رقابت میان جو بایدن و دونالد ترامپ سرانجام به پیروزی بایدن انجامید. آراء آقای بایدن حدود ۸۰ میلیون و رای به آقای ترامپ حدود ۷۴ میلیون و آرای الکترال آنها ۳۰۶ به ۲۳۴ است.
برای ما ایرانیان پیروزی جو بایدن از این نظر مهم است که او اعلام کرده به برجام بازخواهد گشت. و میدانیم که آقای ترامپ مصمم است جلوی آن را بگیرد و به هر قیمت فشار حداکثری ادامه یابد و تحریم ها تشدید شود. اما بازگشت به برجام تنها گوشه ای تحول اخیر در ایالات متحده امریکاست. پیروزی بایدن بر ترامپ محصول تحولی بس عمیق تر در زیر پوست جامعه امریکایی است.
این مقاله با اشاره ای فشرده به سیر تحول طبقاتی، اقتصادی و فرهنگی طیف رای دهندگان به هر طرف می کوشد نشان دهد که چرا و چگونه معنای تحول حاضر، و پیروزی بایدن بر ترامپ، غلبه سازه های رشد یابنده جامعه سرمایه داری معاصر بر بخش های فرسایش یابنده آن است.
تحول در وزن بازارها و قدرت طبقات
اگر در اواسط قرن بیستم کنترل بازار نفت و تسلیحات استراتژیک امکان سلطنت بر جهان را فراهم میکرد، با پایان جنگ سرد، با انقلاب تکنولوژیک، و با شتابگیری روند جهانی شدن، این رشته ها به بخش میرای سرمایه داری جهانی بدل شده اند. تا یکی دو دهه دیگر انرژی های تجدید پذیر اهمیت استراتژیک نفت را زایل خواهد کرد. جهانی شدن موضوعیت جنگ جهانی و تسلیحات استراتژیک را منتفی کرده است. در دهه های آتی باز هم نحیف تر خواهند شد.
در همین دوران غول های تکنولوژی زاده شدند و جایگزین غول های نفتی میلیتاریستی شدند. آنها اکنون ثروتمدترین، سودآورترین و مقتدرترین بخش اقتصاد سرمایه داری اند. طی همین دهه ها بخش های دیگری از اقتصاد، مثل بهداشت و درمان، مسافرت، گردشگری، فعالیت های دانش بنیان، R&D، ارتباطات و مخابرات، رسانه ها، ورزش، هنر، سرگرمی ها سهم خود را در اقتصاد به وسعت افزایش دادند و جای والای کارخانه ها manufaturing را تسخیر کردند. انقلاب تکنولوژیک و جهانی شدن نقش، قدرت و اهمیت طبقه کارگر صنعتی در اروپا و امریکا تحلیل برده و تضیعف کرده است. از دست رفتن مشاغل، مهاجرت جوانان، خانه خرابی و رهاشدگی ساکنان شهرهای بزرگ صنعتی امریکا به تغییرات ایدئولوژیکی عمیق در ذهن کارگران منجر شده است. جثه اصلی طبقه کارگر صنعتی بازنده اصلی جهانی شدن و انقلاب تکنولوژیک اند.
افول سلطه «مردان»
امسال درست یک قرن است که زنان در امریکا حق رای به دست آورده اند. مطابق آمارها رغبت زنان به سیاست تا جنگ دوم جهانی خیلی کمتر از مردان بود. اما این رغبت در انتخابات [۱]۱۹۸۰ ببا یک جهش به تساوی رسید و بعد از آن هم مستمرا با حدود ۳ تا ۴ درصد بیش از مردان باقی مانده است. جالب توجه است که اگر در امریکا فقط مردان رای بدهند، جمهوری خواهان به نسبت ۵۰ به ۴۲ پیروز می شوند. و اگر فقط زنان رای بدهند دموکرات ها به نسبت ۵۶ به ۳۸ پیروز می شوند[۲].
همزمان با تحولات تکنولوژیک روند تغییر در تناسب قدرت و جایگاه زن و مرد در نظام سرمایه داری نیز شتاب گرفت. جنبش فمینیستی[۳] با هر دهه که جلو آمده ایم بخش بزرگ تری از قلمرو قدرت مرد را به تسخیر خود در آورده است. این جنبش از اواخر دهه ۶۰ میلادی شروع شده و در آخرین موج آن با عنوان «من هم» me too عمیق ترین لایه های برتری جویی و خودکامگی مردان قدرتمند را هدف گرفت. در جهان امروز، و بیش از هم در ایالات متحده، زنان به مراتب از مردان سیاسی ترند. و مردان، هرچند هم چنان بر راس قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی هم چنان کاملا مسلط هستند، اما در بطن جامعه در تمام عرصه ها، در رقابت با زنان موضعی تدافعی و توام با عقب نشینی دارند.
