گزافه نیست اگر ادعا کنیم اسطوره همانند دُری پنهان است که از طریق آن انرژی لایزال کیهانی در فرهنگ بشری تجلی می یابد؛ دین فلسفه و هنر اشکال اجتماعی و اولیه، اکتشافات مهم علمی و فنی و رویاهای شبانه، همه حبابهایی هستند برآمده از حلقه جادویی اسطوره (جوزف کمبل/ قهرمان هزار چهره /ص: ۱۵)
مقدمه:
گزاره های دینی و مفاهیم دینی را اساسا نمی توان با زبان حقیقت-گو بیان کرد، زیرا مفاهیمی مینویی هستند که نمیتوانند در چنبره ی حواس پنجگانه در آیند و به ناچار تجربهگرایی باطنی آنها را در لابلای زبان و گفتار سمبولیک که زبان تمام انسان هاست، قرار می دهد. دین آشکار کننده ی بعد معنوی اشیاء و شخصیت های جاودانه است که بیان وجود حقیقت نامرئی خود، همچون امر متعالی و ارتباط آن با وحی، سرنوشت، بقا و جاودانگی، حیرانی و حیرتآفرینی را در بسته ای از سخنان حکایتوار بیان میکند، که قالب سخن را مهم نیست از کجا و از چه کسی بگیرد، بلکه حقیقت پشت پرده سخن را همچون مغزی و هستهای اندرون فاهمههای انسان به طور عموم فرو میبرد، که هر کس بر حسب توان خود از آن بهره میگیرد و در سایه آن میخواهد راهی به رهایی بگشاید.
قرآن کریم (و قرآن مجید) با چنین زبانی و با تعبیر، قصص، بیان، نباء بدین مضمون اشاره داشته است و از لابلای آیات و یا نشانهها بسوی این مفاهیم عالیه حرکت بشر را هدایت میکند و از حکایت گویی و تاریخنگاری و اخبار گذشتگان بسان کتابی تاریخی و یا رمانی زنجیروار در عرصه ادبیات پرهیز میکند و محتوا و مغزای درونی مفاهیم را که از آن تعبیر به «نباء» می کند به خورد فرد دغدغه مند نشانه گر و آیه طلب می دهد. بدین گونه اگر فرد دغدغهمند به مغز بگراید و پوسته را رها کند، دست اورا میگیرد و پا به پا می برد و شیوه راه رفتن و راه یافتن را به او می آموزد.
این شیوه، یعنی قصهگویی در لابلای پاره گفتارهای نشانه گر «آیات» برای یافتن مغز و محتوای امر مینوی، در جهان امروز به آن «اسطوره» گفته میشود که سرنخهایی بهسوی عمیقترین تواناییهای معنوی ما هستند و علمی از علوم روز را به خود اختصاص داده است و با زبان همگانی سمبولیک که خود بی کلمه است و بی لغت، در قالب کلمات و لغات زبان های مختلف انسانی درمی آید.
این مفاهیم عالیه سمبولیک هم توان تجدیدپذیری را در عرصه زندگی انسان دارند و هم توانایی آفریدن نوین برحسب الگوهایی برخواسته از نیازها در دل زمان را دارا هستند، بسان آنچه که زیگموند فروید از عقدهی ادیپ و الکترا در عرصهی روانشناسی به جامعه بشری ارائه دادند و همچنان بسان «آرکی تایپها»ی یونگی و همچنین بسان آنچه در جنگ ستارگان به کارگردانی جورج لوکارس خلق شده است.
در بستر چنین نگاهی، تجدید حیات دینی در پرتو تحلیل و نقد سرچشمه ها و آبشخورهای آن قرار دارد و در اینجا بایسته است که ما مسلمانان معاصر قرآن کریم و سایر متون دینی را در پرتو مقوله مهم «زبان» و،«تاریخمندی» و «اسطوره شناسی» به تحلیل و نقد بکشیم، تا بتوانیم به آفرینش نوین همزاد و همراه با تجربههای معاصر در عرصه زندگی دینی و زیست مومنانه برای خود ،افق دیدی توام با تجربه ی زیسته ترسیم کنیم و الگوی نوینی از تجدید حیات دینی به دست دهیم.
