۱. آموزش مذهبی و منتقداناش
تجربههای تلخ منتقدان آموزش مذهبی (هر مذهبی) بی هیچ تردیدی درسآموز است. آنها بر چیزی دست میگذارند که به نظرشان تحمیل و قشریگری گونههایی از آموزش مذهبی میآید. این تجربهها حتی هنگامی که به وضعیت فاجعهآمیزی مانند تعرّض هم منجرّ نمیشود باز هم دردناک است و معمولا فرد صاحب تجربهی تلخ را نه تنها به آموزش مذهبی دلسرد میکند که میتواند به اصل مذهبی خاص و یا هرگونه باور/سبک زیست دینی نیز بیاعتقاد کند.
از این رو، توجه انتقادی به این تجربهها میتواند زمینه را برای گشوده(تر) و انسانپروا(تر) کردن آموزش مذهبی فراهم کند. البته توجه انتقادی به این تجربهها ممکن است به شکل ریشهای(رادیکال)تری در روا بودن اخلاقی اصل هرگونه آموزش مذهبی در حوزهی عمومی یا خصوصی نیز تردیدهای جدّی بیفکند.
با نظر به این پیشزمینه، در این نوشته من دو ادعای اصلی دارم:
۱. توجه به تجربهی منتقدان آموزش مذهبی نباید ما را از توجه به تنوع تجربهها باز دارد به طوری که تجربههای مثبت آموزش مذهبی را نادیده بگیریم. بر این اساس، داوری نهایی در باب امکان، مطلوبیت و حدود مطلوب آموزش مذهبی تنها باید پس از جمع و تفریق تجربههای مثبت و منفی آموزش مذهبی، هر دو، حاصل آید.
۲. توجه به تجربهی منتقدان آموزش مذهبی نباید ما را به باور به دو اسطورهی رایج بکشاند: الف- اسطورهی «طبیعی بودن خداناباوری»، ب- اسطورهی «تربیت خنثی».
برای پرهیز از طولانی شدن بحث، در این نوشته به سود بخش اول ادعا، دستکم به شکل مستقل و مستقیم، استدلال نخواهم کرد؛ گرچه در ضمن استدلال به سود بخش دوم ادعا گذرا به آن خواهم پرداخت. در ادامه، به سود بخش دوم ادعا استدلال خواهم کرد.
۲. علیه اسطورهی «طبیعی بودن خداناباوری»
اسطورهی «طبیعی بودن خداناباوری» میگوید این بدیهی است که کودک به شکل طبیعی از باورهای مذهبی و متافیزیکی خالی است مگر آنکه پدر و مادر، کودک را مذهبی بار آورند. قائلان به اسطورهی «طبیعی بودن خداناباوری» آنگاه نتیجه میگیرند: از آنجا که خداناباوری وضع طبیعی کودک است، آموزش مذهبی به کودک آموزش امری غیر طبیعی است و از این رو این بدیهی است که آموزش مذهبی دستکم اخلاقا مجاز نیست، حتی اگر از نظر قانونی منعی نداشته باشد.
اسطورهی «طبیعی بودن خداناباوری» مثل بسیاری اسطورههای دیگر سراسر از حقیقت خالی نیست. این ادعا که باور به مذهبی خاص در نهاد کودک نهاده نشده البته ادعایی صادقی است؛ اما این ادعا همان مقدار صادق است که مثلا بگوییم فارسیزبان شدن یک فارسیزبان هم در نهاد او نهاده نشده بلکه میراثی و اکتسابی است. ناگفته پیدا است که اگر فردی در محیط فارسیزبان به دنیا نمیآمد و نمیبالید، زبان مادری او فارسی نمیشد.
اما از این حقیقت ساده، به خودی خود، نمیتوان نتیجه گرفت که زبان فارسی ارزشمند نیست و نباید از کودکی آموزش داده شود. درست همانطور که فارسیزبان شدنِ کسی که در محیط فارسیزبان به دنیا آمده و بالیده نقصی بر او نیست، زیرا زبان فارسی ارزشهای زبانی-فرهنگی خود را دارد، آنگاه طبیعی نبودن گرایش به مذهبی خاص هم، به خودی خود، اصل مطلوبیّت آموزش مذهبی به کودک را به زیر پرسش نمیکشد. درست همانطور که فارسیزبان میتواند حافظ بخواند و از قصهی پهلوانهای شاهنامه نکتهها بیاموزد (گرچه ممکن است بسا ناسزا هم در فارسی بیاموزد)، باورمند به مذهبی خاص هم میتواند ذوق معنوی بیابد و «در جهانی همه شور و همه شرّ» شجاعتِ زیستن معنادار پیدا کند (گرچه ممکن است تنگنظری و دیگریستیزی هم بیاموزد).
اصولا فرهنگها ذاتی نیستند بلکه تنها به شیوهی میراثبرانه (اکتسابی) منتقل میشوند و حکم کردن به ممنوعیت انتقال یک فرهنگ (چه مذهبی چه سکولار) که مانند زبانآموزی از کودکی صورت میگیرد حکمی استبدادی است، مگر در مواردی خاص که ملاحظات عینی حقوق بشری در میان است. مثلا ختنهی دختران، فرهنگی کموبیش رایج در برخی کشورهای مسلماننشین و نیز در میان برخی جوامع مسیحی در بخشهایی از افریقا است. از آنجا که ختنهی دختران مصداقی از مثله کردن بدن است و نقض آشکار حقوق اولیهی بشر است، مقابله با این فرهنگ اخلاقا روا بلکه ضروری است. در چنین موردی، ملاحظات عینی حقوق بشری به منتقدان و حتی احتمالا دولتها اجازه میدهد که در گوشهای از فرهنگی مذهبی-محلی دخالت کنند و حتی اگر ضرورت یافت چه بسا با توسل به زور جلوی فرهنگ ختنهی دختران را بگیرند.
