اخیراً در «سایت زیتون» سخنان شگفتی از آقای عبدالکریم سروش با عنوان «دین و قدرت» درج شده که ارادتمندان پیامبر گرامی اسلام (ص) را سخت آزرده است. من هم با خواندن گفتار مزبور، از آن آزردگی سهمی بردم و به ترغیب دوستان، قلم نقد به دست گرفتم تا با رعایت ادب و دور نشدن از نقدِ علمی، خطاهای گوناگون گفتار مزبور را خاطرنشان سازم. پیش از ورود به مباحث اصلی، یادآور میشوم که عمده خطاهای مقالۀ جناب سروش ناشی از «استقراءِ ناقص» و بیتوجّهی ایشان به مفاد قرآن کریم است.
آقای سروش در آغاز سخنانش ادّعا مینماید که:
«ما در اسلام یک چیز را کم داریم و آن نقصان محبّت است که تصوّف آنرا به ما داده است. قرآن در واقع کتاب خوف و خشیت است»!
اگر مُراد جناب سروش از این کمبود، محبّت مؤمنان به خداوند است؟ مگر در قرآن کریم ندیدهاند که مؤمنان را چنین توصیف فرموده: وَ الَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِلهِ (بقره/۱۶۵) یعنی: «مؤمنان، محبّتی شدیدتر (از دوستی هرمحبوبی) به خدا دارند»؟
و چنانچه مقصود وی، محبّت خداوند به بندگان شایسته است مگر قرآن مجید اعلام نفرموده که:
إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (بقره: ۱۹۵) «همانا خدا نیکوکاران را دوست میدارد».
إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (مائده: ۴۲) « همانا خدا دادگران را دوست میدارد».
إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (آلعمران: ۷۶) «همانا خدا پرهیزکاران را دوست میدارد».
إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (آلعمران: ۱۵۹) «همانا خدا توکّلکنندگان را دوست میدارد».
وَ اللهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ (توبه: ۱۰۸) « و خدا پاکدلان را دوست میدارد».
و چنانچه مراد، دوستی خداوند و بندگان مخلص به یکدیگر است؟ مگر در قرآن نیامده: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ (مائده: ۵۴) یعنی: «خدا آنها را دوست میدارد و آنان نیز او را دوست میدارند».
و در صورتیکه مقصود دوستی مردم شایسته با هم است؟ مگر در قرآن نفرموده که: اَلْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ (توبه: ۷۱) یعنی: مردان و زنان با ایمان دوستان همدیگرند».
بنابراین آقای سروش، چه چیزی را در آموزشهای قرآن نفی و انکار میکند؟!
در این پرونده بخوانید:
- مروری بر نقد دکتر کدیور بر مقوله «دین و قدرت» | عبدالکریم سروش
- چگونگی مواجهه پیامبر اسلام با مخالفان | حسن یوسفی اشکوری
- چالش اسلام و قدرت؛ نقد سروش | محسن کدیور
- روحِ مصباح یزدی و گلوی عبدالکریم سروش؟ | طاها پارسا
- شش نکتهی سنجشگرانه در باب نظریهی «دین و قدرت» سروش | یاسر میردامادی
- نقدِ نقد؛ منتقدانِ سروش و غفلت از سه اصل | صدرا معصومزاده
- نقدی بر نسبت «دین و قدرت» از منظر عبدالکریم سروش | مصطفی حسینی طباطبائی
- دین و تجلیات تاریخی؛ نقدی بر سخنان سروش در نسبت «دین و قدرت» | عدنان فلّاحی
دکتر سروش میگوید:
«صوفیان کاشف حُسن خداوند بودند و در برابر این حُسن، جز عاشقی نمیتوانستند بکنند»!
میدانیم که مُعَرِّف حُسن خداوند، صفات کمالیّۀ اوست و اسماءِ حُسنای خداوند، صفات مزبور را به یاد میآورَد چنانکه در قرآن کریم آمده است:
وَ لِلهِ الأَسْمَاء الْحُسْنیٰ فَادْعُوهُ بِهَا (اعراف: ۱۸۰) یعنی: « نیکوترین نامها از آنِ خدا است پس خدا را با آنها بخوانید.» از طرفی، قرآن از نامهای مزبور به فراوانی یاد مینماید چون رَحمٰن و رَحیم و کریم و غفور و حمید و مجید و رؤوف و لطیف و خبیر و صمد و غنی و حق و علیم و قدیر و عظیم و دیگر اسماءِ إلٰهی که در کتاب خدا و در ادعیۀ رسول اکرمص ملاحظه میشوند و صوفیان نیز آنها را تکرار میکنند و بر آن اسماء، چیزی نیافزودهاند.
امّا عشق به خداوند، بدون اطاعت از اوامر إلٰهی، شعاری بیش نیست چنانکه امام علیّ بن الحسینع فرموده است:
تَعْصِی الْإِلٰهَ وَ أَنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ هٰذا قَبِیـحٌ فِی الْفِعالِ بَدِیـعُ!
لَوْ کانَ حُبُّکَ صادِقًا لَأَطَعْتَـهُ إِنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ أَحَبَّ مُطِیعُ!
یعنی:
عصیان تو کنی و دم زنی از رخ دوست؟
این زشتِ بدیع است نه خویی نیکو است
گــر عاشـق صادقــی اطاعـت بنمـا
زیرا کـه مُحِبِّ دوست فرمانبـرِ اوست
ادّعای برخی از صوفیانِ بیعمل، مانند بعضی از غُلاهِ شیعه است که دم از محبّت امام علیع میزنند و میگویند: حُبُّ عَلِیٍّ حَسَنَهٌ لاتَضُرُّ مَعَهَا السَّیِّئَه (دوستی علی، حسنهای است که با وجود آن، هیچ گناهی به ما زیان نمیرساند!) درحالیکه قرآن کریم میفرماید دوستی خداوند با نافرمانی او نمیسازد: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ (آلعمران/۳۱) یعنی: « بگو اگر خدا را دوست دارید مرا (که از سوی او به رسالت آمدهام) پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد».
آری، آن صوفی که از مناهی شریعت به بهانۀ طیّ طریقت پرهیز نمیکند، راه محبّت خدا را گم کرده است هرچند ادّعا کند که با وصول به حق، تکلیف از او ساقط است!!
باز آقای سروش میگوید:
«در قرآن خداوند یک ارباب نسبتاً عبوس و خشنی است که در مقابلش باید به سجده افتاد و همواره او را تقدیس کرد»!
اوّلاً مگر صوفیان، عبادت و سجده برای حق تعالیٰ نمیکنند؟
ثانیاً در برابر هر محبوبی باید رفتاری مناسب با او داشت، با خدای سبحان یعنی آفریدگار هزاران منظومه و کهکشان که نباید مانند معشوقهای زمینی رفتار کرد! سجده و تقدیس خدا، نهایت اظهار محبّت و سبب تقرّب بدو است. از اینرو قرآن مجید میفرماید: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (عَلَق: ۱۹) یعنی: «سجده کن و نزدیک شو»!
امّا سخن گفتن از اربابی در قرآن که چهرهای عبوس و خشن دارد! نشانۀ کمال بیانصافی و دوری از قرآن مجید شمرده میشود. آیا جناب سروش ۱۱۴ آیۀ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ را در قرآن کریم ندیده است؟! آیا این آیات سراسر رحمت را در قرآن مجید نخوانده است که میفرماید:
کَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ (انعام: ۱۲) «خدا رحمت را بر خویشتن نوشته است».
وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ (اعراف: ۱۵۶) « رحمت من همۀ اشیاء را فرا گرفته است».
آیا خداوند در قرآن به وصف «أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (یوسف: ۶۴) و «خَیْرُ الرَّاحِمِینَ» (مؤمنون: ۱۱۸) موصوف نشده است؟
آیا نفرموده: ای بندگان من که زیادهروی در گناه کردهاید از رحمت خدا مأیوس نشوید؟ قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللهِ (زُمَر/۵۳).
آیا در قرآن نیامده است که: قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِکَ فَلْیَفْرَحُواْ (یونس: ۵۸) « بگو: به فضل خدا و رحمت او باید شادمانی کنند؟
آیا دهها آیۀ رحمت را در قرآن ملاحظه ننمودهاید که سخن از اربابی عبوس و خشن! به میان آوردهاید؟!
آری، ما انکار نمیکنیم که در قرآن مجید مکرّر سخن از بیمهری خداوند نیز رفته است امّا نسبت به چه کسانی خداوند بیمهر است؟ نسبت به ظالمان و مفسدان و متکبّران و امثال ایشان! مگر ندیدهاید که قرآن میفرماید: وَ اللهُ لایُحِبُّ الظَّالِمِینَ (آلعمران: ۱۴۰) إِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (قصص: ۷۷) إِنَّهُ لایُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ (نحل: ۲۳). اینک به من بگویید که آیا دوست نداشتن ظالمان و مفسدان و متکبّران نشانۀ رحمت است یا دوستی با آنان؟ به من بگویید که اگر قرآن ظالمان را لعن میفرماید و میگوید: أَلا لَعْنَهُ اللهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (هود: ۱۸) آیا اینکار دلالت بر دفاع از مظلومین دارد یا دلیل بر عبوس بودن و خشونت گوینده است؟
شما میگویید که: قرآن فرموده: پوست بدکاران در دوزخ از تن آنها جدا میگردد. به من بگویید که آیا نشنیدهاید کسانی چنان بر تن مخالفان بیگناهِ خود شلاّق میزنند که پوست آنها با گوشت از بدنشان کنده میشود! آیا عدل إلهی ایجاب نمیکند که آن ظالمان به همان عذاب گرفتار آیند؟ آیا در داوری شما این عقوبت، دلیل بر عدالت خداوند است یا معاذ الله خشونت و ستمگریِ او را ثابت میکند؟!