تضعیف قدرت سفید
جنبش مدنی حقوق سیاهان در امریکا نیز در دهه ۶۰ یک گام بزرگ به پیش برداشت. طی یک دهه قوانین تبعیض آمیز از نظام حقوقی امریکا زدوده شد و قدرت و برتری جویی سفید پوستان به عقب نشینی برزگ تن داد و در کمتر از نیم قرن به انتخاب نخستین رئیس جمهور سیاه پوست تاریخ بزرگترین کشور برده دار جهان منجر شد. این تحول خنجری شد بر قلبِ مغز برتری جویان سفیدپوست. آنها اصلا باور نمی کنند که اوباما امریکایی است. مهاجرت به کابوس خوفناک برتری جویان سفید بدل شده.
در فاصله سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۸ در تمام ۵۰ ایالت امریکا سهم رای دهندگان سفید کاهشی فاحش داشته و از ۸۵ درصد به ۶۹ درصد تنزل یافته. در انتخابات اخیر با این که کمتر از ۵۹ درصد از رای دهنگان به بایدن سفید بودند او پیروز شد. در حالی که ۸۱ در صد رای دهندگان به ترامپ سفید بودند و با این حال کل آراء او ۶ میلیون کمتر از بایدن بود. و این یعنی افول فاحش قدرت سفید.
معنای اعطای حقوق شهروندی به ۱۱ میلیون مهاجر فاقد مدارک قانونی در امریکا، اگر عملی شود، رنگین پوست تر کردن امریکاست و این «کابوسی» یا خاری است در چشم جامعه امریکائیان سفید، که هنوز هم خود را صاحب و آقای کشور می پندارند. قلب قدرت سفید، انجمن ملی تفنگ، امریکای فردا را سیاه تر از امروز تصور می کند.
رنگ باختگی ناسیونالیسم قومی
برای دو قرن «مرزهای ملی» همان «ناموس سرمایه داری» تلقی میشد. بازارهای کالا، سرمایه و نیروی کار، همه در درون مرزها تعریف می شد و مایه مباهات بود. با انقلاب انفورماتیک، بازار چهارمی به نام «بازار اطلاعات» نیز اکنون متولد شده و همراه با سه بازار دیگر خصلت گلوبال یافته و مرزهای ملی و ناموس سرمایه داری و بکارت مفهوم ملت کمرنگ و گاه زایل شده است.
بخش های بزرگی از سرمایه داری امروزه بدون حق مهاجرت آزادانه سرمایه، بدون درآمیزی تسهیل شده بازارهای کالایی، بدون دسترسی آزادانه به منابع نیروی کار ارزان تر و جذب آزادانه نخبگان، خود را گرفتار خفقان خواهد دید. در میان کارکنان بخش های نوظهور و رشد یابنده سرمایه داری امریکا که بیشتر در کرانه های شرقی و غربی امریکا فعالند، عنصر قومی کمتر نماد هویت است و ارتباط تعریف «من» با مفاهیم مرز، تاریخ، نژاد، مذهب، زبان و پرچم کم رنگ شده و با بارقه و صبغه گلوبال درآمیخته است. و این درحالی است که در بافت های کهنه تر سرمایه داری هنوز طبیعتا مفاهیم فوق بنیان هستی و هویت «من» و «ملت من» را تعریف می کنند و همچنان مقدس مانده اند.
در سراسر جهان سرمایه داری، و بارزتر از همه در ایالات متحده و بریتانیا، بازندگان روند جهانی شدن و انقلاب تکنولوژیک استخوان بندی اصلی برآمدهای پوپولیستی و ملت گرایانه را تشکیل می دهند. حلقه اتصال همه آنها تحریک حس ملی به هوای احیای شکوه گذشته است. غبطه بر گذشته، حس قربانی شدگی و بی کسی، دشمن انگاری دیگران، ترس از آینده، مولفه های روانشناختی این زیان دیدگان است. اینها همه نشانه های نوعی ناسیونالیسم گذشته گرا و ارتجاعی است. ساختارهای فکری آنان بشدت ضد لیبرال، ضد چپ و به شدت آلوده به عناصر گزنده فاشیستی است.
