زیتون ـ مهسا محمدی: خبر تشکیل شورای انقلاب اسلامی ۲۳ دی ماه سال ۱۳۵۷ منتشر شد؛ یک ماه پیش از پیروزی رسمی انقلاب ۵۷ در ایران. قرار بر این بود که شورا جریانات انقلابی درون کشور را مدیریت و نظارت کند. هسته اولیه شورا و اعضای اضافه شده به آن طی ماههای بعد تا حدود یک سال بعد از شکلگیری، محرمانه ماند. شورا با در دست داشتن مراکز قدرت و بازوی نظامیای همچون سپاه پاسدارانِ نوپا اما «انقلابی» به موازات دولت موقت مهندس بازرگان و گاه ناهمسو با آن فعالیت میکرد. در جلسات شورا از حرام و حلال گوشت یخزده وارداتی از برزیل گرفته تا چگونگی نهایی کردن قانون اساسی موضوع بحث بود. با آغاز به کار رسمی مجلس اول در هفتم خرداد ۱۳۵۹ شورا رسما به کار خود پایان داد، هر چند تا حدود یک ماه بعد از آن هم جلسات ادامه داشت. مرتضی مطهری، محمد بهشتی، عبدالکریم موسوی اردبیلی، محمد جواد باهنر و اکبر هاشمی رفسنجانی، هسته مرکزی شورا بودند و بعد محمود طالقانی، علی خامنهای، محمدرضا مهدوی کنی، مهدی بازرگان، یدالله سحابی، احمد صدر حاج سید جوادی، مصطفی کتیرایی، سرلشکر قرنی و تیمسار محمودی هم به آنان اضافه شدند. ابوالحسن بنیصدر و صادق قطبزاده، حسن حبیبی عزتالله سحابی و عباس شیبانی نیز در موج بعدی و بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل دولت موقت وارد شورا شدند.
انتشار صورت مذاکرات شورا مربوط به اسفند ۵۹ در سایت «کلمه» از سوی «شورای هماهنگی سبز امید» انگیزهای شد تا به سراغ ابوالحسن بنیصدر، اولین رییسجمهوری منتخب ایران بعد از انقلاب ۵۷ و از اعضای این شورا برویم. بنیصدر شورا را حاصل طرحی محرمانه میان بعضی از اعضا و آیتالله خمینی میداند که او در آن زمان از آن بیخبر بود. این عضو سابق شورا وجود چنین طرحی، که حزب جمهوری اسلامی پیشبرنده اصلی آن بود، را مانع اصلی پا گرفتن سازوکارهای دمکراتیک در این نهاد قلمداد میکند.
متن کامل این گفتگو را در ادامه میخوانید:
بگذارید از یک سوال اساسی شروع کنیم، جناب آقای بنیصدر٬ ماهیت شورا از ابتدای شکلگیری قرار بود چه باشد و در نهایت چه شد؟ بهشتی میگفت شورای انقلاب جانشین مجلسین در تصویب لوایح است، از سوی دیگر به گفته او قرار بود از خدشه به انقلاب ممانعت به عمل آورد و جانشین آیتالله خمینی باشد. در بعضی مباحثات هم اعضای شورا خود را معاونان آقای خمینی میخواندند، اما در مقطعی بعد از استعفای دولت موقت عملا هم نقش قوه قضائیه و هم مجریه را بر عهده داشتند. شورا کدامیک از اینها بود و عملا در ساحت سیاسی آن زمان نقش شورا چه بود و حالا که پس سالیان به آن نگاه میکنید به نظرتان تا چه اندازه در ایفای نقشاش موفق بود؟
