«غرابت مفهوم»، حجابی بر سیمای تاریخی یک روایت
نقدی بر خوانش عبدالکریم سروش و منتقدین او از حدیث [امرت ان اقاتل الناس…]
۱. در نظریهی اخیر عبدالکریم سروش دربارهی نسبت میان دین و قدرت و شخصیت پیامبر، پای حدیثی از پیامبر اسلام به میان آمده است، که تاکنون موجب نقدها وکش و قوسهای فراوانی شده است. این حدیث نزد محدثین، مفسرین و فقها از شهرت و اعتبار «خاصی» برخوردار است و در موارد متعددی به آن استناد شده است. عبدالکریم سروش در حین تبیین نظریهی خود از آن بهعنوان یک «حدیث متواتر» یاد میکند و آن را شاهدی بر برخی از ادعاهای خود میگیرد، اما گروهی از منتقدان مدعی میشوند که این حدیث، متواتر نیست و «خبر واحد» است.
متن این حدیث، به مشهورترین روایت، چنین است:
« أمرت أن أقاتل الناس حتى یشهدوا أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله و یقیموا الصلاه و یؤتوا | الزکاه، فإذا فعلوا ذالک عصموا منی دماؤهم و أموالهم إلا بحق الإسلام و حسابم علی الله »[۱]
ترجمه: «من مأمور گشتهام که با مردم پیکار و مبارزه کنم تا اینکه شهادت دهند که فریادرس و فرمانروایی جز الله نیست و من فرستاده و پیامبر الله هستم و نماز را اقامه نمایند و زکات را پرداخت کنند. وقتی چنین کردند، خونهای آنان و اموال آنها از جانب من محفوظ و مصون است، مگر بر طبق مجوزی که اسلام بدان فرمان داده باشد و حساب و کتاب آنان با خداست»
۲. بسیاری از صاحبنظران و بزرگان علم حدیث و حدیثشناسان مشهور، این حدیث را «متواتر» دانستهاند، از جمله میتوان از حافظ عراقی، ابن حجر عسقلانی، سیوطی، ابوجعفر کتانی و….یاد کرد[۲]. این افراد غالبا گفتهاند که مطابق قواعد علم حدیث، چون ۱۸ نفر از «اصحاب پیامبر» و شماری بیشتر از این عدد از «تابعین»و «اتباع تابعین»، این حدیث را روایت کردهاند[۳]. از اینرو امکان تبانی یا تجمع آنان بر دروغپردازی عقلا و عادتا محال است، پس این حدیث متواتر است. فقها از حدیث متواتر، وجوب عمل به آن را نتیجه میگیرند و اگر اکثر فقها نیز از این حدیث وجوب «قتال» را نتیجه گرفتهاند بهسبب تواتر آن است.
۳. کسانی هم برای دفعِ «قتال» ، یا به تعبیر حوزوی دفع «شبههی قتال»، این حدیث را «خبر واحد» خواندهاند و آنرا معارض با آیاتی از قرآن، از جمله «لا اکراه فیالدین» دانسته و گفتهاند چون مطابق علم اصول، خبر واحد نباید با نص قرآن در تعارض باشد، این حدیث، از اعتبار ساقط است و عمل به آن هم واجب نیست. از جملهی این افراد در این پژوهش میتوان از محمدعلی ایازی(آزادی در قرآن) و به تبع ایشان از محسن کدیور(اینجا) و عدنان فلاحی(اینجا) یاد کرد. متاسفانه این گروه در نقد خود بر این حدیث، به اسامی و استدلال افراد گروه نخست اشاره چندانی نمیکنند، گویی «خبر واحد» بودن آن نزد اهل حدیث مسلم است، حال آنکه ماجرا، فارغ از درستی یا نادرستی، کاملا برعکس است.
۴. نگارنده در زمان تحقیق برای پایاننامهی کارشناسی ارشد، دریافت که منابع معتبر اهل سنت از جمله سنن اربعه و صحیحین بخاری و مسلم و احمد ابن حنبل در مسندش و برجستگان صحاح و سنن و مسانید این حدیث را آوردهاند و غالب بزرگان اهل حدیث و حدیثشناسان سرآمد در صحت آن تردیدی نکردهاند، لذا «تواتر» آن را محرز دانستهاند. اما گروهی از مخالفان «قتال» و یا نواندیشان توجیهگرای دینی، مضمون این حدیث را مخالف نص قرآن و آیاتی چون «لا اکراه فیالدین» دانسته و چون امکان جمع را بهخاطر نگرشی آناکرونیستی به دین و عدم توجه به تاریخمندی، غیرممکن دانستهاند، کوشیدهاند ابتدا آن را به یک «خبر واحد» تقلیل دهند و سپس با تفاسیری برمبنای پیش فرضهای شکل گرفته از چنین نگرشی به آیاتی از قرآن، این خبر را از حجیت عمل بیاندازند، زیرا که جمع میان دو نص متناقض ناممکن است. این تلاش اگرچه به قصد نواندیشی در دین و بهسازی معرفت دینی و تلاش برای جمع میان آن با پدیدههای امروزی و یافتههای انسانی و ارزشهای دنیای مدرن ناشی از نوعی توجیه گرایی شکل گرفته، اما بهتمامی اگر نادرست هم نباشد، ناکافی است زیرا چندان به علم و روش حدیثشناسی پایبند نیست و مبانی مستقل خود را نیز تقریر نمیکند و در عمل هم نتوانسته است از اعتبار و تاثیر و شهرت این حدیث بکاهد.
در ادامه میکوشم نشان دهم که بدون آنکه نیاز باشد این حدیث را از تواتر بیاندازیم، میشود آن را با نص قرآن جمع بست و از شبههی قتال نیز رهایی یافت.
۵– «علم الحدیث» یا «اصول الحدیث»، بعد از تدوین مسانید و سنن و صحاح شکل میگیرد. یعنی اصول و شرایطی که صاحبنظران حدیث در جمع آوری احادیث و تدوین این کتابها بهکار گرفتهاند از روش تدوین آنان استنباط شده و به صورت مدونی در آمده است. اولین کتاب تدوین شده در این زمینه کتاب «المحدث الفاصل بین الراوی و الواعی» اثر قاضی أبو محمد حسن رامهرمزی(متوفای ۳۷۰ هجری) است. در قرن پنجم خطیب بغدادی (متوفای ۴۶۳ هجری) به نوآوریهای زیادی در آن دست زد. در قرن هفتم ابن الصلاح الشهر زوری (متوفای ۶۴۳ ) کتاب «علوم الحدیث» را نوشت و بر آن ابداعات خود را افزود و گزاف نیست اگر گفته شود بعد از او هر که آمد جز حاشیهنویسی و یا ساماندهی و نظم چیز جدیدی بر اصولالحدیث نیافزوده است. البته این سخن بدین معنا نیست که کسانی را همچون حاکم نیشابوری، ابو نعیم اصفهانی (پس از رامهرمزی)، قاضی یحصبی، أبو حفص میانجی(پس از بغدادی) و امام نووی، سیوطی، حافظ عراقی، سخاوی، ابن حجر عسقلانی، ابن کثیر ، بیقونی، شیخ جمال الدین قاسمی( بعد از ابن الصلاح) نادیده بگیریم و بخواهیم نوآوریهای آنان از قلم بیافتد. سخن این است که بعد از قرن هفتم تا کنون چرخهی اجتهاد و ابداع در اصول و قواعد علم الحدیث کند شده و این دانش پابهپای با علوم زمانهی خود پیش نرفته است.
۶-در علمالحدیث مفهومی تحت عنوان«غرابت» وجود دارد. اگر حدیثی در میان طبقهی راویان اعم از صحابی، تابعی یا تابع تابعی تنها از سوی یک نفر روایت شده باشد، میگویند (غریبالسند) و یا (فرد)است و اگر لفظ مشکل یا دشواریابی در متن حدیثی یافته شود که نیازمند معنایابی و مراجعه به کتاب لغات حدیث باشد آن را «غریبالحدیث» یا «غرابت لفظی» مینامند. دامنهی غریبالحدیث چنان گسترده است که علمای علم حدیث در این زمینه آثار متعددی برای فهم آن به رشتهی تحریر در آوردهاند از جمله میتوانیم به«غریب الحدیث» اثر أبوعبید قاسم بن سلام، «النهایه فی غریب الحدیث» اثر ابن اثیر و «الدر النثیر» اثر سیوطی و «الفائق» اثر زمخشری و «غریب الحدیث» ، اثرابن قتیبه دینوری اشاره نمائیم.