از این رو در ادامه به اسطورهشناسی به طور عام و اسطوره شناسی قرآن بطور خاص و بیان نمونه هایی از آن می پردازیم
***
۱. اسطورها داستانهای قدیمی و افسانههای ملل گذشته نیستند که از زاییده رویا و تخیل افسانهسرایان برای سرگرمی و هنرنمایی باشند، بلکه پاسخی هستند به سوالهای عمیق و ژرف بشرند که در هر زمانی به نحوی برای انسان طرح میشوند که از آفرینش هستی و خدا و خدایان گرفته تا آفرینش انسان و حضور قهرمانان انسانی در حوزههای مختلف. هدف از این حضور و به کجا رفتن آن را در هستی نه با زبان عقل و فلسفه بلکه با زبان همگانی یعنی زبان سمبولیک و یا به تعبیر اریک فروم زبان از یاد رفته ، که بشر را بدان از نان وآب بیشتر نیاز است ، درگیر میکند. زبان سمبولیک یعنی زبان اسطورها که تمام اقشار جامعه را دربر میگیرد واین زبان زبان معنوی اندیشی و فرهنگاندیشی نیز هست که هم پیامبران و هم عارفان و هم تمام ارباب فرهنگ بشری را در تمام المانهای آن از آن گریزی نبوده و نیست و نخواهد بود.
در هر دوره از فرهنگ بشری از کلتورهای ابتدایی گرفته تا امروز، برای بیان مفاهیم سمبول سازی را راز وجان فرهنگها قرار داده و آنرا در آخرین داده های آنترو پولجیستها فصل ممیز انسان و حیوان قرار داده، گریزی نیست و بشر در هر برهه از زمان نیاز به اسطورهسازی دارد و دوران اسطورها که ریشه در خیال انسانها دارد، هیچگاه بهسر نمی آید و هزاران فیلم و نوشته های خیالی در جهان نوین که دغدغ ی پاسخگویی و یا روبرو شدن انسان را در میان بی نهایت انتخاب آزاد انسان در دنیای جبرهای آمیخته و ریشهدار در جهل است در سر میپروراند. میتوان به فیلم جنگ ستارگان و دغدغه ی آن در دنیای نوین در این زمینه اشاره کرد، که علاوه بر اندیشیدن راهی به رهایی در نیزار بی انتهای حرکت که فاز نهایی برای آن متصور نیست، به خردورزی دست یافت که به راز یافتن زمینه ی هستی و ساختار بنیادین نظم کیهان بپردازد.
۲.مطلب بسیار مهم و حائز اهمیت در اسطورها که بدان بایستی عنایت ویژه بشود ، این است که شکلگیری خود اسطوره و قهرمان ما در اسطوره، گاه ممکن است، ناپیدا و پنهان باشد و واقعیتی تاریخی نداشته باشد و گاه ممکن است واقعیتی تاریخی را از سر گذرانده باشد و اما برحسب زمان-مکان و فرهنگها و متغییرات چیزی به پروبال آن افزون شده باشد و یا پر وبال آن چیده شده باشد و یا اساسابه چهره ی دیگر وشکل دیگری تبدیل شده باشد.
از اینرو نبایستی به دنبال صحت و سقم تاریخی و روایی در شکلگیری اسطورها باشیم و به تعبیر دیگر گزینههای اسطورهای هرچند روایتنما و خبرنما هستند اما از جنس روایت و خبر نیستند و صحت وسقم هم بدانها تعلق نمیگیرد.از جنس انشا هم نیستند هر چند در باطن به گزینهای دستوری اامری تبدیل شوند بلکه میتوانیم آنها را گزینه های تحلیلی بخوانیم که ما را به فضایی اندیشه ورزانه و خرد گرایانه و تجربهاندوزانه میکشانند. بهعبارتی دیگر نباید به دنبال درستی و نادرستی و یا امر ونهی ظاهری در آنها باشیم بلکه باید به جستجوی معنایی تحلیلی که از دل آن متغییراتی و چشماندازی در کرانهی انسان وجهان پیرامون بوجود می آید برآمد.