ببینید در همان مباحثات شورای انقلاب هم هست، من در آنجا صحبت از این میکنم که شورای انقلاب باید انتخابی باشد. در همان شورای انقلاب میگویم که آقای خمینی هم موافق شورای انتخابی بود. ماجر این بود که وقتی آقای خمینی در فرانسه بود ۲۰ اصل به او پیشنهاد شد و ایشان ۱۹ اصل را پذیرفت و بازگو کرد. متناسب با این اصول راهنمای انقلاب ایشان پیشنهاد کردند که طرح بدهیم و ما هم پیشنهاد دادیم که مردم در شهرهای مختلف، شوراهای در سطحی روستایی، شهری و بعد کشوری تشکیل دهند. آقای خمینی گفتند فعلا انتخابی نباشد چون ساواک هنوز قوی است و اگر اینها را انتخاب کنیم بازداشتشان میکند و خطر دارد. بنابر این شد که و هر وقت کلک رژیم کنده شد ما برویم و انتخابات بکنیم. پس انتظار این بود که آن شورا که در فرانسه ایشان گفتند در ایران تشکیل شود و تاکید کردند که یزدی، قطب زاده و بنی صدر هم در آن نباشند، انتصابی باشد و بعد انتخابی شود. پس از بازگشت به ایران دو خط شکل گرفت؛ یکی اینکه میگفت مردم باید شورای خود را برگزینند و انتخابی باشد، یک خط هم میگفت نه، مردم آقای خمینی را به عنوان رهبر برگزیدند و ایشان هم شورا را برمیگزینند. پس از دید من از ابتدا شورا هم یک نقش اساسی و هم یک ضعف اساسی داشت؛ چون نماینده مردم نبود بنابراین با مردم نمیتوانست روبرو شود و ابراز وجود کند و دیگر این که در برابر آقای خمینی فاقد اراده بود. در آن شورا من موضع انتقادی دارم نسبت به آقای خمینی.
آقای یزدی میگوید یک طرح محرمانه به آقای خمینی داده شد که بر اساس آن شورا را آقای خمینی برمیگزیند و مجری اراده آقای خمینی خواهد بود.
در ادامه به مواضع شما در برابر آقای خمینی میپردازیم، اما اگر بخواهیم بحث نقش شورا را تکمیل کنیم، به هر حال شورا نقش قوه مجریه و تا حدی نقش قوه مقننه را به عهده داشت، درست است؟
بله اما این فهمیده نمیشود به جز با ارجاع به خاطرات آقای یزدی که میگوید یک طرح محرمانه به آقای خمینی دادهشده و مهندس بازرگان، مطهری و احمد خمینی تنها کسانی بودند که از آن طرح اطلاع داشتند. این طرح در جلد سوم خاطرات دکتر یزدی است. طرح میگوید شورا را آقای خمینی برمیگزیند و مجری اراده آقای خمینی خواهد بود.
یعنی طرح مال قبل از شکلگیری شوراست یا بعد از آن و در تلاش برای سرو سامان دادن به آن؟
بله؛ این شورا همان شورای ارائه شده در طرح است. در این شورا حالا نزاع بر سر این بود که در آن را چه کسی تصدی پیدا کند. آقای دکتر یزدی بر این نظر بودند که جمعیت نهضت آزادی باید حزب اداره کننده جامعه و شورا باشد و آقای بهشتی هم میگفتند که باید حزب جمهوری اسلامی را بسازیم و عنان امور را بدهیم به آنان. حالا اکثریت شورا هم اعضای بالقوه حزب جمهوری اسلامی بودند. ما که از اینها خبر نداشتیم. الان که این کتاب دکتر یزدی منتشر شده میدانیم که این طرح بودهاست. این صورت جلسات اما این طور معلوم میکند که مهندس بازرگان اگر هم از این طرح مطلع بودند با آن مخالفت داشتند چرا که مواضع صریحی در مخالفت با این طرح اتخاذ کردند در جلسات شورا. همینطور آقای مطهری، من لااقل علایمی از اطلاع یا موافقت با این طرح در ایشان هم نمیدیدیم. آقای طالقانی هم که از اساس مخالف بودند ما بار شورا را سنگین کنیم. حالا این حزب جمهوری به تدریج در پی تصرف دولت بود و شروع کرد به گسترش تصدی شورا. مثلا اینکه سپاه پاسداران امام گفته زیر نظر شورای انقلاب باشد، دادگاه انقلاب هم همینطور. آقای بهشتی میگفتند شورا باید بازوی مسلح داشته باش. نتیجهاش میشد شورایی از حزب جمهوری اسلامی با بازهای مسلح و قضایی.
