«آیا من یک توی دیگرم؟
و تو نیز یک منِ دیگر؟
این راهی نیست که بهسوی سرزمینِ آزادیام در پیش میگیرم
این راهی نیست که به سوی تنِ خود در پیش میگیرم
و من، «دو من» نخواهم شد.»
محمود درویش
نه فقط اسطورهها که آدمها تکرارنشدنیاند. هر یک از ما تکرار نشدنیایم. و هر یک از ما اگر این را بیاموزیم؛ در عینِ اینکه مسیرهایمان در کنارِ هم قرار میگیرد، مسیرِ ویژهی خودمان را به سوی سرزمین و روزگارِ آرمانیمان درخواهیم نوردید، بیآنکه «موجها» و «بادها» کمترین تاثیری بر این مسیر بگذارند.
محمدرضا شجریان چه در هنر خود و چه در مسیری که انتخاب کرد تا به این سطح از رستگاری برسد که دوست و دشمن را وادارد کلاه به احترامش از سر بردارند، اهل تقلید نبود. در هنر، یگانه بود و در اندیشه، مستقل. از آنجا که شعرشناس هم بود، درس خود را خوب به این مصراعِ مولاناپس داده بود: «خلق را تقلیدشان بر باد داد.»
از فقدان یک اسطوره، آنچه جز اندوه و تألم برایمان باقی میماند، امکان مطالعهی زندگی اوست؛اینکه چه چیزی شجریان را شجریان کرد؟
و چه چیزی شجریان را شجریان کرد جز خودش بودن؟ و این «خودش بودن» بهترین میراثی است که برایمان باقی گذاشته است: اینکه خودمان باشیم؛ آن خودِ منحصر به فردمان.
پیشتر در مقالهای در همین سایت که به مناسبت زادروز استاد شجریان منتشر شد، مصداقهای مستقل ماندن او از موجهای سیاسی، در عین کنار مردم قرار گرفتنش در بزنگاهها را برشمردم. باقی دیگر تکرار مکررات خواهد بود اما در این لحظه و در این یک شبانهروزی که از وداعمان با او میگذرد، دوست دارم از خوانندهی این متن بپرسم: چگونه است که از شنیدن صدای تقلیدی و مشاهدهی هنر تقلیدی دلزده میشوید؟ هممسیر شدن با هر باد سیاسی که میوزد نیز باید همانقدر دلزدهتان کند. این دلزدگی، مهم است؛ این محافظت از استقلال رای و اندیشهی هر فرد، که میراثِ استاد شجریان و استادهایی به ماندگاریِ اوست. و همان چیزیست که قدرتمداران را بیمناک میکند و به آن سطح از مقابله وامیداردشان که امروز در مراسم تشییع پیکر استاد شاهدش بودیم. چرا؟ مگر شجریان رهبری سیاسی بود یا اصلا ادعایش را داشت؟ میدانیم که نه. بیم آنها از چیز دیگریست به نام «محبوبیت»، که نه به ضرب و زور به دست میآید و نه با سوار شدن بر این و آن موج.
در تمام این سالها علاوه بر سیاسیون، کم ندیدیم ناهنرمندانی را که به صِرفِ موجسواریهایشان، به شهرتی هر چند گذرا در عرصهی هنر یا ادبیاتِ سیاسی دست پیدا کردند. بد نیست بپرسیم پسچرا بهمانند شجریان، کیارستمی، شاملو و نظایر آنها، مردمی و محبوب نشدند؟
لازم است بار دیگر مثالی بیاوریم از دیدگاههای محمود درویش، که خود، اسطورهای است در شعر ایستادگی. درویش میگوید: ««هر شعر زیبایی، یک جور ایستادگی است.» و این یعنی شعر زیبا؛ شعری که مستقل است و فرمایشی نیست، اما در عین حال، لزوما سیاسی نیز نیست، خودبسنده است برای ایستادگی در برابر سلطهی استبداد و ستم. هنر واقعی، که دلیلی ندارد حتما سیاسی یا انتقادی باشد، در مقابله با هنر فرمایشی، خودبسنده است که هنر متعهد به شمار آید. فیلمهای عباس کیارستمی سیاسی نیست اما چون هنر واقعیست، در ایران اجازهی اکران پیدا نمیکند. شعر اروتیک، سیاسی نیست و به معنای عامِ آن، متعهد نیز نیست، اما تیغ سانسور امانش نمیدهد. این یعنی، فیلم غیرسیاسیِ کیارستمی از آنجا که هنر ناب است، میتواند در مقابل حکومتی که ترویج بیهنری میکند، مبارزه محسوب شود. شعر اروتیک نیز میتواند در سرزمینی که زنانش حق شناختن تنِ خود و خواستهایش را ندارند، مبارزه محسوب شود. پس میتوان گفت هنرِ متعهد به هنر و شعر متعهد به شعر، خود، برترین تعهد اجتماعی است.
شجریان نیز هرچند که در هنرش به بازخوانی تاریخ سیاسی و اجتماعی این سرزمین دست زده بود، همواره چه با آثار و چه با منش خود ثابت کرد که بیش از سیاسی بودن، هنرمند است. و این راز ماندگاری او و محبوبیتش در مقایسه با ناهنرمندانی است که یا اثر خود را به سیاست حاکم گره زدند و یا صرفا در آن، شعارهای سیاسی سر دادند و میزان ماندگاریشان نیز به اندازهی همان شعارها شد.
به بیان بهتر باید گفت که شجریان ثابت کرد در نهایت، پیروزی با هنر است، نه با سیاست. پیروزمندی او که پیروزمندی پرشکوهِ هنر است، پایدار و مانا باد.
یک پاسخ
در زبان مادری نگارنده ” هنر” _گیریم که از واژه های دخیل باشد_ به معنای آفرینندگی بکار می رود. البتّه از رحمانیت خداست که به خلاقیّت این بنده اش آفرین می گوید. امّا مرگ بر خودبزرگ بینی که آفرینشگری را بر نمی تابند. بسکه تکاثر آنان بر می خورد. صرف بکار بردن آزادی در خلق کار یگانه معارضه با گندگی نابکاران است.
دیدگاهها بستهاند.