۷-غریبالسند (غرابت سندی) و غریبالحدیث (غرابت لفظی) اگرچه بسیاری از احادیث غریب را پوشش میدهند و در کشف معنا و منظور آنها کامیاباند اما بهنظر میرسد در این دوگانه توجهای به عوامل و اسباب بیرونی و شرایط زمانی و مکانی نمیشود و لذا برای کشف و پردهبرداری از معانی برخی از احادیث لازم میآید نوع سومی را به آنها افزود. نگارنده پیشتر هم ابتکار و ابداع خود را برای افزودن این نوع سوم به اصول حدیث و ضرورتهای آن نوشته است [۴] تا از احادیثی که غریباند و در لفظ و سند هم مشکلی ندارند با عنوان «غریب مفهوم» یاد شود. «غریب مفهوم» میتواند به حدیثی اطلاق شود که به نحوی غموض و غرابت -نه در معنای الفاظ آن- بهخاطر عوامل و اسباب بیرونی در درک و فهم آن ایجاد شده است.
بر اساس این ابداع، غموض و غرابت و پیچیدگی در یک حدیثِ غریبمفهوم میتواند ناشی از عوامل متعددی باشد که میتوان مهمترینهای آنرا چنین برشمرد:
۱- عدم درک فضای گفتاری یک حدیث
۲- عدم توجه به سببِ گفتاری یک حدیث
۳- عدم اهتمام به مکی و مدنی بودن آن
۴- تعمیم مصادیق فردی و خاص برای عموم
۵- تعمیم مصادیق فرهنگی جامعه عرب در آن روزگار به جوامع دیگر با بافت فرهنگی مغایر با آن فرهنگ در زمانهای مختلف.
۶- عدم توجه به تجرید نصوص از شواهد و مصادیق تاریخی و چشم پوشی از گوهره ی نص
۷- عدم دقت نظر در تغییر و تحولهای بوجود آمده در یک واژه و یا در مجموعه ای از واژه های یک حدیث و همچنین عدم آشنایی کامل با صناعات ادبی و مصطلحات رایج و ضربالمثلهای عصر نزول وحی.
«غریب مفهوم» نه تنها در احادیث نبوی بلکه در بسیاری از آیات و سور قرآن کریم هم چهبسا قابل توجه بوده و غرابت مفهوم بسان غرابتِ الفاظ، میتواند حجابی بر چهره ی معنا باشد. البته غرابت مفهوم فریبدهندهتر و دشواریابتر است و چهبسا نگاه ابتدایی و سطحینگرانه به احادیث (و همچنین به آیات) بدون توجه به فضای گفتاری و اسباب آن و محل و تاریخ تولد سخن، موجب تعارض نصوص با یکدیگر میشود.
۸– -نگارنده در ادامه میکوشد، بهعنوان یک نمونه، از مفهوم «غریب مفهوم» (غرابت مفهومی) کمک بگیرد و عوامل و اسباب تعارض ظاهری حدیث مورد بحث – «امرت ان اقاتل…» – را با آیات نفی اکراه در دین و آیاتی که دلالت بر جهاد دفاعی دارند، شناسایی نماید و با اینکار خدشهای به تواتر این حدیث وارد نشده،بلکه شبههی قتال نیز مرتفع میشود. به عبارتی دیگر نه مجبور میشویم برخلاف قواعدِ علم حدیث، اسناد این حدیث و نظر کارشناسان و بزرگان و محدثین را نادیده بگیریم و نه نگران توجیه طالبانِ قتال و سوءاستفاده از این حدیث میشویم.
برای رفع ابهام وغموض از مفهوم این حدیث، آنرا در سه محور و جایگاه، مینشانیم، که عبارتند از: ۱.فضای گفتاری حدیث ۲. فحوا و زمان صدور آن ۳. دقت نظر در برخی از واژه ها همچون «الناس» «أقاتل» «حتی» و جملهی «و حسابهم على الله». این سه محور در «شش بند» در ادامه میآید.
الف– در نص این حدیث، پیامبر خود را با تعبیر «أمرت» «مأمور» معرفی مینماید و مأموریت خود را از جانب وحی الهی میداند و میفرماید: «إنه أوحی إلی أن أقاتل الناس حتى یقولوا … » : ( به من وحی شده است که با مردم مبارزه نمایم تا اینکه لا إله إلا الله بگویند … ) . از طرف دیگر از أوس ثقفی نقل است که پیامبر خدا این سخن را به هنگام دیدار با نمایندگان ثقیف در مدینه در خیمهای گنبدی شکل (قبه) گفته است، یعنی در سال نهم هجرت به هنگام بازگشت از غزوه ی تبوک در ماه رمضان ( وفد ثقیف در ماه رمضان با پیامبر دیدار کردند) و از طرف دیگر سوره توبه بهعنوان آخرین سوره ی نازل شده، جملگی در سال نهم هجرت و در سه مقطع متفاوت و پیوسته بر پیامبر نازل شده است. یک قسمت در اثنای حرکت بهسوی تبوک و بازگشت به مدینه که حدودا از رجب تا ماه رمضان بهطول انجامید (یعنی حدودا ۲ ماه) نازل شد. و آنچه که تقریبا از فضای گفتاری آیات بدست می آید، آیات ۳۸ از سوره «برآءه» «یا ایها الذین آمنوا ما لکم إذا قیل لکم …» تا آیه ۱۱۰ «لا یزال بنیانهم الذی بنوا ریبه فی قلوبهم …» مربوط به این مقطع میباشد و از آیه ۱۱۱ تا پایان سوره (آیه ۱۲۹) مربوط به فاصله ماه رمضان تا اواخر شوال است زیرا بخشی از این آیات مربوط به کعب بن مالک و دو نفر رفیق او میباشد که خداوند توبه آنان را میپذیرد و در حدیث کعب فاصله مقاطعه و سکوت مسلمانان و پیامبر با آنان تا فاصله قبول توبه و نزول آیه را دقیقا پنجاه روز ذکر میکند. یعنی حدودا نزول آیات پذیرش توبه این سه نفر اواخر شوال و یا اوائل ذیقعده بوده است و از آنجا که در سال نهم هجرت ابوبکر به عنوان امیر الحاج با جمع زیادی از حاجیان به نمایندگی پیامبر عازم حج میشود و خداوند به دنبال حرکت آنان آیات اوائل سوره برائت را نازل مینماید و پیامبر آن را به علی میسپارد تا آن را به ابوبکر برساند و بهعنوان مأمور از جانب پیامبر خدا و سایر مسلمانان آن را در مراسم حج به عموم مردم اعلان نماید، روشن می شود که آیات اوایل سوره توبه در ابتدای ذیحجه همان سال نازل شده است و از آنجا که در برخی از روایات گویند که علی حدودا ۳۰ الی ۴۰ آیه را با خود حمل کردند و بر مردم خواندند و فضای گفتاری سوره هم ناظر به آیه ۱ تا ۳۸ می باشد، لذا نتیجه می گیریم آیه ۱ تا ۳۸ هم در اوائل ذیحجه نازل شدهاند.
حال با توجه به این نکات میتوان گفت:
۱- پیامبر با فرمانی وحیانی و قرآنی مأمور به مقاتله مردم گشته است و بایستی دستور این مأموریت را در آیهای از آیات قرآنی بیابیم.
۲ – بر اساس روایت اوس ثقفی این آیه که پیامبر را مأمور مقاتله گردانیده است، قبل از نزول آیات ۱ تا ۳۸ و ۱۱۱ تا ۱۲۹ سوره توبه بوده است زیرا وفد ثقیف در ماه رمضان بوده و حال آنکه آیات ۱ تا ۳۸ در ابتدای ذیحجه نازل میشوند (یعنی حدودا ۳ ماه بعد از آنکه پیامبر میگوید من «من مأمور گشته ام») و آیات ۱۱۱ تا ۱۲۹ طبق حدیث کعب در اواخر شوال و یا اوایل ذیقعده نازل شده است که حدودا ۵۰ تا ۶۰روز با حدیثِ «أمرت أن أقاتل الناس…» فاصله دارد، لذا «مأموریت» را بایستی، یا در آیات ۳۹ تا ۱۱۰ سوره توبه بیابیم، یا آن را در آیات ۱۹۰ تا ۱۹۳ بقره جستجو کنیم و یا آن را در آیات ۳۸ تا ۴۰ سوره انفال بیابیم. اما وقتی به آیات ۳۹ تا ۱۱۰ توبه مراجعه میکنیم چنین دستوری را نمییابیم و آیات بقره و انفال هم جنبه دفاعی آن کاملا محرز است، همانگونه که در آیه ۱۹۰ بقره آمده: «و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم ولاتعتدوا إن الله لا یحب المعتدین» مقاتله و مبارزه در اینجا در برابر مقاتله و مبارزه ی دشمن است و نبایستی انسان مسلمان آغازگر باشد، زیرا متجاوز محسوب می شود و خداوند از تجاوز و متجاوز بیزار است. و اگر فرضا بپذیریم که آیات ۱ تا ۳۸ و ۱۱۱ تا ۱۲۹ سوره توبه قبل از حدیث نازل شدهاند -که چنین فرضی، فرضی باطل هم هست- باز طبق آنچه که در فضای گفتاری سوره توبه مشاهده میشود، مأموریت پیامبر مأموریتی دفاعی بوده است و دستور مقاتله به او در برابر «تجاوز مشرکین پیمان شکن مستکبر و خودبزرگ بین» است.