وارونهشدن قدرت نسلها
تا نیم قرن پیش بیشتر کارهای فیزیکی بر عهده جوان ها و کارهای فکری، بهخصوص تولید و کنترل سیستم های ارزشی، بر عهده والدین (میانه سال به بالا) بود و نگاه آنها بود که جامعه را رهبری می کرد. انقلاب تکنولوژیک و جهش های علمی، گرچه جامعه را پیرتر کرده و میانگین سنی را بالاتر برده است، اما علیرغم افزایش سهم سالمندان در ترکیب جمعیت، توزیع قدرت میان نسلهای جوان تر و مسن تر مسیر عکس پیموده است. هرگاه از زاویه مناسبات قدرت به صحنه نگاه کنیم، سطح دانایی، سطح کارآیی و میزان اعتماد به نفس قشرهای زیر ۵۰ سال با قشرهای بالای ۵۰ سال قابل مقایسه نیست. در نسل های پیشین پدر بزرگ مطلع ترین و پرنفوذ ترین عضو فامیل بود. حالا او عموما کم اطلاع تر و ضعیف تر از بقیه است. هرچه جامعه مدرن پیرتر شده، به همان میزان مرکز ثقل قدرت بیشتر به طرف نسل های جوانتر منتقل شده و آراء سیاسی و دیدگاه های فرهنگی آنان را از هم دورتر، و حتی تقابل آمیز، کرده است[۴]. انقلاب تکنولوژیک و جهانی شدن نیمه بالایی هرم سنی را از اریکه قدرت به زیر کشیده است[۵].
نقش سطح آگاهی
اگر تا قرن بیستم هنوز انباشت ثروت و تکیه بر اسلحه خیلی بهتر از علم شهروند را به قدرت نزدیک می کرد، امروز، در قرن ۲۱، سطح دانایی knowledge، سطح تحصیلات education، و میزان دسترسی به اطلاعات information عامل تعیین کننده مناسبات قدرت بین گروه های اجتماعی بزرگ است. امکان دسترسی به تحصیلات عالی، افزایش سطح آگاهی و اطلاع از امور همیشه در طول تاریخ در شهرهای بزرگ بیش از شهرهای دورافتاده و مناطق غیر شهری بوده است.
در نیم قرن پیش رقابت میان دموکرات ها و جمهوری خواهان را غیر ممکن بود به رقابت میان شهرهای بزرگ با مناطق دورافتاده تر تعبیر کرد. اما با انقلاب انفورماتیک و با شتابگرفتن روند جهانی شدن، این فاصله در یک بازه زمانی نسبتا کوتاه بشدت تعمیق یافت. و این موجب شد اهالی مناطق دورافتاده هر روز خود را بیشتر از مراکز قدرت به دور افتاده می یابند. آنها انقلاب تکنولوژیک و جهانی شدن را باعث و بانی عقب ماندگی و تضعیف جایگاه خود در جامعه تلقی می کنند. مطابق تحقیق موسسه پیو گرچه از ۲۵ سال پیش تا کنون جمعیت سطح تحصیلات در امریکا ۷۱ در صد رای دهندگان به حزب جمهوری خواه زیر دیپلم اند. در حالیکه این رقم برای دموکرات ها ۵۹ درصد است.
تنزل جایگاه کلیسای انجیلی
پیآمدهای انقلاب اطلاعات و شتابگیری جهانی شدن نیز بر هویت مذهبی جامعه امریکایی عمیقا موثر بوده است. طی چند دهه نه تنها خلوص مسیحی جامعه امریکایی آسیب جدی دیده است، بلکه شمار شهروندانی که خود را متمایل به ادیان معرفی نمی کنند نیز رشد قابل ملاحظه ای داشته است[۶]. پروتستان های پیرو کلیسای انجیلی بیشترین نیرو را دراین چند دهه از دست داده اند. در نیم قرن پیش مذهب یک عامل متمایز کننده دموکرات از جمهوری خواه نبود. امروز این تمایز بسیار مشهود است. تنها ۶ درصد رای دهندگان به بایدن خود را پیرو کلیسای انجیلی معرفی می کنند. در حالیکه این رقم در مورد جمهوری خواهان ۳۲ درصد است. طی ۱۲ سال درصد رای دهندگان که خود را مسیحی معرفی می کنند از ۷۹ درصد به ۶۴ درصد رسیده. توجه کنیم که در انتخابات اخیر ۸۰ جمهوری خواهان گفته اند مسیحی اند. ولی ۵۲ درصد دموکرات ها گفته اند مسیحی اند. در همین نظر سنجی ۳۸ درصد دموکرات ها و ۱۵ درصد جمهوری خواهان گفته اند هیچ تقید دینی ندارند.
