ساختار بَدَوی احزاب در ایران معاصر
(بخش دوم و پایانی: پدیدارشناسی احزاب بدوی)
در بخش نخست از این دوگانه، بیشتر به آن پرداختیم که حزب چیست و چه خصوصیاتی دارد و تفاوت آن با سایر نهادهای مدنی، و نیز کارویژۀ اصلی اش چیست و نسبتش با مردم چگونه باید باشد. در بخش حاضر اما به برخی مناسبات غیر مدنی در احزاب بَدَوی و ضعفهای کارکردی چنین تشکلهایی اشاره خواهد شد.
تحزب و برنامۀ فراگیر:
در شرایط مطلوب از حیث توسعه یافتگی سیاسی، احزاب دو کارکرد اصلی را دنبال میکنند. نخست صورت بندی و انعکاس خواسته ها و منافع اقشار مختلف جامعه در چارچوب خیر عمومی و پیگیری این مطالبات از طریق ساز و کارهای نهادی؛ و دوم تاثیرگذاری بر دیدگاه های شهروندان و سازماندهی، انگیزش و هدایت ایشان. در کارکرد نخست، حزب دیدگاه ها و خواستهای شهروندان را منعکس کرده و در کارکرد دوم شهروندان را از حالت تودۀ بی شکل خارج و حول منافع و مطالبات مشترک متحد و هماهنگ میکند. پس میتوان گفت تصمیم سازی سیاسی و هدایت مسیر مطالبات مردم در دنیای واقعی بخشی مهم از وظایف احزاب است.
بنابرین احزاب نباید در عرصه سیاسی منفعل شوند به گونه ای که تصمیم سازی از سوی رسانه ها یا از سوی سلبریتی ها در فضای مجازی شکل بگیرد و احزاب به گونه ای انفعالی از جریانات ایجاد شده دنباله روی کنند یا آنکه با فرصت طلبی مسئولیتهای ذاتی خود را به فراموشی سپرده و صرفا به موج سواری بپردازند. این اصل که احزاب نباید در روند تصمیم سازی عرصۀ سیاست را واگذار کنند به این معنا نیست که احزاب در رابطه ای یکجانبه صرفا به اقناع توده ها و تعیین تکلیف برای آنان بپردازند بلکه پیش از تصمیم سازی باید با تجمیع و تحلیل افکار عمومی و در فضایی فارغ از عواطف و هیجانات زودگذر رسانه ای، میانگین خواستهای مشروع اقشار و طبقات مختلف به عنوان خواستهای عمومی، به گونه ای عقلانی صورت بندی و از مسیرهای مناسب پیگیری شود.
برخلاف محافل سیاسی، گروه های ذی نفوذ و حتی احزاب موسمی با منافع خاص گروهی (اصولا احزاب کادر)، احزاب عمومی و مردمی باید مواضع خود را در تمام مسائل مربوط به سیاست های کلان به طور مشخص و مفصل بیان کرده و در مورد سیاست های کلان و حتی خرد در عرصه های داخلی، خارجی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اعلام موضع و برنامه های خود را به صورت دقیق و شفاف عرضه کنند. برنامه های یک حزب تنها متاع قابل عرضه به مردم محسوب می شود و حزبی که برنامه ای شفاف و ملموس ارائه نکند در حد اظهار وعده های بی پشتوانه و سر دادن شعارهای غیر محصَّل باقی میماند.
احزاب مدنی در تمامی حوزه های زیست عمومی جامعه متخصصانی برای مطالعه و تدوین برنامه های واقع بینانه و ثمربخش دارند، اما احزاب بدوی یا چنین متخصصانی ندارند و برای جذب آنها هم تلاش نمیکنند و یا آن دسته از اعضای حزب که در هر یک از حوزه ها متخصصند آنقدر با هم اختلاف نظر دارند که به اجماع نمیرسند. علت این امر هم آنست که شکل گیری اینگونه احزاب نه بر اساس برنامه های معطوف به خیر و منفعت عمومی بلکه بر اساس مناسبات اعضای اصلی در راس بوده است. بنابرین چنین احزابی به جای اعلام صریح و شفاف مواضع و بیان برنامه های قابل ارزیابی، یا به سر دادن شعارهای تحقق ناپذیر و کلی گویی های تحقیق ناپذیر و بیان اهداف کلان بدون برنامۀ اجرایی مشخص برای رسیدن به آنها بسنده می شود. در چنین شرایطی حکومت و احزاب موافق و مخالفش، همگی در مورد شرایط نامطلوب اما موجود و شرایط آرمانی و مطلوب به شرح و تفصیل سخن میگویند اما هیچکدام برنامه ای ملموس و عینی برای اصلاح و تغییر ارائه نمیدهند. مطالعه و تحلیل اسناد منتشره از سوی نهادهای حکومتی و احزاب موافق و مخالفش گویای این وضعیت است. اینکه همۀ نهادهای یادشده خواهان رفع فقر، فساد، تبعیض، عقب ماندگی و … میشوند اما برنامه ای مدون پیشنهاد نمیدهند ناشی از همین معضل اساسی است.
