اخیراً مجلسی با حضور چند تن از فضلای محترم در امریکا تشکیل شد تا مقالۀ آقای دکتر عبدالکریم سروش را در موضوع «دین و قدرت» در معرض نقد قرار دهند و سپس آقای سروش به نقدهای ایشان پاسخ گوید. این کارِ پسندیده، صورت پذیرفت و گفتگوهایی انجام گرفت. ولی به نظر اینجانب پاسخهای دکتر سروش اشکالات وارد بر نظریّۀ وی را برطرف نساخت و متأسّفانه اختلافات باقی ماند.
در این مقاله، من میخواهم اشکالات مقالۀ دکتر سروش را بیشتر توضیح دهم و نقد خود را نیز بر بیانات وی بیافزایم تا إن شاء الله به مقصود اصلی که جز کشف حقیقت چیزی نیست نزدیک شویم.
اصل و اساس ادّعای آقای سروش این است که گفتهاند: «قرآن کتابی است که بر قدرت تکیه میکند و پیامبراسلام هم یک شخص اقتدارگر بوده است.». سپس اصل مزبور را چنین تفسیر نمودهاند: «پیامبر، نبیُّ السّیف بود. یعنی با تکیه بر قدرت میخواست دین را جا بیاندازد. اگر به زبان خوش، آمدید که آمدید و اگر ناخوش، آنوقت ما با شما معاملههای دیگری میکنیم! شما همانطور که میبینید پیامبر با مشرکین اصلاً سر صلح ندارد.».
ادّعای مزبور در همان نگاه اوّل، به لحاظ قرآنی و تاریخی، خلاف واقع به نظر میرسـد زیرا قـرآن کریـم در آیۀ ۶۱ و ۶۲ از سورۀ مدنیِ انفال چنین میفرماید:
وَ إِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ *
وَ إِن یُرِیدُواْ أَن یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ * یعنی: « اگر آنها (مشرکان) به صلح تمایل نشان دادند تو نیز به صلح گرای و بر خدا توکّل کن که او شنوا و دانا است. و اگر خواستند که بر تو نیرنگ زنند در آنصورت، خدا تو را بسنده است، او همانکسی است که تو را با یاری خود و مؤمنان تأید نمود».
به لحاظ تاریخی نیز پیامبر اسلام بنا به گزارش عموم مورّخان در سال ششم هجرت در محلّی به نام «حُدَیبِیَه» نزدیک مکّه با مشرکان صلح نمود، بدون آنکه صلح مزبور مشروط به اسلام آوردن ایشان باشد.
متأسّفانه ما سخنی از این آیات و از صلح حدیبیه در بیانات آقای سروش ملاحظه نمیکنیم و گفتار قرآنی و عمل پیامبر را با این سخن در تعارض میبینیم که آقای سروش گفتهاند: «پیامبر با مشرکین اصلاً سر صلح نداشت»!
اینک اجازه میخواهم پیامد این موضوع را کمی توضیح دهم:
۱-صلح حُدیبیه بنا به اتّفاق مورّخان، دو سال به طـول انجامیـد تا آنکه مشرکان، پیمانشکنی نمودند و افرادی از قبیلۀ خُزاعه را در حال نماز کشتند و این کار سبب حرکت پیامبر به سوی مکّه و فتح آنجا شد و پس از فتح، از سوی پیامبر، عفو عمومی اعلام گشت و فرمود: اِذْهَبُوا فَاَنْتُمُ الطُّلَقاء (بروید که شما آزادید). در اینجا نکتهای دقیق و درخور توجّه است، در مدّت دو سال صلح میان مسلمانان و مشرکان، افراد فراوانی از آنها به اسلام گرویدند و چنانکه مورّخان عموماً نوشتهاند تعداد اشخاصیکه در اینمدّت مسلمان شدند، بیش از کسانی بود که در روزگاران گذشته (از آغاز بعثت) اسلام آورده بودند! زیرا در ماجرای حدیبیه، پیامبر با ۱۵۰۰ تن صحابی ـ از مهاجر و انصارـ به سوی مکّه حرکت نمود و دو سال بعد با ۱۰۰۰۰ تن به مکّه آمد و آنجا را فتح کرد! چنین پیشرفتی چرا و به چه دلیل پیش آمد؟ زیرا در مدّت صلح، ملاقات بدون نزاع و ارتباط آزاد میان طرفین رخ میداد و منطق قوی مسلمانان بر ضدِّ بتپرستی، مؤثّر میافتاد و مشرکان به اسلام میگرویدند. بنابراین به اثبات رسید که دعوت اسلام در عصر نبوی، در دوران صلح بیش از غلبه در زمان جنگ مایۀ ترقّی نهضت اسلام گردید و به همین مناسبت قرآن، از صلح حُدیبیه به «فتح مُبین» تعبیر نموده و میفرماید: «إِنّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا». در تفسیر کشّاف زمخشری نیز آمده است پیامبر اکرم در برابر سخن کسی که دربارۀ حادثۀ حدیبیه اظهار داشت: «ما هذا بِفَتْحٍ = این حادثه فتح، نبود»! فرمود: «بِئْسَ الْکَلامُ هذا، بَلْ هُوَ أعْظَمُ فَتْحٍ = این سخن بدی است بلکه آن بزرگترین فتح به شمار میآید.». و پشتوانۀ این حدیث هم نصّ قرآنی در سورۀ فتح است که در آیاتش از حوادث حدیبیه سخن میگوید. با چنین احوالی، هیچ روا نبود که پیامبر اسلام خود را «نَبیّ السّیف» بخواند (چنانکه آقای سروش ادّعا دارند) و اگر به فرض، پیامبر از سوی خدایتعالی هم به پیامبری مبعوث نشده بود، تجربۀ تاریخی به او اجازه نمیداد تا بگوید: من پیامبر شمشیرم! و اینجانب هرچـه تفحّص کردم و حتّی در « المُعجـم المُفَهرس لألفاظ الحدیث النّبویّ» که خاورشناسان غربی فراهم آوردهاند جستجو نمودم چنین سخنی را از پیامبر اسلام ندیدم که فرموده باشد: أنَا نَبِیُّ السَّیف! و اگر در حدیثی ذکر نَبِیُّ الْمَلْحَمَه آمده است تعبیر نَبِیُّ الرَّحمَه و نَبیُّ التَّوبَه نیز بدان افزوده شده است (به شرح موطّأ مالک از جلال الدّین سیوطی، ج۲، ص۲۶۲ بنگرید).
بنابراین، صلح در روابط اجتماعی اسلام، حرف اوّل را میزند و جنگ امری عارضی و ثانوی است و نمیتوان همچون جناب سروش ادّعا نمود که پیامبر تنها از راه جنگ میخواست به اقتدار برسد! پس از این مقدّمه، اکنون جا دارد که ببینیم آقای سروش پاسخ نقّادان خود را چگونه دادهاند؟
1ـ نخستین اعتراضیکه یکی از فضلای محترم مجلس به آقای سروش نمودند این بود که:
اگر پیامبر اسلام ـ چنانکه شما ادّعا دارید ـ شخصی اقتدارطلب آنهم از راه جنگ و خونریزی بود، پس آنهمه سفارشهای قرآنی مبتنی بر عفو و رحمت چه میشوند و عفو و گذشتهای پیامبر در مواضع گوناگون چه معنایی پیدا میکنند؟!