۳. بایتس دقت کرد که آیا قهرمان اسطورهای ما چهرهای تاریخی داشته است یا نه ؟ اگر چهرهای تاریخی نداشته، پس توجه خودمان را بر محتوا و مغزای تحلیلی اسطوره در آن فرایند فرهنگی(زبان،هنر ، دین…) که در آن تولد یافته است ، قرار دهیم و به تحلیل بنمایه ها و رویکردها وکاربستهای آن بپردازیم، بدون توجه به بودن و یا نبودن قهرمان، مانند آنچه که در بحث اسطورهی ادیپ و الکترا در اسطورههای یونان باستان آمده است که مرکز الهامی برای بیان نگاه روانشناختی فروید قرار میگیرد و کاری به بودن و نبودن چهرها ندارد، بلکه به پیام اندرونی آن در روان میپردازد. جریان موسی و عبد صالح در اواخر سوره ی کهف و موسی وشبان مولانا نیز بدینگونه است که مهم نیست موسی کی باشد و عبد صالح و یا شبان کیست و در کجا و کی چنین حواثی رخ داده است، مهم آن است که این بستر فضاییست برای بیان حقیقت و یا حقایق اندرونی آن جریان بیان شده
و اگرچهرهای تاریخی برای قهرمان اسطوره ای وجود دارد و اسطوره بر بستر چنین شخصیتی نشسته و در وجود او شکل گرفته، بایستهاست که شخصیت او و قهرمانیافتگی او را در حوزهی بروز و ظهور مورد نظر به بحث کشیده شود و اسطوره ی موجود را از شخصیت تاریخی او تفکیک نکنیم.
مثلا اگر شخصیت تاریخی ما شخصیتی دینمدار همچون پیامبری و یا فردی عارف باشدو قهرمان اسطورهی ما شده است، ضمن اینکه کاری به صحت وسقم پردهی داستان نداریم، شخصیت او و شکلگیری اسطوره، در دستگاه باطنی و وحیانی او را از هم تفکیک نمیکنیم، زیرا تفکیک آن، محتوا و مغز و گوهر اسطوره را از داستان مورد نظر میگیرد.
چرا ؟ چون در ذهن مخاطب، چهرهای تاریخی وجود دارد و تبدیل او به چهرهای خیالی ما را دچار شکاف و فاصلهای کذایی از محتوا میکند و در عین حال فرایند صورتپذیری آن واقعه در بستری مثلا وحیانی و یا الهامی چنان در هم تنیدگی دارد که تفکیک آنرا محال گردانیده است، بسان تفکیک روح از جسد است که شخصیت انسانی را شکل میدهد که روح بی جسد و جسد بی روح را نمینوان به او اطلاق کرد.
۴. حال با توجه به مطالب فوق به دو نمونه از نمونههای مورد نظر از اسطورههای دینی مورد بحث می پردازیم که در دستگاه باطنی وحیانی پیامبر شکل گرفته اند وبه تحلیلی کوتاه از آنها پرداخته، بدون اینکه قهرمان و کاراکتر اسطوره را بهشکل حقیقی از جریان و پردهی داستان از هم تفکیک کنیم و بدینگونه از میرایی آن در ذهن و روان خواننده یا بیننده، جلو گیری میکنیم.