از این دو نکته، نتیجه میگیریم مأموریت مقاتله پیامبر همانا مأموریتی است که با فرمان «و قاتلوا» در آیه ۱۹۰ بقره بدان دستور داده شده است که مقابله و مبارزه در مقابل جنگافروزی و تجاوز و آغازگری آنان بوده است و این نیز بُعد دفاعی قتال محسوب میشود که تعبیر از آن در آیه ۳۹ انفال بدین مضمون است: «و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه و یکون الدین کله لله …» یعنی تعبیر از جنگ افروزی و تجاوزگری و غوغاسالاری آنان به کلمه جامع «الفتنه» میباشد که از پیامدهای طبیعی شرک قلمداد میشود.
و حال آنکه کلمه «أقاتل» در حدیث شریف و أمر «و قاتلوا » و «قاتلوهم » در آیات بقره و انفال کاملا با هم همخوانی دارند، که تداوم چنین روندی را در حکومت پیامبرنسبت به غوغاسالاران در سوره برائت به وضوح مشاهده مینمائیم و کوچکترین تأمل در این باب ما را به این حقیقت واقف میکند.
ب– بسیاری از کسانی که این حدیث شریف را مجوز قتل و کشتار عموم مردم دانستهاند، کلمه «أقاتل» را حمل بر جنگ و کشتار و قتل نمودهاند و حال آنکه «أقاتل» بهمعنای مبارزه و پیکار میباشد، همانگونه که از ابن دقیق العید در شرح این حدیث نقل است که: «از مباح شمردن مقاتله، إباحه قتل لازم نمیآید و شافعی نیز گفته: «مقاتله و قتال هیچگاه با قتل و کشتار یکی نیستند از این رو برخی اوقات مقاتله و مبارزه با کسی رواست ولی قتل و کشتار او جایز نیست»، زیرا «أقاتل» باب مفاعله است و باب مفاعله مستلزم مشارکت قتال و مبارزه طرفین میباشد، ولی قتل ممکن است چنین نباشد. در باب مفاعله، فاعل و مفعول هر دو، هم فاعل و هم مفعول واقع میشوند اما از آنجا که فرد شروع کننده فاعل کار است در ظاهر لفظ ، نقش فاعل را به او میدهند و نقش مفعول را به دیگری که در مقابل عمل نموده است، وقتی به ظاهر جمله «أقاتل» دراین حدیث نگاه میکنیم فاعل آن پیامبر خداست و بر این اساس بایستی بگوئیم پیامبر شروع کننده قتال و مبارزه میباشد، اما اگر به لفظ «أمرت» توجه کنیم همانگونه که قبل از این اشاره شد، پیامبر مأمور به قتال و مبارزه است و این مأموریت را از آیههای قرآنی که به او وحی شده است دریافت نموده است. لذا:
اولا :قتال به مفهوم قتل و کشتار نیست و به مفهوم مبارزه و پیکار است ثانیا: مبارزه و مقابله پیامبر و مسلمانان در برابر کسانی است که آنان مبارزه را علیه مسلمانان شروع کردهاند و به قصد براندازی و نابودی با تمام نیرو به صحنه آمدهاند. ثالثا :بر اساس «و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم ولا تعتدوا إن الله لا یحب المعتدین» و براساس «و جزاء سیئه سیئه مثلها فمن عفاوأصلح فأجره على الله إنه لا یحب الظالمین» (شورى:۴۰) (جزا و پاداش هر بدی، بدی است به مانند آن، و هر آنکس که گذشت کند و تصمیم به اصلاح بگیرد و اصلاح نماید، اجر و پاداش او بر خداونداست و خداوند ستمکاران و ظالمین را دوست نمیدارد) و بر اساس «و إن عاقتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهوخیر للصابرین» ( نحل : ۱۳۶) ( اگر در برابر تجاوز دشمن خواستید متجاوز را مکافات کنید، نظیر آنچه که مکافات دیدهاید، مکافات دهید و اگر شکیبایی و خویشتنداری ورزید، بدانید پیامد این شیوه برای صابرین وشکیایان بهتر است)
براساس این آیات مقاتله ی مذکور، و در این حدیث ماموریتِ. پیامبر کشتن وقتل نیست، بلکه ماموریت پیکار و دفاع از حقوق عموم جامعه است جهت استقرار نظامی ساختارمند جهت برابری و آزادی و امنیت بر مبنای نفی سلطه ی برتر و تبعیض آمیز. یعنی همانا اقامه ی [لااله الاالله]که براین اساس موانع وقدرتهای تمامیت خواه شرک کنار میرفت و همگان حتا مشرک و کافر شهروند در مامنه وامنیت کامل بسر میبرند وتا بی نهایت میتوانستند بیندیشندو فکر کنند و اظهار عقیده نمایندو براساس آن عمل کنند و هیچ کس حق برتری برکس دیگری[جز خداوند، که همانا قانون بر مبنای توحید عموم مردم هست]را ندارد.
ج– واژه «الناس» در جمله «أمرت أن أقاتل الناس» به مفهوم عموم مردم نیست، بلکه به مفهوم مشرکین عهدشکن است که در مقابل پیامبرو مسلمانان به مبارزه و جنگ و آشوب دست زدهاند. مؤید این سخن یکی از اسناد این روایت است که به نقل از أنس بن مالک با تعبیر[ أمرت أن أقاتل المشرکین … ]روایت شده است و از آنجا که در آیات ۱۹۰ بقره و ۳۹ انفال دستور مقاتله و مبارزه در برابر مشرکین عهد شکن محارب توطئه گر از سران کفر مد نظر بود، لذا در اینجا هم مراد از مشرکین، مشرکین محارب و فتنه جو میباشد نه هر کسی. لذا استعمال کلمه «الناس» در اینجا بر مبنای حقیقی آن نیست که تمام مردم را مد نظر قرار دهد، بلکه بر مبنای مجاز لغوی مفرد مرسل است و علاقه و رابطه مجازی آن با معنای حقیقی همانا عمومیت کلمه «الناس» میباشد و قرینهی دلالت کننده بر اینکه معنای مجازی مورد نظر است نه معنای حقیقی آن.
شاهد چنین موردی که کلمه «الناس» بهخاطر علاقه و رابطه عمومیت در مفهوم مجازی به کار رفته است آیه ۵۴ از سوره نساء و ۱۷۳ از سوره آل عمران است. در آیه ۵۴سوره ی نساء آمده است: «أم یحسدون الناس على ما آتاهم من فضله …» یعنی « آیا به مردم حسادت می برند (مراد پیامبر است و یا اینکه مراد پیامبر و یاران او می باشد) بر آنچه که خداوند از فضل و وسعت و برکت خود به آنان داده است» و در آیه ۱۷۳ از سوره آل عمران میفرماید : «الذین قال لهم الناس إن الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم إیمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل» یعنی « آنانی که مردم (مراد نعیم بن مسعود أشجعی است) به آنان گفتند که مردم (مراد مشرکین محارب و فتنه جوی قریش) بر علیه شما تجمع نمودهاند پس از آنان بترسید، آنان نیز در مقابل، ایمانشان افزون گردید و گفتند : ما را خداوند بس است و او بهترین پشتیبان است».
مشاهده میشود در این آیه «ناس» بر فرد پیامبر و بر فرد نعیم بن مسعود أشجعی و بر جمعی از مردم اطلاق شده است، لذا واضح و روشن است که مراد از «ناس» در اینجا عموم مردم نیست بلکه علی سبیل مجاز مفرد مرسل فرد خاصی و یا جمع خاصی مد نظر است که بر مبنای رابطه عمومیت آن را حمل بر معنای مجازی نمودهاند. با توجه به مفهوم آیه ۱۷۳ به این نکته واقف می شویم که کلمه «الناس» در حدیث مورد بحث جز مشرکین محارب که همیشه بر علیه مسلمانان تجمع میکردند تا آنان را از بین برند، کس دیگری نمیتواند باشد.