کافیست در نظر بگیریم احزاب اصلاح طلب و توسعه گرایی که از پایان جنگ تحمیلی به این سو بیش از دو دهه شریک اصلی قوۀ مجریه بوده اند هیچگاه سرمشق اقتصادی مدون و سیاست پولی و ارزی مشخصی عرضه نکرده اند که بیانگر موضع ثابت و اصولی آنان در زمینۀ اقتصاد و مالیه باشد. همچنین احزابی که خواهان تغییر نظام سیاسی از هر طریق ممکنند پس از چندین دهه سر دادن شعارهای حماسی هنوز یک متن مختصر چند ده صفحه ای به عنوان قانون اساسی مورد نظر خویش به افکار عمومی عرضه نداشته اند تا معلوم شود الگوی مطلوبشان برای توزیع دموکراتیک قدرت و تفکیک دین از سیاست (یا نهاد دین از نهاد دولت) چیست.
احزاب بَدَوی و سلبریتیسم سیاسی:
بالاتر گفته شد که تصمیم سازی سیاسی و هدایت مسیر مطالبات مردم در دنیای واقعی بخشی مهم از وظایف احزاب است. بنابرین احزاب نباید در عرصۀ سیاسی منفعل شوند به گونه ای که تصمیم سازی از سوی رسانه ها یا از سوی سلبریتی ها در فضای مجازی شکل بگیرد و سپس احزاب به گونه ای انفعالی از جریانات ایجاد شده دنباله روی کنند یا آنکه با فرصت طلبی به موج سواری بپردازند. روندی که متاسفانه در سالهای گذشته و در پی تاثیرگذاری شبکه ها و رسانه های مجازی رو به رشد بوده و به نوعی پوپولیسم، عوامزدگی و بعضا عوامفریبی سیاسی در میان کنشگران سیاسی و حزبی دامن زده است. پیامد تداوم این روند ظهور سلبریتی های بعضا تُنُک مایۀ سیاسی در فضای مجازی بوده است که همانند دیگر سلبریتیهای فضای مجازی سطحی و روزمرّه بوده و حتی لحظه زیستند و تلاش خود را به جذب فالوور، لایک و کامنت معطوف و متمرکز ساخته اند و البته گسترش این پدیده به معنای پایان تفکر و کنش جدی در عرصۀ سیاست خواهد بود.
احزاب باید بازیگر اصلی عرصۀ سیاست در فضای حقیقی باشند نه آنکه منفعلانه و تحت تاثیر جذابیتهای پرمخاطبِ فضای مجازی به دام سیاست ورزی مجازی افتاده و آنجا هم میدان را به سلبریتی های پر سر و صدا واگذار کرده و به تقلید از آنان بپردازند و به دنبالشان بدوند.
ساز و کارهای حزبی برای تصمیمگیری و تدوین برنامه ها و راهبردهای حزبی مشخص است و فروکاستن سیاست ورزی و تحزب به سلبریتیسم که همزاد مجازی پوپولیسم است به منزلۀ مسخ فعالیت حزبی و سیاست ورزی جدی و حرفه ای خواهد بود. در واقع فضای مجازی فقط میتواند یکی از ابزارهای کارآمد برای گسترش فعالیت سیاسی و حزبی در فضای حقیقی باشد و نه بیشتر. همچنین باید در نظر داشت که استفاده از ایزارهای مدرن هیچ جامعه ای را توسعه یافته نمیکند. دهه ها پیش از ظهور فناوریهای جدید ارتباطی، توسعۀ سیاسی در برخی کشورها موجود بوده حال آنکه امروز برخی از جوامع عقب مانده از منظر توسعۀ سیاسی و اجتماعی بزرگترین بازارها برای پیشرفته ترین فناوریهای ارتباطی روزند. از این حیث میتوان گفت که ورود به فضای مجازی و بهره مندی از فناوریهای مدرنِ ارتباطی موجب غفلت از عقب ماندگی و بدویت احزاب خواهد شد.
احزاب بَدَوی و مناسبات بیرونی:
یکی از زمینه های ظهور و بروز بدویت در فرهنگ حزبی و ساختار احزاب، مناسبات بیرونی احزاب با مردم، حکومت و احزاب دیگر است. احزاب بدوی از یک سو در مواجهه با حکومت به جای طرح مطالبات مردم، خود را بدهکار می یابند و از سوی دیگر در مواجهه با مردم خود را قیم تلقی میکنند. همچنین در برخورد و ارتباط با دیگر احزاب رقیب یا موتلف نیز بر اساس میزان دوری و نزدیکی به قدرت یا بهره مندی و بی بهرگی از ثروت رفتار میکنند. احزاب بهره مند از سرمایه و رسانه ارادۀ خود را بر گروه ها و احزاب ضعیفتر تحمیل کرده و آنها را چونان سیاهی لشگر به دنبال خود میکشند. منازعات میان احزاب اصلاح طلب در ائتلافهای انتخاباتی و همکاریهای جبهه ای شاهد گویایی بر این مدعاست.
از سوی دیگر در یک حزب بدوی، چون رهبر یا رهبران خط مشیها و برنامه ها را تنظیم و تنسیق میکنند، روابط احزاب با یکدیگر از حیث همکاری و رقابت یا دوری و نزدیکی به جای آنکه بر بناد برنامه ها و خط مشیها باشد تحت الشعاع خواست رهبران حزب یا روابط رهبران احزاب با یکدیگر قرار میگیرد. این امر را در بسیاری از ائتلافها و اختلافهای احزاب در جناحهای مختلف سیاسی ایران معاصر میتوان مشاهده کرد.
