ و ۳۱ سوره هود مجادله نوح و قومش آمده است که قوم او از او خواستند تا وعدههای عذاب او محقق گردد و نوح گفت: «وَلاَ أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَآئِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلاَ أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَن یُؤْتِیَهُمُ اللّهُ خَیْرًا اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِی أَنفُسِهِمْ إِنِّی إِذًا لَّمِنَ الظَّالِمِینَ». [۷]
در سوره انعام آیه ۵۰ آمده است: «قُل لاَّ أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَآئِنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى …»[۸]
این شماره آیات صریحا و با تأکید علم غیب را از خداوند میداند و پیامبران (و به طریق اولی) دیگران را از آن محروم میشمارد. اما درعین حال در قرآن مواردی نیز دیده میشود که به طور محدود کسانی از علم غیب بهرهای دارند. در آیه ۶۲ اعراف از قول نوح آمده است: «أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَأَنصَحُ لَکُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ».[۹]
در آیات ۲۶-۲۸ سوره جن آمده است: «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا/ إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا/ لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَى کُلَّ شَیْءٍ عَدَدًا»[۱۰]
در آیه ۱۷۹ آل عمران میخوانیم : «… وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَلَکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُّسُلِهِ مَن یَشَاء فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ … »[۱۱] و در آیه ۴۹ سوره هود آمده است: « تِلْکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ مِن قَبْلِ هَذَا …».[۱۲]
بدیهی است که این دو دسته آیات متفاوتاند. در دسته اول علم غیب از پیامبران مطلقاً نفی میشود و حتی با «اّنما» علم غیب در انحصار خداوند دانسته میشود. شواهد دیگر نیز در قرآن از عدم اطلاع پیامبران از علم غیب و حداقل عدم علم مطلق حکایت دارد. فیالمثل وقتی گفته میشود که پیامبران ناامید میشدند و گمان میکردند که وعده یاری الهی دروغ بوده است (یوسف/۱۱۰) و یا پیامبری همراه با یارانش ناامیدانه میگوید «مَتَى نَصْرُ اللّهِ» (بقره/۲۱۴)، روشن است که آنان از علم غیب و اسرار پنهان آگاه نبودند و گرنه ناامیدی و بدگمانی به وعده الهی معنا نداشت. اما به نظر میرسد که در این میان تناقض وجود ندارد. در توجیه و توضیح آن میتوان گفت که یا آیات نوع اول اصل و قاعده است و دسته دوم استثنا و یا این که منظور از « مَنِ ارْتَضَى» و یا «تِلْکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهَا …» همان وحی ملفوظ (مثلا قرآن) است نه چیز دیگر. گرچه اولی نیز محتمل است ولی دومی منطقیتر بوده و شواهد نیز مؤید آن است.
اما منظور از «علم غیب» دقیقاً چیست؟ نتوانستم تعریف روشن و دقیقی ازاین اصطلاح رایج و به نظر روشن به دست بیاورم، اما به نظر میرسد علم غیب عبارت است از: آگاهی شخصی و بی واسطه و حضوری از حقایق در قلمرو جهان غیب و یا غیب جهان.[۱۳]
بدین ترتیب میتوان گفت علم غیب همان علم حضوری است. از قدیم علم و آگاهی را به دو نوع «علم حضوری» و «علم حصولی» تقسیم کردهاند. درباره علم حضوری گفتهاند، علم عین معلوم باشد. یعنی واقعیت عینا مورد شهود است و این علم بدون واسطه و خطا ناپذیر است و لذا ارزش و اعتبار مطلق دارد. اما علم حصولی علم با واسطه است و از طریق عقل حاصل میشود و مبتنی بر تجربه و استدلال است و لذا خطاپذیر است. در هر دو علم اموری نظری و بدیهی و ضروری وجود دارد و مانند امتناع نقیضین و یا اصل جزء از کل کوچکتر است.
در جمعبندی نهایی میتوان گفت که:
الف. علم غیب به معنای علم حضوری مطلق از آن خداوند است.
ب. قطعا مصداق علم غیب برای پیامبران همان وحی خاص و ملفوظ است.
پ. استثناها (اگر وجود داشته باشد) اولاً ناقض قاعده نیست و ثانیاً همان استثناها نیز برای اثبات و تثبیت نبوت است.
ت. علم پیامبران به عنوان یک انسان علم حصولی است و لذا نمیتواند علم لدنی ذاتی باشد. هر چند پیامبران نیز میتوانند به دلیل تجربههای شهودی و عارفانه از علم حضوری نسبی و موردی بهره مند باشند. داستان استثنایی عیسی و یا برخی پیامبران در قرآن (البته اگر این سنخ گزارشهای قرآن را تاریخ بدانیم و متوسل به تأویل نشویم)، صرفا برای اعجاز است و قابل تعمیم نیست. با این همه به نظر میرسد که آنچه قرآن در مقام دفع آن است، نوع علم غیب مورد ادعای جادوگران و کاهنان روزگار کهن و معاصر نزول قرآن است.