آقای سروش، چرا مسائل را از یکدیگر تفکیک نمیکنید و هر موضوع را در جای خود نمینهید تا تفاوتها آشکار شوند و مثلاً فرق عدالت از خشونت معلوم گردد؟! متأسّفانه شما نه تنها نسبت به قرآن جفا نمودهاید، بلکه دربارۀ انجیل هم به درستی داوری نکردهاید، نوشتهاید:
« عیسی چند بار یاد میکند که گرفتار عذاب إلهی خواهید شد. در همین حد، بیشتر از این نیست. یعنی چندان رعبآور نیست»!
و با این بیان خواستهاید بگویید که تنها قرآن، عذاب آخرت را به صورتی ترسآور نمایش داده است! ولی مگر در انجیل متّی، باب سیزدهم، بند ۴۱ نخواندهاید که مینویسد:
«پسر انسان (عیسی) ملائکۀ خود را فرستاده همۀ لغزشدهندگان و بدکاران را جمع خواهد کرد و ایشان را به تنور آتش خواهد انداخت».
آیا به مذاق شما، مردم را در تنور آتش افکندن رعبآور نیست؟! و تنها جهنّمی که در قرآن ذکر شده ترسناک است؟!
البتّه وصف دوزخ ویژۀ انجیل متّی نیست در انجیل مرقس باب ۹ بند ۴۳ نیز میخوانیم:
«پس هرگاه دستت ترا بلغزاند آن را بِبُر زیرا بهتر است که شَل داخل خیات شوی از اینکه با دو دست وارد جهنّم گردی در آتشی که خاموشی نپذیرد».
بنابراین برخلاف رأی شما، خلود در دوزخ هم در انجیل آمده است!
آقای سروش در مرحلۀ بعد وارد مسئلۀ «قدرت» میشود و میگوید «پیامبر اسلام، یک شخص اقتدارگرا بود . . . و اصلاً شخصیّتاً آدمی بود که مثل عیسی نبود»!
سپس توضیح میدهد که: عیسی (ع) فرمود:
«مادامیکه من زندهام (خدا) به من توصیه به نماز و زکات کرده است یعنی نمیگوید که توصیه به جهاد کرده است . . . ولی پیامبر اسلام در این امر خیلی هم صریح بود»!
آقای سروش در اینباره باز به «استقراءِ ناقص» روی آورده زیرا در انجیل لوقا باب ۲۲ بند ۳۶ آمده که عیسیع به حواریّون خود گفت: «کسیکه شمشیر ندارد جامۀ خود را فروخته شمشیر بخرد»!
خرید شمشیر برای چه کاری لازم بوده است؟ آیا حواریّون عیسیع میخواستند با آن شمشیرها مثلاً پشت خود را بخارانند؟! یا اراده داشتند تا در برابر مخالفانشان از خود دفاع کنند؟!
باز در انجیل متّی باب ۱۰ بند ۳۴ آمده است که مسیح فرمود:
«گمان مبرید که آمدهام سلامتی بر زمین بگذارم بلکه شمشیر را»!
البتّه عیسی (ع) فرصت پیدا نکرد تا سپاهی را فراهم آورد و با ظالمان بجنگد امّا اینکه اگر فرصتی پیش میآمد، حتّی اهل جنگ (به صورت دفاعی مانند محمّدص) هم نبود، نصوص انجیل، خلاف آن را ثابت میکنند. پیامبر اسلامص نیز در تمام دوران مکّه با کسی نجنگید چون شرائط جنگ بر ضدّ ستمگران فراهم نبود امّا چون به مدینه هجرت فرمود و شرائط دفاع مهیّا شد، وحیِ قرآنی بدو پیام داد که:
أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ . الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن یَقُولُوا رَبُّنَا اللهُ (حج: ۴۰)
یعنی: « به کسانیکه جنگ با ایشان صورت میگیرد، اجازه داده شد (که به دفاع برخیزند) و خداوند بر یاری آنان البتّه توانا است، همان کسانیکه از دیار خود به ناحق اخراج شدند تنها به دستاویز اینکه میگفتند معبود ما فقط خدا است . . . »!
امّا اینکه عیسی (ع) گفت: خداوند به من سفارش فرموده تا وقتیکه زندهام نماز بگزارم و زکات دهم (وَ أَوْصَانِی بِالصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ مَا دُمْتُ حَیًّا) از این عبارت نفی جهاد به دست نمیآید زیرا به قول علمای منطق: اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند! چرا که ما میدانیم کار عیسیع در زندگی تنها نماز گزاردن و زکات دادن نبوده است بلکه عیسیع روزه هم میگرفت و اندرز هم به مردم میداد و آنها را به سوی خدا نیز، فرا میخواند. پس اینکه دکتر سروش از عبارت مزبور خواسته نفی جهاد را استنباط کند، خطایی بیش نیست. ذکر نماز و زکات در آیۀ شریفه به دلیل موقّتی نبودن و اهمّیّت بیشتر آندو آمده است. امّا جهاد به معنای پیکار دفاعی با مخالفان، تکلیفی همیشگی نیست و موکول به شرائط آن است.
بنابراین آنچه مرقوم شده است که: پیغمبر اسلام برخلاف عیسی اهل جنگ بوده، تعبیر درستی شمـرده نمیشـود و حکایت از مطالعۀ نارسا در انجیل میکند.()
چنانکه پیش از این گفتیم آقای سروش مینویسد:
«قرآن یک کتابی است که بر قدرت تکیه میکند و پیامبر هم یک شخص اقتداگرا بود»!
البتّه ایشان اقتداگرایی را عملی ناپسند نمیشمرد و در اینباره میگوید:
«اینکه قدرت آثار ناروایی دارد ولی خوب اینگونه نیست و بدون قدرت قدم از قدم نمیشود برداشت و ما قدرتِ لزوماً بد نداریم میشود که قدرت و اقتدار جنبۀ مثبت و نیکوییهم داشته باشد».
امّا نکتۀ در خور نقد اینجا است که افرادی برای رسیدن به قدرت، به هرکاری دست میزنند، بدین بهانه که: هدف، وسیله را توجیه میکند! آنچه آقای سروش گاهی به پیامبر خدا (ص) نسبت میدهد متأسّفانه از این مقوله است! درحالیکه ما در قرآن مجید و در سیرت نبوی، آموزشهایی برخلاف این منطق مغالطهآمیز را مییابیم چنانکه در سورۀ مائده (که در دوران قدرت پیامبرص آمده) آیۀ ۸ میفرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَ لایَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلّا تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَ اتَّقُواْ اللهَ إِنَّ اللهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.
یعنی: « ای مؤمنان قیام کنندگان برای خدا و گواهان به عدالت باشید و دشمنی با گروهی، شما را به بیعدالتی دربارۀ آنها وادار نکند، عدالت ورزید که به تقوی نزدیکتر است و ازخدا پروا کنید که او از آنچه میکنید آگاه است».
قدرتطلبان معمولاً در برابر خیانت افراد، تحمّلی ندارند و با شدّت و حدّت با آنان رفتار میکنند ولی ما در همان سورۀ مَدنی مائده (آیۀ ۱۳) میخوانیم که میفرماید:
وَ لا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَآئِنَهٍ مِنْهُمْ إِلّا قَلِیلًا مِنْهُمُ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ.
یعنی: «همواره بر خیانتی، از آنان آگاه میشوی ـ مگر اندکی از ایشان ـ پس از آنها درگذر و ببخشای که خدا نیکوکاران را دوست میدارد».
منطق قدرتطلبان اینست که «هرکس با ما نیست بر ما است»! و از اینرو به قلع و قمع دستهای که با آنها همراه نیستند نیز میپردازند ولی قرآن مجید در روزگار قدرتمندی پیامبرص چنین دستور میدهد:
لَایَنْهَاکُمُ اللهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (ممتحنه: ۸ ـ نازل شده در دوران مدینه).
یعنی: خدا شما را از نیکی و عدالت دربارۀ کسانیکه در امر دیانت با شما کارزار نکردند و از خانههایتان بیرون نراندند، نهی نمیکند البتّه خدا عدالتگران را دوست میدارد».
پیامبرص هرگز با کسانیکه بیطرفی نشان میدادند پیکار نفرمود چنانکه در سورۀ مدنی نساء آمده است:
فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْاْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا (نساء: ۹۰)
یعنی: «اگر آنها (مخالفان) از شما کنارهگیری نمودند و با شما نجنگیدند و اظهار صلح کردند، در آنصورت خدا هیچ راهی را بر ضدّ ایشان برایتان قرار نداده است».
عفوها و گذشتهای مکرّر پیامبر (ص)پس از غلبه بر دشمن ـ مانند عفو مردم مکّه و عفو اسیران هوازن و غیره ـ تفاوت رفتار حضرتش را با جبّارانیکه تنها به قدرت چشم دوختهاند، نشان میدهد.