جمع بندی
به این ترتیب می بینیم که جامعه رای دهندگان به راست افراطی عمدتا از گروه های اجتماعی مسن تر، سفید پوستانِ شهرهای کوچک تر و مناطق دور افتاده تر، مردم دارای سطح تحصیلات پائین تر و بی خبرتر از دار دنیا، و به ویژه شاغلین بخش های میرنده اقتصاد، تشکیل شده اند.
اکثریت مردم کلان شهرها، اکثریت بزرگ کارکنان رشته های نوظهور، و یا با شتاب رشد بالا، در اقتصاد، دانشگاه ها و پژوهشکده ها، نهادهای مرتبط با فرهنگ و هنر و ورزش، اکثریت بزرگ جوان تر جامعه، اکثریت زنان، اکثریت بزرگ اقشار دارای تحصیلات عالی، اکثریت بزرگ رنگین پوست ها، همه علیه ترامپ و علیه پوپولیسم ناسیونایستی هستند[۷] .
پوپولیسم ناسیونالیستی، بر رای و حمایت بخش های میرنده یا بی آینده تر جامعه سرمایه متکی است. این جریان، برخلاف لیبرال ها، محافظه کاران کلاسیک و سوسیال دموکرات ها، برای مدیریت جهان هیچ برنامه ای ارائه نمی کنند. پوپولیسم ناسیونالیستی فاقد هرگونه مکتب اقتصادی، مثل کینزین یا مونیتاریسم، است.
پوپولیسم ناسیونالیستی موجی ارتجاعی، بازگشت طلب، بدبین به آینده و معترض به پیشرفت جهان است. اعتراض حامیان ترامپ به بازتر شدن جهان است؛ اعتراضی است به قدرت یابی زنان، جوانان، گروه های نژادی و قومی فرودست و دسترسی آنها به امکانات گروه های فرادست. تحقیر زنان، رنگین پوستان، خارجی ها، مهاجران، مسلمانان، و دیگر گروه های فرودست شاخص ترین وجوه هویت آنهاست.
نتیجهگیری
از آنجا که جهان دائما بازتر و در عین حال هم تنیده تر می شود،
از آنجا که علیرغم همه موانع جهان با قطعیت و با شتاب در سمت تبعیض زدایی تحول می یابد،
و از انجا که تغییر تناسب قدرت اقتصادی به زیان بخش های میرا و بسود بخش های پویا سیری بی بازگشت است،
با اطمینان می توان گفت که پوپولیسم ناسیونالیستی موجی بی آینده و در تحلیل نهایی فرو میرنده است. خلع این نگرش از رهبری جهان سرمایه داری امری محتوم و یقینی بوده است. حاصل رقابت های انتخاباتی در ایالات متحده امریکا امری فراتر از یک رقابت انتخاباتی معمولی را رقم زده است.
در انتخابات دور قبل (۲۰۱۶) در امریکا در آن جناح های واپسگرای سرمایه داری، با اتکا بر پوپولیسم ناسیونالیستی و با جذب اقشار زیان دیده و هراسیده از جهانی شدن و شتاب تحولات تکنولوژیک، موفق شدند جناح های رو به رشد سرمایه داری، مجموعه نیروهای وفادار لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی را شکست دهند. اما این شکست هرگز نمی توانست منجر به احیای گذشته سرمایه داری و عظمت دوباره بخش های بخش های رو به افول آن شود. این شکست یک شکست موقت بود.
در انتخابات اخیر هم رقابت میان قدرت ها و گروه های اجتماعی فرسایش یابنده از یک سو و رشد یابنده از سوی دیگر پنهان و آشکار خصلت نمای انتخابات بود. و این بار بازندگان تاریخ، علیرغم سخت ترین مقاومت ها، سرانجام میدان را واگذار کردند. مدعی نیستم که آقای ترامپ به دلیل ماهیتی که داشت، در همین انتخابات قطعا می باخت. اما یقین دارم که طرز فکر گذشته گرای او و تکیه گاه اجتماعی فرسایش یابنده اش در امریکا، که در قالب ناسیونالیسم پوپولیستی عرضه می شود، طرز فکری نیست که بتواند جهان سرمایه داری را در مسیرهای آینده راهگشا باشد. به زیر کشیدن ورشکستگان تاریخ، از مسند رهبری جهان سرمایه داری، اتفاقی بود که دیرتر یا زودتر حتما و قطعا اتفاق می افتاد و افتاد.