۳- نفی ربوبیت پیامبران
یکی ازآموزههای توحیدی قرآن نفی ربوبیت پیامبران و انحصار و اختصاص آن به ذات احدیت است. در آیات مختلف قرآن به این موضوع اشاره شده است. ازجمله درآیات ۶۴ آل عمران «… وَ لاَ یَتَّخِذَ بَعضُنَا بَعضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ …».[۱۴]
در آیه ۸۰ آل عمران آمده است: «… وَ لاَ یَأْمُرَکُمْ أَن تَتَّخِذُواْ الْمَلاَئِکَهَ وَالنِّبِیِّیْنَ أَرْبَابًا …».[۱۵] درآیه ۳۱ توبه میخوانیم: « اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ …».[۱۶]
اما رب و ربوبیت و ارباب به چه معناست و به چه دلیل این وصف در قرآن از پیامبران (و به طریق اولی از دیگران) سلب شده و به خداوند منحصر شده است؟ از منابع لغوی و تفسیری استنباط میشود که رب از نظر لغت به معنای سرور و بزرگ است اما معنای ریشهایتر آن تربیتکننده و یا پرورشدهنده است و در سروری و بزرگی نیز ادعای تربیت کردن و پرورش دادن نهفته است و درست به همین دلیل است که رب به معنی «مصلح» نیز هست. به عنوان نمونه تعریف رب را از متن چند منبع لغوی و قرآنی میآورم:
المنجد: رباالقوم: ساسهم وکان فوقهم. الرب: مصدر، جمع: ارباب و ربوب: السید المربوط: المملوک. من اسماء الله تعالی. رب الامر ـ اصلحه: ارباب و ربوب المصلح. مفردات راغب: رب: فیالاصل التربیه و هو انشاءالشیئی حالا فحالاً الی حد التمام، یقال ربه و ربّاه و رببّه. و لا یقال الرب مطلقاً الا الله المتکفل بمصلحه الموجودات، نحو قوله: بلده طیبه و رب غفور. المتولی لمصالح العباد. لسان العرب: الرب یطلق فی اللغه علی المالک، والسید، والمدبر، والمربی، والقّیم، والمنعم. جمع: ارباب و ربوب. الرب ینقسم علی ثلاثه اقسام: یکون الرب المللک و یکون الرب السید المطاع، و یکون الرب المصلح، ربیب و ربیبه (فرزندان همسر از همسر دیگر که تحت سرپرستی ناپدری و نامادری قرار میگیرند) نیز در ارتباط با معنای تربیت و پرورش است.
هیچ پیامبری دستاندرکار الوهیت درحوزه خلقت و اداره جهان نیست و اگر شفاعتی در قیامت هم وجود داشته باشد، به صراحت قرآن (یونس/۳) بدون اذن الهی نخواهد بود.
با توجه به این معانی است که نگرش توحیدی و یکتاگرایانه اسلام و قرآن، ربوبیت را از آدمی و از جمله پیامبران سلب میکند و آن را به خداوند و خالق و پرورشدهنده هستی نسبت میدهد. در واقع قرآن با این کار، راه هر نوع سلطهگری و چیرگی پیامبران و دیگران را بر سرنوشت و ذهن و ایمان و شخصیت همنوعان میبندد. پیامبران فقط به اعتبار نبوت و دعوت به سوی خداوند و اوامر او و نیز به دلیل تربیت والا و پیشگامیشان و «اسوه» بودن میتوانند رهبر و یا مربی و مصلح باشند و این البته اولا مشروط به شرایط و شروط است و ثانیا اعتباری و ثانوی است و تا زمانی که مردمان را به سوی ارزشهای مطلق و خداوند میخوانند معتبر است.
۴- نفی پرستش غیر خدا
جای بحث و گفتوگو نیست که تمام پیامبران یکتاپرست مردمان را فقط به پرستش خداوند دعوت میکردند و هر نوع پرستش غیر خدا را شرک و غیر قابل قبول دانستهاند. سخن محوری پیامبران این بوده است: «وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِکُواْ بِهِ شَیْئًا …» (نساء/۳۶). این دعوت و کلمه اعبدواالله از قول پیامبرانی چون عیسی (مائده/۲۷)، عاد، شعیب، صالح، نوح، ابراهیم و … آمده است. در آیات ۵۶ تا ۵۸ سوره انعام نیز صریحا پرستش غیر خدا و پیروی از هواهای نفسانی (که گویی در دیدگاه قرآن عامل شرک و پرستش غیر خدا شمرده میشود) نهی شده است. درآیه ۱۱۶ مائده آمده است: «وَ إِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ ».[۱۷] در آیه ۵۱ سوره نحل میخوانیم: «و قال الله لا تتخذوا الهین اثنین انما هوالله واحد فایای فارهبون …».[۱۸]
هشدارهای قرآن به پیامبرش محمد (ص) و مسلمانان با توجه به واقعیتهای تاریخ و سرنوشت و سرگذشت پیروان ادیان توحیدی پیشین است. در این تفکر پیامبران فقط دعوتکننده به خدا و توحیدند و هر نوع ادعای الوهیت و ربوبیت و سروری و حتی ادعای هر نوع واسطهگری و شفاعت (آن گونه که در میان بتپرستان و مشرکان عربستان گفته میشد) از سوی پیامبران و البته هر کس دیگر شرک دانسته شده است. چنان که ایزدان عصر باستان ایران و روم و یونان بودند و یا اعراب جاهلی بتان کعبه را «شفعاء عندالله» (آیه ۱۸ یونس) میدانستند.
گرچه بحث شفاعت مربوط به این مبحث است اما باید در بخش عقاید مورد بحث قرار گیرد. آنچه اکنون باید گفت هیچ پیامبری دستاندرکار الوهیت درحوزه خلقت و اداره جهان نیست و اگر شفاعتی در قیامت هم وجود داشته باشد، به صراحت قرآن (یونس/۳) بدون اذن الهی نخواهد بود.
۵- عصیان پیامبران
مسأله «عصیان» یا «ذنب» پیامبران و از جمله پیامبر اسلام در قرآن آمده است. درباره آدم آمده است: «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّییْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ …» و در پی آن گزارش شده است: و «… و َعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى / ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَى … ».[۱۹] (طه/۱۲۰ تا ۱۲۲).
