آقای دکتر محسن کدیور، نقدی دنبالهدار بر مقوله «دین و قدرت» اینجانب آغازیدهاند که تاکنون یک بخش آن منتشر شده است. ملاحظاتی بر این نقد دارم که به کوتاهی مینویسم تا طریق تفاهم گشودهتر گردد:
یکم ـ نقد ایشان با توصیفاتی از سخنان من آغاز میشود که گزندگی آن در چشم میزند: «پریشان، مشوّش، نامنسجم، غیرعلمی، غیرمنصفانه، فاقد موازین علمی…». به گمان من اینها داوریهایی است که خواننده خود باید به آن برسد، نه اینکه نویسنده پیشاپیش آن را به خواننده، آن هم با این نیشگویهها القا کند. شاید مرا هم در باب نوشته آقای دکتر کدیور چنین داوریهایی باشد، امّا آنها را نه در ابتدا میگویم، نه در انتها!
دوم ـ مقدمه نقد با دو نسبت ناروا آلوده میشود: یکی اینکه اسلام دین خشنی است (که گفتهاند مدلول نظر من است) و دومی اینکه «سروش در جلسه دوم، خشونت منتسب به اسلام و پیامبر را پس گرفت»! نمیتوانم باور کنم که آقای کدیور سخنان مرا شنیده و چنین گفته باشند! من کجا گفتم که اسلام و پیامبر خشناند تا بعداً آن را پس بگیرم؟ از ایشان انتظار دقت بیشتری داشتم. واژه «خشونت» را من به عمد فرونهادم، نه به غفلت! و خوب است ایشان هم غفلت خود را به عمد جبران کنند.
در این پرونده بخوانید:
- مروری بر نقد دکتر کدیور بر مقوله «دین و قدرت» | عبدالکریم سروش
- چگونگی مواجهه پیامبر اسلام با مخالفان | حسن یوسفی اشکوری
- چالش اسلام و قدرت؛ نقد سروش | محسن کدیور
- روحِ مصباح یزدی و گلوی عبدالکریم سروش؟ | طاها پارسا
- شش نکتهی سنجشگرانه در باب نظریهی «دین و قدرت» سروش | یاسر میردامادی
- نقدِ نقد؛ منتقدانِ سروش و غفلت از سه اصل | صدرا معصومزاده
- نقدی بر نسبت «دین و قدرت» از منظر عبدالکریم سروش | مصطفی حسینی طباطبائی
- دین و تجلیات تاریخی؛ نقدی بر سخنان سروش در نسبت «دین و قدرت» | عدنان فلّاحی
سوم ـ اما نکته فربه و فرخنده کلام ایشان این است:
در سه گزاره با روشنفکر دینی محترم [عبدالکریم سروش] موافقم به این شرح: الف: متون دینی موجود (از تفسیر قرآن، کتب روایی، سیره پیامبر، فقه و کلام و عرفان)، سمتوسویی سلطهگرانه و قدرتطلبانه دارند. ب: این متون از پیامبر نیز چهرهای اقتدارگرا، سلطهگر و همان عارف مسلّح را ارائه کردهاند. ج: عمل مسلمانان، خصوصاً زمانی که در قدرت بودهاند، همین گرایش را نشان میدهد.
این تصدیق نیک و عالمانه آنگاه با جملاتی بدرقه میشود که وصلههایی ناسازند از قبیل اینکه سروش مدّعی است که «پیامبرِ تاریخی و واقعی، اقتدارگرا بوده است». و عجیبتر اینکه «علوم رایج اسلامی و تاریخ زندگی مسلمانان تناسبی با سوگیری قرآن و راه و روش پیامبر و خدایشان نداشته است…».
نکته کلیدی همینجاست و به گمان من ضعف اصلی تحلیل ناقد محترم هم در همین نکته نهفته است. سروش به چند زبان باید بگوید که اسلام واقعی و پیامبر واقعی و اسلام ناب محمّدی و … به چنگ نیامدنی است و هرچه در دست داریم همین تفسیرهایی است که از اسلام میشود؟ اکنون سی سال از ظهور قبض و بسط تئوریک شریعت میگذرد و گویا هنوز آموزههای آن باید تکرار شوند که :اسلام چیزی نیست جز یک رشته تفسیرهای درست و نادرستی که از اسلام شده است. اسلام عریان و خالص و غیر تاریخی و تفسیرنشده نداریم. این امر بدیهی، گویی مغفول ناقد محترم افتاده است، و اگر خود آن را قبول ندارند (که آن هم خلاف بداهت است) دست کم آن را به صاحب قبض و بسط نسبت ندهند.
