شاید هیچکس نتواند با قطعیت خودش را از درگیر شدن با دیگریسازی استثنا کرده و ادعا کند که هرگز در هیچ «ما»یی عضو نبوده که «آنها»یی را در مقابل خود داشته است. به هر حال، ما در دنیایی زندگی میکنیم که در آن همهچیز لزوماً متناسب با میل و سلیقهمان نیست و به این ترتیب در مواجهه با برخی وقایع و اتفاقات هم هر کسی مطابق با شرایط، منافع، نگرشها و ارزشهایش به سمتی و سویی گرایش پیدا میکند و از چیزهایی که در تقابل با آنها تعریف میشوند، فاصله میگیرد. با توجه به این، به نظر میرسد همین که جمعی از افراد در داشتن شرایط، منافع، ارزشها و نگرشهایی مشترک باشند و هویت جمعیای را شکل دهند، زمینه برای دیگریسازیها فراهم خواهد شد؛ چه آنها عامل و شروع کنندهاش باشند، چه نباشند. بنابراین، میتوان گفت دیگریسازی به این معنا اجتناب ناپذیر و تاحدودی خنثی است، اما آنچه این مفهوم را تبدیل به مفهومی منفی میکند، ابراز دشمنی و تخاصم با «دیگری»ها، و به همین ترتیب حذف و نادیده گرفتن حقوق آنهاست.
در این یادداشت قصد دارم با اشاره به برخی از اخبار وقایع اخیر، درمورد قربانیان غیرایرانی خشونت (یا سهلانگاری) نیروهای امنیتی، به بحث دیگریسازی در نحوهی انتشار اخبار مرتبط به آنها در رسانههای جمعی و به دنبال آن، چگونگی واکنش مردم به چنین خبرهایی بپردازم. دلیل اینکه برای طرح این مسئله به قربانیان غیرایرانی توجه کردهام این است که آنها حداقل در دو چیز مشترکاند؛ قربانی بودن و غیرایرانی بودن، و این دو ویژگی آنها کمتر مورد مناقشه است. همچنین غیرایرانیهایی که در اینجا به آنها اشاره خواهد شد، سرنوشت تاریخی نسبتاً مشابهی را در جوامع خود داشتهاند؛ افغانستانیها در ایران و سیاهپوستان آفریقاییتبار در آمریکا که به طور سیستماتیک مورد ظلم و تبعیض بودهاند. اما چه اتفاقی میافتد که علیرغم این تشابه و همزمانی، شاهد واکنش یکسان و مشابهی از سوی رسانههای جمعی و افکار عمومی در ایران، نسبت به ظلمی که به آنها میشود، نیستیم؟ چه چیزی گروهی از آنها را تا حدی «خودی» میکند که فرسنگها آنطرفتر در قارهای دیگر برایشان شمع روشن میکنند و گروهی دیگر را با وجود همزیستی در یک منطقه، و همچنین داشتن زبان و تاریخ مشترک، در درجهی اهمیت پایینتری قرار میدهد؟
چندی پیش، ویدئویی از زمان کشته شدن مردی سیاهپوست به نام جورج فلوید، در اکثر رسانههای جهان منتشر شد که توسط پلیس دستگیر شده و در اثر فشار زانوی مأمور پلیس بر گردنش خفه شده بود. این خبر واکنشهای بسیاری را در سراسر جهان نسبت به خشونت پلیس و در اعتراض به نژادپرستی برانگیخت. تقریباً همزمان با انتشار این خبر، دو خبر هم از کشتار تعدادی از مهاجران افغانستانی منتشر شد که گفته شد در اثر سهلانگاری و خشونت مأموران مرزبانی و پلیس ایران صورت گرفتهاند. اخبار مرتبط به آن هم بازتاب گستردهای در رسانهها داشت، اما آنچه در رسانههای رسمی داخل ایران بازتاب بیشتری داشت اخبار مربوط به کشته شدن جورج فلوید بود. البته نحوهی پوشش خبر کشته شدن مهاجران افغانستانی هم توسط رسانههای رسمی ایران، جای بحث دارد که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
در پی انتشار این اخبار، مردم اکثر کشورها در سراسر جهان به مرگ جورج فلوید واکنش نشان داده و ابراز همدردی کردند. در ایران نیز عدهای با روشن کردن شمع در معابر عمومی به ابراز همدردی با او پرداختند و این واکنش آنها نیز در رسانهها بازتاب پیدا کرد. مدتی هم اخبار و گزارشهای صداوسیما با محوریت مرگ جورج فلوید و در محکومیت «سیاستهای ظالمانه و نژادپرستانه»ی آمریکا بود. اما در مقابل، خبری مبنی بر همدردی مردم با کشتهشدگان افغانستانی، چه در فضای مجازی و چه در معابر عمومی، در رسانههای رسمی داخلی منتشر نشد. اخبار مربوط به این حوادث هم با عدم پذیرش مسئولیت از سوی مقامات ایرانی، از طریق انکار دخالت مرزبانان ایرانی و پلیس ایران در بروز آنها، همراه بود. ضمن اینکه در متن این اخبار هم مهاجران کشته شده، با عناوینی از جمله «مهاجران غیرقانونی» و «قاچاقچیان مواد مخدر»، معرفی شده بودند که بر مجرم بودن آنها تأکید داشت. همچنین، هیچ اسم و مشخصاتی غیر از مهاجر افغانستانی بودن از آنها منتشر نشد و این در حالی است که نه تنها اسم و چهرهی جورج فلوید در رسانهها منتشر شد، بلکه گزارشی از وضعیت زندگیاش هم در رسانهها پخش شد. شاید به نظر کم اهمیت بیاید که برای ابراز همدردی با قربانی اسم و مشخصاتش را بدانیم، اما قطعاً بیتأثیر نیست. مثلاً اینکه بدانیم قربانی پدر یا مادر بوده و فرزندی داشته، احساسات ما را بیشتر از وقتی که چنین اطلاعاتی از او نداشته باشیم، تحت تأثیر قرار میدهد. بدون این آگاهی، هویت قربانی برایمان مبهم و غریبه تصور میشود و فراموش کردنش هم به مراتب زودتر از قربانیانی که هویت و شرح حال مختصری از زندگیشان در دست بوده، اتفاق میافتد.
