مبعث پیامبر گرامی اسلام دو تصویر را پیش روی ما میگذارد: یکی پیامبری که «به مکتب نرفت و خط ننوشت» و دیگری کتاب و مکتبی که همان پیامبر براى ما آورده است. این مقال، حاصل تأملاتی در هر دو تصویر است که به اجمال مطرح میشود:
سواد کاذب، سواد صادق
تصویر اول را علاوه بر شواهد تاریخی، قرآن نیز تایید میکند و میگوید کسی به پیامبری برگزیده شده که «اُمّی» است و مانند روزی که از «امّ» خود متولد شده خواندن و نوشتن نمیداند. (۱)
در تجربهی بعثت، به چنین پیامبری وحی میشود که «بخوان»! یعنی از کسی که خواندن نمیداند خواسته شده تا بخواند، اما به صراحت نمیگوید چه چیزی را بخواند. تنها میگوید خواندنت را بر خدایی بنا کن که آفریننده است و انسان محصول آفرینش اوست. (۲)
این تعبیرِ «خواندن را بر خدا بنا کردن» حاصل دقتى ادبى در این آیه است که برخی مفسران نیز به آن اشاره کردهاند و من نیز همین ترجمه و تفسیر از آیه را ترجیح میدهم. (۳)
به نظر میرسد باید در اولویتها تجدید نظر کرد. اگر باور به اصول دین، شرط ورود به مسلمانی است رسیدن به «غایات دین» باید در مرتبهای مقدم بر فروع دین بنشیند و هر جا که فروع دین با غایات دین ناسازگار بود به سود غایات دین عقبنشینی کند.
هیچ مستندِ موجّهی وجود ندارد که نشان دهد پیامبر قبل از چهل سالگی و بعثتاش متدین به دین خاصی بوده است؛ مستنداتِ موجّه تنها میگویند که او را قبل از بعثت، محمدِ امین (امانتدار) و انسانی اخلاقی میشناختهاند. پس قرار است پیامبرِ اُمّی که تا کنون صفحهی ذهنش را به هیچ دین و آئین و کتاب و مکتبی نیالوده «آفرینش و انسان» را بر مدار خداوند بخواند. گویی اگر اهل خواندن و سپردنِ ذهن به کلیشهها و باورهای پیشینیان بود و صفحهی ذهن خود را با مشهورات، سیاه و «سواد» میکرد دیگر نمیتوانست جهان و انسان را خالصانه بخواند. سواد یعنی سیاهی و بنا بر آنچه گذشت میتوان سواد را در دو صورت تعریف کرد و دریافت که پیامبر به چه معنا اُمّی و بیسواد بوده است؛
یک: سواد از طریق انباشت ذهن و «ضبط» باورهای دیگران
دو: سواد از طریق مواجههی مستقیم با واقعیتِ هستی و انسان و «کشف» حقیقت به جای «ضبطِ» آنچه دیگران حقیقت میدانند یا میخوانند.
صورت نخست را «سواد کاذب» میخوانم و صورت دوم را «سواد صادق». مرادم از کذب و صدق در اینجا بیش از آنکه به دوگانهی رایجِ «راست و دروغ» نزدیک باشد به «آلودگی و خلوص» نزدیک است.
پیامبر پیش از بعثت، بیسواد بوده (به معنای نخست) و حالا قرار است با آن سوادی که هستی و انسان را کشف کرده «بخواند» و قرآن حاصل این «خواندن» است.
در این برداشت، تفاوتی نمیکند که مراد از وحی چه باشد؛ چه قول الاهیدانانِ سنتی که وحی را محتوای پیام خدا به پیامبرش از طریق ملکی به نام جبرئیل میدانند، چه رأی برخی از الاهیدانانِ معاصر که وحی را نوعی الهام درونیِ خداوند به پیامبر میدانند که او را بر بیانِ «آیات قرآن» توانا کرده و چه رأی برخی دیگر که قرآن را روایتِ رؤیاهای پیامبر میدانند. هر سه در این نکته مشترکند که ندایی (از درون یا بیرون) پیامبر را برانگیخته و از او خواسته که بخواند (إقراء) و قرآن، محصول آن قرائت و خواندن است.
