ابوحنیفه؛ پیشروِ عقل‌گرایی در مقابل عرب‌گرایی

یاشار نوری اؤزتورک | ترجمه : سید جواد رفیعی

مقدمۀ مترجم : دکتر یاشار نوری اؤزتورک (Yaşar Nuri Öztürk) روشنفکر دینی ترک اول تیر ۱۳۹۵ در ۶۵ سالگی دارفانی را وداع گفت و به ابدیت پیوست. از دست دادن این روشنفکر برای ترکیه و جهان اسلام ، مخصوصاً در این روزگار که بادهای ناخوش تعصب ورزی و بیداد بنیادگرایی دینی ، راه تنفس را سخت بر مسلمانان بسته است ، ضایعۀ گرانی خواهد بود.
دکتر اؤزتورک از روشنفکران نامدار و تاثیرگذار ترکیه بود که با ارائه نظرات خود موافقان و مخالفان بسیاری یافت. وی نواندیشی بود که بهرۀ وافی و کافی از علم و تحقیق برده بود و آثار و کتب زیادی از خود بر جای گذشت . تحصیلات آکادمیک خود را در رشته الهیات و حقوق پی گرفته بود و دکترای فلسفه اسلام داشت. مدتی در دانشگاههای غرب به تدریس اندیشه اسلامی پرداخته بود. از طرف مجله تایم جز ده روشنفکر و اصلاحگر مهم و تاثیر گذار قرن بیستم انتخاب گردیده بود. دغدغۀ آگاه کردن نسل جوان و نشان دادن راهی به رهایی وی را رها نمی کرد. درد دین داشت و درس دین می داد و آگاه نمودن مسلمانان و بازگشت به اسلامِ قرآن را وظیفۀ خود می دانست. کتابی دانشنامه سان با عنوان « اسلام در قرآن » داشت و اسلام امروزیی مسلمانان را تحریف شده و در بسیاری زمینه ها اسلامی اموی می دانست. ادعا می شد که اولین قرآن بدون تفسیر را به ترکی ترجمه کرده است . این قرآن بیش از سیصد بار در ترکیه چاپ و در تیراژ میلیونی به فروش رفته است. در مجامع عمومی هراسی از آشکار نمودن باورهای خود نداشت و در چندین برنامه تلویزیونی برنامه تفسیر قرآن و پاسخ به سوالات دینی داشت. لباس هایی خوش رنگ و شیک می پوشید و در رسانه ها راحت و بی آلایش و بی پروا سخن می گفت . ترسی از طعن طاعنان و بانگ و غوغای دیگران نداشت . روزنوشت هایش در ماههای آخر حیاتش در روزنامه آیدینلیک ( روشنفکری)منتشر میگردید. درسال ۲۰۰۲ یک دوره به عنوان نماینده مردم استانبول وارد پارلمان شد .سپس مدتی به تاسیس حزب پرداخت اما به زودی دریافت که مرد سیاستِ اجرایی نیست. مدتی نگذشت که دوباره به دانشگاه و تدریس برگشت و فعالیت سیاسی را رها نمود. قریب هشتاد اثر از خود برجای نهاد که کتابهای «آیا با قرآن آشنا هستید ( آیا آن را خوانده اید؟) » ، «ابوذر» و «شرک» از آخرین آنها بود. درباره عبادت به زبان مادری هم کتابی تالیف کرده بود . اؤز تورک معتقد بود که قرآن سالیان سال توسط دینداران اموی به کتابی تبدیل شد که صرفاً برای مردگان و در مزارها خوانده میشد و با همین قرآن و به اسم خدا بسیار فریبکاری شده است. عنوان یکی از آثار وی «فریبکاری با اسم خدا » بود. از بین سوره های قرآنی ایشان به سورۀ کوتاه « ماعون » بسیار پرداخته و کتابی هم با همین عنوان داشتند. اساس دعوا و جدل ایشان ، نه با بی دینان و آتئیست ها ، بلکه با دین فروشان (dinciler) بود . دین فروشان کسانی هستند که دین را در راستای منافع و بهره مندی های دنیوی خود میخواهند. همانهایی که در نماز هم ریا میکنند. دین فروشان (dinciler) در مقابل دینداران (dindarlar) قرار می گیرند. دین فروشان با خدا و قرآن و پیغمبر و به نام دین به فریب مردم برمیخیزند.
اؤزتورک معتقد بود که «درستی و صداقت اساس دین و اخلاق است. باید یا آنگونه که هستی ، دیده شوی یا آنگونه که دیده میشوی ، باشی. عقل و قرآن و پیغمبر به ما می گوید که بدون نماز ، مسلمانی امکان پذیر است اما بدون اخلاق هرگز ! البته اسلام اموی عکس این را ادعا می کند. اگر به مسئله از زاویه قرآن بنگریم می بینیم که وجود نقطه ضعف، آدمی را خطاکار نشان می دهد اما بی اخلاق نمی کند.خطا و سهو را می توان جبران نمود . گناهان را خدای ارحم الراحمین عفو می کند . خطاکاری یک لغزش است اما بی اخلاقی محصول نیت بد است . یک سقوط و انحطاط اساسی است.»
دکتر اؤزتورک سخت شیفتۀ دو شخیصت بود که بسیار دربارۀ آن دو تحقیق و سخنرانی کرده و در هر نوشته و سخنرانی یادی از آنها می کرد. اولی نعمان بن ثابت ابوحنیفه (امام اعظم) است . وی معتقد بود ابوحنیفه اول شخصی است که بعد از دوران صحابه و وقایع صدر اسلام، عقلگرایی را در مقابل عربگرایی مطرح کرده است . بنابراین در باور وی ابوحنیفه را میتوان اولین روشنفکر دینی دنیای اسلام دانست . اؤزتورک کتابی هم در همین باره دارد. دومین شخصیت مورد علاقه ایشان مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) بود. وی معتقد است ترکیه و جهان اسلام آنگونه که باید قدر آتاتورک را ندانسته است و این بیچاره گی و فلاکت امروزی حاصل همان بی توجهی به وی است. آتاتورکی که میخواست سنت و تجدد را با هم آشتی دهد و راه گذر از سنت به مدرنیته را باز نموده و حق هر یک را به درستی ادعا نماید.
اؤزتورک تسلط کم نظیری به قرآن داشت. سعی بسیار می نمود که در پاسخ به سوالات دینی و فکری ، دقت کافی داشته باشد و بدون تحقیق و آگاهی هر سخنی را بر زبان نیاورد و حقیقت را فدای مصلحت نکند. هر چند صراحت گویی وی که بعضاً با تندی هایی هم همراه بود گاهی اوقات صورت خوشی نمی یافت. تاکیدات بیش از حدی هم بر روی دو شخصیت محبوبش می نمود که چندان جلوۀخوشی نداشت. تاکید بیش از حد و مستقیم دکتر اؤزتورک به قرآن هم چندان جذاب نبود. منادی بازگشت به قرآن بود . به قول روشنفکری ، این بازگشت اگر در معنای بازگشت به اسلام ناب محمدی باشد نه مقدور است و نه مقبول. چرا که اسلام اولیۀ چون جنینی بوده که در طی این قرون رشد و نمو یافته تا امروزه در این شکل و شمایل به دست مسلمانان رسیده است و بازگشت به آن جنین نه ممکن است و نه مطلوب.
پروژۀ فکری اؤزترک چندان از نظریات بدیع تئوریک بهره مند نبود و مباحث تئوریک وی و شیوۀ ارائه آن – آنگونه که مثلاً در عبدالکریم سروش می بینیم – چندان پربار نبود ولی اگر به آثار و نوشته های وی به صورت یک کل نگاه کنیم البته راهی به رهایی نشان می داد و در تعدیل افکار دینداران غالی و نشان دادن شیوۀ مسلمانی مطلوب ، موثر بود. به نظر از آثار دکتر شریعتی تاثیر پذیرفته بود ولی نشان دادن عمق این تاثیر، مجال و تحقیق مستقلی را طلب می کند.
تا به امروز به جز کتاب « شهید راه حقیقت و عشق، حسین بن منصور حلاج و آثار او» که دکتر توفیق سبحانی سالها پیش آن را ترجمه نموده ، متاسفانه هیچ اثر دیگری از دکتر اؤزتورک به فارسی ترجمه نشده و علی رغم اینکه ترک ها به قدر کافی با روشنفکران ایرانی آشنایی دارند و آثارشان را به زبان خود ترجمه کرده اند ، مع الاسف در این سوی، ایرانیان از تحولات روشنفکری ترکیه بی خبر بوده و چندان التفاتی به آن نشان نداده اند.
دکتر دوغو پرینچک نویسنده ترک در یادنامه ای که به مناسبت اولین سالگرد درگذشت مرحوم اؤزتورک در ترکیه منتشر شده ؛ آورده است : «میراث یاشار نوری اؤزتورک برای انسانیت ، دنیایی عاری از فریب و فریبکاری است. تا زمانی که در روی زمین منفعت طلبان هستند ، ظلم هم خواهد بود. کار آنان فریب دادن است. دست از فریب دادن بر نمی دارند. از ظلم هم دست بردار نیستند. اما کسانی هم هستند که جلوی فریب و ظلم آنان را می گیرند. به همین علت در مجادله برای دنیایی عاری از فریب دادن و فریب خوردن ، راه حل در انسانهایی است که در مقابل فریبکاران اعتراض می کنند و در مقابل ظلم عصیان . یاشار نوری این جسارت را در ما به ارث نهاده است». وی در ادامه می آورد: «دکتر یاشار نوری اؤزتورک برای مقابله با فریبکاری به اسم خدا از جسارت ، علم ، وجدان ، شرف و صداقت خود در نزد مردم استفاده کرد . جسارت داشت؛ چرا که تنها با جسارت می شد این وظیفه سنگین را بجا آورد. شرافتمند بود ، به مجادله ای وارد شده بود که داشتن وثیقترین شرف را طلب می کرد. اگر در کاری که در پیش داشت، اندک تردیدی می نمود ، معنای این کار بی اعتنایی به شرف و ناموس بود. با وجدان بود ؛ مسئولیت پذیر و پاسخگو ، بی آنکه در کاخ ها بنشیند ، در وجدان یک ملت شریف خانه داشت. عاشق مردم بود و طاقت فریب خوردن آنان را نداشت. دکتر اؤزتورک در بین مردمی آگاه و سرافراز می توانست زندگی کند. همانگونه که درقید و بند مردم بود ، به همان اندازه هم به آنان اعتماد داشت. مردم فریب نخواهند خورد. اینک این مردم نیازمند یاشار نوری ها هستند. از طریق نوشته هایش در روزنامه آیدینلیک (روشنفکری) مکتبی آفرید. طلبکار مردم نبود. همیشه با این تصور که بدهکار مردم هستیم ، زندگی کرد. آگاه و عالم بود. او بود که می توانست با تکیه بر حقیقت و عشق واقعی ، علم کاذب و بدلی یک تشکیلات هزار ساله را که با آن به فریبکاری به اسم خدا می پرداخت ، از بین ببرد. به همین دلیل بود که استادمان یاشار نوری این سخن پیامبر را که «دانش در چین هم باشد ، به جستجویش برخیزید » ، جامۀ عمل پوشاند . وی تنها محدود به علم الهیات نماند. خوب می دانست که علم الهیات تنها با سیر و تفحص در الهیات حاصل نمی شود. دانش در هفت اقیلیم و ژرفای پنج اقیانوس است.
تنها در سایۀ علم و ایمان است که می توان به درکی درباره سوره ماعون که به نفرین فریبکارانی که به اسم خدا فریبکاری می کنند ، نائل آمد. با علم به مقابله با سفسطه پرداخت. چیزی که از عهده هر کسی بر نمی آمد. اینگونه می گفت که دین اسلام تنها دو ساعت بعد از مرگ پیامبر به تحریف کشانده شد. برای جلوگیری از این تحریف باید تاریخ خواند . باید منابع و مصادر حقیقی اسلام را شناخت. باید از نزاع تاریخی بین حقیقت و خرافه آگاه شد و مهمتر از همه باید نسبت به حقیقت صداقت و وجدان داشت.»
نوشتۀ زیر خلاصه ای از کتاب « ابوحنیفه ، پیشروِ عقلگرایی در مقابل عربگرایی» وی است که مستقیم از ترکی استانبولی به فارسی برگردان شده است. این کتاب همچون دیگر آثار دکتر اؤزتورک با استقبال گستردۀ خوانندگان مشتاق مواجه شده و بیش از بیست دفعه و در تیراژ بالایی در ترکیه منتشر شده است. روا و شایسته نیست که از آثار کثیر ایشان ، اثری در زبان فارسی یافت نشود. هر چند به نظر می رسد انتشار متن کامل هر یک از آثار ایشان در شرایط امروز با ممیزی هایی در ایران مواجه شود ولی امیدوارم آنانی که دستی بر قلم دارند و از تخصص کافی برخوردار هستند ، به برگردان آثار ایشان بپردازند.

