درآمد
اگر بپذیریم که امامت با شکل و شمایل و عرض و طولی که از قرن دوم به بعد در جوامع اسلامی و بیشتر ایرانی شکل گرفته، ناگزیر باید به این پرسش پاسخ دهیم که چرا و چگونه چنین اندیشه و نظریه ای پیدا شده و سامان یافته و در نهایت در قرن پنجم و پس از آن (و در اوج آن در روزگار حدود دویست و چهل ساله صفوی) قوام و دوام پیدا کرده است؟
در آغاز بگویم به لحاظ روشن شناسی من فهم و تفسیر تحولات تاریخی و اجتماعی را از عین به ذهن آغاز می کنم و نه برعکس. به دیگر سخن، بر این گمانم که ابتدا تحولات و تغییراتی در عرصه جامعه و واقعیت ها روی می دهد و آنگاه با انگیزه های مختلف و گاه پیچیده و پنهان از سویه های متنوع و احیانا متضاد برای آن تغییر و واقعیت نظریه پردازی می شود. با این حال نقش ذهنیت ها را نمی توان در تغییرات اجتماعی و تاریخی و عینی نادیده گرفت. شاید درست ترین سخن آن باشد که ذهنیت و عینیت در یک تعامل دیالکتیکی به واقعیت ها در بستر زمان شکل و شمایل می بخشند. بر این اساس، سخن من در اینجا تحلیل تاریخی است و نه مبحث اعتقادی و کلامی.
تحلیلی از چرایی توسعه و تکامل تشیع تاریخی
به گمانم حداقل سه عامل موجب آن شده است که اندیشه های کلامی – سیاسی شیعی از اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم حول ایده محوری یعنی امامت و ولایت و در کانون آن شخص و شخصیت « امام» به تدریج شکل بگیرد و در گذر زمان و به مقتضای اوضاع و احوال ویژه جریانی که به «شیعه علی» شهرت داشته ذیل عنوان فرقه ای «شیعه» و یا تشیع ساخته و پرداخته شود. در تیپولوژی و کاراکتر امام، به مثابه محور و ستون خیمه اندیشه و نظام امامت شیعی (و بیشتر در تشیع باطنی و امامی)، امام هر روز از زمین بیشتر فاصله می گیرد و دارای فضایل و مناقب الهی و فرانسانی خاص می شود و حتی در جریان غالیان شیعی به صورت خداگونه ای در می آید که عالم و آدم به خاطر اینان (پنج نور آل عبا) و به طفیل وجودشان خلق شده و حتی رزق و روزی آدمیان در دست آنان است.
اما این سه عامل به اختصار چنین است:
یکم. مواجهه تقابلی روزافزون با نظام خلافت برآمده از سقیفه
می دانیم که نطفه تشیع در مقطع درگذشت نبی اسلام در سال ۱۱ هجری در سقیفه بسته شد. در این محل با طرح و احیانا نقشه ای از پیش طراحی شده به دست سه تن از مهاجرین (ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح) ابوبکر به عنوان جانشین سیاسی (و نه البته دینی) حضرت محمد انتخاب شد و پس از او صحابی نامدار دیگز یعنی عمربن خطاب و در تداوم آن دو صحابی نامدار دیگر یعنی عثمان بن عفّان و بعد علی بن ابی طالب به زمامداری و امارت جامعه نوبنیاد عربی – اسلامی برگزیده شدند. بعدتر برای چنین مقامی عنوان «خلیفه» و «خلافت» عَلَم شد. واقعیتی شکل گرفت و بعد عنوانی مناسب برای آن برگزیده شد و شهرت یافت. اینان بعدها به «خلفای راشدین» شناخته شدند.
علی و چند تن از صحابه و به طور کلی بنی هاشم و به اصطلاح شیعی «اهل بیت» نسبت به انتخاب سقیفه و منتخبان آن معترض بوده و نامزدشان علی بود که از نظر خود علی و حامیانش از صلاحیت دینی و سیاسی و مردمی بیشتری برای احراز مقام جانشینی محمد برخوردار بوده است. این زاویه منفرجه، بعدها به تقابل دو جریان بزرگ درونی مسلمانان منتهی شد و گروهی به شیعه علی شهره شدند که مدعی بودند از افکار و ایده ها و گرایشات امام علی او هل بیت نبی پیروی می کنند.
با پایان دوران خلافت خلفای راشده و آغاز خلافت خاندان اموی در سال ۴۱ هجری، از یک سو این تقابل بیشتر شد و از سوی دیگر سرکوبی مخالفان و معترضان (که عمدتا تحت عنوان علویان شناخته می شدند) نیز شدت یافت. پس از حادثه کربلا در سال ۶۰-۶۱، تقابل به دشمنی آشکار و حتی تقابل خونین تبدیل شد.
در چنین فضایی، یک منحنی آشکار شکل گرفت با دو خط متعارض و مخالف. یک سوی آن سختگیری و زندان و قتل و آزار مخالفان بود و در سوی دیگر مخالفت و گاه جنگ و شورش نظامی. این دو سوی منازعه، عملا هر یک دیگری را تقویت می کرد. مخالفت های جدی مخالفان، موجب سختگیری ها و سرکوبی های خشن و جدی می شد و عکس آن نیز صادق بود. بیفزایم این تقابل مانع از آن نبود که امامان یازده گانه شیعی کاملا از رقیب حاکم بریده و یا خود مروج خشونت و مقابله نظامی باشند. از قضا امامان در اغلب زمانها کم و بیش با حاکمان وقت خود روابط دوستانه داشته و غالبا از کمک های مالی و هدایایی شان نیز بی بهره نبودند.