نمونهای دیگر از فرهنگهایی که ملاحظات عینی حقوق بشری علیه آنها وجود دارد و از این رو جلوی آن را میتوان گرفت، سنّت قمهزنی به سر ِکودکان و حتی در مواردی اطفال در میان عدهای اندک از شیعیان دوازده امامی در سالهای اخیر است. این سنت گرچه به هیچ عنوان رایج یا قدیمی نیست اما حتی اگر تنها اخیرا در موارد نادری هم رخ داده باشد، از سوی مراجع تقلید شیعه (چه موافق قمهزنی بزرگسالان و چه مخالف آن) واکنش مناسبی نسبت به آن ابراز نشده، بلکه عموم مراجع از کنار آن به سکوت گذر کردهاند و حتی با کمال شگفتی، در دستکم یک مورد، یکی از مراجع تقلید شیعه آن را به صراحت جایز دانسته است.[۱] اما از این مثالهای استثنایی نمیتوان نتیجهای عام مبنی بر ممنوعیت هرگونه آموزش مذهبی به کودکان گرفت، بلکه تنها باید با موردهای افراطی مقابله کرد.
اما از موضوع ذاتی نبودن گرایش به مذهبی خاص که بگذریم، آیا زمینهی اصلی باور به جهانی هدفمند و دارای طرح و شعور نیز تنها زمینهای اکتسابی است؟ آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» چنین ادعایی دارد. اما شواهدی به سود آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» در دست نیست، بلکه اخیراً شواهدی تحقیقی علیه آن یافت شده، به طوری که بدیهی انگاشتن آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» (بی آنکه به سود آن استدلال کرد) از جنس باورهای اسطورهای است (تذکر: تنها ادعای بداهت کردن برای این آموزه باوری اسطورهای است. خود آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» بی آنکه برای آن ادعای بداهت کرد، گرچه کاذب یا دستکم غیر موجه است اما باوری اسطورهای نیست).
پژوهشهای متعددی، به ویژه در چند دههی اخیر، نشان دادهاند که کودکان به شکل طبیعی جهان را به شکل هدفمند، عاملمحور و طراحیشده میبینند و نه خالی از هدف و شعور طراحانه.[۲] بر اساس این پژوهشها حتی شاید بتوان به شکل موجهی ادعا کرد که کودک به طور طبیعی با تمایل به خداباوری به دنیا میآید (برای این تمایل کوشیدهاند علل تکاملی بیاورند) و این محیط تربیتی است که او را خداناباور/ندانمانگار میکند. از اصل خداباوری که بگذریم، اینکه تمایلِ احتمالا ذاتی به خداباوری رنگ دین خاصی را به خود بگیرد البته بستگی به نوع تربیت فرهنگی فرد دارد.
اما صرف نظر از اینکه خداباوری طبیعی باشد یا خیر، این شواهد پژوهشی دستکم بدیهی بودن آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» را ردّ میکنند و بدیهی انگاشتن این آموزه را مبدّل به باوری اسطورهای میسازند. به تعبیر دیگر، شواهد پژوهشی اخیر اگر «طبیعی بودن خداباوری» را نشان ندهند، دستکم کاذب بودن یا ناموجه بودن «طبیعی بودن خداناباوری» و نیز اسطورهای بودن ادعای بداهت برای این آموزه را نشان میدهند.
گفتنی است که طبیعی بودن احتمالیِ خداباوری، به خودی خود، صدقِ (یعنی مطابق با واقع بودنِ) خداباوری را نشان نمیدهد، زیرا یک باور ممکن است طبیعی اما کاذب (یعنی نامطابق با واقع) باشد؛ اما این ضرری به بحث ما نمیزند، زیرا بحث ما در این جا فلسفهی تعلیم و تربیت است نه فلسفهی دین. یعنی بحث ما صدق و کذب خداباوری نیست بلکه تنها نشان دادن این نکته است که توسل به آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» برای ردّ آموزش مذهبی موجه نیست، زیرا آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» کاذب است یا دستکم موجه نیست.
از این گذشته، ادعای من این هم نیست که «چون خداباوری طبیعی است (صرف نظر از اینکه صادق یا کاذب باشد) پس آموزش مذهبی روا است» بلکه ادعا تنها این است که استدلال «خداناباوری طبیعی است، پس آموزش مذهبی ناروا است» ادعایی کاذب یا دستکم ناموجه است و ادعای بداهت برای آن اسطوره است. نتیجه آن که طبیعی بودن یا نبودن خداباوری، هیچ کدام به خودی خود، آموزش مذهبی را روا یا ناروا نمیکند و برای ناروا دانستن آموزش مذهبی به دلایل دیگری نیاز است (اگر اصولا چنین دلایلی وجود داشته باشند).
۳. علیه اسطورهی «تربیت خنثی»
اما اگر آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» نمیتواند آموزش مذهبی را ناروا سازد، شاید آموزهی «تربیت خنثی» بتواند. در باب این آموزه چه میتوان گفت؟ تردیدی نیست که در جامعهای چندفرهنگگرا و لیبرال، آموزش عمومی باید غیر ایدئولوژیک باشد، به این معنا که جانب دین و مذهب خاصی را در آموزش عمومی نگیرد و دانشآموز را با فرهنگهای مختلف آشنا سازد.