فلسفه و حکمت استفاده از مجاز مرسل در این حدیث حامل این پیام است که نظام شرک سیستم استثمارگر جامعه آن روزگار بوده است، به نحوی که همانگونه در آیات ۱۲ و ۱۳ و ۲۸ سوره براءه بدان تصریح شده است، خواستار قدرت تمامیت خواهی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی خود در جامعه بودند و اینان سردمداران قدرت سیاسی اقتصادی بودند و به قول قرآن «ائمه الکفر» بودند ،که مردم عموما -با وجود تحقق حکومت پیامبر- از آنان ترس و واهمه داشتند. لذا قرآن به مسلمانان دستور داد از آنان نترسید و ترس مشکل اقتصادی نداشته باشید و خداوند این حقیقت، که بر آنان پیروز گردید و شما را بی نیاز گرداندراتضمین میکند
د) واژه «حتی» دلالت بر انتهای غایت میکند و فعل ما قبل آن با حرکتی تدریجی و گام به گام به انتهای غایت میرسد. یعنی مقاتله و مبارزه پیامبر با حرکتی تدریجی گام به گام ادامه مییابد ،تا اینکه قدرت شرک و تمامیت خواهی به انتها برسد و مفهوم توحید و آزادیخواهی جایگزین آن بشود،در اینجا ما بعد «حتی» مسبَب از ماقبل آن می باشد یعنی تحقق آرمان توحید و آزادیخواهی نتیجه مبارزه و پیکاری است که مشرکین آغازگر آن بوده اند و مسلمانان جهت دفاع از این حقیقت، مأمور به پیکار و مبارزه گشته اند و این گویای این حقیقت است ،آنچه که مد نظر پیامبر بود، مبارزه ای اصلاح گرایانه و رفرمیسمی بود که از ویژگی تدریج و گام به گام رفتن جهت نهادینه کردن آزادی و قانون مداری، برخوردار باشد و به یاران خود چنین فهمی را القا میکند که تحقق «لا إله إلا الله» ضرورتی است که بایستی جامعه به آن برسد و بدان گردن نهد و گرنه نحله های زالو صفت شرک و تمامیت خواهی چنان در فرهنگ جامعه رسوب نموده اند گویی بخش لا ینفک جامعه هستند و با صفت زالوگری خود هیچگاه نمی گذارند جامعه در فضای آزاد به رشد کافی خود برسد، از این رو می فرماید این مبارزه بر علیه «الناس =مشرکین زورمدار تمامیت خواه ادامه دارد تا اینکه توحید و قانون توحید، یعنی قانون نهادینه کردن آزادی ،مورد پذیرش جامعه قرار بگیرد و به همین مناسبت است که میگوید :وقتی که چنین شد «عصموا منی دماءهم و أموالهم إلا بحق الإسلام».
باری، جمله «و حسابهم على الله» جواب سؤالی است برخاسته از جمله «أمرت أن أقاتل الناس حتی یشهدوا أن لا إله إلا الله …» گویی شنونده وقتی این مطلب را می شنود، که مبارزه ادامه دارد تا اینکه مردم بعنوان قانون حاکم بر جامعه ولا إله إلا الله را بپذیرند، میپرسد، پس اگر مردم از روی ظاهر این امر را پذیرفتند و از باطن بدان عمل ننمودند آنگاه تکلیف چه میشود؟ اینجاست که جواب داده میشود: آنچه مهم است آزادی انسانها در حیطه و چهارچوبه ی قانون است، حساب و کتاب درونی آنان و جهد و تلاش آنان دیگر به عهده خداست، یعنی ما مأمور به آنیم که زمینه آزادی انسانها و رشد آنان را به طور مساوی فراهم نمائیم ،دیگر کاری به کار کسی نداریم و وظیفه تفتیش عقاید انسانها به عهده ما نیست، از این رو آنکیزیسیون در اسلام و درحکومت پیامبر محکوم است و هیچ کس حق ندارد به جرم عقیده و تفکر کس دیگری را مورد محاکمه قرار دهد، آنچه درساختاری اسلامی مهم است، رعایت قانون در جامعه است و به همین خاطر است که در برخی از اسناد این روایت آمده است که پیامبر خدا (ص) در پایان سخن آیات «فذکر إنما أنت مذکر لست علیهم بمصیطر» را نیز قرائت کرده و این آیات خود از مهمترین مواردی است که برای اثبات آزادی عقیده بدان استدلال میشود و بدان تصریح دارد ،که پیامبر (ص) جز پیامرسانی و اقامه استدلال هیچ حق دیگری ندارد، لذا زورمداری و جبر و اکراه بر مردم با آخرین هدف او انتهای غایت که مفهوم آن در «حتى» نهفته است که همانا حاکمیت لاإله إلا الله باشد ،در تضاد است. به تعبیری دیگر لفظ «حسابم علی الله» دقیقا معادل «إن إلینا إیاهم ثم إن علینا حسابهم» میباشد که به دنبال «فذکر إنما أنت مذکر لست علیهم بمصیطر» آمده است و این یعنی مقاتله پیامبر قدرتمداری و زورمداری نیست بلکه مقاتله و مبارزه پیامبر دفاع از حریم آزاد شدن انسانها است، تا با اراده آزاد خود انتخاب آزاد داشته باشند و اگر کسی در انتخاب آزاد خود بر مبنای اراده خویش به تفکر دیگر خلاف تفکر ما میرسد، ما وظیفه جبر و اکراه و زور و فشار را بر او نداریم، بلکه او روزگاری بسوی خدای خویش بر میگردد و حساب و کتاب او با خدای اوست و این تنها خداست که حق قضاوت در مورد او را دارد نه ما، لذا در پیام این حدیث مدنی و در مفاهیم این آیات مکی حقیقت «لا إکراه فی الدین» به وضوح تبلور پیدا میکند و بهعنوان اصلی اصیل چه در دعوت اسلامی و چه در نظام حکم در جامعه برتارک دین مبین اسلام می درخشد
ه)- فضای گفتاری این حدیث و سبب گفتاری آن به روشنی بر این حقیقت اذعان دارد که اسلام دین رسمی پذیرفته شده ی جامعه جزیره العرب و حومه آن بوده است و بهعنوان نظام حاکم بر جامعه حکومت نموده است و پیامبر حاکم جامعه و مجری حکم بوده است. در چنین فضای که جامعه روی پای خود ایستاده است و میخواهد خود را باور کند، اما هنوز ترس و واهمه مجموعهای که زمام امور سیاسی و اقتصادی حرکت جامعه را در دست داشتند بر طرف نشده بود، پیامبر به آنان نوید میدهد که من از جانب خدا مأمورم که با چنین نحله ی تمامیت خواهی مبارزه نمایم، تا آنان هم به این حقیقت تن در دهند، که نظام حاکم بر جامعه «لا إله إلا الله» ونفی تبعیض وتمامیت خواهیست
و در ادامهی همین ماموریت است که سال بعد، سال دهم هجرت، در حجه الوداع پیامبر آن را به اطلاع مردم رساند و گفت که حاضران و شاهدان در این محفل عظیم ،آن را به گوش غایبان برسانند که کافران در مورد دین شما و براندازی آن به یأس و ناامیدی رسیدهاند، دین شما به جایگاهی که باید برسد رسیده است و روی پای خود ایستاده است و دیگر فناپذیر نیست و از بین نمیرود: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم، فلا تخشوهم واخشون، الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الإسلام دینا…» (مائده : ۳)
اینجاست که فضای ترس و واهمه ی براندازی که در آیات ۱۲ ، ۱۳ و ۲۸ برائت بدان تصریح شده بود پایان میپذیرد و گرنه از زمان فتح مکه به بعد تا سال دهم هجرت پی در پی فتنهجویان توطئهچینی میکردند و در فکر براندازی و بیرون راندن مجدد پیامبر بودند «و هموا بإخراج الرسول و هم بدئوکم أول مره اتخشونهم…» توبه:١٣[آنان/سران وسردمداران تبعیض وشرک وکفر/تصمیم قریب به اقدام را در مدینه برای بیرون راندن پیامبرگرفته بودند و حال آنکه اینان از همان نحلهای بودند که اولین بار پیامبر را(یعنی ازمکه) بیرون راندند، آیا از آنان بیم وهراس دارید ….] در بحبوحه چنین فضایی است که پیامبر (ص) میفرمایند: «من مأمورم با چنین فتنه جویانی مبارزه نمایم، تا اینکه مفهوم « لا إله إلا الله » ،مفهوم نفی تبعیض وتمامیت خواهی ،نظام حاکم بر جامعه میشود.