در هرحال مدعای اصلی در این تحلیل آن است به میزانی که نظام خلافت، خلافتی که از نظر علویان و هاشمیان از بنیاد (به ویژه پس از ماجرای حکمیت و پس از آغاز خلافت معاویه) نامشروع بوده است، استوارتر می شده و از مشروعیت تهی تر، شیعیان و علویان نیز در مواضع فکری و سیاسی خود راسخ تر و جزمی تر می شده اند. چنین روند معکوسی، اندیشه ای را شکل داد که در کانون آن وجود نازنین و خداگونه ای به نام امام معصوم و منصوص قرار گرفته و انسان کامل است و از هر گونه عیب و گناهی مبّراست (عصمت) و از دانش ویژه الهی (علم غیب یا علم لدنی) نیز بهره دارد.
گزیده مدعا آن است که شیعیان در طول پنج قرن اندیشه ای را با محوریت امامت و ولایت پرورانده اند که کارکرد سلبی آن مشروعیت زدایی از نظام خلافت و خلفا بود و از نظر ایجابی نیز رهبری بالفعل معنوی و در صورت امکان رهبری اجتماعی و دینی و سیاسی مسلمانان و در سطح محدود پیروان شیعی. از این رو نظریات تودرتوی الهیات شیعی را باید در بستر واقعیت های واقعا موجود در تاریخ چند قرن نخست و در مواجهه با جبهه رقیب فهم و تحلیل کرد. این یک قاعده است که هیچ ایده ای بدون زمینه های اجتماعی و عینی پدید نمی آید و قوام و دوام پیدا نمی کند. شیعیان امام را چنان آسمانی کردند که جریان قدرتمند رقیب و حاکم از رقابت بازماند و به اسفل السافلین سقوط کند و از آنان مشروعیت زدایی شود. دکتر شریعتی به این نکته مهم توجه کرده و جریان غلات شیعه را در چنین روندی تحلیل و تفسیر می کند. به زعم ایشان غلوهای شیعی واکنشی بود در برابر انکار فضایل و مناقب واقعی علی که جریان حاکم (اموی و عباسی) بدان دامن می زدند. این تحلیل درست است ولی باید این نظریه را به کل تاریخ تشیع تعمیم داد و نه فقط به جریان غالیان که از قرن چهارم به بعد به تدریج مغلوب جریان اعتدالی تر شیعی شدند.
دوم. اثرپذیری از اندیشه شاه – فیلسوف یونانی
از اواخر قرن اول و بعد دوم، مسلمانان به تدریج با فرهنگها و اندیشه ها و سنت های اقوام دیگر (از جمله اقوام مغلوب) آشنا شده و همزمان با تأثیرگذاری بر آنان از آنها نیز اثر پذیرفتند.
از اواخر قرن اول، مسلمانان از طریق حاکمان عرب سوری با تمدنهای کهن همسایگان شمالی خود مانند بیزانس و یونان آشنا شدند. به تدریج برخی آثار رومی و یونانی به عربی ترجمه شد که البته بعدتر در عصر عباسیان گسترده تر شده و نهضت ترجمه در اوج فعالیت خود اثری عمیق بر جای نهاد.
یکی از وجوه اثرپذیری مسلمانان و بیشتر شیعیان از اندیشه های فلسفی و فلسفه سیاسی یونانی، اندیشه «شاه – فیلسوف» (یا برعکس) بود که البته به دست حکیم بزرگ و مؤسس یونانی افلاطون تأسیس شده بود. در این اندیشه، رهبر و یا پادشاه باید لزوما اهل فلسفه باشد و داناترین و خردمندترین و عادل ترین و در مجموع جامع فضایل اخلاقی و انسانی باشد تا بتواند مردمان خود را به درستی رهبری کند و جامعه را به سعادت و فضیلت برساند. ایده شاه – فیلسوف چندان مهم و موجه جلوه کرد که در قرون ماقبل مدرن بر اغلب اندیشه های دینی و سیاسی جهان چیره شد و بسیاری از خردمندان و نظریه پردازان را مفتون خود کرد و کم و بیش بدان گرویدند.
هرچند ایده شاه – فیلسوف در قرون میانه اسلامی تا حدودی عموم نظریه پردازان سیاسی مسلمان را مجذوب خود کرد و حتی اندیشه خلافت و مقام خلیفه اهل سنت را تحت تأثیر قرار داد ولی بیش از همه مورد توجه جریان شیعی قرار گرفت. شیعیانی که در گذر ایام به طور روزافزونی از اهل سنت و جماعت فاصله گرفته و لازم می دیدند که در برابر نظام خلافت حاکم نظامی بدیل بسازند، از نظریه یونانی شاه – فیلسوف به خوبی بهره گرفته و امام مثالی خود را بر الگوی یونانی برساخت. البته با غلظت بیشتر دینی و تحکیم بعد الهی و ماورایی خاص شرقی و ایرانی.
در قرون میانه این اندیشه عمدتا در نحله تشیع باطنی و نوعی تصوف و عرفان رواج داشت و به دست فیلسوفان و یا عارفانی اثرگذار پرورده شد. البته این جریان برای تحکیم اندیشه های خود نبی اسلام را هم در این گردونه تعریف کرد تا راه برای ارائه الگوی مثالی امام هموار و باز شود. از این رو «حقیقت محمدیه» برساخته شد و بعد بر همان الگو البته با غلظت بیشتر امام خداگونه طراحی و تعریف و تبلیغ شد و به تدریج چنین الگویی برای مرشدان و اقطاب صوفیانه نیز درنظر گرفته شد. عناوین پر جاذبه ای چون «انسان کامل»، «مرشد کامل»، «عارف واصل» و . . . در این چهارچوب جعل شدند.
با این حال شاه – فیلسوف یونانی بیش از همه در اندیشه های فلسفی – دینی فارابی شیعی (اسماعیلی) و در کتاب «آراء اهل مدینه الفاضله» تجلی یافت. این فیلسوف اثرگذار جهان اسلام به روشنی اندیشه شاه – فیلسوف را در قالب امام معرفی کرده و به زعم او برای برساختن مدینه فاضله (طرح محوری فلسفه سیاسی افلاطون) جز از طریق رهبری و زمامداری معنوی و مادی امام ممکن نخواهد شد. البته در این مسیر بسیاری از نویسندگان و گویندگان شیعی اثرگذار سهم بزرگی ایفا کرده اند که از جمله می توان به ناصرخسرو قبادیانی اشاره کرد.