پیادهسازی بیطرفی آموزشی در حوزهی عمومی البته کار دشواری است و عدهای از محققان تعلیم و تربیت حتی از ناممکن بودن آن سخن گفتهاند. اما از حوزهی عمومی که بگذریم، عدهای کوشیدهاند وضع مطلوب آموزش در حوزهی خصوصی را نیز بر اساس الگوی مطلوب آموزش در حوزهی عمومی بنا کنند. اما در حوزهی خصوصی سخن گفتن از این که «بدیهی است که تنها باید باورهای غیر جانبدارانه به کودک آموزش داد» اسطوره است (تذکر: ادعای بداهت کردن برای این آموزه، باوری اسطورهای است. خود آموزهی «تربیت خنثی»، بی آنکه برای آن ادعای بداهت کرد، گرچه کاذب یا دستکم غیر موجه است اما باوری اسطورهای نیست).
مشهورترین مدل اسطورهی «تربیت خنثی» میگوید: به کودک در حوزهی خصوصی نیز تنها اخلاقی زیستن را بیاموزید و نه هیچ چیز دیگر. اما این مدل، که ظاهرا خنثی مینماید، خود بر ایدهای غیر بدیهی و مناقشهبرانگیز بنا شده که میگوید حتی در حوزهی خصوصی نیز دین از اخلاق سراسر جدا است. این در حالی است که دستکم از نظر تاریخی دیانت و اخلاق با هم پیوند تنگاتنگی داشتهاند، به طوری که از نظر سنتی آموزش اخلاقی عموماً در ضمن آموزش دینی بوده است.
حتی اگر به فرض معلوم شود که، به لحاظ نظری، دین و اخلاق از یکدیگر سراسر جدا هستند باز هم این نکتهی تاریخی اهمیت تربیتشناسانهی خود را دارد. گرچه از نظر فلسفی تلاشهایی برای نشان دادن «استقلال کامل اخلاق از دین» صورت گرفته و این بحث همچنان ادامه دارد، اما بحث ما در فلسفهی تعلیم و تربیت است نه در فلسفهی اخلاق. حتی اگر به فرض معلوم شود که نظراً دین و اخلاق کاملا از هم مستقل اند، باز هم جدایی عملی دین و اخلاق از نظر تاریخی امری کمسابقه بوده و تنها در یکیدو قرن اخیر به تدریج رخ داده است.
از این گذشته، حتی اگر نظریهی «استقلال کامل اخلاق از دین» نظریهای قابل دفاع باشد باز هم نظریهای خنثی نیست، بلکه نظریهای است که رقیب دارد و گفتوگو در باب آن پایان نیافته و هنوز نتوانسته نظریههای رقیب را به بایگانی تاریخ اندیشهها بفرستد. به تعبیر دیگر نظریهی «استقلال کامل اخلاق از دین» هنوز تبدیل به یگانه نظریهی قابل دفاع در این موضوع نشده است. پس، سخن گفتن از «تربیت خنثی» در حوزهی خصوصی نوعی دوپینگ برای بیرون راندن نظریهی رقیب به نظر میرسد، تا اینکه نظریهای مدلّل و محترم در فلسفهی تعلیم و تربیت باشد. به دیگر سخن، این ایده که در آموزش حوزهی خصوصی، خداناباوری وضع خنثی است اما خداباوری وضع جانبدارانه است، در ترازوی تحقیق وزنی ندارد.
۴. نتیجه
از مجموع این ملاحظات میتوان نتیجه گرفت که پدر، مادر یا سرپرست کودک حق دارند ارزشهای مذهبی خود را به کودکشان آموزش دهند، حتی اگر این ارزشها مناقشهبرانگیز باشند و حتی اگر از دیدگاه بدیل «خرافه» به نظر آیند. اما این حق، مطلق نیست بلکه باید دستکم این دو قید را برآورده کند:
۱. حق آموزش مذهبی شامل نقض ملاحظات عینی حقوق بشری نمیشود ـــ به توضیحی که پیشتر گذشت.
۲. آموزش مذهبی باید همراه با آموزش سنجشگرانهاندیشی (critical thinking) و آشنایی با تنوع فکری/کنشی باشد.[۳]
آموزش سنجشگرانهاندیشی قرار است کودک را برای فکر کردن مستقل آماده کند و مانع از آن شود که آموزش مذهبی تبدیل به مغزشویی شود. مثلا میتوان از چهار سالگی به کودک «فلسفه برای کودکان» (p4c) آموزش داد و از این طریق، هم ذهن او را نقاد باور آورد و هم او را با سبکهای زیست و طرز فکرهای دیگر آشنا کرد. این دو قید خاص البته علاوه بر قیود عامی است که هرگونه آموزش اخلاقی و کارآمدی باید رعایت کند.
نکتهی آخر اینکه کسی ممکن است با نقد من به اسطورهی «طبیعی بودن خداناباوری» و اسطورهی «تربیت خنثی» همدل باشد اما همچنان بگوید این نقدها تنها استدلالهای منتقدان آموزش مذهبی را ردّ میکند اما روا بودن اخلاقی آموزش مذهبی را به شکل ایجابی نشان نمیدهد. در پاسخ میتوان گفت اصل بر این است که عملی اخلاقا روا است مگر خلاف آن ثابت شود. بر این اساس، برای موجه بودن کنشی ارادی و اختیاری لازم نیست برای روا بودن اخلاقی آن مستقلا دلیل ایجابی آورد (گرچه میتوان چنین کاری هم کرد اما ضرورت ندارد) بلکه کافی است اطمینان یافت که استدلالی قانعکننده علیه روا بودن اخلاقی آن در دست نیست.
