واقعه ی سیزدهم ابان ماه ۵۸، نقطه عطفی در تاریخ ایران امروز و مهم ترین رویداد سیاسی، پس از انقلاب بهمن ۵۷است؛ رخدادی که به بهانه استرداد شاه و ممانعت دولت امریکا، به اشغال سفارت امریکا در تهران انجامید.
بحران گروگانگیری دیپلماتها و کارمندان سفارت امریکا، پس از ۴۴۴ روز، به پایان رسید اما پیامدهای این تصرف، همچنان باقی است و تابوی مذاکره و رابطه با امریکا، میراثی برای هر دولت مستقر است. چندان که با دیرپایی انقلاب و با گذشت بیش از چهار دهه، هر امیدی به گشایش رابطه دوباره میان دولت ایران و امریکا، بسیار دور مینماید.
تمامی رخدادهای داخلی، پس از تصرف سفارت امریکا و حتی جنگ هشت ساله، تابعی از واقعه سیزدهم ابان ۵۸ است و در نسبت با این رخداد تعیینکننده تاریخی، تعریف و تحلیل میشود.
«انقلاب دوم»، سیطرهگی اسلام سیاسی چونان یک ایدئولوژی انقلابی و فراگیر، به تمامی ارکان حاکم وبنیاد جریان تندرواسلامی، با سیادت و راهبری چپ اسلامی بود؛ جریانی که تا پایان دههی شصت، گفتمان مسلط بر سیاست داخلی و خارجی کشور بو و پس از ان، با قدرت گرفتن راستگرایان، راهبرد دشمنی ایدئولوژیک با آمریکا، به مثابه یک اصل مقدس، ادامه یافت.
اشغال سفارت، همچنین، باعث تغییر در ارایش و نظم نیروهای سیاسی داخل کشور و انزوای سیاسی آنان شد و احزاب مخالف و رقیب به تدریج از صحنه رقابت سیاسی، حذف شدند.
تغییر در ساختار سیاسی و یکپارچگی ساخت قدرت اما، سقوط دولت مهندس بازرگان و پرتاب جمهوری اسلامی به دوران تازه ای از رویارویی و هماوردی با غرب و امریکا را به همراه داشت.
دورهای که با سلاح ایدئولوژی انقلابی، یکایک نیروهای سیاسی مخالف، از نهضت ازادی تا حزب توده (حزب شریک اسلامگرایان چپ در به زیر کشیدن دولت بازرگان) در یک دوره زمانی، از عرصه سیاسی به کنار رفتند و بنیان انقلابیگری رادیکال اسلامی با تکیه بر دشمنی باغرب و امریکا، نهاده شد.
اگر جمهوری اسلامی، تبلور عینی اسلام سیاسی، در سپهر سیاست ایران بود، سیزدهم آبان ۵۸، ورود رسمی به عرصه منازعه با آمریکا بهعنوان نماد سلطه جهانی، و تثبیت حاکمیتی ایدئولوژیک، مبتنی بر ایدئولوژی انقلابی شیعی، در جهت حفظ و تداوم حکومت اسلامی است ؛ عرصهای که نمایش تابآوری در برابر ابرقدرتی امریکا و در همان حال، رویینهگی در برابر امواج سهمگین این تقابل بود. تصرف سفارت آمریکا، جسارت مواجهه و پنجه در پنجه افکندن انقلابیون جوان با قدرتی جهانی را به رخ کشاند. اشغال سفارت به سرمایهگذاری عمیق عاطفی و رهاسازی انرژی عظیم انقلابی، (به میدان امدن و اوردن مردم) کمک کر و به همراهی توده با نبض تند انقلاب منجر شد.
نتیجه عملی اشغال سفارت آمریکا، در عرصه سیاست داخلی،سقوط دولت مهندس بازرگان به عنوان دولتی میانهرو، اصلاحجو و خواهان گفتوگو با غرب است.
به باور بسیاری از ناظران و فعالان سیاسی، اشغال سفارت آمریکا، با هدف سرنگونی دولت بازرگان و در پی تصمیمگیری از پیش برنامهریزی شده، انجام گرفت. حتی اگر این تحلیل بدیبنانه باشد، استعفای دولت بازرگان، نتیجه بحران در دولت موقت، در پی حمله دانشجویان پیرو خط امام، به سفارت آمریکا بود.