سوم. اثرپذیری از اندیشه فرّ ایزدی ایرانی
در ارتباط تعاملی مسلمانان و از جمله شیعیان با اقوام مغلوب، جریان شیعی بیشترین تأیثر را از ایران گرفت. زیرا در نیم قرن نخست از جهاتی مهم ترین سرزمینی که به دست مسلمانان گشوده و ضمیمه امپراتوری عربی – اسلامی شد، سرزمین کهن پارسی بود که حداقل چند هزار سال سابقه تمدنی داشت. ایران عصر ساسانی از بین النهرین و آسیای صغیر تا غرب آسیا و آسیای مرکزی را شامل می شد.
میراث تمدنی و از جمله اندیشه های دینی و سیاسی و دیوانسالاری ساسانیان به عربان مسلمان منتقل شد. از آنجا که نظام سیاسی و بوروکراتیک اولیه عربان در حال زایش بود، ناگزیر از دستاوردهای تمدنهای مغلوب پیشین در زمینه های مختلف استفاده شد و در واقع عربان فاتح از تجارب ایرانیان در عرصه های مختلف بهره بردند.
در بعد اندیشه سیاسی، میراث شهریاری ایرانی به تدریج در اندیشه ورزان و حاکمان مسلمان عرب نفوذ و رسوخ کرد. این روند از دوران امارت معاویه در شامات آغاز شد و سپس در دوران بیست ساله خلافتش بر کل جهان اسلام و از جمله بر سرزمین شرقی (خراسان بزرگ) گسترش یافت و در زمان عبدالملک مروان استوار شد. به ویژه امیر تأثیرگذار اموی یعنی حجاج بن یوسف ثقفی در عراق نقش مهمی در انتقال اندیشه ای ایرانی از جمله سلطنت مطلقه به خلافت اموی ایفا کرد. از این رو خلافت عربی – اسلامی از نیمه دوم قرن نخست به بعد، آمیزه ای بود از امارت و خلافت ساده آغازین (دوران خلفای راشدین) و سلطنت و پادشاهی موروثی ساسانی. این که به معاویه می گفتند «کسری عرب» به روشنی مؤید این اثرپذیری است.
در این میان جریان شیعی بیش از همه از نظام شهریاری ایرانی متأثر شد. اندیشه کانونی شهریاری ایرانی اصل بنیادین «فرّه ایزدی» بود که برآمده از اراده آسمان بود و به دست اهورامزدا به شهریار یا پادشاه و یا شاهنشاه (شاه شاهان) انتقال می یافت (نماد آن را می توان در کتیبه بیستون یافت). گفتن ندارد که نظام پادشاهی ایرانی، افزون بر بهره مندی از فر ایزدی، تباری و خاندانی و موروثی هم بود. این البته در طرح شاه – فیلسوف افلاطونی نبود.
جریان شیعی این اصل بنیادین را با تمام مؤلفه هایش از ایرانیان برگرفت و به امامان خود منتقل کرد. اگر به متون و منابع و ادبیات شیعی از قرن سوم به بعد بنگریم، به روشنی می بینیم که شخصیت امام بازسازی شخصیت پادشاه ایرانی است که تقریبا تمام شروط و مؤلفه های اندیشه شهریاری را با خود دارد (شروطی چون: سلامت جسمانی، خردگرایی یا نماد عقل کل، عدالت، جمع دین و دنیا و تجلی آن در رهبری دینی و دنیوی امامان و در نهایت امامت موروثی و خاندانی البته در تشیع توارث در خاندانی معین).
دو عامل نیز در روند چنین تحولی نقش ایفا کرده است. یکی تحکیم و تداوم همان روند تقابلی بین دو جریان درونی مسلمانان و دیگر گرایش ایرانیان به جبهه علویان. هرچند پدیده تشیع در آغاز کاملا درونی و عربی بود و در مدینه زاده شد ولی در گذر زمان به ویژه پس از انتقال مرکز خلافت از حجاز به منطقه ایرانی کوفه این ارتباط و تعامل دو طرفه عمیق تر شد. تحقیر ایرانیان در دوره امویان و فرودستی تحمیلی آنان در برابر عربان متعصب و قوم گرا بر این گرایش به علویان افزود. از این رو گزاف نیست که گفته شود تشیع تاریخی در بستر فرهنگی و اجتماعی سنت و فرهنگ ایرانی بالیده است. در روزگار عباسیان و بعد در دوران آل بویه این اثرپذیری افزون تر شد و در مقطع زوال عباسیان تا برآمدن صفویان باز هم این روندِ تأثیر و تأثر بیشتر و عمیق تر شد. پس از صفویان تشیع ایرانی قوام بیشتری یافت و راه خود را از جهات مختلف (از جمله سیاسی و حکومتی) از جهان جماعت به کلی جدا کرد.
از ممیزات این تشیع، بازسازی اندیشه کهن فره ایزدی شاهان در قالب امام و امامت خاص بود. در این رهگذر می بینیم با گزارش تاریخی ازدواج شاهدخت ساسانی با امام حسین فرزند علی بن ابی طالب، امام علی بن حسین زاده می شود که به تعبیر کلینی در کافی جمع نبوت و سلطنت است. با توجه به این نقل تاریخی امام سجاد را وارث دو خیر (سلطنت ایرانی و امامت عربی شیعی) دانسته اند و از این طریق امام غایب شیعیان (یعنی نماد تشیع پس از غیبت) ملتقای ایرانیت و اسلامیت است. از سوی دیگر ظهور وی در پایان تاریخ به عنوان «منجی عالم بشریت» بازنمایی همان اندیشه سوشیانت کهن زرتشتی – ایرانی خواهد بود. در واقع نور امامت و فره ایزدی در قالب احیای سلطنت ساسانی در سلسله امامت شیعی بازسازی می شود و تداوم می یابد. هرچند در اعتبار تاریخی ازدواج شاهدخت ایرانی با امام حسین تردید جدی وجود دارد، ولی حتی اگر در اساس به عنوان حادثه ای طبیعی رخ داده باشد، بی گمان تفسیرهای ملی گرایانه ایرانی و پیوند دادن ایرانیت و عربیت و اسلامیت از آن رخداد از برساخته های بعدی است. شگفت است که در جمهوری اسلامی، هویت ملی ایرانی به ویژه هویت پیش از اسلام به تلویح و گاه تصریح انکار می شود.
