تجدیدعهد با آراء مهدی بازرگان در بیست و ششمین سالگرد در گذشت او
نه استبداد قبایی است که بتوان به راحتی آن را از تن درآورد، و نه دموکراسی شِنِلی است که بتوان به سادگی آن را به دوش افکند. نیل به فرهنگ، رفتار و مناسبات دموکراتیک، کاری است به غایت دشوار و پرزحمت.
پرسش بنیادین این است که در اندیشههای سیاسی و اجتماعی بازرگان، دموکراسی چه جایگاه و چه ویژگیهایی دارد؟ بهنظر بازرگان، «حکومت دموکراسی، یعنی حکومت مردم بر مردم، بهترین شکل حکومت و شاید تنها صورت قابل قبول آن است. این طرز حکومت است که بهتر میتواند ضامن استقلال مملکت و موجب اصلاح و سعادت و ترقی ملت باشد.» بازرگان بحث دموکراسی را با توصیف و تحلیل استبداد و خودکامگی آغاز میکند. او پیکره و ساختار حکومت استبدادی را یکپارچه و دارای روابط انداموار میبیند که صدر و ذیل آن با یکدیگر مرتبط اند. به باور او، «استبداد در مقام سلطنت، در تمام مراحل، استبداد میآورد. یعنی این فرض یا تصورنیز قابل قبول نیست که بتوان به پادشاهِ با رافت ولیاقتی اجازه داد خودِ او فاعل مایشاء خودکامه باشد و امیدوار بود که در مراتب پایینتر از خود و در امور و شئون دولت و ملت، اصول مشاوره و آزادی به معنای دموکراسی را برقرار سازد.» بازرگان میاندیشید که استبداد در تصمیم گیری خلاصه نمیشود، بلکه امور اجرایی را نیز در قوه مجریه دربر میگیرد:« وقتی پادشاهی اجازه نداد مشاورین و نمایندگان، از طرف ملت در تصمیمها و اعمال او وارد شوند و انتقاد و ایراد بنمایند، در امور اجرایی هم یقینا نمیتواند اجازه انتقاد و ایراد به مامورین منصوب خود بدهد؛ زیرا که امور جزئی بالاخره منتهی به کلیها و بالاییها میشود، و تمام امور و شئون اداری، وابسته یکدیگراند.»
حکومت استبدادی، قانون گریز و قانون ستیز است، و کار حاکمان خودکامه به ظاهرسازی و ریاکاری میکشد. بازرگان میپرسد:« چطور ممکن است شاه مستبد یا دیکتاتور مقتدر، راضی شود که مامورین خاص منتخب او، مورد بازخواست دیگران واقع شوند و نظریات و اعمال آنها از آنچه بر طبق دستور و تصمیم خود او بوده است منحرف گردد؟ مگر آنکه برای دلخوشی و استفادههای تبلیغاتی، اجازه اظهار نظر و انتقادهای محدودی داده شود؛ ولی آنها که کار دستشان است، اعتنایی به این نظریات و انتقادها ننمایند و ترتیب اثری به آنها داده نشود یا مجمعهای مشورتی پرعنوانِ تشریفاتدار، صرفا برای ظاهر سازی و تایید طلبی و فریبندگی باشد. بنابراین وقتی مقام سلطنت و مملکت داری، استبدادی و دیکتاتوری شد، این حالت به همه قسمتها سرایت خواهد کرد و یک دستگاه استبدادی نمیتواند در تمام مراحل و مراتبِ خود و در روابط کلیه مامورین و شاغلین و مسئولین با مردم، غیر از رویه استبدادی و فاعل مایشائی داشته باشد.»
بازرگان در بحث دموکراسی، بیش و پیش از همه، به آزادی به مثابه حق بنیادین بشر تاکید میگذارد. به نظر او، «بزرگترین خطری که امروز ملتهای عقب مانده دنیا را احاطه کرده است، همین عدم آزادی و عدم شخصیت است. روزی که مردم بدانند مصدر عمل و اثری نیستند و جلوی آزادی و نظر آنها سد شده است، دیوانه هستند اگر دنبال زحمت و کمال بروند! نان درآوردن و روزگار به خوشی گذراندن، هدف میشود.»