قرآن تصریح میکنـد کـه: فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ (بقره: ۱۹۳) یعنی:
«ستیزی جُز بر ضدِّ ستمکاران نیست».
قرآن تصریح میکندکه آتش جنگ را نخست، دشمنان پیامبرص برافروختند (و مسلمانان را به دفاع واداشتند) و در اینباره میفرماید:
وَ هُمْ بَدَؤُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ (توبه: ۱۳) یعنی: « آنها بودند که نخستین بار ستیز را آغاز کردند».
من در شگفتم که چرا جناب سروش با این بیانات روشن قرآنی و گواهی سیرت نبوی، پیامبر بزرگوار اسلامص را یک قدرتطلب بیچون و چرا شمرده و تفاوت کار پیامبر إلهی را (که به رعایت اصول اخلاقی ملتزم بود) با قلدرها و زورگویان تاریخ درک نکرده است؟!
آقای سروش برای اثبات اقتدارگرایی پیامبرص شواهدی میآورد، مانند آنکه مینویسد: پیامبر (ص) دستور داد تا فلان زن را بکشند!
امّا اوّلاً درذیل این ادّعا مینویسد: «در روزگار حاضر کسانی میکوشند که بگویند فلان روایت دروغ است یا پیامبر نفرستادند که آن زن شاعر یا دیگری را بکشند. من نمیدانم شاید هم دروغ باشد. من الآن بر سر اینها مناقشهای ندارم. صحبت من اینستکه این را مذموم نشمردهاند»!
باید گفت: در چنین موارد خطیریکه پای یک پیامبر إلهی در میان است، شانه خالی کردن از پژوهش و تحقیق، پذیرفته نیست. نمیشود گفت که « من نمیدانم شاید دروغ باشد» سپس از روایت مزبور در جهت مقصود خود نتیجهگیری نمود، به عذر اینکه بعضی آنرا مذموم نشمردهاند!
ثانیاً کتب سیره اتّفاق دارند که پیامبر خداص از کشتن کودکان و زنان دشمن مطلقاً نهی فرمود چنانکه به عنوان نمونه در سیرۀ ابن هشام آمده است که رسولخدا (ص) به هنگام جنگ به برخی از یارانش دستور داد:
أَدرِکْ خالِدًا فَقُلْ لَهُ إِنَّ رَسُولَ اللهِ یَنْهاکَ أَنْ تَقْتُلَ وَلِیدًا أَوِ امْرَأَهً أَو عَسیفًا (سیرۀ ابن هشام، ج۴، ص۹۰)
یعنی: « خالد بن ولید را دریاب و بدو بگو که رسولخدا تو را نهی میکند از اینکه کودکی یا زنی یا کارگر مزدگیری را بکُشی».
امّا درمورد کشتن دیگـر توطئهگـران و جنـگافـروزان، من در کتـاب «خیانت در گزارش تاریخ» (که اینروزها تجدید چاپ شده و انتشار یافته است) با استناد به کتب معتبر تاریخ به تفصیل توضیح دادهام و در این مقاله، سخن را کوتاه میکنم.
آقای سروش مکرّر میگوید که: پیامبر اسلام نبیّ السّیف بود! درحالیکه حدیث مشهور را که میگوید: أَنَا نَبِیُّ السّیْف وَ أَنَا نَبِیُّ الرَّحْمَه تقطیع میکند! و دیگر احادیث نبوی را چون: أَنَا رَحْمَهٌ مُهْداه (من رحمتی هستم که به بشر هدیه شده است) إِنَّما بُعِثْتُ رَحْمَهً وَ لَم أُبْعَث لَعّانًا (من برای رحمت فرستاده شدهام نه برای لعنت) فراموش مینماید! و مهمتر از همه، آیۀ قرآنی را که میفرماید: وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ (انبیاء: ۱۰۷) از نظر میافکند که میگوید: «ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادهایم».
آقای سروش به حدیثی در اثبات اقتدارگرایی پیامبرص اشاره میکند که در آن آمده است:
«من مأمورم با مردم بجنگم تا وقتیکه بگویند لا إلٰهَ إِلَّا الله وقتیکه گفتند لا إلٰهَ إِلَّا الله آنگاه دیگر خونشان مصون خواهد بود».
اوّلاً در این حدیث، مراد از کلمۀ «مردم» بتپرستانند زیرا که قرآن میفرماید: اهل کتاب چنانچه جزیه یعنی مالیات سرانۀ خود را به دولت اسلامی بپردازند میتوانند بر آئین خود (هرچند آئین تثلیث باشد) پایدار بمانند (توبه:
۲۹).
ثانیاً بتپرستان، دو دسته هستند: دستهای محارب شمرده میشوند و دستۀ دیگر، سر جنگ با مسلمین ندارند، به حکم قرآن کریم (که پیش از این در سورۀ ممتحنه و نساء ذکر آن گذشت) با دستۀ دوّم لازم است با نیکی و دادگری رفتار نمود نه با جنگ و نزاع.
ثالثاً پیامبرص در حدیبیه با مشرکان صلح کرد، هیچ شرطی هم مبنی بر لزوم مسلمان شدن آنها، در قرارداد صلح نگذاشت، چنانکه مشروح آن در مآخذ تاریخی چون سیرۀ ابن هشام آمده است.
بنابراین، اسلام با بتپرستان محارب میجنگد نه با همۀ مردم دنیا! و اگر قرآن مجید میفرماید اسلام دین غالب جهان خواهد شد. هرگز نفرموده است که در این راه، تبلیغ و دعوت جایی ندارد و اسلام با شمشیر پیروز میشود! بلکه قرآن غیر مسلمانان را به پذیرش توحید فرا خوانده و میفرماید:
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلَّا اللهَ وَ لَانُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَ لَایَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِن دُونِ اللهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آلعمران: ۶۴)
یعنی: « بگو: ای اهل کتاب به سوی سخنی که میان ما و شما عادلانه است بیایید که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگیریم و کسی از ما دیگری را به غیر خدا به اربابی نگیرد پس اگر آنان از این دعوت روی گرداندند بگویید گواه باشید که ما تسلیم (این حقیقت) هستیم».
در پایان مقاله آقای سروش سخنی را به میان آورده که شگفتانگیز است زیرا مینویسد: محمّد(ص) میگفت: اگر در دلتان ایمان ندارید باید اظهار اسلام بکنید، همین کافی است، ولی مسیحیّت مردم را به ایمان فرا میخواند!
هرکسی میفهمد که از دیدگاه قرآن، اظهار اسلام، مایۀ برخورداری از حقوقِ برابر با سایر مسلمانان میشود ولی تا ایمان قلبی نباشد، رستگاری رخ نخواهد داد و از اینرو قرآن مجید در سورههای گوناگون از نفاق و منافق به سختی انتقاد نموده است و حتّی سورهای مستقل در مذمّت آنان (به نام سورۀ منافقون) در قرآن کریم ملاحظه میشود. امّا اینکه اظهار اسلام، مایۀ برخورداری از حقوق برابر با مسلمانان میشود اوّلاً خود دلیل بر وسعت نظر اسلام در امر آزادی است و ثانیاً کسی از باطن و نیّات مردم خبر ندارد تا ملاکی برای ایمان آنان قرار داده شود. در مسیحیّت هم یهودای اسخریوطی از معاصران و همراهان مسیح (ع) مردی منافق بود و تا نفاق خود را آشکار نکرد مورد تعرّض قرار نگرفت!
در پایان ناگفته نماند که اشکالات دیگری در مقالۀ آقای سروش به نظر میرسد که ما از بازگفتن و نقد آنها صرفنظر کردیم.
25 پاسخ
متاسفانه این سخنان اقای طباطاطبایی بسیار جزمی ، متعصبانه و توچیه گرانه است و همان گونه که مد شده است غزوه های پیامبر و کشتارهای مسلمانان را دفاعی می نامد دینی که تجمیل خود را عین عدالت می داند و شکست خوردگان یا باید به دین اسلام گردن گذارند و مال ورنانشان از ان مسلمانان است و یا باید مالیات دینی بپردازند را رخت مدرن تساهل نپوشانید و دین رافت نخوانید. چرا کافران را باید کشت و بت پرستان را بزور به دین خدا کشاند. درتاریخ بشر دو گروه از فاتحان بودند که دین رابه سرزمینهای فتح شده تحمیل کردند یکی مسلمانان و دیگر اسپانیایی ها . شما از روی تعصب دینی چشم بر تاریخ و حقایق تاریخی که کم و بیش در قران و احادیث و سیره ها هم امده می بندید و تفسیر دلبخواهی از این دین ارائه می دهید که برای ناظزان بی طرف پذیرفتنی نیست
عجب.اینهمه موارد که درمقاله اقای طباطبایی ازایات وروایات وتاریخ اسلام ذکرشده جوابش ازطرف شما چیست؟صرف اینکه بگویید توجیه کرده یا مسلمانان بعدا چه کارها کرده اند جواب مطلب نیست.بحث عملکرد پیغمبراست نه مسلمانان.جواب شما به اینکه پیغمبرمطابق ایه قران که ذکرکردندبا بت پرست غیرمحارب نمی جنگیدچیست؟تعصب نداشته باشید
گویا شما احترام همه را نگاه میدارید مگر احترام اقای سروش را.بهرنگ مینویسد سروش گستاخ است اما وقتی من می نویسم اقای بهرنگ چرا گستاخی میکنی شما پاک می کنید.یک بام و دو هوا نکنید.آبروی خودتان می رود.