همانوقت شما و تیمسار مسعودی مسئول رسیدگی به مسئله سپاه پاسداران و نظم دادن به اوضاع این نیروی نوپا و حل مشکلات تداخل وظایف سپاه و کمیته شدید، در آن روند چه اتفاقی افتاد که در نهایت سپاه به عنوان این بازوی نظامی شورا از در درون آن بیرون آمد؟
در صورت جلسات معلوم است که اعضای شورا توجهی به گزارش ما نکردنند و نگذاشتند اساسا گزارش طرح شود و بحث به طور کلی منتفی شد. بعد در یک مقطعی پیشنهاد دادند که سپاه تحت نظر من قرار بگیرد، بعد بین خودشان فکر کردند که اگر سپاه را به بنیصدر بدهیم همه چیز در اختیار او خواهد بود. فردای آن روز گفتند که منصرف شدند و از بین خودشان انتخاب کردند. این طور که به یاد دارم یک مدت دست آقای خامنهای بود، در واقع اول آقای رفسنجانی بود و بعد ایشان انصراف دادند و آقای خامنهای را کردند جانشین ایشان. فرمانده سپاه هم آن وقت آقای منصوری بود که او هم همزمان عضو حزب جمهوری اسلامی بود. در نهایت سپاه زیر نظر شورا بود و بعد از انحلال شورا در قانون اساسی جدید فقط سپاه پاسداران قید شد و کمیتهها حذف شدند. اصل ۱۱۰ میگفت فرمانده سپاه را به پیشنهاد شورای دفاع، رهبر تعیین میکند و اصل ۱۱۳میگفت آنچه از فرماندهی ارتش و سپاه که در اصل ۱۱۰ قید نشده در اختیار رییس جمهوری است و دیگر بعد از آن فرماندهی واضح داشت سپاه.
در این یادداشتها نظرات افراد مختلف شورا در مورد سپاه جالب بود؛ مثلا قطبزاده سپاه را مستقل از دولت میپسندید تا بتواند «پاسدار واقعی انقلاب» باشد حتی اگر از دولت بودجه بگیرد. این مواضع حالا که سپاه به نوعی کشور را در اختیار گرفته به نظر کمی عجیب میرسد اما در آن زمان چطور؟ این موضع کمی تند و به اصطلاح «انقلابی» نبود در ترکیب شورا؟
این مواضع ایشان به نظر من از این جهت بود که خبری از آن طرح محرمانه نداشت، اگر میدانست که مستقل از دولت یعنی در اختیار حزب جمهوری اسلامی شاید مواضع دیگری اتخاذ میکرد. یعنی این خطوط را اگر میتوانست تفکیک کند مواضعاش احتمالا فرق میکرد؛ یک خط مخالف نهادسازیها که مرتب نسبت به تمرکز قدرت و کودتا هشدار میداد، خط دیگر اما نه مدافع آن بود. مسئله دیگر این است که آقای قطبزاده آن زمان در آن طرف قرار داشت، شاید بیآنکه بداند. از موضع قدرت میگفت؛ بازوی نظامی داشته باشم، با گروههای مخالف مسلحانه درگیر شویم، بعدها اما تغییر موضع داد، خیلی دیر.
آقای قطبزاده آن زمان در آن خط قرار داشت، از موضع قدرت میگفت؛ بازوی نظامی داشته باشم، با گروههای مخالف مسلحانه درگیر شویم، بعدها اما تغییر موضع داد، خیلی دیر.