بازرگان بهدرستی این اندیشه را مطرح میکند که بدون آزادی، ادعای دموکراسیخواهی و تاسیس حکومت مردم بر مردم، سودای خامی بیش نیست. او مینویسد: «فکر حکومت مردم بر مردم از اینجا ناشی می شود که مردم را آزاد از بندگی و اسارت و اطاعت از دیگری دانسته و لایق اداره کردن خود می شناسد.» بازرگان پس از تبیین آزادی، به بنیان دوم دموکراسی میپردازد که برابری است. دموکراسی برپا میشود تا تبعیضهای گونهگون در میان مردم از میان برود و یا کاهش یابد. در نگاه بازرگان، «]دموکراسی[ همان مکتب و مسلک و سیاستی ]است[ که ما بین طبقات مردم کشور تساوی قائل است. اگر بهلحاظ بهرهمندی و فعلیت نباشد، لااقل بهلحاظ حق بهرهمندی و بالقوه (پتانسیل) میخواهد که تمام افراد هم سطح و یکنواخت باشند و مزایا و مواهب در اختیار کس قرار گرفته و عوام و خواص همراه و همشان یکدیگر شوند. دموکراسی است که نه تنها دعوی مساوات مینماید، بلکه عدالت اجتماعی را میخواهد و حقوق افراد را مساوی و واجب الرعایه میشناسد.»
در فقره بالا، بازرگان به دقت برابریِ مورد نظر خود را از مفهوم برابری در سپهر اندیشههای مارکسیستی تفکیک میکند. بنیان برابری در دموکراسی، نیل به عدالت اجتماعی بر مدار رعایت حقوق افراد است. حق برابری، شهروندان را از امکان بالقوۀ همسطحی در جامعه برخوردار میسازد تا بتوانند «مزایا و مواهب» را در اختیار بگیرند. برابریِ دموکراتیک به معنی تساوی ریاضی در همه موارد نیست، بلکه در پی آن است که توده مردم و نخبگان و یا به تعبیر بازرگان، عوام و خواص، «همراه و همشان یکدیگر شوند.» دموکراسی، امکانات و زمینههای لازم را برای شهروندان آماده میکند تا برابری در جامعه پدید آید و تبعیض از میان مردم دور شود.
بازرگان بهعنوان جانبدار اصلیِ دموکراسی بر مدار حقوق بشر در ایران، دموکراسی مورد نظر خود را از دموکراسیهای «خَلقی» جدا میکند. در اندیشه بازرگان، «آن مسلکهایی که با ظاهر فریبندۀ دموکراسی خلق، تحت انضباط شدید حزبی و به بهانه ضرورت اطاعت کورکورانه اجتماعی، از افراد سلب آزادی و شخصیت مینمایند و همچنین آن دولتهایی که بهطور رسمی یا عملی، حکومت فردی یا دیکتاتوری را اجرا مینمایند، بزرگترین خیانت و جنایت را در حق افراد ملت خود مرتکب میشوند؛ خیانت و جنایتی که برخلاف خواسته طبیعت (و صاحب طبیعت ]خداوند[) و مانع نجات و سعادت بشریت است.» پیداست که «دموکراسی خلق» با کرامت انسان، آزادی و همچنین طبیعت انسان، سازگاری ندارد و ردایی است که حکومت مطلق فردی به دوش میافکند تا مردم را با ظاهر چشم نواز اما فریبنده آن، به اسارت و خودکامگی بکشاند. دموکراسی مورد پذیرش بازرگان، با دموکراسی خلقی در تناقض و تقابل قرار دارد.
بنیان سوم دموکراسیِ مختار بازرگان، «تعادل مابین فرد و اجتماع» است. در دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر، ازسویی فرد، هویت اجتماعی و تاریخی خویش را حفظ میکند و به فضای انتزاعی فردیتِ افراطی پرتاب نمیشود؛ از سوی دیگر، فردیت و تشخص فردی خود را نگاه میدارد تا شاهد انحلال «خود» (self)در جامعه نباشد. بازرگان بحث خود را با دفاع از فردیت انسان آغاز میکند و در اینباره مینویسد: «البته در حکومتهای دموکراسی واقعی، این اندازه مقام فرد پست نیست و یک نوع تعادل مابین فرد و اجتماع وجود داشته، اجتماع برای فرد در حکم آینه بزرگی است که ضمن هزاران تصویر و حرکت، نقشی از خود نیز در آن میبیند. با اجتماع مانوس است و همین که برای خود در آنچه حق و نظر و اثر میشناسد، هم جامعه را دوست دارد و احترام میگذارد و هم خود را محترم و مسول میشناسد.» بازرگان بدین سان میکوشد میان لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی تلائم و تعادل برقرار سازد. او در «دموکراسیِ واقعیِ» مورد قبول خود، هم فردیت انسان را مورد تاکید قرار میدهد (که برگرفته از لیبرال دموکراسی است)، و هم بر جامعه پذیری انسان مُهر تایید میگذارد (که سوسیال دموکراسی، جانبدار آن است).
