نوامبر ۲۰۱۶، هیلاری کلینتون در نطقی که به شکست خود برابر دونالد ترامپ اذعان داشت، گفت که شکاف در جامعه آمریکا، عمیقتر از آنچه بود که او تصور میکرده است. دمکراتها ناباورانه بازی رابه رقیبی باخته بودند که رسانههای جریان اصلی و پرنسیپهای سیاسی نوظهور را به چالش میکشید و همه آنها را در خدمت نظم نوینی میدید که لیبرالها در پی آن هستند.
آمریکای شقه شده، آمریکای دو پاره؛ آنچه کلینتون در توجیه ناکامی بزرگ لیبرالها گفته بود، این سالها بارها از زبان تحلیلگران و مصلحان اجتماعی تکرار شده است، اما به شکل هشدار.
یک ماه قبل از انتخابات اخیر، بیل اشنایدر، مفسر سابق سیانان، گفت که فضای سیاسی در آمریکا از زمان جنگ داخلی تاکنون هیچگاه این چنین دوقطبی نبوده است. مثالهای بسیاری وجود دارد که پشتوانه چنین ادعایی باشد، از جمله اتفاقاتی که تابستان امسال در پی قتل جورج فلوید رخ داد و تمام فضای سیاسی و اجتماعی آمریکا را متاثر از خود ساخت، یا تحرکات گروههای شبهنظامی راستگرا، و از همه عیانتر انتخابات روز سوم نوامبر که نسبت مشارکت مردمی در آن از سال ۱۹۰۰ به این سو بیسابقه بوده است (۶۶.۵ درصد)؛ اما این تضادها و هماوردیها برای اوج گرفتن به زمینهای بزرگتر از این سه پنج سال نیاز داشته است که ترامپ ظهور کرد.
در حقیقت ریشه دوپارگی شدید امروز جامعه آمریکا را باید در زمانی دورتر جستوجو کرد، در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ که پس از چند دهه،شکافها رفتهرفته دوباره فعال میشود. به یک معنا شکاف در جامعه آمریکا همیشه بوده تا جایی که برخی تحلیلگران بحث اتحاد و همبستگی در این کشور را اساسا «افسانه» میدانند، اما طی ایننیم قرن سیاستمداران دو حزب عمده آمریکا و هواداران آنها در حرکتی پیوسته و مدام از هم فاصله بیشتری گرفتهاند و هر یک به سوی منتهیالیه محوری حرکت کردهاند که یک سوی آن محافظهکاران متعصب قرار دارند و سوی دیگر، لیبرالهای افراطی.
بازتاب این تحول در نهادی مثل کنگره گاه به بنبستهای خطیری در قانونگذاری و تصمیمگیری منجر شده است که پارهای مسائل کلیدی مثل بیمه درمانی را حل نشده باقی میگذارد. دو سه ماه اخیر در شرایطی که موج جدید ویروس کرونا تمام کشور را دربرگرفته، آمار بیکاری همچنان بالاست، بسیاری از صنایع در موقعیت دشواری قرار دارند، و کسب و کارهای کوچک برای ادامه حیات دست و پا میزنند، کنگره نتوانست در رابطه با دومین بسته کمک مالی به اجماع برسد و همه چیز به بعد از انتخابات موکول شد، چه آن که تصویب ارقام بزرگ میتوانست رایدهندگان سنتی جمهوریخواهان را ناراضی سازد (مارشا بلکبورن، سناتور ایالت جنوبی تِنِسی این امر را در حکم تیر خلاصی به اکثریت جمهوریخواهان سنا دانست).
لی دراتمن، پژوهشگر ارشد اندیشکده «آمریکای نوین»، دست روی تصویب لایحه حقوق مدنی ۱۹۶۴ میگذارد، نقطه عطفی در تاریخ آمریکا که تبعیض بر اساس نژاد و رنگ و دین و جنسیت را غیرقانونی میکرد. اما تصویب این قانون، لحظه فروپاشی ائتلافهای قدیمی هم بود، ائتلاف جنوبیهای هوادار جداییسازی با شمالیهای شهری پروگرسیو که حزب دمکرات آنها را از سال ۱۹۳۲ به واسطه طرح بزرگ اصلاحات فرانکلین روزولت، معروف به «نیو دیل»، زیر یک چتر گرد آورده بود. دراتمن مینویسد که از زمان تصویب قانون تاریخی ۱۹۶۴، «دمکراتها به حزب حقوق مدنی تبدیل شدند».
نقل است از لیندون جانسون، رئیسجمهوری وقت آمریکا، که در پی امضای این قانون به دستیارش میگوید، «ما دمکراتها برای یک نسل جنوب را از دست دادیم». مطالعه نقشه نتایج انتخابات ریاستجمهوری آمریکا پیش و پس از امضای لایحه حقوق مدنی، درستی پیشبینی جانسون را ثابت میکند، گو این که جنوب بعد از پنجاه و شش سال همچنان دست جمهوریخواهان مانده است.
آنچه را که امروز در شمال «دیوار آبی» مینامند تا انتخابات ۱۹۶۰و پیروزی جان اف.کندی عملا در جنوب بود، مجموعهای متشکل از ایالات کارولینای جنوبی، جورجیا، میسیسیپی،آلاباما و لوییزیاناکه کم و بیش در اغلب انتخابات ریاست جمهوری به دمکراتها رای میدادند، اما چند ماه پس از امضای لایحه حقوق مدنی در انتخابات نوامبر ۱۹۶۴، لیندون جانسون همه آنها را به بری گلدواتر، رقیب جمهوریخواه خود واگذار کرد و در نهایت با آرای الکترال ایالتهای دیگر بود که به پیروزی رسید.