پس مواضعشان همانوقت هم به نظر شما «انقلابی» بود؟
از دید من ضد انقلابی بود، در انقلابِ ما گل بر گلوله پیروز شد، سرنوشت چنین انقلابی را به دستان مسلح نمیسپارند. آن سپاه و دادگاه انقلاب طبق آن طرحی که ما از آن بیخبر بودیم تشکیل شد. ما خبر نداشتیم وگرنه موضع اصولی میگرفتیم. در میان مردم هم شروع میکردم به حرف زدن که این طرح خطرناکی است و بازسازی استبداد است و خیلیها میتوانستند به عمل برخیزند و هشیار شوند. حتی رهبران حزب جمهوری اسلامی هم بعدها قربانی شدند، آنها هم میتوانستند بیدار شوند و این طرح را نپذیرند اما متاسفانه ترس گروههای مسلح مانند فداییان و کومله و خصوصا ارتشیها و ترس از کودتای آنان اینها را کشاند به سمت سپاه.
حالا برویم سراغ روابط شما و آقای خمینی، در جای جای این سند این نگرانی از سوی شما برای حفظ اعتبار ایشان مطرح میشود، جایی میگویید: «ترتیبی که در روزنامههای داخلی و خارجی آمده مثل این است که مهندس بازرگان مظهر دموکراسی است و خمینی ماشین اعدام» یا در جایی میگویید: «خدمت آقا راجع به زندانیان گفتم که افکار عمومی شما را مقایسه با هیتلر». این نگرانی از چه بابت بود؟ از اینکه واقعا عقیده داشتید مطلع نبودند یا تلاشی بود برای منصرف کردن ایشان در تایید و دامن زدن به تندرویها؟
اولا که من ایشان را مبرا نمیکردم و مواضع انتقادی داشتم. من گفتم مردم شما را با هیتلر مقایسه میکنند و این نتیجه کارهای خودشان هم بود. ببینید ایشان از نظر من باید نماد معنویت ما باقی میماندند و من معتقد بودم که عمل خشونتآمیز نباید از ایشان صادر شود یا به ایشان نسبت داده شود. این دو تاست. هم به ایشان انتقاد میکردم که نباید رویهای داشته باشید که با هیتلر مقایسه شود هم اینکه اگر کسی این کارها را میکند خودش را به ایشان نچسباند و منسوب نکند. چون دید من آن زمان این بود که این تندروها با استفاده از چماق آقای خمینی جاده خود را صاف میکنند.
ایشان به من میگفتند که اینها به من ربط ندارد. با اتکا به حرف ایشان هم من میگفتم تندروها دارند از وجود ایشان سواستفاده میکنند. از این رو وقتی از خطر دیکتانوری و کودتا حرف میزدم درباره ایشان صحبت نمیکردم. دلم میخواست که ایشان یک چهره معنویتر از گاندی پیدا کند و این را برای خودمان و دنیا لازم میدانستم و تا آخرین دیدارمان هم بر آن اصرار داشتم.
آخرین دیدارتان چه زمانی بود؟
۱۶ خرداد ۱۳۶۰ و حتی به ایشان چند نوبت نامه هم نوشتم و گفتم شما باید معنویتی داشته باشید که کوچکترین لکهای به آن نیافتد.
جواب ایشان چه بود؟
میگفت من راضی نیستم در قیامت کسی این احکام قضایی و کشتارها را به من نسبت بدهند. من گفتم؛ بسیار خوب آقا شما همین را که میگویید بنویسید، مکتوب کنید و بگویید که راضی نیستید و به شما ربط ندارد، آنوقت اگر دیگر کسی توانست از این احکام صادر کند مسئولیتش با من. البته حاضر نشد این را بنویسد. رویه عمومی من این بود، اما در عین حال انتقاد هم میکردم؛ یک بار درباره حجاب بحث کردیم، همان وقت که میگفتند «یا روسری یا توسری» در حضور مهندس بازرگان بود که به ایشان گفتم مگر شما نبودید در فرانسه گفتید زنان در پوشش آزادند؟ گفت من در فرانسه از راه مصلحت حرفهایی را زدم که الان لازم ببینم عکس آن را میگویم. من گفتم: «هاذا ماکیاول» تازه ماکیاول هم نگفت که به این صراحت بزنید زیر حرفتان. گفت که یک جوری وانمود کنید که انگار من میخواهم و دیگران گوش به حرف نمیکنند و کار خودسرانه میکنند. از آنجا که بیرون آمدیم مهندس بازرگان گفت بیا لباتو ببوسم که با این صراحت گفتی.
