روزگاری، پیش از سفر به انگلستان برای ادامه تحصیل در رشته فلسفه، به سبب انس و علاقه وافرم به مباحث فلسفه اسلامی، افزون بر آثارِ فلسفی مرحوم طباطبایی نظیر «بدایه الحکمه»،«نهایه الحکمه» و «اصول فلسفه و روش رئالیسم»، برخی از آثار شیخ محمد تقی مصباح یزدی نظیر «آموزش فلسفه» و شرح ایشان بر «نهایه الحکمه» و «اسفار اربعه» را خواندم و از آنها بهره بردم. مرحوم مصباح یزدی، ذهن فلسفیِ منظمی داشت و در تقریر مباحث فلسفه اسلامی، توانمند بود. روزگاری که ایران، فلسفه اخلاق تدریس میکردم، کتاب «فلسفه اخلاق» ایشان را نیز خواندم و آنرا نیکو یافتم و به دانشجویانم معرفی کردم؛ هر چند بعدا از جناب مصطفی ملکیان شنیدم که عموم مباحث فلسفی اخلاقِ غرب در آن اثر، محصول زحماتِ ایشان است، نه جناب مصباح یزدی.
هر چقدر مصباح یزدی در حوزه فلسفه اسلامی مفید و توانمند بود؛ در حوزه دیانت و سیاست و اجتماع، متاسفانه کارنامه دلآزار و ناتراشیده و ناموجهی داشت. روزگاری، در دهه هفتاد شمسی، به حق «تئوریسین خشونت» نام گرفت. هم افرادی که قتلهای محفلی در شهر کرمان را مرتکب شدند، در دادگاه صراحتا گفتند در انجام این اعمال، تحت تاثیر سخنان مصباح یزدی بودیم. هم ایشان صراحتا در سالگرد کشته شدن نواب صفوی در شهر قم، از نبودِ «غیرت نوابی» دربرخورد با دگراندیشان دینی گله کرد و تلویحا مخاطبان را به سرکوب این جماعتِ دگراندیش دعوت کرد. هم در کتاب « گفتمان مصباح»، صراحتا جوانان انقلابی را تشویق می کند که اگر مسئولان در امر به معروف و نهی از منکر کوتاهی کردند، خود وارد میدان شوید و به وظایف خود عمل کنید. کسی اینگونه آشکارا دعوت به خودسری و بیاعتناییِ به قانون و اعمال خشونت میکرد و به سبب مستظهر بودنِ به هسته قدرت، به جایی هم پاسخگو نبود. افزون بر این، در عموم مواضع سیاسی مصباح یزدی، افزون بر مغایرت با منافع ملی، بیتوجهی به حقوق بنیادین شهروندان و انسانهای پیرامونی موج میزد؛ که ایشان برای اجرای اجباری احکام شریعت؛ تمسک جستن به خیلی از امور را روا میدانست و پروای «شهودهای اخلاقی عرفیِ» [۱]عموم خلایق را نداشت.
عموم نواندیشان دینیِ متاخر، از این حیث با مرحوم مصباح یزدی همداستان نیستند؛ که دلبسته بهدست دادنِ قرائتی انسانی و اخلاقی از سنت دینیاند و از همین منظر احکام فقهی اجتماعی را در ترازوی اخلاق و عدالت توزین کردهاند و«مشروعیت سیاسیِ» متخذ از دیانت و فقاهت را موجه نمیدانند.[۲]
امروز میاندیشیدم که چه خوب است وقتی از این سرای خاکی رخت بر میبندیم و «آخر الامر گِل کوزه گران» میشویم، نامی نیک از خود بر جای گذاریم. طی سه- چهار ماه اخیر، چهار نفر از مشاهیراین مُلک روی در نقاب خاک کشیدند: محمدرضا شجریان، محمد ملکی، شیخ محمد یزدی و شیخ محمدتقی مصباح یزدی. هم شجریان، «آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست»، نامی نیک از خود برجای گذاشت و هم محمد ملکی؛ که رنج خود و راحت یاران را طلبیدند و به سمت بیسو پرواز کردند و «پشت حوصله نورها» به آرامی دراز کشیدند. به سهم خُرد خویش و در مقام ادای دِین، آخرین اثرم «ردّ آبی روایت» را به روح بلند شجریان تقدیم کردم، همو که « نغمه های آسمانی اش، مونس اوقات تنهایی من» است.