مسئلهی معراج نبوی را در نظر بگیرید و رفتن و بازگشتن و دستاورد او را در یک آن واحد بدون آنکه از جای خود به اندازه ی یک وجب هم تکان خورده باشد. گویی که جهان دیگری به دیدار او آمده و یا جهانی از آگاهی به درون او خزیده و در کسری از ثانیه بسان فرکانس رنگ قرمز در دیدگان و نیروی پذیرش و پردازش او جای گرفته و انگاه قهرمان اسطوره از عروجی میگوید آنچنانی، که دید خدای را که بهقول نظامی گنجوی با چشم سر دید، نه با چشم سر و اسرار:
مطلق از آنجا که پسندیدنیست
دید خدا را و خدا دیدنیست
دیدن او بی عرض و جوهر است
کز عرض و جوهر از آن سوتر است
دیدنش از دیده نباید نهفت
کوری آنکس که بدیدن نگفت
دیدن معبود پسندیدنیست
دیدنی و دیدنی و دیدنیست
دیدن آن پرده مکانی نبود
رفتن آن راه زمانی نبود
هر که در آن پرده نظرگاه یافت
از جهت بیجهتی راه یافت
تا بدآنجا که میگوید :
هست ولیکن نه مقرر به جای
هر که چنین نیست نباشد خدای
دید محمد نه به چشم دگر
بلکه بدین چشم سر آن چشم سر
یعنی محمد با دو چشم و دو حدقهای که در سر داشت ، چشم سر و اسرار الهی را دید
اینجا کاراکتر ما محمد است و اسطوره، اسطورهی عروج و اوج گرفتن و پرده از اسرار و نهانها برداشتن، که به ما می فهماند بشر را یارای چنین فتح الفتوحی هست و محمد به نمایندگی بشر چنین کرد و هرکس میتواند عروج ومعراجهای خاص و عام خود را به کرسی نشاند. محمد بدین کار از رفتن و سفر و بازگشت و دستاورد و تولدی دوباره و…. برای بشر میگوید.
۵. نمونه ی دیگر قابل بحث در اینجا که در دستگاه وحیانی محمد پردهی جدیدی در ساختاری ادبی بهخود میگیرد و نمیتواند در شکلگیری آن از سیر وسلوک و رفتن و بازگشتن و نوآوری دیگری بهدور باشد، به تصویر کشاندن بکر-زایی مریم و تولد عیسی، بسان دو قهرمان تاریخی در ایجاد و زایش نوینی در عرصهی زندگی بشر است. نمیتوان هیچکدام از این کاراکترهای اسطورای را از دیدگان پنهان کرد و آنان را «خیالی» پنداشت بلکه از جریانی تاریخی اسطورهای میسازد دینی، معطوف به اسطورهی بکر-زایی.
در طول تاریخِ شکلگیری این اسطوره، اشکال گوناگونی از آن در اسطورهای ملل بخصوص اسطوره های یونان باستان و ثئو گونی و پیدایش خدایان نقش بسزایی داشته است و از خدایان گوناگون که بکر-زایی کردهاند و خود به تنها موجود نامیرایی بهدنیا آورد اند نام برده شده است، که آنها هم به وجهی به جاودانگی ونامیرایی رسیده اند که جریان نامیرایی عیسا و بازگشت او و رویینتنی او شاید خود نگاهی بدین مضمون داشته باشد هر چند که او را بدار آویختند وبر صلیب نشاندند و او جان به جان آفرین داد و سپس مسیحیان گفتند او به آسمانها رفت و از قبر که نماد مردن و ازبین رفتن است ابا کردند و گفتند از قبر برخاست و به جهان جاودانگی و نامیرایی پر کشید و مسلمانان گفتند نه او را کشتند و نه او را به صلیب کشاندند که کشتن و بر صلیب نشاندن نشانه ی مرگ است و پایان، بلکه او خدایش وی را بهسوی خود رفعت بخشید و بسوی خود کشانید. یعنی او نامیرا و جاودانه شد و خدایی و ربانی گشت. باری هیچ فرقی در زبان سمبلیک بین خدا گشتن و نامیرا شدن و جاودانگی و ربانی شدن و یکی گشتن وجود ندارد. اما اربابان ادیان از آنجا زبان سمبلیک و همگانی را از یاد بردند و به زبان حقیقتگویی یا محلی روی آوردند به جنگ ازم وعنب وانگور مشغول گشتند و همدیگر را قتل عام کردند.
