تبعیض در «اعتراض به تبعیض»

مژگان حاجی‌زادگان

شاید هیچ‌کس نتواند با قطعیت خودش را از درگیر شدن با دیگری‌سازی استثنا کرده و ادعا کند که هرگز در هیچ «ما»یی عضو نبوده که «آن‌ها»یی را در مقابل خود داشته است. به هر حال، ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که در آن همه‌چیز لزوماً متناسب با میل و سلیقه‌مان نیست و به این ترتیب در مواجهه با برخی وقایع و اتفاقات هم هر کسی مطابق با شرایط، منافع، نگرش‌ها و ارزش‌هایش به سمتی و سویی گرایش پیدا می‌کند و از چیزهایی که در تقابل با آنها تعریف می‌شوند، فاصله می‌گیرد. با توجه به این، به نظر می‌رسد همین که جمعی از افراد در داشتن شرایط، منافع، ارزش‌ها و نگرش‌هایی مشترک باشند و هویت جمعی‌ای را شکل دهند، زمینه برای دیگری‌سازی‌ها فراهم خواهد شد؛ چه آنها عامل و شروع کننده‌اش باشند، چه نباشند. بنابراین، می‌توان گفت دیگری‌سازی به این معنا اجتناب ناپذیر و تاحدودی خنثی است، اما آنچه این مفهوم را تبدیل به مفهومی منفی می‌کند، ابراز دشمنی و تخاصم با «دیگری»ها، و به همین ترتیب حذف و نادیده گرفتن حقوق آن‌هاست.

در این یادداشت قصد دارم با اشاره به برخی از اخبار وقایع اخیر، درمورد قربانیان غیرایرانی خشونت (یا سهل‌انگاری) نیروهای امنیتی، به بحث دیگری‌سازی در نحوه‌ی انتشار اخبار مرتبط به آنها در رسانه‌های جمعی و به دنبال آن، چگونگی واکنش مردم به چنین خبرهایی بپردازم. دلیل اینکه برای طرح این مسئله به قربانیان غیرایرانی توجه کرده‌ام این است که آن‌ها حداقل در دو چیز مشترک‌اند؛ قربانی بودن و غیرایرانی بودن، و این دو ویژگی آن‌ها کمتر مورد مناقشه است. همچنین غیرایرانی‌هایی که در اینجا به آنها اشاره خواهد شد، سرنوشت تاریخی نسبتاً مشابهی را در جوامع خود داشته‌اند؛ افغانستانی‌ها در ایران و سیاهپوستان آفریقایی‌تبار در آمریکا که به طور سیستماتیک مورد ظلم و تبعیض بوده‌اند. اما چه اتفاقی می‌افتد که علیرغم این تشابه و همزمانی، شاهد واکنش یکسان و مشابهی از سوی رسانه‌های جمعی و افکار عمومی در ایران، نسبت به ظلمی که به آن‌ها می‌شود، نیستیم؟ چه چیزی گروهی از آن‌ها را تا حدی «خودی» می‌کند که فرسنگ‌ها آنطرف‌تر در قاره‌ای دیگر برای‌شان شمع روشن می‌کنند و گروهی دیگر را با وجود همزیستی در یک منطقه، و همچنین داشتن زبان و تاریخ مشترک، در درجه‌ی اهمیت پایین‌تری قرار می‌دهد؟

چندی پیش، ویدئویی از زمان کشته شدن مردی سیاهپوست به نام جورج فلوید، در اکثر رسانه‌های جهان منتشر شد که توسط پلیس دستگیر شده و در اثر فشار زانوی مأمور پلیس بر گردنش خفه شده بود. این خبر واکنش‌های بسیاری را در سراسر جهان نسبت به خشونت پلیس و در اعتراض به نژادپرستی برانگیخت. تقریباً همزمان با انتشار این خبر، دو خبر هم از کشتار تعدادی از مهاجران افغانستانی منتشر شد که گفته شد در اثر سهل‌انگاری و خشونت مأموران مرزبانی و پلیس ایران صورت گرفته‌اند. اخبار مرتبط به آن هم بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌ها داشت، اما آنچه در رسانه‌های رسمی داخل ایران بازتاب بیشتری داشت اخبار مربوط به کشته شدن جورج فلوید بود. البته نحوه‌ی پوشش خبر کشته شدن مهاجران افغانستانی هم توسط رسانه‌های رسمی ایران، جای بحث دارد که در ادامه به آن خواهم پرداخت.