اینکه سهم احزاب در همکاری و چانه زنی باید بر اساس میزان قدرت و پشتوانۀ اجتماعیشان باشد سخن درستی است اما اولا در کشور ما هنوز هیچ معیاری برای سنجش و مقایسه این امور نیست و ثانیا مناسبات احزاب موجود بیش از آنکه بر مبنای پایگاه اجتماعی باشد بر بنیاد نزدیکی به قدرت و بهره مندی از ثروت است. به عنوان مثال میتوان به شماری از تشکلهای تک عضوی اشاره کرد که در جبهه ها و ائتلافهای انتخاباتی مختلف حق السهم دارند بی آنکه معلوم باشد پایگاه اجتماعیشان کجاست.
احزاب بَدَوی و مناسبات درونی:
نکتۀ مهم دیگر این است که احزاب باید دارای یک سازمان منسجم و استوار و نیز دموکراتیک باشند. ضعف سازمانی، ساختار حزبی را به ساختار محفلی و هیئتی متمایل و متبدل میکند و فقدان دموکراسی درون حزبی نیز مشروعیت تصمیمگیریها را زیر سوال میبرد علاوه بر آنکه با نادیده انگاشتن شایسته سالاری، حزب را از ظرفیتها و قابلیتهایش محروم می کند.
اجرای رویکرد دموکراسی سازمانی از پایین به بالا درون حزب ضامن مشروعیت دموکراتیک تصمیمگیریهای حزبیست البته به شرط آنکه انتخابات مهندسی شده و صوری برگزار نشود و دموکراسی حزبی را به یک شبه دموکراسی نیم بند و نمایشی تقلیل ندهد.
بسیاری از احزاب بَدَوی، حتی احزاب اپوزیسیون که در تقابل با حکومتهای غیردموکراتیک مطالبۀ دموکراسی دارند، با دستمایه کردن موضوعاتی نظیر آسیب پذیری در برابر سرکوب نظام توتالیتر و لزوم وحدت و انسجام حزبی و ضرورت شنیده شدن صدای واحد از حزب (در واقعمحفل)، به خفه کردن صداهای مخالف در درون تشکیلات مبادرت می ورزند.
از سوی دیگر حاکمیت فرهنگ بدوی در کار جمعی سیاسی و شکل گیری ساختار بدوی در احزاب سبب ظهور منازعات آشتی ناپذیر میان جناحهای داخلی احزاب برای حذف یکدیگر از روند تصمیم سازی میشود و در این مسیر از روشهای غیر دموکراتیک نظیر پرونده سازی، ایراد اتهام و برچسب زنی و بدنامسازی نیز استفاده میشود که عملا به فراموشی اهداف و آرمانهای مشترک و انحراف از آن اهداف و آرمانها منجر میشود. به عنوان یک مثال تاریخی، وقتی مصطفی شعاعیان بر مقولۀ دموکراسی درون سازمانی تاکید میکند از حمید اشرف این پاسخ را میگیرد که “جنبش هنوز سخت ناتوان است. بگذار ما تا اندازه ای رشد کنیم و نیرو بگیریم. آنگاه هر کسی هر نظری داشته باشد آزاد است که بگوید.” پاسخ خردمندانۀ شعاعیان را به این مصلحت اندیشی بی مصلحت، در صدر نوشتار آوردیم.
واقعیت آنست که اختلافات نظری در درون حزب میتواند به شکل گیری گفتگوهای سازنده و تقویت تسامح، اعتماد و سپس همگرایی منجر شود. شفافیت در اذعان به اختلاف دیدگاه ها خود نشانه ای از قدرت یک حزب در حل و فصل مسائل درونی به شمار می آید زیرا هنگامیکه یک حزب تضارب آرا و اختلاف دیدگاه ها را به رسمیت بشناسد و جناح های درون حزب برای حفظ وحدت به همکاری با یکدیگر ادامه دهند و جناح مسلط که رهبری را بر عهده دارد صداهای دیگر را خفه نکند؛ انسجام درونی و محبوبیت بیرونی حزب افزایش می یابد. این روا داری سبب میشود مصونیت حزب در برابر اختلاف و پریشانی افزایش یافته و در برابر هر اختلاف و شکاف درونی آسیب پذیر نباشد.
این در حالیست که در ساختارهای بدوی اختلافات موجب افشاگری، ایراد اتهام، دشمنی و در نهایت انشعاب یا تصفیه درون احزاب و سازمانها میشود. مطالعۀ مناقشات برخی اعضای بلند پایۀ حزب توده در دوره های طلایی این حزب پیشرو نشان میدهد که روشنفکران تحصیلکرده در فرنگ نیز تا چه پایه میتوانند فرهنگ بدوی را در رفتار سیاسی و حزبی خود به نمایش بگذارند.