آقای سروش جواب دادند: یک اقتدارطلب گاهی هم عفو میکند!
اگر آقای سروش به قرآن و تاریخ با نظر دقیقتری مینگریستند رأی ایشان در اینباره تفاوت مینمود. در قرآن ضمن سورۀ مائده که در اواخر عمر پیامبر و در دوران قدرت ایشان آمده چنین میخوانیم:
وَ لا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَهٍ مِنْهُمْ إِلّا قَلِیلًا مِنْهُمُ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (مائده/۱۳)
یعنی: «همواره بر خیانتی از آنگروه مطّلع میشوی ـ مگر اندکی از آنان ـ
پس آنها را عفو کن و از ایشان درگذر که خدا نیکوکاران را دوست میدارد».
واژۀ «لاتَزال» در آغاز آیه بر دوام فعل بعدی (تَطَّلِعُ) و استمرار آن دلالت دارد و نشان میدهد که خیانت مخالفان، مکرّر صورت میگرفته و یکبار و دو بار نبوده است! با وجود این، قرآن دستور به عَفو و صَفح میدهد و این کار را نشان نیکوکاری و محبوب شدن نزد خدا میشمرَد. شخص اقتدارطلب و جنگجو از این قبیل ملاحظات دور است و اگر یکی دو بار کسی را عفو کند، این کار را ادامه نمیدهد. بلکه این روش با روحیّۀ کسی مناسبت دارد که میگوید: بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأَخْلاق (من برای اتمام مکارم اخلاق برانگیخته شدهام) نه کسیکه به زبان حال میگوید: من آمدهام تا با شمشیر بر فرق شما مردم بکوبم تا به اقتدار برسم!
آنچه گفته شد بنا به منطق قرآن است امّا شهادت تاریخ را بدینگونه ملاحظه میکنیم که «پیامبر علاوه بر اینکه بارها پس از پیروزی خود افرادی را مورد عفو قرار داد، کسانی را که قصد قتل وی را کرده بودند، نیز مکرّر بخشید. و این روش با روحیّۀ اقتدارطلبی از طریق خشونت به هیچ وجه نمیسازد زیرا نیّت کسیکه قصد کشتن شخص اقتدارطلب را دارد، برچیدن تمام نقشهها و هدفهای او است! و این گناهی است که از دیدگاه اقتدارطلبان درخور عفو نیست.
به عنوان نمونـه: در سفر به تبوک، عـدّهای از منافقان در سپـاه پیامبر، خواستند شتر او را رم دهنـد و پیامبر را از بالای گردنۀ کوه بر زمین افکنند، توطئۀ ایشان فاش شد و آنان با صورتهای پوشیده فرار کردند و در جمع سپاه داخل شدند ولی به وسیلۀ برخی از یاران پیامبـر از جملـه حُذَیفه بن یَمان شناسایی شدند و هرچند بعضی از صحابه دربارۀ قتل خائنان اصرار ورزیدند، پیامبر نپذیرفت و فرمود: فَقَدْ نُهِیتُ مِنْ قََتْلِ أولئِکَ (من از کشتن آنان نهی شدهام) تفصیل حادثه را به ویژه در جلد دوّم از مغازی واقدی میتوان دید.
نمونۀ دیگر: زنی یهودی بود که پس از فتح خیبر گوشت مسمومی را برای پیامبر هدیه آورد و چون پیامبر قطعهای از آن را در دهان نهاد به مسموم بودنش پی برد. زن یهودی ناچار به جرم خود اعتراف نمود و پیامبر او را عفو فرمود. به قول اصحاب سیره: عَفا عَنْها رَسُولُ الله وَ لَمْ یَقْتُلْها (رسولخدا از او درگذشت و او را نکشت).
موارد دیگری نیز در کتب تاریخ و سیره میبینیم که واقعاً مایۀ شگفتی میشود و به دلیل اطالۀ کلام از آنها درمیگذریم. آیا پیامبر اسلام را با این خُلق و خوی بزرگ در میان عرب خَشِنِ آنروزگار، میتوان اقتدارطلب خواند آنهم از راه کشتار قوم و قبیلۀ خودش؟!
آیا کسانیکه ادّعا میکنند، جنگ و خشونت را مشرکان قریش آغاز کردند و آنها بودند که مسلمانان مکّی را شکنجه میدادند و پیامبر را وادار به هجرت کردند، درست نمیگویند؟ آیا سخن قرآن راست نیست که میگوید: هُمْ بَدَؤُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ (توبه:۱۳) « آنها بودند که جنگ را نخستین بار با شما آغاز کردند»؟ وگرنه پیامبر ۱۳سال در مکّه جز دعوت و روشنگری کاری انجام نمیداد و چنانکه در کتب سیره آمده شرایط و فشارها او و یارانش را وادار به هجرت از مکّه کرد.
۲ـ آقای سروش در تقویت رأی خود، سخنان دیگری نیز گفتند که در آنمجلس بدانها پاسخ داده نشد از جمله:
گفتند که: اصولاً اخلاق اسلامی، اخلاق جهادی است و «شهید» واحد ارزش است که ثواب برخی از عبادات را با آن میسنجند!
به حضورشان عرض میشود که: به قول شما «شهید» واحد ارزش است نه «کشتارگر»! امّا شهید کیست؟ او کسی است که برای خدا در برابر ستمگران میایستد و مظلومانه به قتل میرسد. در دوران مکّه هم کسانی (چون یاسر و سمیّه و جز آندو) به دست مشرکان به شهادت رسیدند درحالیکه مسلمانان هنوز به پیکار وارد نشده بودند! پس شهادت اختصاص به جنگ ندارد.
۳ـ آقای سروش گفتند: در قرآن آمده که مشرکان نجساند و نباید به مسجد الحرام وارد شوند!
عرض میشود: هیچ دلیلی در دست نداریم که نجاست مشرک، پلیدی ظاهری باشد و منع از حضور ایشان در مسجد الحرام از آنرو باشد که مبادا مسجد را نجس کنند! بلکه مراد از پلیدی مشرکان همان مفهومی است که در آیۀ۱۰۰ سورۀ یونس آمده و میفرماید: وَ یَجْعَلُ الرّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لایَعْقِلُونَ یعنی: «خدا پلیدی را بر کسانی مینهد که عقل را به کار نمیبرند» و مشرکان عصر پیامبر از ایندسته بودند وگرنه، سنگ و چوب را نمیپرستیدند. سبب منع آنها هم از ورود به مسجد الحرام، این بود که مبادا دوباره بساط بتپرستی را در آنجا بگسترند وگرنه آنان سالها به مسجد ورود داشتند و پس از فتح مکّه، پیامبر دستور نفرمود تا خانۀ کعبه را شستشو دهند و از نجاست ایشان پاک کنند!
۴ـ آقای سروش گفتند که: پیامبر به حکم قرآن بر مردم «ولایت» داشته و تشریع حکم مینمود و بر مردم لازم بود تا او را اطاعت کنند! (و این امر را از باب اثبات اقتدارطلبی پیامبر به شمار آوردند!)