به ایشان گفتم مگر شما نبودید در فرانسه گفتید زنان در پوشش آزادند؟ گفت من در فرانسه از راه مصلحت حرفهایی را زدم که الان لازم ببینم عکس آن را میگویم. من گفتم: «هاذا ماکیاول»
انتقادات شدیدی هم میکردم بالاخص آن اواخر، در «کارنامه» هم نگاه کنید من سرنوشت هیتلر را توضیح دادم چون دایم کارنامه را میخواند، مینوشتم بلکه عبرت بگیرد و خود را از این وادی کشت و کشتار بیرون بکشد. از اول من حواسم بود که هیچ لکی بر دامن معنویت ایشان ننشیند. بالاخره همانطور که گفتم ایده انقلاب ما گل بر گلوله بود و در چنین جهان پرخشونتی این معنویت چیزی نبود که بشود به سادگی از کنار آن گذشت. من تعجب میکنم چرا این آدم قدر خودش را ندانست. بهرحال مسئله این بود و من مرتب این مراقبت را داشتم تا لحظه آخر.
خب برگردیم به شورا؛ جناب بنیصدر چرا بعد از انقلاب هم نام اعضای شورا محرمانه ماند؟ مگر ممکن است یکی از نهادهای مرجع اداره کننده کشور و یا یه عبارتی مهمترین مرجع آن مخفی باشد؟ حتی قبل از اینکه بحث ترورها پیش بیاید. در نهایت روزنامه انقلاب اسلامی وابسته به شما در آبان ۵۸ نام اعضای شورا را افشا کرد، آن ضرورت چه بود که در آبان ۵۸ از بین رفت؟
من در زمان شکلگیری شورا نبودم، بعد که رفتم به من گفتند محرمانه است، پرسیدم چرا گفتند اول به لحاظ امنیتی چرا که اعضای ساواک هنوز شبها ترور میکنند در کوچه و محله ها و حتی در آن دوره ماشین ضد گلوله برای اعضای شورا سفارش داده بودند. من تعجب میکنم اگر آبان ۵۸ این اتفاق افتاده باشد، کسی بنا نبود اسامی را فاش کند این کار نادرستی بود. دلیل دوم هم این بود که اشخاصی حسادت میکردند به اعضای شورا و کسانی بودند که میگفتند چرا این هست و آن نیست و بهتر است ترکیب شورا مخفی بماند تا این حرف و حدیثها پیش نیاید.
اعضای شورا بر چه مبنایی انتخاب میشدند؟ در صورت مذاکرات شورا بخش کوچکی از این بحثها درباره اینکه دانشجویان و کارگران در شورا باشند یا نه و بحث انتخابی یا انتصابی بودن شورا را میبینیم، اما به درستی مشخص نیست که در نهایت اعضای جدید با چه سازوکاری انتخاب میشوند.