مقدمه :

آن واقعیت مهمی که در خصوص ابوحنیفه باید بر زبان آورد این است که وی با اینکه از مؤسسین یکی از مذاهب چهارگانۀ اهل سنت بوده و در ترکیۀ امروزی هم مصونیت و مقبولیت عام دارد ، ولی در زمان خود به «خروج از دین » ، « تخریب دین» ، و « ارائۀ اقوالی در مقابل سنت و احادیث نبوی» محکوم بوده و به مذاهب منحرفی چون «مُرجئه » و « جهمیّه» منسوب گردیده و اتهام کفر و حتی یهودی ، مشرک و دجّال بر ایشان زده شده است.

ابوحنیفه سقراط جهان اسلام است. سقراط با جام زهری که بت پرستان آتن بر وی خوراندن ، با زندگی وداع نمود و ابوحنیفه نیز با سمّی که زورگویان سلطنت اموی – عباسی بر وی نوشاندن به قتل رسید. از این زاویه سرنوشت هر دوی این نامداران یکسان بوده است. فرق در اینجاست که امروزه غرب آنگونه که شایستۀ نام سقراط است بر وی می پردازد اما شرق مسلمان آنگونه که بایسته و شایسته است بر ابوحنیفه نمی پردازد و هر روزه به بهانه بزرگداشت یاد وی ، ضربه ای بر ایشان فرود می آورد.

باور دارم که در این نوشته بغض کنان خواهید خواند که چگونه حکومت های دین فروش گذشته و امروزین بعد از به شهادت رساندن ابوحنیفه و تسلط بر مسلمین ؛ سعی در پوشاندن و مخفی نگاه داشتن اساس اندیشه های ایشان داشته اند و بر این امر آگاه گردیده و اذعان خواهید داشت که دین اسلام بعد از حضرت پیامبر(ص) به سرعت به تحریف کشانده شد و این ابوحنیفه و کوشش وی بود که سعی نمود به پاکسازی و زدودن غبار تحریف از چهرۀ اسلام بپردازد.

ذهنیت هایی که در دوران اول اسلام، یعنی دورانی که در زمان پیامبر به مقابله با تأسیس و نشأت اسلام برخاسته بودند ، با دوران دوم یعنی دورانی که در زمان ابوحنیفه به مقابله با بهسازی و تنزیه اسلام قد برافراشتند ، یکسان بود. جهان اسلام دوران سوم بهسازی و تنزیه را در زمان مصطفی کمال آتاتورک شاهد گردید. در دوران سوم ، این شخص به دلیل داشتن تشکیلات منسجم ، صرفاً نظریه پردازی نکرده ، به انطباق و اجراء نیز روی آورد . هیچ کس نه تنها نتوانست تقاص انقلاب و اقدامات وی را با گرفتن جان او بگیرد ، بلکه عکس آن ، آتاتورک رهبری بود که توانست انتقام ابوحنیفه و همفکرانش را هم بستاند.

اگر بر این دوران از دیدگاه جهان اسلام بنگریم مجبور به بیان این واقعیت هستیم که امت اسلام به رهبران این سه دوران ناسپاسی فراوان نموده است. ناسپاسی به پیامبر از طریق قتل اهل بیت وی ، به ابوحنیفه از طریق اعلان خروج وی از دین و به آتاتورک از طریق بی اعتنایی به میراث وی و ضد دین خواندنش رخ داده است.

ارزش هایی که ابوحنیفه را متمایز میکند :

۱- وی توانست آنگونه که قرآن به کارگیری عقل را خواستار است ، حاکمیت عقل را که از اهداف اساسی دین است به پیش بکشد.
2- وی نشان داد که عصیان و مبارزه با ظلم از خواسته ها و مطلوبات دین است و رهبری و روشنفکری عملگرایی این امر را بر عهده گرفت.
3- وی به مقابله با زورگویی و عربگرایی خلافتهای اموی و عباسی برخاست و برای رودرویی با این حکومت ها بر کشیدن شمشیر و قیام به سیف فتوا داده و به حمایت مادی از مبارزین پرداخت.
4- از اینکه اسلام بدل به ایدئولوژی عربی گردد، نارضایتی نشان داد.
5- چنین فتوا داد که هر مسلمانی می تواند در زبان مادری خود به عبادت بپردازد و نماز را به زبان خود و از طریق ترجمه آیات قرآن بخواند.
6- به رد احادیث ساختگی پرداخت و به مقابله با احادیث منسوب به پیامبر که در تضاد با عقل و قرآن بودند، برخاست . هزار و اندی سال پیش از این با ارائه این دو فکر، چراغ بشارت را برافروخت: الف- عبادت را جدای و مستقل از ایمان دانست و به مقابله با این فکر که تقید به دین ، معیاری برای سنجش انسانها باشد ، برخاست و با استناد به قرآن مخالف اصلی بود که عبادات را بخش ضروری و تفکیک ناپذیر ایمان می شمرد. ب- به مخالفت با جنگ صلیبی و تمسک به دین برای جنگ و خونرویزی پرداخت.
7- با بیان اینکه زنان در امر ازدواج نیازی به ولایت و وساطت دیگری ندارند ، راه را بر حق آزادی زنان هموار نمود و از این طریق به هدم یکی از مقبولات اساسی فقه سنتی پرداخت.
8- باور به اینکه دورویی و نفاق از بزرگترین سقوط های اخلاقی است، چنین الزام میکرد که وی در حیات فکری و مبارزاتی خود هیچگاه به امر تقیه روی نیاورد و سخنانش را آشکار و کامل بیان نمود.
در پیشگاه تاریخ ، مبارزات ابوحنیفه و مصطفی کمال آتاتورک در راه ارزش هایی که معتقد آن بودند و برای آن تلاش نمودند، نه فقط دارای مشابهت ، بلکه همسان و عین هم بوده است.

دوران زندگی و حیات و شخصیت ابوحنیفه

بخش بزرگی از زندگی ابوحنیفه در دوران امویان و بخش کوتاهی هم در دوران عباسیان سپری شد. وی در سال ۸۰ هجری، ۶۹۹ میلادی در کوفه یکی از مشهورترین شهرهای خاک عراق به دنیا آمده و در سال ۱۵۰ هجری ، ۷۶۷ میلادی در بغداد درگذشت و در واقع توسط منصور خلیفه عباسی به روایتی در زندانی که محبوس بود مسموم گردید و به روایتی دیگر مشخصاً به دست شخص منصور و در سرای خلافت مسموم گردیده ، به شهادت رسید.

ابوحنیفه ۵۲ سال از زندگی خود را در زمان امویان و ۱۸ سال باقی مانده را در زمان خلافت عباسیان سپری کرد. ویژگی عمومی این دوران را در عربگرایی و ظلم در حق اهل بیت پیامبر می توان خلاصه نمود.

علمای اعلامی که در مقابل ظلم و تجاوز امویانی که اسلام و پیامبر را از سهم مشترک بودن خارج کرده بودند ، سکوت کرده و لام تا کام دم بر نیاوردند ، ابوحنیفه را به دلیل رد موسوعیه احادیث دروغینی که به پیامبر نسبت داده میشد ، حاشا که به دشمنی با پیامبر اسلام متهم کردند. آری چنین بود ایمان و شخصیت کسانی که بر علیه ابوحنیفه برخاسته بودند . اگر خلاصه بگوییم ، ابوحنیفه همانگونه که دوران اقتدار امویان را دیده بود ، شاهد دوران سقوط آنان نیز بود. در دوران دوم شاهد بود که چگونه عباسیان با جان و دل بر سقوط امویان تلاش می کنند و در این راه به حمایت آشکار و نهان از عباسیانی برخاست که از نسل پیامبر بوده و به سقوط امویانی که دشمن سلالۀ پیامبر بودند، اقدام کرد.

ابوجنیفه را «امام اعظم » نیز نامند. جای بحث ندارد که وی از «موالی» یعنی غیر عرب بوده است . این مشخص گردیده که پدرش «ثابت» ، در زمان تولد ابوحنیفه، انسانی آزاد بوده ولی برده بودن وی در زمانهای پیش از آن جای بحث و تحقیق دارد. منابع بسیاری آورده اند که پدر ابوحنیفه ، «ثابت» در دوران پیش از تولد ابوحنیفه بردۀ خاندانی به نام «بنی قفال» بوده و سپس آزاد گردیده است.

کنیه «ابو حنیفه» که به معنای «پدر حنیفیان یا حنیفه گری » است به دلایل زیر به امام اعظم ابوحنیفه اطلاق گردیده است :

۱- حنیفه در زبان عراق اصطلاحی بود که به «مرکب دان» گفته میشود و ابوحنیفه به دلیل استفاده فراوان از این مرکب دان به این اسم مشهور گردیده است.
2- حنیفه شکل تغییر یافته اصطلاح «حنیف » است. این نظر به دلیل همخوانی با اندیشه و شخصیت امام اعظم از لحاظ زبانی نیز استوار است.
ابوحنیفه دارای قد متوسط و چهرۀ زیبا بود که با اینکه کم صحبت بود اما به گاه سخن بسیار بلیغ و پرنفوذ سخن می راند. حجت بیانش قوی و اهل مجادله و بحث بوده است.پر تاثیرترین و طولانی ترین استاد وی بی هیچ شک ، «حمد بن ابو سلیمان » بوده است. ابوحنیفه ۱۸ سال از ۲۲ سالگی تا ۴۰ سالگی در درس وی حاضر بوده است.

ابوحنیفه از کسانی بود که بارها در معرض امتحان روحی واقع شد. وی این سخن پیامبر را نقل میکرد که « شرورترین امت من کسی است که با قاطعیت ادعا کند که اهل جهنم نبوده و اهل بهشت می باشد.» باز ابوحنیفه از پیامبر نقل می کند که « لعنت خدا بر آن کس که ادعا کند فلان کس اهل بهشت و فلان کس دیگر اهل جهنم است. در بین امت من کسی را اهل بهشت و جهنم ندانید. بگذارید در روز محشر خدا خود درباره ایشان قضاوت کند» . اگر حضرت علی برای منحرفین زمان خود به جای لفظ « اخوان» از اصطلاح «کافر » استفاده میکرد، سرنوشت آنان در مقابل تاریخ چگونه میشد؟ اما علی چنین نکرد و نمیکرد. ابوحنیفه نیز که از علی روح و وسعت مشرب گرفته بود ، هرگز چنین نکرد. هر دوی اینان به رغم اینکه جانشان را همان منحرفین گرفتند ، هرگز چنین کاری نکردند و برای ما نمونه های متعالی و جاودان این رفتار را ارائه دادند.کسی و یا کسانی می توانند دشمن تو باشند و با تو به جنگ بر خیزند اما این به تو اجازه «کافر» نامیدن آنها را نمیدهد. اگر به صورت عمومی تاریخ ادیان و به صورت خصوصی تاریخ اسلام ، این اصلی را که کتب مقدسه خواهان آن بودند، رعایت می کردند، در زندگی بشر امروزی ادیان نه به صورت کابوس و آشوب بلکه با رحمت و شفقت رخ نشان می دادند. افسوس که اینک کاملاً عکس این قضیه اتفاق افتاده است . باز هم افسوس که دلیل آن منحرفینی بوده و هستند که به زعم خود نمایندگی دین را به عهده دارند.

ابوحنیفه شخصیتی داشت که هرگز اهل منت نهادن بر سر کسی نبود و به دیگران بسیار کمک می کرد و احترام می نمود. این ویژگی هایی بود که حتی دشمنانش نیز معترف آن بودند. ابوحنیفه شرکای تجارتی هم داشت که بعد از اینکه زمان خود را تماماً به علم آموزی و بحث و درس در حلقۀ استادش «حمّاد» صرف نمود ، حیات تجاری خود را به شرکایش وا نهاد.