اوّلاً ولایت پیامبر و اطاعت مردم از ایشان، به اعتبار وحی إلهی بود که پیاپی به وی میرسید و پیامبر آن را ابلاغ مینمود (ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغ) و خود پیامبر نیز مانند سایر مردم بلکه بیش از آنها، وحی إلهی را اطاعت میکرد. امّا در غیر وحی، پیامبر مأمور بود که قبل از تصمیم به کارهای عمومی، با مردم مشورت کند چنانکه در قرآن آمده وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ (آلعمران/۱۵۹) لذا پیامبر هرگز استبداد و خودکامگی نشان نداد و در برخی از امور، رأی دیگران را میپسندید و به کار میبست. البتّه نظر نهایی پس از مشورت و تصمیم پیامبر، لازم الإجرا میبود.
ثانیاً شگفت از جناب دکتر سروش که حدیث تَأبیر نخل را پذیرفته و عبارت أنْتُمْ أعلَمُ بِشُؤون دُنْیاکُمْ ( شما به کارهای دنیای خودتان داناترید) را به پیامبر نسبت میدهد امّا ولایت او را اقتدارطلبی مطلق میشمرد!
۵ـ آقای سروش گفتند که: «شیعه و سنّی از پیامبر نقل کردهاند که هرکه دینش را عوض کند بکشندش بدون چون و چرا»!
باید دانست که هیچیک از فقهای مشهور از شیعه و سنّی بنا به اطلاق این حدیث فتوا ندادهاند و هیچکدام نگفتهاند که مرتد را هرکه باشد، بدون چون و چرا باید کشت! اوّلاً عموم فقهاء، زنان مرتد را به دلیل احادیث دیگر از شمول این حکم بیرون دانستهاند و ثانیاً مردان مرتد را نیز گویند که بنا بر حدیث دیگری لازم است به « استتابه» فرا خواند یعنی علّت ارتداد آنها را پرسید (تا به ایشان پاسخ داده شود) و آنان را دعوت به توبه نمود. مهمتر آنکه بنا به شهادت کتب سیره، پیامبر در دوران رسالت خود، کسی را به جرم ارتداد نکشت تا به مذاق آقای سروش نشانهای از اقتدارطلبی ایشان باشد!()
۶ـ متأسّفانه آقای سروش این بحـث را پیش کشیدهاند کـه: جنگطلبیِ مسلمانان را به پای اقتدارطلبی پیامبر آنها باید نهاد! به ایشان اعتراض شد که مسیحیان جنگهای بزرگ بین المللی به پا کردند و به حکم محکمههای تفتیشِ عقاید مذهبی، افراد بسیاری را در آتش سوزاندند و کشتند درحالیکه بنا به قول شما، مسیح اهل خشونت و جنگ نبود!
در اینجا آقای سروش یا باید از رأی خود دربارۀ مسیح برگردند و یا تصریح کنند که جنگهای نامشروع اُمویان و غیر ایشان در دورۀ اسلامی نیز ربطی به جنگهای دفاعی پیامبر اسلام ندارد و کار معاویه و یزید و امثال آنها را نمیتوان به پای پیامبـر پـاک اسلام نهـاد. امّا جناب سروش دوباره به کلّیگویی پرداختند که هر امّتی ناگزیر از پیامبر خود تأثیر میگیرد! ولی آیا این قاعده در تمام اعمال و رفتار امّتها، جاری است و همه الهام از پیامبران خود میگیرنـد و انحـراف و تحریفـی کوچک یا بزرگ در اعمالشـان راه نمییابد؟!
۷ـ آقای سروش به پاسخی دیگر روی آورده و گفتند: علّت اینکه معتزله در تاریخ اسلام شکست خوردند و محو شدند ـ به طوریکه آثار آنها را تنها در کتب مخالفانشان باید یافت ـ و همچنین سبب اینکه اشعریها پیروز شدند و اکثریّت مسلمانان بدانها تمایل یافتند، اینست که قرآن، اشعریمذهب است!
امّا اوّلاً اینکه آثار معتزله را باید در کتب مخالفان آنهـا یافـت، سخنی مبالغهآمیز است! آثار جاحظ و ابوجعفر اسکافی و قاضی عبدالجبّار همدانی و ابوالحسین بصری و ابن ابیالحدید مدائنی و زمخشری و دیگران که همه معتزله بودند، در اختیار همۀ اهل دانش قرار دارد و خود جناب سروش در همین بحث از کشّاف زمخشری بهره گرفتهاند.
و ثانیاً در دنیای مسیحیّت نیز کاتولیکها بر پروتستانها غلبه دارند و دستگاه عریض و طویل پاپ در واتیکان و کلیساهای مجلّل و تشکیلات مفصّل آنها در دنیا با وضع پروتستانها درخور مقایسه نیست ولی آیا میتوان گفت که اگر مسیح زاهد دوباره به دنیا بازگردد خواهد گفت که من مانند پاپهای مرفّه و مجلّل زندگی میکردم و مذهب کاتولیک داشتم؟!
جناب آقای دکتر سروش! شما، پیامبر اسلام را که بر خاک مینشست و با اسیران غذا میخورد و اجازه نمیداد دستش را ببوسند و در برابر او به پا خیزند و ماهها میگذشت کـه از آشپزخانـهاش دودی برنمیخاست و از دنیـا رفت درحالیکه نه کاخی ساخت و نه زر و زیور و ثروتی به جای نهاد()، چنین پیامبر متواضعی را مردی اقتدارطلب آنهم در سایۀ جنگ و خونریزی میدانید. عزیزم، به قول خودتان: یک کمی انصاف هم چیز بدی نیست!
۸ ـ در خاتمۀ سخن، آقای دکتر سروش به یادشان آمد که پیش از تشکیل مجلس بحث، مصحف قرآنی را باز کردند و این آیه در سورۀ انفال به نظرشان رسید که میفرماید:
مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَ اللهُ یُرِیدُ الآخِرَهَ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (انفال/۶۷).
یعنی: هیچ پیامبری حق ندارد که اسیرانی داشته باشد تا اینکه دشمن را در زمین از پای درآورد، شما کالای دنیا را میطلبید و خدا آخرت را (برای شما) میخواهد و خدا پیروزمند و سنجیدهکار است».
آقای سروش در این آیه، از پای درآوردن دشمن را مورد توجّه قرار دادهاند و به یاد تئوری خود افتادند که اقتدارطلبی پیامبر را از راه جنگ بازگو مینمود! و آن را در پایان جلسه به عنوان آخرین سِلاح خود در ردّ نقّادان به کار بردند!
امّا آیا به راستی این آیه چه میگوید؟
به نظر من هیچ ابهامی در این آیه نیست. میفرماید: پیامبر (و یارانش) حق ندارند به هنگام جنگ با دشمن، در اندیشۀ اسیر گرفتن و أخذ فدیه (کالای دنیا) از او باشند و بدین دستاویز از نبرد با دشمن کوتاه بیایند. زیرا هنگامیکه دشمن تمام نیروی خود را به کار میبرد تا آنها را بکشد، آنان به طمع فدیه گرفتن از اسیر، با قدرت نمیجنگند و در برابر جدّیّت دشمن شکست میخورند. به علاوه جهاد دینی را تبدیل به کسب دنیوی میکنند! (تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَ اللهُ یُرِیدُ الآخِرَهَ). این آیۀ شریفه میخواهد به مسلمان یادآور شود که جهاد برای غنیمت گرفتن نیست بلکه نوعی عبادت و آخرتطلبی است که با نیّت پاک باید صورت پذیرد. من در این آیۀ شریفه یک عنصر بزرگ اخلاقی میبینم و آقای دکتر سروش اقتدارگرایی محض! کدامیک به حقیقت و به روحانیّت دین، نزدیکتر است() ؟!