امیدوارم، در روزگاری نه چندان دور، نگرش و مشی و مرامِ ملالانگیز و دلآزار محمد یزدی و محمد تقی مصباح یزدی از میان ما رخت بربندد و کمتر شاهد آزار و اذیت منتقدان و صدور احکام قضاییِ طولانی مدت برای دانشجویان و روزنامهنگاران و فعالان مدنی و کارگران و فعالان سیاسی باشیم. کمتر تخفیفِ مراجع و روحانیون مستقل و محترمی چون مرحوم حسنعلی منتظری، سید موسی شبیری و سید کمال حیدری را ببینیم. کمتر از تریبون نماز جمعه، خط و نشان کشیدن برای عمرو و زید و تهدید پر عتاب آنها را بشنویم. کمتر دعوت به قانونشکنی در پوشش «امر به معروف و نهی از منکر» و اصرار بر اجرای احکام شریعت و فرو نهادنِ شهودهای اخلاقی عرفی طنینانداز شود. کمتر شاهد نقض آشکار حقوق بنیادین شهروندان، اعمّ از اهل سنت، بهاییان، زنان و کارگران و روزنامه نگاران و… باشیم. کمتر شهودهای اخلاقی عمومِ خلایق و آموزه های نیکو و رهگشایی چون «انّی بُعِثت لاُتَمِّم مَکارم الاَخلاق» که از مواریث ماندگارِ پیامبر گرامی اسلام است، به محاق رانده شوند و پیش پای فقه سیاسی، ذبح گردند:
دو چیز حاصل عمر است، نام نیک و ثواب / وز این دو در گذری کل من علیها فان
پانوشتها
[۱] Common-sensical moral intuitions
[۱] در مقالات « دین، سکولاریسم و پساسکولاریسم» و “«حکمرانی مطلوب» و نواندیشی دینی متاخر”، ادله خویش در نقد اخلاقیِ حکمرانیِ برخاسته از دیانت و فقاهت و اصرار بر اجرای احکام شریعت از سوی حاکمان را اقامه کرده ام. هر دو جستار در اثر « ورق روشن وقت» ام منتشر شده است.
17 پاسخ
به نام خدا و یاد امام مهدی
ز مردان جنگی تواناتری…
مهدی نادری نژاد
آقای سروش دباغ در مکتوبی بنام «حاصلِ عمرِ مصباح یزدی چه بود؟» نکاتی را درباره مرحوم آقای مصباح یزدی ذکر کرده اند که هیچ تناسبی با عنوان مکتوب ندارد. در این جا نکاتی را متذکر می¬شوم.
1. در ابتدا ایشان شرح آشنایی مختصر خود را با مرحوم مصباح یزدی شرح دادند؛ بهتر بود علاوه بر شرح آفاقی موضوع در فلسفه به شرح انفسی هم می¬پرداختید.
2. در فرازی از این مکتوب آمده:« هر چقدر مصباح یزدی در حوزه فلسفه اسلامی مفید و توانمند بود؛ در حوزه دیانت و سیاست و اجتماع، متاسفانه کارنامه دلآزار و ناتراشیده و ناموجهی داشت. روزگاری، در دهه هفتاد شمسی، به حق «تئوریسین خشونت» نام گرفت…» به راستی این عنوان را چه کسی به ایشان داده است؟ یادم هست پدر بزرگوارتان آقای دکتر عبدالکریم سروش در سال ۱۳۸۲به ایران آمدند. ایشان در گفت¬وگویی با خبرگزاری جمهوری اسلامی(۲۶/۰۵/۱۳۸۲) ابراز داشتند:« جهان همیشه در دست متفکران بوده است. آقای سروش مثال دولت آمریکا را می آورد و می گوید: منشاء رفتار و سیاست این دستگاه، افکار محافظه کارانه یک فیلسوف سیاسی به نام لئو اشتراوس است که پاره¬ای از کسانی که همکاری نزدیک با آقای بوش دارند، فارغ التحصیلان مکتب او هستند و اشتراوس اتفاقا با فلسفه اسلامی و خصوصا با فلسفه فارابی، بسیار خوب آشنا است و یک افلاطون گرا است و از عاشقان قدرت. آقای سروش تصریح کرد که در عالم دینداری هم گاه دین را خرج اغراض و امیال خود می کنیم. در فلسفه هم همین طور است، ولی این طور نیست که فلسفه و دین همیشه دست آویز باشند. این درست نیست که فکر کنیم اگر غرب سلطه¬ای دارد، سلطه سیاسی است. آمریکا اگر سلطه¬ای دارد، سلطه فرهنگی و فکری است و سیاستمداران آنجا هم کارگزاران متفکرانند و لذا چرا نباید در مقابل آنها به دیالوگ و مواجهه فکری پرداخت؟» برای اطلاع جناب¬عالی عرض می¬کنم که این مواجهه فکری و فرهنگی مقابل سلطه فرهنگی و فکری آمریکا را به اعتراف رائول مارک مامور سابق CIA، آیت الله مصباح یزدی انجام داده است نه روشنفکرانی که از تاریخ تحول دین در ایران بی خبر هستند.