نه آقای کدیور عزیز! مرا و شما را و هیچکس را به اسلام واقعی دسترسی نیست. همچنانکه هیچکس را به هیولای بیصورت دسترسی نیست. شما هم امروز تفسیری بر تفسیرهای پیشینیان میافزایید (آن هم در فضای لیبرال قرن بیستم و بیستویکم و با استناد به روشنفکرانی که متعلق به همین دورانند)، نه اینکه اسلام ناب و واقعی را عرضه میکنید. تاریخ، صحنه جدال تفسیرها با یکدیگرست نه جدال تفسیرها با واقع. گذشتگان هم به قول شما تفسیرهایی را در فضای اموی و عبّاسی از اسلام عرضه کردند. اسلام، به قول شما ، اعمّ از علومش و سیاستش و چهره پیامبرش، در آینه تاریخ اقتدارگرا ظاهر شدهاند، که دقیقا همینطورست. امّا به زعم شما، تاریخ حجاب چهره اسلام است و به زعم من، آینه اسلام! تا این مانع از میان برداشته نشود، گفتوگو و نقد به جایی نخواهد رسید.
راه بازسازی و نواندیشی دینی، انکار یا حذف تاریخ نیست. راهش این نیست که دلسوزان را دو دسته کنیم یکی آنها که اصلاح دین میکنند و دیگری آنها که به زعم شما « قلب اسلام» میکنند،( قلب و قالب هم خود پس از تفسیر سر بر میآورند نه پیش از آن). راهش این نیست که تاریخ مسلمانان را یکسره با اسلام بیگانه بشماریم و بگوییم تا امروز مسلمانان سرگرم بازی بودهاند و اسلام واقعی فهمیده و پیاده نشده، و حالا ما میخواهیم آن را «سوار» کنیم! راهش حفّاری اسناد برای یافتن اسلام «واقعی» نیست. راهش قبول نقصانها و فقدانها و عزم بر جبران و درمان آنهاست. راهش بسط تجربه نبوی است؛ همان راهی که عارفان زیرک و آگاه رفتند و عشق را بر خوف افزودند و متاع دین را ماندگار و پُرخریدار کردند. امروز هم نیازمند آن زیرکانیم.
با درود بر آن عارف مسلح ، اشارت پر معنای عارف بلخ را پایان بخش کلام خود میکنم:
بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
ولی مَکِش تو چو تیرش که از کمان بگریزد
والسّلام علی مناتّبع الهدی
عبدالکریم سروش
بیستوششم دیماه ۱۳۹۹
18 پاسخ
نگاهی به ادبیات به کار گرفته شده در این نقدها متاسفانه این باور را در مخاطب تقویت میکند که دو طرف تنها انگیزه بررسی مقوله دین و قدرت را ندارند بلکه گویی انگیزههای دیگری در میان است. امیدوارم فضای گقتگو و تبادل نظر پاک و تا سر حد امکان به دور از هر حب و بغضی باشد.
اقای سروش کلمه شکنجه را در باره عذاب قرانی در اخرت گفتند و ارتباطی با مردم در دنیا ندارد.
ما هنوز نیاموخته ایم که چگونه به سخنان سروش گوش دهیم. وقتی سروش از اقتدار محمدی می گوید خب سخن از رحمانیت او نیست و وقتی سخن از رحمانیت او میگوید سخن از اقتدار نیست.
اگر دیده باشی که ب ر ی هارتز
چگونه مزدوران ظالمان حکومتی را با خشونت از پای در میاورد ، یک رضایت قلبی
سراسر سلولهای بدنت را به ارتعاش
در میاورد.
ولی وقتی مزدورانحکومت ظالم
مردان و زنان و کودکان را بجرم
عدم بردگی برای حکومت و …
میکشند و تجاوز میکنند ،
قلبت روی آتش میسوزد .