«موفق المکّی» که یکی از کسانی است که گسترده ترین زندگی ابوحنیفه را نوشته، می آورد : « روز شنبه را به خانواده اش اختصاص داده بود. آن روز نه در مجلس درس حاضر می شد و نه خرید می کرد .به کارهای خانه و باغچه رسیدگی می کرد. روز جمعه درِ خانه اش را به روبروی اقوام و دوستان می گشود و آنان را زیارت می کرد. برایشان خوردنی های متنوع آماده می کرد. ابوحنیفه در خانواده ای ثروتمند بزرگ شده بود. پدر و جد پدری اش تاجر بودند. آنان آنگونه که مشخص شده تاجر پارچه های پشمی و ابریشم بودند. این تجارت بسیار پرسود و منفعت بوده است. ابوحنیفه نیز شغل اجدادی اش را پی گرفت. با سود تجارت به یاری علما می شتافت و احتیاجاتشان را بر طرف می کرد و از این طریق حیثیت و شرف علم را حفظ می نمود. وی به ظاهر خویش هم اهمیت می داد و در کنار تمیزی درون به نظافت بیرونی هم اهتمام داشت. به کسی که پولدار بوده ولی به تمیزی ظاهر اهمیت نمی دادند ، چنین میگفت که تو این حدیث پیامبر را نشنیدی که می گوید خداوند دوست دارد که اثر نعمت ایی که به بندگانش عطا کرده را در ظاهرشان ببیند. تو بایستی ظاهر خود را تغییر دهی تا دوستانت به خاطر تو غمگین نباشند.

ابوحنیفه در جایی آورده که اگر ثوابی بر کارهایم مترتب باشد آن را سه قسمت کرده ، بخشی را به خود ، بخشی را به مادرم و بخش دیگر را به استادم حمّاد اختصاص می دهم. سالانه به علمای بغداد آن عده را که میشناخت ، وجوهاتی قابل توجه می فرستاد و چنین خواهش می کرد که آن اندازه که نیازتان است را خود بردارید و بقیه را صرف دیگران نمایید. و هرگز گمان نکنید که مجبور به تشکر از من هستید. این وجوهات امانت خداوند در نزد من است که بایستی به واسطۀ این بنده به دست شما می رسید.»

آثار ابوحنیفه

ابوحنیفه نیز همانند دیگر همدوره ای های خود آثار مدونی در زمان خویش ننوشته است . افکار و فتاوایش بعد از زمان وی تدوین گردیده است. مرحوم ابوزهره در این مورد سخن زیبایی بیان کرده است : ابوحنیفه اثری که مطابق باب های فقهی باشد، ندارد . نداشتن آن هم طبیعی و مطابق ضروریت های زمانه است. چرا که کتاب نوشتن تا سالهای پایان عمر وی هنوز مرسوم نبوده است. این کار بعد از وفات وی رواج یافت. ما با فقه حنفی به واسطه شاگردان وی می توانیم آشنا شویم. کتاب «مسند حنفی» نیز که دربرگیرنده اجتهادات فقی ابوحنیفه است ، توسط شاگردان وی گزینش گردیده است. این اثر اولین و مهمترین منبع فقه حنفی است.

ابوحنیفه به جز پیامبر بر معصوم بودن دیگری باور نداشت و این نقطۀ افتراق وی با شیعیان بود که ائمه (علیهم السلام) را هم معصوم می دانند. کُلینی -که بخاری شیعیان به حساب می آید- با نفرین به ابوحنیفه ، از معصوم نبودن حضرت علی نزد وی سخن می راند. ابوحنیفه چنین باور داشت که به غیر از پیامبران هیچکس معصوم و فوق انتقاد نیست. حضرت علی که در بین صحابه محترم ترین شخص از نظر وی بوده و ابوحنیفه حاضر بوده جان خود را در راه آرمانهای علی فدا کند ، در باور وی فوق انتقاد نیست . در همین نقطه است که سیم ها پاره می شود و ابوحنیفه ای که جان خود را در راه اهل بیت فدا نموده ؛ در نزد شیعیان قابل التفات نمی شود.

ابوحنیفه بارها «علم» را از مهمترین آموزه های مورد تاکید قرآن و فرستادگان الهی می دانست. وی با ارزشهایی همچون عقل ، علم و غیرت دوستی داشت و در جایی می گوید :«کسی که گمان کند نیازی به یادگیری و علم آموزی ندارم ، البته که باید بر حال خویش بگرید ».

تسلط عربگرایی امویی بر اسلام

در دوران امویان ، عربگرایی چنان پیشرفتی می کند که افراد غیر عرب ، چنان که خود را از آمیختگی با فرهنگ اعراب دور نگه می داشتند ، نمی توانستند داخل جرگۀ مسلمین گردند. البته که امویان خود اسلام را به سوی عربگرایی کشاندند اما به جز آنان تکیه گاههای دیگری نیز بر این امر وجود داشت. تحقیق در منابع نشان می دهد که عمر بن خطاب نیز دارای اندیشه برتری اعراب بود. دقت در فعالیت های عمر نشان می دهد که وی قصد داشت شبه جزیره عربستان را از وجود اعراب غیر مسلمان پاک نماید و از همین روی یهودیان را به اطراف شام ، مسیحیان نجران را هم به شهر کوفه در عراق تبعید نمود.

علی بن ابی طالب و عمر بن عبدالعزیز به هنگام تقسیم بیت المال هیچگاه تبعیض بین عرب و غیر عرب را روا نمی دانستند و چنین تبعیضی را مخالف اسلام می شمردند.

دو فرزند عمر (زید و عبدالله) در جنگ صفین در کنار معاویه به روی علی شمشیر کشیده و در همانجا کشته شدند. عمر نه تنها نسبت به خاندان علی بلکه نسبت به قبیله هاشمی که علی هم منسوب به آن بود نگاه چندان خوبی نداشت. در دوران خلافت خود از هیچ کدام از این خاندان در مقامهایی همچون والیگری و فرماندهی استفاده نکرده است. فراموش نکنیم که ابوسفیان که از ابتدا به روی اسلام شمشیر کشیده بود، پدر معاویه از بانیان سلسه اموی است.

عثمان از خویشاوندش ابوسفیان ، که به انکار بهشت و جهنم برخاسته بود ، بسیار خشمگین بود. وی بر عکس ابوسفیان به بهشت و جهنم معتقد بود. همان ابوسفیان به هنگام انتخاب شدن عثمان به خلافت مسلمین بر سر قبر حمزه عموی پیامبر و از شهیدان جنگ احد حاضر شده و بر روی قبر رفته با لگدگوبی فریادکنان می گفت « گوش کن حمزه ، فرزندان ما امروز آن چیزی را که دیروز با سرکوب ما به دست گرفته بودید، از چنگتان درآوردند و اینک اینان هستند که در این موقعیت فرس می رانند» .افسوس که عثمان خواسته های ابوسفیانی را که از نزد خود دور کرده بود، با روش دیگر به پیش برد. حکومت را تحت استیلای امویان قرار داد و امویان طبق گفته ابوسفیان به حکومت چسبیدند آنگونه که کودک به پستان مادر می چسبد. و ظلم و جورشان را به بخشی از جامعه مسلمین نشان داده ، به قتل هزاران مسلمان از نسل صحابه پرداختند و حتی به قتل اهل بیت پیامبر برخاستند.

بدکاریهای خاندان عرب اموی به اسلام و انسانیت تنها محدود به ظلم به صحابه و عربگرایی نمی باشد . آنان برای اینکه بتوانند به نام دین و خدا حکومت کنند ، به تحریف دین اسلام پرداخته و آن را تا حد یک ایدئولوژی سیاسی عربگرا تنزل دادند. اسلامی که در قرآن آمده است ، اسلامی برای انسان است و از اهداف اساسی آن نزدیکی بشر به خدا و گسترش اصول اخلاقی در راستای تربیت انسان نیکوکار است . اسلام اموی، ظاهری اسلامی دارد که در زیر ایدئولوژی سلطنت به تحکم و اقتدار عربگرایی می پردازد. امویان برای ایجاد این ایدئولوژی به هر کاری دست زده اند و ارزش هایی چون وجدان ، ایمان ، انسانیت ، مرحمت و حقوق را لگدمال کرده اند.

بدون تقلید از امویان هیچکس نمی تواند به تاسیس حکومتی دین فروش پرداخته و از طریق دین سیاست براند. به همین دلیل است که امروزه در خاورمیانه آنانی که بخواهند از طریق دین حکومت کنند ناچار به پیاده کردن اسلام اموی هستند.

تاریخ با خشم و اضطراب به یاد دارد که امویان چگونه به قتل نوه های پیامبر اسلام پرداختند. حسن بن علی توسط معاویه و با سمی که زنش بر وی خوراند به قتل رسید. حضرت حسین و خانواده و خویشانش توسط یزید فرزند معاویه و به صرف بیت نکردن با وی از دم شمشیر گذرانده شدند و سر ایشان را از تن جدا کرده، شهر به شهر گرداندند.. کینه و نفرت و دشمنی ای که امویان از اهل بیت پیامبر داشتند نظیری در تاریخ ندارد. امویان در زمان جنگ با شورش علی بن زید ( مرگ ۱۲۲ هجری) از نوه های حضرت علی که ابوحنیفه نیز به حمایت از وی پرداخت ، در قالب مارش نظامی و سرود جنگ ، به فاطمه دختر پیامبر فحش و ناسزا می گفتند. همان دختری که پیامبر می فرمودند« فاطمه پاره تن من است. هر کس وی را خشمگین کند گویی مرا خشمگین کرده است». آری کینه و دشمنی امویان با اهل بیت پیامبر چنین کینه و نفرتی بود. بعدها عباسیان همان کار را با امویان کردند.آنان استخوانهای امویان را هم از خاک بیرون آورده آتش زدند. خطوط اصلی ظلمی و وحشتی که امویان در حق صحابه روا دیدند چنین بود.

ظلم و ستم امویان به نسل صحابه و تابعین و مخصوصا به نسل موالی غیر عرب و یاس و وحشت و ناامیدی که بر جامعه حاکم کردند، باعث سوق مردم به طرز جدیدی در زندگی شد . مردم در خود فرو رفته ، به زندگی پشت کرده و نعمت هایی دنیا را به هیچ گرفتند. . جریان زهد و یا با نام بعدی اش «تصوف » در همین دوره و از طریق غیر اعراب (موالی) ظهور و رشد نمود و همسو با دیالکتیک تاریخ میراث بزرگ تصوف را ایجاد کرد. رهبر این حرکت را میتوان حسن البصری خواند. می تواند گفت همان جایگاه عرفانی حضرت علی در بین صحابه را، حسن البصری در بین تابعین داشت. سنت عرفانی ، مخصوصا شاخه طریقت آن، حسن البصری را کسی می داند که خرقه اش را از دست امام علی گرفته است.

امویان نه تنها پیشرو امر دین فروشی سیاسی و سلطنت طلبانه بودند بلکه در انجیل زده کردن قرآن هم پیش قدم بودند. این انجیل زده کردن در طول تاریخ در بین روشنفکران اسلام با نام « نفوذ اسرائلیات در قرآن » خوانده میشد.

از بزرگترین بدکاریهایی که امویان در حق اسلام و مسلمانان کردند یکی هم ایجاد جریان تولید احادیث ساختگی و هدایت این جریان بود .وقتی به حال و روز امروزمان نگاهی میکنیم این بیان را خالی از واقعیت نمی دانیم که امویانی که نتوانستند با شمشیر پیام محمد را نابود کنند، سعی کردند با تولید احادیث ساختگی این راه را ادامه دهند.

قرآن شبیه احادیث نیست و نمیتوان آیات ساختگی را در آن وارد کرد. محیط یهودی – مسیحی با درک این واقعیت ، برای انجیل زده و یا تورات زده کردن قرآن ( تحریف قرآن ) بایستی راهی ماهرانه پیدا می کردند . این کار را با جهت دادن قرآن با تفاسیری منطبق با اسرائیلیات به پیش بردند.تنها منبع الهام عصر سعادت ، پیامبر و نهاد آن مسجد بود.تمامی مشکلات در حضور حضرت پیامبر و در مسجد حل و فصل می شد. فرمایشات ایشان که عموماً در مسجد بود ، در تمامی سطوح زندگی انطباق داده میشد. پیامبر اسلام سخنانی دارد که میل افراطی به افزایش و زینت مساجد را باعث بدبختی مسلمین می داند. اگر این سخنان پیامبر را مد نظر داشته باشیم و نیز بدانیم که اسلام مخالف فکر ایجاد معابد رسمی است و تمام روی زمین را سجده گاه خدا می داند ، در نگاه به دوران سلطنت دین فروشان اموی تابلوهای عبرت آمیز بسیاری را مشاهده می کنیم. دین فروشان حاکم، مساجد و تکیه خانه ها را به عنوان نوعی «زندانهای بدون نگهبان » استفاده میکنند. مسائل دینی را به این مکانها محدود کرده و در مکانهای دیگر خواسته های دنیوی خود را به پیش برده ، سلطانی کرده ، فرس می راندند.