با توجه به پنچ واژه کلیدی وسوسه، عصیان، اغوا، هدایت و آمرزش، تردیدی باقی نمیماند که آدم دچار گناه شده است. درباره یونس نیز همین نافرمانی نقل شده است: « فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلَا تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى و َهُوَ مَکْظُومٌ / لَوْلَا أَن تَدَارَکَهُ نِعْمَهٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاء وَهُوَ مَذْمُومٌ »[۲۰] (قلم /۴۸-۴۹) در سوره یوسف آیه ۲۴ درارتباط با ماجرای او و همسر فرمانروای مصر آمده است: «و َلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ … »[۲۱] و این نشان میدهد که در یوسف حداقل خیال گناه پدید آمده بوده است.
اما درباره پیامبر اسلام نیز به روال پیامبران سابق سخن رفته و به مواردی از لغزشهای وی اشاره شده است. در یک جا آمده است: «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى / وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَى ».[۲۲] (ضحی/۶-۷)
در آیات آغاز سوره فتح گفته شده است: «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُّبِینًا/ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَمَا تَأَخَّر َ…».[۲۳]
در آیه ۲۰۰ سوره اعراف گفته شده است: «وَ إِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ». [۲۴]
زمانی که امکان وسوسه و القاپذیری هست، پس امکان گناه هم هست. در آیات ۷۳ تا ۷۶ سوره اسری خطاب به پیامبر آمده است: «و َإِن کَادُواْ لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذًا لاَّتَّخَذُوکَ خَلِیلاً/ وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلاً / إِذاً لَّأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاهِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرًا/ وَإِن کَادُواْ لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الأَرْضِ لِیُخْرِجوکَ مِنْهَا وَإِذًا لاَّ یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاَّ قَلِیلاً».[۲۵]
در آیه ۸۶ همان سوره آمده است: «و َلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنَا وَکِیلاً».[۲۶]
در آیه ۵۲ سوره حج آیه شگفتی هست که اگر به دلالت ظاهری و ترجمه تحتالفظی آن استناد کنیم، تکلیف عصمت یا عدم عصمت پیامبران به طور نهایی روشن میشود:
«و َمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ».[۲۷]
درباره نوح گفته شده است: « قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ » [۲۸] (هود/۴۶).
به هرحال از گزارشهای قرآن درباره پیامبران چنین برمیآید که آن بزرگواران با تمام صلاحیتهای عظیم انسانی و اخلاقی و رشد معنوی و تسلیم بودن در برابر اوامر و نواهی الهی، فیالجمله از لغزش و اشتباه مصون نبودهاند.
افزودن بر آیات یاد شده درباره برخی از پیامبران و پیامبر اسلام، آیات دیگری نیز در قرآن مؤید نظریه عصمتناپذیری پیامبران است. یکی از آن آیات آیه مشهور۶۷ سوره انفال است که میگوید: «مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللّهُ یُرِیدُ الآخِرَهَ وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»[۲۹]
البته در تفسیر آن مفسران عموماً میگویند که این آیه درباره اسیران جنگ بدر است. پیامبر با مشورت اسیران را آزاد کرد و خداوند آن را نادرست میشمارد و پیامبرش را ملامت میکند. گرچه مرحوم صالحی نجفآبادی طی تحقیقی نشان داده است که مفسران اشتباه کردهاند[۳۰] یا خداوند به پیامبر اسلام میگوید « عَفَا اللّهُ » (توبه/۴۳) یعنی خداوند از تو در گذرد و یا ملامتهای گاه و بیگاه پیامبر به واسطه برخی اشتباهات و یا حداقل بیتوجهیها که در قرآن کم نیست. یکی از آن موارد همان آیه ۴۳ توبه است: «عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ».[۳۱]
یا آیات اول سوره «عبس» که گفته شده است درباره بیتوجهی پیامبر به ابنابیمکتوم صحابی نازل شده و خداوند پیامبر را ملامت کرده است. یا حضرت موسی میگوید: «ظلمت نفسی» (قصص/۱۶) یعنی من به خودم ستم کردم. به طوری که کلید واژههایی چون عصیان، وسوسه، اغوا، ذنب، ظلم، عفو، توبه، هدایت، گمراهی و ظلالت و … در ارتباط با پیامبران در قرآن نشان میدهد که خطاپذیری آنان مسلم بوده است.
با این همه روشن نیست که حداقل در چهارچوب نگرش قرآنی و تکیه بر نص وحیانی، مفهوم و عقیده کنونی عصمت برای پیامبران از کجا در آمده است. از قرون نخست اسلامی این عقیده پیدا شده است که پیامبران گناه کبیره و صغیره نمیکنند، فکر گناه هم نمیکنند، اشتباه نمیکنند و فکر اشتباه هم نمیکنند و این اندیشه را ضروری دین میشمارند و طبعا منکر آن را کافر و مرتد میدانند. صدوق در فصل «باب الاعتقاد فی العصمه» کتاب «الاعتقادات» خود میگوید: هرکس در هر حال عصمت را از انبیاء و امامان انکار کند، آنان را به جهل متهم کرده و هرکس اینان را جاهل بشمارد کافر است. بعد میافزاید پیامبران و امامان معصوماند و در عالیترین مقام کمال و تمام قرار دارند و به تمام امور از آغاز تا پایان آگاهی دارند و در هیچ حالتی متصف به کاستی و گناه و جهل نخواهند بود.[۳۲]
اگر به موضوع عصمت در منابع کلامی و تفسیری بنگریم، به روشنی میبینیم این عقیده در خارج از متن قرآن شکل گرفته و آنگاه به قرآن تحمیل شده است.