20 پاسخ
جزاکم الله استاد و سیّد بزرگوار.
خوش به حالتان که همۀ عمر، مدافع و مبلّغ دین خدا و پیام آور او بودید و هستید!
خدایتان سلامت و بهروزی و پاداش فراوان دهد.
حقیقتاً اخیراً مخالفت قولی و نوشتاری با اسلام و حقایق ناب و نایاب آن در بین برخی از ما ایرانیان(البته از هر جانبی به نوعی) مُد شده و إنّا لله و إنا إلبه راجعون.
با سپاس از استاد طباطبایی بخاطر این مقاله روشنگرانۀ مفید.
دو ایه متعارض نما و پدیدار شناسی فهم مسلمین
فَلَا تَهِنُواْ وَتَدْعُواْ إِلَی السَّلْمِ وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَکُمْ وَلَن یَتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ(محمد ۳۵)
«و ان جنحوا للسلم فاجنح لها»(انفال، ۶۱)
در تاریخ فهم مسلمین بر خلاف نظر انسانی و قرن ۲۱ امی و شاذ تاریخی جناب طبتطبایی ایه سوره محمد با وصف انتم الاعلون(سازش نکنید در حالیکه برترید) متاسفانه حرف دکتر سروش را تایید میکند و نوشته اقای طباطبایی را در اصالت صلح تضعیف.چون سازش در اسلام تاریخی به علت ضعف بوده پس نشون میده سازش تاکتیکی و جنگ و غلبه و استعمار اسلامی و قدرت مداری برای سلطه بر غیر مسلمین استراتژی بوده است.نقار بودایی و هندی شرق و جنوب اسیا نسبت به مسلمانان تندرو از یک درد تاریخی حکایت میکند.بگذریم.
ای شیطون!
کلمه لا را از خودت به واژه تدعو اضافه کرده ای یا از آخوندهای همفکرت یاد گرفته ای؟
هم اونا هم تو سخت در اشتباهید.
با این دروغ بستن ها به قرآن عظیم فقط خودتان را گول می زنید و ضایع می کنید.
ابان عزیز
غالب مفسرین فریقین لای نهی ایه را عطف بر تدعوا گرفته اند و سیاق ایه هم همان را دلالت میکند.
دو ایه متعارض نما و پدیدار شناسی فهم مسلمین
فَلَا تَهِنُواْ وَتَدْعُواْ إِلَی السَّلْمِ وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَکُمْ وَلَن یَتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ(محمد ۳۵)
«و ان جنحوا للسلم فاجنح لها»(انفال، ۶۱)
در تاریخ فهم مسلمین بر خلاف نظر انسانی و قرن ۲۱ امی و شاذ تاریخی جناب طبتطبایی ایه سوره محمد با وصف انتم الاعلون متاسفانه حرف دکتر سروش را تایید میکند و نوشته اقای طباطبایی را تضعیف.چون سازش در اسلام تاریخی به علت ضعف بوده پس نشون میده سازش تاکتیکی و جنگ و غلبه و استعمار اسلامی و قدرت مداری برای سلطه بر غیر مسلمین استراتژی بوده است.نقار بودایی و هندی شرق و جنوب اسیا نسبت به مسلمانان تندرو از یک درد تاریخی حکایت میکند.بگذریم.
سلام
میتوان به نظریۀ جناب آقای دکتر سروش اینگونه نگریست که سیاست پیامبر(ص)، نه به زور مومن یا معتقد کردن کسان، بلکه مقابله با محاربینی بود که نمیخواستند حتی مجال دعوت مسالمتجویانه به پیامبر(ص) و فرصت انتخاب را به مدعوین بدهند.
به هر حال حضرت محمد(ص) فقط نبی (خبردار) نبودند بلکه رسول (فرستاده و مأمور) هم بودند که امر به آگاه کردن مردم و دعوت از ایشان شده بودند تا مردم، خود انتخاب نمایند. و حرب پیامبر(ص) با کسانی بود که به هر قیمتی نمیخواستند این مأموریت و این رابطۀ دوسویه، محقق شود.
به قول زندهیاد سیاوش کسرایی:
«گفتم که صلح، عشق، سلامت، برابری
ناگاه اهرمن
برجست از کمینگه و دیوار آتشی
برکرد در میان من و آرزوی من
اینک چه بایدم؟
جز جنگ ناگزیر».
و از باب مثال و جهت تقریب ذهن، فراموش نکنیم نظریۀ دموکراسی هدایتشدۀ مرحوم دکتر علی شریعتی را در کتاب امت و امامت. جایی که او، درهمشکستن نیروهای ضدانقلاب که در برابر دولت نوپای عدالتجو، علَم قتال مسلحانه برافراشتهاند را توسط امام(ع)، امری مباح و بل واجب، ارزیابی میکند.
و یا نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا که در تکوین و تحکیم حکومت طبقۀ کارگر، امری غیرقابلاجتناب تحلیل میشد.
استاد طبا طبایی ، منتظر محمود افغان گونه دیگری هستید .
آمار، فقر ،فحشاء، مواد مخدر و معتاد،دزد عام ،دزدی از بیت المال،نابودی اب،خاک،هوا،جنگل ،
شرب خمر ،قمار ،و…. و…
چگونه است؟
اینکه بسیار از رژیم قبلی بدتر است .
چرا رهبران پاک در حکومت کاری
نمی کنند.
و یا ناتوان اند ،ویا نمیدانند چه بکنند؟
اقایطباطبایی
سلامو صلوات بر پویندگان را ه حق
موضعشما در مورد وضعیت ملت کهلار ۶ تومانی شده است و ۷۵ در صد ملت در خط فقر است چیست.
لطفا ،دیگاه های خود را بیان کنید.
خداوند از دانایان تعهد گرفته است
که بر سیری ظالم و گرسنگی مظلومان
بشورند.
در تکمیل عرایضم و بیان ارتباط با هدف مقاله در تایید فرمایشات استاد طباطبایی باید میگفتم که پیامبر برای رساندن افراد یک جامعه ساده و ابتدایی و با عقاید انحرافی به قله وحدت و جامعه گرایی و بندگی فقط خداوند از مراحل مختلفی آنها را گذرانده است….از تبلیغات اولیه و آزار و اذیت دیدن پیروان اندک تا دفاع نظامی بزرگ در مقابل لشکرقدرتمندانی که موقعیت خود را از دست رفته میدیدند…
در پایان رسالت خویش افرادی تربیت کرد که با ایمان و شخصیت قوی درونی برای برقراری روابط اجتماعی قوی با ایمان و اخلاص حاضر به فداکاری و گذشت از جان و مال خود بودند….