امویان مسلمانی را به حضور در مساجد محدود کرده و قرائت قرآن در مساجد را از عبادت های اساسی دانستند. و دینی مسجدی به وجود آوردند که قرآن و پیامبر موافق آن نبوده اند. از فرصت هایی که این دین ساختگی برایشان فراهم میکرد استفاده نموده و مسجد را مکانی برای جهت دادن به خواسته های سیاسی خود قرار داده و از آنجا مردم را به هر سمتی که میخواستند سوق می دادند. قرآن پیشنهاد می کند که راز و نیاز و نماز را در خانه انجام دهید.«خانه خود را قبله قرار دهید و نماز را در آنجا برپا کنید.».(یونس ۸۷)

نتایجی که عرب نبودن ابوحنیفه به بار آورد

همانگونه که جرج زیدان هم بیان کرده است ، ابوحنیفه عربگرایان را دوست نداشت و طبیعی بود که آنان هم ابوحنیفه را متقابلاً دوست نداشتند. نه تنها امویان وی را دوست نداشتند بلکه حتی عباسیانی که ابوحنیفه در به قدرت رسیدنشان به حمایت از ایشان برخاسته بود نیز، وی را دوست نداشتند. چرا که هر چه باشد هر دو خاندان عرب و عربگرا بودند.

در تاریخ اسلام از مهمترین و اساسی ترین مفاهیم یکی هم مفهوم «موالی» است. این کلمه جمع کلمه مولا و در معنای دوست ، یاریگر ، حامی ، و یا برده است. موالی که برای خود اصطلاحی در تاریخ اسلام است ، در دوران امویان و عباسیان ( و مخصوصا امویان ) به تمامی مسلمانان غیر عرب اطلاق میشد. دکتر جمال جوده که در رابطه با روابط موالی – عرب تحقیقاتی انجام داده در این رابطه چنین میگوید : «اعراب به موالیان به چشم تحقیر نگاه کرده و آنان را شهروند درجه دو می دانستند. برای نمونه امویان ، از موالی در ارتش استفاده نمی کردند. در زمان ایشان اردوی اسلام صرفاً از اعراب تشکیل می شد. حتی در زمان عباسیان که با شعار برابری عرب بر موالی به قدرت رسیدند ، وضعیت فرقی نکرده و حکومت تماماً حکومتی عربی بود » .

وقتی از مردم مسلمان بحث می شد ، دو گروه مد نظر بود : اعراب و موالی. گروه اول هر چند آشکارا گفته نشود ولی « مسلمان اصلی ، مسلمان درجه یک و یا مسلمان برتر » محسوب میشد. گروه دوم هر چند اکثریت مسلمانان را تشکیل دهند، به مسلمانانی نیمه برده می مانست. ممنوعیت هایی در عبادات موالی (غیرعرب) به زبان خود وضع گردیده بود. این ممنوعیت ها که هنوز هم ادامه دارد ، آنگونه که برخی گمان کرده اند ، هیچگونه منبع دینی ندارد و صرفا خواستۀ دین فروشان عربگرا است. یعنی نه امر و فرمودۀ اسلام ، بلکه عربگرایی است.

در پذیرایی های عمومی زمانی که اعراب غذا میخوردند ، موالی حق نشستن بر سر سفره را نداشته و سرپا منتظر می ماندند. هیچ کدام از منسوبان موالی از کُنیه استفاده نمی کردند . چرا که استفاده از کُنیه برای نشان دادن اصالت اعراب بود. و بسیاری اوقات برای نام بردن از موالی از القاب قبیح و تحقیر آمیز استفاده میشد. موالی حق امامت نماز را هم نداشت امویان برای امامت نماز هم چون دیگر ساحه ها دست به جعل احادیث ساختگی زده بودند : « سه چیز نماز را باطل می کند ، تماس نمازگزار با سگ ، خر و موالی ! ». این حدیث اگر چه در نزد عالمان بی طرف جعلی خوانده شده ولی طرفداران اموی بی توجه به این ، حدیث مذکور را به پیامبر اسلام نسبت می دهند.

می دانیم که آنکه اسپانیا (اندلس) را وارد جغرافیای اسلام کرد ، یک موالی از بربران نامدار ( ساکنان شمال آفریقا) به نام طارق بن زیاد بود که این کار را به کمک ارتشی متشکل از بربران انجام داد. متاسفانه عربگرایان همان کاری را که با دیگر موالی انجام داده اند ، با آنان نیز کرده و با ایشان چون نیمه بردگان رفتار کرده اند. اسلام برای این آمده بود که تسیلم غیر خدا بودن را از زندگی انسان بردارد اما مع الاسف امویان به جای امر قرآنی تسلیم در برابر خدا ، تسیلم امر اعراب بودن را جایگزین آن کردند. ایرانیان بزرگترین گروه از غیر اعراب (موالی) بودند. در صدر اسلام ایرانیان تنها مسلمانان غیر عرب بودند . عجم به تمامی مسلمانان غیرعرب اطلاق میشود و به دلیل اینکه پارسیان مهمترین اینان بودند ، اساساً اصطلاح پارسیان و عجم مترادف هم شدند. اعراب وقتی پای موالی در میان می آمد اسلام را در تمامی سطوح به سطح دوم و عربگرایی و اعراب را به سطح نخست می نشاندند.

حجت در لفظ به معنی «دلیل» است. لفظ حجت با مشتقات آن بیش از ۲۰ مرتبه در قرآن به کار رفته و به معنای دلیل و شواهدی است که به هنگام بحث اقامه میشود.حاکمیت مطلق از آن حجت است. آنچه مهم است این است که انسان در مقابل حجت مغلوب نشود وگرنه مغلوب شدن در برابر قدرت چیزی از انسان کم نمی کند. صاحب اصلی بحث حجت در اینجا به تعبیری تا حدودی موالی و خلیفه برگزیده عباسیان ، «مامون» است.(مرگ ۲۱۸). مامون نه به دلیل قدرت بل به خاطر حجت ، خلیفه برگزیده بود.یعنی وی فیلسوفی پادشاه و یا پادشاهی فیلسوف بود. مامون شخصی بود که مکان پر برکتی چون دارالحکمه را ایجاد و از این طریق راه را بر صدها متفکر باز کرد. وی کسی بود که باعث شد متون کهن یونانی به عربی ترجمه گردد. معنای این حرف یکی هم این است که وی از شخصیتهایی بود که زمینه ساز ایجاد رنسانس غربی گردید. متعصبان و تاجران دین به وی علاقه ای ندارند چرا که وی دوستدار عقل است و بنیادگرایان بیش از هر چیز به دشمنی با عقل بر می خیزند.

افلاطون میگوید که خدا تمامی اشکال و قیاس ها را به کار می برد. و این به آن معناست که خداوند کار بی هدف و بی برنامه انجام نمی دهد. افلاطون حقیقت را به خوبی بیان کرده است . به همین دلیل است که کاملترین حجت و دلایل از آن خداست. رکن اساسی حجت ، علم و دانش است و از این رو قدرتهای فاقد حجت محکوم به نابودی هستند. این حقیقت را فراموش نکنیم که چنانچه منسوبان و مخصوصاً مدافعان یک دین به جای حجت به قدرت پناه ببرند ، آن دین در صحنه انسانی چون زمینی خواهد بود که بر روی گسل زلزله هاست. به طور خلاصه از دیدگاه قرآن درستی و حجیّت تنها سندی که دارد استدلالی است که برخاسته از دانش و اندیشه باشد. قرآن به این ، «حجت» و یا «برهان» میگوید. آنچه در تقابل با «برهان» می نشیند ، «بهتان» است.

مبارزه سیاسی و شهادت ابوحنیفه

معنایی غیر قرآنی به قَدَر و تقدیر بخشیدن ، چارۀ مقدسی بود که علمای طرفدار امویان در راستای مقابله با خیزش و قیام مردمی علیه حاکمیت امویان و سلسه های مشابه ابداع کردند.در اینصورت آن کس که میخواست به مقابله با این فهم ساختگی از تقدیر برخیزد ، ابتدا بایستی در مقابل ظلم عصیان نماید. ابوحنیفه نیز در این مفهوم یک عصیانگر است. یکی از مهمترین اتهاماتی که دشمنان ابوحنیفه بر وی وارد کرده اند ، اتهام تشویق امت اسلام به عصیان است. مومنان محمدی نمی توانند از ظالمان و ستمکاران اطاعتی سر به زیر داشته باشند. اگر چنین کنند ، نماز و مسجد به هیچ دردی نمی خورد. به همین علت است که حاکمان مستبد اگر بدانند که خیزش و عصیانی تخت سلطنتشان را تهدید نخواهد کرد ، با گسترش مساجد هیچ مشکلی نخواهند داشت. امویان نیز نه تنها هیچ ترسی از گسترش مساجد نداشتند ، بلکه در سرزمین های مستعمره مردم را به گسترش و حضور و اجتماع در مساجد تشویق میکردند. هر کاری از دستشان برمی آمد انجام میدادند تا مردم مدت طولانی در مساجد بمانند. چرا که چنین مساجدی «زندان بدون نگهبان» خودکامه ها بود. هر اندازه تعداد مساجد بیشتر بود ، به منفعت مستبدین تمام شده و کارشان راحت تر میشد.

مسئله در این نقطه گره میخورد : آیا حضرت محمد سمبل و نماد آزادیخواهی و اسارت شکنی است یا نماد کثیر الصلاه بودن و عمامه را بهتر و باابهت تر بر سر نهادن ؟ قرآن گزینه اول را تایید میکند. حضرت پیامبر برای گزینه اول زندگی کرد. میرات ماندگار وی هم در همین راستاست. اما امویان به تحریف این میراث برخاستند و پیامبر رحمت را که نماد آزادیخواهی و گسستن بندهای اسارت بود ، به نماد بیشتر خواندن نماز و عمامه عربی را بهتر پیچیدن در آوردند. در مقابل این انحراف و تحریف بزرگترین عصیان را ابوحنیفه انجام داد. آنانی که عبا و دامن و حکومت خود را به دین نسبت میدادند ، ابوحنیفه را به آوردن «دینی بدون نماز و عصیانگر» متهم کردند ابوحنیفه پبامبر را به عنوان نماد آزادیخواهی و گسستن بندهای اسارت و بندگی در آورده بود و هزینه این کار را هم با جان خود پرداخت نمود. بعد از ابوحنیفه مع الاسف تاریخ اسلام با ذهنیت اموی اداره گردبد، تا اینکه دوران مصطفی کمال آتاتورک فرا رسید.

تبدیل اسلام به ایدئولوژی سلطنت عربی از زمانی شروع شد که بنی امیه به صورت قبیله ای وارد جرگۀ مسلمین درآمدند. وقتی از امویان صحبت میشود نباید این را فراموش کنیم که بنی امیه که از لحاظ سلاله با اجداد پیامبر یعنی بنی هاشم پسر عمو بودند ، پیش از اسلام همیشه با یکدیگر برای قدرت و اعتبار در رقابت بودند. بنی هاشم که پیامبر اسلام هم به این قبیله منسوب است خدمتکاران کعبه بودند.در مقابل خاندان امیه بن عبدالشمس که جد بنی امیه محسوب میشود ، قدرت سیاسی – نظامی مکه را در اختیار داشتند. یعنی از این دو خاندان برادر ، خاندان بنی هاشم عهده دار امور و ارزشهای معنوی و خاندان بنی امیه همیشه قدرت مادی را نمایندگی می کردند. این رقابت ادامه داشت و در بنی امیه همیشه حسادتی نسبت به اینکه بنی هاشم امور معنوی را به عهده دارند ، وجود داشت تا اینکه آخرین پیامبر هم از خاندان بنی هاشم برگزیده شد و این حس رقابت و حسادت به حد بالای خود رسید و همین عامل باعث شد که بنی امیه نفرت و کینۀ عمیقی نسبت به اسلام داشته باشند. به افرادی که بعد از فتح مکه و پخش غنائم جنگی نتوانستند مقاومت نموده و به صورت گروهی وارد جرگۀ مسلمانان گردیدند، نام جدید و ویژۀ «مؤتلفه القلوب» داده شد. این نام جدای از اسامی «مومن» و « مسلم» بود که به صورت مشترک به گروندگان به دین اسلام داده میشد. مؤتله القلوب به کسانی گفته میشد که سعی گردیده بود ، دلهایشان را نسبت به اسلام گرم کنند و یا با بخشیدن اموال و امکانات ، تلاش میشد از ضرر رسیدن از جانب ایشان جلوگیری شود. مسلمانی امویان از جنس مؤتلفه القلوب بود. در مقابل اسلام مؤتلفه القلوب که «به اصطلاح مسلمان» خوانده میشود، هوشیاری شرط اساسی است. امویان بعد از آنی که خلافت بر مسلمین را به دست گرفتند آنگونه که خود میخواستند به «گرم کردن دلهایشان» پرداختند. به بیان شفاف تر اسلام را وسیله ای برای خلافت و مقاصد خود قرار دادند. دقیقا در همین نقطه است که مفهوم دین فروشی (dincilik) که ما در آثار خود به کار می بریم ، مشخص و مبرهن می گردد.