آقای بهرنگ گرامی ، تشکر از حوصله و وقتی که صرف پاسخ به کامنت کرده اید .اینکه به گفته شما پاره ای یا جنبه هائی از اعتقادات ما در طول تاریخ بی پایه و اساس بوده اند حرف حساب و حقی است . البته با توجه به موضع بحث فکر میکنم منظور مشترک ما بی پایگی این نوع اعتقادات نسبت به مرجع راستین و سرچشمه اصلی اعتقادات دینی ما یعنی قرآن کریم است که شما هم به درستی گفته اید سنجه اصلی است .مسئله ابهام مورد اشاره در نوشته های شما که تا حدی همچنان باقی است این است که اصولا شما خاستگا های آن برداشتها یا اعتقادات بی پایه و اساس را رو شن نمی کنید و توضیح نمی دهید .محور اصلی کامنت قبلی اینجانب این بود که علت رخنه و تثبیت همان ” پاره ها یا جنبه های ” بی پایه و اساس ( در نسبت با قرآن کریم ) اعتقادات ما عمدتا” ناشی ار عدم تطابق و هماهنگی کامل میراث روائی ما ( چه شیعه و چه سنی ) با همین سنجه اصلی است .درست است مسئول تشخیص و اقدام و قیام به عمل ” صالح ” ، هریک از ما مردم اهل اسلام هستیم .اما نفس و ماهیت عمل صالح ( حد اقل به مفهوم اسلامی و قرانی آن ) مستقل از انتخاب و میل و ترجیح هر یک از ماست .والا کدام خودخواه و …….ظالمی است که خودرا عیب و نقد کند ؟ از باب یادآوری عرض میکنم مثلا” آیه ۱۷۷ سوره بقره مشخصات اعمال نیک را به کوتاهی و کفایت بر شمرده : ایمان به خدا و روز باز پسین و ملائکه و کتب آسمانی و پیامبران و نه رو به شرق و غرب کردن بلکه کمک به محتاجان ، یتیمان ، آزادکردن اسیران و بردگان ، برپاداشتن نماز و کمک مالی به نیازمندان و وفای به عهد و پیمان و پایداری در سختی ها و …وجنگ و ناملایمات و صادق بودن و شرم از خدا داشتن و…
توجه داده اید که پیامبر نگفته عمل به گفتار من ضامن دین شما خواهد بود و با نقل روایتی از صحیح بخارائی تلویجا” آنرا مستند هم نموده اید . شاید از همین رو گفته اید تشخیص عمل صالح با خود شخص است ..ولی به نظر می رسد بین خلیفه سوم و کعب الاحبار از یک سو و ابوذر از سوی دیگر بر سر همین مباحث مشابه بحث و مناقشه شدید وجود داشته که منجر به تبعید ابوذر از مدینه گردید .چون او به بسیار به کردارو گفتار پیامبر تکیه می کرد وفهم خود از آیات قرآن را بدانها مستند می دانست . اجازه بفرمائید روشن تر به ابهام روشن ناشده در نوشته شما اشاره کنم :شما از اذعان صریح به عدم تطابق کامل میراث روائی مسلمانان با قرآن کریم خودداری می کنید.در حالیکه اینجانب همین را از عوامل اصلی آن ” بی پایگی ” بعض اعتقادات می دانم .از آنجا که این میراث روائی را عمدتا” دو کتاب اصول کافی ( در شیعیان ) و صحیح بخاری ( در اهل سنت ) نمایندگی می کنند موضع گیری نسبت به این دوکتاب از لحاظ بحث و نقد آن اعتقادات بی پایه اهمیت درجه اول دارد !اینجانب هردورا به درجاتی مطابق و هماهنگ با آموزه ها و اعتقادات وقرآنی نمی دانم .به نظر می آید شما مردد وشاید هنوز کاملا” برایتان مشخص نشده است .یا شاید یکی رامعتبر می دانید ودیگری را نه !
با آرزوی سلامتی و موفقیت ،
با سلام
دوست من آقای الف مدنی! می نویسید «نکاتی که شما در میان می نهید خیلی مجمل و گاهی مبهم اند.» چنین نیست؛ من تنها می کوشم خودم و شما را بیدار کنم. این رشتۀ کاری من است. این که بگویم دید و درک و اعتقاداتی که در طول زمان در اذهان ما ایرانیان شکل گرفته و جا خوش کرده گاه بی پایه و مهمل است. و این را بر پایۀ مطالعاتم و تحقیقاتم چنان بگویم که شما امیدوارانه متقاعد شوید و بیدار گردید. همین. بیدار گردیم و آنگاه همگی مان بر پایۀ عقل جمعی مان [آن نوع عقلی که کسانی همچون آقای عبدالکریم سروش آن را ندارند] اقدام به بازنگری و باز اندیشی کنیم. جز این من پَکیج اعتقادات ندارم که تحویل شما دهم. فرق من با شما تنها در این است که من دید و درک و اعتقادات پیشینی مان را در خیلی موارد پوچ و بی اساس می دانم.
قرآن وقتی می گوید قتال کنید مراد این است که بگوید: در برابر کسانی که زیست و زندگانی شما را به تباهی می کشانند منفعل مباشید. بایستید و ایستادگی کنید. [و اما ایستادن و ایستادگی کردن هرگز در قرآن شکل معینی ندارد. و این دلیل دارد.]
بایست توجه داشت که پیامبر اگر این کار یا آن کار را کرده به خودش مربوط است. قرآن می گوید: هشیوار باشید! مسئولیت کاری که گذشتگان شما کرده اند به گذشتگان شما مربوط است. شما را خدا پاسخگوی کار و کردارِ خودِ شما می داند! نه شما پاسخگوی کاری هستید که پیامبر خدا کرد. نه پیامبر خدا پاسخگوی کاری است که شما می کنید. « تِلْکَ أُمَّهٌ قَدْ خَلَتْ ۖ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُم مَّا کَسَبْتُمْ ۖ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ.»
در بارۀ “صحیح مسلم” و “صحیح بخاری”؛
۱/ بایست توجه داشت که مراد از “صحیح” این است که «این حرف ها که این اشخاص آن ها را با واسطه به پیامبر نسبت می دهند دروغ و ساختگی نیست.» همین!
۲/ بایست توجه داشت که پیغمبر هرگز نگفته که عمل به گفتار من ضامن دین شماست. پیامبر خودش در روز هفتاد بار استغفار می کرد. بخارایی می نویسد: گفته اند پیامبر گفت: من خودم ـ به خدا قسم ـ هر روز بیش از هفتاد بار استغفار می کنم. «یَقُولُ وَاللّهِ إنِّی لأستَغفِرُ اللّهَ وَ أتُوبُ إلَیهِ فِی الیَومِ أکثَرَ مِن سَبعِینَ مَرَّهَ.» (صحیح بخاری؛ ف؛ ج ۶؛ حدیث ۶۳۰۷ ص ۶۴۸)
سنجۀ دین قرآن است. و قرآن [هم به من، هم به شما و هم به پیامبر خدا] می گوید: باورمند باش و عمل صالح کن. این که “عمل صالح” چیست بسته به تشخیص من و شماست. و قیامت ناظر به این معناست. و پیامبر مدام نگران تشخیص خودش بود. هرگز دغدغۀ این را نداشت که کسانی همچون من و شما ۱۴۰۰ سال بعد چه خواهیم کرد! این را دیگر قرآن از پیامبر نخواسته است.
و اما دوست من؛
شما می پرسید «قتال چیست؟ چه معنی می دهد؟ پس این حرف ها که دیگران تا کنون گفته اند را دیگران از کجا آورده اند؟ و …»
در غرب [که یک جامعۀ علمی است] رسم بر این است که اساتید رشته های درسی و یا دانشجویان رشته های درسی به این موضوعات می پردازند. چگونه؟
برای مثال من نزد استاد اسلام شناسی در دانشکده ای در یکی از دانشگاه های فرانسه یا انگلیس یا آلمان یا کشوری دیگر نخست وقت می گیرم. آنگاه به دیدارش می روم و می گویم: من با پرسشی روبرو شده ام که می پرسد: «قتال چیست؟ چه معنی می دهد؟ پس این حرف ها که دیگران تا کنون گفته اند را دیگران از کجا آورده اند؟ و …» و من در مطالعاتی که داشته ام به نظرم می رسد که می توانم پاسخی درخور به این پرسش بیابم.
استاد می پرسد: پایۀ معلومات تو چیست؟ چه رشتۀ درسی را کجا خوانده ای و … چه زبان هایی را بلدی؟ بر اساس کدامین منابع می خواهی کار کنی؟
می گویم: من فلان رشته را خوانده ام. قرآن خوانده ام. عربی و فارسی و آلمانی بلدم. کلی هم شعر بلدم.
می گوید: ایدۀ بدی نیست. برو یک برنامۀ تقویمی مقدماتی بنویس. بگو کدام کتاب ها را در چه مدت زمانی خواهی خواند و ۶۰ صفحه را در این باره در چه مدت زمانی و به چه زبانی خواهی نوشت. چه نوع احتیاجاتی داری که به گمانت من می توانم تو را کمک و راهنمایی کنم.
