«دن لوی» (Dan Levey) کسی که برادرش را در پی قتل او در سال ۱۹۹۶ از دست داد، این وضعیت را به شکل دقیقی توصیف میکند: «قاتل تمامی قوانین مقدس را میشکند، عدالت را نادیده میگیرد و هرگز قادر به جبران یا بیاثر کردن قتل نیست. این ترس و خشم ما را تحریک میکند و برای مبارزه با او به همان روش خودش به جای روش خودمان، وسوسه میکند. قاتل حتی موجب راندن عاشقترین و دلسوزترینِ مردم به سوی مرزی میشود که احترام ما به زندگی را از ظرفیتمان برای خشونت متمایز میکند. عواقب قتل، ما را تا جهنم دنبال میکند، جایی که ما چشم در برابر چشمِ قاتل که صورت انسانیاش پنهان شده، میایستیم و آنچه در برابر این فرد شریر انجام میدهیم، معین میکند که چه در پیش خواهیم داشت. عواقب قتل چیزی کمتر از چالش روحی و هیجان تمام عیار نیست.»
این چالشها اغلب از طریق مشوقها و پوشش رسانهایِ پیشبینی نشده همراه با فشار وارده بر خانوادههای قربانی، برای حمایت یا مخالفت با اعدام ایجاد میشود. چنانکه آقای «لوی» توصیف کرد: «وقتی نورافکن حکم اعدام بر بازماندگان تابیده میشود، آنها با خطر تمسخر از سوی طرفداران نقض حکم اعدام یا حامیان حکم اعدام روبرو میشوند. این موقعیت برای بازماندگان، مطلوب نیست.»
کسانی که با بازماندگان سر و کار دارند، باید فارغ از اینکه آنها چه احساسی نسبت به حکم اعدام دارند، بدون هر سوالی با آنها رفتاری دقیق، توأم با احترام و عادلانه داشته باشند. فشار سیاسیِ حاصل از تشدید پیگرد قانونیِ اعدام، امکان تشدید آزار بازماندگان را در دادگاه ایجاد میکند و میتواند این روند غمانگیز را پیچیدهتر کند. این وضعیت، قربانیان را از جریان زندگی خودشان خارج میکند و آنها را درگیر بازی محاکمهای مینماید که یکی از نتایجاش آن است که قربانی از یک بازنده با انواع مشکلات(روحی، هیجانی، مالی و قانونی) تبدیل به یک بخش کامل از فرایند خصمانه میشود». هر کس با نظام قضایی آشنا باشد، میتواند تایید کند که هیچکس بهتر از دادگاهِ قانونی نمیتواند موجب تشدید علائم پس از ضربه(PTSD)شود.»
تجربههای قربانیان و نیازهایشان به میزان زیادی میتواند متنوع باشد امّا بین آنها نیاز به سلامت، اطلاعات، اعتبار، حمایت و نیاز به شنیده شدن مشترک است. زمانی که ما عمیقاً به قربانیان گوش میدهیم، شناخت بیشتری از ضرورت ایجاد نظام و روشی برای حل اثربخش و معنادار صدمات حاصل از جنایت خشونت آمیز کسب میکنیم. بسیاری از قربانیان و بازماندگان نیازهایی دارند که هیچ ربطی با حکم مرگ ندارد و وضع حکم اعدام آنها را حتی ضعیفتر میکند.
