تبختر هاشمی همیشه برایم آزار دهنده بوده است:
با کاری [حمایتی] که «من» در رابطه با روحانی کردم خیلی راحت ظرف یک هفته از سه چهار درصد یک دفعه رفت به پنجاه و چند درصد. و یا: [در دوره احمدینژاد انقلاب داشت منحرف میشد] «من» موفق شدم در بدترین شرایط تا حدودی این وضع را عوض کنم [و مردم با همان مردانگی که انقلاب کردند، سال ۹۲ هم پیروز شدند. در سال ۹۴ هم بزرگان را نگذاشتند وارد میدان شوند و چند چهره رده سوم و چهارم توانستند ژنرالهای رقیب را کنار بزنند]. اکنون دیگر میتوانم راحت بمیرم زیرا مردم تصمیماتشان را خودشان میگیرند و در این نزدیکی پایان عمر که راه انقلاب را مسدود کرده بودند آن را «باز کردم».
هاشمی در مواقعی که نامزد ریاست جمهوری میشد نیز حاضر به سفر استانی نبود چرا که معتقد بود «مردم من را میشناسند و نیازی به این کارها نیست».
در تمامی سخنرانیهای قبلی و فعلیاش نیز از اعمال گذشتهاش (شاید به استثنای به رهبری رساندن رفیق دیرینه و رقیب کنونیاش) و اینکه همیشه معتدل و معقول بوده دفاع میکند. حال بگذریم از بلندپروازیهای فردیاش در کسوت «سردار سازندگی».
در این منظر هر رنگ و لعابی هم که بگیرد باز نگاه سلطان و شبانی به جامعه حاکم است و «من»های خواص و بزرگان نقش اول را در هر روندی دارد و مردم نیز عوام و سیاهی لشکری هستند که حداکثر «آگاهانه» گوش به فرمان این خواصاند و خود راه نمییابند. آنها خود را نه حامی و نه حتی پرچمی در دست مردم که هادی و معلم مردم میدانند.
هاشمی وقتی یک بار (و تنها یک بار) در نوروز ۹۵ با ادبیاتی کاملا متفاوت، اشارهوار به خطاهای گذشته و گذشت مردم اشاره کرد و گفت: «مردم عزیزم؛ اکنون شما در جایگاه استادی نشستهاید … ما نیز در سال ۹۴ در کلاس درس شما نشستیم. و به قلب خود فهمیدیم گذشت شما را، از خطاهای گذشته و حمایتهای ناصواب»؛ خیلی خوشحال شدم . میخواستم چیزی بنویسم، اما چون میدانم گاه بیانیههای کتبی افراد مسن را نزدیکان مورد اعتمادشان مینویسند و آنها تایید و امضا میکنند؛ منتظر ماندم همین حرف را شفاهی بشنوم و آنگاه بنویسم اما متاسفانه این انتظار به درازا کشید و برعکس باز شاهد همان تبختر بودم.
نقش مثبت هاشمی در سالهای اخیر مورد تایید و حمایت همهمان بوده است؛ اما این بدان معنا نیست که چشم بر ضعفهایش ببندیم. خیلی دلم میخواست یکی در کنار این پیرمرد مینشست و چشم در چشماش میدوخت و میگفت حاج آقا، آقای هاشمی؛ کارهای مثبتی که در سالیان اخیر کردهای هنوز نصف خطاهای گذشته و جفاهایی که در حق این ملت و دلسوزانش کردهای نیست. حالا حالاها باید جبران کنی.
از اینکه هاشمی از اقدامات و تصمیمات مهم و پنهانیای که به ویژه در یک دهه اول انقلاب در حزب جمهوری اسلامی و بعد جمعهای محدود چند نفره تصمیمگیر برای کل مملکت و از جمله درباره مخالفان و نیز درباره قائم مقام رهبری وقت گرفتهاند، سخنی بگوید نا امیدم. اما از اینکه به هر دلیل در سالهای اخیر صفاش را به طرف منافع مردم کج کرده صمیمانه خوشحالم و به وسع اندک قلم و قدم و زبانم تجلیل و ترویج کردهام؛ البته هماره با رویکردی حمایتی ـ انتقادی؛ اما آرزو میکنم در این سالیان آخر جرات زدن حرفی را داشته باشد که علی مطهری پیشاپیش او در چارچوب همین گفتارهای درون نظام میزند: میتوان ضمن اطاعت از رهبر، معتقد بود حرفهایش همه درست نیست و میتوان آن را نقد کرد! اگر هاشمی در برابر حملات تند و تیز رهبر به جای سرخم کردن برای گذشتن موج، این یک جمله را هم بزند و رویش بایستد؛ در حد وسع خود خدمت بزرگی به فضای سیاسی این سرزمین کرده است.