واضح است با کسانیکه مخالف این روند رشد نبوده اند کاری نداشته باشد و با آنها به قسط و مساوات عمل کند ولی با مخالفین این هدف که از ابتدا آنها را از جامعه بیرون رانده بودند قتال کند…
تلاوت آیات الهی و تبلیغات همواره دلسوزانه برای بشریت ماموریت ایشان بوده است…
مومنین باید بر این وضعیت پایدار میماندند…با تربیت مومنین جوان و وصیت به آنها در قیام بالقسط به فرمان الهی… و این تعالیم را در عمل به دیگر جوامع بعنوان الگو برای آینده بشریت معرفی میکردند….
اما خیلی زود قدرتمندان نقاب ایمان زده پس از رحلت رسول الله از پتانسیل موجود برای غارت دیگر کشورها سوء استفاده کردند و این جامعه خود از درون به فساد مبتلا شد…آینده بشر را هم در معرض فساد قرار داد….
پیشرفت های چشم گیر ابزاری ولی روابط اجتماعی و جهانی غالبا غلط و ظالمانه و محیط زیست آلوده…
آیا وضعیت امروز بشر نشان نمیدهد که اقتدار آخرین پیامبر در برخورد با بی اعتنایی نسبت به وضعیت آحاد جامعه چقدر مهم بوده است و برای تداوم برقراری تعالیم آخرین چقدر ضرورت داشته است؟
آیا جامعه گرایی به زبان امروز سوسیالیسم نه با دیکتاتوری یلکه بر مبنای معجزه دیدن آیات الهی و ایمان و عدم تکبر و باور به پاداش الهی و بعنوان هدف از خلقت گمشده امروز ما نیست؟
ضمن تشکر از استاد گرانقدر بابت بیانات ارزشمند… درباره آیه پایانی بحث ایشان که در واقع آیه پایانی بیانات دکتر سروش نیز بوده است باید عرض شود که این آیه در اواخر سوره انفال سوره هشتم ذکر شده است و در پیوند با هشت آیه دیگر تا پایان سوره به مفاهیمی مشابه مفاهیم اوایل سوره اشاره میگردد:
مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَهَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۶۷﴾
….
وَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولَئِکَ مِنْکُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿۷۵﴾ انفال آیه پایانی
همانطور که در ابتدای سوره فرموده است:
یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۱﴾انفال
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ ﴿۲﴾انفال
با رعایت اتصال تمام آیات در این سوره می بینیم که به ایمان ضعیف شده مومنین و کم شدن آن به اندازه یک پنجم… توان حقیقی و واقعی ایشان در قالب مقایسه عددی تعداد مومنین در مقابل تعداد حریفان از کافرین…اشاره شده است…
انفال از جمله غنائم باید برای اصلاحات اجتماعی صرف شود…کسب غنائم نباید انگیزه شخصی برای منافع شخصی باشد…
برای تالیف قلوب باشد…حتی به اسرایی که گرفته شده اند وعده بخشش و دریافت مشابه آنچه از دست داده اند ….در صورت وجود خیری در قلوب آنها و ایمان آوردن….داده میشود:
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْرَى إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْرًا یُؤْتِکُمْ خَیْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۷۰﴾انفال
مومنین اعم از مهاجرین و انصار در راه خدا با مال و جان خود فداکاری کرده اند و در یک پیوند الهی با هم هستند نه قوم و خویشی سببی و نسبی….و لازم نیست برای کسب مال و ثروت شخصی در جنگ ها حضور داشته باشند…
قرینه سوره انفال سوره هشتم از انتهای قرآن سوره ماعون است…در این سوره بوضوح هشدار داده میشود که اگر در جامعه یتیمان رانده شوند و مسکینان به حال خود رها باشند پس وای بر مومنین ضعیف الایمان و متظاهر در آن جامعه…
اجتماع گرایی مومنین با قلوب لرزنده در برابر آیات الهی در ذات آنهاست چرا که ارواح مومنین ریشه واحد الهی دارند و به زبان امروزی سوسیالیسم آنها تکوینی است و بر ایمان به آیات الهی استوار و پایدار میشود…
سروش ،الحق صدای درد است
سروش رهرو کسروی درد را با تمام یاخته هایش احساس میکند ،
بنظر حقیر هیچیک از منتقدان، جان کلام را بر نیاورده است ،
سروش حر زمان ما ست که از گرداب ارتجاع دینی بیرون در آمد. و سالک زمان شد .سروش یک انقلابی ،است ،و درد بسیار دارد .ومیخواهد ما را بیدار کند .
والا او از رحمان و رحیمیت خدا از همه
ما بیشتر میداند.
او بدنبال جراحی دین است .
ودر آینده حقایقی ر ا تعبیر خواهد کرد.
خدا همواره او را هدایت و در هدایت خلق قهرمان ایران او را یاری دهد.
ظفر نمون باد
این جراحی دین نیست که کتاب دین را سخنان شخصی خود پیامبر بدانیم….این جراحی دین نیست که اعلام شود سالکان در آینده نه تفاسیر جدید بلکه قرآن های جدید خواهند آورد….
ایشان بجای اینکه روش مورد تایید خود قرآن را در خوانش قرآن بیابند و بدنبال تفسیری دقیق تر و صحیح باشند کل قرآن را رویاهای شخصی و در حد و اندازه احساسات و دانش شخصی پیامبر اعلام کرده است…
جفایی بزرگ تر از این به دین و قرآن نمی شود…تکبر و غرور شخصی و غره به حافظه قوی و معلومات و محفوظات بسیار مانع از شنیدن دقیق سخنان دیگران توسط ایشان شده است…تا امروز مجبور شوند بگویند فلان موضوع پاک فراموش ایشان شده بوده است…
بعنوان نمونه بررسی این نظر که “متشابهات” و “ماتشابه منه” در سوره آل عمران به یک موضوع اشاره نمی کنند (بعنوان نظری جدید نه مسبوق به سابقه و ذکر شده در تفاسیر) میتوانست مشکلات بسیاری را برای ایشان حل کند….
قدمت قرآن از قدمت بعضی کتب علمی و فلسفی کمتراست…زبان عربی زبان زنده دنیاست…
چرا نتوان باور کرد و احتمال داد که از عالم غیب و مرجع خلقت بشر با قرآن هشدارها و توصیه هایی داده شده باشد که برای امروز و بعد از این بشریت لازم بود داده شود…آنهم به زبان بی سوادان و کم سوادان آنروز بشریت و پیش از وقوع حوادث…و در جغرافیایی مهم در آینده…و این توصیه های غیبی تحت کنترل همان عالم غیب جمع آوری شده باشد…آیا برای عالم غیب تولید صوت و کلمات عربی مشکل است؟ آیا برای عالم غیب داشتن یک مرجع و رفرنس برای کنترل جمع آوری های قرآن سخت است و امکان ندارد؟
جناب طباطبایی
احتجاجات شما (و سایر کهنه اندیشان و نو اندیشان دینی) علیه دکتر سروش و دیگر کسانی که مانند ایشان ظهور و گسترش اسلام و قران و سیره نبوی را نقد می کنند استناد به آیات قران و نیز احادیت است. احادیت که تکلیفشان معلوم است. اما قران نیز به تصریح بسیاری از پژوهشگران ایرانی و غیر ایرانی و حتی علمای دینی مانند آیت الله کمال حیدری (سخنان ایشان در رد سندیت قران را در اینترنت ملاحضه کنید) دستخوش تحریفات زیادی شده است. بنابراین بهتر است ابتدا آقایان تکلیف مسلمانان را با قران روشن کنند حداقل معلوم شود چه بخشی از قران قطعا اصیل و یا حتی ناسخ و چه بخشی تحریف شده و یا مثلا منسوخ است. تا بعد از آن (مثلا از بخش ناسخ) برای رد و اثبات نظر دیگران استفاده شود. نمی شود که از یک آیه دو نفر دو معنی کاملا متفاوت برداشت کنند و با برداشت خود دیگران را نفی کنند.