چنین تلقی از نبوت و عصمت، به ویژه عصمت امامان شیعی، قطعا در ادوار پس از صدر اسلام پیدا شده است و مفسران قرآن نیز پس از پذیرفتن و بدیهی شمردن چنین نگاهی به پیامبران و باور به عصمت مطلق آنان از گناه و خطا، به سراغ قرآن رفته و کوشیدهاند از یک سو از برخی آیات قرآن برای تأیید نظریه عصمت مطلق پیامبران اتخاذ سند کنند و از سوی دیگر تلاش کردند آیات متعدد قرآن را که آشکارا نسبت عصیان و ذنب و ضلالت و ظلم و خطا به پیامبران میدهد و آنان مورد خطاب و عتاب خداوند قرار میگیرند، به شکلی و با تکیه بر یک سلسله مفروضات قبلی و برآمده از مشهورات زمانه و رایج در میان عوام و خواص برآمده توجیه و تفسیر کنند.
اکنون در مقام بحث مستقل در باب عصمت نیستم و لذا نمیتوانم آیات مورد اشاره پیشین را به تفصیل شرح دهم و طبعا مجال آن نیست که به نقد و بررسی آرای مفسران بپردازم، اما به اجمال میگویم ممکن است که برخی ظواهر دلالات الفاظ تفسیرپذیر و حتی تأویلپذیر باشند و یا بعضی از آنها احتمالا با برخی از آیات و نصوص دیگر معانی متفاوتی پیدا کنند، اما مجموعه آیات در ارتباط با پیامبران و موضوع عصمت مطلق از آن استنباط نمیشود بلکه برعکس آیات پیاپی این مدعا را نقض میکنند. به گمان من اگر به موضوع عصمت در منابع کلامی و تفسیری بنگریم، به روشنی میبینیم این عقیده در خارج از متن قرآن شکل گرفته و آنگاه به قرآن تحمیل شده است. مهمترین و شاید تنهاترین دلیل مدعیان عصمت، همان است که متکلمان گفتهاند و آن در این جمله کوتاه مرتضی مطهری انعکاس یافته است: «کسی که خدا او را برای هدایت مردم فرستاده در حالی که مردم به هدایت الهی نیاز داشته باشند، نمیتواند انسانی جایزالخطاء یا جایزالمعصیه باشد» با تکیه بر چنین استدلالی استکه ایشان قاطعانه اعلام میکند «در مورد عصمت پیغمبر هیچ کس شبهه نمیکند و امر بسیار واضحی است».[۳۳]
اگر به تاریخ ظهور و پیدایش چنین باوری توجه کنیم، جای تردید باقی نمیماند که در عصر تعصب مذهبی و غلظت دینی و جزمیت فکری، این تفکر و امثال آن پدید آمده و حداقل تثبیت شده است. متن قرآن و صراحتهای مکرر آن با چنین تصوری از پیامبران و عصمت مطلق آنان، ناسازگار است. به هر حال اگر چنان پیش فرضهایی از حوزه تفکر کلامی و عقیدتی مسلمانان حذف شوند، دیگر نیازی به چنان تفسیرهای پر تکلفی از آیات قرآن در بخش سیره نبوی نخواهیم بود. قرآن بدون هیچگونه پردهپوشی علم و عصمت پیامبران را مطلق نمیداند و آنان را خطاپذیر میشمارد و نمونههای آن را نیز نشان میدهد. شاید واژه «اعتصام» در قرآن سبب شده است که عصمت پیامبران در حوزه علم و عمل مطرح شده باشد. «اعتصام» به معنای یاری و پناه خواستن است در آیه ۱۰۱ آل عمران آمده است: «… وَمَن یَعْتَصِم بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ».
یعنی هر کس به خداوند پناه برد، به راه راست رهنمون شده است. در آیه بعد دعوت میکند که: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ …» در سوره یوسف آیه ۳۲ نیز همسر فرمانروای مصر کلمه «فاستعصم» را درباره یوسف به کار میبرد که به معنای پناه جستن و یا خویشتنداری است. به هر تقدیر واژه عصمت در قرآن به معنای پناه جستن و یاری خواستن و یا خویشتنداری باشد، در این میان یک چیز قطعی است که اعتصام به معنای خطاناپذیری مطلق پیامبران نیست. این که مدعیان عصمت اصرار دارند از طریق عصمت مطلق پیامبران حقانیت وحیانی سخنان آنان و نیز ضرورت اطاعت مؤمنان از آن سخنان را ثابت کنند، وجه معقولی ندارد، چرا که چنین ملازمهای وجود ندارد یعنی میتوان پیامبران را خطاپذیر دانست اما در برابر اوامر و نواهی وحیانی آنان تسلیم بود و اطاعت کرد. از قضا چنین دیدگاهی با انسانشناسی قرآن که حول محورهایی چون اختیار، اراده، خلاقیت و انتخاب و مسوولیت استوار است و با روح و جوهر دعوت انبیاء که برای آزادی و رهایی آدمیان از هر نوع سرسپردگی و اطاعت محض از غیر خدا بوده، سازگارتر است. اتفاقا اعتقاد به عصمت مطلق، پیامبران را از دسترس مردم خطاکار دور میکند و چنین شخصی نمیتواند الگو و اسوه برای آدمیان باشند.