در پی انتشار این اخبار، مردم اکثر کشورها در سراسر جهان به مرگ جورج فلوید واکنش نشان داده و ابراز همدردی کردند. در ایران نیز عده‌ای با روشن کردن شمع در معابر عمومی به ابراز همدردی با او پرداختند و این واکنش آنها نیز در رسانه‌ها بازتاب پیدا کرد. مدتی هم اخبار و گزارش‌های صداوسیما با محوریت مرگ جورج فلوید و در محکومیت «سیاست‌های ظالمانه و نژادپرستانه»ی آمریکا بود. اما در مقابل، خبری مبنی بر همدردی مردم با کشته‌شدگان افغانستانی، چه در فضای مجازی و چه در معابر عمومی، در رسانه‌های رسمی داخلی منتشر نشد. اخبار مربوط به این حوادث هم با عدم پذیرش مسئولیت از سوی مقامات ایرانی، از طریق انکار دخالت مرزبانان ایرانی و پلیس ایران در بروز آن‌ها، همراه بود. ضمن این‌که در متن این اخبار هم مهاجران کشته شده، با عناوینی از جمله «مهاجران غیرقانونی» و «قاچاقچیان مواد مخدر»، معرفی شده بودند که بر مجرم بودن آن‌ها تأکید داشت. همچنین، هیچ اسم و مشخصاتی غیر از مهاجر افغانستانی بودن از آن‌ها منتشر نشد و این در حالی است که نه تنها اسم و چهره‌ی جورج فلوید در رسانه‌ها منتشر شد، بلکه گزارشی از وضعیت زندگی‌اش هم در رسانه‌ها پخش شد. شاید به نظر کم اهمیت بیاید که برای ابراز همدردی با قربانی اسم و مشخصاتش را بدانیم، اما قطعاً بی‌تأثیر نیست. مثلاً اینکه بدانیم قربانی پدر یا مادر بوده و فرزندی داشته، احساسات ما را بیشتر از وقتی که چنین اطلاعاتی از او نداشته باشیم، تحت تأثیر قرار می‌دهد. بدون این آگاهی، هویت قربانی برایمان مبهم و غریبه تصور می‌شود و فراموش کردنش هم به مراتب زودتر از قربانیانی که هویت و شرح حال مختصری از زندگی‌شان در دست بوده، اتفاق می‌افتد.

البته درمورد این مسئله‌ی خاص (قربانیان افغانستانی) با قطعیت نمی‌توان گفت که حتی اگر مشخصاتشان هم منتشر می‌شد باز هم واکنش چندانی میان مردم ایران برمی‌انگیخت یا خیر. چرا که در ماجرای سرنگونی هواپیمای اوکراینی که سیزده مسافر افغانستانی داشت، با اینکه عکس، اسم و شرحی از زندگیشان در رسانه‌ها منتشر شد، باز هم عکس آنها در کنار سایر مسافرانی که برایشان شمع روشن شد قرار نگرفت و این‌طور به نظر آمد که کشته شدن آن‌ها برای ایرانیان اهمیت چندانی نداشته است. اما این بی‌اعتنایی به کشته شدن افغانستانی‌ها از کجا می‌آید؟