ثانیا تا آن زمان چه ایرادی دارد مسلمانان هم مانند جوامع پیشرفته (مثلا ژاپن) به جای صرف وقت و نیروی خود در این مباحث بیهوده مسایل خود را با این اصل کلی حل کنند: ۱) مسایل علمی را بگذارند علم و دانشمندان آن رشته علمی تصمیم بگیرند و ۲) مسایل سیاسی و اجتماعی را که هنوز راه حل قطعی علمی ندارند به عهده رای آزاد اکثریت جامعه بگذارند تا اگر هم اشتباه از آب در آمد بگویند اکثر جامعه اشتباه کرده و آنرا اصلاح کنند تا کارها پیش برود. الان این جوامع هم از لحاظ اخلاقی (دزدی و جنایات و اختلاس و فساد اداری در انها کمتر است و مسئولانشان در صورت کوتاهی و خطا از مردم عذرخواهی کرده از کار کناره گیری می کنند) و هم از لحاظ علمی، فناوری و اقتصادی و رفاه اجتماعی فرسنگ ها از مسلمانان جلوتر هستند.
نه اینکه افرادی که مقداری زبان عربی و آیه و حدیت و فقه و کلام و غیره که ارتباطی به مسایل دنیای مدرن ندارد خوانده اند خود را در هر موضوعی صاحب نظر خوانده و امیال و آراء خود را بر جامعه تحمیل کنند تا جاییکه مثلا تصمیم بگیرند از چه واکسنی بر علیه بیماریهای همه گیر استفاده شود و از کدام نشود؛ که نتیجه بشود جامعه ای مثل جامعه ما که اکثر جوانان از هر چه دین و مذهب و رهبران دینی است بیزار و منزجر شوند.
جنابعالی و آقایانی که دغدغه مسایل اجتماعی دارید و نگران هستید مبادا مباحثی که مطرح میشود اثر سوء داشته باشد ابتدا این ابهامات کلی را بر طرف کنید بعد برسید به انکار و سرپوشی و یا توجیه واقعیات تاریخی که نمی پسندید.
طبیعی است که پیامبر قبل از هجرت چون قدرتی نداشته است به قدرت هم تکیه نمیکرد و صلح حدیبیه هم لطف مشرکین بوده است. معیار اصلی “پیامبر قدرت” بودن بعد از به قدرت رسیدن پیامبر معنی می یابد. پس لطفا نویسنده محترم مغالطه نکند. مانند روحانیت قبل انقلاب که خیلی افراد صلح طلبی به نظر می امدند ولی بعد از انقلاب قدرت طلبی درونشان به صورت شدید بروز پیدا کرد طوری گه برای رسیدن به مقصود هیچ اخلاقی را هم پایبند نیستند و ترور، زندان، کشتار، دروغ و.. را مجاز می شمارند.
با سلام
من نخست سه نکتۀ پیش زمینه ای را در میان می نهم. نکتۀ چهارم دربردارندۀ حدیثی است که آن را حدیث «بهشت در زیر سایۀ شمشیر» نامیده اند. نکتۀ پنجم چند حدیث برجسته از پیامبر در بارۀ جهاد است. نکتۀ ششم نظر به دکان شهید و بنیاد شهیدی است که آخوندها از دیر باز در ایران باز کرده اند و در بردارندۀ ۱۰ گزاره در اثبات این معناست که پیامبر و پیروان او واژۀ شهادت را هرگز در معنایی که آخوندها در ایران به کار می برند به کار نبرده اند.
نکتۀ اول
در سال ۵۷ شمسی در ایران فاجعه ای به نام انقلاب رخداده است. غفلت و ساده لوحی ایرانیان سبب شده که تعیین تکلیف جامعه به عهدۀ یکی از نمایه های خیلی عظیم خداوند در ایران به نام روح الله خمینی واگذار گردد. من نخست ایشان را بر اساس نوشتارشان با عنوان «مسئله ۱۲» در کتاب « تحریر الوسیله» معرفی می کنم تا معلوم شود وی از جنبۀ [شرعیات و فقاهت و] روانشناختی کیستند. می فرمایند:
مسئله ۱۲: همبستر شدن مرد با زن رسمی یا صیغه ای اش [از جنبۀ شرعی و فقهی] تا زمانی که زنش به سن ۹ سالگی نرسیده مجاز نیست. او را بغل گرفتن در بستر و هر گونه شهوت رانی کردن اما اشکالی ندارد؛ حتی اگر زنش دختر بچه ای شیرخوار باشد… در هر حال زنش است … (ص ۴۳۱)
من چون این نوشته از مرز وقاحت در می گذرد متن آن را از کتابش به زبان عربی می آورم: می نویسد: مسأله ۱۲: «لا یجوز وط ء الزوجه قبل إکمال تسع سنین؛ دواماً کان النکاح أن منقطعاً. و أما سائر الاستمتاعات کاللمس بشهوه والضم و التفخیذ فلا بأس بها حتی فی الرضیعه؛ ولو وطأها قبل تاتسع و لم یفضها لم یترتب علیه شی ء غیر الاثم علی الاقوی … و علی أیِّ حال لم تخرج عن زوجیته علی الاقوی …»(۴۳۰)
منبع:
ترجمه تحریر الوسیله ـ بنیانگذار جمهوری اسلامی ـ زعیم حوزه های علمیه ـ حضرت امام خمینی ـ قُّدس سِرُّهُ ـ جلد سوم ـ مترجم علی اسلام ـ چاپ ۲۱ ـ دفتر انتشارات اسلامی ـ ۱۳۸۳
نکتۀ دوم:
حکومت بنا به فتوایِ یکی از نمایه های عظیم و خیلی عظیم خداوند در ایران که اسمش امام خمینی است جنبۀ مقدس [و الهیاتی] دارد. حکومت خمینی بر این اساس تا کنون هزاران زن و مرد را به جرم مخالفت با حکومت [جانشین خدا در ایران] اعدام کرده است. هزاران هزار نفر را زندانی و شکنجه کرده است. در تابستان سال ۶۷ چند هزار زندانی را اعدام کرده است. اگر شما در اینترنت «احمد تفضلی» را بجویید در می یابید که: «این مرد نازنین (زادهٔ ۱۶ آذر ۱۳۱۶ در اصفهان – درگذشتهٔ ۲۴ دی ۱۳۷۵ در تهران) زبانشناس، ایرانشناس، پژوهشگر، مترجم و متخصص زبان پارسیگ، پارتی و استاد زبانهای باستانی در دانشگاه تهران بود. تفضلی در زمینهٔ زبانهای ایرانی میانه بهویژه پارسیگ و پارتی، در پهنهٔ بینالمللی یکی از معدود صاحبنظران بهشمار میآمد… او در روز ۲۴ دی ۱۳۷۵ هنگامی که با اتوموبیل خود از دانشگاه به خانهاش میرفت، ناپدید و چند ساعت بعد جنازه او پیدا شد. این قتل همزمان با قتل تعدادی از پژوهشگران و روشنفکران رخ داد. از او به عنوان قربانی قتلهای زنجیرهای نام برده میشود.»