و)- در یکی از روایات ماجرای بهمیان آمدن این سخن از پیامبر چنین روایت شده که مردی به خدمت حضرت رسید و با او بهصورت سری و مخفیانه صحبت کرد، ظاهرا در مورد یکی از افراد مرتبط به شبکه مشرکین محارب بوده است که در ظاهر «لاإله إلاالله» را بر زبان جاری نموده است ولی در باطن قصد خیانت وترور را داشته است و در روایتی از امام دارمی در بخش،، السیر،، آن را از أوس ثقفی نقل میکند که گفت: این مرد همان کسی بود که بعدها بهترین مرد طائف أبو مسعود را به قتل رساند، پیامبر ابتدا میگوید : او را بکشید، ولی فورا از آن مرد که مخفیانه با او صحبت کرد، میپرسد ،آیا او «لا إله إلا الله» را گفته است، آن مرد گفت: آری، ولی از روی ترس و بخاطر مصلحتاندیشی آن را گفته است، پیامبر میگوید: نه! او را نکشید من مأمورم مبارزه نمایم، تا اینکه «لاإله إلاالله» را بگویند، وقتی که چنین کردند، خون و مال آنان از جانب ما محفوظ و مصون نگهداری میشود، و حساب درونی آنان را به خداوند واگذار میکنیم. حال با چنین چشماندازی از این حدیث و از آیات قتال چگونه میتوان گفت که پیامبر شمشیر و زور و فشار را بر فرق سر جامعه نهاده است تا آنان را مسلمان کند؟
نتیجهگیری:
حدیث مورد بحث [امرت ان اقاتل الناس…] مطابق با اصول علم حدیث و نظر کارشناسان امر اعم از محدثین و محققین، «متواتر» است. ادعای آقایان ایازی، کدیور و فلاحی در خصوص «خبر واحد» خواندن آن در صورت پایبندی به قواعد علم حدیث «نادرست» است. همچنین در رویکرد آنان با انگیزه پاسخگویی به «شبهه قتال»، مسلمات علم حدیث نادیده گرفته شده است.
سخن آقای عبدالکریم سروش در خصوص «متواتر» خواندن حدیث اگرچه درست است، اما تلقی و تفسیر و استفاده سروش از آن نیز «نادرست» است، چون این حدیث بنا به نکاتی که در شش بند پیشین آمد، یک حدیث غریبمفهوم است و این غرابت مفهمومی علت این تفسیر نادرست و همچنین ایجاد «شبهه قتال» به مفهوم جنگ و کشتار شده است.
——————————
پانوشتها و منابع
۱–بخاری، صحیحالبخاری، بخشهای الایمان، الصلاه، الزکاه، الجهاد والسیر، الاستتابه المرتدین، الاعتصام بالکتاب والسنه
۲–الکتانی، ابوجعفر، نظمالمتناثر منالحدیث المتواتر، چاپ دوم، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۷ هجری– ص ۵۰ و ۵۱
۳– همان، اسامی این ۱۸ صحابی عبارتند از: ۱–ابوهریره ۲–ابن عمر، ۳– ابن عباس ۴–ابوبکر صدیق ۵–عمر بن خطاب ۶–جابر بن عبدالله ۷–اوسبناوس الثقفی ۸–جریر بن عبدالله الیحی ۹–انس بنمالک ۱۰–سمره بن جندب ۱۱–سهل بن سعد ۱۲–ابی بکره ۱۳–ابومالک اشجعی ۱۴–طارق بن اشیم ۱۵–عیاض الانصاری ۱۶–نعمان بن بشیر ۱۷–معاذ بنجبل ۱۸–سعد بن ابی وقاص
21 پاسخ
از دیدگاه یک مسلمان خدا قادر است ،
تواناست .
قدرت و اقتدار اگر جنبه زور و ظلم و سلطه داشته باشد ،خدای اسلام و مسلمان،مسیحی، موسوی،زرتشتی ..و همه ادیان الهی نمیتواند باشد .
حکومت دینی حتی در زمان حضرت محمد با رای و بیعت محمد آغاز
شد ،
محمد ،رسول خدا بود ،و لی اگر مردم برای حکومت به او رای نمیدادند ،
حکومت تشکیل نمیتوانست بدهد.
شاهد انکه ،علی هیچ کوششی برای
حکومت کردن انجام نداد ،
تا زمانیکه خود خلق انبوه انبوه
تقاضای حکمرانی وی را کردند.
چون به حق و عادل و مدیر لایق
بودن علی شناخت و باور
یافتند .
مسئله رای خلق برای انتخاب
رهبر عادل ،حق و مدیر ،
مهمترین موضوع
کشور های اسلامی باید بشود ،
حاکمیت های اسلامی
در روی کره زمین همگی رویشی و
فقط در شکل است ،
ولذا حکومت دینی عملا ،پایدار
نیست ،و تنها یک آرمان، است
برای مدینه فاضله دینی .
فساد حکمرانان از ایجاد و بقاء
حکومت دینی جلوگیری میکند.
لیکن فرد دیندار و جامعه دیندار ودینی
صعب الوصول نیست ..
انسان تا اصولی را می پذیرد ، آیا میتواند با فروع اصول را رد کند ،
احادیث اکثرشان مشکوکند ،و در ثانی ما تا به رهبر و عدالتش ومدیریت او رای میدهیم ،اوست که شرایط را
سنجش میکند ،مهم اینست
که اول خدای محمد ،و محمد را بعنوان
حق و متعادل قبول کنیم .
شرایط محمد ،شرایط امروز میتواند
نباشد ،
معیار و محک چیست ؟
مسیر حق و تعادل در برابر
مسیر باطل و ظلم و برتری طلبی و ..
جناب حسینی!
کاش این هوش و فراست و وقت خود را صرف امور بهتری میکردید تا اینکه توجیهی پیدا کنید برای سرپوش نهادن بر واقعیات تاریخی که حتی دکتر سروش بعد از سالها تجاهل عارفانه ناگزیر از پذیرش آنها؛ آنهم به شیوه مرضیه خودشان شده اند. آخر کجای اعزام پیروان به بریدن سر زن شاعری که شعری در هجو اهل مدینه گفته که فردی غیر یثربی را به ریاست خود بر گزیده اند و یا فروش به بردگی و تجاوز به دختران خردسال و تصاحب زنان جوانی که سر شوهران و برادران و پدرانشان را جلو چشمشان بریده اند با ادعای شما مبنی بر اینکه “پیامبرمامور کشتن وقتل نیست، بلکه ماموریت پیکار و دفاع از حقوق عموم جامعه است جهت استقرار نظامی ساختارمند جهت برابری و آزادی و امنیت بر مبنای نفی سلطه ی برتر و تبعیض آمیز. …. و همگان حتا مشرک و کافر شهروند در مامنه وامنیت کامل بسر میبرند وتا بی نهایت میتوانستند بیندیشندو فکر کنند و اظهار عقیده نمایندو براساس آن عمل کنند و هیچ کس حق برتری برکس دیگریرا ندارد” می خواند. آیا خود شما به این چیزهایی که نوشته اید باور دارید؟ اگر دکتر سروش و همفکران هنوز در عوالم اصلاح دینی، مانند آنچه لوتر در ۵۰۰ سال پیش اروپا پیشنهاد کرد، مانده اند شما هم با این نوشته نشان میدهید که حظی از مباحث فلسفی و جامعه شناسی و علوم سیاسی معاصر و حداقل نتایج عصر روشنگری نبرده اید. خواندن آثار ارزشمند متفکران بزرگ در فلسفه دین و اخلاق و سیاست آنهم اکنون که به مدد اینترنت بسیاری از این آثار در دسترس است ایرادی ندارد.
وحید خان بالاخره باید راه “دکتر سروش و همفکران هنوز در عوالم اصلاح دینی” ادامه داشته باشه و پر رهرو بمانه! تا مبادا ملت نادان به سرشان بزنه کرم از درخته!!!
ادیان الهی و دین محمد ص ،
در لایه های فرهنگی جوامع اسلامی
اند .
و دین داران واقعی و اگاه ،و عاقل ،
بنابر ذات و وجدان خود تلقی های
متفاوت نسبت به ادیان دارند
و گرنه هیچ چیز غیر حق ، و عدالت
جزو دین نیست ،و ساخته
بشر و منافع اوست .
باسلام. نوشته ای پاکیزه و شسته رُفته بود. آخر سر هم این سخن دکتر سروش تأیید شد که: «من مطلقاً به روایات مجعول و مجهول و موضوع و متروک و مدسوس تکیه نمیکنم». پس سخن ایشان در خصوص «متواتر» خواندن حدیث درست است. حال ببینیم جناب کدیور در مورد روش تحقیق آکادمیک چه نظری دارند.
براستی ایرانیان کینەی دیرینە از اسلام و مسلمانان دارند،از اینکە اعراب بە ایران آمدند،و ایرانیان را به اسلام دعوت کردند،احساس تحقیر میکنند،که چرا اعراب(به گفته ایرانیان سوسمار خور)به ایران آمدند ومارا از آتش پرستی بسوی یکتا پرستی دعوت کردند!