من می روم و برنامه ام را می نویسم. [و در نوشته ام] می گویم: من آیات “قتال” در قرآن را با سه منبع تاریخی [ابن هشام، طبری و واقدی] و نیز “صحیح بخاری” و “صحیح مسلم” تطبیق خواهم داد. این ها را در ۴ ماه می توانم بخوانم و دو ماه را هم صرف نوشتن خواهم کرد و می خواهم پروژه ام را به زبان آلمانی بنویسم.
می روم نزد استاد. [استاد اگر زبان آلمانی بلد باشد و پاسخ یابی به این پرسش را در خور اعتنا و توجه بداند] می گوید: برو شروع کن و ۲ هفته بعد شرح متد کارت را برایم بیار.
دو هفته بعد با لیستی از منابع و متد کار که در نظر گرفته ام نزدش می روم.
می خواند و پرسش هایی را هم در این رابطه در میان می نهد و من سپس کارم را شروع می کنم و پس از یک ماه نزدش می روم و گزارش کلی از آنچه را که اکنون به نظرم می رسد با او در میان می نهم. می پرسد: گمان نمی کنی فلان کس در فلان جا همین را گفته است؟ برو آن را بخوان. این چهار کتاب را هم که مشخصاتش را این جا نوشته ام بخوان.
و من بار دیگر پس از یک ماه به نزدش می روم و گزارش کلی از آنچه را که اکنون به نظرم می رسد با او در میان می نهم. پرسش هایی می کند و راهنمایی هایی هم می کند و من پی کارم می روم تا دیدار بعد.
سرانجام پس از شش ماه نوشته ام را می برم تحویل استاد می دهم. می گوید سه هفته بعد بیا و چون می روم می پرسد: شما ننوشته ای که آیات قرآن را به زبان آلمانی از کدام منبع ترجمه کرده ای؟ همینطور ننوشته ای که گزاره های “صحیح مسلم” و “صحیح بخاری” را از کدام منبع اقتباس کرده ای؟ یک سری ابیات هم نوشته ای که گویا شعر است. این ها را از کجا آورده ای؟ چرا به نظرت می رسد که شعر مُستَنَد مناسبی برای یک چنین کاری است؟
می گویم: خودم ترجمه کرده ام. اشعار را هم خودم ترجمه کرده ام. در بارۀ شعر این را بگویم که شعر نزد ما ایرانی ها خودش قرآن است. مولوی گفته این فلوت را که من می زنم خدا بر لب من گذارده است.
استاد می گوید: حالا من از کجا بدانم که شما منبع موثقی برای ترجمۀ آیات قرآن و صحیحین به زبان آلمانی هستی؟ آن شعرهایت را هم کنار بگذار.
می گویم: من خودم “ترجمۀ مفهومی” کرده ام. می گوید: “ترجمۀ مفهومی” دیگر چیست. می گویم “ترجمۀ مفهومی” یعنی …
می گوید: برو ۵ صفحه هم در این باره بنویس برایم بیاور.
می روم تا در این باره بنویسم.
وقتی نوشتم و آوردم و اشکالاتش رفع شد استاد در جمع چند تن از اساتید از من امتحان می گیرد و اگر اساتید دیگر هم موافق بودند پروژۀ کاری من پذیرفته می شود و دانشگاه آن را در چهار پنج نسخه چاپ می کند. یکی به من می دهد. یکی به کتابخانه دانشگاه می دهد و بقیه اش را هم استادم نگه می دارد یا به کس دیگری می دهد.
می خواهم این را بگویم که از این گونه پروژه ها اگر چنانچه دربردارندۀ پرسش در خور اعتنایی باشد صدها در دانشگاه های غربی نوشته می شود و اساتید در برخی موارد برخی از آن ها را اگر در خور توجه بیابند به ناشرین برای انتشار معرفی می کنند.
در این گونه کارها منبع و نقد منبع و روش و شرح روش و درجۀ سازگاری روش با موضوع دارای نهایت اهمیت است.
ما در ایران [که جامعۀ پیشا علم است] پرسش هایمان را از کسانی می کنیم که آن ها را “مراجع علم” می دانیم. این مراجع نیاز به منبع و نقد منبع و روش و شرح روش و از این حرف ها ندارند. خودشان خودشان را منبع و مرجع می دانند. گاه در برخی موارد خودشان را نشستنگاه وحی می انگارند. طرف می گوید به من الهام شد. دو بیت هم شعر می خواند. حرف من این است که ما باید پروندۀ هر گونه گفتار غیر تحقیقی و غیر علمی در ایران را ببندیم و جلوی گسترش جهالت “موجه” و “خویمند” را بگیریم.
با احترام
داود بهرنگ
اقای بهرنگ خیلی […] تشریف دارند.این چه نحوه نقد کردن است؟
جناب بهرنگ ، دقت وروشن بینی شما ارزشمند است .احتما ل دارد به خاطر ضرورت کوتاه نوشتن کامنت ، بعض نکات شما خیلی مجمل و گاهی مبهم اند. اگر سایت مستقلی دارید لطفا” برای استفاده یادآورشوید.نقدا” باتوجه به یکی از نکات کانونی بحث سفسطه آمیز دکتر سروش جاداشت با روشنی و صراحت گویاتری کلمه ” قتال ” را معنا می کردید . بالاخره قتال جنگیدن و کشته و کشته شدن است یا بر خوردن و گلاویز شدن بدون به سرو و صورت هم زدن است ؟ یعنی با ” قتال ” لزوما” قتلی صورت نمی گیرد ؟ از طرفی هر چه بحث مطابقت معارف و تاریخ مسلمانان با متن و نص قرآن بیشتر وبیشتر دامن زده می شود مشکل و معضله عدم تطابق کامل و سربسری کتب روایی چه شیعی و چه سنی با متن و نص قرآن بیشتر و بهتر نمودار می شود .شیعیان کتاب ” اصول کافی ” را مورد تایید امام زمان می دانند و اهل سنت کتاب ” صحیح بخاری ” را صحیح وتمام روایات نقل شده در آنرا معتبر می دانند ؛ شما چه نظری دارید ؟ نظر ، برداشت و عقیده این دو عالم محقق از حوادث و احادیث صدر اسلام ، کاملا ” با بیان قرآن هماهنگ است و مطابقت دارد ؟ به استثنای اقلیت کم شمار عارفان و صوفیان واقعی ، مشخصات روحی و روانی عموم مسلمانان و رفتار فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی آنها در طول تاریخ بیشتر با معارف و ارزشهای اشتهار یافته در کتب روائی سنخیت دارد تا قرآن کریم ! دکتر سروش سفسطه گر از همین زاویه واردشده و روایت امثال کعب الاحبار و ابن اسحاق و طبری و ابن ندیم و ابن خلدون و…….را ملاک می گیرد و تکرار همان نظرات ” مستشرقین ” و علی دشتی و شجاع الدین شفا را از روی حکمت بالغه ! ” پاک ” حرف و سخن تازه ای انگاشته است !؟
مقاله آقای طباطبایی از آن جهت جالب است که ایشان هم از قرآن مثال صلح و صفا می آورند و آقای سروش هم مثال قتال. قرن ها بعد هم این حکایت باقی خواهد بود. آیا خود این دلیل و حجت ابطال ناپذیری ابدی متن دینی نیست؟ این که بن لادن میخواند و سر بریده بیرون میکشد و حسین نصر گل و بلبل؟ آیا همین ابهام ابدی که تنها میلیونها متر خرابه در خاورمیانه برجای گذارده سند یخرجون فی دین الله افواجا عصر ما نیست؟
آقای طباطبایی،
عالم بزرگ جهان اسلام،
لطفا ، درمورد حقوق انسان ،جمهوریت ،دموکراتیزاسیون،
استقلال همه جانبه ملی و کشور
چگونه آزادی بیان واقعیات را توسعه دهیم
چرا فحشا و مواد مخدره و قمار
و شرب خمر ودزدی عام و دزدی
از بین المال و رشوه و با
و…
دراین بیداد میکند.
و اما چنانچه من در مقاله دیگر خود فرموده ام: سیاه یعنی سفید و در صورت نیاز(من) سفید هم معنی سیاه میدهد و عقل و خرد بشری به این راحتی نمی تواند این را درک کند. قرآن نه برای فهم عموم، بلکه برای جیب من نازل شده و قرار نیست هیچ کس بدون رجوع به اینجانب ( و پرداخت وجه مکفی) برای فهم معنای آن تلاشی بکند.
حتما باید به حوزه تشریف ببرید و عمری تباه کنید تا به این مرحله عرفانی از اعوجاج درک و انحراف بشری برسید.