از سوی دیگر نفوذ فرهنگ بدوی در فعالیت حزبی سبب می شود برخی اعضا که در رقابت های درون حزبی شکست میخورند و توانایی مشارکت و مساهمت در قدرت حزبی را ندارند به سوی انشعاب و ایجاد حزب جدید روی آورند. بنابرین عدم شفافیت انتخابات درون حزبی، فقدان ساختاری سالم و اطمینان بخش در رای سنجی و سرکوب کردن نظرات مخالف یا سرپوش نهادن بر آنها به بهانۀ پیشگیری از اختلافات و شکاف و نقارها از جمله عوامل مهمی هستند که دیر یا زود میتوانند به تنش و مجادله در احزاب منجر شوند. در حالی که شفافیت و دموکراسی درون حزبی، ایجاد فضا برای رقابت سالم، انعطاف در برابر دیدگاه ها و امید به تغییر در خط مشیها به سمت وضعیت مطلوب و نیز گردش دموکراتیک تصدی مناصب حزبی میتواند خطر انشعاب را کاهش داده و معدود افراد تک رو و فاقد خصوصیات کار حزبی را منزوی کند.
دموکراتیک بودن مکانیسم تصمیمگیریها و ارتقای اعضا در حزب از جمله مهمترین مولفه های یک حزب مدنی در تراز یک جامعۀ توسعه یافتۀ سیاسی است. همچنین تغییر رهبران و خط مشی های حزبی در صورت تجربۀ شکست در انتخابات یا موارد دیگر از لوازم دموکراسی درون حزبی است که سبب پویایی حزب میشود. پس از شکست های سنگین و ناکامی در جلب اقبال عمومی در هر انتخابات اصلی، رهبران حزب باید کناره گیری کرده و تصمیمگیری در مورد رهبری و نیز خط مشی های حزبی را به آرای عمومی در حزب واگذار کنند نه آنکه آزموده های ناکام قبلی مجددا آزموده شوند. این چرخش رهبران و دیدگاه ها در حزب سبب انسجام و اتحاد درونی شده و از فرسایش حزب پیشگیری میکند. متاسفانه در ایران معاصر شاهدیم که رهبران احزاب مخالف حکومت نیز همه مادام العمر بر سمت خود باقی اند در حالی که با دائمی بودن مناصب حکومتی مبارزه میکنند. همچنین برنامه ها و خط مشی های این احزاب علیرغم ناکامیها و ناکارآمدیها جز به ارادۀ رهبران مادام العمر تغییر نخواهد کرد. در چنین وضع و حالی ناگفته پیداست چرا در حالی که زمان در حال گذر و جهان در حال تغییر است ما همچنان در جا میزنیم. وقتی اعضای شوری مرکزی احزاب مدعی لیبرالیسم و دموکراسی به جای آنکه با آرای عمومی اعضا انتخاب شوند با حکم دبیر کل به سمت خود منصوب میشوند طبیعتا از حکومتی که خود مدعی قید و بند زدن بر دموکراسیست انتظار زیادی نمیتوان داشت.
به طور طبیعی اعضای یک حزب سیاسی، نسبت به شهروندان عادی، نفوذ و تاثیرگذاری بیشتری بر سیاست عمومی جامعه دارند چرا که از طریق عضویت در حزب و مشارکت در تصمیم سازی حزبی اثرگذاری بیشتری در عرصۀ سیاست دارند. این تاثیرگذاری از مسیر مشارکتت در گفتگوها و مباحثات درون حزبی تحقق می یابد.
در یک حزب دموکراتیک مانند یک نظام سیاسی دموکراتیک، قدرت از پایین به بالا اعمال میشود و نه بالعکس. تمام ارکان فائقۀ حزب در راس هرم و همۀ تصمیمگیریهای کلان، برآیند ارادۀ اعضا در قاعدۀ هرم است که از طریق یک ساختار دموکراتیک از پایین به بالا جریان و سریان می یابد. در چنین ساختاری همۀ اعضا در موضع برابر با هم بنیادی ترین رکن حزب به شمار می آیند. در حالی که در احزاب بدوی اعضای عادی منشا تصمیمگیری نیستند بلکه مجری تصمیماتند؛ حق تعیین رهبران را ندارند بلکه موظف به اجرای دستورات رهبرانند. در این احزاب، اعضای عادی و هواداران تنها نقش سیاهی لشگر را در تجمعات حزبی و کمپینهای انتخاباتی دارند تا با چسباندن پوستر و پخش کردن تراکت ارادۀ رهبران حزبی را در سطح جامعه به منصّۀ ظهور برسانند.
در چنین مناسبات بدوی معمولا اعضای عادی به هنگام پیروزی نادیده انگاشته میشوند و به هنگام شکست یا مخاطره نیز به حال خود رها میشوند. در تابستان سال شصت و پس از رویارویی سخت میان حکومت و سازمان مجاهدین خلق، برخی احزاب که قصد مرزبندی با هیچیک از دو طرف درگیری و بنابرین پرداخت هیچگونه هزینه ای را نداشتند با تصمیمی یکسویه در بالا تمام اعضای عادی و هواداران را به حال خود خود رها کرده و در پیلۀ عافیت خزیدند. همچنانکه در دوران بحرانهای مالی، بنگاههای اقتصادی ضعیفترین و در عین حال اصلی ترین حلقه را در زنجیرۀ تولید اخراج میکند تا به فربه سازی مجدد خود بپردازد. نمونه هایی از این دست را پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، سرکوبهای اوایل دهۀ ۶۰ و رخدادهای سال ۸۸ نیز میتوان مشاهده کرد.