با نگاهی به اخبار حوادث در چند دهه‌ی اخیر می‌توان پاسخی برای این میزان از بی‌توجهی افکار عمومی ایرانیان نسبت به افغانستانی‌ها پیدا کرد. در بسیاری از این اخبار، اشاره می‌شد که قاتلان و متجاوزانْ افغانستانی بوده‌اند. به این ترتیب، این مسئله کلیشه‌ای منفی در ذهن ایرانیان نسبت به آنها شکل داد. این کلیشه چنان همه‌ی افغانستانی‌ها را توده‌وار در نظر می‌گرفت که شخصاً شاهد بودم که بعضاً حتی برای آگاه کردن و ترساندن کودکان از خطرات احتمالی، در کنار «بچه‌دزد» و «لولو» از «افغانی» هم استفاده می‌شد که مهمترین مشخصه‌ی وحشت برانگیزش این بود که «سر آدم را می‌بُرَد»! در چنین شرایطی که افراد از همان کودکی ناخودآگاه نسبت به افغانستانی‌ها احساس وحشت و تنفر پیدا می‌کنند، دور از ذهن نخواهد بود که وقتی اخباری از کشته شدن آنها، حتی به فجیع‌ترین شکل ممکن، بشنوند ابراز همدردی چندانی با آن‌ها نداشته باشند. بنابراین می‌بینیم که چطور رسانه‌های جمعی با برجسته کردن بیش از حدّ ویژگی خاصی از بزهکاران باعث شکل دادن به کلیشه‌هایی می‌شوند که در افکار عمومی یک «دیگری» شرور را تصویر می‌کنند که حتی اگر بدترین ظلم‌ها و تبعیض‌ها علیه آن دیگری، توسط هر گروهی، اعمال شود فریاد هم‌دلانه و مداومی برای مبارزه با تبعیض علیه آنها در جامعه بلند نمی‌شود و نهایتاً زمزمه‌هایی پراکنده به گوش می‌رسند که خیلی زود هم به سکوت می‌انجامند.

جا دارد به اینکه ابراز هم‌دردی‌ها با هر یک از این قربانیان نیز تا حدّ قابل توجهی در زمینه‌ای از تقابل با دیگری‌ها صورت گرفته هم اشاره کنم. همان‌طور که گفته شد، جورج فلوید توسط پلیس آمریکا کشته شد و می‌دانیم که ایران و آمریکا سال‌هاست روابط تیره و تاری با هم دارند، بنابراین برجسته کردن موضوع تبعیض نژادی در آمریکا در رسانه‌های رسمی ایران، بیشتر از همه ناشی از این است که آمریکا از «ما» نیست. برای درک بهتر این ماجرا می‌توان این پوشش گسترده‌ی خبر کشته شدن جورج فلوید در رسانه‌های رسمی ایران را با سکوت معنادار آن در مواجهه با موارد مشابهی از تبعیض علیه مسلمانان اویغور در چین مقایسه کرد. یعنی حتی با وجودی که حاکمیت در ایران روی هویت جمعی مسلمانان سراسر جهان تأکید دارد و تبلیغات و سرمایه‌گذاری گسترده‌ای هم برای شکل دادن به چنین «ما»یی انجام داده است، اما مناسبات دیگری از جمله منافع سیاسی و تجاری، باعث تشکیل «ما»ی دیگری شده است که این تداخل و تعارضِ منافع، فرایند دیگری‌سازی را پیچیده‌تر کرده و امکان تقویت همزمان تمام وجوه هویت جمعی را با چالش جدی مواجه می‌کند. به طوری که برای کم کردن هزینه‌های «دیگری» شدن در یکی از این مناسبات، پناه بردن به سکوت و انفعال ناگزیر می‌نماید. از طرفی واکنش نشان دادن یا سکوت کردن در مواجهه با وقایع مختلف، صرفاً بر اساس معیار منافع «خود/ دیگری» و نداشتن اصول مشخص در واکنش به مسائل مشابه، به تشدید تناقضات و استانداردهای دوگانه می‌انجامد و به جای نشانه رفتن ریشه‌ی مشکلات تحت هر شرایطی، واکنش نسبت به آن‌ها را گزینشی و وابسته به شرایط خاص می‌کند. در چنین وضعیتی است که برجسته کردن بیش از حدّ اخباری که به ضرر «دشمنان» تلقی می‌شوند (و به همین دلیل به نفع «ما» هستند)، چندان دور از انتظار نیست.