از نشانه های این اثرپذیری رواج عنوان «سلطان» و یا «شاه» در ادبیات شیعی و البته بیشتر تشیع صوفیانه و باطنی است. تعابیری چون «سلطان علیشاه» (جمع سلطان با شاه و علی قابل توجه است) و یا «شاه نعمت الله ولی» و یا «شاه ولی الله دهلوی» و یا «اعلیحضرت امام زمان» و نیز عنوان «شاهزاده علی اکبر» برای علی بن حسین در ادب شیعی پنج قرن اخیر پر بسامد است.
به طور کلی در ذهنیت کهن ایرانی شاه نماد خیر و نیکی و خردمندی و عدالت بود که این ذهنیت در قالب امام خود را بازسازی می کرد. رواج چنین تعابیری در فرهنگ و ادب شیعی از باب تشریف بوده است. مانند «شاه زنان» (یکی از نام هایی که برای مادر امام سجاد گفته شده)، «شاه بیت»، «شاه بلوط»، «شاهدانه»، «شاه نشین» و اخیرا «شاهکار». گرچه در قرن اخیر به دلیل مبارزه با نظام سلطنتی کسانی مانند جلال آل احمد سرنا را از سر گشادش دمیده و گفته اند استفاده از عناوین ترکیبی سلطان و شاه برای امامان (به ویژه امام حاضرِ غایب) به انگیزه نفی پادشاهی و حتی از باب تحقیر این نظام و نمادهای آن بوده ولی واقعیت تاریخی و از جمله نحوه کاربرد این القاب برای امامان و مشایخ صوفی نشان می دهد که این عناوین کاملا از باب تشریف بوده است و نه از باب نفی و یا تحقیر. سخن روشن آن است که در نظر شیعیان مقام سلطنت و پادشاهی با ممیزاتی چون فره ایزدی چنان معتبر است و دارای اصالت و اعتبار معنوی که امامان برگزیده آسمان و دارای علم خاص و عصمت و منصوب از جانب خدا و رسول در پرتو آن تعریف و تفسیر می شوند و در واقع این امام شیعی است که از طریق چنین عناوین و القابی اصالت و اعتبار پیدا می کند. عنوان «شاه مردان» و یا «شاه ولایت» برای علی و نیز تعبیر انتخاب «ولایتعهدی» برای علی در واقعه غدیر جز این معنایی ندارد. همین طور استفاده از تعبیر ولایتعهدی برای امام هشتم و در نهایت جعل تعابیری چون «السلطان علی بن موسی الرضا» و «سلطان ارض طوس» برای ام هشتم شیعی دقیقا گواه نفوذ فرهنگ سلطنتی و اندیشه شهریاری ایرانی در ادب و اندیشه شیعی امامی است. این در حالی است که عربان هرگز شاه و سلطنت موروثی و دارای فر ایزدی را نمی شناخته اند.
لازم است بیفزایم که تشیع تاریخی از برخی آموزه های مسیحی (به ویژه مسیحیت غالب در ایران ساسانی) نیز اثر پذیرفته است. از جمله می توان به کلیدواژه «روح القدوس» و نقش وی در عالم و آدم و یا مؤمنان اشاره کرد. امام شیعی بازسازی نقش روح القدوس هم هست. به ویژه پس از واقعه کربلا این اثرپذیری آشکار شد. گزاف نیست که گفته شود امام حسینی که از قرن سوم به بعد (به ویژه در روزگار شیعیان آل بویه) ساخته و پرداخته شد، ترکیبی بود از سیاوش مظلوم ایرانی که قربانی جهل و توطئه و جنایت شد، مسیحی که بر صلیب رفت و خود را فدا کرد تا انسانها را از گناه رهایی بخشد، و البته بازمانده ای از سیمای ساده و بی آلایش حسین بن علی که در کربلا گرفتار گزمگان دستگاه خلافت شد و به ستم به شهادت رسید. سیمای او در تشیع به شدت یادآور شهدای مسیحی سه قرن نخست مسیحی است؛ شهیدانی که اخلاق مدار و فضیلت گرا بوده و برای ایمان و عقیده مقاومت کرده و شهید شده اند. هرچند با گذشت زمان و بیشتر پس از برآمدن سلسله صوفی صفوی سیمای واقعی و عینی حسین بن علی در غلبه دو عنصر ایرانی و مسیحی تقریبا گم شد.
جمع بست مدعای این جستار آن است که، جدای از مبانی کلامی و اعتقادی خاص شیعی در باب مفهوم امامت و امام و توضیح آن در بستر یک سلسله اساطیر و روایات منقول مذهبی، از منظر تفسیر و تحلیل جامعه شناختی تاریخی، می توان گفت که پدیده شیعه و جریان تاریخی تشیع، معلول یک سلسله تعاملات تاریخی و اجتماعی بوده و در گذر ایام تشیع کنونی برساخته شده است. از چنین تشیعی حداقل در قرن نخست تقریبا نشانی نیست و اگر هم برخی روایات غالیانه و حتی خرافه آمیز در این باب مطرح و مورد استناد است، عمدتا در جریان تحولات فرقه ای بعدی ساخته شده اند. از باب نمونه سیر تاریخی حدیث غدیر حتی در لغات و متن (حدیثی که بنیاد اندیشه ولایت و امامت شمرده می شود) از قرن اول تا قرون بعدی گواه است که چگونه چند جمله کوتاه نبی اسلام در واپسین روزهای زندگی اش در محلی به نام غدیر خم، منشاء طراحی اندیشه شاه – فیلسوف یونانی و یا نظام الهی – زمینی شهریاری ایرانی در قالب امام اهل مدینه فاضله شده و قوام یافته است. آنچه در این تحلیل ارائه شده، صرفا یک تحلیل و تفسیر از چگونگی و چرای رشد (و نه زایش آغازین آن در مدینه) تشیعی است که از قرن دوم به بعد می شناسیم. اما این که خود امامان دوازده گانه چگونه می اندیشیده اند و در کجای داستان این دگردیسی ایستاده بودند، موضوع مهمی است که باید جداگانه مورد تحقیق و تحلیل قرار گیرد.