در عین حال نظریه متقدم اسلامی مبنی بر عصمت در دریافت وحی، عصمت در انتقال وحی و عصمت در عمل به وحی قابل دفاع است و میتوان برای آن مستندات نقلی و استدلالهای عقلی ارایه داد. یعنی پیامبران پیام الهی را به درستی دریافت میکردند و آن را بدون دخل و تصرف عمدی و سهوی به مخالفان انتقال میدادند و خود در عمل به اوامر و نواهی شرعی (حلال و حرام شرعی) مقید و عامل بودند. آیات ۱ تا ۴ سوره نجم نیز مؤید این مدعاست نه مؤید و مثبت مدعای گزاف خطاناپذیری مطلق: «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى / مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى / وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى / إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى».[۳۴] این نطق تهی از هوا در حوزه انتقال وحی است نه در حوزه عمل به طور مطلق. به ویژه باید دقت کرد مسأله اشتباه و گناه و آن هم گناه شرعی کاملا با هم متفاوتاند و حکم واحد ندارند.
پیامبران قطعا مرتکب گناه شرعی نمیشدند اما اگر گناه را در حوزه وجودی و فراتر از دایره محدود شرع در نظر بگیریم، آنگاه قاعده «حسنات الابرار سیئات المقربین» مطرح شده و امور نسبی میشود و در مقام مقایسه معنای ویژهای پیدا میکند. وقتی مولوی میگوید ما باید از نماز خواندنمان توبه کنیم، در این ارتباط است که معنای روشنی پیدا میکند. مفاهیمی چون توبه و عفو و استغفار پیامبران در این حوزه قابل فهم و تفسیر خواهد بود. خطا یعنی اشتباه امری بشری است و مگر پیامبران بشر نبوهاند؟ این همه اصرار قرآن بر بشر بودن پیامبران برای چه بوده و میخواسته است به کدام مفروضات پاسخ بدهد؟ وقتی خطاپذیری را در ارتباط با دریافت و انتقال وحی منتفی بدانیم و بدین ترتیب حجیت و وثاقت وحی مکتوب و ملفوظ را قبول کنیم، دیگر اشتباهات احتمالی و یا واقعی آورندگان و حاملان وحی چه خللی به دیانت و مدعیات پیامبران وارد میکند که از پذیرفتن آن بیم داریم؟ اتفاقا طباطبایی نیز در «المیزان» بین خطا درحوزه وحی و تبلیغ و حوزه امور خارجی دیگر (مانند اشتباه در حواس و ادراکات و علوم اعتباری و …) فرق میگذارد.[۳۵] در این صورت چه جایی برای عصمت مطلق و علم لدنی ملطق باقی میماند؟
سخن آخر این که از مجموع پنج مورد یاد شده میتوان گفت که پیامبران و به طور خاص پیامبر اسلام بشری است مانند همه با تمام سائقههای بشری و جز از طریق وحی و در حوزه جعل احکام شرعی علم خاص ندارد و وکیل و رب و حفیظ کسی نیست و اهل جادو و سحر و امور خارقالعاده نیست و «کاملاً انسان» است نه «انسان کامل» که عارفان گفتهاند و سخت محل تأمل و نقد است چرا که انسان کامل فقط در ذهن و آرمان میتواند وجود داشته باشد و در عالم واقع ثبوتاً و اثباتاً محال است. شریعتی میگفت «انسان مافوق نه مافوق انسان» اما باید گفت که انسان مافوق بودن هم ممکن نیست مگر آن که در مقام مقایسه باشد و نسبی شمرده شود که در آن صورت انسان کامل و یا انسان مافوق خالی از مضمون و محتوا میشود. به هر حال پیامبر خطاناپذیر و انسان کامل و مافوق انسان، قادر نیست پیامبر و مربی و هادی انبوه آدمیان زمینی باشد که عملا در معرض انواع خطاها و اشتباهاتاند. تصویری که اکنون از پیامبر و امامان شیعی ارایه میشود، آنان همتای خدا و حداقل همتای فرشتگاناند که به کلی از سوائق بشری و انسانی تهیاند. چگونه ممکن است که فرشتهای بری از هر نوع خصایل انسانی، مربی و هادی آدمیان باشند؟
ب ـ نقدپذیری در سیره نبوی
آنچه گفت شد بررسی وضعیت نقدپذیری پیامبران و از جمله نبی اسلام در متن قرآن است و فکر نمیکنم به استناد این آیات بتوان انکار کرد که پیامبران انسان و بشر بوده و در عمل نیز هر یک از انبیاء به نوعی در زندگی خود دچار اشتباه بوده و مرتکب خطا شدهاند. اگر این مدعا درست و مقبول باشد ـ که هست ـ نقدپذیری پیامبران و از جمله پیامبر اسلام امری است گریزناپذیر و به الزام عقلی پذیرفتنی. اما جدای از مستندات قرآنی، نقدپذیری پیامبر اسلام نه تنها ممکن و معقول است، بلکه در عمل نیز در طول بیست و سه دوران رسالت، همواره چنین بوده است.
اگر قبول کنیم که بین نبوت و حکومت فرق فارقی است و دومی اساسا بنیاد الهی و آسمانی ندارد، دیگر نقد و نقادی زمامدار عقلا و شرعا نه تنها جایز و بلکه به عنوان یک واجب شرعی خواهد بود.
در اینجا باید عصر رسالت را به ویژه در مدینه بررسی کرد ولی از ذکر جزییات خودداری می کنم و به ذکر چند نکته کلی بسنده میکنم؛ زیرا که بررسی موارد مورد نظر مستلزم حداقل مروری بر حوادث مهم دوران مکه و مدینه است و این کار در این مجال نه ممکن است و نه چندان ضروری، زیرا عموما با این موارد آشناییم، به ویژه که برخی نمونههای اشتباهات و لغزشها در آیات قرآن نیز بیان شده که گذشت.