در این نوشته من استدلال کردم که استدلالی قانعکننده علیه روا بودن اخلاقی آموزش مذهبی در دست نیست و همین کافی است تا به شکل موجهی باور آورد که تحت شرایطی آموزش مذهبی اخلاقا روا است. [۴]
منابع و پانوشتها
[۱] آیتالله بشیر نجفی، اهل پاکستان و یکی از مراجع تقلید شیعه در نجف، فتوای صریح به جواز قمه زنی حتی به سر کودکان داده است و نه فقط این، که در سخنرانیای که ویدئوی آن پیشتر منتشر شده بود، صراحتا از جواز شرعی این کار، از دیدگاه خود، سخن گفته بود. صاحب این نوشتار پیشتر این ویدئو را شخصاً مشاهده کرده بود اما یوتیوب آن را به سبب نقض قوانین نشر ویدئو از جایی که منتشر شده بود حذف کرده است. ردّ این ویدئو (ولی نه خود آن) در اینجا قابل پیگیری است:
همچنین در اینجا میتوان فتوای آیتالله بشیر نجفی به سود قمهزنی به سر کودکان را دید، فتوایی که بر روی تارنمای رسمی خود این مرجع (دیگر) قابل مشاهده نیست:
مراجع تقلید شیعه چندان به موضوع قمهزنی به سر کودکان (و حتی اطفال) واکنش نشان ندادهاند. در این میان تنها میتوان انتقاد صریح آیتالله سید کمال حیدری، مرجع تقلید نواندیش عراقی مقیم قم، را یافت که قمهزنی به سر کودکان یا اطفال را با قربانی کردن فرزند در قبایل کهن مقایسه کرده و آن را مایهی «وهن تشیع» دانست:
سید حسن نصر الله، دبیر کل حزب الله لبنان، نیز در سال ۲۰۱۸ میلادی در یک سخنرانی عمومی سنت قمهزنی به سر کودکان در عاشورا را به شدت محکوم کرد و کاری «داعشی» خواند:
[۲] برای تنها یک نمونه از این پژوهشها بنگرید به:
Deborah Kelemen, “Are Children ‘Intuitive Theists’?: Reasoning About Purpose and Design in Nature,” Psychological Science 15, no. 5 (May 1, 2004): 295–۳۰۱.
[۳] Helen De Cruz, “Is Teaching Children Young Earth Creationism Child Abuse?,” The Philosophers’ Magazine, ۲۰۱۳, ۲۱-۲۳.
[۴] در تکمیل این نوشته از حاشیههای انتقادی دوستان فیسبوکی و توییتریام بر سیاهمشقِ (دِرَفت) نخست نوشتار بهره بردهام؛ از همهی آنها سپاسگزارم.
8 پاسخ
سلام بر آقای میردامادی عزیز
من سه اشکلال بر نوشته شما وارد میدانم ولی بر قبول آنها پافشاری نمی کنم. آنها را صرفا نظر یک دوست بدانید.
اول اینکه شما آموزش زبان را با آموزش دین برابر نهاده اید که مقایسه درستی نیست. زبان ظرفی است که در آن میتوانید هرگونه که مایلید بیاندیشید و رویه ای هنجارمند نیست ولی آموزش دین به شما باید و نباید تحمیل میکند که میتواند الزاما درست یا اخلاقی نباشد. شما در ظرف دین نمیتوانید هرگونه میخواهید انتخاب کنید.
اشکال دوم بر این ادعا وارد است که شما تمایل کودک به طراحی جهان را مساوی خداباوری گرفته اید. درست است که کودک در هر امری به دنبال علت می گردد ولی این نیاز مغز برای درک محیط اطراف و برساخت منسجمی از دنیای پیرامون است مثل اینکه بگوییم تمایل کودک به صحبت با اشیا اطراف دلیلی بر باورهای همه جاندارانگارانه و تایید آنهاست.
ایراد سوم و آخر ادعای ناتوانی در جدایی دین و اخلاق و لزوم حضور دین برای اخلاقی زیستن است که قطعا شما در جایگاه فیلسوف دین به قدر کافی بر ایرادات وارد شده بر این دیدگاه آگاه هستید.
” درود ، مشک آن است که بوید… نه آنکه عطار گوید…. جناب میردامادی عزیز آیا شده تابحال نظر یک فرد عادی جامعه را در این مورد مهم بپرسید وخارج از ترس جواب بگیرید؟ یا همواره کالای تولیدی خویش را به هم کیشان خود میفروشید؟ لطفا این را بخوانید.
؛ آموزش زبان برای آغاز کردن است درحالیکه آموزش ایمان برای به پایان رسیدن،،! به نظرم جناب نویسنده محترم در باب چنین بحث بسیار مهمی به جای اینکه خیلی ساده آموزش زبان فارسی یا هر زبان دیگر را با آموزش دین وخدا باوری مقایسه واستدلال خود را بر این مبنا بنیان کند باید به دنبال یک مثال علمی تر ومنطق پسند تر بگردد چون از دید من این قیاس اصلا درست نیست و دین کاملا با زبان فرق ماهیتی وکاربردی دارد ونمیشود به روال بسیاری از منبرنشینان خرافه ای وساده لوح پندار مردم را اینگونه قانع وگمراه کرد که آموزش دین به همان دلیل مجاز و واجب است که آموزش زبان فارسی لازم است ، اولا که زبان یک ابزار اختراعی توسط بشر است ودر گروه ابزارها قرار دارد ، دوما حرف وکلمه وگویش درکل زبان زمینی است ومادی .