سه مبارزه در راه عربزده کردن اسلام

مداخله برای عربزده کردن اسلام از طریق امویان صورت گرفت. تمامی تلاش و همتی که دوران امویان مؤتله القلوب زیر نام دین صورت گرفت ، هیچگاه برای اسلام نبوده است. آنان نهایت سعی مصمم ولی مخفیانۀ خود را کردند تا از طریق این دین ، اعتبار و حاکمیت از دست رفته خود را دوباره احیا نمایند و سرانجام موفق هم شدند. آنان، مومنان نخستین و خاندان پیامبر را که زحمات و سختی های تاسیس اسلام را کشیده بودند خارج از صف قرار داده ، به تمامی نعمت ها و امکانات مسلمانان دست درازی کردند. با سَم و شمشیر نوادگان پیامبر را به قتل رسانده ، سرنوشت اسلام و مسلمین را مطلقاً به دست گرفتند. در طول تاریخ شاهد سه خیزش ضد عربی مهم به اسلام امویان هستیم. خیزش اول را ابوحنیفه انجام داد. خیزش دوم بار دیگر از داخل اسلام ولی با انسجام و تشکیلات بیشتری رهبری شد. مقصود ما خیزش به رهبری مصطفی کمال آتاتورک است. وقتی به مبانی فکری این خیزش نگاه میکنیم ، آن را همردیف فکر ابوحنیفه می بینیم. سومین خیزش ضد عربی مع الاسف از بیرون جامعه مسلمین و توسط امپرالیزم مسیحی غرب و تحت عنوان «اسلام نرم» صورت پذیرفت. مداخلۀ اسلام نرم با اینکه مداخله ای کاملا با محتوای دینی بود ولی به شکل مداخلۀ سیاسی – اجتماعی ظاهر شده بود. این مداخله نه برای اصلاح درون دینی اسلام ، بلکه برای محو و از صحنه خارج کردن آن صورت پذیرفته بود. مداخلۀ «اسلام نرم» حرکتی ضد عربی و در عین حال ضد اسلامی هم بود. حرکت آتاتورک گرچه ضد عربی بود ولی هرگز ضداسلامی نبود. خیزش و مداخلۀ آتاتورک حرکتی بر علیه امپریالیسم مسیحی و در خدمت مسلمین بود. غرب با واقف بودن بر این امر، سعی می نمود به تخریب میراث آتاتورک بپردازد. اگر اسلام ساختگی امویان توسط بن لادن و گروه های رادیکال عربگرا و دین فروش به ظاهر اسلامی به ایدولوژی ترور تبدیل نمی شد و غرب را اذیت نمی کرد ، مداخله یی به نام «اسلام نرم» هم صورت نمی گرفت و اسلام سنتی اموی – عربی ادامه پیدا میکرد. اگر از ظرفیت اجتهاد ( کوشش علمی و فکری ) و تجدید ( از نو برپا کردن ) که در داخل خود اسلام موجود است ، توسط روشنفکران مسلمان استفاده میشد، دیگر هیچ نیازی و دلیلی برای مداخلۀ اسلام نرم غرب نمی ماند..

عربگرایی عباسیان

عباسیان که خود هم اصالتی عربی داشتند توانستند خلافت نود و اندی سالۀ امویان را سرنگون کنند ولی به محض اینکه خلافت را در دست گرفتند تمامی شعارها و تبلیغات پیشین خود را فراموش کرده، بار دیگر همانند امویان عربگرایی را به صحنه آوردند. تغیبیر فقط در خاندان بود. خاندان اموی – عربی رفت و جای آن را خاندان هاشمی – عربی گرفت. هارون الرشید نامدارترین خلیفه عباسی پسری با درایت به نام مأمون داشت که به دلیل اینکه مادرش غیر عرب بود و خودش هم عقلگرایی را به پیش می کشید ، مورد تحقیر واقع شده ، پس زده می شد. برادر وی امین با اینکه از لحاظ کارایی و رجالت سیاسی در حد صفر بود ولی به دلیل اینکه از طرف پدر و مادر عرب بود ، به رغم تمام بی کفایتی ها به خلافت برگزیده شد. در طول چهار سال خلافت وی به دلیل اشتغال به مشروبات و قمار نتوانست به کارهای حکومتی بپردازد و دوران خلافتش جز پریشانی چیزی بر عباسیان نیفزود. این مامون بود که به رغم تمام تحقیرهایی که دیده بود، توانست حکومت را جمع و جورکرده ، از شرایط سختی که داشت نجات داده و اقتدار دوبارۀ آن را برگرداند.در دوران خلافت مأمون که ما می توانیم از وی به عنوان «خلیفۀ فیلسوف» یاد کنیم ، عباسیان یکی از پیشروترین و روشن ترین دوران را داشتند. از این دوران همچنین به عنوان «دوران رسمیت یافتن عقلگرایی» یاد میشود. در تاریخ اسلام ، مأمون با صدور فرمان نامه ای مکتب معتزله را که از مهمترین مکتب های عقلگرایی به شمار می آید ، به عنوان مذهب رسمی دولت اعلان نمود.

ابوحنیفه که در سرنگونی سلطنت امویان نقش مهمی داشت ، با عباسیان هم به مخالفت برخاست و به دست همانها کشته شد. این به آن دلیل بود که ابوحنیفه در مدت کوتاهی فهمید که عباسیان هم ، نوع دیگری از عربگرایی را ترویج میکنند. به همین دلیل حمایت خود را از آنها قطع نموده به مخالفت با ایشان پرداخت و آنان هم با فهمیدن این امر ابوحنیفه را به شهادت رساندند.

پیوستن به ابدیّت و یا شهادت ابوحنیفه

افراد دانشمند و روشنفکر وقتی در کنار سیاستمداران و دولتمردان قرار می گیرند یا همکاری با آنان را پذیرفته اند و یا هشدار و انذار دهندۀ آنان هستند. ابوحنیفه چون همکاری را نمی پذیرفت ، نقش انذار دهنده را بازی کرد. هر چند می دانست که آنانی که او را به خدمت فرا خوانده اند، گوش به هشدارهای وی نخواهند داد. لاجرم راهی به جز همکاری و همدستی نمانده بود ولی ابوحنیفه چنین نکرد ! با اینکه تمامی منابع تاریخی مسموم کردن ابوحنیفه را توسط شخص منصور و یا به امر وی نوشته اند اما وکلای عربگرایی اموی در دوران بعدی خواستند با ذکر جملۀ « احتمالا کشته شده» این جنایت را کم رنگ کرده و از زیر این کار فرار کنند. چرا که اگر به شهادت ابوحنیفه اذعان نمایند در اینصورت سوال از چرایی و علت کار پیش خواهد آمد و جواب به این سوالات باعث بررسی و شنیده شدن پیام اصلی ابوحنیفه خواهد شد. وکلای قدیم و جدید عربگرایی این بررسی را نمی خواهند. آنان با مخفی کردن پیام وی و بیان اینکه « امام اعظم فقیهی بزرگ بود. زندگی کرد ، سختی ها کشید ولی در نهایت وظیفۀ خود را انجام داده و به رحمت خدا رفت » ، میخواهند با جملات دو پهلو ، پیشوایی را که به خاطر ایمان و دعوی خود به فیض شهادت رسید ، همچون مُلایی از خیل مُلایان نشان داده از مراتب وی بکاهند.

به اندازۀ وجدان تاریخ ،تمام اسناد تاریخی نشان میدهد که ابوحنیفه را مستبدانی کشتند که ظلم به موالی را به نوعی جزء دین و ایمان می شمردند و دشمن سرسخت عقل و آزادی بودند. قاضی بغداد حسن بن عماره بر جنازه اش نماز خواند و بر سر مزارش چنین گفت : «رحمت خدا بر تو بادا ! تو در نزد ما خَلَف گذشتگان بودی. اما کسی نخواهد توانست خَلَف تو باشد. گیرم که در علم چنین خَلَفی پیدا شود ، در عظمت و بزرگی روح چه کسی جانشین تو خواهد بود».

عباسیان نیز چون امویان اسلام و پیامبر را از سهم مشترک بودن در آوردند و اسناد این هم در از میان برداشتن ابوحنیفه و ابومسلم خراسانی بود.

فلسفه دین و جایگاه فقهی ابوحنیفه در تاریخ فقه

ابوحنیفه که از بزرگترین پیشوایان مذاهب فقهی و کلامی است ، موسس فقه مذاهب اسلامی نیز به شمار می رود. وی در علم کلام نیز که مبانی ایمان را مدون میکند ، پیشرو است. این را از یاد نبریم که در زمان ابوحنیفه تعبیر «فقه» صرفاً برای احکام عبادی اسلام نبوده و فلسفۀ اعتقادات را هم شامل میشده است. اگر حتی از آثاری که ابوحنیفه با خون خود پدید آورد، بگذاریم ، جایگاه وی را فقط به فقه محدود کردن ناانصافی است. زمانی که در وادی علم و اندیشه سیر می کنیم بزرگی ابوحنیفه را نه در فقه بل در علم کلام می بینیم. ابوحنیفه در عین حالی که پدر علم کلام محسوب میشود ، پدر علم فقه نیز هست. دیگر پیشوایان فقهی ، ساختار فقه خود را بر اساس سیستم و روشی که وی ابداع کرده بود ، بنا نهادند.

مذهب حنفی که وسیعترین و گسترده ترین مذهب اسلام به شمار می آید ، نام خود را از کُنیه امام اعظم «ابوحنیفه» گرفته است. حنفی مذهبی است که ابتدا در دو قرن نخست اسلام و با مرکزیت شهر کوفه تاسیس و سپس در قرون بعدی به تکامل و گسترش پرداخت . ابوحنیفه در تدوین ساختار و متدولوژی، دکترین و سیستم این مذهب مهمترین نقش را داشت. از دیدگاه تاریخی هم ، ابوحنیفه از متقدّمین پیشوایان مذاهب اسلامی است. از لحاظ زمانی ، مذهب مالکی نزدیکترین مذهب به حنفی است. بانی این مذهب مالک بن اَنس در سال ۱۷۹ هجری و بیست و نه سال بعد از ابوحنیفه درگذشته است. بعد از مالک بن اَنس ، امام شافعی را داریم که در ۲۰۴ هجری فوت نموده است. مؤسس مذهب حَنبلی ، چهارمین مذهب اسلامی هم احمد بن حَنبل است که در ۲۴۱ هجری درگذشته است. بنابراین ابوحنیفه در وضعیتی قرار دارد که پدر مذاهب فقهی اسلام است. مکتب فقهی که وی بنا نهاد را بایستی مکتبی جریان ساز دانست. در صحنه تاریخ فقه ، مذهب حنفی مکتبی بود که در مقابل مکتب فقهی مدینه قد برافراشت و با اساس قرار دادن عقل و رأی در مقابل برداشتی قرار گرفت که نقل و سنت را پیش روی نهاده و بدون هیچ روش و سیستمی در تمامی مسائل، روایات و احادیثی را کنار هم چیده و به حل مشکلات پرداخته و ارائۀ طریق می نمود و نام آن را هم صداقت در دین می نهاد .

در گسترش مذهب حنفی نقش ترکان را هم نباید نادیده گرفت. برای نمونه پیدایش مذهب حنفی در سوریه در قرن پنجم هجری و توسط حاکمان سلجوقی صورت گرفت . حاکم سلجوقی طُغرُل برای شهرهایی همچون نیشابور، اصفهان و همدان که مذهب حنفی در آن مکانها کمتر شناخته شده بود ، قاضی شرع و امامانی حنفی را گماشت و سهم بسیاری در قدرت گرفتن مذهب حنفی در جغرافیای حاکمیتی خود داشت. نباید فراموش کرد که جامعه ترکیه با اکثریت حنفی از مهمترین نمونه های تاریخی است که بنیانگذار آن غازی مصطفی کمال آتاتورک به عنوان یک حنفی مذهب ، با آشنایی با حقوق مدرن به انطباق و آشتی دادن آن با ارزش های اسلامی پرداخت بدون آنکه یکی را فدای دیگری نماید. کسانی که بر ابوحنیفه حمله می کنند، بیشترین سوء استفاده را از اهل رای بودن وی کرده اند. ابوحنیفه بیش از آنکه مقبولات سنت را اساس قرار دهد ، به تحلیل احتیاجات و شرایط پرداخته و با اساس قرار دادن عقل ، ارائۀ طریق می نمود. در فرهنگ لغات عربی یک معنی رأی هم «عقل» می باشد. رأی از لحاظ لغت به معنای عقل و در اصطلاح به معنای عقلگرایی است. اهل رأی بودن در عین حال به معنای دقیق بودن در موضوع حدیث و قبول نکردن احادیث ضعیف به عنوان حجت است. کسانی که بی توجه به درجه اعتبار حدیث و تفکیک احادیث ضعیف از قوی ، احادیث را به عنوان منابع اصلی فقه قرار داده اند ، علمایی همچون ابوحنیفه را که به دقت در حدیث مشهورند ، متهم به «ضعف در حدیث» کرده و از این طریق خواسته اند آنان را از اعتبار بیندازند. طبق این تاکتیک چنین وانمود کرده اند که کسانی که احادیث را با قرآن و عقل می سنجد ، به دلیل اینکه در حدیث ضعیف هستند ، چنین می کنند. یعنی از نگاه حمله کنندگان به اهل رأی ، برای قوی بودن در حدیث بایستی هر حدیثی را که به دستمان می رسد به عنوان قول پیامبر بپذیریم.