از پاره کردن نامه پیامبر اسلام توسط خسرو پرویزکه نشانه بی فرهنگی یک تمدن دیرین را میرساند تا شهادت حضرت عمر تا به گفته دکتر زرین کوب:”از همان بامداد اسلام هر آشوب وفتنهای که در اسلام بر خواست عامل اصلیش ایرانیان بودند.”تا به امروز با انواع دسیسه می خواهند آن حقارت و کینه را که از مسلمانان دارند ابراز و اظهار دارند.تا این آخری که پیامبر رحمت را خشونت طلب و قاتل معرفی کنند،(باتمام احترامی که برای دکتر سروش قائلم)،متاسفانه این هم از همان بک گراوند کینه ایرانیان از اسلام است.به قول رحیم مشایی همکار احمدی نژاد می گفت:”ما افتخار می کنیم حتی اسلامی را قبول کردیم مختص به خود ایرانیان” راست هم می گوید اسلامی ناقص الخلقه و کج و معوج که پر از کینه و دروغ ونیرنگ و فتنه و آشوب، که صادقترین یاران پیامبر را قاتل دختر پیامبر می دانند،وکسی که فقط اسلام ایران را بشناسد باور می کند ،که پیامبر اسلام در طول بیست وسه سال رسالتش بجز دوسه نفر نتوانسته کسی را مسلمان کند.زهی کج اتدیشی
” جناب عبدالله
اولا اعراب به ایران نیامدند بلکه هجوم آوردند وخونها ریختند وغارت اموال کردند ، زن ها را به کنیزی ، پسران را به غلامی گرفتند ، وهیچ کس را که دین جدید را نپذیرفت زنده نگذاشتند، تاریخ تمدن جلد پنجم حمله اعراب ومحصره شهر فیروزان (نهاوند کنونی) میگوید اعراب شهر را به محاصره درآوردند و فرمانده سپاه خالد ابن ولید( ممکن است حافظه ام اسم فرمانده را اشتباه درج کند) بر بالای تپه ای رفت ، نیزه ای از دست سربازی گرفت و با شمشیر به دونیم کرد ، نیمی را انداخت و نیم دیگر را با دست خود بلند کرد و روبه سپاه خود فریاد زد که هرکس دراین شهر قدی بلندتر از این نیزه داشت بی درنگ اورا بکشید ،
در همان تاریخ تمدن نوشته ویل دورانت جلد پنجم اشاره میکند به ۲ شهر فرهنگی و زیبای ایران باستان یعنی سمرقند و بخارا و میگوید اعراب چون سمرقند و بخارا را تصرف کردند ۹۵ درصد مردها را کشتند ودرتمام منازل یک سرباز عرب را به آقایی منزل گماشتند یعنی مرد منزل وپسران را کشتند وهر خانه ای را به یک سرباز عرب دادند وزن ها ودختران را به کنیزی واموال وخود خانه را ساکن شدند ، عبدالله جان من هم مثل شما مسلمانم ، اما حق را کتمان نمیکنم اعراب دعوت اسلام را با خون و شمشیر در سراسر ایران جاری کردند بجز شهر بانه که تسلیم نشدند درنهایت خود با میل خود اختیارالدین لقب گرفتند گفته اید ایرانیان فتنه گر وکینه ورزند نسبت به اعراب ، در حالیکه اصلا اینگونه نیست واگر هم کینه ای باشد دلیلش خود اعراب وخونهای ناحق ریختن و غارت اموال وتجاوز به زنها وبه کنیزی بردن بوده است ، تا حیات پیامبر اکرم کسی جرات چنین جسارت هایی را نداشت در زمان خلیفه دوم این باب باز شد . ایرانیان وفادار به پیامبر اکرم و اسلام بودند و هستند اما لهو لعب و ظلم خلفای عباسی و شکستن احکام اسلام و پیامبر توسط آنان ایرانیان را دلشکسته کرد ودین خود را جدای از آنان دانستند. “
جناب عبدالله خان شما به بزرگیت “بی فرهنگی یک تمدن دیرین” را ببخش که نمی فهمه اعمالی مثل”کشتن پدران و برادران تاریخی اش و سپس تجاوز به خواهران و مادران و دختران تاریخی اش و سپس به کنیزی و بردگی بردن آنها” عین هدایت و رحمت و معنویته…
از مداقه در متن مقاله به خوبی می توان دریافت که نگارنده سوای اشرافیت و تبحر در مباحث نواندیشی دینی در دانش حدیث شناسی استادانه سره از ناسره را می کاوند و ریسمان به مسیر و طرح نو به سودای سربالا درانداخته اند که جای تقدیر و دست مریزاد گفتن به استاد محمد حسینی است بر بسط و توضیح و تبیین موضوع با خوانش انتقادی که بر مطلب دکتر سروش و منتقدان داشته اند.
من این نوشته را ۴ بخش کرده ام؛
با سلام
من این جا می کوشم این نکته را در میان نهم که حدیث – همه کتاب های حدیث – بیانگر و دربردارندۀ درکی فقهی و شرعی از دین است. بایست هشیوار بود که دین خودش دربردارندۀ این معنا نیست. دین یعنی بَهرِ این معنا نیست که زندگی آدمیان را شرعی و فقهی کند. این معنای زیانبخش را بخارایی و مسلم نیشابوری و دیگر گرد آورندگان احادیث نبوی به بهای از هم پاشیدن تاریخ روایی اسلام ایجاد کرده اند. مگر جز این است که جریر طبری و ابن سعد تاریخشان را از در هم پیوستن همین احادیث نبوی ایجاد کرده اند؟ من نخست به زبان حدیث به این می پردازم که چرا تاریخ نویسی تنها شش نسل پس از درگذشت پیامبر اسلام ـ آن هم به بهای از هم گسیختن شیرازۀ سیرۀ ابن اسحاق و آنچه کسانی چون زُهری و دیگران نوشته بودند ـ ممکن شد؟
آنگاه سخن از این معنا به میان می آورم که چیزی به عنوان «حکومت پیامبر در مدینه» بر ساخته ای ذهنی است. این را کسانی با پیشینۀ فرهنگی یکسر قبایلی ساخته اند. کسانی که هیچگاه در پیشینۀ فرهنگی شان شهرنشین نبوده اند. کسانی که هر گِردی را گِردو می دانند. من در این رابطه سخن از معاش پیامبر به میان می آورم. از این که آری زکات نزدش جمع و توزیع می شد و از این که پیامبر به ناگزیر به داوری می نشست و این که این ها همه اما هرگز به معنی «حکومت دینی پیامبر در مدینه» نیست؛ که حکومت ربط به دین ندارد و قرآن خود در این زمینه و در این باره که نکتۀ کانونی دین چیست حرف و حدیث دارد که من آن را بی میانجی این جا در میان می نهم.
چرا نوشتن تاریخ پس از درگذشت پیامبر ممکن نشد؟
بایست توجه داشت که پیامبر تنها پیامبر بود و از برای آن که پیام بگذارد درگیر مشکلات فراوانی بود و بایست نکات پیچیدۀ بی شماری را در پیشبرد کارش لحاظ می کرد. همین قدر بدانیم این که وی در بستر مرگ بخواست تا وی را پس از مرگش همان جا دفن کنند و بیرون روند و دیگر بازنگردند گویای انواع مشکلات و ملاحظاتی است که او بَهرِ روفتن شرک از زندگی مردمش در شبه جزیره بر سر راه خود داشت. وی چون مکه را فتح کرد در مکه نماند. چرا که دستاوردش در مدینه از بین می رفت. در مکه نیز ممکن بود کسانی به اسم مهاجر و مجاهد “بنیانگذار” آغاز به خودسری کنند. این بود که – بی آن که حتی مدعی مالکیت یک تک درخت در مکه که زادگاهش بود شود – به مدینه بازگشت. در مدینه نیز هرگز برخوردار از قدرت بلا منازع نبود. [آیاتی چون اطیعوا الله و اطیعوالرسول در این باره اند.] و ای بسا می دانست که پس از مرگش همه چیز از هم خواهد پاشید. [ده ها حدیث فتنۀ پیشارو در این باره اند.] و من برای شرح این معنا – که او در مدینه اقتدار نداشت – سه حدیث می آورم:
ادامه در بخش دوم
بخش دوم
مسلم از ابوهریره می نویسد: سعد انصاری از پیامبر پرسید: راست است که می گویند اگر کسی زنش را با کسی همبستر دید حق ندارد متعرض او شود و بایست ۴ شاهد بیاورد؟ پیامبر گفت: آری؛ راست است. [من گفته ام؛ دین من این را می گوید.] سعد انصاری گفت: من هرگز این را قبول نمی کنم. با لبۀ تیغ شمشیرم حسابش را همان جا کف دستش می گذارم. پیامبر رو کرد به جمع و گفت: می بینید! این جا ما با کسی روبروییم که غیرتمندتر از پیامبر و خود خداست! (مسلم؛ ف ؛ ج ۲؛ حدیث ۱۶ ـ (۱۴۹۸) ص ۷۲۷ ) و (مسلم؛ ف ؛ ج ۲؛ حدیث۱۷ ـ (۱۴۹۹) ص ۷۲۷)