رفرنس: خودم
با سلام
من آقای طباطبایی را از نوجوانی ام می شناسم. ایشان مرا نمی شناسند. در این باره چیزی نمی گویم. این را بگویم که نوشتۀ ایشان این جا برگرفته از روش کار همیشگی ایشان [مستند به قرآن] است. آنچه نوشتۀ آقای سروش را گستاخ و بیرون از دایرۀ معنا می کند حرف گفتن من در آوردی ایشان [یعنی حرف گفتن در بارۀ تاریخ] به استناد خودشان است. این را من بی خبری و توهین به ایرانی می دانم. شما اگر دانشجوی ترم یک رشتۀ تاریخ باشید و در گفتارتان در بارۀ اسلام – در روزگار نخستین اش – مستند به ابن خلدون حرف به میان آرید شما را به یقین از کلاس بیرون می رانند. شما حق ندارید به شیوۀ غیر مستند و بیرون از قواعد علمی جامعه را [ای بسا به نام علم] مخاطب قرار دهید. این کار و کردار شما مثل آن است که یک رسانه اخبار را من درآوردی گزارش کند. هر دو بی معنی و بی جا است.
من این جا نخست در بخش اول ۳ نمونه از چگونگی استناد به منابع [و نقادی منابع] را به دست می دهم. آنگاه با پرداختن به واژۀ “قتِال” عنوان می کنم که این واژه نه در قرآن و نه در نزد عرب روزگار پیامبر اسلام به معنی جنگ نبوده است. [مگر این که جنگ را قِتال معنا کنیم.] هرودت می نویسد: وقتی لشکر ایران عربده می کشید کوه ریزش می کرد. نمونۀ این گفتار از فردوسی نیز در شاهنامه درج است. سبب این است که مرحلۀ زیست و زندگانی [سیاسی] ایرانی در آن روزگار امپراتوری بوده است. جنگ ویژۀ جوامع در مرحلۀ امپراتوری است. در مرور رویدادهای تاریخ اسلام بارها به نوشتاری برمی خوریم که می گوید مسلمانان اولیه هنگامی که به رکوع می رفتند دم و دستگاهشان پیدا بود. جامعه ای که هنوز به مرحلۀ تن پوش نرسیده چگونه می تواند جنگ کند؟ سراسر گزارشات تاریخی در بارۀ اسلام را گونه ای از بلاهتِ وقیح فرا گرفته است. نخستین آن عنوان کردن پیامبر در نقش مرد شمشیر است. کجا آموخت؟ چه کس تا کنون در کجای تاریخ شمشیر زن را در غار حرا دیده است؟ کوروش و داریوش اگر جنگ کرده اند ازیراست که بی تردید جنگاوران پُر اُهبتی بوده اند. پیامبر تنها و تنها و تنها پیامبر بود. «فَذَکّر إنَّما أنت مُذکِّر؛ لَستَ عَلَیهِم بِمُصیطر!» و «ما رمیت إذ رمیت» یعنی شما مرد حکومت و مرد جنگ نیستی! [شما نه برای جنگ و نه برای بر پایی حکومتید!]
پرسش جامعۀ ایران از روشنفکر ایرانی این است که خاستگاه خون و جنون و جنایتِ حکومت هُش و هین در ایران در چهار دهۀ اخیر چیست؟ من به شخصه خاستگاه آن را رشد سرطانی غدۀ فقه و فقیه در ایران از آغاز اسلام در ایران تا کنون می دانم. مطالعات ایرانی از مشروطه به این سو نیز دلالت بر این معنا دارند. آنچه در این میان روشنفکر سکولار را واداشته که فقه و فقیه را برابرنهاد با دین اسلام انگاشته ناآگاهی روشنفکر از دین اسلام و تاریخ آن است. او هر دو را به روایت فقه و فقیه خوانده است. این جاست که آقای سروش ناگهان به میدان پریده اند و عنوان می کنند: بعله خودش است. پیامبرش هم آدم کُش بود!
این را آقای طباطبایی نمی گویند. و من هم هرگز ندیده ام که آقای طباطبایی گفته باشند خمینی امام دین اسلام است. این را آقای عبدالکریم سروش اما در سراسر ۴ دهۀ اخیر بر زبان رانده اند. این جاست که من خودمان را نیازمند به تحلیل روانشناختی و جامعه شناختی از خودمان می دانم. من هم ساختن جاهلانۀ یک بنا را فاجعه و اسفناک می دانم. هم فرو ریختن جاهلانۀ آن را فاجعه و اسفناک می دانم. من خواستار آگاهی و روشنگری ام. من خواستار کوشش علمی از برای پاسخ یابی به چراهای خجسته ام. ما همه بایست دست از پرت و پلا گویی برداریم.
نکتۀ اول [استناد به منابع یعنی چه؟]
آرتور کریستین سن در مقدمۀ نخستین خود در کتابش به نام «ایران در زمان ساسانیان» می نویسد: من ۳۰ سال پیش کتابی در بارۀ «شاهنشاهی ساسانیان» نوشته ام. اینک بر اساس آگاهی های نوین در این باره من کتابم را بازنویسی می کنم. کریستین سن آنگاه به بخش «منابع و نقد منابع» در ۴۰ صفحه پرداخته است. ( ص ۸۷) می نویسد: منبع درجه یک من کتیبه های دورۀ ساسانی است. می نویسد: پاپیروس ها و سکه های بازمانده از ساسانیان نیز از منابع درجه یک من اند. (ص۸۹) می نویسد: من همه کتاب های بازمانده از دورۀ ساسانی را به منزلۀ منابع درجه یک خوانده ام. [به چند زبانی که می دانم [انگلیسی و آلمانی و فرانسه و روسی و دانمارکی و سوئدی و عربی] و من منابع را در موارد لازم به زبان پهلوی هم خوانده ام.] (ص۹۱)
می نویسد: من همه کتاب های [تاریخ] نوشته شده به زبان عربی و فارسی [تا قرن ۸ هجری] را در کارم منبع درجه ۲ لحاظ کرده ام. (ص ۹۷) من [نقد و بررسی] ارتباط میان منابع عربی و فارسی را به مقدمۀ کتاب «تاریخ ایرانیان و عرب» نوشتۀ نولدکه ارجاع می دهم. یادداشت ها و توضیحات زیاد او را در این باره مهم می دانم. (ص ۱۱۲)
می نویسد: من در این نوشته از همه منابع یونانی و لاتین که در آن ها گفتار در بارۀ دورۀ ساسانی مندرج است به منزلۀ منابع درجه ۳ سود جسته ام. (ص ۱۱۵) منبع درجه ۴ من منابع ارمنی زبانند. (ص ۱۲۰) منبع درجه ۵ من منابع سریانی زبانند. (ص ۱۲۴) منبع درجه ۶ من منابع چینی زبانند. (ص ۱۲۹)
اشپولر در کتاب «تاریخ مغول در ایران» کتابش را با نقد و بررسی منابع آغاز کرده است. از ویژگی های بسیار آموزندۀ کتاب او این است که گاه تعداد مآخذ و منابع صفحات کتابش بیش از تعداد جملاتی است که در آن صفحه گنجانده است. برای نمونه صفحۀ ۲۶ دارای ۱۰ جمله و ۱۳ منبع و مأخذ است.
کریستیان بارتلمه در جزوۀ «زن در حقوق ساسانی» که رونویس گفتاری از اوست نخست گزاره های چندی را در میان می نهد. سخت می کوشد که تک تک گزاره هایش مستند گردند و در پایان سخنرانی اش هم می گوید: خانم ها و آقایان من تردید ندارم که شما اکنون بر اساس آنچه من گفتم تصویر کاملی از «زن در حقوق ساسانی» در ذهن خود ندارید. آنچه من گفتم در چهارچوب حجمی از منابع [درجه یک] بود که در اختیار داشتم. من ولی هیچ گاه نکوشیدم در موارد ابهام حفرۀ ابهامات را با گفتار من در آوری پُر کنم. این را ما [دانشگاهیان] مجاز نمی دانیم. اگر شدنی بود تصویری به مراتب بهتر و قشنگتر به دست می دادم!»
نکتۀ دوم: واژۀ قِتال
هر واژه ترجمۀ زبانیِ صورت خیالی است که آدمی در بارۀ آن واژه در ذهن خود دارد. برای مثال در سده های خیلی پیشین اگر دو کس نزد ما می آمدند و می گفتند «ما همسایه ایم» معنی اش این بود که «خانۀ ما یکی پس از دیگری است.» اگر آن دو عرب بودند معنی اش این بود که «چادر ما یکی پس از دیگری است.» دیگران در دیگر زبان ها گفته اند «ما در نزدیکی هم در خانه و مزارع مان که نزدیک هم است به سر می بریم.» گاه گفته اند «ما یورت هامان هم مرز است.» و از این دست حرف ها که گفته اند. ایرانی ها [که از عجایت مخلوقات عالمند] گفته اند ما همسایه ایم! یعنی: «we share the same shadow» [پیدا کنید پرتقال فروش را !]
به دلایلی که من جای خود خواهم آورد معنی بسیاری از واژگان نزد ما ایرانی ها درهم آمیخته و التقاطی و مبهم است. من در اولین فرصت نوشته ای را در بارۀ واژه در وضعیت «Implicit» و واژه در وضعیت «Explicit» ضمیمۀ یک کامنت خواهم کرد. این جا برای مثال بگویم که نه آقای طباطبایی و نه شما می دانید که معنی واژۀ “ازدواج” چیست. همزمان هم می دانید که چیست. [هرگز هم تردید ندارید که می دانید! اما نمی دانید که نمی دانید!]