15 پاسخ
اسلام میبایست به دو دوره کاملا متمایز نظری تقسیم شود” اسلام دوران پیامبر و اسلام بعد از پیامبر.
برای شناخت روح حقیقی اسلام بایستی به اسلام دوره پیامبر مراجعه کرد که منشا اسمانی داشت و برای اسلامی که بعد از پیامبرو پیاده شدنش در جامعه
جنبه عرفی و عامیانه پیدا کرد باید حساب و دفتر دستکی دیگر بگشائیم!
تغییرات بسیار وحشتناکی که بعد از پیامبر در پیکره اسلام رخ داد از همان دقایق اولیه رحلت پیامبر و در سقیفه شکل گرفت ” همان کسانیکه در زمان حیات پیغمبر صدیق و امثالهم لقب گرفته بودند قبل از بخاک سپاری محترمانه کالبد شریف پیغمبر بر سر جانشینی خلافت ” بدون فوت دقیقه ای وقت ” بدون حضور حضرت علی بجان هم افتادند بر سر ارثیه ملموس که خلافت و قدرت باشد” معنویت اسلام از همان زمان فراموش شد که هنوز هم فر اموش شده است!
من عقیده دارم از اسلام بعد از پیامبر تنها میشود بعنوان نشانه از دوره ای خاص نام برد و نام اسلام محملی نیست برای اشاره به دوره ای درخشان که اسلام ایجاد کرده باشد” مثلا اگر کسی یزید را نشناخت میتوان به او نشانی داد که از خلافای اموی بعد از پیامبر اسلام است و به وجه تاریخی یکدوره اشاره کرد که هیچ معنویتی ندارد و مثل سایر حکومتهاست!
صدر اسلام مختص به دوران پیامبر است نه بعد از ان! در ان دوران شاهد تلاشهائی از سوی کسانی چون علی و فرزندانش هستیم که اگاهی به جوهره اسلام داشتند اما متاسفانه تنها پیغمبر قادر بود که با کاریزمای غیر قابل انکارش مانع تهی شدن اسلام از معنویت شود و حرفها و نظراتش فصل الخطاب بود اما گوئی با رفتن پیغمبر” اسلام هم با او رفت!
تلاشهای علی و حسن و حسین به جائی نرسید و این واقعیت تاریخیست که نوادگان علی عملا در حکومتها ی زمان خودشان هیچکاره بودند بخاطر اینکه اسلام در راه ظلالت تاریخی خود پای گذاشته بود!اسلام منحرف شده بود! هنوز هم منحرف است!
به طور کلی مقصود امیر راست گفتار از ضرورت آغازی دوباره در شیوه نگرش ما به دین ومذهب یا ضرورت به اصطلاح یک (( ری استارت ))از روزهم روشن تر است . اما در این میان نباید از لج حکومتهای متظاهر به دین و مذهب ، به شیوه امثال بهرام مشیری حقایق تاریخی را به محاق برد و یا فرازهای سترگ آنهارا به سبک آقای اشکوری تقریبا هم سنگ مشتی اسطوره قلمداد کرد .وقتی پس از فتح مکه اکثر مسلمانان فریاد کشتن و غارت غنیمت سر می دادند پیامبر آنهارا سر جایشان نشاند و اعلام عفو عمومی داد !و گفت روز ، روز گذشت و مرحمت است . با وفات پیامبر در واقع روح واقعی رسالت وی به تدریج بکنار افتاد و وصی معنوی و فکری او خانه نشین شد .حدود پنجاه سال بعدهم همان اکثریت به اصطلاح مسلمان و نماز شب خوان دودمان پیامبر را به خاک و خون کشاندند و بازماندگانشانرا آواره نموده یا در مضیقه قراردادند .هیچ قرینه و سند و نشانه موثقی نیست که نشان دهد شخص حضرت علی و فرزندان و نوادگانش در لشگرکشیهای مسلمانان ضد پیامبر و خاندانش به سرزمینهای دیگر مشارکت داشته اند .احتمالا اصحاب نزدیک آنها هم از این لشگر کشیها مبرابوده اند .ضدیت و بیگانگی دو امپراطوری اموی و عباسی ، که برآمده از کشتارها و غارتهای اولیه بودند ، با تعلیمات و سنت پیامبر و خاندانش هم نیازی به احتجاج و دلیل ندارد .به قول علی تبریزی چنین اتهامی یادآور حکایت آهنگر بلخ و مسگر شوشتر خواهد بود .امثال بهرام مشیری و جلال ایجادی هیچ ابائی ندارند که حکومتگری مستبدانه جمهوری اسلامی را هم به افکار شریعتی نسبت دهند !؟ البته آقای اشکوری اگرچه از برخی جهات ظاهرا منتقد شریعتی شده است اما در اینجا با این دو نویسنده همآواز نیست .چون شریعتی بر تشیع علوی به مثابه یگانه روح و خمیر مایه اصلی مکتب پیامبر تاکید موکد کرده است ! تشیعی که بزعم او سنت طاق به نعل پیامبر بوده است .همانطور که شتر در راه رفتن پای عقب خود را درست جای پای جلوی خود می گذارد !