ادامه در بخش دوم
بخش دوم
نکتۀ سوم
عامل اصلی این جرایم که همگی جرایم مُسَلَّم بر علیه بشر و مجازات پذیرند این «نمایۀ خیلی عظیم خداوند» در ایران یعنی روح الله خمینی و دستیاران و پیروان اویند. آقای عبدالکریم سروش در این باره می نویسند: «همۀ ما که در ظلّ دولت اسلامی و در دورۀ انقلاب اسلامی زیست می کنیم وامدار حرکت و جهاد و اجتهاد آن بزرگواریم.» «ایشان به راستی «پیام آور عزت مسلمین بودند.» «برجسته ترین جنبه در شخصیت ایشان همین عزت مندی است.» «ایشان هم فقیه و هم عارف بودند. ما در تاریخ فرهنگ اسلامی فقیه و ادیب و عارف کم نداشته ایم؛ و اگر امام امت نیز در این زمینه ها تخصص داشته اند به دلیل شاگردی در مکتب همان بزرگان بوده است… [مقالۀ مندرج در کیان شماره ۱۹ ال چهارم خرداد ۱۳۷۳]
نکتۀ چهارم
مسلم نیشابوری از ابوهریره می نویسد: پیامبر با ما می گفت وقتی به مصاف می شوید خواهان جنگ و درگیری مباشید. هنگامی که رو در روی خصم قرار می گیرید بردبار باشید و آغاز کنندۀ جنگ مباشید. «أیُّها النَّاسُ، لا تَتَمَنَّوْا لِقَاءَ العَدُوِّ، فَإذا لَقَیتُمُوهُم فَاصبِروُا.» (مسلم؛ ف؛ ج۳؛ حدیث ۱۹ ـ (۱۷۴۱) ص ۲۲۷) و (بخارایی؛ حدیث شمارۀ ۳۰۲۶)
و مسلم می نویسد: گفته اند پیش آمد که پیامبر به مصاف شد و چون به خصم رسید نفرات خود را فرود آورد و وقت را به اتلاف گذراند؛ چندان که آفتاب غروب کرد و هوا تاریک شد و جنگ عملاً غیر ممکن گردید. آنگاه ـ در شرح این معنا ـ به سخن ایستاد و گفت: «در مصاف با خصم در پی شبیخون و حملۀ غافلگیرانه مباشید؛ آرزومند آن باشید [و از خدا بخواهید] که کارتان به جنگ نینجامد. اگر شد و به جنگ انجامید دیگر سخت پایداری کنید و شمشیرتان را ضامن رستگاری خود کنید. «فَقَالَ: أیُّها النَّاسُ، لا تَتَمَنَّوْا لِقَاءَ العَدُوِّ، وسَلُوا اللَّهَ العَافِیَهَ، فَإِذَا لَقِیتُمُوهُمْ فَاصْبِرُوا، واعْلَمُوا أنَّ الجَنَّهَ تَحْتَ ظِلَالِ السُّیُوفِ، » (مسلم؛ ف؛ ج۳؛ حدیث ۲۰ ـ (۱۷۴۱) ص ۲۲۸) و (بخارایی؛ حدیث شمارۀ ۲۹۶۵ و ۳۰۲۴)
نکتۀ پنجم:
بخارایی در “صحیح” خود می نویسد؛ گفته اند «پیامبر گفت این که کسی با جان و مالش در راه خدا جهاد می کند فضیلت است. اما این که گاه فرد مسلمان از سر ترسگاری خود را از اجتماع آدمیان ـ از بهر آن که شرش به دیگران نرسد ـ گم و گور می کند نیز فضیلت است.» [«قِیلَ یَا رَسُولَ اللّهِ أیُّ النَّاسِ أفضَلُ؟ فَقال رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه وسلم مؤمنٌ یُجَاهِدُ فِی سَبیلِ اللِّهِ بنَفسِهِ وَمَالِهِ. قالوا ثُمَّ مَن؟ قال مُؤمِنٌ فِی شِعبٍ مِنَ الشَّعَابِ یَتَّقی اللّهَ وَیَدَعُ النَّاسَ مِن شَرِّهِ.»] (صحیح بخاری؛ فارسی؛ ج ۳؛ حدیث ۲۷۸۶ ص ۳۴۲)] و می نویسد: گفته اند که پیامبر گفت جهاد شأنی از شئون اسلام است؛ به سان نماز و روزه. و این که چه کس مجاهد راه خداست یا نیست را جز خدا کسی نمی داند. [«مَثَلُ المُجاهِدِ فِی سَبَیلِ اللّهِ ـ واللّهُ أعلَمُ بِمَن یُجاهِدُ فِی سَبِیلهِ ـ کَمَثَلِ الصائمُ القَائِمِ.»] (صحیح بخاری؛ فارسی؛ ج ۳؛ حدیث ۲۷۸۷ ص ۳۴۲)] و می نویسد گفته اند که پیامبر گفت جهاد سنجۀ دین و ایمان از برای فرد مسلمان نیست.[«قال رسول الله: مَن آمَنَ بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ أقَامَ الصَّلاهَ وَ صَامَ رَمَضَانَ کانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أن یَدخِلَهُ الجَنّهَ؛ جَاهَد فِی سَبِیلِ اللهِ أو جَلَسَ فِی أرضِهِ الَّتی وُلِدَ فیها.» (صحیح بخاری؛ فارسی؛ ج ۳؛ حدیث ۲۷۹۰ ص ۳۴۵)] و می نویسد: گفته اند که پیامبر گفت مگویید فلان کس شهید شد. این را تنها خدا می داند. این که زخمی که داریم [و رنجی که می بریم] در راه خداست یا نیست جز خدا کسی نمی داند.» [«أللّهُ أعلَمُ بِمَن یُجاهِدُ فی سَبِیلِهِ. وَاللّهُ أعلَمُ بِمَن یُکلَمُ فِی سَبِیلِهِ.»] (صحیح بخاری ؛ فارسی ؛ ج ۳؛ باب ۷ ص ۳۹۴)
ادامه در بخش سوم
بخش سوم
نکتۀ ششم
بخارایی می نویسد: از ابا هریره نقل است که پیامبر را غلامی بود که خدمتش می کرد. در بازگشت از خیبر تیری به او خورد و بیفتاد و جان بداد. دانسته نشد که این تیر از کجا آمد. همگان گفتند نیکبخت او که شهید شد. پیامبر گفت حاشا که دستش کج بود. «فَقَالَ النّاسُ هَنیئاً لَهُ الشَّهادهُ. فَقَالَ رسول الله (ص) بَل وَالَّذی نَفسِی بِیَدِهِ إنَّ الشَّملَهَ الَّتی أصَابَهَا یَومَ خَیبَرَ مِنَ المَغَانِمِ لَم تُصِبهَا المَقَاسِمُ لَتَشعِلُ عَلَیهِ نَاراً …» (بخارایی؛ ف؛ ج ۴؛ حدیث ۴۲۳۴ ص ۵۶۷)
بخارایی این حدیث را جای دیگر نیز آورده و اما جای «فَقَالَ النّاسُ هَنیئاً لَهُ الشَّهادهُ» گزارۀ « فَقَالَ النّاسُ هَنیئاً لَهُ الجَنَّهُ» را آورده است. می نویسد: همگان گفتند: خوشا او که بهشت او راست! پیامبر گفت: حاشا که دستش کج بود … (بخارایی؛ ف؛ ج ۷ ؛ حدیث ۶۷۰۷ ص ۱۶۵) و (مسلم؛ ف؛ ج ۱؛ حدیث ۱۸۳ ص ۱۴۹)
۱ – بخارایی می نویسد: جابر گفته پیامبر از من پرسید پس چرا با زن جوان ازدواج نکردی؟ گفتم هنگامی که پدرم در جنگ اُحُد کشته شد ۹ دختر ریز و درشت از او ماند. من با زنی ازدواج کردم که خواهرانم را نیز مادری کند. (بخارایی؛ ف؛ ج ۴؛ حدیث ۴۰۵۲ ص ۴۶۲) می بینیم که جابربن عبدالله می گوید: «گفتم هنگامی که پدرم در جنگ اُحُد کشته شد» و نمی گوید: هنگامی که پدرم در جنگ اُحُد شهید شد.