و بودن پشیمانی میکنی .
پس خشم و قدرت واقتدار
خدا و پیامبران ،
امری لازم و کافی و برای
ایجاد و استقرار
حق و عدل است .
باید هرکس خدای خود را
وجدان کند.
و درنهایت این حیات زمینی ،
قسمتی از زنجیره ،حیات هاست.
پس تنها زمینی فکر نکنیم،
حوزه های ما ،فقط فکر میکنند
خدا فقط زمین و انسان و شیعه است .
سلام دکترعزیز
اگر فرض را برعدم نقد هر چیزی بگیریم در این میان استثنای سر بیرون می آورد وآن اندیشه است که باید نقد شود ،نقد اندیشه در این وادی جز توسعه وبسط پذیری چیزی در برندارد آنهم با گذر از کانال ودالان خطا وآزمون که حقیقتهای مختلف رادر مسیر حرکت بطور نسبی برای فرد تجربه گرا به بارمی آورد آنهم نه از جنس ناب وغیر مغشوش آن بل خطایش عین حقیقت است واگر نابی باشد شاید همین باشد وبس
پس در پایان برسم پیامبرانه حوزه ی اندیشه رابه صفحه ی هدایت تبذیل کردن واز عبارت والسلام علی من اتبع الهدی استفاده کردن جز خودرا ورساله ی خود را برحق دانستن آنهم از نوع ناب آن چیزی به مشام خواننده نمی رسدوحال آنکه حقیقتها مختلفند به اختلافهای ممکن واگرحقیقت یک شئ واحد بود ،اختلاف نظر انسانها بر حقیقت نشان بر آنست که حقیقتی وجود ندارد
لطفا ،سعه صدر
چرا خیلی ها موضع و گارد بر علیه این مرد ادب و عشق و .عرفان..سروش شورشگر .
آزاده باشیم ،ایشان حق و حقوقی دارند .
آزادی بیان عقیده
داعشی ،مصباحی ،یزدی گری چرا ؟
شاید میخواهد مارا ازمایش کند
ببیند چه در چنته داریم.
سلام
اول کانتکست و نظام اجتماعی( سیاسی و اقتصادی و فرهنگی)
عصر ظهور بطور توصیفی بررسی گردد. آیا آن کانتکست، کانتکست خشنی
هست یا نیست؟( چه پیامبر ظهور میکرد یا نمیکرد )
اگر تاریخ می گوید که خشونت عنصر طبیعی زیست فردی و اجتماعی
آن روزگار در جغرافیای عرب است، یعنی کنشگری عرب در آن جغرافیا کنشگری خشونت آمیز است. اگر چنین چیزی درست باشد، پیامبر خود چگونه می تواند
خارج از ویژگی های طبیعی آن جغرافیا باشد؟ درحالیکه، ایشان خود عرب بودند و نمیتوانستند خصلتهای خشونت آمیز یک عرب را بطور مطلق نداشته باشند؟
و این خشونت ورزی، در مقیاس آن جا، شاید اصلا خشونت تلقی نشود.
متاسفانه منتقدین دارند از یک کانتکست دیگر و آنهم ایستاده در دوران مدرن و در آستانه هزاره سوم و با مقیاس های اکنونی و اینجایی، پدیدههای جهان قدیم را نقد میکنند
اگر که ” هیچ کس را به اسلام واقعی دسترسی نیست” دیگر این همه بحث میان حضرات از برای چیست؟ دیگر غیر از این است که در این صورت تنها ابزار مشروعیت داشتن قدرت است؟ حرفهای درست آقای سروش علیرغم میل خودش نشان میدهد که مثلث مشهور زر و زور و تزویر که نواندیشانی چون شریعتی منتقدش بودند نه امر عارضی بلکه ذاتی دین اسلام است. چون اگر که دسترسی نیست فقط با این ابزار میشود همفکر و هم کیش پدید آورد.