به عبارتی، حرکت جامعه آمریکا به سمت دوقطبی شدن بیشتر با تغییر در نقشه انتخابات کشور نیز همراه بود و بین این دو ارتباط معناداری وجود دارد، چنان که رفتهرفته ایالات شمال شرق آمریکا و در پی آن ایالات غربی به پایگاه اصلی دمکراتها تبدیل میشود. تا قبل از انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۸۸ و پیروزی بوش پدر، غرب اقبال خاصی به دمکراتها نداشت و اتفاقا هر گاه که انتخابات تا حدی دوقطبی میشد رای خود را به جمهوریخواهان میداد، اما آن زمان نخست ایالتهای اورگان و واشنگتن به کمپ آبی پیوستند و از ۱۹۹۲ و پیروزی بیل کلینتون نیز کالیفرنیا آبی شد.
از این رو میتوان گفت که نقشه امروز انتخابات آمریکا در دهه ۱۹۹۰بود که تکوین یافت. اما تکوین این نقشه با یک پدیده دیگر نیز مصادف میشود. از زمان شکست جورج بوش پدر در برابر کلینتون، میزان رقابت در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا هر دوره نزدیکتر و نفسگیرتر شده است.
شرح ماجرا شاید امروز تعجبآمیز بنماید که انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده در طول قرن بیست تا دهه ۱۹۹۰ عموما یکطرفه بوده است. فشردگی رقابت و پیروزیهای نزدیک نه یک قاعده، بلکه استثنا به شمار میرفت، مثل انتخابات ۱۹۶۰ یا ۱۹۷۶ که در اولی جان اف.کندی با ۳۰۳ رای کالج انتخاباتی پیروز شد و در دومی، کارتر با ۲۹۷ رای. اما همین آرای جیمی کارتر در انتخابات چهار سال بعد به ۴۹ رای کاهش یافت تا رقیب جمهوریخواه او، رونالد ریگان در انتخاباتی کاملا یکطرفه با ۴۸۹ رای الکترال کار را یکسره کند.
یکی از پژوهشهای عمقی موسسه پیو زمینه خوبی برای درک ماجرا به دست میدهد. محققان پیو در این پژوهش ارزشهای سیاسی در جامعه آمریکا را از سال ۱۹۹۴ تا ۲۰۱۷ اندازهگیری کرده و روی نمودار بردهاند. یک سوی نمودار بیانگر ارزشهای لیبرالهای ثابت قدم است و سوی دیگر، محافظهکاران محکم و یکپارچه. سال ۱۹۹۴میانگین هواداران دمکراتها و جمهوریخواهان تقریبا در میانه محور قرار دارند و هنوز تا حدی به هم نزدیک هستند، اما هر چه میگذرد به منتهیالیه طیفها نزدیکتر میشوند؛ و این به ویژه در مورد دمکراتها بیشتر صادق است که در قیاس با جمهوریخواهان به نظر میرسد کمی رادیکالتر شدهاند.
پیو در پژوهشی دیگر رفتار کنگره آمریکا را مورد بررسی قرار داده و ریشه تغییرات را در دهه ۱۹۷۰ جستوجو میکند، زمانی که تمایزات منطقهای بین دمکراتهای شمال و جنوب در رابطه با حقوق مدنی تا حد زیادی کمرنگ شده و جای آن را دوگانه لیبرال – محافظهکار گرفتهاست.
این پژوهش به هر نفر از اعضای کنگره بر اساس رایهایی که در مجلس نمایندگان یا سنا دادهاند، نمرهای میدهد تا میزان گرایشهای ایدئولوژیک آنها را مشخص سازد. نمودار به دست آمده گویای آن است که آرای نمایندگان کنگره تا اواسط دهه ۱۹۷۰ هم تا حد زیادی با یکدیگر همپوشانی دارد، اما این همپوشانی مدام کمتر میشود تا جایی که در یکصد و دوازدهمین کنگره، یعنی سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲، به صفر میرسد. به نوعی دیگر جای مصالحهای بین طرفین باقی نمانده و این همان لحظهای است که جامعه به شدت دوقطبی شده. چنین شرایطی به بسیاری از مسائل اجتماعی صورت ایدئولوژیک میدهد که طرح آن هر بار تضادها را برجستهتر میکند، از مسئله مالکیت اسلحه گرفته تا سقط جنین، بیمه درمانی و مهاجران.
استقبال برخی جمهوریخواهان از پیروزی جو بایدن در انتخابات اخیر را نیز میتوان از همین زاویه بررسی کرد، چهرهای میانهرو در طیف لیبرال که شاید بتواند شکاف را تا حدی پر کند یا دستکم به آن دامن نزند. سخنرانی پیروزی او در ویلمینگتون (ایالت دِلاوِر) نیز چنین وعدهای میداد. اما میانهروی و راضی کردن هم این و هم آن، مسائل خود را دارد که گاه مناقشهبرانگیز میشود، نمونه سیاست مهاجرتی باراک اوباما که بهرغم پارهای اصلاحات، به اخراج صدها هزار مهاجر غیرقانونی منجر شد که سابقه کیفری نداشتند. دمکراتهایی که این سالها به سیاستهای سختگیرانه مهاجرتی ترامپ میتاختند باید در وهله اول به این پرسش پاسخ میدادند که خود آنها با مهاجران غیرقانونی چه کردند.
وقتی جو بایدن، معاون رئیس جمهور اوباما، بر سر این ماجرا زیر ضرب شدید قرار گرفت، عاقبت ناگزیر شد اقرار کند که آن سیاست«اشتباهی بزرگ بود».