اما دین وخداباوری یا همان ایمان چون به واسطه خداوند و پیامبرانش وکتابهای آسمانی بنا واثبات(برای دینداران وانانکه به اشتباه یا از سر تنبلی وراحت طلبی خودرا خداباور مینامند) شده است، اگر جناب نویسنده بر این باور هستند که ایمان (آنچه که دینباوران دین مینامندمفهومی بسیار متفاوتند) نیز مانند زبان ابزاریست طاخته دست بشر ، که هیچ ، وگرنه این ایراد وارد میشود، در اینباره ابتدا لازم است بگویم من خداناباور نیستم واژه را مفهومی قلب شده وغیر واقعی که وجود ندارد میدانم ، بیشتر یک برچسپ ساخته شده توسط کسانی است که خود قبل از تولدشان مفهومی قدیمی و ازپیش تعیین شده از خالق را برایشان آماده وتراشیده اند که از ترس جان خود یا بدلیل عدم پذیرش ارزش انسان بودن وعلت خلق خود بدون آنکه به خود زحمت بسیار سنگین وسخت باورمندی تجربی وتحقیقی واستدلالی و دردسر کشف آفریننده خویش وکائنات را به خود بدهند طوطی وار تقلیدکننده آن خدا ودینشان میشوند این واژه ساخته شده که تا هرکس از گهواره تا گور به دنبال میل ذاتی به کشف خالق وعلت هستی خود وکائنات عمر خویش بگذاشت ودنیا ومادیاتش را حقیرتر از این حقیقت شمرد ودر این راه چندینبار کافر ومشرک وشکاک گشت وخویشتن خویش را چنان حفاریکه با اشتیاق به دنبال نفت صدان مترحفرکردو کاوید تا به روح خویش رسید را خداناباور بدانند وبنامند واین برچسپ را انگی زشت وغیر قابل بخشش معرفی کنند ، از اصل موضوع دور شدم اما کمی توضیح لازم بود . در اصل مثال جناب میردامادی که استادی ایشان در علوم الهی ومعارف برکسی پوشیده نیست جایز نیست که ابزاری ساخته دست بشر را با مفهومی الهی که توسط پیامبران وکتابهای آسمانی آنان اثبات وپرستش وباور وایمان به او واجب بر تمام آحاد بشر گشته است ودیگر تحقیق وتفحص وشک در موردش حرام است وحکم ارتداد وقتل دارد مقایسه ومثال مساوی قیاس شوند . آخر بدون مسلح ومسلط بودن به زبان قادر به ارتباط نیستیم وزندگی اجتماعی ناممکن است ، اما بدون ایمان وبدون باور به خدایی که دیگران کشف کرده اند، زندگی ممکن است ومانعی نیست اینجا مثال ضعیفی بزنیم بدون اکسیژن زندگی ممکن نیست اما بدون سیگار ، بدون، ماشین ، وحتی بدون کار وشغل زندگی ممکن است ، مابه فرزندان خود فقط برای لذت بردن از اشعار زیبای حافظ وشاهنامه زبان نمی آموزیم بلکه اول برای امکان زیستن وحیات وارتباط جمعی وزندگی کردن مجبور به آموزش آن هستیم ، اما مجبور به آموزش دینی که خود از پدرانمان وپدرانمان از پدرانشان آموخته اند وآنان نیز زمانی به زورنیزه زرتشت، یا گرز گرانِ اسکندر، یا به تیروکمان وخنجر ریچارد شیردل، یابه شمشیر خونین عمر خطاب ویارانش به ارث برده اند نیستیم چون ایمان از جنس لطافت وعشق است وبی میل قلبی وآگاهی مطلق ممکن نیست حلقه گمشده این همه کشتار و تجاوز وپایمال کردن حقوق نر و ماده در این است که خودِ ما فقط مجاز به کشف خدای مخصوص به حد واندازه شعور خود هستیم واین باید درون افکار وایمان ما مخفی وغیر علنی باشد ، چون مهمترین واصل دلیل آفرینش بشر نیز توسط خالق نه تنها به گواه عقل وخرد خویش بلکه به گواه اولیا دین وپیامبران وکتب آسمانی همین دلیل بوده است تکامل وکمال ممکن نیست مگر به واسطه ایمان وکشف حقیقت ، حال هرکس به تناسب موقعیت جغرافیایی ودانش وسعی وتلاش خود چه اندازه از حقیقت وبه چه شکل ورنگی بر او آشکار شود بحث دیگریست اما سلب امکان کشف حقیقت از طفلی که به جهان پا گذاشته دریغ کردن کلید بهشت و گرفتن فرصتی که نعمت خداست ،بیش نیست ، اگر قرار به مثالهای گمراه کننده ومعمولی باشد من نیز میگویم شما از ماشین دنده اتومات خوشتان میاید که فرمانش سمت راست باشد وآنرا توصیه میکنید اما شاید من توصیه شما را پیشاپیش پذیرفتم ودر بزرگراه شاخ به شاخ یک کامیون شدم ! پس بزرگوار عزیز ، نمیشود دین وخداباوری وایمان به خدا را با هیچ مفهوم یا فرهنگ و چیزی دیگر قیاس کرد و به زور یا با خلق شرایط منع انتخاب به کسی آموخت ایمان آموختنی از دیگری و اکتسابی وارثی نیست ایمان مانند عشق است نا دیدنی و پوشیده ونهانیست وحریم دارد وحرمت ،کسی دیگر نباید ونمیتواند برای شما معشوق اجباری انتخاب کند ، با سپاس از کسانی که با حوصله این مطلب را مطالعه میکنند ، خدای محمد عشقِ مکشوف همه آحاد بشر وبنده حقیر است هرکجا باشم یا هرکجا به دنیا بیایم پحمد همان عیسی ، همان موسی ، همان نوح وهمان آدم است، اما اگر اجازه انکار او را نیابم نه میتوانم آغاز(متولد شدن) کنم ونه مجاز به پایان (مرگ) هستم ، نه محمد خوشحال میشود ونه خدا تمام صورت خود را به من مینمایاند . . امیدوارم بزرگواران واندیشمندان از خطاهای گفتار ضعیف من بگذرند وجناب میر دامادی نیز هم…… ”
نریمان تهرانی. “
با سلام مجدد
کامنت من به نوشتۀ یاسر منابع را کم دارد. [و این اشکالی بزرگ است.] این است که این افزوده را در این باره می آورم.