با سلام؛
من نخست پیشگفتاری را در میان می نهم؛
من روزهای مدرسه رفتنم همزمان با روزهای انقلابی است که شما کرده اید. من برای مدرسه رفتنم با کیفی که به دوشم می انداختم از «میدان ۲۴ اسفند» پرسه زنان از جلوی نرده های دانشگاه می گذشتم. روبرو؛ در آن سوی خیابان؛ ردیف کتابفروشی ها بود. من در ذهنم از آن روزها تصاویری دارم که این جا بخشی از آن را باز گو می کنم؛
هر روز دو متر مانده به درب ورودی دانشگاه یا دو متر دورتر از درب ورودی دانشگاه یک ننه سکینه ای به اسم زهرا خانم ایستاده روی یک چهارپایه سخنرانی دینی بر علیه کفار و منافقین می کرد. حدود ۳۰ نفر حزب الهی دورش را می گرفتند و عربده کشان مرگ بر منافق و مرگ بر کمونیست می گفتند. سکینه ننه گاه سخن از امام خمینی به میان می آورد و حزب الهی ها سه صلوات می فرستادند و آخرش هم مرگ بر منافق می گفتند. نرسیده به کمیته ای که اکنون دیوار به دیوار دانشگاه بود یک آقایی که آبله رو بود بساط کتابفروشی اش را روی زمین پهن می کرد. کتاب های حزب توده را در بساط داشت و گاه بود که گرم گفتگو با این و آن بود. گفتارش رسا بود و مناسبات دوستانه ای هم با کمیته چی ها داشت. درست روبروی بساط او دانشجویان فدایی عکس خانه های ویران شده در کردستان و ترکمن صحرا را به نرده های دانشگاه آویزان می کردند. عکس جوانانی که به قتل رسیده بودند و پیکرشان خونی بود را نیز به دیوار پایین نرده ها می چسباندند. گاه حزب الهی ها هم عکس کسانی را که می گفتند کُردها سرشان را بریده اند در کنار عکس اعدامی ها به دیوار می چسباندند. سر هر چهار راهی هم روزنامه فروشی بود که زینت بخش نیمی از صفحه اولش عکس بزرگ اعدامی ها و تیر باران شده های امروز صبح یا دیر وقت دیروز بود.
آقای سروش در گلایه از آقای کدیور می نویسند: موجه نیست که ایشان گفتار مرا «پریشان، مشوّش، نامنسجم، غیرعلمی، غیرمنصفانه، فاقد موازین علمی» لحاظ کرده اند. در ادامه می نویسند: «من کجا گفتم که اسلام و پیامبر خشناند … واژه «خشونت» را من به عمد فرونهادم، نه به غفلت!»
ایشان در گفتارشان می گویند: «ما اگر از همان روز اول عذاب را شکنجه ترجمه میکردیم، اصلا تصویر و تصور دیگری [از قرآن] برای ما پیدا میشد. «عذاب» امروزه یک واژه تلطیف شدهایست که ما به کار میبریم. یعنی تصور کنید یک تنبیه دردناک. واقعا تنبیه دردناک خیلی لطیف است ولی «شکنجه» داخلش مالامال از خشم و خشونت است و این تعبیرات سرتاسر قرآن [و روان محمد] را فرا گرفته است.»
حرف من اما این است که «حکومت جمهوری اسلامی ایران» که آقای عبدالکریم سروش از آغاز از حامیان فعال آن بوده و اکنون نیز است از اساس حکومتی بَهرِ زجر و شکنجه مردمان بوده است. ایشان اگر از همان روز اول «جمهوری اسلامی ایران» را حکومت زجر و شکنجه ترجمه میکردند، اصلا تصویر و تصور دیگری برای مردمان ایجاد میشد. «عذاب» امروزه یک واژه تلطیف شدهایست که در این باره ما به کار میبریم. یعنی تصور کنید یک تنبیه دردناک. واقعا تنبیه دردناک خیلی لطیف است ولی «شکنجه» چیز دیگری است.»
آری! شکنجه چیز دیگری است. همان است که شما را برای دیدنش به دیدار احسان طبری بردند و شما دیدید و کَکِتان هم نگزید که چگونه دهان آن مرد فرزانه و فرهیخته کج شده بود و «گویا سکته کرده بود.»