با تمام این‌ها، آنچه جای شگفتی و تأمل دارد این است که علیرغم شکاف عمیقی که بین مردم و حاکمیت در ایران وجود دارد، باز هم شاهد هم‌دردی و واکنش چندانی از سوی افکار عمومی ایرانیان نسبت به تبعیضی که علیه افغانستانی‌ها توسط حاکمیت صورت می‌گیرد، نیستیم. گویی تبعیض و بی‌اعتنایی نسبت به افغانستانی‌ها جزء معدود مسائلی است که مردم و حاکمیت ایران، علیرغم اختلافات عمده، در موردش به توافقی نانوشته رسیده‌اند که آن‌ها در هر شرایطی «دیگری» و به همین ترتیب، کم اهمیت هستند و می‌توان به راحتی حقوق‌شان را نادیده گرفت.

علاوه بر ذهنیت منفی ایرانیان نسبت به افغانستانی‌ها – که تا حدی برآمده از بازنمایی‌های غلط رسانه‌ها در پوشش اخبار حوادث بوده و تا حدی هم به مشکلات ناشی از کمبود منابع و فرصت‌ها گره خورده است -این تبعیض در هم‌دردی را شاید بتوان با مفهوم «غربزدگی» هم توضیح داد. در موارد متعددی، چه وقایع تلخی مثل کشته شدن جورج فلوید، چه مناسبت‌هایی مثل کریسمس، هالووین، ولنتاین و… شاهد واکنش بخشی از مردم ایران به آنچه در دنیای غرب در جریان است، هستیم. در ماجرای اخیر هم که اعتراضات گسترده‌ای به تبعیض نژادی در آمریکا صورت گرفت، هم‌زمان در تهران و مشهد افرادی با نصب عکس بزرگی از جورج فلوید در معابر عمومی و شمع روشن کردن، به ابراز هم‌دردی پرداخته و به گونه‌ای نمادین با این اعتراضات همراه شدند. اگر این واکنش‌ها به راستی به ظلم و تبعیض نژادی بود، باید در موارد مشابه دیگر هم بروز پیدا می‌کرد، اما سکوت در برابر ظلم مشابه و حتی مضاعفی که در کشور خودشان منجر به کشته شدنِ چند نفر (نه فقط یک نفر) شد، حکایت از چیز دیگری دارد که شاید بتوان لااقل بخشی از آن را نوعی غربزدگی تلقی کرد. به این صورت که گویی فقط آنچه در غرب اتفاق می‌افتد، اتفاق مهمی است و باید به آن واکنش نشان داد! شاید این رفتار برآمده از میل به منتسب شدن به «ما»یی مترقی(!) باشد که همراه شدن با آن، به نوعی برایمان شأن و منزلت خواهد داشت. همین است که دقیقاً همان رفتارها و مطالبات، با همان شکل و به طور تقلیدی تکرار می‌شوند، اما در موارد مشابه داخلی که خبری از آن «ما» -که از نظرمان مترقی و دارای منزلت است- نیست، دلیلی برای واکنش نشان دادن هم نخواهد بود. البته این امر که واکنش به چنین مسائلی که یک طرفش حاکمیت قرار دارد، پرهزینه است را هم نباید مورد غفلت قرار داد. اما مثلاً درمورد سقوط هواپیمای اوکراینی پیش از آنکه شمع روشن کردن برای قربانیان آن از سوی حاکمیت جرم تلقی شود هم در ایران شاهد واکنشی هم‌دلانه برای قربانیان افغانستانی آن نبودیم.