1) در بارۀ انس؛
ابن سعد در طبقات می نویسد: گفته اند که انس بن مالک را در ۸ سالگی به نزد پیامبر برده اند و به او سپرده اند. (الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴ش، ج۷، ص۱۴)
خود وی گفته هنگامی که پیامبر به مدینه آمد شوهر مادرم دستم را گرفت و به نزدش برد و مرا به او سپرد. در آن ۱۰ سالی که در خدمتش بودم هرگز از من نپرسید چرا فلان کار را کردی یا نکردی. (صحیح مسلم ف ج ۴ حدیث ۲۳۰۹ شماره ۵۱ و ۵۲ ص ۵۲ و ۵۳)
در حدیث ۵۳ گفته می شود: انس گفت در ۹ سالی که در خدمت پیامبر بودم هرگز از من بازخواست نکرد و هرگز از کارم ایراد نگرفت. (ص ۵۴) می گوید: من ۹ سال در خدمت پیامبر بودم هرگز به من نگفت چرا آن کار را کردی یا نکردی. «خَدَمتَهُ تِسعَ سِنینَ مَا عَلِمتُهُ قَالَ لِشَی ءٍ صَنَعتُهُ کَذَا وَ کَذَا أو لِشَی ءٍ تَرَکتُهُ هَلَّا فَعَلتَ کَذَا وَ کَذَا.» (صحیح مسلم ف ج ۴ حدیث ۲۳۱۰ ص ۵۴)
بخارایی می نویسد: أنس گفته که «پیامبر هرگز از من نپرسید و به من نگفت که این را که کردی چرا چنین کردی؟ یا این کار را که نکردی چرا چنین نکردی؟ و از این حرف ها.»
«قَالَ: فَخَدَمتُهُ فِی السَفَرِ وَالحَضَرِ؛ مَا قَالَ لِی لِشَیءٍ صَنَعتُهُ لِمَ صَنَعتُهُ هَذَا هَکَذَا؛ وَلَا لِشَیءٍ لَم أصنَعهُ لِمَ لَم تَصنَعُ هَذَا هَکَذَا؟» (صحیح بخارایی؛ ف؛ ج ۳؛ حدیث ۲۷۶۸ ص ۳۳۱)
أنس چون پیامبر به مدینه آمد ۸ سال سن داشت. ابن عباس که احادیث او نیز پر شمار است سه ساله بود. ابن عمر که فراوان حدیث نقل کرده در زمان بعثت پیامبر کودکی نوزاد بود. اسامه [که پدرش فرزند خواندۀ پیامبر بود و پیامبر طی دوره ای گفته که او فرزند من است] یک سال پس از بعثت پیامبر به دنیا آمد. این ها افتخار می کردند اگر چنانچه پیامبر کلمه ای با آنان سخن گفته باشد. پیامبر هرگز چنین نکرده است. هرگز نزد آنان از “چه باید کرد یا چه نباید کرد” سخن به میان نیاورده است. به دیگران هم هیچ گاه در این باره هیچ اندرزی نکرده است. ابن عمر گفته من دیده بودم پیامبر خواب خودش و خواب دیگران را تعبیر می کرد. خیلی دلم می خواست خوابی ببینم و از پیامبر بخواهم تا برایم تعبیر کند. روزی به خواهرم حفصه [که زن پیامبر بود] گفتم خواب دیدم که فرشتگان مرا گرفتند و به دوزخ بردند. یکی از فرشتگان با من گفت: بیمناک مباش. می شود به پیامبر بگویی این خواب را برایم تعبیر کند. چند روز بعد خواهرم گفت: پیامبر گفت: تعبیرش این است که زیاد نخوابد [تا کم خواب ببیند.] (صحیح بخاری ؛ ف؛ ج ۲ ؛ حدیث ۱۱۲۱ ص ۲۲) و شکل تغییر یافته این گفته در دو حدیث ۱۱۵۶ و ۱۱۵۷ در ج ۲ ص ۳۵ نیز آمده است.)
۲) در بارۀ گفتار هانری کوربَن:
کُربَن در بخش آغازین فصل دوم کتاب «تاریخ فلسفۀ اسلامی» می نویسد: دایرۀ نبوت ـ نزد شیعه و نیز اهل تسنن ـ بسته شده است و محمد بن عبدالله آخرین پیامبر ـ است. نزد شیعه اما پایان نبوت به منزلۀ گشایش دایرۀ جدید [و نو تأسیس] ولایت و امامت است. (ص ۴۴ و بار دیگر ص ۶۲) […] به این ترتیب دایرۀ [نو تأسیس] ولایت دایرۀ امام است که جای نشین [یا جای گزین] پیامبر می شود. (ص ۴۵) کوربَن در ادامه می نویسد: امامان شیعه ـ نزد شیعه ـ انسان های ربانی یا رب های انسانی اند. (ص ۵۹)
منبع: تاریخ فلسفۀ اسلامی ـ هانری کوربن ـ ترجمۀ جواد طباطبایی ـ انتشارات کویر و انجمن ایران شناسی فرانسه
با احترام
داود بهرنگ
با سلام . جناب بهرنگ عزیز دریک جمله بگویم که پدر ما را همین احادیث که اصلا نمیدانیم کی و کی روایت و ترجمه یا تفسیرکرده اند درآورده ، نمیدانم چرا کسی نمیگوید کلام و مدارکی که تفسیر پذیر و قابل تحریف است نباید مورد استناد در امور مهم باشد چون انسان موجودی منفعت طلب است هرگاه لازم بداند وقدرت را داشته باشد آنرا به نفع تغییر می دهد.
با سلام و احترام،
از نوشته های جناب میردامادی همیشه لذت می برم و هم چنین سبک گفتار و بیان ایشان. خداوند به شما پاداش خیر عطا فرماید.