سقوط دولت موقت، که با همنوایی و همراهی فعال چپ(چپ مذهبی و چپ مارکسیست) انجام شد، فوران خشم و کین انقلابیونی بود که مشی اصلاحی و منطق پیشبرد متوازن و تدریجی امور را، بر نمی تافتند و خواهان قهر و طرد انقلابی و مدافع تز انقلاب مداوم بودند.
از نگاه انقلابیون، دولت مهندس بازرگان، نمیخواست همپا با تحولات انقلابی کشور، در کنار انقلاب و نیروهای انقلابی قرار گیرد. این رویکردی مستقل، میانه و در مسیری خلاف جریان انقلاب به شمار میآمد. دولت بازرگان، دولتی محافظهکار و فرصتسوز بود که نه تنها، اراده و باوری برای همگامی و همرایی با روند پرالتهاب انقلاب، نداشت بلکه راهبردی مسالمتجویانه در قبال وضعیت جاری کشور در پیش گرفته بود.
اما آیا مهندس بازرگان، قربانی یک نابهنگامی تاریخی شد و در موقعیتی نابهجا از تاریخ ایران امروز، در هیأت نخستوزیر قرار گرفت یا نه،، مسبب استعفا و افول دولت او، طراحی کانونهای پیدا و ناپیدای قدرتی بود که از همان آغاز تشکیل دولت، نقشی موقت برای دولتی موقت در نظر گرفته بود و تحلیل قدرت مسلط، از دولت وقت، تنها کمک به انتقال و واگذاری کامل قدرت به انقلابیون بود.
انتظار رهبری انقلاب از دولت بازرگان هموار کردن راه دستیابی به حاکمیت بود. کارکرد دولت موقت، نه سیاستگذاری و تصمیمگیری که هدایت دستگاه دیوانسالاری و نهادهای بورکراتیک کشور بود. دولت موقت، هیئت اجرایی حاکمیت و بازرگان، رئیس اجرایی آن بود.
رهبری انقلاب، از همان اغاز پیروزی انقلاب سودای درافتادن با دولت آمریکا را داشت و در حقیقت رویارویی با آمریکا -با توجه به ماهیت انقلاب -اجتناب ناپذیر مینمود. اما برای گذار از وضعیتی ناپایدار به مرحلهی تثبیت و تحکیم قدرت، به کارگزاران فنسالار و تکنوکراتی نیاز بود تا هم بتواند از عهده اداره جامعهای ملتهب برآید، اعتماد راس قدرت را داشته باشد و از سویی، دولت آمریکا را به دولتی متمایل به غرب، خوشبین سازد.
بانیان و طراحان اشغال سفارت آمریکا، آنرا در بازه زمانی خود و در چارچوب منطق انقلاب و عملگرایی انقلابی ارزیابی میکنند. برابر این نگاه، اشغال سفارت، اقدامی انقلابی، تهاجمی و یک غافلگیری گیجکننده برای مقابله با دشمنان انقلاب نوپا و به همان نسبت پاسخی به شرایط موجود و منطق موقعیت بود. از این منظر تسخیر سفارت امریکا و پس از آن استعفای مهندس بازرگان، منطبق با منطق انقلاب بود. در نگاه انقلابیون، دولت وقت، واسطهای زودگذر میان پیدایی و تثبیت انقلاب بود که نقش کارگزاری و مهیاسازی برای ورود به دورهی انقلابی را داشت.
ماهیت این تلقی و نگاه، کارکردی و ابزاری است و به همان اندازه غیر اخلاقی و ماکیاولیستی. در حقیقت، نه منطق انقلاب، که برامدن دولت انقلاب از سایه بود. ایده اشغال سفارت آمریکا، حتی اگر در نشستهای نمایندگان دانشجویی،شکل گرفته بود، پشیبانی دولت انقلاب را با خود داشت. هرچند ،سرانجام خود، توسط قدرت مسلط، مهار و کنترل گردید. تسخیر سفارت آمریکا، اغاز راهبرد حذف در جمهوری اسلامی و طراحی ساختار قدرت سیاسی بود.