البته درمورد این مسئلهی خاص (قربانیان افغانستانی) با قطعیت نمیتوان گفت که حتی اگر مشخصاتشان هم منتشر میشد باز هم واکنش چندانی میان مردم ایران برمیانگیخت یا خیر. چرا که در ماجرای سرنگونی هواپیمای اوکراینی که سیزده مسافر افغانستانی داشت، با اینکه عکس، اسم و شرحی از زندگیشان در رسانهها منتشر شد، باز هم عکس آنها در کنار سایر مسافرانی که برایشان شمع روشن شد قرار نگرفت و اینطور به نظر آمد که کشته شدن آنها برای ایرانیان اهمیت چندانی نداشته است. اما این بیاعتنایی به کشته شدن افغانستانیها از کجا میآید؟
با نگاهی به اخبار حوادث در چند دههی اخیر میتوان پاسخی برای این میزان از بیتوجهی افکار عمومی ایرانیان نسبت به افغانستانیها پیدا کرد. در بسیاری از این اخبار، اشاره میشد که قاتلان و متجاوزانْ افغانستانی بودهاند. به این ترتیب، این مسئله کلیشهای منفی در ذهن ایرانیان نسبت به آنها شکل داد. این کلیشه چنان همهی افغانستانیها را تودهوار در نظر میگرفت که شخصاً شاهد بودم که بعضاً حتی برای آگاه کردن و ترساندن کودکان از خطرات احتمالی، در کنار «بچهدزد» و «لولو» از «افغانی» هم استفاده میشد که مهمترین مشخصهی وحشت برانگیزش این بود که «سر آدم را میبُرَد»! در چنین شرایطی که افراد از همان کودکی ناخودآگاه نسبت به افغانستانیها احساس وحشت و تنفر پیدا میکنند، دور از ذهن نخواهد بود که وقتی اخباری از کشته شدن آنها، حتی به فجیعترین شکل ممکن، بشنوند ابراز همدردی چندانی با آنها نداشته باشند. بنابراین میبینیم که چطور رسانههای جمعی با برجسته کردن بیش از حدّ ویژگی خاصی از بزهکاران باعث شکل دادن به کلیشههایی میشوند که در افکار عمومی یک «دیگری» شرور را تصویر میکنند که حتی اگر بدترین ظلمها و تبعیضها علیه آن دیگری، توسط هر گروهی، اعمال شود فریاد همدلانه و مداومی برای مبارزه با تبعیض علیه آنها در جامعه بلند نمیشود و نهایتاً زمزمههایی پراکنده به گوش میرسند که خیلی زود هم به سکوت میانجامند.
جا دارد به اینکه ابراز همدردیها با هر یک از این قربانیان نیز تا حدّ قابل توجهی در زمینهای از تقابل با دیگریها صورت گرفته هم اشاره کنم. همانطور که گفته شد، جورج فلوید توسط پلیس آمریکا کشته شد و میدانیم که ایران و آمریکا سالهاست روابط تیره و تاری با هم دارند، بنابراین برجسته کردن موضوع تبعیض نژادی در آمریکا در رسانههای رسمی ایران، بیشتر از همه ناشی از این است که آمریکا از «ما» نیست. برای درک بهتر این ماجرا میتوان این پوشش گستردهی خبر کشته شدن جورج فلوید در رسانههای رسمی ایران را با سکوت معنادار آن در مواجهه با موارد مشابهی از تبعیض علیه مسلمانان اویغور در چین مقایسه کرد. یعنی حتی با وجودی که حاکمیت در ایران روی هویت جمعی مسلمانان سراسر جهان تأکید دارد و تبلیغات و سرمایهگذاری گستردهای هم برای شکل دادن به چنین «ما»یی انجام داده است، اما مناسبات دیگری از جمله منافع سیاسی و تجاری، باعث تشکیل «ما»ی دیگری شده است که این تداخل و تعارضِ منافع، فرایند دیگریسازی را پیچیدهتر کرده و امکان تقویت همزمان تمام وجوه هویت جمعی را با چالش جدی مواجه میکند. به طوری که برای کم کردن هزینههای «دیگری» شدن در یکی از این مناسبات، پناه بردن به سکوت و انفعال ناگزیر مینماید. از طرفی واکنش نشان دادن یا سکوت کردن در مواجهه با وقایع مختلف، صرفاً بر اساس معیار منافع «خود/ دیگری» و نداشتن اصول مشخص در واکنش به مسائل مشابه، به تشدید تناقضات و استانداردهای دوگانه میانجامد و به جای نشانه رفتن ریشهی مشکلات تحت هر شرایطی، واکنش نسبت به آنها را گزینشی و وابسته به شرایط خاص میکند. در چنین وضعیتی است که برجسته کردن بیش از حدّ اخباری که به ضرر «دشمنان» تلقی میشوند (و به همین دلیل به نفع «ما» هستند)، چندان دور از انتظار نیست.