3. در فراز دیگر فرمودید:« در عموم مواضع سیاسی مصباح یزدی، افزون بر مغایرت با منافع ملی، بیتوجهی به حقوق بنیادین شهروندان و انسانهای پیرامونی موج میزد…»
این گزاره شما کلی است و بدون هیچ مستندی ارائه شده است. باید بدون تکنیک¬های ژورنالیستی، قلم زد و حق را بیان داشت. مرحوم مصباح یزدی در چارچوب فلسفه اسلامی به طور مشخص حکمت متعالیه به ارائه نظام سیاسی مطلوب مبتنی بر تقدم دانش بر قدرت و اصالت وجود مبادرت ورزیده است. اندیشه ایشان بیش از آن که منبعث از نگاه فقاهتی باشد ریشه در مشی فیلسوفانه ایشان است. یعنی بر اساس نگاه فیلسوفانه درباره انسان و عقل، به ضرورت وحی و نبوت و از دریچه آن به رابطه دین و سیاست پرداخته است.
ودر فراز پایانی گفتید:« امیدوارم، در روزگاری نه چندان دور، نگرش و مشی و مرامِ ملالانگیز و دلآزار محمد یزدی و محمد تقی مصباح یزدی از میان ما رخت بربندد…»
در پایان به یاد این رباعی خیام افتادم.
چون چرخ به کام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مُرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت
فتواى این شخص (که تعدادى اورا علامه خواندند) درمورد زندانیان سیاسى اگر صحیح باشد که به بازجوها اجازه تجاوز به دختران باکره میدهد بسیار تکاندهنده است.
خلاصه ای از نوشته آقای دباغ در نوشته شان موجود است: ” امروز میاندیشیدم که چه خوب است وقتی از این سرای خاکی رخت بر میبندیم و «آخر الامر گِل کوزه گران» میشویم، نامی نیک از خود بر جای گذاریم.” و گویا این نام نیک را آقای مصباح برجای نگذاشتند علی رغم ” ذهن فلسفیِ منظم “.. و توانمندی در تقریر مباحث فلسفه اسلامی.
زندگی یک جنایتکار و مبلغ خشونت علیه مردم عادی و بی گناه به بهانه دین و امر به معروف، پاچه خواری و دریوزگی صاحبان قدرت برای در آوردن چندرغازی از انبان غارت و چپاول را نام نیک از خود برجای نگذاشتن خطاب کردن عین بی تفاوتی به خونهای ریخته و پخمگی در سمت و سو یابی تحولات اجتماعی است. شاید هم یک نیم نگاه به دین و معنویات و فلسفه انهم از نوع دینی و اسلامیش ما را تا آن اندازه در بی تفاوتی و بی ملاحظگی نسبت به زندگی انسانها به پایین سوق می دهد که هنگامی از جانیانی مثل مصباح یاد می کنیم از برجای نگذاشتن نام نیک تاسف می خوریم. بله بر جای نگذاشتن نام نیکی که آقای شجریان و ملکی بر جای گذاشتند. خلط مبحث تا اندازه ای که یک جنایتکار پتیاره را با انسانهای نیک نام و با منزلت اجتماعی و با سابقه خدمت به همنوعان مقایسه کردن جز پرده پوشی جنایت، شایسته هیچ نام دیگری نیست.
باور کنید وقتی نوشته بالا را می خواندم در حیرت فر رفته بودم که این نویسنده دارد به کجا می رود و چه درکی از تجاوز به زندگی و جان و مال و ناموس انسانها دارد.
آقای مصباح حلال کرده بود که سربازان بد نام امام زمان به زندانیان دختر و زن تجاوز کنند و به گفته نویسنده نوشته های بالا این روش استاد موجب می شود که ایشان نام نیکی از خود بر جای نگذارد!!!! افسوس از یک ذره آدمیت و اخلاق و احساس انسانی.
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.