غایات قرآن
پس از این دیدار کوتاه با پیامبرِ قاری، نوبت به کتابِ او میرسد و مهمترین پرسش پس از مواجهه با قرآن این است که این متن وحیانی، خود را و مقصد و مقصود و غایتِ خود را چگونه تعریف میکند؟
اگر ذکر و شرم و شفا را غایات دین و دینداری بدانیم ما مسلمانان تا چه اندازه به این سه غایت ملتزم یا نزدیکیم؟ آیا ما مسلمانان در این جهان احساس خوشبختی و آرامش میکنیم؟
به صراحتِ آیات قرآن، سه غایت را میتوان برتر از همهی مقاصد قرآن نشاند؛ و آن سه عبارتند از «ذکر، شرم و شِفاء».
آنچه که دربارهی این سهگانه آمده نه فقط آیات، بلکه دقیقا «غایات قرآن» است که میتوان گفت قرآن جز برای آنها نیامده است.
نخست «ذکر» به معنای یاد و یادآوری نه یادسپاری. در آیهی ۲۷سورهی تکویر آمده است: که قرآن جز ذکر هیچ نیست. نمیگوید قرآن، ذکر هم هست بلکه میگوید جز ذکر هیچ نیست و همهی احکام دین برای تجربهی این ذکر، طریقیت دارند نه موضوعیت. به عبارت دیگر هویت و غایتِ این کتاب «فقط» یادآوردنِ ساحتیست که از یاد انسان رفته است. گویی غباری و غفلتی بر یافتهها و دانستههای فطری و درونیِ آدمیان نشسته و چیزی را در درون خود از یاد بردهاند و حلقهی اتصال جان و جهانشان را با آن «ساکنِ جان» گم کردهاند و حالا این کتاب، ذکرِ پیدا کردن و پیدا شدن است؛ همان «پوشیده و پنهانِ» مولانا که گفت: «پوشیده چون جان میروی اندر میان جانِ من… ای هستِ تو پنهان شده در هستیِ پنهان من».
ذکر اما یادآوری است نه یادسپاری. یعنی قرار نیست قرآن چیز تازهای به ما بیاموزد، تنها قرار است به یادمان بیاورد آنچه را که خود میدانستیم.
دوم: «شرم» که بهترین ترجمه برای «تقوا»ست.
با تکرار و تاکید بر تقوا در ۲۵۸ جای قرآن و تعبیر مکرر «لعلکم تتقون»، میتوان دریافت که رسیدن به ساحت تقوا و تجربهی تقوا یکی از غایات قرآن است. «شرم» که بهترین ترجمه برای تقواست در سالهای اخیر مورد توجه و شرح و نقد الاهیدانِ معاصر، جناب عبدالکریم سروش قرار گرفته و ترجمهای سازگارتر با کاربرد تقوی در ادبیات عرب است. التزام به مراعات چنین ترجمهای میتواند فهم نظام اخلاقیِ تازهای از قرآن نیز به دست دهد و حتی جامعهی اخلاقیِ متفاوتی را بنا کند؛ اخلاقی که جوهر آن با عنصر شرم آمیخته و تعریف شده است. انسانِ شرمگین در آشکار و نهان از خدا شرم میکند و حقوق انسان و جهان را آگاهانه نقض نمیکند. انسانِ شرمگین، مهاری به قدرت و قوتِ شرم در درون خود دارد که اخلاق و انصاف را عامدانه زیرپا نمیگذارد.