در سطوح عالیِ رأی ، مذهب معتزله را به عنوان مهمترین سمبل عقلگرایی می بینیم. اما حاکمان وقت مخصوصاً امویان هیچگاه کاری به کار پیشوایان معتزله نداشته و آنان را به حال خود رها کرده اند. عباسیان نیز چنین کرده اند. مقام خلافت همیشه از معتزله حمایت کرده و به آن اهمیت داده است. دلیل آن چه می توانست باشد؟ چرا با ابوحنیفه آنگونه برخورد کرده اند و با معتزله چنین ؟ دلیل آن این بود که معتزله هیچگاه وارد بحث های سیاسی نشده و تمام کوشش خود را با قلم و سخن و در محیطی فلسفی بکار برده اند. معتزله هیچگاه کاری که حاکمان را ناخشنود کند ، انجام نداده اند و به همین دلیل هم حکومتها همیشه به معتزله با عین عنایت نگریسته و تحت حمایت خود قرار داده اند. حال آنکه نه امویان و نه عباسیان از لحاظ فکری هیچ قرابتی با معتزله نداشتند.

وقتی سخن از ابوحنیفه باشد ، به صورت خلاصه و روشن ، رأی به معنای «عقل را بر نقل برتری دادن » است. مورخ و محدث مشهور ابن قتیبه در کتاب «تاویل مختلف الحدیث» صرفاً ابوحنیفه و یارانش را اهل رأی به شمار می آورد. بدین صورت اهل رای را باید دارای این ویژگی دانست که حدیث و سنت را در درجه دوم اهمیت قرار می دهند. در اینجا منظور از اینکه حدیث را در درجه دوم اهمیت قرار دهیم این است که با احادیث نامعتبرچنین کنیم. وگرنه اهل رأی هیچگاه چنین هدفی نداشتند که تمام احادیث را به کناری نهند. قیاس در استفادۀ فقهی بکار بردن سوال «چرا؟» است. چرا که بکارگیری عقل مورد تاکید و اصرار قرآن است و هیچ کس نمیتواند آشکارا و کلی با این مخالفتی بکند.

استحسان چیست ؟

از لحاظ لغوی استحسان به معنای زیبا دیدن چیزی و باور به زیبایی آن است. طبق تعریف ابوالحسن الکرخی «استحسان به معنای دلیل قرار دادن اسباب قوی تر و الزام آورتر و پرهیز از ارائه حکمی مألوف در مواقع مشابه است». هیچ کس در این تردیدی ندارد که خالق اصطلاح فقهی استحسان ، ابوحنیفه بوده است. عبدالعزیز البخاری از فقهای نامدار حنفی انتقادات درباره استحسان را چنین بیان میکند: « برخی از علمای مسلمان ، ابوحنیفه را به این علت که استحسان را به عنوان یکی از دلایل فقهی آورده مورد تعرض قرار میدهند. می گویند که منابع فقهی شرع چهار منبع کتاب ، سنت ، اجماع و رأی است و به جز ابوحنیفه و یارانش هیچکس استحسان را به عنوان منبع پنجم در دین وارد نکرده است. این چیزی که استحسان نامیده شده ، دلیل فقهی نبوده و صرفاً طریقی برای بیان سخن بر اساس امیال و آرزوهاست. کسی که به این راه وارد شود به دلیل اینکه پیروی از امیال و هوسهای خویش نموده و بدون اسناد سخن رانده ، طریق و حکمش باطل است.»

مالک بن انس که ۲۹ سال بعد از ابوحنیفه درگذشته است ، استحسان را نُه دهم علم دانسته و این مفهوم و روش را بکار برده است. روش و مبانی استحسان ابوحنیفه نه تنها باعث تاثیرگذاری بر تکامل مذاهب فقهی گردیده بلکه باعث گردیده تا فقه با حقوق بین المللی هم هماهنگ و همراه گردد.

عرف ، اهمیت دادن بر ارزش های مشترک جهانی

یکی دیگر از ویژگی های فقه ابوحنیفه قراردادن عرف و عادت به عنوان یکی از منابع حقوقی فقه و در مواقع لزوم و ضروری این منبع را بر نصّ ارجح شمردن است. ابوزهره این واقعیت را دیده و خیلی زیبا بیان کرده است :«روش ابوحنیفه در فقه چنین بود که نیازهای مردمی را به پیش چشم می آورد و دقت میکرد که کارها به صلح و خوشی تمام شود. کارها را بر اساس قیاس به پیش می برد ، اگر قیاس چارۀ کار نبود به استحسان روی می آورد ، اگر با استحسان هم نتیجه یی حاصل نمیشد، ارزش های مورد قبول جامعه را اساس قرار میداد . ابوحنیفه عرف را به عنوان منبع احکام می دید و اگر دلایل روشن دیگری پیدا نمیکرد ، در آن صورت به آن رجوع می نمود. در مذهب حنفی عرف که از قیاس هم برتر شمرده میشود ، عرف عام است. عرف عام معنایی وسیعتر از اجماع دارد. عرف عام عرفی است که در تمام مناطق مورد قبول است. در مقابل آن عرف خاص قرار داد که صرفاً دریک منطقه مورد قبول واقع شده است. هم عرف عام و هم عرف خاص در زمینه هایی که مقبول واقع شده اند، هم برتر از قیاس می نشینند و هم نص را تحت تاثیر قرار داده و به آن جهت میدهند. یعنی هم قیاس را در درجه دوم اهمیت میگذارند و هم چهارچوب عمومی آیات و احادیث بر اساس بازخورد عرف ، محدود و مخصوص میگردد. به هنگام وضع قوانین در موضوعاتی به جز عبادات و اعتقادات، چنانچه عامل «مصحلت» بدون توجه به «عرف» بکار برده شود ، فاقد معنا خواهد بود. قرآن «عرف» را از منابع حقوقی می شمارد . آیۀ «با عرف حکم بده » (اعراف ۱۹۹) در این زمینه از مبنایی اساسی است. اسلام به هیچ کسی صلاحیت نمیدهد که عرف و عادات جامعه خود را به عنوان بخشی از دین و یا حقوق عمومی قرار دهد. عرف و عادات محلی در منطقۀ خودشان کاربرد دارد و به مکانهای دیگر قابل تعمیم نیست. به خاطر نادیده گرفتن این حقیقت است که امروزه دنیای اسلام زیر سلطۀ عرف و عادات قرار گرفته و در بسیاری از زمینه ها عرف عربی با دین یکسان گرفته شده است. ابوحنیفه همیشه به جای اجماع از عرف صحبت میکند. برخی ها خواسته اند کلمۀ «عرف» وی را با برگردان و دگرگونی به «اجماع» تبدیل کنند.

ماهیت اجماع

اجماع از بن «جمع» و به معنای «یک جا متمرکز کردن» بوده و از لحاظ کلمه معنای عزم ، در یک نقطه جمع شدن و یا یکپارچه کردن دارد. اجماع اصطلاحی در اصول فقه است که در سده های بعد از دوران حضرت محمد(ص) ، مجتهدین مسلمان در یک مسئله فقهی بر حکمی اتفاق نظر دارند .با این حساب آنچه مشخص میشود این است که با تغییر زمان و قرون و دگرگونی شرایط و اوضاع ، امکان تغییر اجماع هم متصور بوده و این موضوع مکانیزمی دموکراتیک دارد. ولی مع الاسف میراثداران این سیستم بعد از گذشت سده های طولانی نه تنها در مسائلی مورد اجماع تغییری نداده بلکه آنها را به شکل غیر قابل تغییر درآورده ، صورت دین داده اند. حتی متفکری سنتی همچون غزالی هم از این موضوع شکایت دارد: «غیر قابل تغییر کردن اجماع باعث مقلد شدن تمام عالمان یک قوم می شود ، در حالی که هیچ دلیلی ندارد که عالمی از رأی و نظر عالم دیگر تقلید کند». اجماع اجتماع نظرهای شخصی است. نظراتی که در حالت منفرد عاری از خطا نباشد ، نمی توان ادعا کرد در حالت جمع عاری از خطا و اشتباه است. کثرت افراد ماهیت کار را تغییر نمی دهد. اگر میتوان در حالت تکی و منفرد به خطا افتاد ، در حالت جمع هر چنین خطایی متصور است. قرآن صدها مرتبه به علم توصیه میکند اما آقایان این را نمیگویند ولی با اینکه حتی یک مرتبه هم از اجماع نمیگوید ، بارها از اجماع میگویند. برای اینکه با علم نمیشود هر روز به شکلی درآمد و حیله گری نمود ولی با اجماع میشود چنین کرد. جالب اینکه در تاریخ اجماع ، مسائل مورد اجماع صرفاً مربوط به حوزۀ دین نبوده ، در مورد مسائل عقلی ، علمی و تجربی همانند آفرینش ، طبیعت اشیاء ، قوانین هستی و غیره هم به اجماع روی آورده اند. حال آنکه حساب سرانگشتی جایی در علم ندارد. قوانین علمی نه با اجماع ، بلکه با تحقیق و بررسی به دست می آید.

پیشقراولان ابوحنیفه در نسل صحابه

حضرت علی اولین پیشقراول ابوحنیفه است. در حوزۀ ایمان و به هنگام بحث درباره امام فقهی ابوحنیفه ، جلودار وی در نسل صحابه حضرت علی است. طرز برخورد ابوحنیفه نسبت به مسائل مرتبط با وجود همانند اهداف عمومی و اساسی اسلام ، انسان، زندگی، کیهان و سیاست همچون اندیشۀ حضرت علی و در ادامۀ آن است. همان علی که از روز اول نزول وحی تا روزهای آخر آن در کنار پیامبر بوده و با وی نفس کشیده است. پیام اصلی وجودی ابوحنیفه از علی است. تیتر این پیام چنین است: ۱)امویان به تحریف اسلام پرداخته آن را از شکل اصلی خود به در کردند. علی این حقیقت را با جمله ای جاودانه بر تارک هستی نقش کرده است . آنجا که رابطه امویان با اسلام و یا چگونگی تحریف اسلام توسط آنان را بیان میکند ، میگوید که: «امویان پوستین دین را وارونه پوشیدند». ۲)امویان تنها به تسلط بر اسلام قانع نشدند. آنان مانع از این شدند که اشخاصی که در برای اسلام زحمت و سختی کشیده بودند ، بتوانند از نعمت های اسلام بهره مند شوند. امام علی به هنگام بیان این واقعیت چنین میگوید : «از میراث محمد کسانی جزء ما بهره مند میشوند. » ۳)گناه به ایمان خللی وارد نمیکند. ایمان هیچ انسان مؤمنی محل بحث واقع نمیشود. ۴)نشانۀ ایمان و اصل عبادت در اسلام مبارزه و مقابله با ظلم و ظالم است. در پشت قضیۀ این سخن ابوحنیفه که در اصلی ترین درک و عبادت در اسلام مقابله با ظلم و ظالم است ، فرزندان و نوه های امام علی دیده میشوند. در این صورت در مبارزۀ وجودی ابوحنیفه از دیدگاه اسلام دو عنوان مهم وجود خواهد داشت : ۱)مبارزه با تحریفات امویان ۲) مبارزه با ظلم امویان. ابوحنیفۀ مبارزه با اولی را از طریق علم و تفکر و مبارزه با دومی را از طریق سیاست و عصیان به پیش برد.