در این صورت جلسات که من دیدم کاستیهایی وجود دارد یا آقای شیبانی نتوانسته همه را بنویسد یا سانسور شده، در مورد زنان من به خاطر دارم که کسانی که در مورد حضور زنان مخالف بودند چه میگفتند. من پیشنهاد میکردم که دانشجویان، بازاریان، زنان هر کدام نماینده خود را داشته باشند، آنها میگفتند این ممکن نیست و کار دشواری است، ما چه کسی را مثلا به عنوان نماینده دانشجویان بیاوریم با چه ساز و کاری؟ من به عهده گرفتم اما قبول نشد. بعد قرار شد برای ورود عضوهای جدید معروفیت آنها را در جامعه بسنجیم و ببینیم که سخنگوی چه قشرهایی میتوانند باشند، اما در عمل اینطور نشد. مثلا یک آقای مهندس جلالی بود، که نمیدانم مهندس بود یا نه که «قرآن در صحنه» در تلویزیون میگفت و آقای قطبزاده گفتن ایشان بیایند شورا چون بین مذهبیها خیلی محبوبیت دارند. یا مثلا آقای دکتر پیمان را آوردند و گفتند هم سابقه مبارزه داشته و هم چپها قبولش دارند. آقای میرحسین موسوی را هم که عضو حزب جمهوری اسلامی بود آوردند، گفتند که که جوان است و نقاش و همسرش در دانشگاه وجهه دارد. اما در نهایت هیچکدامشان زیاد نماندند، چون عضویت شورا آنوقت کار سادهای نبود. حالا الان این پهلویچیها میگویند که ما بهشت گذاشتیم و بعد شد جهنم، اما اینطور نبود، حتی پول برای امور روزانه نبود و برای کارهایی خیلی کوچیک و دم دستی پول نداشتیم، همه را غارت کرده و برده بودند. در این وضعیت کار بسیار دشوار بود و نیاز به کاربلدی و قوه ابتکار داشت. مثلا همین آقای خامنهای، آدمی با استعداد متوسط هم نبود و فقط به این دلیل که عضو حزب جمهوری اسلامی بود و آقای رفسنجانی ایشان را آورد شد عضو شورا. اینها میآمدند و مینشستند. اغلب در جلسه سکوت میکردند و کاری از پیش نمیبردند.
نظر و تایید آقای خمینی هم برای آوردن اعضای جدید لازم بود؟
آقای خمینی اختیار را داده بود به شورا که اعضای خود را انتخاب کند و یادم نمیآید که روی تک تک اعضای نظر میداد یا نه.
ادر مورد نقش آقای خامنهای در شورا و در مجموع در آن مقطع بیشتر برای ما بگویید، چون بالاخره کمتر از یک دهه پس از آن، ایشان به شخص اول مملکت بدل شدند.
تا جایی که من به یاد دارم کار شورا علم و اطلاع میخواست که ایشان نداشتند. مثلا لایحه اقتصاد میآمد که ایشان وارد نبود و هیچ علمی نداشت. ما ایشان را یک منبری تلقی میکردیم مثل عضو جامعه وعاظ، حتی به لحاظ فقهی هم چندان مورد توجه نبود، توجیه حضورشان نمایندگی از سوی وعاظ بود. اگر نه عضو موثری که همفکری و همکاری ثمربخش داشته باشد نبودند.
ما ایشان [آقای خامنهای] را یک منبری تلقی میکردیم، مثل عضو جامعه وعاظ، حتی به لحاظ فقهی هم چندان مورد توجه نبود، توجیه حضورشان نمایندگی از سوی وعاظ بود.
درباره روابط شما و دولت موقت، شما در زمانی که عضو شورا بودید؛ انتقاداتی به دولت موقت داشتید مبنی بر اینکه «نظام» ندارد و از سوی دیگر تعدد مراکز تصمیمگیری به نظرتان مانع بسامان شدن کارها بود. در مقطعی که در بهمن ۵۸ و قبل از پایان کار شورا هم رییس جمهور بودید و هم رئیس شورا باز هم این مشکلات حل نشد، موانع چه بود؟ در زمان بازرگان شما و بهشتی تاکید داشتید که باید دولت انقلابی جایگزین این دولتی که میخواهد «اساس نظام پیشین را حفظ کند» و فقط اصلاحاتی انجام دهد، بشود، آیا دولت انقلابی در دوره شما ممکن شد و کار کرد؟
ببینید، من هیچوقت دولت پیدا نکردم عملا، حکومت پیدا نکردم. وقتی من بر سرکار آمدم همه وزرای آقای بازرگان باقی ماندند، مجلس جدید هم آمد و آقای رجایی را به زور چماق آقای خمینی و کاملا تحمیلی به گذاشتند، هم مجلس و هم رجایی تحمیلی بودند.