سوم: «شفاء»
در پارهای از آیات قرآن وقتی هویت این کتاب تعریف میشود مفاهیمی مانند هدایت، موعظه، شفاء و رحمت آمده و در آیاتی دیگر تعابیری چون اطمینانِ قلب آمده است (۴) هدایت و موعظه در زیر مجموعهی «ذکر» قابل تعریف و تبییناند بر خلاف شفا و رحمت و اطمینان که به هم نزدیکند و به شرحی که میآورم این مجموعه را ذیل عنوان شفا نشاندهام. این آیات خبر میدهند از حضور طبیبانهی این کتاب در زندگیِ بشری که درد میکشد، رنج میبرد، آرام نیست و آشفته و پریشان است.
از همین جا وارد پرسشی میشوم که ما را به فرودِ بحث نزدیک میکند؛ اگر ذکر و شرم و شفا را غایات دین و دینداری بدانیم ما مسلمانان تا چه اندازه به این سه غایت ملتزم یا نزدیکیم؟ آیا ما مسلمانان در این جهان احساس خوشبختی و آرامش میکنیم؟ آیا شرم و عدالت و اعتدال و دلآرامی و شفاء را احساس میکنیم؟
به عنوان مثال، اگر قرآن شفاست و اگر -به تعبیر مولانا- پیامبران هم «طبیبانِ الاهند» و آمدند تا «سرِ غصه بکوبند، غم از خانه بروبند، همه شاهد و خوبند، همه چون مهِ عیدند» ولی احوال دینداران چیز دیگری باشد چه نتیجهای میتوان گرفت؟ اگر در محضر طبیب، بیماران به شفا و آرامش و شادمانی نرسند یا حتی بیمارتر و ناآرامتر شوند و یا یکی پس از دیگری بمیرند یا بمیرانند آیا عیب از بیماران است؟ یا کتاب و مکتبِ مدعیِ شفا و طبابت راست نمیگوید؟ یا راهی را که برخی برای رسیدن به شفاخانه نشانمان دادهاند به بیراهه میرود؟
اگر ما مسلمانان در این زمینه و زمانه چندان احساس خوشبختی نمیکنیم و از غایات دین دوریم و بهرهی اندکی از شرم و عدالت و اعتدال و دلآرامی و شفاء بردهایم بخاطر عدم التزام شخصیِ ما به غایات دین است یا مبنا و بنای دینداریِ ماست که ما را به بیگانگی با غایات دین کشانده است؟ بخش پایانیِ این مقال، پاسخ به همین پرسش است.
تقدم «غایات دین» بر فروع دین
عالمان مسلمان، تقسیمبندی مشهوری دارند تحت عنوان اصول دین و فروع دین. صرف نظر از تفاوتی که شیعیان و اهل سنت در زیرمجموعههای این اصول و فروع دارند، اجمالا پذیرش اصول دین را شرط مسلمانی میدانند (مانند توحید و نبوت) و التزام به فروع دین را لازمهی مسلمانی (مانند نماز و روزه). این تقسیمبندی به صراحت در هیچ متن دینی نیامده و حاصل برداشت آنها از مجموعهی مبانی و آموزهها و احکام دین است.
به نظر میرسد باید در اولویتها تجدید نظر کرد. اگر باور به اصول دین، شرط ورود به مسلمانی است رسیدن به «غایات دین» باید در مرتبهای مقدم بر فروع دین بنشیند و هر جا که فروع دین با غایات دین ناسازگار بود به سود غایات دین عقبنشینی کند. به عبارت دیگر اگر روزی هر یک از فروع دین، جای ذکر و شرم و شفا را در زندگی مسلمانان تنگ کرد بیتردید باید شکل خود را عوض کند و پالایش شود.
فراتر از این، باید به سمتی حرکت کنیم که کسی را که ملتزم به غایات دین بود اما اهل شکلهای رایج از فروع دین و ظواهر عبادات نبود مسلمانتر از کسی بدانیم که به ظواهرِ فروع دین ملتزم است.