در مجموع به نظر می‌رسد نه تنها رسانه‌های رسمی ایران، بلکه حتی افکار عمومی نیز برای هم‌دردی با قربانیان غیرایرانی و اعتراض به رفتارهای تبعیض‌آمیز علیه آنها تا حدّ قابل توجهی گزینشی رفتار کرده و در این گزینش‌ها می‌توان ردی از دیگری‌سازی را پیدا کرد. در ماجراهای اخیر نیز رسانه‌های رسمی با برجسته کردن اخبار یکی از قربانیان و به کارگیری تکنیک‌هایی برای کم اهمیت جلوه دادن موارد دیگر، زمینه‌ی این دیگری‌سازی‌ها را فراهم کرده و لااقل تلویحاً مُهر تأییدی بر چنین رفتارهای تبعیض‌آمیزی زده‌اند. چرا که «گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هرآنکه هست گیرند»…

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

4 پاسخ

  1. خانم حاجی زادگان عزیز, احساس شما در زمینه ای که نوشتید درست است و متاسفانه جامعه ایران از موضوع نژاد پرستی عمیقا رنج میبرد و متاسفانه – از مردم که بگذریم – روشنفکران ایرانی حتی به عمق این فاجعه هنوز نرسیده اند و بدتر, حتی در مسیر فهم این مشکل هم نیستند. موضوع این است. اینجا نژاد پرستی نه تنها محکوم نیست بلکه ستایش هم میشود و برایش تاریخ و فلسفه هم ساخته میشود (نسخه ضعیف این تلاش را ظاهرا هموطن شما در همین سایت مرقوم کرده در مقاله متافیزیکِ باختری؛ پارادایم‌های فهمِ حکمت مشرقی و نسبتِ آن با حکمت خسروانی – تاریخ نژاد گرایانه از فلسفه بافته ). شما به درستی تاکید کردید که حساسیت مردم ایران در مورد نژاد پرستی یک سوی و به سمت غرب است و نسبت به سرنوشت مردم افغان بی اعتنا و ساکت هستند. درست همینجا میخواستم از شما بپرسم, اگر چنین است که به نظر بنده هم چنین است, به چه دلیل از چنین مردمی و نظامی انتظار دارید که شما برابر با هر موجود انسانی دیگری در دنیا برگرفته شوید؟ آیا این * پناه بردن به آنکه سرکوبت کرده * نیست؟ برداشت شما از اینکه ذهنیت منفی ایرانیان نسبت به افغانستانی‌ها به <بازنمایی‌های غلط رسانه‌ها در پوشش اخبار حوادث …. و تا حدی هم به مشکلات ناشی از کمبود منابع و فرصت‌ها ….و به مفهوم «غربزدگی» نسبت میدهید نشان میدهد که شما – جسارتا – عمق نژاد پرستی خصو صا رایج در مرکز ایران را درک نکرده اید (و این غریب نیست اصلا؛ گاه هست که ما دردی را به لحاظ وجودی حس میکنیم اما به جهت ذهنی و فکری از درکش باز میمانیم). نژاد پرستی در ایران ریشه دار و عمیق و اکنون تاریخی است و به نظر بنده ریشه بحران های جدی جامعه آینده ایران است. بنده به شما اطمینان بدهم همدلی و هم دردی ایرانیان – مرکز نشین علی الخصوص – با قربانیان نژاد پرستی در اروپا و امریکا اصیل نیست و نباید به ان اعتماد کنید. حتا اگر روزی اینها با شما و هموطنان شما همدردی و همدلی کردند به اصالت آ ن تردید کنید. این نحوه از آگاهی هنوز در وجدان ایرانی – تاکیدا و عمدتا مرکز نشین – ظاهر نشده و به لحاظ تاریخی ایرانیان و زبان فارسی در معرض چنین آگاهی هم نیستند. انواعی از آگاهی با وجدان ایرانی و ساختار زبان فارسی بیگانه شده است که این یکی از آنهاست.
    نکته آخر اینکه, اشاره کردم که شما هم ظاهرا عمق این فاجعه را احساس نکرده اید. نقد شما از ایرانیان فارس زبان این است که گویا فراموش کرده اند که با شما شرکت تاریخی و زبانی و فرهنگی دارند. ظاهرا * طبیعی تر و منطقی تر این است که با شما احساس هم دردی بیشتری شود * چون دارای وجوه مشترک زبانی و تاریخی هستید. منظورم این جمله ها از شماست:
    *چه چیزی گروهی از آن‌ها را تا حدی «خودی» می‌کند که فرسنگ‌ها آنطرف‌تر در قاره‌ای دیگر برای‌شان شمع روشن می‌کنند و گروهی دیگر را با وجود همزیستی در یک منطقه، و همچنین داشتن زبان و تاریخ مشترک، در درجه‌ی اهمیت پایین‌تری قرار می‌دهد؟*
    آرزو میکنم این فقط یک لغزش قلمی بوده باشد. و اگر چنین نیست, متاسفانه روح تحلیل شما هم بیمار و آلوده به نژاد پرستی است. موضوع مبارزه علیه نژاد پرستی یک مسآله به غایت انسانیست. درست لحظه ای که به ان رنگ زبان و فرهنگ و تاریخ زدید از روح این موضوع و مبارزه بیگانه شده اید. این دامیست که متاسفانه بسیاری در ان افتاده اند. اگر حساسیت انسانی نسبت به رنج دیگری هست, باید آنرا خالص و پاک و انسانی نگاه داشت. خیلی باید مراقب بود؛ این مسیر از مو باریکتر است.