«قبض و بسط» اما اگر چه که به درد قافیه بندی در کار شعر می خورد ولی گزارۀ مناسبی برای تبیین چگونگی دگرگونی در زندگی مردمان در روند تاریخ نیست. آدمی از “قبض” آغاز کرده و بالضروره رهرو راه “بسط” است. این بسط در غرب حدود ۵۰۰ سال است که آغاز شده است. و قرآن نیز “قبض و بسط” را به رسمیت نمی شناسد. این که می گویید «مرا و شما را و هیچکس را به اسلام واقعی دسترس نیست.» پیامد یک پرسش نادرست است که از ما می پرسد: کدام اسلام «اسلام واقعی» است؟ چنین اسلامی وجود ندارد. پرسش شما نادرست است!
ابراهیم نبی به منزلۀ بنیانگذار اسلام به اولیای جامعه اش [پدر و شیوخ جامعه اش] می گوید: «اُفٌّ لَکُم … اَفَلا تَعقلونَ؟» یعنی دو زندگی داریم: یکی مبنی بر شعور انسانی ما انسان ها و یکی مبنی بر بی شعوری ما انسان ها. و ابراهیم نبی و پیرو آن محمد بن عبدالله در قرآن هرگز از «اسلام واقعی» یا غیر واقعی سخن به میان نیاورده است که کسی در پی یافت و دریافت آن باشد. ابراهیم نگفت که «اُف بر شما چرا اسلامتان غیر واقعی است!» در قرآن سخن از شعور و بی شعوری به میان است. قرآن کتاب فراخوان به شعور است. می گوید: این دین شریرترین جنبنده را کسی می داند که بی شعور است. « إِنَ شَرَّ الدَّوَابِ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ.»
کانت در مقدمۀ دوم خود بر “نقد عقل محض” می نویسد: پروسۀ بسط و «انقلاب در اندیشه نزد ما [غربی ها] از زمانی آغاز شد که دانشمندان متوجه شدند که عقل [ تا کنون کلاهبرداری کرده و] آدمی را به نتایجی رسانده که مقدماتش را خودش از پیش چیده است.»
و شما در گفتارتان از گفتارتان نتایجی گرفته اید که مقدماتش را خودتان [بر اساس دعاوی خودتان] از پیش چیده اید. و این همانا به این دلیل است که «پریشان، مشوّش، نامنسجم، غیرعلمی، غیرمنصفانه و فاقد موازین علمی» است.
با احترام
داود بهرنگ
واقعا حرف حساب شما چیست؟ضمنا سعی کنید گزیده و خلاصه کامنت بنویسید تا خوانندگان بیشتری حوصله بکنند و بخوانند
سروش میگه بدعت حسنه به ان دین تاریخی اضافه کنیم نه بدعت سیه
اینکه میفرمایید “. اسلام عریان و خالص و غیر تاریخی و تفسیرنشده نداریم ” …کسی چنین انتظاری ندارد حتی در خود قرآن نیز ما به دانستن همه چیز حتی بعضی موارد بیان شده در خود قرآن را وعده داده نشده ایم…
تفسیرها اعم از تفسیرات سفارشی و بی قصد و غرض مدعی هستند که درست میفهمند ….برای سنجش ادعای آنها باید روش و میزانی بیابیم از خود قرآن…
فهم درست قول الهی رعایت مواضع کلمات در همین چیدمان نهایی است…حتی اگر برای آن تنازعات و جنگ های شدید رخ داده باشد و تحولات بسیاری دیده باشد….تفسیرهایی هستند که در مواضع حساسی این چیدمان را قبول ندارند…
شما با رعایت اتصال همین چیدمان به تفسیر بپردازید…نتایج معجزه گونه حاصل از وصل خود موید خویش است و باید بر رعایت آن اصرار شود و عدم رعایت آنرا افشاء و رسوا کنیم:
وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ﴿۵۱﴾ قصص
شما جستجوی روش صحیح و مورد تایید الهی را در خود قرآن کنار گذاشته اید قرآن جدید جستجو میکنید….
