یک.
ترامپ، در آستانه ترک کاخ سفید است. هرچند در رقابت سخت انتخاباتی با رقیب دموکرات، تلاش میکند تا با شبههافکنی نسبت به نهاد انتخابات، دستاویزی برای ماندن در قدرت پیدا کند. آنچه که پیشتر نیز و به هنگام انتخابات ۲۰۱۶ در ایجاد بدگمانی و بی اعتمادی به نظام انتخاباتی آمریکا انجام داده بود. ترامپ، تنها رئیسجمهور تاریخ آمریکا در صدسال گذشته است که این چنین بی محابا فراشد انتخابات در آنجا را به چالش کشیده است. با این تفاوت که چهارسال پیش، او کاندیدای گمنام سیاست و پیروز انتخابات ریاست جمهوری بود و اکنون او بازنده نامی انتخابات ۲۰۲۰ است.
برای رئیس جمهوری که شکست را دوست ندارد، چشمپوشی از تمدید دوره دوم ریاست جمهوری، حسرتی بزرگ است که تلخی شکست را دوچندان می کند. اتهام زنی و ادعای پیروزی زود هنگام، بیش از آن که، شائبه دستکاری و تقلب را از سوی حزب دموکرات دامن بزند، نشانهای از آخرین تقلاهای رییس جمهوری است که هرروز بیش از گذشته خود را درمبارزه غیرقانونی با نهادهای قانونی تنها میبیند و باید کمتر از سه ماه دیگر خانه قدرت را به مستاجر جدیدش واگذارکند.
انتخابات ۲۰۲۰ اگر پایان سیاستورزی ترامپ نباشد، انتظاری چهارساله برای بازگشت به قدرت است. بازرگان سیاست پیشه ای که با بالا رفتن از نردبان دموکراسی و لیبرال دموکراسی آمریکا توانست به مقام ریاست جمهوری آمریکا برسد. اکنون همان نظام سیاسی او را مجبور به خروج از صحنه قدرت کرده است. حتا اگر رفتار او مبنی بر به رسمیت نشناختن نتیجه انتخابات نشانی از سرکشی و گردنکشی نسبت به نظامی باشد که اجازه بازی به او در زمین قدرت را داده است.
جمهوریخواهان نزدیک به او، حتی ترامپ را در کشاندن انتخابات به هیاهوی سیاسی تنها گذاشتهاند و چهرههای جمهوریخواه، او را در ورود به یک آوردگاه حقوقی همراهی نکرده اند. چه برسد به اینکه بخواهند با او در تهمت دروغین تقلب در انتخابات شریک شوند.
ترامپ، در دوره ریاستجمهوریاش، تمامی رویههای دموکراتیک در آمریکا را زیرپا گذاشت و به تهدیدی فزاینده برای دموکراسی امریکا بدل شد. رخداد۲۰۲۰، تنها با اراده ملت آمریکا و با نمایش حضور همگانی و بالاترین مشارکت سیاسی تاریخ آمریکا، میتوانست بدست آید. اتفاقی که تنها حکم برکناری یک رییس جمهور را امضا نکرد بلکه مهر تاییدی بر احیای دموکراسی امریکا هم بود. تنها یک انتخاب بزرگ و گذر از یک دوراهی سرنوشت ساز توانست حکم به «اخراج دموکراتیک» او از کاخ سفید دهد.
مشارک حداکثری شهروندان امریکا، هرچند قدرتنمایی ترامپ و حامیاناش را هم به همراه داشت، اما فراخوان و همایش حامیان دموکراسی برای حفظ دموکراسی بود. به تعبیر جوبایدن، رئیس جمهور منتخب، انتخاباتی بود برای پس گرفتن امریکا.
دو.
فرانسیس فوکویاما با نظریه «پایان تاریخ و انسان واپسین» نشان میدهد، مدل لیبرال دموکراسی، بیش از تمامی دیگر اشکال حاکمیت دارای وجوه مثبت و به همان اندازه از نکات منفی کمتری برخوردار است.
فوکویاما،لیبرال دموکراسی را در قیاس با دیگرمدلهای پیشنهادی، آخرین و بهترین نظم سیاسی و آن را غایت و هدف تاریخ میخواند. لیبرال دموکراسی تنها گزینه ای است که از نگاه او در چشمانداز آینده سیاست جهانی، همه نظامهای سیاسی را در برخواهد گرفت و بدیلی برای آن وجود ندارد. این انتخابی گریزناپذیر و سرنوشتی محتوم برای هر حاکمیتی خواهد بود که تاکنون آن را تجربه نکرده است.
انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا و پدیده ترامپ و ترامپیسم، یا قدرتیابی ناسونالیسم راست افراطی، میتواند چالشی نظری برای نظریه سیاسی فوکویاما باشد. هرچند او در کتاب «هویت» ،سیاستهای هویتی را به مثابه تهدیدی برای لیبرال دموکراسی و چارچوبی برای تبیین و تحلیل ناسیونالیسم قومی و قدرتخواهی بومی سفید، مشخص کرده است.
کتاب «هویت، مطالبه کرامت و سیاست رنجش» فوکویاما هشداری نسبت به خطر زوال دمکراسی و فروپاشی نهادهای دموکراتیک در ساختارسیاسی امریکا است. فوکویاما برآمدن دونالد ترامپ را که با شعار تغییر وضع موجود و با استفاده از ظرفیت سخاوتمندانه ساختار سیاسی امریکا، مبتنی بر نظام انتخاباتی، به کاخ سفید راه یافته بود، «محصول و از عوامل فروپاشی نهادهای سیاسی» در امریکا میداند. نهادهایی که به واسطه ساختاری متصلب، از اصلاح و ترمیم، بازمانده اند و پویایی و دینامیسم خود را از دست دادهاند.