البته باید در نظر داشت همچنانکه رژیمهای سیاسی شبه اقتدارگرا با مهندسی فرایند انتخابات و چند مرحله ای کردن آن عملا ورودیها و خروجیهای انتخابات را کنترل میکنند، احزاب بدوی با یک هستۀ متصلب و ساختار شبه اقتدارگرا نیز میتوانند با تمهید مقدماتی، انتخابات درون حزبی را مهندسی کرده و به خروجی دلخواه خود در یک شِبهِ دموکراسی حزبی دست یابند. راه های ساده ای برای مهندسی آرای رای دهندگان وجود دارد نظیر حوزه بندی نامتوازن برای انتخابات (شبیه جری مندرینگ در انتخابات ریاست جمهوری امریکا) یا چینش پیشینی رای دهندگان با آرای از پیش معلوم (شبیه سامانۀ رای سنجی اصلاح طلبان-سرا) و یا چینش خاص کمیته های بررسی صلاحیت و هیئتهای برگزاری انتخابات (شبیه نظام انتخاباتی جمهوری اسلامی با حق ویژۀ شورای نگهبان) و امثال آنها.
تحزب و شایسته سالاری:
تعصب و جزم اندیشی حزبی بر پایۀ بنیادگرایی هویتی نیز از جمله مصادیق و جلوه های فرهنگ بدوی در احزاب است و این فقره با باندبازی و لابیگری و حتی پدیدۀ انفجار احمق ها تشدید می شود. در این فقره، به جهت فقدان دموکراسی واقعی درون یک حزب سیاسی، هسته بنیانگذار و رهبری و ارکان حزب به مرور به تسلط بر مناصب حزبی و تجمیع اختیارات از طریق حامی پروری، انحصاری کردن تصمیمگیریها و تعیین فهرستهای انتخاباتی پرداخته و درون یک حزب به ظاهر دموکراتیک، انحصار قدرت با ساختاری آهنین و الیگارشیک ایجاد میکند. در چنین شرایطی منافع کلان یک جنبش یا یک اندیشه قربانی دلخواست و منافع افراد میشود و از آن بالاتر منافع ملی در ذیل منافع محدود محفلی قرار میگیرد.
در کتاب “هنر تفکر شفاف” از زبان “استیو جابز” در تعریف پدیدۀ “انفجار ابلهان” آمده است: “در حالت عادی، در تمام سطوح و ردههای مدیریتی، مدیران درجه یک (منظور مدیرانی با پرنسیپ ذاتی)، کسانی را به کار می گیرند که از خودشان بهتر و تواناترند، اما مدیران درجه دو و پائینتر با نگرانی نسبت به از دست دادن جایگاه خود و به جهت احساس حقارت ناشی از دانش کمتر نسبت به زیردستان، افرادی از خود پایینتر را وارد یک مجموعۀ اقتصادی یا یک نهاد میکنند و همینطور نفرات ردههای پایینتر با همین الگو به گزینش و چینش نیرو اقدام میکنند (چون مسلما آن ها هم نفرات درجه یک نیستند!). لذا پس از مدتی با موجی فراگیر از نفرات ضعیف و ناتوان در ساختار سازمان مواجه می شویم که معدود افراد توانمند را نیز فلج می کند … ! به این پدیده اصطلاحا “انفجار ابلهان” گفته می شود.”
انحصارطلبی محفلی موجب تصلب ساختار و تعصب اعضای قدیمی تر میشود که به سبب غرور کاذب ناشی از حق تقدم و فضل سابقه، برای جذب اعضای توانمند جدید گامی بر نمیدارند و به جهت تعصب قبیله ای نسبت به اعضای قدیمی تر، معدود اعضای تازه وارد را در فرایند تصمیم سازی ها، یا اصلا مشارکت نمیدهند یا به عنوان اعضای درجه دوم و چندم در نظر میگیرند . این گونه محافل یا احزاب بدوی ترجیح میدهند علاقمندان مطیع را جذب کنند تا به مخالفت و رقابت با رهبران و اعضای قدیمی نپردازند. در نتیجۀ این انحصارطلبی محفلی فاصلۀ فکری میان این محافل با دیدگاه ها، توقعات و خواست های عمومی افزایش یافته و طبعا در این شیوۀ عضو گیری افراد مطیع و فرمان پذیری در حزب باقی خواهند ماند که وفاداری مطلقشان نسبت به دستورات حزبی برای ارکان بالادستی مسجل باشد. افراد مستقل، مبتکر و منتقد نیز خارج یا اخراج خواهند شد و بدینگونه میانگین قابلیتهای حزب کاهش یافته و در نتیجه حزب در دراز مدت توانایی جذب و اقناع نخبگان و نیز پشتوانۀ توده ای خود را از دست داده و در اثر فرسودگی مزمن به تدریج از عرصه سیاسی محو میشود.
در راستای همین فرهنگ غیر دموکراتیک و بدوی است که رهبران حزبی از اعضا و هواداران خود انتظار دارند به نام پذیرش خرد جمعی مطیع تصمیماتی باشند که آنان چه بصورت مستقیم و چه بصورت غیر مستقیم نقشی در آن نداشته اند. مخالفان تمرکزگرایی و الیگارشی حزبی و احیانا کیش شخصیت، در بهترین شرایط به تکروی و مخالفت با خرد جمعی متهم و سپس منزوی یا طرد میشوند و در بدترین شرایط نیز به اتهام خیانت تصفیه و حذف میگردند.