ابنعاشور تونسی از فقهای معاصر اهل سنت که کمتر از نیم قرن پیش درگذشت و مفتی بزرگ تونس بود، سخن معقول و شجاعانهای در «مقاصد الشریعه» دارد؛ میگوید: «فطری بودنِ احکام دین ایجاب میکند که در عین اینکه اصل آن ابدی است اما شکل آن ابدی نباشد و تکثرپذیر باشد». حتی میگوید «در تعارض بین دو حکم باید سزاوارتریناش میان مردم را ترجیح داد». یعنی مردم را ترازو میداند. مثلا نماز امر تخلفناپذیر قرآن و همهی ادیان است اما شکل نماز میتواند ابدی نباشد، این حرکت از ظواهر دین به معانی و غایات آن و انعطافپذیری فروع دین به سودِ غایات دین، ضروریترین نیاز دستگاه فهم دینیِ ماست. ترازوی این انعطاف هم درد و رنج و مسئله و نیاز انسانهاست؛ همین انسان زمینی که دین برای او و در پای او آمده و قرار نبود جامه و جامعهی دینی وارونه شود و انسان به سود ادیان عقبنشینی کند.
____________________________________
۱) آیات ۱۵۷ اعراف و ۴۸ عنکبوت
۲)آیات نخستینِ سورهی علق
۳)نگاه کنید به نقل قولهای تفسیر قرطبی در ذیل آیهی اول سورهی علق.
۴)آیات ۵۷ یونس، ۴۴ فصلت، ۸۲ إسراء و ٢٨ رعد.
۵)شرح مقاصدالشریعهی إبن عاشور تونسى. چاپ وزارت اوقاف قطر
9 پاسخ
جناب اکبرین خوب وباصفا سلام،
لطفابیش ازپیش وحتی المقدور(تامیتونید،امکان داره ،جاداره،میشه)درنوشته هاتون ازکلمات ساده ومصطلح رایج فارسی بکارببرید تا همین معدود جوانان مشتاق مطالب ومقولات دینی بخاطردرک نکردن کلمات(غایات ،الاهیدان و…)پراکنده وعطارابه لقاتقدیم کنندوفاتحه
دوستدارتون حسان
این شعر از کیست؟
سواد دهد دین بباد
بیاد نارد چون معاد
وسوسه خوان درسش را
شیطان پوشد چون نهاد
باری رو آر سوی خویش
راه دشمن باز مباد
برای پذیرش این دیدگاه شجاعانه و نو آورانه باید دو مشکل را حل کرد.،
۱- آیا رد پایی از این دیدگاه در سخنان پیشوایان دینی (ائمه) و یا پیامبر و یا قرآن یافت می شود؟ به نظر می رسد که شواهد روایی بر خلاف این دیدگاه زیاد هستند ولی موافق آن نه.
۲-اگر این دیدگاه را بپذیریم، انعطاف پذیری فروع دین نسبت به اصول دیدن را با چه ملاک و متر و معیاری صورت دهیم؟ مثلا اگر عدالت یا اخلاق، ملاک باشد تعریف عدالت و اخلاق با توجه به نسبی بودن آن در زمان های مختلف و نزد ملل مختلف چه است؟ یا مثلا خود تقوی. گاهی خود تقوی به این صورت معنا پیدا می کند که فرد مسلمان نسبت به رعایت واجبات (مثلا احکام ظاهری نماز) تشرع و خداترسی داشته باشد و از نمازش کم نگذارد. حال اگر شکل ظاهری نماز تغییر کند رعایت تقوی چه معنایی خواهد داشت؟
ممنونم از توجهتان؛ در پاسخ به اجمال عرض کنم که این حدیث سند صحیحى ندارد و به اصطلاحِ حدیثی، مرسله است؛ نه تنها منابع شیعه آن را معتبر نمیدانند منابع اهل سنت هم میگویند بر فرض صحت، دلالت بر وجوب ندارد؛ چون اگر بنا باشد به محتوای آن عمل شود و نماز به همان صورت که پیامبر به جا میآورد واجب باشد شامل همهی آداب ریز و درشتِ پیامبرانهاش میشود در حالی که هیچکس قائل به وجوب همهی آن آداب نیست و بسیاری از آنها حداکثر مستحب است.