با تمام اینها، آنچه جای شگفتی و تأمل دارد این است که علیرغم شکاف عمیقی که بین مردم و حاکمیت در ایران وجود دارد، باز هم شاهد همدردی و واکنش چندانی از سوی افکار عمومی ایرانیان نسبت به تبعیضی که علیه افغانستانیها توسط حاکمیت صورت میگیرد، نیستیم. گویی تبعیض و بیاعتنایی نسبت به افغانستانیها جزء معدود مسائلی است که مردم و حاکمیت ایران، علیرغم اختلافات عمده، در موردش به توافقی نانوشته رسیدهاند که آنها در هر شرایطی «دیگری» و به همین ترتیب، کم اهمیت هستند و میتوان به راحتی حقوقشان را نادیده گرفت.
علاوه بر ذهنیت منفی ایرانیان نسبت به افغانستانیها – که تا حدی برآمده از بازنماییهای غلط رسانهها در پوشش اخبار حوادث بوده و تا حدی هم به مشکلات ناشی از کمبود منابع و فرصتها گره خورده است -این تبعیض در همدردی را شاید بتوان با مفهوم «غربزدگی» هم توضیح داد. در موارد متعددی، چه وقایع تلخی مثل کشته شدن جورج فلوید، چه مناسبتهایی مثل کریسمس، هالووین، ولنتاین و… شاهد واکنش بخشی از مردم ایران به آنچه در دنیای غرب در جریان است، هستیم. در ماجرای اخیر هم که اعتراضات گستردهای به تبعیض نژادی در آمریکا صورت گرفت، همزمان در تهران و مشهد افرادی با نصب عکس بزرگی از جورج فلوید در معابر عمومی و شمع روشن کردن، به ابراز همدردی پرداخته و به گونهای نمادین با این اعتراضات همراه شدند. اگر این واکنشها به راستی به ظلم و تبعیض نژادی بود، باید در موارد مشابه دیگر هم بروز پیدا میکرد، اما سکوت در برابر ظلم مشابه و حتی مضاعفی که در کشور خودشان منجر به کشته شدنِ چند نفر (نه فقط یک نفر) شد، حکایت از چیز دیگری دارد که شاید بتوان لااقل بخشی از آن را نوعی غربزدگی تلقی کرد. به این صورت که گویی فقط آنچه در غرب اتفاق میافتد، اتفاق مهمی است و باید به آن واکنش نشان داد! شاید این رفتار برآمده از میل به منتسب شدن به «ما»یی مترقی(!) باشد که همراه شدن با آن، به نوعی برایمان شأن و منزلت خواهد داشت. همین است که دقیقاً همان رفتارها و مطالبات، با همان شکل و به طور تقلیدی تکرار میشوند، اما در موارد مشابه داخلی که خبری از آن «ما» -که از نظرمان مترقی و دارای منزلت است- نیست، دلیلی برای واکنش نشان دادن هم نخواهد بود. البته این امر که واکنش به چنین مسائلی که یک طرفش حاکمیت قرار دارد، پرهزینه است را هم نباید مورد غفلت قرار داد. اما مثلاً درمورد سقوط هواپیمای اوکراینی پیش از آنکه شمع روشن کردن برای قربانیان آن از سوی حاکمیت جرم تلقی شود هم در ایران شاهد واکنشی همدلانه برای قربانیان افغانستانی آن نبودیم.
در مجموع به نظر میرسد نه تنها رسانههای رسمی ایران، بلکه حتی افکار عمومی نیز برای همدردی با قربانیان غیرایرانی و اعتراض به رفتارهای تبعیضآمیز علیه آنها تا حدّ قابل توجهی گزینشی رفتار کرده و در این گزینشها میتوان ردی از دیگریسازی را پیدا کرد. در ماجراهای اخیر نیز رسانههای رسمی با برجسته کردن اخبار یکی از قربانیان و به کارگیری تکنیکهایی برای کم اهمیت جلوه دادن موارد دیگر، زمینهی این دیگریسازیها را فراهم کرده و لااقل تلویحاً مُهر تأییدی بر چنین رفتارهای تبعیضآمیزی زدهاند. چرا که «گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هرآنکه هست گیرند»…
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…