اگر در وادی دینمداران و در میان این گروه از “مردم ” ، شیخ در جستجوی خود موفق نگردد و اثری از آرزوی خود نیابد تعجب نخواهم کرد.
روی سخن با دوستانی که اینجا بر علیه حضرت علامه مصباح یزدی عقده گشایی گردند نیست زیرا آنها خود با لحن خود و برخورد خود با یک انسان متفکر درگذشته نشان دادند که چقدر شخصیت های فرهیخته و نوع دوستی هستند که کاملا از خشونت بدور هستند و این آیت الله مصباح و شاگردانش هستند که تئوری پرداز خشونت بودند !!!!!!( هزار جای تعجب است .تامل کنید در همین نظراتی که اینجا درج شده در می یابید مرام و اخلاق دوستداران آیت الله را و دشمنانش را و داعیه داران اخلاق را)
روی سخن بیشتر با خود دکتر سروش دباغ است که ایشان نیز داعیه اخلاق و مدارا را دارند
جای بحث بسیار است که اولا شما با یک قسمت از اسلام بر سر مهرید اسلامی که رحما بینهم باشد ( آنهم آنگونه که شما می خواهید نه آنگونه که هست) با اشدا علی الکفار کاری ندارید؟ ثانیا برای شما نیاز است کمی تاریخ آن ممالکی که سال ها در آنها سکونت دارید را بخوانید از جنایت های آنها در گذشته و حال در حق کشور های دیگر مطلع شوید و سپس بگویید بدانیم در مقابل اینها باید ایستاد و هیهات من الذله گفت یا دم از اخلاق و مدارا زد ؟ ثالثا پس از سالها این پروژه های خود که دلبستگی بنیادینی به مبانی اندیشه غربی دارد که تمدن و فرهنگی غیر انسانی و غیر معنوی به بار آورده چگونه هنوز از عرفان مدرن و اخلاق دم می زنید؟ انسان تربیت یافته در فرهنگ غربی مگر دیگر می شود نام انسان بر او نهاد ؟ ماهیتا تغییر کرده ؟ هر تعریف که از انسان ارائه دهید بر تربیت یافتگان فرهنگ غربی صدق نمی کند …تمدنی که انسان را از خود بیگانه و بی معنا رها کرده در توحش شهوت خشونت و ثروت و سرمایه و جولان پوچی و اضطراب و افسردگی …شما که تدریس یالوم و رولو می و دیگران را دارید شما که متاملانه در بطن تمدن غربی اکنون زیست می کنید ؟ هنوز هم قصد ندارید نگاهی منتقدانه به ارزش های غربی داشته باشید؟ که تنها با آن ارزش هاست که انسان هایی چون شجریان ها می شوند اسطوره و انسان های چون مصباح ها می شوند کسانی که آرزومند باشیم اندیشه هایشان از کشور عزیزمان رخت بر بندد
به خلاف شما آرزومندم روزی در ایران عزیزم ببینم امثال علامه مصباح ها و دکتر سروش ها و سید حسین نصر ها و سروش دباغ ها و صدها متفکر بزرگ دیگر کشورم در درون این خاک برای اعتلای فرهنگ غنی ایرانی اسلامی و برای نجات تمام بشریت به گفتگو دوستانه و نوع دوستانه و مهربانه و عالمانه بنشینند
به امید آن روز
آرزوی رحمت و مغفرت برای عارف و فیلسوف سفر کرده و سلامت برای همه اهل فضل
” با خواندن بسیاری از کامنت ها چه اینجا و چه دیگر مکانهای مجازی وغیر مجازی وبا احترام به تک تک نظریاتِ منطبق بر دانشِ جهانبینی وانسان شناسی و آنانکه نواندیش دینی هستند یا آنانکه خدا ناباورند ، مرحوم مصباح یزدی به نظرم بی ریا ترین آخوندی بود که در درجات عالی وبالا حتی در قدرت حاکم هرگزتظاهر نکرد و آنچه را که از دین مبین اسلام آموخته ومیدانست اجرا و بر تمام قوائد آن بر حسب وظیفه پایبند بود حتی زمانی که دست بوس رهبر شدند او به همه گفت که چه میخواهد وچگونه می اندیشد بهتر آن است از کسانی بترسید وبهراسید که باطن خود را نمایان نمیکنند ، چنین دُر نایاب و مردِ بنیادگرایی در هر سمت وسویی که باشد نایاب وکمیاب است که در مقام قدرت سیاسی آلوده به کژ راهی نشده باشند کمی انصاف لازم است تا در