(روایه «صلّوا کما رأیتمونی اُصلّی» لم ترد بطرقنا ولم توجد فی کتبنا ، وإنّما ذکرت فی کتب العامه ورویت بطرقهم فلا یمکن الاعتماد علیها، وإن أرسلها الأصحاب کالمحقق الهمدانی)
ضمن تشکر از مقاله خوبتون
اما باید عرض کنم در بسیار موارد سخن درستی ایراد فرموده اید، بنظر من اما در تعیین مصداق دچار اشتباهاتی شده اید، برای نمونه درست است که خداوند فرموده اند “اقم الصلاه لذکری” اما در بیان شکل نماز همه پیامبر ص فرموده اند “صلوا کما رایتمونی” و خداوند در مورد پیامبر گفته اند “سخنی از روی هوا و هوس نمی گویند مگر انچه از جانب ما بهش وحی می شود” و همین امر یکی از دلایلی است که “سنت” را منبع احکام می دانند. بنابراین شکل اموری مثل نماز نمی تواند تغییر کند.
تشکر از شما
با عرض تاسف عبارت “فیه ذکرکم و ماتوعدون” عبارت کامل از یک آیه نیست و ناخود آگاه و به سابقه ذهنی آورده شده است. اما با ترکیب چند آیه همین مفهوم نتیجه میشود و دور از حقیقت نیست.این را “اصطلاحا” از بنده بپذیرید.
سلام
بنظر میرسد در باب “ذکر” بودن قرآن تحلیل جامع و مانعی در اینجا ارائه نشده است. البته آنچه در قرآن است برای ایتستکه ما متذکر شویم. بطور خلاصه قرآن ذکر است. کتابی است برای بروز ذکر در درون انسانها.
اجرای دستورات و درک و دقت در مفاهیم قرآن ما را متذکر میکند.به چه چیزی متذکر میکند به خدا و روز قیامت و پاداش و عقاب. فیه ذکرکم و ماتوعدون.
یادآوری یاد خدا در درون هر نفسی ممکن نمی شود. یا حداقل در اندازه هایی لازم رخ نمی دهد. آن نفوسی که دستورات مندرح در قرآن را تمرین و اجرا میکنند و خود را به آداب آن تربییت میکنند متذکر میشوند…
قرآن آداب لازم برای متذکر شدن انسانها پس از ظهور اسلام است.آخرین دستورات و آداب است. دستوراتی که با پیش بینی جمعیت افراد جوامع و رشد همه جانبه آنها و تولید انبوه هر چیزی همراه بوده است.
دستورات لازمه همه از قسم دستورات نرم و اخلاقی و مطابق میل ما نیستند دستور به قیام بالقسط و اجرای عدالت نیز برای متذکر شدن است.کسانی که خیال میکنند تعمیر مساجد برای متذکر شدن کافی است سخت در اشتباهند…
رسیدگی به مستضعفان نیز برای ذکر لازم است. اما قدرتمندان و حامیان ایشان و عاملان ایشان نمی گذارند چنین اقداماتی انجام شوند و آنرا مخفی نگه میدارند…
آیا دستورات کونوا قوامین بالقسط شهداء لله و همینطور کونوا قوامین لله شهداء بالقسط عمل به بروز ذکر در اجتماع نیست؟ آیا برای تمام ضعیفان گرفتار در تنگدستی ها و مشکلات امکان ذکر و اعتقاد به خداوند وجود دارد؟
والسلام
بی جهت نیست که قران در استنباط احکام دین نقش چندانی ندارد !
دیدگاهها بستهاند.