ترامپ در مقام سیاستمداری پوپولیست و ملی گرا، توانست بخوبی از ظرفیتهای لیبرال دموکراسی امریکا بهره ببرد، اما پس از تصاحب قدرت تلاش کرد فراتر از اختیارات قانونی عمل کند ونهادهای ناظر قدرت را به انزوا براند. در واقع او از دموکراسی بر علیه دموکراسی سود جست و در نقش یک دیکتاتور فرو رفت و این همهی آن خطری است که جامعه امریکا در انتخابات سوم نوامبر، بخوبی اهمیت آن را درک کرد و آن را دفع کرد.آنچه که تحلیلگران و البته فیلسوفی سیاسی، چون فوکویاما، پیش تر نسبت بدان هشدار داده بودند. یعنی راهیابی و پیشروی گام به گام و خزنده به درون دموکراسی با ابزار انتخابات قانونی و سپس تبر بر ریشه درخت زدن. به سخنی، نفی الزام به هنجارهای دموکراتیک و پیش گرفتن راه ملیگرایی پوپولیستی.
قدرتیابی ترامپ در نظام سیاسی امریکا، محصول بستری است که احتمالن از قدرت و نظارت لازم برای سپردن عنان قدرت سیاسی به سیاستمدارانی چون او دچار خطا میشود. سیاستمدارانی که داعیه مبارزه و تغییر سامانه و وضعیتی را دارند که خود، از همان وضعیت و سامانه بالیدهاند. سیاستمدارانی که به اصول و مبانی نظام سیاسی وفادار نمیمانند و سعی میکنند با استفاده از ظرفیتهای قانونی که در اختیار دارند علیه نهادهای قانونی بشورند و پایههای نظم گذشته را سست نمایند. آیا این امر پارادوکسی در ساختار سیاسی آمریکا است که سامانه بر ضد خود عمل کند. یا نتیجه ناگزیر تن دادن به قواعد دموکراسی است. آفتی که باید مهارش کرد. جراحتی که باید درمانش کرد.
انتخاباتی که گذشت هر چند سخت،اما عبور از ناسیونالیسم افراطی و بحران شکاف طبقاتی در امریکا بود. آنچه که جو بایدن، آن را ترمیم و التیام بخشیِ نظام سیاسی آمریکا خواند. آینده نزدیک نشان خواهد داد که چه اندازه اراده و باوری، برای پیگیری سیاستهایی که بتواند این عفونت را از بدن جامعه امریکا، بیرون کشد، وجود دارد. اما سخنان بایدن در شب پیروزی در انتخابات، دستکم، اشاره کاملا روشنی به فهم این بحران داشت.
ترامپ توانست چهارسال پیش با نمایندگی و رهبری طبقات فرودست و طبقه کارگر سفید و با تکیه به پدیده مهاجرت و اقلیتهای قومی ون ژادی به مثابه علت و مسبب وضع موجود به قدرت سیاسی برسد.
رای دهندگان به او، از نگاه فوکویاما، درپی اعاده حیثیت و مطالبه کرامت بودند. یعنی آنچه که تاکنون، از آنان دریغ شده بود و یا باعث به حاشیه راندن آنان شده بود. رای به ترامپ، عمدتن ناشی از نادیده انگاشتن و رنجیدگی از سیاستهایی بود که، کمتر شان و رتبهای برای این گروههای اجتماعی آمریکایی در مقایسه با ترقیخواهان و نخبگان جامعه، که بیشتر آنان را حزب دموکرات آمریکا نمایندگی میکرد، قائل بود.
رنجش از سیاستها و نهادهای سیاسیای که، اجازه بازیگری به بازیگران جدید نمیدهند و تاکید مقدسگونهای بر ابقای ساختار و نظم موجود دارند. این ناخشنودی تلاش برای نقشیابی و خارج شدن از نظارهگری و ورود به عرصه بازیگری، به قصد اثرگذاری بر مناسبات قدرت به رسمیت شناختن، ازسوی دیگر گروه های اجتماعی است.
این که انتخابات اخیر امریکا، تا چه اندازه بتواند به وضع سیاستهایی بیانجامد که بر شکاف طبقاتی و دوگانگی حاصل از پلورالیزه شدن جامعه، چیره شود و به همراهی و پیوند گروههای مانده در حاشیه قدرت،کمک کند، در آینده مشخص خواهد شد. با این همه انتخابات ۲۰۲۰، اختلالی بزرگ در دموکراسی نمایندگی آمریکا، مبتنی بر سامانههای انتخاباتی است. هرچند، نظام سیاسی نشان داد که راه عبور از این بحران، از دل لیبرال دموکراسی می گذرد، و ساختار سیاسی چگونه میتواند خود را ترمیم و بازسازی کند، بیآنکه بدیلی برای آن وجود داشته باشد.
انتخابات ۲۰۲۰، هرچند به دوقطبی کردن جامعه آمریکا انجامیده است و تحلیل گران، آن را شکست ترامپ و بقای ترامپیسم دانستهاند اما بر اساس آرای فوکویاما، نمیتواند بحران ساختار سیاسی آمریکا باشد. اگر نگوییم که بحران موجود، صرفا بحرانی انتخاباتی است. بدین سان، لیبرال دموکراسی به مثابه شکل نهایی و غایی جوامع مدرن، میتواند خود را بازسازی کند و از معبرهای پرخطری که گاه وبیگاه در مسیرش قرار میگیرد، عبور کند.
ترامپ، وهنی بر بنای بلند لیبرال دموکراسی غرب و نه فقط آمریکا بود و جامعه آمریکا توانست در جنبشی اجتماعی او را از خود براند هم چنان که چهارسال قبل او را به خانه راه داده بود.
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…