به بیان دیگر عضوگیری در یک حزب بدوی، بمنظور تطابق اجباری عضو جدید با برنامه های پیشین یا تقویت مواضع رهبران احزاب انجام می گیرد و در این راه تلاش می شود سلبریتی های سیاسی به قصد بهره وری از ظرفیتشان و هواداران غیر تاثیرگذار در تصمیمگیری نیز به قصد افزایش حجم سیاهی لشگر در اطراف حزب گردآوری شوند.
در واقع آنچه در این ساختارهای بدوی به عنوان تصمیم برآمده از خرد جمعی به اعضا عرضه میشود فرمان جمع برتر یا با سابقه تر است و تنها استدلال مورد اتکا هم برای تحمیل تصمیمات رده های بالا به رده های پایینتر این است که یا تصمیم جمع (بخوانید جمع برتر) را بپذیر یا توان کار جمعی را ندارید! آنچه در سازمان مجاهدین خلق به عنوان سانترالیسم دموکراتیک مطرح میشد چیزی جز همین اطاعت پذیری بی قید و شرط اعضا (به تعبیر خسرو روزبه اطاعت کورکورانه) از مرکزیت نبوده است. با همین ساز وکار، یک جمع چند نفره در مرکزیت سازمان حق داشتند به گروهی کثیر از اعضای توانمندتر و باسابقه تر دستور بدهند ایدئولوژی خود را تغییر دهند. تاسفبار اینجاست که بسیاری از اعضا نیز صرفا با استناد به همین تصمیم مرکزیت تن به تغییر ایدئولوژی دادند.
تحزب و تعصب:
احزاب بدوی در آموزش فکری و سیاسی نیروهای خود ضعیف و در القای تعصب به اعضا بسیار قوی اند. در یک ساختار با فرهنگ بدوی از ظرفیت این اعضای متعصب که عموما در رتبه های پایین سلسله مراتب احزاب جای دارند برای انجام کارهایی استفاده میشود که رهبران و اعضای اصلی تمایلی به انجامش ندارند. به عنوان مثال حملات لفظی و کلامی علیه مخالفان و منتقدان و تخریب شخصیتشان. از این طریق از یک سو مسئولیت حقوقی، اخلاقی و سیاسی اقدام متوجه رهبران حزب نخواهد شد و از سوی دیگر از رهگذر ناهمترازی شخص حمله کننده با شخص هدف حمله، شخص اخیر را کم اهمیت جلوه داده و وی را از پاسخگویی منصرف میکنند.
این در حالیست که نقطۀ مقابل القای تعصب و جزم اندیشی حزبی، آموزش صحیح، پرورش شیوه تفکر و تقویت روحیه و اخلاق کار جمعیِ سیاسی است، همانگونه که در بسیاری از کشورهای توسعه یافته، موسسات آموزش علوم سیاسی و اقتصادی متعدد برای آموزش اعضای احزاب ایجاد شده است. موسسۀ کونراد آدناوئر در آلمان وابسته به حزب دموکرات مسیحی، بنیاد توسعه مدنی در لهستان، موسسات NDI و IRI در امریکا برای دو حزب دموکرات و جمهوریخواه، بنیاد رافائل پرسیادو در مکزیک و موسسه یودیو در کره جنوبی از این دست موسسات آموزشی وابسته به احزاب برای آموزش سیاسی نیروها و هواداران است. معمولا کمیته های موضوعی در احزاب اساس برنامه ریزی، تحقیق، آموزش و تماس حزب با گروه های اجتماعی و منعکس کنندۀ توجه ویژۀ احزاب به دغدغه های اقشار مختلف پیرامون موضوعات گوناگون است.
کیش شخصیت در برابر برنامه محوری:
در ایران احزاب تلاش دارند تا از طریق رهبران و حامیان خود و نه توسط برنامه هایشان معرفی شوند. به عنوان مثال حزب کارگزاران با مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان مرشد و پدر معنوی و نیز جمعی از مدیران ارشد دولت وی شناخته میشود همچنانکه حزب مشارکت نیز با آقای خاتمی و چهره های برجستۀ اصلاح طلب معرفی میشود. دیگر احزاب نیز کمابیش همین وضعیت را دارند و به جای ارائۀ برنامه، خود را با چهره ها معرفی میکنند. علاوه بر آن تلاش برای جذب نیرو اعم از عضو (پارتیزان) یا هوادار (سمپاتیزان) نیز، بیشتر معطوف به دو قشر است: نخست رفقا و همکاران قدیمی و دوم چهره های سرشناس و به اصطلاح سلبریتی های سیاسی و فرهنگی. در این میان انگیزه و توانمندی که علی القاعده باید از اولویتهای نخست باشد در مراتب پایین تر قرار میگیرد. این دو عامل یعنی فقدان برنامه ای مدون تفصیلی برای معرفی حزب از یک سو و تکیه بر چهره های قدیم و جدید برای معرفی حزب از سوی دیگر سبب میشود که طیف وسیعی از افرادی که علاقمند به عضویت در احزابند بدون داشتن پشتوانۀ نظری و تحلیلی نسبت به شرایط موجود و نیز برنامه ها و سیاست های حزب به آن نزدیک شوند. در واقع برخی افراد ابتدا عضو یا هوادار حزب میشوند و بعد میکوشند با تحلیلها و برنامه های حزب آشنا شوند. این عامل سبب میشود در فرایند پیشرفت فعالیتهای حزبی اختلافات و ناهماهنگیها به مرور آشکار شده و شکافها و دسته بندیها و نهایتا انشعاباتی در احزاب رخ دهد. اگر سرنوشت احزاب ایرانی را در چهل سال گذشته و حتی پیش از آن مطالعه کنیم شاید برجسته ترین رویدادها همین شکافهای درونی و انشعابات پیاپی باشد که نظرها را جلب میکند.