  2. با سلام. مشابه آنچه بر جورج فلوید رفت در روسیه، کره شمالی، کوبا، و چین هم میرود ولی هیچ کس نه خبر دار میشود و نه میخواهد که بداند. در غرب هم رسانه‌ها دنبال سلبریتی سازی هستند و سیاست مداران دنبال پویولیزیم

  3. “همواره گفته اند که حقیقت تلخ است . پس بگذارید اندکی از این تلخی را دیگر هموطنان غیور ما نیز بچشند . در مورد تبعیض خودخواسته ما ایرانیها در اعتراض به تبعیض حقیقتی نهفته وگاها آشکار است که تلخی آن به گونه ایست که روشنفکران مارا از پذیرش چشیدن آن منع میکند . مخصوصا در مورد افغانیهای ساکن ایران ورنجی که گاها نه فقط از طرف نیروهای انتظامی بلکه از سوی مردمان میزبان آنان یعنی ما ایرانیها به آنان روا داشته میشود ومیرود ، باید گفت فقط مسئله برداشت ودیدگاه کلیشه ای از بدنامی مهاجران نیست که این بی اهمیتی وظلم مضاعف روا داشته میشود بلکه اگر نیک بنگری نوعی اخلاق وخود بزرگبینی درمیان ایرانیان رشد سرطان گونه ای داشته است که همواره با نخوت واز بالا نگری به جوامعی مانند افغان ها عرب ها . پاکستانیها وحتی در داخل به بلوچها ، کوردها ، واقوام دیگر نگاهی تبعیض آمیز دارند وداشته اند از این رو سیاپوستی که در کشور پیشرفته ای مانند آمریکا کشته میشود برای ایرانیها از درجه اهمیت انسانی بیشتری برخوردار است تا کولبر کوردی که در اوج جوانی در دل کوهها با حرکتی کاملا عیر انسانی کشته میشود یا یک افغانی که در بازداشتگاه ویا در خیابانهای تهران مورد ضرب وشتم وکشتار قرار میگیرد.‌ منظورم این است که ما ایرانیها همواره به قول قدیمیها عقلمان در چشم ها وگوشهایمان بوده وهست ، باور وعلاقه وحسرتی که ما به تمدن وبزرگنماییهای غرب وآمریکا داشته ایم باعث یک نوع شیفتگی وارزش گذاری وپیش قضاوت نسبت به جان یک غربی در مقابل جان یک افغانی وحتی جان یک هموطن خود دچارگشته ایم . این رفتار در تمامی سطوح جامعه چه دولتی ها وچه مردم عامی وحتی روشنفکران وسیاسیون ما ریشه کرده و به مصداق مثل از ماست که برماست ، وحتی رسانه ها از تمامی جناح دچار این نوع از خودسانسوری وارزشگذاری مدنی شده اند . سگ یاگربه ای در لندن، نیویورک، پاریس، وبن آلمان بسیار ارزشمندتر از سگ ها وگربه ها ی ایرانی است که با تزریق آهک کشته میشوند ریزش یک کوه در کالیفرنیا ، آتش گرفتن یک جنگل در آریزونا از سوختن درختان بلوط زاگرس مهمتر است یک نویسنده اروپایی بهتر از نویسنده ایرانیست ، نزد خود ما همه چیزها ونمادهای غربی بهتر وارزشمندتر از وطنی آن است از اینروست که هر مسئول وتاجر وپزشک ومهندس وقاضیی که دستش به دهانش میرسد به دامن ارزشها ولذت های غربی پناه میبرد ، خانم محترم اینجا جان آدمی ارزش گذاری وطبقه بندی شده است از این رو تبعیض در حتی اعتراض به تبعیض هم رنگ وبویی سیاسی میگیرد . مشکل از دولتها به کنار مشکل اصلی فرهنگ فشل شده وخالی شده از ارزشهای واقعی وانسانی ماست . مسئله بیشتر فرهنگیست تا اقتصادی سیاسی ویا حکومتی . دیگر سالهاست که ملتی به معنای یگانگی ویک عضو بدن در این ملک وجود ندارد ما فقط شاهد خودخواهی بی هیچگونه سنجش حقیقی هستیم دیگر در ایران کسی نان وفلسفه نمیخورد ، کسی میل به شستن چشمهایش وجور دیگر دیدن ندارد در ایران من و وطن تو هیچکس دیگر سهراب ، نمیشود دیگر حکایتهای نی را طالبی نیست کسی به دنبال حق وآدم چراغی به دست نمیگیرد دور دور اهریمن است وجای گلها خارها میرویند . ودر آحر بگویم که آنکه گفت بنی آدم اعضای یک پیکرند ، که در آفرینش زیک گوهرند …. اگر اینک در حیات بود ترجیح میداد ساکت بماند وشاهد فروپاشی این پیکره جهانی که آغازش از وطن ما رخ داده است باشد انسان امروزه برده کار وبنده نان شده وچیزی به نام انسان آزاده وجود ندارد ..‌ ”
    ببخشید اگر نا امیدانه وبد بینانه بود اما حقیقت هنوز هم تلخ است ”
    نریمان تهرانی…. “