نکته دیگر این که باز پراگماتیستهای «افراطی» نگویند الآن وقت این حرفها نیست. از قضا همین حالا و دقیقا همین حالا وقت این حرفهاست. مثال تبختر هاشمی البته نمونه مهمی نیست. نمونههای مهمتری برای گفتن «همین حالا وقتاش است» وجود دارد که موضوع این سیاهه نیست.
بارها تجربه کردهایم وقتی حرفی و به خصوص نقد و هشداری را سر وقت نگفتهایم بعدها برای آن هزینههای گزافتری پرداختهایم. به قول معروف، سرچشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پر شد نشاید گذشتن به پیل.
بر این اساس بهتر است با هر نوع خصیصه شخصیتی یا رفتاری که آسیبزننده است و با هر نکته قابل انتقاد به قول مرحوم هدی صابر «در همان وقت خودش» برخورد کنیم و گرنه بعدا در اقتصاد تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود؛ و در سیاست یک فرد معمولی در خیل هزاران میشود فرهیخته اعظم و معظمی که زیر بار هیچ نصیحت مشفقانهای هم نمیرود. مملکت ما از تک صدایی و تک محوری و قبضه کردن تریبونها و مناصب و امکانات جمعی مملکتی و انحصاری کردن آن زیانهای جبرانناپذیری خورده است. ما مردم مار گزیده حتی اگر از ریسمان سیاه و سفید هم پرهیز کنیم کار خبطی نکردهایم.
«افراطی» را همیشه در کنار پراگماتیسم میآورم تا سوء تفاهم نشود. من خود به همراه بخش قابل توجهی از همنسلانام از دهه شصت به بعد مرتب پراگماتیستتر شدهایم و کار شایستهای هم کردهایم. اما این پراگماتیسم باید معطوف به هدفی باشد در افق و رویایی که در سر داریم؛ نه در حد نوک دماغ و جلوی پا. در آن صورت از سطح راهبرد و استراتژی به سطح تاکتیک تنزل میکنیم. حال خود متوجه بشویم یا نشویم و باز پرطمطراق فکر کنیم «راهبردی» میاندیشیم و عمل میکنیم! (این کلمه راهبرد هم عجب سرنوشت ذلتباری پیدا کرده است!) مثال رانندهای که در شب با نور پایین حرکت میکند اما گهگاه نور بالا میزند که افق را هم ببیند. پراگماتیستهای افراطی اما کلا نور بالا را ترک و بعد فراموش میکنند، اگر گناه و خلاف ندانند!
سخن پایانی این که از شما چه پنهان علیرغم اذیتی که از تبختر هاشمی میشوم؛ اما باز از یک چیزش خوشم میآید و آن اینکه به هر دلیل تبخترش رو و آشکار است. کلمه «من» را صادقانه و همانطور که در درونش است به کار میبرد و این خود صد شرف دارد بر دیگرانی که کلمه «ما» را ریاکارانه به کار میبرند؛ اما منظورشان «من» است و محافظهکارانه و غیرمستقیم ولی ملتمسانه از مخاطبشان طلب میکنند که در پشت این «ما» متوجه «من» یعنی خود این حضرات بشوند.
همان طور که از خواندن و مشاهده روشنفکرانی که در فضاهای مجازی به هم طعنه و کنایه میزنند (و ای کاش این خصیصه و فضایی که آن را به وجود میآورد از بین برود تا نقدهای متقابلشان روشن و مستقیم باشد و فضا نیز سالمتر شود)؛ اما در هر حال آشکار و علنی این کار را میکنند، راحتترم و فکر میکنم این کارشان صد شرف دارد نسبت به کسانی که از پشت به یکدیگر خنجر میزنند و غیر قابل تحملتر اینکه زبان ریا به نصیحت و موعظه نیز میگشایند!
هاشمی با مجموعه خصایصی که دارد نیز صد شرف دارد به کسانی که لب بر «حاکم مستبد» بستهاند و در دل چیز دیگری دارند و گاه حتی در زبان تملق و ریایش میگویند تا شاید درهمی ببرند و یا حریم امنی داشته باشند و به قول «مهدی فرزند احمد» میترسند سنگی به شیشه خانهشان بخورد.
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…