علامه دهخدا و دکتر معین هم هیچ سر از این معما در نیاورده اند. در لغت نامه شان نوشته اند: ازدواج یعنی زناشویی. جای دیگر هم نوشته اند: زناشویی یعنی ازدواج. پرسش اما این است که زناشویی و ازدواج یعنی چه؟
واژۀ قِتال که ما ایرانی ها آن را جنگ معنی کرده ایم هم یکی از واژه های درهم آمیخته و التقاطی و مبهمی است که ما ایرانی ها در انبان ذهنمان داریم. من این جا به کاربست این واژه در جامعۀ عرب در زمان پیامبر اسلام می پردازم:
/ بخارایی می نویسد: گفته اند ابن عمر در کعبه به نماز ایستاده بود. کسی از مقابلش رد شد و او نمازش را رها کرد و رفت یخۀ اش را گرفت و بازگردانید. می گفت پیامبر به ما گفته اگر هنگام نماز کسی از مقابلتان رد شد با او قتال کنید. «إن أَبَی إلَّا أن تُقَاتِلَهُ فَقَاتِلهُ.» (بخارایی؛ ف؛ ج ۱؛ حدیث ۵۰۸ ص ۲۵۷)
/ بخارایی می نویسد: این را از ابوسعید خُدری هم گفته اند. وی گفته پیامبر گفت: « فَإن أبَی فَلیُقَاتِلهُ»] (بخارایی؛ ف؛ ج ۱؛ حدیث ۵۰۹ ص ۲۵۷)
/ بخارایی می نویسد: گفته اند پیامبر گفت در مواردی که با هم قِتال می کنید ضربه به سر و روی هم نزنید. «قَالَ: إذَا قَاتَلَ أحَدُکُم فَلیَجتَنِبِ الوَجهَ.» (بخارایی؛ ف؛ حدیث ۲۵۵۹ ص ۱۷۷)
/ بخارایی می نویسد: از سهل بن سعد گفته اند که دو گروه از مردم در محلۀ قُبا به قِتال پرداختند و کار بالا گرفت و به سنگ پرانی کشید. «أنَّ أهلَ قُبَاءِ اقتَتَلُوا حَتَّی تَرَامَوا بِالحِجَارَهِ.» (بخارایی؛ ف؛ ج۳؛ حدیث ۲۶۹۳ ص ۲۶۴)
/ بخارایی [و همه مورخین] می نویسند: پیامبر در جنگ اُحد دو زره پوشید و یک کلاهخود هم به سر گذاشت. [جایی در سراپرده مستقر شد. یک دو نفر هم به نگهبانی از او پرداختند.] سنگ انداختند سر و رویش زخمی شد و دندانش هم شکست. [زرشک!] (صحیح بخاری باب ۲۸ ف؛ ج ۴ ص ۴۷۱)
سخن پایانی
من فقه را به استناد اثرکرد آن بر زندگی ما مردم در ایران و به ویژه به استناد اثرکرد آن از مشروطه به این سو مجرمانه و فقیه را در ایران مجرم می دانم. این دو هیچ ربط به اسلام ندارند. در این باره من خواستار خواندن و بازخواندن و خواستار بازاندیشی همه جانبه ام. چرا ما به این روز افتاده ایم؟ [چرا اجازه می دهیم شیخ مصباح ها بر سرنوشت ما حاکم گردند و سرانجام آش آن قدر شور شود که بر تخت جنازه هم به ما چشمک از سر تسخر زنند و به ریش ما بخندند؟ آخر چرا؟]
من هم ساختن جاهلانۀ یک بنا را فاجعه بار و اسفناک می دانم. هم فرو ریختن جاهلانۀ آن را اسفناک و فاجعه بار می دانم. من خواستار آگاهی و روشنگری ام. من خواستار کوشش علمی از برای پاسخ یابی به چراهای خجسته ام. ما همه بایست دست از پرت و پلا گویی برداریم.
در پایان دو حدیث می آورم که به گمانم بیانگر وضعیت مسلمانان در مدینه در روزهای پایانی عمر پیامبر است.
مسلم از ابوهریره می نویسد که پیامبر باری از ما پرسید: شما نفرات مسلمان چند نفرید؟ گفتیم: ششصد هفتصد نفری می شویم. شما چرا اینقدر نگران مایید؟ گفت: من تجربۀ آغاز اسلام را دارم که به ناگزیر پنهانی نماز می خواندیم. [ممکن است بار دیگر در چنین وضعیتی قرار بگیرید.] «کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَالَ : أَحْصُوا لِی کَمْ یَلْفِظُ الْإِسْلَامَ. فَقُلْنَا : یَا رَسُولَ اللَّهِ ، أَتَخَافُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ مَا بَیْنَ السِّتِّمِائَهٍ إِلَى السَّبْعِمِائهٍ ؟ قَالَ : إِنَّکُمْ لَا تَدْرُونَ لَعَلَّکُمْ أَنْ تُبْتَلَوْا ، قَالَ : فَابْتُلِیَنَا حَتَّى جَعَلَ الرَّجُلُ مِنَّا لَا یُصَلِّی إِلَّا سِرًّا » (صحیح مسلم؛ ف؛ ج۱؛ حدیث ۲۳۵ – (۱۴۹) ص ۱۸۰)
مسلم از ابوهریره می نویسد که پیامبر گفت: اسلام غریبانه آغاز شد و به زودی در غروب غربت همزادش فرو خواهد شد. غریبان آینده را [از هم اکنون] خوش آمد می گویم. «بَدَأ الاِسلَامُ غَریبَاً وَ سَیَعُودُ کَمَا بَدَأ غَریبَاً؛ فَطُوبَی لِلغُرَبَاءِ.» (صحیح مسلم؛ ف؛ ج ۱؛ حدی ۲۳۲ – (۱۴۵) ص ۱۷۸)
با احترام
داود بهرنگ
منابع:
۱/ ایران در زمان ساسانیان ـ آرتور کریستین سن ـ ترجمه رشید یاسمی ـ تهران ـ دنیای کتاب ۱۳۶۸
۲/ تاریخ مغول در ایران ـ تألیف برتولد اشپولر ـ ترجمۀ محمود میر آفتاب ـ انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب ۱۳۵۱
۳/ زن در حقوق ساسانی ـ کریستیان بارتُلمه ـ ترجمۀ دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی ـ مؤسسه مطبوعاتی عطائی ۱۳۳۷
۴/ ترجمۀ فارسی “صحیح بخاری” ـ ترجمۀ عبدالعلی نور احراری ـ ناشر: تربت جام ـ احمد جام ۱۳۸۸
۵/ ترجمۀ فارسی “صحیح مسلم” ـ ترجمۀ خالد ایوبی نیا ـ مصحح حسین رستمی ـ نشر ارومیه ـ حسینی اصل ۱۳۹۰
با سلام خدمت آقای طباطبایی . من به شخصه برای اولین بار است که مقاله ای از شما می خوانم . من نمیدانم چرا دوستداران کتاب قرآن ، که سرچشمه اصلی اندیشه های محمد بن عبداله است و آن یعنی سرشت اندیشه ای بنام اسلام را با بی طرفی مورد نقد قرار نمیدهند . به طور مشخص من از آقای طباطبایی خواهش میکنم که حداقل نه برای من و امثال من که منتقد این اندیشه هستیم ، بلکه برای بسط و گسترش اطلاعات خودتان هم که شده ، بیایید و سوره البقره که دومین و بلندترین سوره قرآن است را مورد واکاوی قرار دهید و بما بگویید که در این سوره چند بار کلمه : کافران ، کافر ، کفر و شیطان آمده است ؟
بعنوان نمونه منِ شهروند این جهان چطور باید بپذیرم این جمله را !! ( من به دلیل اینکه آیه طولانی است ، از نوشتن کل آن خوداری کردم ) در پایان آیه۲۷ سوره البقره آمده : ” زنان را نیز حقی است بر شوهران چنانچه شوهران را بر آنها حقوقی مشروع است لیکن مردان را بر زنان افزون و برتری خواهد بود و خداوند برهمه چیز توانا و به همه امور عالم داناست .” در این آیه باید دقت کرد که زنان مثل مردان حقوق مشروع ندارند !!و به همین دلیل می گویدو یا داستان خلقت اولیه بشر ، یعنی پدر و مادر اولیه ما و داستان خوردن سیب از طرف آنها ، یعنی آدم و حوا و گول خوردن آنها از طرف شیطان و اخراج شدن آنها از بهشت و سپس ازدواج فرزندان آنها با هم و……!!!
به اعتقاد من ، در این عصر اطلاعات گسترده و سهل الوصول ، اول می باید به شعور انسانها احترام گذاشت و آنگاه از چارچوب یک اعتقاد دینی سخن گفت .