اجمالا میدانیم که پیامبر از یک سو از جانب خداوند مأمور به شور و مشورت بود (آیه ۳۸ سوره شوری و آیه ۱۵۹ آل عمران) همین امر به الزام عقلی و ضرورت عملی مستلزم عدم عصمت و نقدپذیری است. از سوی دیگر مؤمنان چه در مقام طرف مشورت و چه در حالات دیگر «حق» دارند با آرای پیامبر مخالفت کنند و بارها از این حق نیز استفاده شده و نمونههای آن در تاریخ ثبت است. یکی از نمونههای مشهور آن مخالفت مسلمانان با تصمیم شخصی پیامبر در جریان جنگ خندق (احزاب) مبنی بر بخشیدن قسمتی از خرمای مدینه به سران قریش به شرط ترک جنگ است و پیامبر نیز به رأی مردم احترام نهاد. اصولا مؤمنان از پیامبر آموخته بودند که بین فرامین و یا توصیههای الهی و وحیانی با توصیهها و یا دیدگاههای شخصی پیامبر به عنوان یک انسان و یا یک زمامدار و امیر فرق بگذارند و در مورد دوم برای خود حق نقد و مخالفت قایل بودند و این حق عموما اعمال میشد. قابل تأمل این که چنین مخالفتهایی هرگز نه از سوی پیامبر نفی و انکار شد و نه از سوی مؤمنان مورد اعتراض واقع شد و در نتیجه کسی تکفیر نشد.
نکته مهم دیگر این است که اگر قبول کنیم که بین نبوت و حکومت فرق فارقی است و دومی اساسا بنیاد الهی و آسمانی ندارد (مدعایی که در جستار چهارم مطرح شد)، دیگر نقد و نقادی زمامدار عقلا و شرعا نه تنها جایز و بلکه به عنوان یک واجب شرعی خواهد بود. چنان که بعدها حداقل در دوران خلافت خلفای راشده سنت حسنه نقادی به طور نسبی ساری و جاری بوده است.
واپسین کلام این که: نقد پیامبر (به هردو معنای بیرون دینی و درون دینی) چه در حوزه تفسیر متون و مستندات دینی (از جمله آیات قرآن) و چه در قلمرو عمل و کردارهای شخصی و به ویژه در حوزه فرمانروایی و امارت نبوی، امری است ممدوح و جایز و در شرایطی واجب و در سیره نبوی نیز مستندات فراوانی برای اثبات این مدعا وجود دارد.
از پیامدهای منطقی این مدعا این است که اگر در سیره نبوی احیانا به اموری برخورد کردیم که از یک سو قطعی مینماید و از سوی دیگر با مسلمات دینی و قطعیات عقلی و شهودهای اخلاقی منطبق نبود، با فرض صحت خبر، میتوان به خطا بودن فلان تصمیم و یا عمل پیامبر اذعان کرد و چنین اذعانی چیزی از مقام نبوت و شأن معنوی نبی نمیکاهد.
بخش های پیشین :
جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام- قسمت پنجم
جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام- قسمت چهارم
جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام- قسمت سوم
جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام- قسمت دوم
جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام- قسمت اول
منابع و پانوشت ها
—————————————-
[۱] . قابل ذکر این که رساله دویست صفحهای با عنوان «سیما و سیره محمد در قرآن» پیش از این در ۲۹ قسمت در وبسایت من منتشر شده که علاقهمندان میتوانند مراجعه کنند. در این جستار بخشی از همان نوشته مورد استفاده قرار گرفته است.
[۲] . بگو من بشری همانند شما هستم، که به من وحی میشود و خدای شما خدای یگانه است.
[۳] . و پیش از تو کسی از پیامبران را نفرستادیم مگر آنکه غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند.
[۴] . و میگویند چرا از سوی پروردگارش معجزهای بر او نازل نمیگردد؟ بگو غیب خاص خداوند است: پس انتظار بکشید من نیز از منتظران خواهم بود.
[۵] . بگو برای خود اختیار سود و زیانی ندارم، مگر آنچه خدا بخواهد.
[۶] . بگو که برای خود اختیار سود و زیانی ندارم مگر آنچه خدا بخواهد، و اگر غیب میدانستم خیر فراوان برای خود کسب میکردم و هیچ ناگواری به من نمیرسد، من کسی جز هشدار دهنده و مژدهآور اهل ایمان نیستم.
[۷] . و به شما نمیگویم که خزائن الهی نزد من است، و غیب نیز نمیدانم، و نمیگویم که خداوند هرگز خیری به آنان نخواهد داد، خداوند به ما فیالضمیر آنان داناتر است، اگر چنین کنم از ستمکاران خواهم بود.
[۸] . بگو من به شما نمیگویم که خزائن الهی نزد من است، و غیب نیز نمیدانم، و به شما نمیگویم که من فرشتهای هستم، من نیز از هیچ چیز پیروی نمیکنم جز از آنچه به من وحی میشود …
[۹] . که پیامهای پروردگارم را به شما برسانم و خیر و صلاح شما را بجویم، و من از جانب خداوند چیزهایی میدانم که شما نمیدانید.
[۱۰] . اوست دانای پنهان، که هیچ کس را از غیب خویش آگاه نمیسازد/ مگر پیامبری که او بپسندد، که پیشاپیش پشت سر او نگهبانانی راه دهد/ تا معلوم بدارد که رسالت پروردگارشان را گزاردهاند و به آنچه نزد آنان است احاطه دارد، و هرچیز را به شماره میشمارد.
[۱۱] . … و خداوند نمیخواهد شما را از غیب آگاه سازد، ولی هرکس را که بخواهد از پیامبرانش برمیگزیند، پس به خداوند ایمان بیاورید ….
[۱۲] . این اخبار غیبی است که بر تو وحی میکنیم، نه تو و نه قومت، پیش از این آنها را نمیدانستند.