کلیفورد سولیوان جی.آر(Clifford OʼSullivan jr.) چهار ساله بود که مادرش در سال ۱۹۹۳ به قتل رسید. در سن حساس شش سالگی او بنا به خواست دادستان کالیفرنیا در جایگاه شهود قرار گرفت تا در تایید حکم اعدام مردی که مسئولیت قتل مادرش را داشت شهادت دهد. او از احساسی که آن لحظه داشت، چنین میگوید: «یکسره فکر میکردم آنچه آن مردِ بد، نسبت به مادرم انجام داده بود، باید برای او هم رخ میداد. این واقعاً برای خانواده من غمانگیز بود. زیرا او یکی از بهترین مادرانی بود که من دیده بودم». در سالهای بعد، افراد نزدیک به کلیفورد صدور حکم مرگ برای قاتل را جشن میگرفتند و به او میگفتند این برایش پیروزی بود، اما کلیفورد چیز دیگری آموخته بود: «شما التیام نمیدهید». او در ژانویه ۲۰۱۴ در کتابش توضیح داد: «من از این برکت صرفنظر کردم و آن را به کسانی دادم که به نظر میرسید بسیار مشتاقاند دیگران را سنگ بزنند. پس از زخم برداشتن در این تجربه فردی و شاهد زخمهای دیگران بودن، برخی اوقات به عنوان نتیجه اعمال خودم، حالا فقط به قانون عشق ایمان دارم». کلیفورد در نهایت، مطمئن شد که سفر او نیازمند ملاقات چهره به چهره با مردی است که مسئولیت مرگ مادرش را داشت.
بیشتر مردم معتقدند قاتلها سزاوار اعداماند، امّا مجرمان در اکثر مواردِ قتل، حکم اعدام دریافت نمیکنند. قانونِ جزای ژاپن مقرر داشته «فردی که دیگری را به قتل میرساند با اعدام یا حبس ابد یا مدت معین زندان که نباید کمتر از پنج سال باشد، مجازات میشود». بنابراین درصورت محکومیت قاتل، محکمهها دامنه گستردهای از مجازاتها تا مرگ را اِعمال میکنند. هر ساله فقط تعداد انگشت شماری از افرادِ متهم به قتل محکوم به مرگ میشوند- سالیانه بین ۲ تا ۱۴ مورد در فاصله سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۴- در حالی که صدها نفر دیگر به حبس ابد یا زندان قطعی بین ۵ تا ۳۰ سال محکوم میشوند. به طور مشابه درایالات متحده فقط ۲ درصد موارد قتل و آدمکشیِ غیرانسانی، محکومیتهایشان به حکم مرگ ختم میشود.
این صدور نادر حکم اعدام، برخی بازماندگان قربانی را تحریک به پیگیری حکم اعدام میکند. فومیکو ایزوگای(Fumiko Isogai) 330000 امضا در ذیل یک بیانیه درخواست مرگ برای هر سه متهمی که دخترِ او را به خاطر پول به قتل رسانده بودند، جمعآوری کرد. دادستان عمومی در پاسخ به این درخواست، تقاضا کرد هر سه متهم محکوم به اعدام شوند و دادگاه محلی نیز حکم مرگ دو نفر از آنها را صادر کرد. ولی تعداد قربانیان قتل، یک نفر بوده و این کاملاً نادر است که دو نفر یا بیشتر از متهمان، محکوم به مرگ شوند. به هر حال، ایزوگای که به سختی برای فرستادن متهمان به بالای چوبه دار تلاش کرده بود با این نتیجه ناکام شد. وقتی یکی از دو متهم محکوم به مرگ دوباره بر علیه حکم صادره درخواست تجدیدنظر کرد و در نتیجه حکماش در دیوان عالی به زندان ابد کاهش یافت، او پریشان حالتر شد. متهم دیگر هم از درخواستِ استیناف صرفنظر کرد و مرگ را پذیرفت.
برای کسی که فرد مورد علاقهاش وحشیانه به قتل رسیده، قتل قانونی، آشکارا کار زشتی است که بیشترین جاذبه را دارد. به هرحال وقتی مجرم به مجازاتی کمتر از مرگ محکوم میشود، به معنای آن است که قانون او را سزاوار مجازات حداکثر نمیداند. این حکم به سادگی برای خانوادهها قابل قبول نیست. اگر قرار باشد ما به احساس هر یک از این افراد احترام بگذاریم، ناچاریم به نظامی قدیمی برگردیم که براساس آن، حکم مرگ تقریباً به طور خودکار برای هر فرد محکوم شده به قتل مقرر شده بود.