عمر بن خطاب دومین پیشقراول ابوحنیفه است. چگونگی برخورد عمر به صورت عام با سنت و به صورت خاص با حدیث ، رکن و اساس ماموریت تاریخی و دینی وی را نشان میدهد. این رفتار است که عمر را عمر کرده است. بذر افکار عمر در موضوع سنت و حدیث را در خلیفۀ اول ابوبکر می یابیم. نظر ابوبکر درباره حدیث را از کتاب زهبی «تذکره الحفاظ» بخوانیم:«روایاتی جنجالی از پیامبر روایت میکنید. بعد از شما نیز بیشتر و جنجالی تر از شما به این موضوع خواهند پرداخت. پس هیچ چیزی از پیامبر روایت نکنید. به هنگام سوال از شما بگویید کتاب خدا قرآن موجود است. حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بدانید». وی چنین می اندیشید : روزی خواهد آمد که احادیث بین امت محمدی و قرآن جدایی خواهد افکند و این فلاکت باعث دوری امت اسلام از وحی خواهد شد. عمر بن خطاب تا زمان خود تمام مجموع احادیث را محو کرده است. اصل اساسی وی در این موضوع این است که «کتابی در کنار کتاب خدا نخواهد بود » . عمر چنان مصمم به مقابله با قرار دادن منبعی در کنار قرآن ایستاده است که در زمان آخرین بیماری پیامبر ، زمانی که پیامبر خواست که قلم و دواتی بیاورند و چیزهایی بنویساند تا امت بعد از وی به انحراف نرود ، قاطعانه مانع این کار شده و گفت : «نیازی به نوشتن نیست. کتاب خدا برای ما کافی است. این رفتار عمر باعث انتقاد شدید صحابه و در راس آن علی و ابن عباس شد. اما وی به هیچ وجه به این انتقادات توجهی نکرده و تا پایان زندگی خود به دفاع از این مبنا که « به جز قرآن منبعی دینی نخواهد بود » پرداخته است. عمر افعال عمومیت یافته پیامبر را اساس سنت گرفته و اعتباری به اقوال روایی نشان نمی داد. ابوحنیفه نیز چنین کاری انجام میداد.

سومین پیشقراول ابوحنیفه، عایشه همسر پیامبر است. عایشه در ابتدای جوانی با پیغمبر ازدواج و ده سال شبانه روز و تا دم آخر زندگی پیامبر با وی بود. اما این تمام ماجرا نیست. پدرش ابوبکر از اولین مسلمانان و از نزدیکان پیامبر بود و به این طریق عایشه از نزدیک شاهد نزول تقریباً تمام قرآن بود. این نزدیکی باعث شد که عایشه در علم دین و خاصه در فقه و تفسیر صاحب نظر باشد. پیشگامی و احاطه عایشه بر علم دین بیشتر در فقه خود را نشان داده است. میتوان این فقه را پیش درآمدی بر فقه عقگرای دوران ابوحنیفه نام نهاد . برعکس دیگر صحابه ، عایشه و عمر و ابن عباس اگر جواب مسئله ای را در قرآن نمی یافتند به جای سکوت و برای حل آن مسئله به قیاس دست می زدند. زن بودن عایشه در جامعه سنتی مردگرا باعث شد نقش وی در این موضوع کم رنگ دیده شده و بعضاً حتی به حساب نیاید.

عایشه ، عمر و ابن عباس افعال پیامبر را به دو بخش تقسیم کرده بودند. بخش دوم افعالی بود که تابعیت محض از آنها را لازم ندانسته و بر اساس شرایط زمان قابل تغییر بوده و با قیاس و عقل قابل بررسی بوده اند و فتاوای خود را هم بر این اساس صادر کرده اند. به گمان ایشان افعال پیامبر به دو بخش است. بخش اول افعال عبادی است که عقل و اجتهاد در آن کاربردی ندارد و بایستی به همان شکلی که پیامبر آنها را به جا آورده ، انجام داده شود. بخش دوم افعال عادی یا افعال غیرعبادی است که نیازی ندارد که دقیقا آنگونه که پیامبر انجام داده ، به جا آورده شود. با توجه به شرایط زمانی و مکانی به تجدید احکام پرداخته میشود. سابقه عقلگرایی در فقه از همین جا شروع میشود. به دلیل اینکه ابوحنیفه این عقلگرایی را کاربردی نمود ؛ با اتهام بی اعتنایی به پیامبر مواجه شد. ۰ عایشه احادیث را با میزان قرآن و عقل می سنجید. وی از اولین کسانی بود که متن احادیث را نقد نموده است و از این لحاظ پیشقراول ابوحنیفه نیز محسوب میگردد. عایشه احادیث متضاد با قرآن را هرگز قبول نمیکرد. در بین صحابه هفت تن بیشترین حدیث را از پیامبر روایت کرده اند. عایشه نفر ششم این لیست است. اما چه آنهایی که در این لیست هستند و چه دیگر صحابه، صرفاً به نقل حدیث بسنده کرده اند. عایشه و ابن عباس به اهداف احادیث پرداخته و شأن نزول آنها را روشن کرده و ایضاح نموده اند که این احادیث در چه شرایطی بیان گردیده و چگونه در زمانهای آتی قابل استفاده هستند. این تمایز نشانه ای از برتری آنان در علم و اندیشه است. عایشه معراج پیامبر را معنوی می دانست و به تنقید از کسانی می پرداخت که معراج را جسمانی پنداشته و باور داشتند که پیامبر در آن شب خدا را به چشم مشاهده کرده است. او میگفت که اینها کذب و افتراء است .عایشه در مورد حج هم یک تنه به مخالفت با این نظر که با نبود مرد محرم ، زن نمیتواند به حج برود، پرداخت. حتی امروزه هم در نظر برخی ها سفر حج زنان به تنهایی و بدون حضور مرد محرم غیر دینی تلقی میشود . بعضاً از این هم فراتر رفته و برای سفر حج زنان بی سرپرست ، آنان را به متعه مردان درآورده و راه را هموار میکنند. عایشه با نگاه به آیۀ ۹۷ سوره آل عمران که حج را فرض شمرده ، معتقد بود که این آیه هیچ تمایزی بین زن و مرد قائل نگشته و هیچ دلیلی وجود ندارد که زنان بدون مردان محرم نتوانند به تنهایی حج را برجا بیاورند و چنین فتوا داده بود که زنان چنانچه احساس امنیت نمایند میتوانند به تنهایی حج عمره و تمتع را به جا بیاورند. عایشه در این نظر و فتوا تنها مانده بود و صحابه و در راس آنها عمر ، مخالف این نظر وی بودند.به نظر عایشه زنان در تمامی صحنه های زندگی و حتی در جنگ می توانند نقش بازی کنند. همانگونه که خود در جنگ احد به عنوان پرستار شرکت داشته است. عایشه حتی سرپرستی بزرگترین سپاه عصر سعادت را بر عهده داشت. در جنگ جمل اردویی که وی سرپرستی آن را به عهده گرفت، سی هزار نفر عضو داشت. اردوی علی بیست هزار نفر بود.عایشه در مسائل و احکامی که رضایت وارث شرط است ، رضایت مردان را کافی ندانسته ، رضایت گرفتن از ورثه زن را هم به پیش کشیده است. در باور عامه عبور زن از جلوی نمازگزار باعث بطلان آن میشود. عایشه مخالف این باور بود. همچنین وی بود که اذعان داشت که قرائت قرآن امری لفظی و صوتی نیست و توجه به معنا و روح قرآن مد نظر بوده است. ابوحنیفه میگفت که «قرآن عبارت از معنا است و با ترجمۀ آن هم میتوان نماز خواند» و عایشه پیشقراول این اندیشۀ وی بود.

ارزش هایی که ابوحنیفه را متمایز می کند

سنت که به عنوان دومین منبع دین شمرده میشود، در ابتدا فعل پیامبر را شامل میشد. رکن سنت متشکل از دو مفهوم بود : عمل و سیرت. یعنی روش فعل و حرکت . بعدها محدثین این مفهوم را گسترش داده و سخن پیامبر را هم به سنت افزودند. اینگونه شد که رکن سنت شامل سه کلمه شد : فعل، سیرت و سخن یا حدیث پیامبر.این به آن معناست که یک بخش سنت یعنی حدیث بعدها ایجاد شده است. در قرآن معنای حدیت سخنی منفی است که در مقابل قرآن می نشیند. محدثین برای گرم کردن بازار خود، هر سخنی که به پیامبر استناد شده باشد را روشنگر و مفسر قرآن دانسته اند. این هوس تا بدان جا رسیده است که در مقابل قرآن ، منبع دینی جدیدی احداث شده است. این منبع جدید چندان با قرآن همخوانی ندارد. اگر قرار باشد سخن پیامبر ، پیام و سخن الهی را دیگرگون کند ، در آنصورت حاشا که پیامبر شریک و یا نظیر خدا خواهد بود. هیچ دلیل و اشاره ای دال بر چنین صلاحیتی بر پیامبر نداریم. اما در مقابل این، صدها آیه مخالفت با آن وجود دارد. قرآن با اسلوب خود محدودۀ صلاحیت پیامبر بر تفسیر را نشان داده است . طبق این بیان، تفسیر قرآن برای مومنان توسط پیامبر بایستی بر اساس دیگر آیات قرآن باشد. قرآن چنین می گوید: این قرآن را به سوی تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سویشان نازل شده بیان کنی . باشد که بیندیشند.(نحل: ۴۴) این بخش است که از نظرها انداخته شده و از مردم پنهان نگه داشته شده است. یعنی قرآن چنین صلاحیتی بر پیامبر نمی شناسد که آنگونه که خود می خواهد به تفسیر آن بپردازد. قرآن تفسیر خواهد شد و پیش از همه پیامبر این کار را خواهد کرد اما در نهایت این قرآن است که محدودۀ نهایی را مشخص خواهد کرد. به طور خلاصه ، قرآن حتی صلاحیت پیامبر بر تفسیر را محدود کرده است. حد آن جایی است که هر یک از آیات قرآن بخواهد از حکم بیفتد. دین دارای کتاب بدون پیامبر نمی شود. اما تاریخ نشان داده است که دین پیامبر دار به معنای دین دارای کتاب نیست. نمونه آن مسیحیت است. در برابر ما عیسی هست اما انجیلی که بر وی نازل شده بود در میان نیست. انجیل امروزی تلفیقی است از آنچه عیسی آورده بود با مکتوبات پاولوس. در حالی که احادیثی که در زمان ابوبکر و عمر از پیامبر گردآوری و سپس از تدوین آن صرفه نظر شد ، به پانصد حدیث می رسید، امروزه اما تعداد این احادیث قریب یک و نیم میلیون است. ابوحنیفه به سخنان دروغی که با برچسب حدیث به پیامبر نسبت داده شده «هذیان» میگوید.

ویژگی دیگر ابوحنیفه مخالفت با خدایی شدن انسان است. فرق است بین اینکه بگوییم امکان دارد که در بین صحابه برخی معصیت کار و یا حتی مرتد باشد ، با اینکه بگوییم تمام صحابه معصیت کار و غیر قابل اعتماد هستند. هیچ عالمی وجود ندارد که تمام صحابه را خارج از اعتبار و اعتناء تصور نماید. تمامی انسانها حتی آخرین فرستاده هم قابلیت انجام گناه را دارند. دهها آیه استناد این سخن است. اما خداوند توبۀ زود هنگام را نصیب پیامبران کرده و گناه آنان را می شوید. این است معنی حفظ ( و عصمت ) ایشان. ( در باور اهل سنت) . خلاف این را بر زبان آوردن باعث خواهد شد انسان جامۀ خدایی بپوشد و دچار شرک شود. برای زدودن چنین باوری است که خداوند حتی نسبت به آخرین فرستاده اش احتمال گناه را متصور گردیده و خطاب به انسانها آورده که دیگر باقی کار را خود دانید . قرآن هیچ شخصی را در سطحی ننشانده که احتمال گناه را از او ساقط کند. در قرآن هیچ سخنی مبنی بر معصومیت صحابه وجود ندارد. سخن منصوب به پیامبر که « دورانی که من در آنم و دورانی که در پی من می آید ، برترین دورانهاست » ، از اساس دروغ است. حضرت پیامبر هرگز چنین سخنی را بر زبان جاری نمی کند چرا که خلاف واقعیات تاریخی است. پیامبر هزگز سخنی را نمی گوید که زمان خلافش را اثبات کند. تاریخ نشان داده که روزگاری که از پس پیامبر سر رسید، بدترین دوران تاریخ بود. دورانی که حضرت حسین کشته شد، شهر مدینه به یغما رفت ، خانۀ خدا در آن تخریب و منجنیق شد، خلیفه ها در بام کعبه به شرب خمر پرداختند ، برگزیدگان انصار و مهاجر در آن به بردگی گرفته شدند. وقتی به تمام این وقایع می نگریم می بینیم که پیامبر به جز همسخنی با صحابه ، هیچگونه معصومیت و معصونیتی برای صحابه قائل نیست. مگر زمانی که عایشه زن پیامبر با اتهام فاحشگی مواجه شد ، به عنوان صحابه تبرئه یافت؟ هرگز چنین نبود که عایشه صرفاً به دلیل صحابه بودن ، از اتهام تبرئه گردد.