ایجاد تعادل میان فرد و اجتماع – که بازرگان با هوشمندی و دقت به آن میپردازد-، یادآور گفتوگوها و بحثهای عمیق و جدی میان لیبرالها و جماعتگرایان در واپسین دهههای سده بیستم میلادی است که در فرجام کار، به تعدیل لیبرال دموکراسی انجامید و جان راولز(۲۰۰۲-۱۹۲۱)، بزرگترین فیلسوف سیاسی این سدۀ پرکشاکش را به بازنگریِ دیدگاههای خود در نظریهای درباره عدالت وادار ساخت. راولز پس از بیست سال از انتشار نظریهای درباره عدالت، بازاندیشیهای خود را – که به فاصله گرفتن از لیبرالیسم افراطی انجامید – در رسالۀ لیبرالیسم سیاسی بازتاب داد.
بازرگان، دستیابی به حکومت دموکراسی را کاری دشوار و طاقت سوز و فرایندی تدریجی و گام به گام میداند. او به درستی از پیچیدگی و سختی کار آگاهی دارد. ایمانوئل کانت(۱۸۰۴-۱۷۲۴) در سده هجدهم نوشته بود که در میان نظامهای حکومتی گوناگون، تحقق و نهادینه کردن دموکراسی از همه دشوارتراست. بازرگان در اینباره مینویسد: « مراتب کمال و ادراکات عالی به آسانی و فوری حاصل نشده است. مثلا چقدر بشر توسریها خورده، ظلمها چشیده، عصیانها و انقلابها کرده و قربانیها داده تا به مفهوم و به ارزش آزادی یا حقوق انسانی رسیده است؟ چه تربیتها و چه تصفیهها در طی قرون متمادی و نسلهای متوالی باید پیش آمده باشد که یک پاستور و یا یک نوبل و سایر دوستداران واقعی بشریت درست شده باشد؟ فقط اشخاص بی اطلاع و بی تجربه هستند که تصور میکنند دموکراسی یا سوسیالیسم کالاهای وارداتی بوده، میتوان مانند لباس تازه به تن کرد و برای درک و دفاع و تمتع از آنها، احتیاج به زحمت و تربیت و رشد طولانیِ قبلی نیست.» دیدگاه بازرگان آن است که تحقق دمکراسی و دانش و تربیت مردم، ارتباطی مستقیم با یکدیگر دارند. آنان که به فرهنگ، نظم و حکومت دموکراسی دست یافتهاند، به سادگی به ساحل نجات نرسیدهاند تا ما نیز به سادگی، آنان را «سبکباران ساحلها» بخوانیم. آنان با انگیزه، سخت کوشی، بردباری و آگاهی، «شب تاریک و بیم موج و گردابِ» هایلِ استبداد و خودکامگی را از سر گذراندهاند و در کورۀ گدازان حوادث و خطرها آبدیده شدهاند. به باور من، بازرگان حق دارد کسانی را که به دموکراسی به مثابه کالای وارداتی مینگرند که میتوان آن را به سادگی از فرنگ یا ینگه دنیا وارد کرد، «بی اطلاع و بی تجربه» بنامد. نه استبداد قبایی است که بتوان به راحتی آن را از تن درآورد، و نه دموکراسی شِنِلی است که بتوان به سادگی آن را به دوش افکند. نیل به فرهنگ، رفتار و مناسبات دموکراتیک، کاری است به غایت دشوار و پرزحمت که فقط میتوان راه آن را با امید، تلاش و فداکاری گشود.
دانستیم که در ارزیابی بازرگان، دموکراسی به مثابه «بهترین شکل حکومت» دارای سه بنیانِ آزادی، برابری و تعادل میان فرد و اجتماع است. آزادی به مثابه محور دموکراسی بازرگان، همراه با فردگرایی در عین جماعت گرایی، یاآورد فلسفه سیاسی لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی است. در نگاه بازرگان، دموکراسی فرایندی دراز مدت و گام به گام است، پدیدهای درونزا است نه وارداتی، و با تلاشهای بسیار، فداکاریها و صبر و بردباری، فراچنگ میآید.
منبع:
نسیم بیداری، شماره ۴۴،
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…
تردیدی نیست که تداوم نزاع اسرائیل و فلسطین که اینک منطقهی پرآشوب و بیثبات خاورمیانه…
تصور پیامدهای حمله نظامی اسرائیل به ایران نیروهای سیاسی را به صفبندیهای قابل تأملی واداشته…
ناقوس شوم جنگ در منطقۀ خاورمیانه بلندتر از هر زمان دیگری به گوش میرسد. سهگانۀ…