” مدعای ” آقای اشکوری این است که ” جدای از مبانی کلامی و اعتقادی خاص شیعی در باب مفهوم امامت ………..پدیده شیعه و وجریان تاریخی تشیع معلول یک سلسله تعاملات تاریخی و اجتماعی بوده و در گذر ایام تشیع کنونی بر ساخته شده است . از چنین تشیعی حداقل در قرن نخست تقریبا نشانی نیست ” .این نظر درواقع بازگوئی محتاطانه یکی از محورهای تبلیغاتی باستان پرستان ، قلم فرسایان و دراز گویان وطنی امثال بهرام مشیری و جلال ایجادی است که با استفاده از قیدهائی چون ” تقریبا ” و ….” منظر تفسیر وتحلیل جامعه شناختی تاریخی ” سعی شده است ( شاید ناآگاهانه ) قرابت و شباهتش با آن تبیلیغات و آوازه گری های کذائی به چشم نزند .پاسخ ایشان به نقد صریح و محترمانه امین حسابی هم نشان می دهد که برخلاف تصور خوشبینانه اولیه ، ” مدعای ” ایشان چندان هم از روی شتابزدگی مطرح نشده است .جو سرسام آور تبلیغات که به یمن لا یتناهی دنیای مجازی به توان هزاررقم می خورد ایشان را هم با خود برده است !
به دوست عزیز امیر راست گفتار هم باید متذکر شد : غارتگران و زورگویان خونریزی که مرتکب فتوحات به اصطلاح صدر و بعد اسلامی شدند و از جمله ایران من و شما را هم درنوردیدند همگی بدون استثنا ابتدا در داخل حوزه امارت خود پیروان راستین محمد منادی صلح ، عدالت ، ازادی ، برابری و برادری را یعنی علی و فرزندانش را از دم تیغ گذارندند و تتمه آنهارا زندانی و تبعید کردند
نوشته جناب اشکوری وسایراقایان وزین ومتین واگاه کننده بود امیدوارم جناب اشکوری نسبت بادامه آن اقدام نمایند ودرثانی برای درک نوشته ها وتهیه کتاب ویا کتاب های تالیفی نشانی ناشر را مرقوم فرموده درصورت امکان دوستداران بتوانند تهیه نمایند سپاس
اسلام برای عربها یک ضرورت غیر قابل انکار بود زیرا مردمانی که بعد از ظهور دو سه دین معتبر در جهان با قدمتی سههزار ساله هنوز در ظلمت جهل و بیخبری بت میپرستیدند باید شرایطی برایشان پیش می امد تا از ظلالت مطلق بدر ایند و به قافله بشریت منمدن بپیوندند که در نهایت پیامبری برایشان متولد شد !
درسهای محمد به ایشان از کلاسهای امادگی و کودکستان شروع میشود و سختی کار محمد از ان جهت که بچه های ریش و سبیل دار و شرور شاگردانش بودند صبر ایوب میطلبید!
مباحث و درسها و سرفصلهای قران را که نگاه میکنی مثل کتاب درسی است که از ساده به مهم و مهمتر حرکت میکند و رو به جلو میرود ” و وقتی کتاب ختم میشود خواهی دید که فارق التحصیلان این دوره اموزشی و در صورت بخوبی یاد گرفتن ان اماده ورود به اجتماع میشوند!
من فکر نمیکنم درسهای قران برای ما ایرانیان ضرورت داشت” اسلام برای کسانی مفید واقع شد که بایستی از یاد گیری الف با شروع میکردند نه ملتی که در سطح دانشگاهی بود و در جهان تمدن سازی میکرد !
ملتهای مغلوب شده بدست ایرانیها ظلم نمیدیدند بلکه از مزایای فهم و شعور ما بهره مند میشدند ” حتی همین عربهای فاتح از ما راه و رسم مملکت داری را اموختند و در عوض وقتی از این خاک زر خیز بیرون رانده شدند (پس از دویست سال) جز زمینی سوخته از خود بیادگار نگذاشتند!
اسلام برای ما جز زیان چه داشته؟ غنای همین درسهای قران که متعصبینش برای ان رگ گردن سیخ میکنند در کجای فرهنگ ما جلوه ای خارق العاده داشته ؟ من هر وقت از کسی که زیاد ابراز علاقه به اسلام و قران میکند میپرسم که خاصیت این دین برای کشور ما چه بوده همه به معنویت ان اشاره میکنند ! میگویم این معنویت کجاست ؟ مگر معنویت قرار است فقط در حرف یا کتابها جلوه داشته باشد ” مگر معنویت قرار نیست در اعمال و رفتار و کنشهای ما اثرات سازنده بوجود بیاورد؟
پرداختن به نکاتی در مسئله دین و خاصه اسلام و تشیع و روشنگری در ابعاد ناشناخته ان نه اینکه بد باشد اما از ان واجبتر ضرورت شناخت واقعی و کار بردی ان در زندگی ما انسانهاست” ما هیچوقت از این منظر به اسلام نگاه نمیکنیم که ایا وجود این دین و به سینه فشردن ان بمثابه عزیزترین و خواستنی ترین گوهر برای ما چه توجیهی دارد؟
ایا در وقت وارد شدن این دین به مملکت ما میخواستیم درس توحید را بیاموزیم ؟ میخواستیم از ان نظم یاد بگیریم؟ اقتصادمان را توسعه داد؟جلوی خون ریزی و ظلم پادشاهانمان را گرفت؟ و هزار و یک سوال دیگر از این دست که اسلام برای ما براستی چه ارمغانی بهمراه داشته که هنوز هم باید تاوان ده ان باشیم؟
گنه کرد در بلخ اهنگری
به شوشتر زدند گردن مسگری
شمای ایرانی به اعمال خلافکاران اشاره میکنی و بعد از دین حنیف خداوند طلبکاری میکنی!