  4. با سلام
    من چون خودم پناهنده ام و خوش بختانه با همه و هر آنچه که در یادداشت خانم مژگان حاجی زادگان از آن سخن به میان آمده آشنایم و از همه رنج ها ـ در این باره ـ رنج برده ام و زخم خورده ام ـ بی محابا ـ به این نوشته می پردازم تا نکاتی را در این باره در میان نهم.
    فاکتی که اساس یادداشت خانم حاجی زادگان است به ما می گوید که: ایرانیان «درمورد قربانیان غیرایرانی خشونت» برخورد تبعیض آمیز دارند. مراد از ایرانیان «افکار عمومی ایرانیان» است که حاوی نگرش منفی است و مراد «انتشار دهندگان اخبار در این باره» اند که نوع نگرش مردم را در این باره و در کار خود لحاظ می کنند.
    مثال عینی یادداشت این است که: نوع واکنش رسانه های گروهی ایرانیان به قتل جرج فلوید را می توان شاهد مدعای این یادداشت انگاشت. [اگر چنانچه اتفاقی که برای آن سیاهپوست در امریکا روی داد برای یک افغانی در ایران روی می داد رسانه های گروهی در ایران و مردم در پی آن واکنش دیگری از خود نشان می دادند. حال آن که «افغانستانی ها در ایران و سیاهپوستان آفریقایی تبار در آمریکا ـ هر دو هر آن در این جوامع به طور سیستماتیک مورد ظلم و تبعیض اند.»