افول دولت مهندس بازرگان، تنها زوال نیروهای میانهرو در نظام سیاسی نبود. چیرگی تفکری تندروانه و تمامیتخواه بود که با دستاویز انقلاب و انقلابیگری راه هرگونه اندیشه اصلاحی و ورود نیروهای اصلاحگر در ساختار سیاسی را کم رنگ و کم اثر کرد. تسخیر سفارت آمریکا هراندازه به هیمنه و پرستیژ انقلابی جمهوری اسلامی در میان جنبشهای انقلابی منطقه افزود، از برقراری رابطه و گفتوگو با جهان غرب و آمریکا کاست.
برای اسلامگرایان تندرو، بزرگترین بدیل قدرت، نه،چ احزاب چپگرایی چون سازمان مجاهدین خلق ، که بیتردید احزاب لیبرال شریک قدرت بودند. حضور آنان در قدرت و پیگیری رویههای دموکراتیک، بر دستگاه ایدئولوژیک حاکمیت، ترکهای عمیق وارد میکرد. لیبرالیسم سیاسی بازرگان چالش بزرگ نظام سیاسی و تهدید بزرگ بسیج تودهای بود.
اشغال سفارت آمریکا، موعد انقضای یک دوره انتقالی و پایان تحمل و سیاست انتظار در برابر دولت موقت بود؛ دورهای که راه را برای نقشافرینی مهندس بازرگان در معادلات کلان سیاسی و راهبردی کشور میبست و به حیات سیاسی دولتی میانهرو پایان میداد.
لنین در تزهای اپریل و در دومین تز مینویسد؛ «سرشت لحظه کنونی روسیه عبارتست از انتقال قدرت ازمرحله نخست خود که در آن قدرت حاکمه به علت آگاهی سیاسی پایین و تشکیل ناکافی پرولتاریا به دست بورژوازی افتاده، به مرحله دوم انقلاب، یعنی روندی که قدرت حاکمه باید به پرولتاریا و فقیرترین لایههای دهقانی واگذارشود».
یعنی «انقلاب دوم»، تعبیر درستی برای شناسایی ماهیت این رخداد است؛ رخدادی که سرنوشت وسرشت انقلاب نخست را، تغییر داد و آن را در برگرفت ؛ انقلابی که بانی تغییرات عمیق سیاسی در ایران شد و دستاورد بزرگ آن ، «تسخیر همه قدرت» بهدست انقلابیون بود.
2 پاسخ
بازرگان باید وقتی ارتشیان رو روی پشت بام مدرسه رفاه با محاکمه خلخالی بدون وکیل بدون جرم مشخص اعدام میکردند استعفا میکرد ظاهرا کسی با آدمکشی خیلی مشکلی نداشت از جمله بنی صدر که مفتخره که اولین رئیس جمهوری ایران است غافل از اینکه رئیس جمهور خمینی بود چون ۱۰ درصد ملت ایران هم بنی صدر رو نمی شناختند اون هم با احوندها همکاری کرد هیچ کدام بر سر مساعل انسانی ایستادگی نکردند حالا یک کمی اعدام یک کمی شکنجه یک کمی حق کشی ایرادی نداره
دولت بازرگان بک دولت من درآوردی و غیر قانونی بود و سد راه دولت بختیار شد بازرگا ن که اتفاقا خمینی را خوب شناخته بود و حتی به بختیار از مستبد بودن و افکار عقب افتاده اش گفته بود به جای کمک به دولت قانونی بختیار زیر بلیط یک آخوند مستبد رفت هر وقت فیلم حرفهای بازرگان در زمان تحویل گرفتن حکم نخست وزیری موقت را جلو خمینی میبینم حالم از هرچه درس خونده است به هم میخوره آنجا که میگه خدا را شاکرم که آنچنان اعتباری به من داد که مورد اعتماد آیت اله باشم.بعد هم هنر کرد و چند ماه بعد استعفا داد و تمام مملکت ه باد رفت همبن کار رو بعد از اون آن بنی صدر نادان کرد فیلم ایشان هم در جلسات مجلس خبرگان روی یوتیوب هست خوبه همه این جلسات رو نگاه کنند و زار زار به حال خودمون گریه کنند این اقا هم بعد از چند ماه در رفت رفت دنبال زندگیش ماندند مردم بدبخت که تاوان دنباله روی کور کورانه و فکر نکردن را دارند پس میدهند
دیدگاهها بستهاند.