هر جبهه ای که هستیم بر آنانکه پایبند ایمان وعقاید خوبش هستند درود بفرستیم حتی اگر عقایدی که این روزها خشونت بارش میگویند و زمانی وظیفه مینامیدند داشته باشد این شرط زیستن در جامعه ای با ادیان وعقاید و سیاست های گوناگون است شرط زیستن در دنیایی که هزاران هزار نسل از بشر را با جهانبینی اعتقادها ونظریات وادیان مختلف پرورش داده است ، این مرحوم عالمی در سطح بالا و مطیع آموزه و ایمان خود بود توهین به او یا هر عالم دیگری نشانه ای از ضعف آموخته های خود است …”
عمر من اجازه نخواهد داد ،
ولی با سرعت وتحرکی که دنیای ارتباطات و مخابرات بدان نایل آمده،
آینده، ارتجاع دینی و خشونت هاو خرافاتش بی آیندگی، است
دین پناهان بزودی افشا خواهند شد،
مصباح یک کعب الاخبار دیگر
بود .یک کلمه درباره ظلم و بردگی
گفت؟
“سلام جناب جلوانی
من هم به نظر شما احترام میگذارم و آرزو میکنم چنین شود که بشر نیاز به آموزش دین نداشته باشد اما متوجه وجه تشابه مرحوم با کعب الاحبار یهودی که در زمان خلیفه دوم بود نشدم .”
ای کاش حال که نویسنده محترم متحمل زحمت شدند به این سوال که حاصل عمر خمینی و کل حکومتش بعد از ۴۰ سال چه بود، پاسخ می دادند.
حکومت شیادان حاصلش آنست که امروز می بینیم.
40 سال شعارهای دروغین ضد امریکا و غرب و اسرائیل و در عمل خدمت به آنها. نتیجه اش جامعه ای فقر زده، جان به لب رسیده و فاسد و بی آینده که همه شاهدیم.
ایرانی که پیش روی ماست «ویرانه ای» است که کلیت حکومت روی دست مردم ایران گذاشته است. چه اصلاح طلبان و چه اصولگرایان.
مصباح هیچی نبود چون مردم را به هیچ می پنداشت ازو هیچ نام نیکی بین ایرانیان باقی نماند
رحمت و برکات خداوند بر پاکترین هنرمند فقید این سرزمین، یعنی زنده یاد، استاد محمدرضا شجریان
جناب آقای دباغ مقالتا ن را در باب شیخ تقی مصباح را مطالعه کردم ،در بخشی از آن ذکر نموده اید ه- چهار ماه اخیر، چهار نفر از مشاهیراین مُلک روی در نقاب خاک کشیدند: محمدرضا شجریان، محمد ملکی، شیخ محمد یزدی و شیخ محمدتقی مصباح یزدی تا انجاییکه ذهنم یاری میدهد ذکر کلمه مشاهیر در بیان اشخاص دارای بار مثبتی است و قرار دادن آن دو آخری یعنی مصباح و یزدی با آن دو اولی یعنی مرحوم استاد شجریان و دکتر ملکیقدری دور از انصاف است امیدوارم خدایی ناکرده قصد لرزاندن تن شجریان و ملکی در گور نداشته اید که چنین بی مهابا در ابتدا کلمه مشاهیر را برای این دو ناکس خرفتبکار بستید و نام آنان را در کنار نام آن دوبزرگ قرار دادید،تا خواننده ای نوعی چون من را براشوبد و بر درایت شما سایه ای از شک وبدگمانی را القا نماید،امیدوارم این سهو قلم باشدوتعجیل در کتابت من با حسن ظن براین باورم،و اگر اصراری داریدوالله علی عباده بصیر. ارادتمند علیرضا
جناب زبید…. تاریخ زندگی علامه محمدتقی مصباح یزدی، بیانگر حساسیت ایشان در برابر جریانهای انحرافی بوده است.
هر گاه جریانی سعی در تحریف اسلام یا انقلاب اسلامی داشته است، ایشان چون رزمندهای دلیر بهمیدان آمده، از مبانی اسلام و انقلاب دفاع کرده است.
پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، بیشتر مبارزان بر این باور بودند که در آغاز باید مبارزات سیاسی را پیش برد و بعد از پیروزی انقلاب، به پالایش فرهنگی جامعه برآمد.
اما در این میان بزرگانی چون شهید مطهری و علامه مصباح یزدی، معتقد بودند که ریشه انحراف را در همان دوره مبارزه باید خشکانید و اسلام ناب و راستین را به ایرانیان و جهانیان شناساند.
علامه مصباح پیش از انقلاب اسلامی، خطر نفوذ مارکسیسم را گوشزد کرده، خود با تدوین کتابها و جزوات و تشکیل کلاسهای نقد مبانی مارکسیسم، به گفتار خود جامه عمل میپوشاندند.
همچنین با پرده برداری از سخنان برخی روشنفکران، و نیز نقد تز «اسلام منهای روحانیت» پرده از افکار شوم دشمنان اسلام و انقلاب برمیداشتند.
حساسیت و قاطعیت ایشان در برخورد با این مسائل، چنان بود که گاه برخی از دوستان انقلاب نیز بر ایشان خرده میگرفتند و ایشان را به نرمش در برابر مسائل پیش آمده سفارش میکردند؛ اما علامه مصباح با عزمی پولادین، از مبانی دین مقدس اسلام و از اصول آن از جمله توحید، معاد و نبوت که در آن روز مورد هجمه التقاط گرایان بود، دفاع میکردند و در این راه از سخنرانی، مناظره، نگاشتن کتاب و مقاله و دیگر ابزارهای تبلیغی بهره میبردند و از توهین و تهمت و تهاجم احدی نمیهراسیدند.
در زمانه کنونی نیز جامعه ما شاهد تلاش علامه مصباح یزدی، برای حفظ دستاوردهای انقلاب و مبارزه با جریانهای انحرافی بود که به تحریف مبانی اسلامیت و جمهوریت نظام ما میپردازند.
با سلام. از کجا بدانیم که مرحوم مصباح چی فکر میکرده؟ شاید فکر میکرده نامی نیک از او باقی خواهد ماند. چرا نه؟ ، آیت الله که بوده، استاد فلسفه اسلامی با شاگردانی چون شما، مقید به قران و اصول اسلامی، عالم به فقه اسلامی. به مصداق: آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری. اما امیدواری شما به اینکه با مرگ دو تا آیت الله، نگرش، مشی و مرام ملال انگیز از میان ما رخت ببندد قابل تحسین ولی غیر ممکن است چون آن اصل و ایدولوژی که امثال یزدی و مصباح و دیگر آیت اللهها را میپروراند زنده و مشغول به کار است. به قول جناب ابوی قدرت دین است و کاریش نمیتوان کرد.
جناب آقای سون علم را ضایع نکنید…….. علامه مصباح، علوم گوناگون اسلامی را در محضر استادان حوزه آموختند و به مطالعه و تدبّر فراوان در آن پرداختند.
علامه در فقه و اصول با بهره بردن از محضر استادانی چون آیات عظام بروجردی، اراکی، امام خمینی و آیت الله بهجت، در سن بیست و هفت سالگی به درجه اجتهاد رسیدند.
در علم تفسیر نیز با بهره از دیدگاهها و سفارشهای خصوصی علامه طباطبایی (ره)، توانستند روش صحیح تعمّق و تفکّر در قرآن را بیاموزند تا آنجا که علامه طباطبایی کار بازخوانی «تفسیر المیزان» پیش از چاپ را به او سپردند.
علامه مصباح خود نیز ضمن برگزاری دروس تفسیر موضوعی قرآن، کتابهایی در این زمینه نگاشتهاند که بدان اشاره خواهد شد.
آیت الله مصباح یزدی، در فلسفه، «اسفار» و «شفا» را نزد علامه (ره) فرا گرفتند و خود، سالها به تدریس فلسفه اسلامی و غرب در حوزههای علمیه پرداختند؛ به گونهای که در زمانه فعلی، یکی از برجستهترین استادان فلسفه به شمار میآمدند و گفتنی است که کتاب «آموزش فلسفه» ایشان، در مراکز مختلف فرهنگی تدریس میشود.
علامه مصباح در بسیاری از مسائل فلسفه ـ به گفته اهل فن ـ نوآوریهایی نیز انجام دادهاند و شاگردان بسیاری را تربیت نمودهاند. علامه مصباح یزدی ضمن تحصیل دروس حوزه در کلاسهای فیزیک، شیمی و… شرکت نموده، زبانهای خارجی فرانسه و انگلیسی را نیز تا حدّی آموختند.
ب. تدریس
علامه مصباح یزدی تدریس منظم خود را، در مدرسه علمیه حقانی آغاز کرد. در آغاز به تدریس مباحث قرآنی، تفسیر و مباحث اخلاقی و تربیتی پرداخت.
از جمله، کتاب «فلسفتنا» نوشته «شهید سید محمدباقر صدر» را برای اولین بار در حوزه تدریس کرد. در مؤسسه «در راه حق» نیز به تدریس «فلسفتنا»، «اقتصادنا» نوشته شهید صدر، و «نهایه الحکمه»، نوشته علامه طباطبایی مشغول بود.
درس «اسفار اربعه» و «شفا» نیز از دروسی بود که حضرت علامه، به علاقهمندان به فلسفه، میآموخت.
ج. تألیفات و آثار
علامه مصباح یزدی، کتب فراوانی در زمینههای گوناگون اسلامی، نگاشته است که بخشی از آنها مربوط به پیش از انقلاب و برخی مربوط به بعد از انقلاب میباشد.
نظر به گستردگی و فراوانی کتابهای ایشان به چند کتاب مهمّ ایشان اشاره میکنیم: خداشناسی؛ کیهانشناسی؛ انسانشناسی؛ راه و راهنماشناسی؛ قرآنشناسی؛ اخلاق در قرآن؛ جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن؛ حقوق و سیاست در قرآن؛ آموزش فلسفه؛ شرح نهایه الحکمه؛ شرح جلد اول اسفار الاربعه؛ شرح جلد هشتم اسفار الاربعه؛ دروس فلسفه اخلاق؛ خودشناسی برای خودسازی؛ بر درگاه دوست؛ نقدی فشرده بر اصول مارکسیسم؛ آموزش عقاید؛ قرآن در آیینه نهج البلاغه؛ نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه؛ و دههای کتاب دیگر.
هم اکنون کتابها و آثار استاد در مراکز مختلف فرهنگی تدریس میشود و بخشی از آثار ایشان نیز در حال تدوین و چاپ است. ویژگی بارز آثار ایشان، عمق، سادگی و روانی، جذابیت و به روز بودن آن است که تحسین بسیاری از مردم و استادان را در پی داشته است.
د. خدمات
آیت الله مصباح، در زمینه علمی و فرهنگی، از دیر باز، خدمات شایانی را ارزانی داشتهاند و هر دوره ـ بنا به مقتضیات آن دوره ـ حرکت فرهنگی متناسبی را آغاز نمودهاند. جدیّت ایشان و نیز نظم و واقعبینی ممتاز ایشان، باعث میشد که اغلب حرکتهای فرهنگی ایشان، نتایج مثبتی را به همراه آورد.
علامه مصباح، از ابتدای ورود خود به حوزه علمیه قم، متوجه کاستیهای موجود در این حوزه شده بودند و آن گونه که خود نقل میکنند، در انتظار فرصتی بودند تا بتوانند برای آن، راه حلی مناسب پیدا کنند.
علامه مصباح نارسایی های موجود را در سه حوزه نظام آموزشی، مسائل اخلاقی و روند تبلیغی بازشناخته بودند و آنها را در نامهای تنظیم کرده بودند.
این نامه که آیت الله مشکینی آن را با خطی خوش باز نوشته بود، امضای دویست تن از بزرگان حوزه، از جمله «آیت الله حاج آقا مرتضی حائری» و «مرحوم آیت الله فکور» را به همراه داشت.
ایشان این نامه را به محضر حضرت آیت الله العظمی بروجردی تقدیم داشتند و آیت الله بروجردی نیز نامه را مورد عنایت قرار داده، محتوای آن را تأیید نمودند و در جمع علمای تراز اوّل حوزه که به مناسبت عید نوروز خدمت ایشان شرفیاب شده بودند، مطرح کردند و درخواست کردند نسبت به تشکیل درس اخلاق در حوزه و جبران کاستیهای حوزه تدابیری اندیشیده شود.
آرمانهای اصلاحی حوزه، مدرسهای جدید را میطلبید که با یک برنامه ریزی ویژه، بتواند طلاب کوشا و با استعداد را در مدتی کوتاهتر و با کیفیتی بهتر به جامعه ارزانی دارد.
این مهم، با همت شهید آیت الله بهشتی و مرحوم آیت الله ربانی شیرازی میسر شد و مدرسهای با نام «حقانی» تأسیس شد.
این مدرسه را فردی خیّر به نام حاجی حقانی ساخت که خود، از تاجران زنجان و از ارادتمندان به حوزه روحانیت شیعه بود.
مرحوم آیه الله قدوسی نیز به ریاست این مدرسه منصوب گردید. شهید قدوسی نیز از علامه مصباح برای تدریس دعوت به عمل آورد و علامه نیز به تدریس فلسفه، تفسیر و اخلاق پراخت.