[۱۳] . میدانیم که در قرآن جهان به دو قلمرو «غیب» و «شهود» تقسیم شده است (سوره توبه آیه ۹۴) اما این را نیز میدانیم که چنین تقسیمبندیای کاملا اعتباری است و گرنه جهان یکپارچه است و غیب و شهود در ارتباط با آدمی به پیدا و پنهان و یا محسوس و نامحسوس تقسیم میشود.
[۱۴]. خطاب به اهل کتاب … هیچ کسی از ما دیگری را به جای خداوند، به خدایی نگیرد …
[۱۵] . و به شما دستور ندهد که فرشتگان و پیامبران را به خدایی برگیرید.
[۱۶] . اینان (یهودیان و مسیحیان) احبار و رهبان و مسیح بن مریم را به جای خداوند به خدایی گرفتهاند.
[۱۷] . و چنین بود که خداوند گفت ای عیسی بن مریم آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را همچون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟ گفت پاکا که تویی مرا نرسد که چیزی را که حد و حق من نیست گفته باشم، اگر بودم بیشک تو میدانستی که آنچه در ذات من است میدانی و من آنچه در ذات توست نمیدانم. تویی که دانای رازهای پنهانی.
[۱۸] . و خداوند فرمود قایل به دو خدا مباشید، جز این نیست که او خدای یگانه است، پس از من پروا کنید.
[۱۹] . پس شیطان او را وسوسه کرد: گفت ای آدم … و بدین سان آدم از امر پرودرگارش سرپیچی کرد و گمراه شد سپس پروردگارش باز او را برگزید و از او در گذشت و هدایتش کرد.
[۲۰] . پس در انتظار حکم پروردگارت شکیبایی کن و همانند صاحب ماهی [یونس] مباش که [در تاریکی] ندا در داد و خشم فرو خورده / اگر نعمتی از جانب پروردگارش او را دستگیری نمیکرد، به کرانه [ی بی آب و علف] افکنده شده بود و قابل ملامت بود.
[۲۱] . و آن زن آهنگ آن مرد کرد و او [یوسف] نیز اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ آن زن میکرد.
[۲۲] . آیا یتیمت نیافت که سروسامانت داد/ و تو را گمراه (= راه نایافته = سرگشته) یافت و راهنمایی کرد.
[۲۳] . همانا گشایش آشکار در کار تو پدید آوردیم / تا سرانجام خداوند گناه نخستین و اخیر تو را برای تو بیامرزد.
[۲۴] . و اگر وسوسهای از سوی شیطان تو را به وسواس انداخت، به خداوند پناه ببر که او شنوای دانا است.
[۲۵] . بسا نزدیک بود که تو را از آنچه بر تو وحی میکنیم غافل کنند تا چیزی غیر از آن را بر ما ببندی، و آن گاه تو را دوست گیرد ـ و اگر گامت را استوار نداشته بودیم، چه بسا نزدیک بود که اندک گرایش به آنان بیابی ـ درآن صورت دوچندان [عذاب] در زندگی دنیا و دو چندان پس ازمرگ به تو چشاندیم آنگاه برای خود در برابر ما یاوری نمییافتی / و نیز بسا نزدیک بود تو را از این سرزمین به فریب و فتنه به جای دیگر بکشانند، تا تو را از آنجا آواره کنند، و آنگاه پس از تو جز اندکی نمیپاییدند.
[۲۶] . و اگر بخواهیم آنچه بر تو وحی کردهایم از میان میبریم، آنگاه در آن برای خویش در برابر ما نگهبانی نمییابی.
[۲۷] . و پیش از تو هیچ رسول یا نبیای نفرستادیم مگر آنکه چون قرائت آغاز کرد، شیطان در خواندناو اخلال میکرد، آنگاه خداوند اثر القای شیطان را میزداید، و سپس آیات خویش را استوار میدارد و خداوند دانای فرزانه است (برخی چنین آیهای را مؤیدی بر صحت داستان غرانیق دانستهاند.)
[۲۸] . فرمود ای نوح او [فرزند نوح] از خانواده تو نیست، او عملی ناشایسته است، پس از من چیزی مخواه که به آن آگاهی نداری، من پندت میدهم که مبادا از نادانان باشی.
[۲۹] . هیچ پیامبری را نسزد که اسیران را نگاه دارد، مگر زمانی که دراین سرزمین اسکان یابد، شما متاع دنیوی میخواهید و خداوند آخرت را میخواهد، و خداوند پیروزمند است.
[۳۰] . بنگرید به مقاله ایشان درشمارههای ۳۵و۳۷ مجله کیهان اندیشه
[۳۱] . خداوند از تو درگذرد. چرا پیش از آنکه حال راستگویان بر تو معلوم گردد و دروغگویان را بشناسی به آنها اجازه دادی؟
[۳۲] . صدوق، الاعتقادات فی دین الامامیه، تحقیق عصام عبدالسلام، بیروت، دارالمفید للطباعه والنشر والتوزیع، ۱۹۹۳، ص ۹۶.
[۳۳] . امامت و رهبری، مرتضی مطهری، تهران، انتشارات صدرا، چاپ دوم، ۱۳۶۴، ص ۹۵
[۳۴] . سوگند به ثریا چون فروگراید/ که هم سخن شما نه سرگشته است و نه گمراه شده است/ و از سرهوای نفس سخن نمیگوید/ آن جز وحیای نیست که به او فرستاده میشود.