شما در توصیف ” محبت ” در قرآن چند جمله نوشته اید ، اما ناقص . بدلیل اینکه در تمام آن جمله هاکه خداوند نیکوکاران ، دادگران ، پرهیزگاران ، توکل کنندگان و پاکدلان را دوست دارد ، شما ننوشته اید که در قرآن حتماّ ذکر شده که این صفات فقط در نزد ” مسلمین ” یافت میشود و اینرا پیامبر از طرف خداوند گفته . در آیه ۹۰ به صراحت آمده است که : ” و چون به قوم یهود گفتند ایمان آورید به قرآنی که خدا فرستاده ….” یعنی گذشتگان قبل از دین اسلام ، که دارای دینی بودند ( چه با داشتن پیامبر و یا بدون پیامبر) می باید کتاب قرآن و شارح آن ، یعنی خاتم الانبیا را قبول کنند وگر نه کافر بحساب می آیند . آیه ۸۸ و ۸۹ اینرا به صراحت بیان میکند . بر عکس نظر آقای طباطبایی ، بیشترین حدت و شدت و شقاوت ، نه بر ظالمین و بدکاران ، بلکه بر کافران در قرآن عنوان شده است . از اینکه در این کتاب ، ما مواجه با تناقص میشویم، تردیدی در آن نیست . اینرا امروزه حتی مفسرین معتقد سفت و سخت قرآن نیز میدانند و به آن معترف هستند ، اما :
هر چند زکار خود خبردار نی ام
بیهوده تماشاگه گلزار نی ام
در حاشیه کتاب چون نقطه شک
درکار نی ام ، اگر چه بیکار نی ام .
اوس کاظم بنا
جناب اوس کاظم
درباره این فرمایش شما:
“از نوشتن کل آن خوداری کردم ) در پایان آیه۲۷ سوره البقره آمده : ” زنان را نیز حقی است بر شوهران چنانچه شوهران را بر آنها حقوقی مشروع است لیکن مردان را بر زنان افزون و برتری خواهد بود و خداوند برهمه چیز توانا و به همه امور عالم داناست .” در این آیه باید دقت کرد که زنان مثل مردان حقوق مشروع ندارند !!و”
آیه مورد نظر شما را پیدا نکردم…لطفا نشانی دقیق بدهید…
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴿۲۷﴾ بقره
با سلام خدمت آقای مرادی .
ممنون از توجه شما . من در هنگام نگارش شماره آیه ، بجای ۲۲۷ ، نوشته ام ۲۷ . لطفاّ این اشتباه عددی را بر من ببخشایید . قول میدهم که در آینده بیشتر دقت کنم .
جناب اوس کاظم بنا
در عبارت “لهن مثل الذی علیهن” آنچه به آن زنان تعلق میگیرد در مقابل آنچه وظیفه دارند معنی میشود (البته در سطح معروف آنچه اقتضای عرف است و در حد وسع و توان)…
بنا به اتصال اجزاء آیه باید در ادامه و در بیان “للرجال علیهن درجه” نیز درجه مردان را به “اضافه” وظیفه و مراقبتی که مردان در قبال زنان دارند بدانیم…یعنی مردان وظیفه مراقبتی دارند که در مقابل آن چیزی از زنان دریافت نمی کنند…همانطور که خداوند عزیز و حکیم است…
در ادامه آیات میفرماید:
وَلِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ ﴿۲۴۱﴾ بقره
مراقبت از زنان بعد از طلاق و خروج از کاشانه خود وظیفه متقین است…در ادامه به خروج ترسویانی مومن از دیار و توکل به خداوند اشاره میشود…
مردان وظیفه دارند از زنان مراقبت کنند همانطورکه آیه معروف “الرجال قوامون علی النساء” میفرماید…مراقبت از زنان بجهت اینکه در معرض مردان مغرض و ستمکار قرار بگیرند(از موضع ضعف) و یا اینکه زنان خود انفاق نکنند و یا جلوی انفاق همسران خود را بگیرند(از موضع قدرت و ثروت)…
در تمام موارد “الرجال” گفته میشود….هر کسی ادعای مردی کرد که مرد نیست…
جناب آقای مرادی
شما که متخصص قرآن هستید لطف نموده آیه زیر از سوره بقره را برای ما معنا کنید.
نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَّکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّىٰ شِئْتُمْ ۖ وَقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُمْ ۚ وَاتَّقُوا اللَّـهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُم مُّلَاقُوهُ ۗ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ
با سپاس
جناب حسن آقا
اتصال آیات هر سوره را رعایت کنید…روش مورد تایید خود قرآن…خود آیات جواب روشن و دقیق میدهند…
حداقل آیات ما قبل و مابعد را ملاحظه بفرمایید:
وَلَا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکَاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ وَلَأَمَهٌ مُؤْمِنَهٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَهٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَلَا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتَّى یُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَلَوْ أَعْجَبَکُمْ أُولَئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهُ یَدْعُو إِلَى الْجَنَّهِ وَالْمَغْفِرَهِ بِإِذْنِهِ وَیُبَیِّنُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ﴿۲۲۱﴾
وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ ﴿۲۲۲﴾
نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلَاقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲۲۳﴾
وَلَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَهً لِأَیْمَانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿۲۲۴﴾
اهمیت ایمان و عزت نفس بانوان بالاتر ازهرجیزی است…چنانکه اگر به آن اهمیت داده نشود جامعه رشد نمی کند…اگر زنان ایمان نیاورند جامعه هم ایمان نمی آورد…بنابراین باید مواظب رفتارمان با این جماعت لطیف و حساس باشیم….
اگر به ایمان زنان اهمیت داده نشود و اگر با آنها بصورت غیر طبیعی رفتار شود جامعه آینده ندارد با فساد پیدا و آشکار روبرو خواهیم شد…گویا سوگند خوردن برای زنان اهمیت دارد…
بادرود
جناب آقای مرادی شما ترجمه نکرده اید بلکه تفسیر خود را از آن نوشته اید. من هیچ علاقهای به تفسیر ندارم چرا که تفسیر هر فرد با فرد دیگر متفاوت می تواند باشد، در نتیجه آنچه که به صورت رسمی ترجمه آیات است در زیر آورده ام تا خوانندگان خود قضاوت کنند. ۲۲۰ تا ۲۲۴ همان گونه که شما به صورت آیات متصل تفسیر کرده آید.
با سپاس
مشرکه را تا ایمان نیاوردهاند به زنى مگیرید و کنیز مؤمنه بهتر از آزادزن مشرکه است، هر چند شما را از او خوش آید. و به مردان مشرک تا ایمان نیاوردهاند زن مؤمنه مدهید. و بنده مؤمن بهتر از مشرک است، هر چند شما را از او خوش آید. اینان به سوى آتش دعوت مىکنند و خدا به جانب بهشت و آمرزش. و آیات خود را آشکار بیان مىکند، باشد که بیندیشند. (۲۲۱) تو را از حیض زنان مىپرسند. بگو: حیض رنجى است. پس در ایّام حیض از آنان دورى گزینید و به آنها نزدیک مشوید تا پاک گردند. و چون پاک شدند از آنجا که خدا فرمان داده است با ایشان نزدیکى کنید. هر آینه خدا توبهکنندگان و پاکیزگان را دوست دارد. (۲۲۲) زنانتان کشتزار شما هستند. هر جا که خواهید به کشتزار خود درآیید. و براى خویش از پیش چیزى فرستید و از خدا بترسید و بدانید که به نزد او خواهید شد. و مؤمنان را بشارت ده. (۲۲۳) خدا را وسیله سوگندهاى خویش قرار مدهید تا از نیکوکارى و تقوى و اصلاح در میان مردم بازایستید، که خدا شنوا و داناست. (۲۲۴)
جناب حسن آقا
اگر منظورتان اینستکه اشاره به کنیز در آیه بعنوان رسمیت دادن به بردگی است
باید عرض کنم “عبادکم و امائکم” با “ما ملکت ایمانکم” فرق دارد…اتصال آیات سوره نور را ببینید….سایت زیر نام کامنت نویس را هم میتوانید ببینید…
جناب آقای مرادی
قصه خیلی پر غصه تر از آن است که شما یکی از آنها را نام برده اید.برخلاف تفسیری که شما از این مجموعه آیات نوشتهاید در مجموع این آیات به زنان به عنوان یک موجود کم ارزش برخورد دارد .به عنوان مثال آنها را به کشتزار هایی تشبیه کرده است که مردان میتوانند در آن بکارند. آنان را موجودات ناپاکی در دوران حیض میداند که باید از آنان دوری گزید و….
با سپاس
حالا نظری که شما درباره قران داده اید بیطرفانه وبدون تعصب است؟بفرمایید نظرتان راجع به ایاتی که اقای طباطبایی ذکرکده اند چیست ایا جز قران هست یانه؟برفرض شما بگویید قران زن راموجوددرجه دوم حساب کرده ایا حق دارید ان ایات که ذکرشد راندیده بگیرید وسانسورکنید؟خب بگویید درقران هم این ایات هست هم ان ایات.هم رحمت وهدایت ومحبت هست هم جهاد وقتال.
با عرض سلام. آنچه مسلم است این است که نویسنده محترم، همانند جناب سروش فاضل و عالم به علم قران هستند. هر دو به یک کتاب واحد استناد میکنند. یکی این کتاب را آسمانی میداند و دیگری رویاهای رسولانه. هر دو حق دارند که نظر خود را بیان کنند. در این صورت برداشتها و تفاسیر متفاوت است. غلط و درست هم ندارد. دو، یا چند برداشت مختلف است و بحث و تبادل نظر تا زمانی که چیزی به کسی تحمیل نشود خواندنی و شنیدنی است.
سلام.ازکجا نتیجه گرفتید که چون نظرات مختلف است غلط ودرست ندارد؟فرضا الان روز است یکی هم می گوید روز است ولی دیگری می گوید شب است.چون نظرات متفاوت است یعنی درست وغلط ندارد؟عجب منطقی انهم درقرن ۲۱؟!!
دیدگاهها بستهاند.