پس از چهار سال، به درخواست شهید قدوسی مبنی بر شورایی شدن اداره مدرسه، استاد به عضویت هیأت مدیره آن مدرسه در آمدند. ثمره این تلاش جمعی، تربیت طلابی فرهیخته بود که هم اکنون در نهادهای گوناگون نظام جمهوری اسلامی به فعالیت میپردازند.
پذیرفتن بخش آموزش مؤسسه “در راه حق” نیز از فعالیتهای مثبت و از خدمات شایان استاد مصباح یزدی بود.
علامه مصباح به سبب نفوذ عقاید ماتریالیستی و مارکسیستی فرهنگ غرب در ذهن جوانان و با التفات به خلا موجود در حوزه در زمینه این مباحث، تصمیم به ساماندهی بخش آموزش مؤسسه در راه حق که آیت الله “خرازی” مؤسس آن بود گرفتند.
بخش آموزش این مؤسسه، طلاب را بدین شرط میپذیرفت که دست کم دو سال درس خارج را گذرانده باشند و پس از گذراندن مصاحبه علمی که آقایان مظاهری، یزدی و علامه مصباح انجام میدادند، آنها را میپذیرفت.
علامه مصباح، با مشاهده توطئههای اعتقادی دشمنان در آغاز انقلاب، بر آن شدند که برای حفظ و نگهداری از نهال نوپای انقلاب، گروهی از طلاب را به اقصی نقاط کشور گسیل دارند و خود نیز درس رسمی حوزه را تعطیل کردند تا برای پاسداری از دستاوردهای انقلاب، بتواند در مراکز گوناگون به سخنرانی و پاسخ به شبهات بپردازند.
همچنین نظر به ضرورت امور دانشگاهها در آن سالهای حساس، علامه مصباح در طرحی، تأسیس مرکزی به نام «دفتر همکاری حوزه و دانشگاه» را پیش نهادند که به تصویب ستاد انقلاب فرهنگی رسید و ثمرات آن تا هم اکنون، در میان دانشگاهها آشکار است.
دیگر از خدمات آیت الله مصباح یزدی، تأسیس «بنیاد فرهنگی باقر العلوم» بود که فارغ التحصیلان مؤسسه در راه حق را برای گذراندن دورههای تخصصی علوم انسانی به خود فرا میخواند.
این مرکز، در یازده رشته به خدمات میپرداخت که عبارت بودند از: علوم قرآنی، اقتصاد، تاریخ، کلام و دین شناسی، روانشناسی، علوم تربیتی، مدیریت، علوم سیاسی، فلسفه، حقوق و جامعهشناسی.
هموطن ،
شیطان هزاران سال عبادت کرد و تکبر و حسادت و حریص شد،وسقوط کرد.
انگلیس . و روس صدها سال اخوند پرورش دادند .
ایشان امکاناتش را از کجا میاورد؟
اگر ایشان اینقدر مهم است ،
این منجلاب ایران ،
ربا،فحشا،رشوه ،دزدی عام،سرقت بیتالمال ،قتل و غارت ،شرب خمر،
قمار ،و….
محصول آموزش های این فرد و گروه های
اوست .
ایشان ،خمینی ،بهشتی ،مطهری ،
منتظری ،طالقانی ،
بازرگان ، را لعن میکرده است ،
خودش را از همه برتر میدانست .
احمدی نژاد و خامنه ای را میپرستید .
بعد ضد احمدی نژاد شد .
اصلا ، ایشان ثبات فکری نداشت .
امکاناتش را کدام مرکز به او میداد؟ به خامنهای سجده کرد.
اگر حاصل آنهمه علم و معرفت سفارش دم مرگ به پابوسی یک انسان دیگر است که متوهمانه خود را نماینده خدا و جانشین امام عصر مینامد، قبلا صرف شده. با تشکر فراوان شخصا میل بفرمایید!
آن علامه و شاگردانش جز نکبت/نفرت پراکنی و آلودن روح و جان ایرانیان هیچ دستاوردی در زندگی متاسفانه طولانی خود نداشت.
تنها حسن ایشان این بود که رو راست بودند و کمتر با تقیه چهره رحمانی از ایده های خود و اسلامشان به رخ دیگران می کشید.
راهش بی رهرو و یادش از صحنه روزگار ضائل باد!
دو چیز حاصل عمر است نام نیک و ثواب
دیدگاهها بستهاند.