اینکه بکر-زایی را غیر طبیعی میدانیم نه از آن جهت است که طبیعت بکر-زایی ندارد بلکه از آنجهت است که تا کنون در جوامع بشری دیده نشده است و این استقرا مانع از تحقق آن عقلا و عرفا نیست و هیچ مخالفتی با علوم تجربی ندارد از آن جهت که علوم تجربی به همان اندازه که اثباتپذیری را ملاک میداند بههمان اندازه هم آمادهی ابطالپذیریست که به محض دریافت یک مورد به استقرای خود پایان میدهد.
اکنون جا دارد اسطوره ی بکر-زایی مریم را اندکی تبیین کنیم تا حقیقت امر خود را بنمایاند.
ما در اینجا ضمن اینکه با مریمی تاریخی و عیسایی تاریخی روبرو هستیم ، بکر-زایی او را خارج از دایرهی علی و معلولی نمیدانیم، اما این را اسطوره ای در تداوم سایر اسطورهای بکر-زایی میبینیم که در راستای یکی کردن خدایان و یکی کردن ادیان و رفتن بسوی عدم برتری مرد بر زن و نفی تبعیضهای جنسیتی و یک دست کردن انسانها میفهیم. یعنی گامی بهسوی وحدت در وجود به نحوی که با همه خلق خدا به صلح بر آید
زائیدن یقینا عملیست قهرمانانه ، زیرا فدا کردن و یا وقف کردن و جریان دادن زندگی و محبت خود در پای دیگریست.
سران و اربابان کنیسه و معابد در روزگار مریم ، هیچ زنی را شایستهی حضور در معبد نمیدانستند و بخصوص در معبد بزرگ راه نمیدادند. وقتی مادر مریم نذر میکند که اولادی داشته باشد آنرا در خدمت معبد در آورد ، انتظار پسری دارد بر حسب نگاه رایج در کنیسه، که به دنیا بیاید و نذر خود را به خدا ادا کند، اما وقتی مولود به دنیا می آید، دختریست زیبا، مادر دست به دعا که خدا یا آن نشد که باید میشد اما خدا بدین صورت میخواهد پوزهی این نگاه مرد سالارانه را بهخاک ذلت بمالد که برای این کار پسر مانند دختر نیست و این کار فقط از دختری بر می آید که قهرمان اسطورهای بکر-زایی شود و مردی خداگونه و احیا گر را بدنیا بیاورد که نامیرا و ربانی گردد.
بدینگونه وقتی مریم به معبد می رود وبا فراز و نشیبهای مردسالارانه مواجه می گردد از مداری به مدار دیگر میجهد تا به مکان شرقی و طلوع نوین، پناه میبرد و بدینگونه در حالت عرفانی و خداگونه اش از سفری برمیگردد و کودکی با خود می آورد اما مریم هنوز به خانهی بخت نرفته و نامزدی بهنام یوسف دارد. آن مردم چنین میپنداشتند عمل حاملگی فقط از راه دخول صورت میپذیرد و حتما نیاز به مردی دارد که بدین عمل اقدام نماید و حال آنکه حاملگی ممکن است از راه های دیگری غیر از دخول امکان پذیرد و این امر برای مریم تاریخی بهوجهی صورت گرفت که بیان آن برای آن جامعه مبهم بوده، اما در کمال پاکی و عذرایی و نه از راه دخول و شاید از راه آمیزشی بسیار عاشقانه بین او و همسرش یوسف که هیچ کس چنین نمی پنداشت، حاملگی بدون دخول صورت گیرد، ازاین رو در تب وتاب این وضعیت حالت روحی و عارفانه و شاید نبیگونه ی مریم جهت تسلی گرفتن برای پذیرش حمل و حاملگیش در حالت تمثل با بشری خوش ندام و کامل روبرو میشود که او را بشارت میدهد واز آنطرف هم دغدغه های یوسف را در خوابی به آرامش تبدیل میکند که این حمل از روح القدس است و او پسری بزاید، که نام او را عیسی (نجات بخش )می نهید.