یکی از دغدغه های من به عنوان یک پدر ساکن دیار غرب، همین مسئله باید و نباید آموزش های دینی به فرزندانم در این محیط است. از بسیار کسان می شنوم که باید خنثی بود و همان که شما از آن به تربیت خنثی نام بردید. اما این نگرش چه اندازه منطبق با واقعیتهای جامعه است. پیش فرض تربیت خنثی آن است که کودک در شرایط و محیطی ببالد و رشد کند که برآیند نگرش ها و عوامل مختلف تأثیر گذار بر رشد و تربیت کودک خنثی باشد. این عوامل شامل طیف وسیعی همانند خانواده، محیط بیرون، مدرسه، و مهم تر از همه دنیای مجازی و اینترنت می باشند. تصور نمی کنم که کسی منکر این باشد که میزان نفوذ و اثر بخشی این عوامل هرگز با هم برابر نیست و بنابراین تصور فراهم کردن و یا فراهم بودن محیطی که در آن کودکی بتواند به شیوه ای خنثی و در نسبتی یکسان با عوامل جهت دهنده افکار و شخصیت رشد کند، در عمل معنایی نخواهد داشت. چرا که هیچ کودکی در خلاء رشد نمی کند بلکه در محیطی با بی شمار عوامل نابرابر مؤثر و جهت دهنده افکار و اندیشه پرورش می یابد. نتیجه این سخن آن است که تربیت خنثی اصطلاح غلط اندازی است که در پوششی از توصیه های اخلاقی بیان می شود و همانگونه که در مقاله اشاره شده است این مدل تربیت در عمل دشوار و بهتر که گفته شود غیر ممکن است. و صد البته هر نوع تربیت و آموزش از جمله تربیت مذهبی باید متضمن ملاحظات عینی حقوق بشری باشد که در این مقاله هم به درستی بر آن تأکید گردیده است.
در این باره سخن بسیار است و هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست.
ابیات درخشان مولانا در داستان موسی و فرعون وجوه دیگری از مسئله تربیت را به روی ما می گشاید که مجال بسط و پرداختن به آن در اینجا نیست:
چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بیرنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی
گر تو را آید برین نکته سئوال
رنگ کی خالی بود از قیل و قال
این عجب کین رنگ از بیرنگ خاست
رنگ با بیرنگ چون در جنگ خاست
با سپاس مجدد
با سلام و تشکر از مقاله ای که ارایه فرمودید.
دوران کودکی و تا پایان دوران دبستان جزو مهمترین سالهایی هست که شخصیت یک انسان پایه ریزی شده و شکل می گیرد. بنابراین باید به کیفیت آموزش(خانه و مدرسه) در این دوران توجه ویژه داشت تا انسان هایی با تفکر نقادی و استدلالی پرورش یابند تا هر موضوعی را کورکورانه قبول نکرده و بدون دلیل رد نکنند. انسان هایی که بیشتر از آنکه گرفتار احساسات(شیفتگی به چیزی یا کسی و یا نفرت از کسی یا چیزی) باشند تحت تاثیر عقلانیت رفتار کرده و تصمیم بگیرند. در این صورت میتوان برای جامعه آینده بهتری را انتظار داشت.
با سلام
من نخست از یاسر میردامادی سپاسگزاری می کنم که به موضوعی پرداخته اند که “زمینی” است. من در این زمینه هم مطالعه کرده ام و هم در بارۀ آنچه این جا می نویسم در متن جامعه ای که در آن می زیم دارای تجربیات روزمرّه ام و کار چندین ساله ام هم دور از این معانی نیست.
آنچه دید و درک مرا از دید و درک یاسر جدا می کند دو نکته است: (۱) در جامعه ای که من [در اروپای غربی] در آن می زیم همۀ نوزادان [اگر چنانچه والدینشان شاغلند] بهر ساعاتی از روز را به مؤسسات نگهداری و مراقبتِ از نوزادان سپرده می شوند و همۀ کودکان به کودکستان های همگن و همگون ـ که سراسری اند ـ برده می شوند. هم بر این اساس در دانشکده ها و دانشگاه های این جامعه فراوان دانشجو در این رابطه تحصیل می کنند و فراوان هم استاد در این رابطه و در رشته های بسیار پُر تنوع تحقیق و تدریس می کنند. حجم بزرگی از درآمد ملی و بودجۀ سال هم در این جامعه صرف این معانی می شود. جامعه هم دست کم در چند صد سال اخیر بی بهره از فیلسوف و دانشمند و مخترع و مکتشف نبوده است. این جا ـ و در این جامعه ـ دوایر رسیدگی به شکایات و گلایه مندی های روزانۀ کودکان دایر است. کودکان وکیل و دادگاه و صدها مشاور دارند. این است که به نزد من؛
نوزاد و کودک و نوجوان و جوان و مرد و زن و انسان در معنای عام بازتعریف شده است. نزد یاسر به گمانم نوزاد عبارت از سا لهای نوزادی من و کودک عبارت از سال های کودکی من و نوجوان عبارت از سال های نوجوانی من و الی آخر و بر اساس این همانی ادراکات انسانی ـ در هر جا و همه جا ـ و یکسانی ادراکات انسانی ـ در هر جا و همه جا ـ است. یک چنین درکی [اگر چنانچه تعرض به حقوق دیگران و به ویژه کودک نباشد] چندان مفید به فایده [هم] نیست.
نوزاد و کودک اما واحدی انسانی و دارای دینامیزم خود است. واحدی انسانی است که از جنبۀ نورولوژیک در حال شکل گیری است و لذا نیازمند به مراقبت و آموزش و پرورش [علمی و] آگاهانه است. مفاهیم “خداباوری” و “خداناباوری” دور از ساحت زندگی یک کودک است. [نه در قرآن و نه در کلام پیامبر کلمه ای در این باره نیامده است. أنَس بن مالک را ـ که کودکی بی سرپرست بود ـ شوهر مادرش در مدینه به نزد پیامبر آورد و گفت: این را من وقف شما می کنم. أنَس [به سبب آن که پیامبر خود را در برابر کودکان بی سرپرست متعهد می یافت] از کودکی نزد پیامبر زیست. هر جا و همه جا با پیامبر بود. [بیشترین احادیث را به نقل از پیامبر او در میان نهاده است.] و انس گفته که پیامبر هرگز با من سخن از باید و نباید به میان نیاورد. هرگز!
یاسر عزیز! این بلایی که جمهوری اسلامی ایران از روزگار تأسیس اش تا کنون بر سر مردم ایران آورده را هیچ مغولی در تاریخ ایران مرتکب نشده است. این جرایم را این حکومت به نام اسلام و به دست کسانی انجام داده که برخوردار از “آموزش مذهبی” بوده اند. نادیده گرفتن این معانی را من دهن کجی به مردم و گستاخی در برابر مردم می دانم.
و سخن آخر این که:
چرا بر این گمانید که دیگران اخلاق نمی دانند چیست؟ پس این همه پداگو و هزاران استاد پداگو در دانشکده ها و دانشگاه ها چه غلطی می کنند؟
هانری کُربن بر این باور است که مذهب [در تاریخ اسلام] پس از پایان دایرۀ نبوت آغاز گشته است. به عبارتی مذاهب اسلامی دایره های در گشوده پس از خاتمیت نبوت اند. من چون به هیچ یک از این دوایر اختراعی باورمند نیستم؛ لذا برایتان از قول نبی اکرم می گویم که گفت: ایراد جوامع را به جوامع نسبت دهید. کودکان همه فطری به دنیا می آیند. [گفتند فطری دیگر چیست؟] گفت: این حیوانات گوش بریده و دم بریده که می بینید گوششان را و دُمشان را آدمیان بریده اند. نوزاد بی ایراد به دنیا می آید. [دور از هر پستی و پلشتی که شما دارید به دنیا می آید! و] این اسمش فطریت نوزاد است. ایراد و اشکال از شماست!
در این رابطه احادیث زیر را خاطر نشانتان می کنم:
پیامبر گفته است: «ما مِن مَوْلُودٍ إلَّا یُولَدُ علَى الفِطْرَهِ، فأبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ أوْ یُنَصِّرَانِهِ، أوْ یُمَجِّسَانِهِ، کما تُنْتَجُ البَهِیمَهُ بَهِیمَهً جَمْعَاءَ، هلْ تُحِسُّونَ فِیهَا مِن جَدْعَاءَ؟» (صحیح بخاری؛ ف؛ ج۲؛ حدیث ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ ص ۱۲۸) و (صحیح مسلم ـ ترجمه فارسی ـ ج ۴ حدیث ۲۶۵۸ ص ۳۷۵) و بخارایی جای دیگر می نویسد که ابوهریره از قول پیامبر گفت: «ما مِن مَوْلُودٍ إلَّا یُولَدُ علَى الفِطْرَهِ، فأبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ أوْ یُنَصِّرَانِهِ، أوْ یُمَجِّسَانِهِ، کَمَثَلِ البَهَیمَهِ تُنْتَجُ البَهِیمَهَ. هَل تَرَی فِیهَا جَدْعَاءَ؟» (صحیح بخاری؛ ف؛ ج۲؛ حدیث ۱۳۸۵ ص ۱۴۱) آدمی بی پیرایه به دنیا می آید؛ همان گونه که حیوانات بی نقص و بی ایراد به دنیا می آیند. داغی که به سر و تن حیوانات می بینیم. گوش و دُمی که می بینیم بریده است و دیگر کمی ها و کژی ها را اقوام و فرهنگ اقوام ایجاد می کنند.]
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا .» [دین حنیف دین پیراسته از عادات و سنن جوامع بشری است.]
هم گفته اند که پیامبر گفت «مَا مِن مَوْلُودٍ إلَّا یُلِدَ علَى الفِطْرَهِ، فأبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ و یُنَصِّرَانِهِ و یُشَرِّکَانِهِ.» (صحیح مسلم ف ج ۴ حدیث ۲۶۵۸ شماره ۲۳ ص ۳۷۷)
هم گفته اند که گفت «ما مِن مَوْلُودٍ إلَّا یُولَدُ علَى الفِطْرَهِ، فأبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ أوْ یُنَصِّرَانِهِ کَمَا تَنتِجُونَ الإبِلَ فَهَل تَجدُونَ فیها جَدعَاءَ حَتَّی تَکُونوا أنتُم تَجدَعُونَها.»
گفت: این که می گویم انسان فطری به دنیا می آید به سان آن است که بگوییم بچه شتر فطری به دنیا می آید. مراد این است که این گوش و بینی بریدن ها کار آدمیان است. حیوان که گوش بریده یا بینی بریده به دنیا نمی آید. (صحیح مسلم ف ج ۴ حدیث ۲۶۵۸ شماره ۲۴ ص ۳۷۷)
تمنا دارم که مرا دوست خود بدانید
داود بهرنگ
با عرض سلام. در این شکی نیست که دین همیشه با ما خواهد بود. پس چرا فقط یک دین بخصوص را در کله بچه فرو کنیم؟ آیا بهتر نیست که از کودکی به بچه (و جوانان) آموزش دهیم که ادیان و مذاهب مختلف در دنیا وجود دارند و آدمها آزادند که هر دینی بخواهند انتخاب کنند. لذا به عوض آموزش یک دین ویژه ، به آنها آموزش کلی در مورد همه ادیان بدهیم. آنوقت بگذاریم که جوانان در سن بلوغ خود آنها دین خود را آگاهانه انتخاب کنند.
دیدگاهها بستهاند.