رعایت وصل در شئون بسیاری بر ما فرض شده است…غرش رعد را نمی شنوید:
أَفَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۱۹﴾رعد
الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا یَنْقُضُونَ الْمِیثَاقَ ﴿۲۰﴾رعد
وَالَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَیَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ ﴿۲۱﴾ رعد
شما از مولوی چرا تذکر ایشان به وصل را مبنا قرار نمی دهید….باور کنید که بعضی برای غلبه بر جامعه قائم بالقسط مسلمانان یا عدم شکل گیری مجدد آن قرآن را ناقص و مغشوش “تفسیر” میکرده اند و میکنند :
وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ ﴿۲۶﴾فصلت
پیش از این گفته ام و باز هم تکرار میکنم که “نه اسلام دین خدا، نه محمّد رسول خدا و نه قرآن کلام خداست.” برای چنین مدعای به ظاهر سخیفی، دلیل عینی دارم. زیرا همۀ فقهاء، امامان و مفتی های اسلامی متفقاً مدعی اند که ۸۶ سورۀ مکی قرآن در مکه بر محمّد نازل شده اند و من چنین ادعائی را باطل میدانم، چون بر اساس واقعیت جغرافیائی مکه نشان داده ام که مکه در دوران طفولیت محمّد نه تنها مکانی مناسب جهت زندگی انسان و حیوان نبوده، بلکه فاقد آب، زمین قابل کشت و زرع و چراگاههائی برای تغذیۀ چارپایان اهلی نظیر شتر و گاو و گوسفند و امثالهم، نیز بوده است. مضافاً به اینکه، به علت عدم وجود دام و شرائط طاقت فرسای اقلیمی، هیچ گونه صنایعی از قبیل پشمبافی، نساجی، دباغی، آهنگری و غیره…در چنان محیطی نمیتوانست وجود داشته باشد. نتیجه اینکه، ۸۶ سورۀ مکی قرآن نمیتوانند منسوب به مکه باشند و به تبع آن، قرآن نیز نمیتواند کلام الهی تلقی شود. چرا؟ چون ۸۶ سوره از ۱۱۴ سوره های آن مورد سوء ظن بوده و از درجۀ اعتبار منسوب به الهیت، ساقطند.
از طرف دیگر اگر قرآن را کلام مطلق خدا بشمار آوریم، چون ۸۶ سورۀ آن بی اعتبارند، پس مطلقیت قرآن مورد چالش قرار گرفته و به درجۀ غیر مطلق تنزل می یابد، در صورتی که کلام خدا مطلق است. نتیجه اینکه، قرآن کلام خدا نیست.
فقهای اسلامی میگویند: محمّد در مکه متولد شده، از اعضای قبیلۀ چند هزار نفرۀ قریش بوده و در همانجا به رسالت خدا مبعوث شده است. حال باید به این سوآل پاسخ خردمندانه بدهیم که چگونه چنین قبیلۀ پرجمعیتی در مکانی بدون امکانات زندگی وجود داشته و اصولاً چنین قبیله ای به چه بهانه ای باید در مکۀ آن روزگار وجود میداشت؟ پس محمّد متعلق به قبیلۀ قریش نبود و در مکه هم متولد نشده بود. در نتیجه، محمّد بر اساس مدعیات فقهای اسلامی، رسول خدا نیست.
منظور اینست که به مصلحت نو اندیشان دینی است تا موضوع بحث را بر اساس پرداختن به واقعیات اسلام قرار دهند و از بحث درون دینی بیرون آیند.
اگر جمع شما درد مردم و کشور را دارید، لازمست منافع فردی خود را فرع بر منافع ملی گذاشته و همّ و غم خود را در نجات مردم و کشور از ظلم و جور حکومت ساختگی اسلامی قرار دهید.
چنین پیامی را به سایر ملیون نیز داده ام. اکنون ما به اتحاد بر علیه حکومتگرانی که بنام خدا و دین و مذهب، به حیف و میل و غارت سرمایه های ملی ایران پرداخته اند، نیاز مبرم داریم. نجات ایران و ایرانی از یوغ ستم دستاربندان ملبس به عبا و عمامۀ محمّدی، باید دستورالعمل همۀ ما باشد.
“گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است”….و “راهش بسط تجربه نبوی است”…علی القاعده این باسط تجربه نبوی باید مصدق کتب پیشین از جمله قرآن باشد….
آیا شما در جایی از قرآن اشاره کوچکی به “احمد” های مورد نظر خودتان می بینید؟ که ما باید منتظر عارفان و سالکان باشیم نه برای تفسیر قرآن که قرآن جدید ؟
دیدگاهها بستهاند.