هر مادری که فرزندی بدنیا می آورد، سخن بزرگی برای گفتن به جامعه دارد که همین عمل زائیدن او رامورد احترام و حمایت جامعه قرار میدهد و نام بلند مادری را برای اودر میان مردم ثبت میکند. اما در جامعه ی مرد سالار روزگار مریم اکنون اصل مرداست و زن جز تخمدانی بیش که نطفه را حمل میکند، ارزشی برای او قائل نبودند. این تبعیض و روح خشک مقدسمآبانه بنام دین و پیروی از احکامی برخاسته از فقیهان زمانه (که عیسی به وقت ظهور از آن به آداب ورسوم جامعه تعبیر میکرد و آنرا جزء دین نمیدانست) فضایی را بوجود آورده بود که زن حتی نمی بایست در معبد حضور پیدا کند.بکر زایی مریم در چنین فضایی، با چنین درآمیختگی عارفانه و نبی گونه ایی قهرمانی را بوجود آورد که از ابتدا تا انتها با بسیاری از هنجارهای آنان درافتاد و این بار با دست پر با کودکی بر میگردد که نسبتش به مادر است نه پدر تا به همگان بفهماند اصالت و برتریی از آن مرد نیست و همگان خدای واحدی دارند و بایسته است در وحدت آن که جریان هستیست همگان به صلح در آیند وبرمطالع خوشبختها بر آیند.
جهت پرهیز از تطویل به تمام جوانب این بکرزایی نمیپردازیم و درنهایت میگوییم بکر زائیها ما را به منزل وحدت و عشق و آفتاب راهنمایاند و قهرمان این اسطوره مریم است که دستاورد آن عیساست و دستاورد عیسی از رنگ مهربانانه و عاشقانه و نرم خویانهی زن است که التفاتی به احکام و خطکشیهای خشک و بسته ندارد و برای تمام موارد از عشق پایدار و مهربانی ابدی و رسیدن به سرچشمهی خورشید میگوید.
سخن آخر، در تداوم اسطورهها همانگونه گفته شد هر زمان اسطورهی خود را میطلبد ، آیا اسطوره ی بکر-زایی مریم امروز نمیتواند، معنا بخشی و اسطوره ی نوینی را در چرخهی فیمینیسم جهانی ایجاد کند؟
جمعبندی و نتیجهگیری:
– اسطوره ها از دیرباز پاسخ به هستی و چیستی پرسشگری انسان در حوزههای مختلف هستی شناسی و معرفت شناسی و اجتماعی بشر بوده اند و پیوسته بشر در ساختن اسطوره ها و بازآفرینی آنها برای بیان حقایق مینوی خود از آنها بهره گرفته و بهره می گیرد.
-ادیان مختلف بشری از ادیان ابتدایی گرفته تا ادیان توحیدی و پایان نبوت برای بیان مطالب مینوی و معنوی خود و هویت بخشیدن به انسان در قبال خود و جهان پیرامون از این بستر با ژرفترین شکل آن بهره گرفته است.
-استفاده از تحلیل بر مبنای اسطورهشناسی، ما را در تفسیر و تبیین مبانی دینی در کتب مقدس همچون تورات، انجیل و قرآن کریم یاری می دهند. بدین گونه ما را از بیان حقیقی به بیان مجازی و استعاری میکشاند و جنگ عنب و انگور و اوزوم ادیان را پایان میبخشند و به عنوان نقطه عطفی در آشتی بین ادیان نقش آفرینی می کند.
-از طریق زبان سمبولیک اسطوره ها و بیان استعاری و مجازی آنها و پی بردن به ماورا و مغزا و محتوای عبارات و متون از تناقض گویی ها و تعابیر پارادوکسیکال نمای قرآنی و متون روایی رها می شویم و در پس پرده ی صورت به جان کلام که آنجا وحدت است و بی صورتی نائل میشویم و دین را سراپا رحمت و رأفت و شفقت می یابیم و از این رو هم از بعد هستی شناسی و هم از بعد معرفت شناسی و هم از بعد روانشناختی پروازی همسو به سوی دیار ابدیت سر میدهیم و در آن بازگشت بدان بی نهایتی است با آگاهی که از او بدون آگاهی آمدیم که آگاهی همان حضور است و حضور همان اآگاهی.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…