صداقت و انصاف حکم میکند که در باره ی پیامبری که پس از فتح مکه همه را بخشید و شاگردش علی بود که جرج جرداق مسیحی کتاب ” صدای عدالت انسانی, علی” را درباره ی او می نویسد و دیگری میگوید” او از شدت عدالتش کشته شد” و …خسرو گلسرخی او را اشاره میکند” به مولا علی …,”
و شهریار او را می ستاید که
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست به اسیر کن مدارا
و… و..
بهتر از اینها حکم کنی.
و الا از شما می پرسم ایا این غرب اندیشمند و اومانیست با جان لاک و هابز و ژان ژاک روسو و راسل و پوپر و… چطور ترامپ مانندی را بر دنیای ازاد حاکم کرده است؟؟!!
ظاهرا, یک تشیع و شیعه در عالم خارج داریم با امامانش, علمایش و کتاب ها و متونش و تاریخ انچه بر انان رفته است. و یک تشیع, و بلکه ده ها تشیع برای تحلیل گرانی که تصویر و تخیلی از انچه دوست دارند را بنام شیعه و تشیع معرفی میکنند.
ایا در باره ی همه ی گروه ها و تفکرات و اندیشه ها و ادیان چنین است؟! و یا دیوار شیعه کوتاه است!
یک بار در کنفرانسی یک عالم نمای وهابی سعودی را اورده بودند برای سخنرانی. انجا گفت که شیعیان علی اللهی اند! یعنی علی را خدا میدانند!
….همچنین, داعشیان و افراطیون و ابن تیمیه ها انها را رافضی میدانند و میخوانند! یعنی از دین بیرون میدانند.
وقتی معاویه, لعن علی ع را بر منابر برقرار میکند و خوارج, علی ع را کافر میدانند و سزاوار قتل.
وقتی حسین ع, نواده و نور چشم پیامبرص, را روز روشن سر می برند. دیگر از سر بریدن های روح شیعه و تشیع در دفاتر بی پایه و مدرک و مرجع, هراسی نیست!
شیعه ی علی در درازنای تاریخ, اصالت حقانیت و مظلومیت خود را به اثبات رسانده است. به خود و حقیقت ظلم نکنید!
و الیس الصبح بقریب؟!
جناب اشکوری، با سلام و تشکر از تحلیلی که ارایه فرمودید.
همانگونه که اشاره ای داشته اید، یکی از عوامل مهم موثر در ظهور و تکامل تشیع و بحث امامت ، مقامات و مناصبی بوده است که در قالب روایات و دعاها برای امامان ذکر شده، اینکه امام واسطه فیض است و بدون او زمین نابود می شود ، بواسطه آن ها دعا مستجاب، بلا دفع ، و باران نازل می گردد، و صفات دیگر.
سوالی که برایم مطرح است اینکه آیا دلیل و شاهدی از قرآن میتوان برای تایید این مقامات و صفات برای امامان یافت؟
آیا در تعارض با قرآن نیستند؟
نکته ها وتذکرات آقای داود بهرنگ در حاشیه برخی مقالات زیتون از جهتی خیلی جالب و عبرت آموزند ! ایشان علی رغم زمزمه بعض لالائی ها خوابشان نمی گیرد ! چنین پیداست که ایشان مثل اکثر دیگر مسلمانان شیعه وسنی به روایتهای نقل شده در کتب حدیثی و روائی ( صحیح بخاری و مسلم در اهل سنت و کافی در اهل شیعه ) خیلی معتقدند . اگر چنین باشد : دوست عزیز بعداز پیامبر اکرم تا همین حال حاضر عموم مسلمانان و اقلیتهای تحت حکومت آنان ( به اصطلاح شیعیان هم از دوران صفویه تا کنون به استثنای وقفه نسبی دوران پهلوی ) در شرایطی بسر می برده اندی که در واقع اگر چاره می داشتند می بایستی از …….ظلم حاکمانشان به قله کوه ها فرار می کردند ! چون همین حاکمان تاریخی دنیای اسلام از قضا مروجان همین کتب حدیثی و روائی در برابر و علی رغم آیات شفاف تساهل و مدارا ی قرآنی بوده اند ! از مروج چنین کتبی اندکی بعید است که ملاک قرآنی مسابقه در خیرات را تبلیغ و تریج کند .
سپاسگزاریم از جناب اشکوری که چشممان را به کار درخشان دیگری روشن کردند. نیاز بسیار به کارهایی داریم که ایشان انجام میدهند.
فرمودند : «این تقابل مانع از آن نبود که امامان یازده گانه شیعی …».
بنظرم باید « این رویارویی موجب آن نشد که …» باشد. دنباله مطلب هم با این دومی جور در می آید.
با سلام و عرض ارادت. تحلیل خوبئ بود و آغاز گر سوألات بیشمار در مذهب شیعه. آنچه مسلم است تاریخ آغاز شیعه ( به عنوان یک دین، یا فرقه دینی) پس از واقعه کربلا در سال ۶۸۰ میباشد. اما آنچه ما در ایران بنام شیعه دوازده امامی داریم احتمال دارد از قرن هشتم هجری توسط امام جعفر صادق آغاز گشته باشد. در طی زمان اعجاز و صدها قدرت آسمانی خرافه آمیز بدانها اضافه شده است.
این دین و خرافات آن سالها است که جز درد سر برای ملت ما چیز دگریی نداشته است. موفق باشید
به عنوان یک بیدین (ولی نه ضد دین) خواستم اضافه کنم، که گمان میکنم که دین تا سالیان سال در آینده با بشر خواهد بود اما مطلوب آن است که به جامعه تحمیل نشود.
گر چه رندی در پاسخ من گفت که دین بدون اجبار میشود مار خوش خط و خالی که نه دندان جهت نیش دارد و نه زهر
مطلب جالبی بود. درکل ادیان منجمله اسلام به طور عام و در دریای بلاخیز شیعیان به طور خاص ، اعتقادات سورئالیستی موج می زند، که آخرین و هالیوودی ترین آنها افسانه مهدی و انتظار منتظرانش است.