سالهای مدید، تعداد قابل توجهی از کشورهای حافظ اعدام(retentionist) تعداد جرائم واجد شرایط اعدام را برای مثال از طریق تقسیم قتل به چندین زیرگروه و اختصاص حکم اعدام به مجازات نوع معینی از قتل، کاهش دادند. به منظور اجتناب از محکومیت بیگناهان و وضع مجازات حداکثر فقط برای کسانی که مستحق آن هستند، رویکردِ محتاطانه نسبت به محکومیت مرگ، اجتنابناپذیر است. در واقع این استدلالی است که کشورهای حافظ اعدام اغلب به واسطه آن، تداوم صدور و اجرای حکم اعدام را توجیه کنند. گسترش قلمرو مجازات اعدام نه تنها ناعادلانه بلکه در ژاپن یا ایالات متحده غیرواقع بینانه نیز هست.
در مجموع علیرغم باور عمومی به این که حکم اعدام خدمتی است به خانواده قربانی تا غم و اندوه آنان را تسکین دهد، اعدام به ندرت اِعمال میشود و بنابراین هیچ نقشی برای اکثریت چشمگیری از قربانیان ایفا نمیکند. برعکس، افراد مصیبتدیده زیادی وجود دارند که کاربرد غیرفعال یا عدم اجرای حکم اعدام آنها را ناامید میکند.
در ایالاتمتحده هر محکوم و خانوادهاش حدود ۱۶ سال در صف مرگ پیش از اعدام انتظار میکشد. قربانیان در جستجوی انتقام یا شاکیان اگر اجرای اعدام به تعویق افتد، تحت تأثیر چرخه امید و ناامیدی قرار میگیرند. در حالی که یک طرف، امید به زندگی دارد، طرف دیگر برای او آرزوی مرگ میکند. برای بسیاری از قربانیان(خانواده مقتول) در جستجوی انتقام، حفظ امکان اجرای حکم اعدام مانند سپری شدنِ زمان برای مردی است که تشنه یک لیوان آب شور است.
خانواده شاکی و مشارکتکنندگان در فرایند قضایی یا اجرای حکم اعدام، بیشتر از دیگر اَشکالِ مجازات و فراتر از انتظار، تحت تأثیر قرار میگیرند. این یک استنباط نیست. بیشتر تحقیقات بهوضوح اثرات منفیِ فراوانِ اجرای حکم اعدام را بر سلامت و زیست بهتر آنان نشان داده است.
از سویی هر خانواده، قربانی منحصر به فرد است و از سوی دیگر قربانیها در تجربه مشترکی سهیم هستند. به هر حال قربانیهایی که یکی از عزیزانشان را در پی عمل خشونتآمیز از دست میدهند، به شدت صدمه میبینند و زندگی روزانهشان کاملاً به هم میریزد. آنها با وجود این، نیازمند ادامه زندگی هستند و باید از زندگی خودشان بهره ببرند. به این ترتیب آنها میتوانند مصیبت غمبار و ضایعات آن را ترمیم کنند. آنها به شدت نیازمند حمایت هستند.
«فومیکو ایزوگای» (Fumiko Isogai) شش ماه بعد از اعدام «تیسوکاسا کاندا» (Tsukasa Kanda) قاتل دخترش در حضور ۳۰۰ نفر مستمع سخنرانی کرد. «کاندا» به دلیل قتل دختر «ایزوگای» محکوم به اعدام شده بود. در حالی که «ایزوگای» به طور مکرر از اجرای حکم اعدام ابراز نارضایتی میکرد، گفت که چگونه از سخنان یا نگرشهای غفلت زده افراد صدمه دیده است. او بر ضرورتِ حمایت از خانوادههای قربانیان، پس از وقوع جرم تاکید کرد. شکی نیست که او را بالای صخرهها هل داده بودند و آنجا بدون حمایت کافی رها شده بود. در طول دادرسی کیفریِ پرونده مورد اشاره «ایزوگای» زندگی خودش را وقف کارزار مطالبه علیه اعدام کرد و افکار عمومی را هدایت کرد. عموم مردم شدت نیاز این مادر به حمایت را حتی تصور نمیکردند.
از همین مجموعه :
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…