چهار روز است که «خاطرات بیخانمانِ»* ایرانیان از رنجی ۴۰ساله، در توییتر فارسی جا و مکانی پیدا کردهاست. بهانه، ابلاغ حکم اعدام سه جوان معترضِ آبان ۹۸ شد و تلاش برای توقف و لغو این احکام، در ادامه اما انگار که دیگر این سیل را سرِ باز ایستادن نبود.
«اعدام ـ نکنید » نیشتری شد برای سرباز کردن زخمهای قدیمی و التیام نیافته؛ از جانهایی که از دست رفت تا زندگیهایی که نطفه نبست.
این «روایت»ها در غیاب امکان ورود به ساحت رسمی، شنیده شدن و جا یافتن در خاطره جمعی و تبدیل شدن به کتاب، شعر، فیلم، تئاتر و بنای یادبود، راه خود را از مجرای دیگری یافتند. از این «امکان مجازی» سکونتگاهی ساختند هر چند محقر برای اثبات وجودشان. مهابت روایت اما خود کفایت میکند برای به پیش چشم آوردن نادیدنیها، ممنوعها، دفنشدگان و انکارشدگان.
حالا رفتگان بازگشتهاند. امیدوارانه در عکسهای خاک گرفته و بیرنگ و رو در «فید توییتر»، گاه با لبخند، گاه با اندوه با نگاهی خیره به «کاربران»، از رنج رفته حکایت میکنند. رنجی که «نرفته» و بیعدالتیِ دادخواهی نشده و به دادگاه نرفته، تبدیل به خاطرهای سرگردان و بیقرار شده است.
سخن از فجایعی عزاداری نشده و سرکوب شده است که به گفته دورکهایم، در غیاب امکان عزاداری جمعی، مانع از بازگشت جامعه به حالت تعادل میشوند. از این رو به رسمیت شناختن و عزاداری برای آن یک ضرورت اخلاقی برای بازیابی هارمونی و یکدست شدن مجدد جامعه است. به یادآوردن آن بخشی از گذشته که سعی شد به اجبار فراموش شود یا به صورت گزینشی یادآوری و بازسازی شود.
در ادامه اما داستان دامنهدار شد. دیگر فقط اعدام نیست، حالا بر بسیاری از گوشههای تاریک که «نظام» این «مردم» را به آن رانده نوری هر چند گذرا تابیده شده. «اعدام نکنید» شد رستاخیز بینام و نشانها و به حاشیه راندهشدگان، گویی صوراسرفیلی دمیده شد و هر کدام از گوشهای ابتدا مردد و ترسخورده و کمکم محق و دادخواه، خاکستر سالیان را تکانده و سربرآوردند.
آنانی که در این سالها هر چند اعدام نشدند، اما زندگی هم نکردند؛ خانوادههای قربانیان، کسانی که در ایران ماندند و استخوان در گلو و مبهوت، بر مزارهای گاه معلوم و گاه گمنامِ رفتگانشان زاری کردند، آنان که از ایران رفتند و دور از یار و دیار در غربت جان دادند. آنگونه که غلامحسین ساعدی در نامه برای همسرش نوشت «تمام مدت جگرم آتش میگیرد. من وطنم را میخواهم…». کودک ـ سربازان جنگ ایران و عراق که کلاهخودها بر سرشان گشادی میکرد و شدند «شهیدان» روایت رسمی و ابزار تبلیغ یک ایدئولوژی. هزاران سربازی که قربانی عملیاتهای «فریب» شدند، یا آنانی که سیلی «انتقام سخت» به «اشتباه» صورتشان را سرخ کرد. کولبران جانداده با شلیک گلوله یا در سرمای کوهستان با مشت گره کرده، زنانِ حقوق نابرابر و کودکانِ زباله گردی. جوانیهای گذشته در خلا، بیموسیقی، بیرقص و سبک زندگی دلخواه.
حالا دیگر «اعدام نکنید» نه هشتگ که نیشتریست از خاطره و مسئولیت، و این سخن ژوزه ساراماگو را به یاد میآورد که :«ما خاطرات و مسئولیتهایمان هستیم، بدون خاطره وجود نداریم و بدون مسئولیت لایق بودن نیستیم.»
*از کتاب «جامعهشناسی حافظه»، آنالیزا توتتا
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…