از همینرو پیشتر گفتیم که احزاب یا نهادهای بدوی، بجای اینکه حول محور برنامهها شکل گیرند، حول محور اشخاص تاسیس می شوند و یک نهاد بر محور فرد یا افراد و بر اساس مناسبات مرید و مرادی و با مراتبی از کیش شخصیت اداره می شود. جدا از پیامدهای منفی فرهنگی-اجتماعی این خصیصه، پاشنهی آشیل این ساختار بدویِ مبتنی بر حامی پروری آنجاست که در شرایط عادی آرامش برقرار است و در شرایط بحرانی از جمله در خلأ قدرتهای فرهمند شکافها و منازعات نمود می یابند.
احزاب بدوی و لایه بندیهای متعدد:
یکی ازوظایف سازمانی هر حزب منسجم و جدی تهیۀ پایگاه داده ها و فهرست مبسوط و مضبوطی از هواداران و اشخاص غیرعضو ولی همسو با سیاست های حزب در عرصه های مختلف اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و در حوزه های گوناگون جغرافیایی است تا ارتباطی مستمر میان حزب و آنان برقرار و همچنین در مناسبتهای مختلف از نظرات مشورتی و دیگر توانمندیهایشان استفاده شود. از جمله اینکه با دعوت از این اشخاص در مراسم و کمپینهای سیاسی و یا انتشار بیانیه های جمعی و اعلام مواضع، صدای مشترکی در باب یک موضوع خاص از افراد غیر حزبی و مستقل اما همسو و همفکر شنیده شود. این فقره احزاب را قادر خواهد ساخت که با جمع آوری اطلاعات اعضا، هواداران و همفکران سیاسی؛ آنها را برای بسیج در فعالیت های سیاسی مورد علاقه شان سازماندهی کند. با توجه به گستردگی و نهاد محور بودن احزاب، این امر در ارتقای جایگاه احزاب و تقویت مشارکت در عرصه های مختلف سیاسی مفید و ضروریست.
در ایران امروز اما به دلیل ساختار غیر دموکراتیک، محفل گونه و بدوی احزاب؛ نه چنین پایگاهی از داده ها وجود دارد و نه انگیزه و همتی برای ایجادش مشاهده میشود. تنها فهرستهایی که محافل موجود -که خود را حزب می خوانند- دارند، فهرستهایی لایه بندی شده از اسامی است که به اقتضای شرایط و به تناسب موضوع در ذیل بیانیه ها درج میشود. مثلا گاه در ذیل یک تسلیت نامه چندین فهرست با تعداد و چینش متفاوت اسامی درج میشود که بر اساس نظامهای نشانه شناسی خاص معانی مشخصی را القا میکند. یا آنکه در ذیل بیانیه های کوبنده و اعتراضی فهرست بلند بالایی از سیاهی لشگرها درج میشود در حالی که در بیانیه های اعلام مواضع که معرف هویت است از فهرستهای کوتاه تر و (حاوی به اصطلاح جمع برتر) استفاده میشود که خود نمایانگر نوعی انحصارطلبی محفلی و اصالت فضل سابقه در فعالیت های سیاسی در ایران است.
این لایه بندیها به صورتی پیچیده و در هم تنیده در مذاکرات و تصمیمسازیها و تصمیمگیریها و انتخابات حزبی نیز وجود دارد. امری که خلاف شفافیت و دموکراسی حزبیست.
احزاب بَدَوی و زرسالاری:
یک جلوۀ دیگر از فرهنگ بدوی در احزاب ایران امروز مربوط به منابع مالی آنهاست. در ایران معمولا بنیانگذاران یا حامیان اصلی، اعم از رهبران حزبی و مرشدان و پدران معنوی یا موسسات و گروه های حمایتگر، تامین هزینه های یک حزب را بر عهده دارند و از آنجا که هزینه های احزاب را متقبل می شوند به طور طبیعی انتظار بهره مندی از امتیازات گوناگون ویژه هم دارند؛ چه در تصمیمگیریها و جابجاییهای درون حزبی و چه در بده بستانهای بیرون حزبی در زمانی که حزب به قدرت میرسد و بر منابع سیاسی و مالی مختلف تسلط می یابد. سایر اعضا نیز بسته به موقعیت وجایگاه خود بنا به یک توافق نانوشته در برابر موضع برتر حامیان مالی حزب عقب نشینی میکنند. در چنین شرایطی تصمیمگیران نهایی حزب همین اعضای رسمی یا غیر رسمی متمول خواهند بود که خزانۀ خود را برای فعالیتهای حزبی گشوده اند و به نحوی خود را مالک یا قیّم حزب می انگارند و به مرور حزب را بر اساس محاسبۀ دخل و خرج یا هزینه و فایده، یکی از بنگاه های اقتصادی خود تلقی کرده و حتی با نگاه تملک خانوادگی نسبت به حزب، انتقال مالکیت آن را بالوراثه ممکن میپندارند. بسیاری از احزاب در ایران، افغانستان، پاکستان، عراق، جمهوری آذربایجان و دیگر کشورهای توسعه نیافتۀ سیاسی چنین وضعیتی دارند. رهبران و حامیان چنین احزابی به مثابه مقاطعه کاران سودجو در کنش سیاسی، به جای توجه به مصالح و منافع ملی و خیر عمومی به منافع الیگارشیک خود توجه دارند و عرصۀ عمومی را به مرتعی خصوصی بدل میکنند.