    نخست بگویم که قیاس جرج فلوید با من ـ که یک پناهنده در جامعه غربی ام ـ و افغانی ها در ایران قیاس از نوع مع الفارق است. جرج فلوید اگر چه که سیاه پوست است و مورد تبعیض سیستماتیک است؛ ولی بومی امریکاست. من ـ که پناهنده ام ـ و آن افغانی در ایران ـ ما هیچ یک ـ در جوامعی که به سر می بریم ـ بومی نیستیم.
    ما را این بومی نانبودن در معرض این حس دایم قرار می دهد که «ما اینجایی نیستیم.» ما «غریبه ایم.» ما را می زنند و مورد اجحاف قرار می دهند چون ما «خارجی» ایم.
    من بر این باورم که ما غیر بومی ها ـ همیشه و هر زمان ـ دارای یک چنین حس دایمی هستیم و هم به این لحاظ است که ما غیر بومی ها ـ بدون استثناء ـ خودمان را ـ در جوامعی که به سر می بریم به گونه ای جا مانده و جدا مانده از جمع می دانیم. و این واقعیتی است که به رغم خواستۀ ما و در نتیجۀ خود رفتاری مغز ما به وجود می آید. ما به یک معنا عبارت از مغزمانیم. ما زنده به مغزمانیم و مغز ما آدمیان در محیط غیر مأنوس در موقعیت ملتهب و بیمناک [که موقعیتی تدافعی و محافظه کار است] قرار می گیرد. و من به این لحاظ حکومت هایی را که مردم خود را [زندانی می کنند و یا] فراری می دهند جنایتکار می دانم. و ما می دانیم که جنگ در کتاب خدا [قرآن] تنها به ۲ دلیل موجه است. «۱) وقتی که شما را به سبب آراء و عقایدتان در معرض سرکوب قرار می دهند. ۲) وقتی که شما را از دیارتان بیرون می رانند.» و هم در این باره است که گفته می شود: «خداوند از شما می خواهد که هرگز با چنین کسانی سر سازگاری نداشته باشید!» [إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ.] [ممتحنه؛ آیۀ نهم]

    بگویم که همین اخیراً دولت ایران اعلان کرد که به کُشته شدگان غیر ایرانی سانحۀ سقوط هواپیمای اوکرایینی خسارت می دهد. یعنی کشته شدگان ایرانی این سانحه محل اعتنا نیستند. جان و مالشان در اختیار ولی فقیه است. بخواهد می کُشد؛ بخواهد زنده نگاه می دارد!

    و بگویم که ما «خارجی» ها باید از لاک بیم و التهابی که مغزمان برایمان ایجاد می کند به در آییم. آن دسته از ما که خود را متهد به انسانیت و درستکاری می دانیم بایست با هم متحد گردیم و به همیاری هم بی محابا به مبارزه با ستم ـ در اشکال گوناگونی که دارد ـ و نیز به انتقاد و انتقاد از خود بپردازیم. [باید البته مراقب کودکان مان ـ که بی گناهند ـ باشیم تا آسیب نبینند و اما در عین حال توجه داشته باشیم که «افکار عمومی» هرگز خطا نمی کند. تعبیر «امر به معروف» در قرآن به یک معنا فراخوان به همخوانی با افکار عمومی است.] این گفتۀ آبراهام لینکلن را هم به خاطر بسپاریم که؛
    You can fool all the people some of the time,
    and some of the people all the time,
    but you cannot fool all the people all the time.

    و مایلم نوشته ام را با گفتاری از پیامبر در بارۀ «افکار عمومی» به پایان برسانم.
    بخارایی در «صحیح» می نویسد: گفته اند پیامبر با چند تن به راهی می رفت. جمعی را دید که در بارۀ مرده ای به نیکی سخن می گفتند. باری مردمی را دید که در بارۀ مرده ای به زشتی سخن می گفتند. گفت: هر دو سزد. « شمایان ـ همه ـ مر خدای را شاهدانید. «أنتُم شُهَدَاءُ اللهِ فِی الأرض.» (صحیح بخاری ؛ فارسی ؛ ج ۲ ؛ حدیث ۱۳۶۷ ص ۱۳۴)

    با احترام
    داود بهرنگ

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان قدیمی که سابقه جنگ و خدمت در رده بالای سپاه را

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده مردم از انقلابی که

ادامه »

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که جهان در آن قرار دارد.

ادامه »