[۳۵] . «و اما الخطاء فی باب المعصیه و تلقی الوحی و البتلیغ، و بعباره اخری فیغیر باب اخذ الوحی و تبلیغه والعمل به کالخطاء فی الامور الخارجیه نظیر الاغلاط الواقعه للانسان فی الحواس و ادراکاتها اولاعتباریات من العلوم، و نظیر الخطاء فی تشخیص الامور التکوینیه من حیث الصلاح و الفساد و النفع و الضرر و نحوها فالکلام فیها خارج عن المبحث [العصمه]. المیزان، چاپ دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۲
5 پاسخ
با سلام
من از زمانی که خودم را شناختم، ودغدغه خودسازی در وجودم موج میزد دنبال الگو وسرمشقی در زندگی میگشتم تا بتوانم زندگی ام را با آن عیار کنم، علیرغم پند اندرزهای دوستان وبزرگان دلسوز که ائمه وپیامبران را به عنوان الگو معرفی می کردند،هیچ وجه مشترک انسانی بین خودم وآن بزرگان نمی یافتم، چرا که آنها را تافته جدا بافته ای میدیدم که دست نایافتنی هستند. ولی در عوض اگر بگویم مهاتما گاندی، لنین، کاسترو،وچگوارا وشریعتی و… برایم حکم پیامبر را داشته اند سخنی به گزاف نگفته ام،چرا که این هارا همجنس خود میپنداشته ام، با نقاط قوت وضعف آدمی.
اولا فهم و درک زمانه پیامبر به طور نسبی کاملا ممکن است و گرنه این همه سیره نوشته نمی شد. سیره نویسی های معمول البته به قصد نقد و ایراد نیست اما به هرحال گزارش زمانه و افکار و کردار نبی اسلام است. مگر محمد به صفت زمامدار با دیگر زمامداران فرق دارد؟ چگونه بررسی کردار دیگر زمامداران حتی فرمانراویان روزگاران کهن مکن است ولی در باره محمد ممکن نیست؟
ثانیا چنان که قبلا عرض کردم بررسی عالمانه و منصفانه زندگی پیامبر به لحاظ معرفتی و اعتقادی و پیامدهای اجتماعی و سیاسی بسیار مهم است. اگر به تاریخ مقدس سازی زمامداران مسلمان توجه کنیم اهمیت موضوع روشن تر می شود. کافی است به وضعیت مخرب مذهبی مقدس سازی حاکم در وطن خودمان توجه کنیم
اما در مورد نقد پیامبر در بعد ابلاغ رسالت البته از اهمیت اجتماعی کمتر برخوردار است اما به استناد همان منابعی که کردار مدنی و عرفی پیامبر مورد بررسی قرار می گیرد کردار دینی و وحیانی آن بزرگوار نیز قابل بررسی است. مثلا می توان عمل به اوامر و نواهی مذهبی و یا چگونگی ابلاغ پیام در رفتار نبی اسلام را مورد ارزیابی قرار داد.
شاد باشد
زندگی پیامبر گرامی اسلام واجد دو جنبه است ، رسالت و ابلاغ پیام وحی و اداره امور مسلمین در مدینه به عنوان بزرگ قوم .
نقد پیامبر به عنوان بزرگ مسلمانان و گفتار و کردار او در اداره امور مسلمانان نیاز به اشراف کامل بر ظرف و زمینه آن گفتار و کردار دارد که میسر نیست و دردی از دردهای مسلمانان امروز را نیز درمان نمیکند . میماند نقد رسول در ابلاغ پیام وحی که بر چه مبنا و معیاری صورت گرفتنی است ؟!
با سلام
هرچند در مقاله نقد نظریه رایج سنتی عموم مسلمانان در باب مقولاتی چون علم و عصمت پیامبر صورت گرفته اما هدف نگارش چنین مقاله ای پیامدهای نظری و عملی آن در دوران پس از نبوت و از جمله در شرایط کنونی جهان اسلام است.
نظریه نقدپذیری نبی اسلام دو پیامد مهم دارد. یکی این که می توان برخی رفتارهای پیامبر را که با هیچ منطقی نتوان توضیح داد و موجه شمرد، به صراحت حمل بر اشتباه و خطا کرد؛ چرا که خطا امری بشری است و از مقام و منزلت یک انسان معنوی و الهی و دریافت کننده وحی نیز نمی کاهد. اگر چنین باشد، دیگر چه نیازی به این همه تکلف و یا توجیهات نامعقول و جزمیت در توجیه فلان تصمیم پیامبر؟ بنگرید به سیره نویسان متأخر که با فرض جزمی عصمت و علم مطلق پیامبر خود را به چه دردسرهای پیچیده ای درگیر کرده اند!
پیامد دوم عادی شدن نقد و بررسی صحابه و به ویژه در شیعه بررسی افکار و اعمال این بزرگان است. می دانیم در اهل سنت صحابه از چنان منزلتی برخوردارند که گویی دارای عصمت اند و عادل به معنای تام کلمه و در تشیع نیز داستان روشن است.
به هرحال اگر نقدپذیری پیامبر و به ویژه امامان شیعی پذیرفته شود تغییرات مهمی در عرصه کلام و فقه و حدیث رخ خواهد داد و در عرصه سیاست و جامعه مسلمانان نیز راه نقد و نقادی حاکمان تحت هر عنوانی (حلیفه و یا امام و یا فقیه و . . .) گشوده خواهد شد و راه نفی و طرد استبداد مذهی و به اصطلاح استبداد دینی باز می شود.
اشکوری
به نظر میرسد که منظور نویسنده نقد نظرات و پیش فرض های مفسرین و و عالمان دین در باره پیامبران و پیامبر گرامی اسلام است والا اینکه پیامبر اسلام نقد پذیر بوده یا خیر بعد از حیات ایشان گره گشای مشکلی نیست و شواهد تاریخی نیز موید نقد پذیری آن حضرت است .
دیدگاهها بستهاند.