باسلام
من در تکمیل گفتار إشکوری عزیز که خاستگاهش «نفس سلیم» اوست چند نکته را به آن می افزایم تا پرتوی بر بی دینی تان بیفکنم. باشد که امیدوارانه به کردار «اُفٌّ لَکُم» ابراهیم نبی شما را متوجه ابعاد نادانی تان کند.
نوشتارهای علمی ـ دانشگاهی در معنای ماکرو بر دو قسمند. یا تئوریک اند یعنی دارای تئوری آغازینند و سپس به طرح و درج شواهد از بهر ارزیابی تئوری خود می پردازند. یا از طرح و درج منظم و پیوستۀ شواهد و رویدادها می آغازند و سپس آن را در کپسول یک تئوری می گنجانند.
نوشتۀ إشکوری عزیز این جا مثال بسیار خوب مورد دوم و بی نیاز از تئوری [چه در اول و چه در آخر] است. من از برای روشن شدن این معنا مثال دیگری می آورم.
پیامبر اسلام [دینی که بانی اش ابراهیم نبی است] گفته است که: «پس از من دوستی تان با بز و گوسفندتان خواهد بود. آن را برخواهید داشت و از دست مسلمانان به در و کوه ـ و گاه تا سر قلۀ قاف ـ خواهید گریخت.»
بخارایی در «صحیح مسلم» می نویسد پیامبر گفت: [پس از من] دیری نخواهد پایید که سودمندترین داریی فرد دیندار [بُز و] گوسفندش خواهد بود که با آن [از برای جان سالم به در بردن] از دست مسلمانان [حکومتی و مردم] به دشت و دمن و گاه تا نوک قلۀ [قاف] خواهد گریخت . [«یُوشِکُ أن یَکُونَ خَیرَ مَال المسلمِ غَنَم یَتبَعُ بِهَا شَعَفَ الجِبَالِ وَ مَوَاقِعَ القَطرِ یَفِرُّ بِدینِهِ مِنَ الفِتَن.» (صحیح بخاری ؛ فارسی ؛ ج ۱ ؛ ص ۱۹) و (صحیح بخاری ؛ فارسی ؛ ج ۳ ؛ حدیث ۳۳۰۰ ص ۶۱۸) و (صحیح بخاری؛ فارسی ؛ ج ۴ ؛ حدیث ۳۶۰۰ ص۱۹۶)
من اینک بر اساس گفتۀ آخرین پیامبر اسلام می توانم بگویم که هر جا پای دین از برای ایجاد دگرگونی به میان آمده پس از درگذشت بانیان آن مردم به ناگزیر پا به فرار نهاده اند. آنگاه شواهد تاریخی ام را در مورد چندین دین یا چندین شبه دین که مدعی ایجاد دگرگونی بوده اند در میان نهم. یا می توانم از طرح و درج پیوسته و منظم شواهد و رویدادها آغاز کنم و سپس گفتۀ پیامبر را نتیجه بگیرم و بگویم که این گفته در معنای یک تئوریِ عام درخور اعتناست.
محمد حسین طباطبایی [علامه] در «مقدمه» کتاب «شیعه» که دربردارندۀ گفتگوهای او با هانری کُربَن است می نویسد: «کُربن به من گفت: «به عقیده من مذهب تشیع تنها مذهبى است که [با اعتقاد به امامت و ولایت] رابطه هدایت الهیه را میان خدا و خلق از براى همیشه [باز] نگهداشته است […] مذهب یهود [چنین نیست.] مذهب مسیحیت [چنین نیست] و سنی ها هم این ویژگی را [در مذهب خودشان] ندارند. [تنها در مذهب شیعه است که چون امام واسط میان خدا و خلق است] رابطه هدایت و تکمیل آن براى همیشه زنده است. […] و این را ما دانشگاهیان [در فرانسه] خرافات نمی دانیم … من [طباطبایی] گفتم: […] دینى ارزش دین حقیقى را دارد و مىتوان نام دین آسمانى را بر آن نهاد که دربردارندۀ اصول سهگانه توحید، نبوت و معاد باشد و این همان ادیان چهارگانه یهودیت و نصرانیت و مجوسیت و اسلام است.» [از مقدمۀ طباطبایی در سر آغاز این کتاب]
من[داود بهرنگ] به این گفتار می افزایم که:
1/ پیامبر از برای هدایت مردم به چیزی یا کسی یا جایی نبوده است و نیست. این گفته هرگز در قرآن یا تورات نیست. جای آن گفته می شود: « قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا ۖ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ.»
2/ باور به «ادیان» در قرآن مصداق کفر است. در قرآن مردمان به یک دین [اسلام] و یک خدا خوانده می شوند. گفته می شود: دین از برای فراخوانی مردم از بهر این معناست که «فاستبقوالخیرات» گردند. [ای پیامبر!] این که چه کس [کدامین طایفه] مسلمان است؛ یا نیست را؛ تنها خدا می داند؛ به شما مربوط نیست. « إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلصَّٰبِـِٔینَ وَٱلنَّصَٰرَىٰ وَٱلْمَجُوسَ وَٱلَّذِینَ أَشْرَکُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ ٱلْقِیَٰمَهِ ۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَىْءٍ شَهِیدٌ .» جای دیگر گفته می شود: «عَلَیکُم اَنفُسَکُم!» هر کس به دین خود و به تکلیف اُخروی خود بپردازد.
با احترام
داود بهرنگ
منابع:
1/ صحیح بخاری ـ با ترجمۀ فارسی ـ مترجم عبدالعلی نور احراری ـ چاپ تربت جام ۱۳۸۸
2/ شیعه (مجموعه مذاکرات با پرفسور هانری کربن) ـ محمد حسین طباطبایی ـ مصحح: هادی خسروشاهی ـ قم ـ ناشر: بوستان کتاب ـ ۱۳۸۷ هجری شمسی ـ چاپ اول
تحلیل عالی
دیدگاهها بستهاند.