هشدار
با این همه بسیار خوش بینانه است هرگاه تصور شود که شکست طرز فکر واپسگرایانه ترامپ، حامیان آن را از تلاش برای از کار انداختن چرخ تحول جهان منصرف خواهد کرد. از شکست در رقابت سیاسی، فرهنگی و اخلاقی تا دست کشیدن از مقاومت راهی احتمالا طولانی و پر خطر باقی است. واپسگرایان هنوز به منابع قدرت عظیم مالی، به یک شبکه اطلاعاتی-نظامی قوی، بسیار مهمی را کنترل می کنند. آنها هنوز از حمایت نزدیک به نیمی از جامعه امریکایی برخوردارند. در اعماق ایالات متحده تازه دستجات کابوی ترامپیست تازه مانوور مسلحانه راه انداخته اند. این که چهره های شاخص ائتلاف بازندگان، پمپئو، نتانیاهو، بن سلمان، مخفیانه و شبانه در نیوم عربستان جلسه می کنند که برای «مقاومت» نقشه راه تدوین کنند، این که در آستانه انتقال قدرت به دموکرات ها، به ترورهای شرورانه متوسل می شوند، نباید کسی را درباره حد قدرت این ورشکستگان به اشتباه بیاندازد. خطای استراتژیک است هرگاه از دست رفتن مشروعیت را پایان مقاومت تلقی کنیم. ایالات متحده با زحمت بسیار به مسیر اصلی خود بازگشته؛ اما مسیر، به دلیل تناسب قدرت مالی و حمایت اجتماعیِ بسیج شده پشتِ دو پاره تشکیل دهنده وضعیت سیاسی در آن کشور، میان حامیان ترامپ و مخالفان وی، هم چنان شکننده است[۸].
منابع و پانوشتها
[۱] در این سال ریگان، مثل ترامپ در ۲۰۱۶، با یک برنامه بسیار دست راستی و علیه حقوق زنان، به ویژه سقط جنین، به میدان آمد و این باعث جهش در نرخ مشارکت زنان در انتخابات شد.
[۳] درباره روند تغییر در تناسب قدرت میان زنان و مردان از جمله کتاب «پایان عصر مرد» The End of Men اثر هانا روسین Hanna Rosin حاوی اطلاعات و آمارهای مفید است.
[۴] در دوران انقلاب صنعتی هم ما با شدت یابی شکاف نسلی و تقابل فرهنگی نسل های مسن تر و جوان تر مواجه بوده ایم. اما ریتم بسط انقلاب صنعتی به مراتب بطی تر از انقلاب تکنولوژیک بود و نسل های مسن تر برای خو کردن به وضعیت تازه فرصت بیشتری داشتند. هر چند در جوامع در حال رشد، که این سیر تحول بسیار شتابان تر بود و تقریبا در هیچ جامعه ای نبوده که با عکس العمل تند اجتماعی و با طغیان علیه مدرنیته همراه نبوده باشد.
[۵] تا ۲۵ سال پیش ۶۰ درصد رای دهندگان امریکایی، در هر دو حزب، زیر ۵۰ سال داشتند. در انتخابات اخیر فقط ۴۰ درصدِ زیرِ ۵۰ ساله ها به ترامپ رای دادند. منبع: مرکز پژوهشی پیو.
[۶] با این همه ۵۵ درصد امریکایی ها روزانه دعا می کنند. این رقم در فرانسه ۱۱ درصد است.
[۷] برای مطالعه آماری این جمع بندی گزارش مندرج در وبسایت روزنامه نیویورک تایمز بسیار مفید است. شما می توانید تغییرات فاحشی که طی نیم قرن گذشته در زیر پوست جامعه امریکایی اتفاق افتاده و در صندوق های رای بازتاب یافته را دوره به دوره مرور کنید. نمودارهای این گزارش بر اساس «نظرسنجی های بعد از رای دادن» Exit Poll در دوره های مختلف انتخابات ریاست جمهوری از ۱۹۷۲ تا ۲۰۱۶ تهیه شده است.
[۸] اثر تحلیل فوق بر هر نقشه راه در قبال وضعیت سیاسی جاری در ایران به طور مبسوط تر در مقاله «مبارزه علیه تحریم ها: هم استراتژی هم تاکتیک» به قلم نگارنده واکاوی شده است.
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…