مسلم از عایشه می نویسد: باری پیامبر کاری را بی اشکال دانست و گفت ایراد ندارد. خبرش که به تنی از چند از پیروانش رسید گفتند: حاشا! ما تن به این قبیل کارها نمی دهیم. چون پیامبر از این رویداد با خبر گشت سخت برآشفت و گفت مردم را به مسجد فراخواندند. آنگاه به سخن ایستاد و گفت: من وقتی می گویم کاری اشکال ندارد و بی ایراد است گفته ام گفتۀ کسی است که باورمندترین شما به خدا و خداترس ترین کس در میان شماست. (مسلم؛ ف؛ ج ۴؛ حدیث ۱۲۷ ـ (۲۳۵۶) ص ۸۴) این را بخارایی نیز در صحیح خود آورده است. (بخارایی؛ ف؛ ج۶، حدیث ۶۱۰۱ ص ۵۴۲)
مسلم از انس می نویسد: سعد بن عُباده [از بزرگان قبیلۀ خزرج و از پشتیبانان پیامبر در مدینه] با خبر شد که پیامبر در نام بردن از طوایف انصار نخست از بنی نجار و سپس طوایف بنی عبد و بنی حارث ـ که نام طایفۀ او بود ـ و آنگاه بنی ساعد نام برده است. خیلی به او برخورد. به او گفتند: چه ایراد دارد؛ طوایف بسیاری هستند که پیامبر از آنان هیچ سخن به میان نیاورده است. (مسلم؛ ف؛ ج ۴؛ حدیث ۱۷۷ ـ (۲۵۱۱)) مسلم در ادامه می نویسد: این حدیث را دیگران هم گفته اند. (همان) سپس می نویسد: کسانی هم این حدیث را بی آن که از واکنش سعد بن عُباده سخن به میان آورند گفته اند. (همان) آنگاه می نویسد: ابوسعید گفته من این را به خدا قسم به همین ترتیب از پیامبر شنیدم. اگر می خواستم شیطنت کنم اسم طایفۀ خودم را اول از همه می آوردم. (حدیث شمارۀ ۱۷۸ ـ (۲۵۱۱)) مسلم سپس می نویسد: ابوسعید گفته من در شگفتم که چرا به من اتهام دروغ گویی می زنند. پیامبر این گفته را به همین ترتیب به زبان آورد؛ سعد بن عُباده با شنیدن این خبر [به خشم آمد و] گفت: عجبا که پیامبر اسم طایفۀ ما را اول از همه نیاورده است. الاغم را زین کنید تا بروم با او گفتگو کنم. دیگران او را با گفتن سخنانی آرام کردند تا آن که از تک و تا افتاد. (حدیث شمارۀ ۱۷۹ ـ (۲۵۱۱)) مسلم می نویسد: این را دیگران هم گفته اند. (همان) مسلم آنگاه از ابوهریره می نویسد: پیامبر از طوایف انصار در میان جمعی نام برده بود و حتی گفته بود خانه به خانۀ انصاریان مردمان خوبی هستند. خبر این گفته که به سعد بن عُباده از بنی حارث رسیده بود سخت برآشفته بود و گفته بود: یعنی ما بهترین طایفۀ انصار نیستیم؟ دیگران کوشیده بودند تا او را آرام کنند و سر جایش بنشانند. (مسلم؛ ف؛ ج ۴؛ حدیث ۱۸۰ ـ (۲۵۱۲) ص ۲۵۰)
[آری؛ در یک چنین فضایی تاریخ نویسی امکان نداشت.]
ادامه در بخش سوم
بخش سوم
معاش پیامبر
مسلم از اَنَس می نویسد: من روزی پیامبر را [در مدینه] در جمع پیروانش دیدم که دستمال به شکمش بسته بود. چون پرسیدم گفتند از شدت گرسنگی [به رسم عرب] سنگ به شکمش بسته است. (مسلم؛ ف؛ ج ۳؛ حدیث ۱۴۳ ـ (۲۰۴۰) ص ۵۴۶) بخارایی می نویسد از اَنَس گفته اند که پیامبر از یک بقال ـ که یهودی بود ـ مقداری نان ـ که جوین و روغنی بود ـ گرفت و چون پول نداشت زره اش را به او به گروگان داد. (بخارایی؛ ف؛ ج ۲؛ حدیث ۲۰۶۹ ص ۴۷۰) این را از عایشه نیز گفته اند. (بخارایی؛ ف؛ ج۲؛ حدیث ۲۰۹۶ ص ۴۸۲) و گفته اند عایشه گفت پیامبر از مردی یهودی غله به نسیه خرید و زره خود را [به رسم زمانه اش] به او به گروگان داد. (بخارایی؛ ف؛ ج ۳؛ حدیث ۲۲۵۲ ص ۵) و انس گفته پیامبر هرگز در خانه اش یگ من گندم مازاد نداشت. (بخارایی؛ ف؛ ج ۲؛ حدیث ۲۰۶۹ ص ۴۷۰)
و این را نیز می دانیم که پیامبر از خود وصیت به جا ننهاد. از عایشه پرسیدند چرا؟ مگر قرآن نمی گوید پیش از مرگ خود وصیت کنید؟ عایشه گفت: پیامبر چیزی نداشت که در بارۀ آن وصیت کند.
پیامبر زکات می گرفت
پذیرش اسلام را پیامبر به استناد قرآن ـ بَهرِ اعراب مشرکی که با او بیعت می کردند ـ مشروط به نماز و زکات می کرد. بخارایی برای نمونه می نویسد: ابن عباس رضی الله گفته هنگامی که پیامبر مُعاذ بن جَبَل را به یمن می فرستاد به او چند اندرز داد. از جمله گفت: بگویمت که زکات را از آن که دارد می گیرند و به آن که ندارد و نیازمند است می دهند. «تؤخَذُ مِن أغنیائِهِم وَ تُرَدُّ عَلَی فُقَرَائِهِم.» (صحیح بخاری؛ ف؛ ج۲؛ حدیث ۱۳۹۵ ص ۱۵۱) این را اندیشمندان ایرانی چون علی شریعتی به درستی نشانگر جهت گیری طبقاتی اسلام دانسته اند. به این معنا که اسلامیت فرد مسلمان را مشروط به داشتن یک چنین جهت گیری طبقاتی دانسته اند. شریعتی ابوذر را در این رابطه الگو می دانست. آری ابوذر به استناد کتاب های حدیث یک چنین کسی است. بخارایی می نویسد: زید بن وَهَب گفته که من آنگاه که ابوذر را در بیابان رَبَذِه دیدم شگفت زده شدم. پرسیدم این جا چه می کنی؟ گفت در شام که بودم به معاویه گفتم از این ها که [به اسم اسلام] گنج بر گنج تلنبار کرده اند بایست گرفت و به نیازمندان داد. خاطر نشانش کردم که در کتاب ما در این باره گفته آمده است «الّذین یَکنِزُونَ الذّهَبَ والفِضَّهَ وَلا یُنفُقُونَها فی سَبیلِ اللهِ.» معاویه گفت این را که می گویی قرآن در بارۀ غیر خودی ها گفته است. گفتم قرآن خودی و غیر خودی ندارد. «نَزَلَت فِینَا وَ فِیهِم.» و معاویه نپذیرفت و هی نامه نبشت به عثمان و از من شکایت کرد. عثمان هم مرا به مدینه خواست و آنجا هم هی این و آن به دیدارم آمدند و من هم تاب نیاوردم و کارم آخر سر به این جا کشید که می بینی. (صحیح بخاری؛ ف؛ ج۲؛ حدیث ۱۴۰۶ ص ۱۵۷)
پیامبر داوری می کرد
پیامبر ـ چون پیامبر بود ـ نومسلمانان او را در مدینه “داور راستین” می دانستند و اختلافات حقوقی خود را نزدش می بردند و از او می خواستند که در میانشان داوری کند. آیاتی از قرآن نشانگر این معناست که پیامبر نیز چنین می کرد. در آیه ای از قرآن گفته می شود: هنگامی که گروندگان از برای تعیین تکلیف در بارۀ مشاجرات حقوقی شان به نزد پیامبر می روند بایست داوری او را گردن نهند. «فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا» (سورۀ نسا آیۀ ۶۵)
ادامه در بخش چهارم
بخش چهارم
در ادامۀ موضوع راجع به داوری؛ قرآن در آیۀ ۴۳ از سورۀ مائده می گوید که اهل تورات بایست به مراجع حقوقی خود مراجعه کنند. در آیۀ ۴۷ می گوید: اهل انجیل نیز بایست به مراجع حقوقی خود مراجعه کنند. در آیۀ ۴۸ می گوید: [بدیهی است که] هر یک از جوامع دینی قاعده و قانونی از برای خود دارند. مراد از اسلام ادغام [زوری] این جوامع در یک جامعۀ دینی نیست. بهتر آن که دینداران بر این اساس در رقابت با یکدیگر در اقدام به نیکوکاری از هم پیشی گیرند.» (مائده ۴۸) و در پایان در آیۀ ۶۹ می گوید: هان! نومسلمانِ مدینه؛ یهودیان و صابئی ها و نصاری بدانند که مراد از دین [شرعیات نیست و بلکه؛] «عمل صالح» است. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَىٰ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ.» این گزاره بارها و بارها و بارها و بارها و بارها در اشکال گوناگون در قرآن آمده است. و نیز تأکید شده که دین در دوگانۀ «ایمان و عمل صالح» معیار را «عمل صالح» می داند. این را من چون نیازمند به شرح است؛ شرح می دهم:
این آیه درسورۀ بقره هم آمده است. [آیۀ ۶۲ در سورۀ بقره] علامه طباطبایی این پرسش را از خود کرده اند که چرا قرآن این جا واژۀ ایمان را تکرار کرده است. می نویسند: «معنی این تکرار این است که این نام ها و نامگذاری ها که شما دارید از قبیل مؤمنین، یهودیان، مسیحیان، صابئیان، این ها نزد خدا هیچ ارزشی ندارد.» … و حتی این نام گذاری ها انبیاء را هم سودی ندارد؛ چه رسد به دیگران.» (المیزان ج ۱ ص ۲۹۳) در ادامه می نویسند: به همین دلیل است که قرآن در آیۀ ۲۹ سورۀ فتح می گوید: « وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ.» (المیزان ج ۱ ص ۲۹۳) واژۀ “مِنهُم” وعدۀ الهی را مختص کسانی کرده [که عمل صالح می کنند؛] و نه همه مؤمنان [اسمی].» علامه در متن عربی در این باره می نویسند: « … أن الاسماء والتسمی بها مثل المؤمنین والیهود والنصاری والصابئین لا یوجب عندالله تعالی أجراً و لا أمناً من العذاب … حقیقه الإیمان بالله والیوم الاخر والعمل الصالح و لذلک لم یقل “من آمن منهم” بارجاع الضمیر … فلا اسم من هذه الأسماء ینفع لمسمیه شیئاً … الأنبیاء و من دونهم فیه سواء … (المیزان؛ عربی؛ ج ۱ ؛ ص ۲۹۳)
این را بگویم که این قاعده در مورد دیگری نیز در قرآن تکرار شده است. گفته می شود پیامبر پس از شکست در جنگ اُحُد با همراهانش که همگی خسته و در هم شکسته بودند به مدینه بازگشت. نخست با خبر شد که لشکریان قریش سوی مکه در حال بازگشتند. سپس شنید که لشکر قریش اکنون در تردید است که بازگردد یا حمله به مدینه آرد. این بود که با بخشی از یارانِ مجروحِ داوطلبِ خود سواره حرکت کرد و خواست تا در بیرون شهر مدینه با مهاجمین رو در رو گردد. قرآن نظر به این معنا می گوید: «الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ ۚ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ.» یعنی: «قرآن تنها همراهی آن دسته از آحاد [مسلمانان و مؤمن و جهادگر و] مجروح را که خویشتن دار بودند و قصدشان اقدام به کاری نیک بود در خور اعتنا و تقدیر می داند.» (آیۀ ۱۷۲ سورۀ آل عمران)
سخن پایانی این که؛
صرف نظر از این که کدام گردآورندۀ کتاب حدیث در کتابش در بارۀ اسلام چه نوشته است؛ صرف نظر از این که کدام مورخ اسلام در کتابش در بارۀ اسلام چه نوشته است؛
صرف نظر از این که کدام فرد متشرع و فقیه در بارۀ اسلام چه می گوید؛ قرآن به تکرار می گوید که دین یعنی باور به روز داوری و داور دادگر و این که رستگاری بشر در گرو عمل صالح بشر است.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَىٰ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ.»
با احترام
داود بهرنگ
منابع
صحیح بخاری ـ ترجمۀ عبدالعلی نور احراری ـ چاپ تربت جام ـ احمد جام ۱۳۸۸
صحیح مسلم ـ مترجم خالد ایوبی نیا [به تصحیح حسین رستمی] ـ نشر ارومیه ـ حسینی اصل ۱۳۹۰
فارغ از متواتر بودن یا خبر واحد حدیث مورد و اینکه جهاد در اسلام دفاعی یا تهاجمی است، به نظرم تحلیل و استدلال جناب آقای حسینی کاملا درست است.
این همه صغرا کبرا به کار تقلید میاد و سرکوبی تحلیل و نقد
پس از عبور از این فیلتر ها باز با یک بیان روبرو هستیم
هنوز لازم هست که با عقل عرفی انسان امروز فهم بشود
نوشته اند:”پیامبرمامور کشتن وقتل نیست، بلکه ماموریت پیکار و دفاع از حقوق عموم جامعه است جهت استقرار نظامی ساختارمند جهت برابری و آزادی و امنیت بر مبنای نفی سلطه ی برتر و تبعیض آمیز. یعنی همانا اقامه ی [لااله الاالله]که براین اساس موانع وقدرتهای تمامیت خواه شرک کنار میرفت و همگان حتا مشرک و کافر شهروند در مامنه وامنیت کامل بسر میبرند وتا بی نهایت میتوانستند بیندیشندو فکر کنند و اظهار عقیده نمایندو براساس آن عمل کنند و هیچ کس حق برتری برکس دیگریرا ندارد.”
این سخنان تاویل و تفسیر بسیار دور از ذهن از “من مأمور گشتهام که با مردم پیکار و مبارزه کنم تا اینکه شهادت دهند که فریادرس و فرمانروایی جز الله نیست و من فرستاده و پیامبر الله هستم و نماز را اقامه نمایند و زکات را پرداخت کنند.” است. در زمانی که سلطه پیامبر بر بخش های بزرگی از عربستان برقرار شده این حدیث آمده و اصولا نظام سلطه همان نظام حاکم بر مکه و مدینه است. و زکات و نماز اجباری و پیروی از محمد که در حدیث آمده است با صد من سریش به آزادی و امنیت اجتماعی و آزادی عقیده برای همگان نمی چسبد.
بادرود
من شخصاً معتقدم که همه این قصه هایی که در مورد تاریخ اسلام نوشته شده بیشتر یک فانتزی و قصه پردازی برای توجیه اعمال حاکمان عرب در ۱۴۰۰ سال پیش وبعد از آن بوده است. حتی اگر فرض بر صحت آن هم کرده باشیم با این وجود این بحث های مجرد که تنها بازی با کلمات است هیچ گاه نمی تواند آنچه را که بر فرض اتفاق افتادن در تاریخ ، مردمان آنرا مشاهده و لمس کردهاند را توضیح و یا توجیه نماید. آنچه امروزه بر سر مردم ما و سایر ملل تحت حاکمان مسلمان میگذرد خود گویای همه چیز هست .اگر امروزه که قوانین حقوق بشری در اقصا نقاط دنیا تاثیر خود را گذاشته است ،این گونه بر مردم می رود شما خود حساب کن که در گذشته چه بر آنها رفته است
” با عرض سلام …
تمام مطالب و دلایل توضیحات نگارنده محترم همچون منتقدین دیگر در مورد این حدیث که دکتر سروش استفاده کرده است فقط وفقط یک طرفِ مسئله و اصل نظر و مقصود سروش را بیان میکند ، نویسنده و منتقدین محترم حتی اگر این حدیث را از سخنان د سروش بردارند جوابی برای بقیه واقعیات گفته شده ندارند و سروش فقط به این حدیث تکیه نکرده بلکه به حقایق و واقعه های تاریخی هم اشاره کرده است ، عجیب است که بر سر این حدیث این همه بحث میشود اما بر سر حکم مرتد و یا احکام دیگر به اجمال میگذرند وفقط به نظریات گذشتگان تکیه میکنند واز خود نظریه ای در تقابل با نظریه ایشان ارائه نمی دهند تا خواننده خود نتیجه گیری کند پرچم اسلام که زمان خود حضرت محمد طراحی شد شمشیر بزرگی را در زیر جمله لا الله الا الله نشان میدهد که خود گویای قدرت واقتدار است ، قدرت واقتدار چیز بدی هم نبوده آنهم در آنزمان ، پس سروش هرگز رای بر قاتل بودن حضرت محمد هم نداده واین صراحت کلمه در کتون وسخنرانی ایشان وجود ندارد، حال من نمیدانم منتقدین ( که اغلب مقابله و رد مطلب را با نقد اشتباه میگیرند) دنبال بیان چه چیزی هستند؟ بگمانم بیشر آنها کینه ای نسبت به صوفی و عارفانی چون مولانا ، حافظ، عراقی، سعدی، سهروردی، و….. دیگران دارند چون رحمانیت اسلام را رنگ وجلای حقیقی زدند؟ وگرنه بازگوییِ یک حقیقت که نه تنها حقانیت پیامبر را لطمه نمی زند بلکه تابیدن نور حقیقت بر هر دینی خلوص و عیار آنرا بیشتر میکند”
با تشکر … “
دیدگاهها بستهاند.