ابوحنیفه همچنین مخالف این دیدگاه بود که عبادات را جزئی از ایمان به حساب آورد. به باور ابوحنیفه ایمان کم و زیاد نمی شود. یک انسان اگر به خدا ایمان داشته باشد ، حتی اگر هیچ عبادت و عملی انجام ندهد ، یا گناهان زیادی مرتکب شود ، باز هم در جرگۀ مومنین جای می گیرد. نمی توان چنین حکمی صادر کرد که وی اهل جهنم است، بلکه باید امید داشت که از بهشتیان است. در نگاه ابوحنیفه یک انسان اگرهیچ عبادتی نداشته باشد، مثلا هیچگاه به نماز نایستاده باشد ، باز هم مؤمن است.

از پیامهای مهم ابوحنیفه یکی هم این است که وی مخالف این بود که جنگها و شورشهای انسانی را به دین و دینداری نسب داد. علتهای جنگ حتی اگر تعدی به باورهای یک ملت هم باشد ، نمی تواند نام دینی بگیرد. جنگ اگر مشروع باشد ، رخ می دهد ولی نمی توان آن را تقابل دینی گروهی از دینداران با گروه دیگر به حساب آورد. این کار ظلم به دین و اعتقادات است.

از دیگر امتیازات ابوحنیفه باور به داشتن حق آزادی زنان بود. وی همان حق و حقوقی را به زنان قائل بود که در عصر سعادت پیامبر اسلام به آن قائل بود. پیامبر عقد دختری که پدرش بدون رضایت او ، وی را به عقد مردی درآورده بود را باطل کرد. از تحقیق در منابع روشن میشود که ابوحنیفه به رغم داشتن امکانات مادی و شهرت کافی ، تنها یک بار ازدواج کرده و یک فرزند بیشتر ندارد.

عبادت به زبان مادری

در تاریخ فقه اسلامی ابوحنیفه اولین فقیهی است که فتوا داد که می توان نماز را به زبان مادری خواند. وی معتقد بود که قرآن قابل ترجمه به زبانهای دیگر است و می توان نماز را به آن زبانها خواند و اذان را هم ترجمه نمود. این فتوا بزرگترین ضربه ای بود که ابوحنیفه بر پیکرۀ عربگرایی در اسلام وارد آورد. کلمۀ «نماز» اصطلاحی است برگرفته از زبان فارسی که معادل قرآنی آن «صلات» و در معنای «دعا » می باشد. اگر با اصطلاح فقهی بیان کنیم، اساس و رکن غیر قابل تغییرِ «صلات» ، همانی است که در آیه ۱۴ سوره طه بیان شده است که خداوند می فرماید «وَأَقِمِ الصَّلَاهَ لِذِکْرِی» نماز را به خاطر یادکرد من به پا دار . بنابراین صلات زمانی به جا آورده میشود که یاد خدا باشد . رکن های دیگر به تعبیر ابوحنیفه زاید و اضافی است. بنابراین در باور ابوحنیفه حتی قرائت آیاتی عربی از قرآن هم از ارکان نماز نیست. از ویژگی رکن های اضافی این است که در شرایط خاص و بر حسب مکان و زمان و معذوریت های آن ، می توان بر آنها جایگزین تعیین کرد و این از نظر شرعی مشکلی ندارد. در ترکیه ، این آتاتورک بود که بعد از هزار و سیصد سال این فتوای ابوحنیفه را اجرایی کرد که معنای قرآن، اصل است و به همین دلیل هم قابل ترجمه به دیگر زبانهاست و می توان با همین ترجمه نماز را برپا داشت. دعا و قرآن بایستی به زبانی که قابل فهم است خوانده شود. واقعیت این است که اگر ما پیام عربی قرآن را دلیلی بر برتری و تقدس زبان عربی بدانیم و بندگی خدا به این زبان را برتر از دیگر زبانها بدانیم ، این خلاف عقل و دین و اهانتی به مسلمین خواهد بود.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

3 پاسخ

  1. با سلام و احترام خدمت گرداننده گان سایت زیتون
    مطلب بالا خلاصه اى کتاب نویسنده مذکور است. چگونه میتوان کتاب یا pdf آنرا بدست آورد؟
    ممنون میشوم اگر راهنماى فرمائید.
    منصورى

  2. با سلام
    دکتر یاشار در معنای واقعی روشنفکر دینی است. یعنی روشنگر معانی دینی در جامعۀ خودش است. او در زندگی اش هر آینه آنچه را که حقیقت دینی می دانست بی پروا در میان نهاد. [در ایران اگر بود در نطفه خفه اش می کردند.]
    گذشته از این؛ در این نوشته گاه سخن از نکاتی به میان است که من در بارۀ دو تای آن توضیحاتی بَهرِ تأمل می آورم.
    نکتۀ اول: رابطۀ ابوحنیفه با تشیع
    بایست توجه داشت که ابوحنیفه تشیع را گرایشی دینی که برخوردار از حقیقت است و علی بن ابی طالب را از بنیانگذاران این گرایش و از پیروان این گرایش می دانست. این را من توضیح می دهم:
    تشیع گرایشی دینی است که خاستگاه آن خراسان بزرگ [خراسان به انضمام ماوراء النهر] است. این گرایش در ادامۀ حیات دینی باورمندان به دین زرتشت پدیدار گشته است؛ و بر دو منهاج است. (۱) آخوندیزم شیعی که تداوم آخوندیزم موبدان در دورۀ پایانی امپراتوری ساسانی است. [آخوندیزمی که سرانجام امپراتوری را به ذلت کشاند و به زانو در آورد.] (۲) گرایشی دینی که ابوحنیفه و ابومسلم ها و [به گمان من فردوسی ها و ابوعلی ها و] خاندان های دین مداری چون خاندان جلال الدین محمد مولوی هر یک تکه پاره ای از آنند. [بایست توجه داشت که این آحاد سر زده در وجود نیامده اند و هر یک در ادامۀ سنتی پیشینه دار پدیدار گشته اند.] اولی دین را تابع افرادی می داند که نژاده اند و از تخم و تبار پیامبرند. دومی اما ربط به این معنا ندارد و جریانی کمابیش خردباور و خردمند است.
    من بی آن که بر آن باشم تا فصلی مُشَبّع بنویسم دو قاعدۀ زرتشتی انتقال یافته از دین زرتشت به ایران بعد از ساسانی را – در این باره – این جا می آورم:
    قاعدۀ شمارۀ ۱: پیوستگی دین و حکومت [که در خور شیعۀ آخوندی است.]
    پیوستگی دین و حکومت یکی از قواعد اساسی دین زرتشت است. در این باره در متون گفته می شود: «بنیاد شهریاری بر دین و بنیاد دین بر شهریاری است… این دو از یکدیگر جدایی ناپذیرند. بزرگداشتِ شهریاریِ ایرانی تنها از دینی که ایرانی است بر ساخته است. سامانِ دینِ مزدایی هم از شهریاری که ایرانی است بر ساخته است. (دینکرد سوم؛ ص ۹۹) شهریاری در ایران تنها از راه یکی شدن شهریاری و دینِ بِهی استوار می شود. ( همان؛ ص ۹۹) نبود شهریاری به بد دینی و بد دینی به بی ثباتی شهریاری می انجامد. (همان؛ ص ۹۹)

    قاعدۀ شماره ۲: استحسان [مینوییِ خرد]
    استحسان که از نو آوری های ابوحنیفه به شمار است از قواعد پایه ای دین زرتشت نیز به شمار است. من این قاعده را نزد قرآن و اوستا شرح می دهم:
    قرآن می گوید: [ای پیامبر! به پیروان این دین ـ در ادامۀ سنت عقلی ابراهیم ـ بگو که این دین نه بر پایۀ بلاهت [و سرکوب و اختناق] که بر پایۀ گزینشِ خردمندانه است.] بگو بشارت باد کسانی را که هر آینه در پی یافتن معنایی که در خور اعتنا باشد به هر گفته ای گوش می دهند و آنگاه آن را که بایسته است و نیکوست برمی گزینند. « فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ.» أُولَٰئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ وَأُولَٰئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ.» (زُمر آیات ۱۷ و ۱۸)

    پور داوود در ترجمۀ یسنای ۳۰ در گات ها می نویسد: «مرد دانا را بایسته است که این سرودها را بر خواند و بداند که سعادت در گوش فرا دادن به آن ها است. (گات ها؛ بند ۱ ؛ ص ۱۳۳/ ۱۷) به این سخنان گوش فرا دهید. پیش از آن که عمر به آخر آید. به اندیشۀ روشن به آن ها بنگرید تا بتوانید میان راست و دروغ فرق نهید. هر کس را بایسته است که دین خود را خود برگزیند؛ تا مگر همگان کامروا گردیم. (گات ها؛ بند ۲ ؛ ص ۱۳۳/ ۱۷)

    جلیل دوستخواه بند دوم را در ترجمۀ یسنه؛ هات ۳۰ چنین آورده است: «بشنوید با گوش هاتان بهترین سخنان را و ببینید با منشِ روشن – چه مرد، چه زن – پیش از آن که رویداد بزرگ به کام ما پایان گیرد. از میان دو راه یکی را برای خویشتن برگزینید و این پیام را به دیگران هم بیاموزید. (اوستا – گاهان ؛ ص ۱۴)

    فریدون جنیدی در کتاب خود این بند را این چنین ترجمه کرده است: «ای مردم! بهترین سخنان را بگوش هوش بشنوید و با اندیشۀ روشن و با ژرف بینی آن ها را بررسی کنید! هر مرد و زن راه نیک و بد را خود برگزیند.» [گاثاها؛ هات ۳۰ بند ۲؛ ص ۵۲)

    نکتۀ دوم
    در این نوشته گفته می شود که دکتر یاشار کتاب ” شهید راه حقیقت” را در بارۀ حلاج نوشته است. من خیلی کوتاه می خواهم در این باره بگویم که واژۀ شهید هرگز در قرآن به این معنی به کار نرفته است. هرگز هم به معنی کسی که کفش و کلاه می کند و در راه خدا به جنگ می رود و می میرد در قرآن به کار نرفته است. این درک برساختۀ ذهنیت پیشین [یا پیشداوری] ماست و بر این مبنا [که البته بی اساس نیز است] در اذهان ما پدیدار می گردد و ما آن را به زبان می رانیم.
    پیامبر گفته این واژه را در گفتار خود به کار مبرید. خودش هم هرگز این واژه را به کار نبرده است. یکی از دلایلی که نشانگر اعتبار چند هزار حدیث “صحیح بخاری” است این است که در آن گفته ای از پیامبر که در بردارندۀ این واژه باشد نیست. اساساً حدیثی اگر در بردارندۀ این معنا باشد که «فلانی شهید است یا فلانی شهید شد» یا «فلانی مؤمن است» جعلی است. پیامبر توصیۀ اکید بر آن داشته که این گزاره ها را در هیچ موردی به کار مبرید. [در همه مواردی که مترجم فارسی “صحیح بخاری” واژۀ شهید را آورده برگرفته از پیشینۀ ذهنی خود اوست و در متن عربی هرگز این واژه نیست.]

    با احترام
    داود بهرنگ

    منابع:
    1/ کتاب سوم دینکرد ـ از فریدون فضیلت ـ انتشارات فرهنگ دهخدا ـ تهران ۱۳۸۱
    2/ گات ها ـ کهن ترین بخش اوستا – دو گزارش از ابراهیم پور داود – انتشارات اساطیر ۱۳۷۷
    3/ اوستا – گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه – انتشارات مروارید ۱۳۷۱
    4/ حقوق جهان در ایران باستان – فریدون جنیدی – نشر بلخ ۱۳۸۹

  3. با سلام. این نوشته بسیار خوبئ است. با سپاس از ترجمه شما. من با اجاز شما این نوشته را در کامپیوتر خود ذخیره کردم چون بسیار آموزنده است و میتوان آن را بار‌ها خواند. سالیان سال پیش از عهد روشنگری اروپا، لوتر کتاب انجیل را به آلمانی ترجمه کرد و عبادت به زبان مادری هم آغاز گشت. ولی نه متون انجیل عوض شد و نه تورات. فقط به زبان‌های دیگر ترجمه شدند. عهد روشنگری که از قرن ۱۷ شروع شد بر اساس تفکیک دین از حکومت و کاهش دخالت روحانیون در اداره کشور بود. به گمان من، نه قران ، نه حدیث، هیچ کدام مشکلی ایجاد نمیکنند اگر به جامعه تحمیل نشوند.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »