چندی پیش پسرم پرسید: «اگر تو متصدی کشور بودی چه میکردی؟» گفتم: «متصدیان اگر میخواستند میتوانستند با پنج تصمیم داخلی بسیاری از مشکلات را حل کنند، ولی غرور اجازه این کار را نمیدهد.»
با این همه بعدا که تامل کردم دیدم آن پاسخ تاریخش گذشته است. آن جملهای از پیش بستهبندی شده بود، تقریبا شبیه به بسیاری کلمات و عبارات که در موقعیتهای خاص بیرونشان میکشیم و به کارشان میبریم، بدون آنکه رویشان فکر کنیم؛ «قربان شما»، بدون آن که حقیقتا برای نزدیک شدن به مخاطب حاضر به جانفشانی باشیم؛ «قابل ندارد»، بیآن که آنچه هدیه میدهیم روی دستمان باد کرده باشد؛ به جوابی به پسرم دادم هم زمانی باور داشتم، و هنوز درستیاش را آرزو میکنم، ولی آیا همچنان صمیمانه به آن معتقدم؟
به عنوان کسی که جوانیاش را خرج جمهوریمان کرد و به جرم خیرخواهی و طلب اصلاح آن چند سالی از جامعه دور بود، با تاسف به اطلاع میرسانم که نظام سیاسی کشور از دست رفته است. شش ماه پیش این خبر به دستم رسید، در عین حال چونان آگهی هر ضایعه وخیمی، یک چند چشمهایم را میمالیدم تا آن را باور نکنم. ولی نشانهها یکی پس از دیگری از راه میرسند، و چونان بیماری که از او قطع امید شود دیگر مسئله فقط زمان است.
آیا ممکن است اشتباه کرده باشم؟ آنچه را دیدهام باز میگویم تا خود قضاوت کنید.
در میان حوادث سال ۹۸، سقوط هواپیمای اوکراینی یک نقطه عطف بود، نه چون برای اولین بار به مردم دروغ گفته میشد؛ آنان که از حقیقت خبر داشتند گویا چیزی بر زبان نیاوردند، و آنها که سخنگویی کردند ظاهرا حاق داستان را نمیدانستند. با این همه، پرده حیا میان نظام و مردم دریده شد. از آن پس دیگر کسی حق نداشت شک کند که حاکمیت در صورت وجود «مصلحت» دروغ خواهد گفت، ولو این مصلحت به افسری تعلق گیرد که دویست و شصت و چند نفر را اشتباها کشته است.
خبرهایی هستند که امروز عنوان نخست مطبوعات میشوند، اما حلول فردا اهمیتی برایشان باقی نمیگذارد. و اخباری هستند که گذشت زمان آنها را چونان بذر میپرورد و به واقعیات سرنوشتساز زندگی اجتماعی ما تبدیل میکند. خبر هواپیمای اوکراینی از نوع دوم بود. زیرا از آن پس دیگر کسی حق نداشت شک کند که حاکمان اگر «مصلحت» باشد دروغ میگویند.
کمی بعد یک کارشناس تغذیه ادعا کرد شیرهای موجود در بازار به علت تغذیه احشام از غلات آلوده مناسب مصرف نیستند. یک طرف وزارت جهاد، وزارت بهداشت، و سازمان دامپزشکی با آن همه سابقه، اعتبار، بودجه و نیروهای دانشمند قرار گرفت و در سوی دیگر کارشناسی تنها، که بعد از چند روز سر از زندانهای امنیتی در آورد. سرانجام کدامیک غالب شدند؟ برای کشف پاسخ باید پرسید آن کسی که در اطلاعات سپاه به بازجویی از این کارشناس مشغول بود آیا خودش در خانه شیر استفاده میکرد؟ انگاری آن شئ پرنده به راستی در آن واحد دو وزارتخانه و یک سازمان عظیم را با خاک یکسان کرده بود، و بیشتر از آن- زیرا جامعه نه با ساختمان دستگاهها، که با فایدهشان کار دارد، و پس از آنچه در دیماه روی داد مجموع نهادهای حکومتی دیگر از پس انجام ماموریتهایشان بر نمیآیند.
شاید بهتر است بگویم بعضی از ماموریتهایشان؟ اما نه! چون سیاستمدار کاری جز حرف زدن ندارد. او حتی اگر قرار باشد هزار نفر را در خیابان بکشد به کسانی میگوید در ازای وعدههایی در دنیا و آخرت این کار را برایش انجام دهند؛ اگر راست بگوید. یا اگر جدا به فکر حل ریشهای مشکل و اصلاحات بیفتد پشت تریبون میرود و سخنانی بر زبان میآورد؛ اگر راست بگوید.