برعکس در صورتیکه در یک ساختار سالم دموکراتیک منابع مالی احزاب، به طور شفاف از طرق مشروع از جمله حق عضویت اعضا تامین شود و اعضای غیر متمکن که توان پرداخت کمکهای نقدی ندارند با فعالیتهای میدانی در این زمینه ادای دین کنند و از هواداران و حامیان اقتصادی نیز به صورت رسمی، شفاف و قانونمند کمکهای مالی دریافت و در اختیار ارکان حزب قرار گیرد؛ شکاف فقرا و اغنیا نیز در فعالیتهای حزبی کمابیش پر شده و شخص یا اشخاصی در درون یا بیرون حزب نسبت به آن احساس مالکیت یا اولویت در تصرف نخواهند داشت.
4 پاسخ
خلاصه مقاله:
ما ایرانی ها کلا بی فرهنگیم. سیاست بلد نیستیم. کار حزبی بلد نیستیم. همدیگر را می دریم وحشی هستیم عصر حجری هستیم ولی چشم آبی ها و غربی ها خوبند متعصب نیستند آموزشگاه دارند. نایس هستند در کار حزبی دموکراتند ما جهان سومی ها دیکتاتوریم هیچوقت هم درست نمی شویم.
خودباختگی و غربگدایی و تحقیر فرهنگی از این اراجیف فوران میکند. آقایان انگار اصلا اخبار رسانه ها و رقابتهای انتخابات کشورهای نایس غربی مورد پسندشان را دنبال نمیکنند یا عامدانه حرفی از آن نزده اند. همین حزب نایس دموکرات امریکا مثلا یا کارگر انگلیس اخیرا.
بدبختانه کامنت های تایید کننده این اراجیف تهوع آور تر از خود این مقاله است. آخر کدام قلم شریف. جمع کنید این بساط را
الحق هر بند از مقاله و هر بخشی خود به تنهائی یک مقاله و یک کلاس درس است که جدا جدا باید بیان و توسط احزاب تدریس و بررسی میشد. راست و چپ و اصلاحگرا اصول گرا هم ندارد معضلی است گریبانگیر ما ایرانی ها که در کار جمعی ضعیفیم. حتی در ورزش های جمعی. اما تجریه ثابت کرده گوش شنوایی برای این حرفها نیست و گروه های سیاسی آنقدر که ادعای اصلاح کشور را دارند تمایلی به اصلاح محافل خصوصی خود ندارند. نکته دیگر اینکه ادبیات نویسندگان بسیار محافظه کارانه و با رودرباسی بود و انتظار میرفت کمتر در لفافه سخن بگویند. طبعا در کار سیاسی و حزبی اینهایی را که به رشته تحریر دراورده اند نویسندگان با گوشت و پوست لمس کردند. حالا وقتی در یک گروه و حزب پیش رو که ادعای دموکراسی دارد این فرهنگ وجود دارد وای به حال بقیه احزاب.
سلام بیش از بیست سال است آقای رضوی فقیه را میشناسم از روزنامهنگاران با سابقه و خوش قلم قدیمی که در نشریات اصلاحات قلم می زد. هنوز همان شرافت و تعهد در نوشته هایش موج میزند. کم کار شده و کمرنگ در سیاست اما کم نویسیش او را گزیده گوی تر کرده. ان شالله هرجا هست سلامت باشد.
مدتی است مقالات این دو عزیز را فارغ از حرف و حدیثهای جاری در مورد نگارندگان دنبال میکردم. بعضا جاندار و جدی و عالمانه و برخی هم بی روح و خسته کننده و طولانی و گزافه گویی بود ولی این به اصطلاح دوگانه از بهترین کارهای این دو همکار و خصوصا این یکی قطعا بهترین کار مشترک از مجموعه شان بود. درد دل تمامی کسانی است که در ایران مدتی با حزبی همکاری کرده اند و از سیاست زده شده اند یا در شهرستانها بازیچه مرکزنشین های احزابند. تعهد این دو عزیز به لزوم احترام به بدنه احزاب و پایین دستی ها و اصلاح مناسبات بدوی جدا قابل تقدیر است. با قاطعیت و بدون تعارف میتوان گفت که بهترین مقاله این سایت وزین در این چند ماه است و کاملا دقیق به ضعف ها و روابط ناسالم جهان سومی تحزب در ایران پرداخته اند.
دیدگاهها بستهاند.