مسئله این بود که من جمع خودم را برای پیش بردن برنامههایم نداشتم، یک بار در جلسه شورای انقلاب، آقای رفسنجانی هم نقل کردند بعدها، از من پرسیدند اگر شما بخواهید حکومت تشکیل بدید هیات وزیران شما چه کسانی هستند، من لیستی از جیبم در آوردم و دادم و هاشمی میگوید که خب ما دیدم او آدمهایش را دارد. در همان روزهای آغازین ریاست جمهوری من، به آقای خمینی پیشنهاد دادیم که منتظر مجلس نشویم و من حکومت تشکیل بدهم و ایشان موافقت کرد. ما با عجله نشستیم که تا قبل از تغییر نظر ایشان هیات وزیران را تشکیل بدهیم، چون میدانستیم که ایشان روی تصمیماتشان نمیمانند، به شدت مشغول کار بودیم که آقای احمد خمینی تشریف آوردند و گفتند آقا گفتند موافقت قبلی را «کم لن یکن» تلقی کنید.
چه کسی روی تغییر نظرشان اثر داشت؟
بعدها معلوم شد که رفسنجانی رفته و به او گفته که آقا اینجوری بنیصدر مجلس را هم در اختیار میگیرد و اگر حکومت دست او باشد نمیگذارد ما انتخابات مجلس را هم برگزار کنیم و خلاصه منصرف کردند ایشان را. پس من هیچوقت متاسفانه حکومت پیدا نکردم، با این حال من همیشه با حکومت بازرگان همکاری نزدیک داشتم اینها چیزهایی است که بعدها گفته شده که انتقادات من سبب شد حکومت بازرگان ساقط بشود، ایشان کتاب نوشته یک کلمه در این باره ننوشته.
خب لزوما انتقادات به سقوط دولت ایشان منجر نمیشد و میتوانست با این هدف نباشد
بله، دمکراسی همین است، همانجا مهمدس بازرگان کمیسیون اقتصاد را به ریاست من تشکیل داد، طرحهای اقتصادی تهیه میکردیم و در برنامههای اقتصادی و بودجه نویسی شرکت میکردم. نتیجه آن تدابیر این شد که تا قبل از آمدن رجایی و رفتن اقتصاد به مجرای مصرف و رانتمحوری اقتصاد ایران رفت به سمت تولیدمحوری و در شهرها رو روستاها متوسط درآمد از متوسط هزینه بالاتر رفت. قیمت نفت را هم تا ۳۴دلار رساندیم. آن نقد مراکز متعدد قدرت هم وجود داشت اما علت آن آقای خمینی بود.
بهعنوان آخرین موضوع برویم سراغ بحث مجلس موسسان و مراحل تکوین قانوناساسی، چه اتفاقاتی افتاد که تصمیم تشکیل مجلس موسسان برای تهیه و تنظیم قانون اساسی تغییر کرد؟ باز هم از تغییر نظرات ناگهانی آقای خمینی بود؟
بحث آن دو خط متفاوت موجود در شورا باز اینجا هم مطرح بود، این مسئله خودش را در اقتصاد نشان میداد، در اینجا نشان میداد، در مسئله زنان نشان میداد. بر سر این مسئله هم آن خط میگفت تشکیل مجلس موسسان مقدور نیست. آخرین جلسه بحث درباره این موضوع، در خانه آقای خمینی بود، در یک طرف تا آنجا که به یاد دارم مهندس بازرگان و من و دکتر سحابی بودیم (در صورت جلسات البته نوشتهشده که مهندس سحابی مجلس موسسان را مقبول نمیداند) ولی تا آنجا که به یاد دارم ایشان مدافع مجلس موسسان بود. آن طرف حزب جمهوری اسلامی میگفت پیشنویس را به رفراندوم بگذاریم. به یاد دارم آقای رفسنجانی میگفت:«ما قانون اساسی به این تمیزی با پیشنویس تهیه شده داریم همین را به رفراندوم بگذاریم تمام شود برود، شما فکر میکنید مجلس موسسان از چه کسانی تشکیل میشود، قشری هستند، افراد نادان میآیند فلان میکنند در قانون اساسی». خلاصه اینکه با مجلس موسسان مخالف بود. متاسفانه آقای طالقانی وسط را گرفتند و گفتند نه موسسان نه رفراندم، مجلس خبرگان. من آنجا گفتم خب این که میشود، مجلس اسقفها که پاپ را معین میکنند، آقای بهشتی گفتند نگران نباشید ما ترتیبی میدهیم که دو سوم مکلا باشند و یکسوم معمم. در عمل اما اینطور نشد و از آن طرف هم کلاهیهای خبرگان از روحانیون بدتر شدند. کاش به همان رفراندوم قناعت کرده بودیم و ایران از این بلای ولایت مطلقه حفظ میکردیم، طمع زیادی در سیاست روا نیست.