چه ایرادی دارد کسانی که در دوران نمایندگی مرتکب فسادهای مالی و اخلاقی شدهاند سلب صلاحیت شوند؟ اگر راست بگویند.
چه استبعادی دارد که فلان درصد از مردم در انتخابات شرکت کنند؟ اگر راست بگویند.
چرا باید ویروس کذایی تعادل ما را بستاند و به کارهایی قرون وسطایی چون قرنطینه شهرها وا دارد؟ اگر راست بگویند.
چند ایرانی بر اثر همهگیری جانشان را از دست دادهاند؟ در مقایسه با دیگر کشورها تعدادی نسبتا ناچیز – اگر راست بگویند – کارنامهای درخشان که تمامی ملتها باید به آن غبطه بخورند و دولتهای پیشرفته خوب است از آن سرمشق بگیرند؛ اگر راست بگویند.
چه ایرادی دارد که کشور در مقابل تحریمهای ظالمانه به دنبال شرکای تجاری مطمئن و قوی برود و از موضع برابر با آنان قراداد اقتصادی عادلانه ببندد؟ اگر راست بگویند.
از فردا اجارهها ثابت خواهند ماند، اگر راست بگویند، و تورم کاهش پیدا میکند، و ارز ارزان میشود، و اگر تا مرداد تحمل کنیم از گردنه خواهیم گذشت و ….
توجه کنید که حتی عبور از گردنه تحریمها هیچیک از مشکلات فوق را چاره نمیکند.
اینها تازه مثالهایی از روابط دولت- ملت هستند. به مجلس نگاه کنید. درون خود نظام جای آن هست که از هم گسیختگی بیشتر باشد، زیرا اطلاع دقیقتر است – اطلاع از نااطلاع بودن هر اطلاع. بدین ترتیب اتفاقی چون حادثه نطنز شاید معنایی وخیمتر از آنچه میپنداریم حمل کند. بیگانگان از مدتها پیش در پی وارد آوردن چنین ضربهای بودند. آنها اگر دستشان میرسید بهترین زمان برای انجام این کار در جریان مذاکرات برجام یا پیش از آن بود، تا بسیاری از مباحث اساسا موضوعیتشان را از دست بدهند. چطور شد که اینک به چنان کاری موفق شدند؟
سامانهها یکی پس از دیگری فایدههایشان را از دست میدهند، تا جایی که حتی از تامین امنیت ناتوان شوند. بلکه در حلقه کسانی که باید امنیت ملت را برقرار کنند حرف از «تابستان خونین»، حرف از ناامن کردن جامعه برای مردم فقیر به میان آید.
دستگاه یکی پس از دیگری فایدههایش را از دست میدهد. و چیزی بر زمین باقی میماند که به مردم سود برساند؛ «ما ینفع الناس فیمکث فی الارض». انگاری نظریه کارکردگرا بر اساس (از جمله) این یک جمله قرآن تاسیس شده باشد. نهادها تا زمانی که کارکرد دارند به حیات خود ادامه میدهند، و همین که فایدهشان از دست برود بقایشان هم منتفی میشود.
خصوصا که جامعه دارد پا به مرحلهای جدید از حیات جنبشیاش می گذارد که در متون علمی ذیل نظریه پیچیدگی از آن با عنوان رهبری پدیدار شونده (emerging leadership) یاد میکنند، و آنچه هفته پیش تحت عنوان کارزار #اعدام نکنید روی داد شاهد بارز آن است. در وضعیت رهبری پدیدار شونده جامعه در مناسبات خود به درجهای از بلوغ میرسد که پیچیدهترین کارکردهای رهبری را بدون وجود یا دخالت رهبران عینی (به قول آدام اسمیت بر اثر دخالت دستی نامرئی) به موقع اجرا میگذارد. مثال بارز این وضعیت بازارها هستند، که یک رشته بزرگ از دانش – موسوم به ملکه علوم اجتماعی – در بخش اعظم خود به پژوهش در کارویژه آنها میپردازد. یازده سال پیش پس از تظاهرات روز قدس میرحسین موسوی در بیانیه شماره ۱۳ آورد: «اگر همه در خانههایمان نشسته بودیم و در عین حال پیاممان با همین صراحت ابلاغ میشد دستاورد ما هیچ کمتر نبود.» در آن روز اکثر مخاطبان میپرسیدند مگر چنین چیزی امکان دارد، و اگر ممکن باشد مستلزم چه حجم عظیمی از نوآوری و هدایت در سمت نیروهای سیاسی پیشگام جامعه خواهد بود؟ هفته گذشته عین این اتفاق افتاد، بدون آنکه هیچ کس بتواند رهبری آن را به خود نسبت دهد. یک ماه بعد در آبان ۱۳۸۸ ثلث آغازین بیانیه شماره ۱۴، به چنین تحولی، به چنین بلوغی در مناسبات درونی جامعه در جهت ظهور این گونه از رهبری (پدیدار شونده) اختصاص داشت: «مردم ما امروز رهبرانند.» این جمله اگر آن روز آرزو بود، اینک یک واقعیت به شمار میآید.
«همین که خواستهای در جامعه متولد میشود دیگر هیچ کس قادر نیست از برآورده شدن آن ممانعت کند و دولتها (و قدرتها) تنها میتوانند بر مقادیری چون زمان و میزان و شکل تحقق آن تاثیر بگذارند.» (بیانیه شماره ۱۴ میرحسین موسوی)
اینک میتوان گفت که رهبران جنبش سبز کمکم دارند به آزادی میرسند، زیرا آرمانهایشان یکی پس از دیگری محقق میشود. میرفندرسکی میگفت «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی». آیا محاسبات فلسفی او درست بود و تصویر آن رهایی بر این پایین نیز میافتد، و باز جسم رنجور عزیزانمان را در آغوش خواهیم کشید؟ این دیگر مشکل فندرسکی است. بعید است او اشتباه کند، هرچند «کذب الوقاتون»؛ وقتگذاران دروغ گفتند، «و هلک المستعجلون»؛ و شتابجویان فرسوده شدند، «و نجی المسلمون»؛ و تسلیمشوندگان (به حق) نجات یافتند. به کامیابی عزیزان ما که مثالی از تسلیمشدگان به وعده الهی بودند بنگرید، و به آثار فرسودگی در کار کسانی که از فرط میل به عاجله جهان خیرخواهان را در حصر و حبس و انزوا انداختند نظر بیندازید. پس از چندی دروغگویی کسانی را نیز که به زمانی دیر یا زود وقت میگذارند خواهید دید.
فرصتها چون ابر گذشتند و تنها عبرت باقی ماند. توهم به داد کسی نرسید و وعدهها از وعید باز نداشت. حقیقت از ادعا نترسید، و واقعیت از کسی رودربایستی نکرد و برای تحقق اجازه نخواست. مبادا دیگران را مخاطب این جملات تصور کنیم. ابدا ابدا. بلکه این ما هستیم که اکنون به این هشدارها نواخته میشویم. «تلک امه قد خلت، لها ما کسبت و لکم ما کسبتم»؛ آنها گروهی بودند که در گذشتند، هر نیک و بد که کردند به خودشان رسید، و شما هم هرچه به دست میآورید به سود یا ضرر خودتان است.
اینها که گفتیم هیچ راز بزرگی نبود. همه از چپ و راست میدانند که رویدادهای ناگواری در پیش است. و پیداست که هیچ راهحلی در چشمانداز وجود ندارد. فعالان سیاسی از چپ و راست اکثرا اینها را به شم سیاسی بوئیدهاند و از هم اینک خود را برای تحولات آینده آماده میکنند. هیچ نشده شاید برخی فکر آن باشند که چه کسی را یار بکشند و که را فردا از قطار پایین بکشند. آینده کدامیک را بالا می برد یا فرود می آورد؟ اگر شما هم به جای روح تاریخ باشید، از دیدن این نشانهها سرخورده میشوید. بلکه اگر به جای روح باشید قطعا برای هر کار خود غایتی در نظر میگیرید، که چون دریا رودها را به سوی خویش در جریان میاندازد و تنها کسانی را که با آن هم جهت هستند به مقاصدشان واصل میکند. به گمانم آن غایت اعتماد است.
در کار دولت کنونی دقیق شوید. از آن گله میکنیم که هفت سال پیش یا سه سال پیش در وعدههایی که میداد هیچ قصد انشاء نمیکرد و حرفهایی میزد که میدانست قرار است به خلافشان عمل کند. ولی انصاف آن است که مردم هم در رایی که میدادند دست کمی از این نداشتند. از همان ابتدا آن را چونان یک همسر موقت، یک همراه موقت به حساب میآوردند – زیرا پروژهاش بازسازی اعتماد از دست رفته در جامعه، پروژهاش رسیدگی به این عمیقترین و استخوانسوزترین معضل ملت ما، نبود. از این پس نیز داستان همین است. هر بازیگری که بازی آغاز کند جامعه با او بازی خواهد کرد؛ سهمش را از وی بر میدارد و دورش میاندازد، و آن کس که آرمانش ایجاد اعتماد در جامعه باشد باقی میماند، زیرا «ما ینفع الناس فیمکث فی الارض». و آن منفعتی که مردم مبرمترین نیاز را به آن دارند این است.
راه ایجاد اعتماد در مردم اعتماد است به مردم. از داستانهایی که پیش چشممان روی داد درس بگیریم. آن سرمایههای عظیم که انقلاب برای دستاندرکاران فراهم آورد وقتی رو به کاستی گذاشت که در اعتماد به مردم کوتاهی شد. در خاطرات مرحوم هاشمیرفسنجانی از اوایل دهه شصت ثبت است که متصدیان واهمه داشتند نکند با توجه به تعطیلات، کسی به تظاهرات روز جمهوری اسلامی نرود و این مراسم مایه آبروریزی و زبان درازی دشمنان شود، لذا گفتند شاید بهتر باشد این گونه سالگردها را کم کنیم. اتفاقا مردم در آئین آن روز به صورت گسترده حضور پیدا کردند. دیگر آنها باید با چه زبانی میگفتند که به ما اعتماد داشته باشید؟ و مسئولان تظاهرات این روز را برچیدند. دیگر اینها باید با چه زبانی میگفتند که ما در هر حال به مردم اعتماد نداریم؟ سپس نوبت به تغییر قانون اساسی رسید تا پایگاه خود را ضدضربه کنند. در مقابل کدام خطر؟ خطری که به خاطر بیاعتمادی به مردم احساس میکردند. آنگاه نظارت استصوابی. این دیگر یک اهانت آشکار بود. هفت نفر اعضای اکثریت یک شورا مستصوب رای هفتاد میلیون جمعیتی تلقی شدند که به گفته امام حتی جامعه عصر پیامبر (ص) به اندازه آنان رشد نشان نداده بود. شکاف کنونی میان مردم و حکومت از اینجا است که ظاهر میشود. مسئولان شاید می پنداشتند اکثریت غالب مردم به زندگی روزمره اشتغال دارند و اساساً متوجه الزامات این تغییر نمیشوند تا از بابت آن احساس توهین کنند، و توجیهات دیگری از این دست. اما انتخابات دو سال بعد معلوم کرد ملت کاملاً متوجه ماجرا هست و به خلاف گذشته اصرار دارد دقیقاً به کسی رای دهد که نظام انتخاب شدنش را نمیپسندد – و چه انتخاب مبارکی! بلکه معلوم شد این نظام است که به نتایج اقداماتش توجه ندارد، به صورتی که مرتباً بر این احساس توهین افزود، تا اینک که میان مردم و حکومت فاصلهای واضح به چشم میخورد. در تمامی رویدادهایی که به تشدید مشکلات امروز انجامیدند آثار عدم اعتماد به ملت را میتوان ملاحظه کرد. شما این کار را نکنید.
اگر دوباره یکی دیگر از معجزه هزاره سوم بخواهد مردم را فریب بدهد چه؟ به نظرم باید اول ثابت کنیم که خودمان یکی از آن معجزهها نیستیم. خوشبختانه دانشمندان به روشنی نشان داده اند رویدادهایی از قبیل آنچه در آمریکای ۲۰۱۶ و ایران ۱۳۸۴ و نیز شماری دیگر از موارد روی داده است واکنش طبیعی و حتی عقلانی جوامع در مقابل خیانت به اعتماد ملت است. (۱)
فردا دارد از راه می رسد. با امانتداری و راستگویی از آن استقبال کنیم.
———
۱- به کتاب «هویت – سیاست هویت کنونی ومبارزه برای بره رسمیت شناخته شدن»/ فرانسیس فوکویاما/ ترجمه: رحمن قهرمانپور مراجعه شود.
یک پاسخ
با سلام . اگر شما که خود را تحصیل کرده و مطلع میدانید را بشود حد اقل دو بار برای سالها سال فریب داد، چه انتظاری از ما مردم عوام دارید؟ اگر فرضا یک حکومت خوب اسلامی مثل زمان آقای خاتمی روی کار آمد و ربنا هم از رادیو پخش شود، شما راضی خواهید شد؟
دیدگاهها بستهاند.