2 – بخارایی می نویسد: گفته اند پیامبر در روزهای آخر زندگانی خود به مزار کشتگان جنگ اُحد شد و آنجا نماز گزارد. (بخارایی؛ ف ؛ ج ۴؛ حدیث ۴۰۴۲ ص ۴۵۶) می بینیم که «کشتگان جنگ اُحُد» می گوید و «شهدای جنگ اُحُد» نمی گوید.
3 – بخارایی می نویسد: جابر گفته که من و پدرم هر دو به جنگ اُحُد شدیم. پدرم شبانگاه مرا خواند و به من گفت من به دلم برات شده که از اول کشتگان این جنگ خواهم بود. همینطور هم شد. (صحیح بخاری؛ ف؛ ج ۲؛ حدیث ۱۳۵۱ ص ۱۲۴) می بینیم که نمی گوید «او نخستین کسی بود که به شهادت رسید.»
4 – بخارایی می نویسد: ابوموسی اشعری گفته که ابوعامر را پیامبر به جنگ به اَوطاس فرستاد. من شاهد مرگ او بودم که به زخم تیری که به زانوی او خورد در گذشت. (بخارایی؛ ف؛ ج ۳ حدیث ۲۸۸۴ ص ۳۸۷) و (بخارایی؛ ف؛ ج ۴؛ حدیث ۴۳۲۳ ص ۶۱۱) می بینیم که نمی گوید: به شهادت رسید.
5 – بخارایی می نویسد: زُهری از عمرو ثقفی و او از ابوهریره گفته که پیامبر یک گروه چند نفره را عازم یک مأموریت جنگی کرد. مشرکین آنان را به دام انداختند و ۷ تن از آنان را کُشتند. (بخارایی؛ ف؛ ج ۴؛ حدیث ۴۰۸۶ ص ۴۸۱) می بینیم که نمی گوید «آنان را به شهادت رساندند.»
6 – بخارایی در ادامه می نویسد: گفته اند آنان خُبیب را گرفتند و با خود بردند و در مکه به مکیان فروختند. مکیان او را به انتقام کشته هایشان در جنگ بدر با زجر و شکنجه کُشتند. (بخارایی؛ ف؛ ج ۴؛ حدیث ۴۰۸۶ ص ۴۸۱) می بینیم که نمی گوید «به شهادت رساندند.»
7 – بخارایی می نویسد: ابن عمر گفته که در غزوۀ موته پیامبر زید را امیر لشکر کرد. گفت: وی اگر کشته شد جعفر جایش امیر باشد. وی اگر کشته شد عبدالله جایش امیر باشد. می بینیم می گوید «وی اگر کشته شد.» نمی گوید «وی اگر به شهادت رسید.» (بخارایی؛ ف؛ ج ۴؛ حدیث ۴۲۶۱ ص ۵۸۰)
8 – بخارایی می نویسد: اَنس گفته پیامبر خبر کشته شدن زید و جعفر و ابن رواحه را پیش از آن که قاصد برسد به ما گفت. می بینیم نمی گوید «ما را از شهادت آنان با خبر گرداند.» می گوید «خبر کشته شدن آنان را به ما گفت.» (بخارایی؛ ف؛ ج ۴؛ حدیث ۴۲۶۲ ص ۵۸۰)
9/ و این موارد و موارد مشابه در «صحیح مسلم نیشابوری» نیز به همین منوال است.
10/ و همه مواردی که مترجم فارسی «صحیح بخاری» و نیز «صحیح مسلم» واژۀ شهید را به کار برده اند نشانگر این پدیدار روانشناختی است که عنوان “شهید” در ذهن ما ایرانیان سخت جای گرفته است.
واژۀ شهید در متن عربی این دو مجموعه [جز در یک مورد مردّد] نیامده است.
با احترام
داود بهرنگ
منابع
صحیح بخاری ـ ترجمۀ عبدالعلی نور احراری ـ چاپ تربت جام ـ احمد جام ۱۳۸۸
صحیح مسلم ـ مترجم خالد ایوبی نیا [به تصحیح حسین رستمی] ـ نشر ارومیه ـ حسینی اصل ۱۳۹۰
بادرود
جناب آقای حسینی می فرمایید در دوران صلح پیامبر توانست تعداد بیشتری را به اسلام بیاورد،مدعای شما این است که بعد از صلح حدیبیه شرایط برای ترویج اسلام بهتر مهیا بوده است. سوال این است اگر شرایط صلح که در ۱۳ سال مکه هم برقرار بوده چرا این اتفاق نیفتاد فقط حدود ۱۵۰ نفر آنهم از وابستگان و دوستان نزدیک به اسلام گرویدند. تازه چرا نمی گویید که درست بعد از مرگ ایشان بسیاری از این تازه مسلمانان دچار ارتداد شدند و سلسله جنگ های رده را برای سرکوبی آن ها انجام دادند. اگر اقناعی بوده چرا به این سادگی از بین رفت. البته هما نگونه که قبلا نوشته بودم من به این داستان ها هیچ اعتقادی ندارم بلکه آنها را قصه پردازی می دانم حکام عرب برای توجیه و مشروعیت خود آنها را �انگونه که میدانید بعدها ساخته اند
با سلام. شما میفرمأید که از نظر شما هیچ ابهامی در این ایه و یا آیات نیست. خوب این نظر شما است و بسیار محترم. نظر جناب سروش چیز دگریی است. تفسیر از یک کتاب عربی مال ۱۴۰۰ پیش است. درست و غلط هم ندارد. داستانها و احادیث نام برده شده هم اغلب داستان و قصه است و سندیت تاریخی ندارد. در ضمن این داستان پیرزن یهودی و گوشت مسموم چندین نسخه دارد ولی از همه جالب تر آن است که گوشت به زبان عربی به پیغمبر خدا میگوید ، مرا نخور چون مسموم میشوی. در سلامت باشید
دیدگاهها بستهاند.