اما خب ایراداتی که به بحث رفراندوم هم وارد بود غیرمنطقی نبود، به رفراندوم گذاشتن قانونی که با عجله نوشته شده و هنوز چندان روی آن کار نشده بود هم درست به نظر نمیرسید، درست است؟
بله خب مطمئنا مجلس موسسان تشکیل میشد بهتر بود ما همانوقت هم کاملا راضی نبودیم از پیش نویس و حقوق شهروندی را کافی نمیدیدم.
پیشنویس مورد بحث قبل از دیدن آقای خمینی است یا بعد از آن؟
این همان پیش نویس اولیه است که آقای حبیبی تهیه کردند. بعد آن در دفتر دکتر سحابی یک کمیسیون قانون اساسی تشکیل شد، آن را خواندیم، دیدیم ترجمه قانون اساسی فرانسه است، دکتر سنجابی هم گفتند این پیشنویس نظام ندارد، بهتر است از اول یک قانون تازه و نظامدار تهیه کنیم. آن کمیسیون دوباره یک قانون اساسی تهیه کرد و آن در شورای انقلاب به بحث گذاشت، به اتفاق آرا تصویب شد و بعد رفت برای آقای خمینی و مراجع، مراجع پذیرفتند. یک روز دکتر سحابی به من تلفن کرد گفت:«باز این آقا خراب کرد» گفتم چی را؟ گفت قانون اساسی را، هشت تا ایراد گرفت. به اتفاق آقای بهشتی و موسوی اردبیلی رفتیم قم شش اشکال را رفع کردیم و ماند دو اشکال. یکی این بود که در پیشنویس گفته شده بود زن و مرد میتوانند نامزد ریاست جمهوری بشوند، آقای خمینی میگفت ولایت به زن نمیرسد.
در پیشنویس قانون اساسی گفته شده بود زن و مرد میتوانند نامزد ریاست جمهوری بشوند، آقای خمینی میگفت ولایت به زن نمیرسد.
من باز به ایشان یادآوری کردم که در فرانسه گفتید میشود و این قانون طبق آن قول است و ما نمیتوانیم آن را برداریم. دومین ایرادشان هم این بود که میگفت شما حقه زدید، برای شورای نگهبان ترکیبی درست کردید که اکثریت آن فقها نیستند از این رو در واقع فقها نیستند که قوانین را از لحاظ شرعی تصویب میکنند و این یعنی فقها در اقلیت میمانند و قوانین غیراسلامی تصویب میشود. ما این اشکال را هم زیر بار نرفتیم و گفتیم مگر حقوقدانان غیرمسلمانند. خلاصه قرار شد آن پیشنویس به مجلس موسسان یا رفراندم برود.
این پیشنویسی بود که تحت کمیسیون به ریاست دکتر سحابی شکل گرفت و اعضای آن من بودم و عزتالله سحابی، دکتر سنجابی، دکتر صحت از حزب ملت، دو قاضی دیوان عالی کشور، آقای مطهری تا زنده بود و آقای لاهیجی، باقی را به یاد ندارم. جمع جامعی بود و پیشنویس را متناسب با اوضاع آن روز تهیه کردیم، در نهایت اما معتقد بودیم بهتر است مجلس موسسان تشکیل شود اما خب طمع زیادی رودل آورد و خبرگان و این قانون اساسی را در دامان ما گذاشت.
خیلی ممنونم از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…