میرزا کوچک خان صدایش میزدم، چون ریش و موهایش بلند شده بود و او را شبیه به میرزا کوچک جنگلی کرده بود و البته هیکلش هم مثل میرزا تنومند بود. آخرین بار، یکی دو روز پیش از آنکه به حالت اغماء برود، که دیدمش، در حال دویدن دور حیاط ۲۰*۱۰ متری بند ۸ بود. چند هفته پیش از وفاتش و بعد از برخورد تندروانهای که نسبت به یک از زندانی خطرناک انجام داده بود، مفصلا با او صحبت کردم و پذیرفت که نباید تندی میکرده و از خود انتقاد کرد. به علت جریان درویشی که در آن قرابتی با او داشتم و بهنام هم از آن جایی که گمان میکرد من به دلیل مسن بودنم خیلی زود آزاد میشوم، شماره ی تلفن مادر و همسرش را به من داده بود تا بعد از آزادیام از همدیگر بی خبر نمانیم.
زمانی که به علت بیماری عصبیاش به امینآباد اعزام شده بود، بسیار مورد ضرب و شتم و تحقیر و خوراندن داروهای قوی قرار گرفت که منجر به تشدید بیماریاش شد. بعد از بازگشت به اوین، تجویز مشکوک و بیش از حد نیاز قرصهای متعدد باعث تشدید بیماری و بیخوابیهای طولانی در وی شده بود. ولی بهرغم نظر پزشکی قانونی، مسئولان امنیتی حاضر به آزادی و حتی اعظای مرخصی استعلاجی به او نشدند.
جریان بسیار سوالبرانگیزی که در اکثر زندانهای ایران دیده میشود، توزیع فراوان مواد مخدر و انواع قرصهای آرام بخش است. بارها و بارها عاملان این تجارت پرسود که در مواردی برخی زندانبانان نیز در آن مشارکت داشتهاند، تنبیه شده ولی فروش مواد توسط دیگر همکارانشان همچنان ادامه دارد. بعضا تجویز بیش از حد داروهای اعصاب توسط بهداری زندانها نیز کاملا مشکوک است اما به علت وجود فساد در قوهی قضائیه، تاکنون برخوردی ریشهای با مافیای قرصهای خاص و مواد مخدر که اهداف اقتصادی و شاید هم امنیتی را دنبال میکنند، نشده است. در همین جا لازم است به ادعای مضحک مطرح شده مبنی بر وجود پکهای بستهبندی شده حاوی مواد در معدهی بهنام اشاره کنم. بی اساس بودن این ادعا از آنجا اظهر من الشمس است که بلعیدن بستههای نایلونی و محافظتشدهی مواد مخدر، به این علت انجام میشود که قاچاقچیان از این طریق بتوانند مواد را به داخل زندان منتقل کرده و به چند برابر قیمت در داخل بندها بفروشند. ادعای مضحک بعضی مقامات امنیتی این است که بهنام در داخل بند، مواد گرانقیمت را بلعیده که آن را از طریق بیمارستان به شهر تهران منتقل کند و به قیمت ارزان بفروشد!
به هر حال بهنام به اغماء فرو رفت و دچار مرگ مغزی شد و باز هم حکومت اسلامی در ادامه ی پنهانکاریهای پیشین در این مورد نیز با وصلکردن او به دستگاه، امکان زندگی نباتی را برایش فراهم کردند تا سر فرصت برنامهریزی خود برای اقدامات مرحلهی بعد از فوت نهاییاش را انجام دهند. سرشان را زیر برف کردهاند تا واقعیات را نبینند، با این تصور که دیگران هم آنها را نمیبینند. در بند هشت اما همگی بهتزده بودیم و بچهها کپهکپه با هم صحبت میکردیم که چه کنیم و تعداد کمی هم شعارهای تند میدادند و البته نیروهای زندانبان هم در آماده باش کامل بودند. تا پایان شب حالت عصبانیت و التهاب ادامه داشت و عمدتاً سه پیشنهاد مطرح بود؛ یکی تجمع در حیاط و دومی برگزاری مراسم در حسینیهیی بند و سومی هم آمادهسازی یک بیانیه ی جمعی.
فردای آن،سه نفر از زندانیانی که سابقهی پیشتر و سن بالاتری داشتیم جلسهای دستهجمعی با معاونین زندان، رئیس بند و نفراتی از نیروهای زندانبان گذاشتیم و البته روز قبل هم گفتگویی با رئیس زندان انجام شده بود. مسئولین بسیار هراسیده بودند و مانیز آنان و قوهی قضائیه را مسبب این فاجعه خطاب کردیم و ضمن اشاره به هشدارهای قبلیمان، باز هم بر ضرورت تعیین بندها و سالنها برمبنای تفکیک جرائم پافشاری کردیم. چنانچه محل زندگی زندانیان سیاسی از سالن سایر زندانیان مجزا بود، خودمان میتوانستیم حتی درچارچوب آئیننامهی زندان، امنیت و سلامت دارویی سالن را حفظ کنیم و از این جنایت نیز پیشگیری میشد. در این جلسه، مسئولین آمادگی خود را برای برگزاری مراسم و ارائهی خدمات اعلام کردند ولی خود را در این حادثه بیتقصیر دانستند.
غروب آن روز پس از شمارش آمار روزانهی زندانیان، هماتاقیهای بهنام مراسمی را در حسینیه برگزار کردند و حلوایی که یکی از دوستان پخته بود همراه با خرما توزیع شد و نوحهای توسط همبندان دیگر خوانده شد. دوستان به من فرمودند که سخنرانی کنم و بنده نیز مطالبی پیرامون کلمهی «حق» از دو زاویهی «حقوق بشر» و همچنین «حق و حقیقت» بیان کردم اما در این موقع، کارگزار رئیس بند تذکر داد که وارد مسائل سیاسی نشوم. به همین علت این فقیر سخنانم را سیاسیتر هم کردم و با یادی از دکتر مصدق و شهدا دکتر فاطمی، حنیفنژاد، جزنی و گلسرخی به صحبت در مورد انحراف از آرمانهای انقلاب و جنایات دهه ی شصت و ذکری از استبداد دینی و استبداد نعلین -این عبارت را از آیتالله طالقانی وام گرفته بودم- پرداختم. بهرغم اینکه زندانیان با کف زدن، از غلیظ شدن عرایضم استقبال کردند ولی فردای این مراسم تعداد اندکی که در مراسم شرکت نکرده بودند و اصولاً سیاسی بودن را کنار گذاشته اند، به سیاسی شدن سخنرانی اعتراض کردند اما در همین روز تصمیم اکثریت جمع براین شد که بیانیهای صادر شود.
به منظور تهیه دموکراتیک بیانیه، قرار شد که هریک از سالنهای ۸،۹ و۱۰ بند ۸ سه نفر نماینده از میان خود انتخاب کنند تا شورای نمایندگان، متن لازم را بر اساس خرد جمعی تدوین کنند. به این ترتیب بیانیهای با ۷۰ امضاء از اوین و حدود ۳۰ امضاء از زندانهای رجاییشهر، تهران بزرگ و عادلآباد شیراز در فضای مجازی منتشر شد.
بازی نمایشی متصل نگهداشتن بهنام به دستگاه و ادامهی حیات نباتی که در جهت کاستن هیجانِ ناشی از شوک اولیه هم عمل کرده است، سرانجام با یک کار غیر اخلاقی دیگر به پایان رسید و آن دزدیدن جنازه بود. همبندیهای بهنام محجوبی از همان روز اتصال او به دستگاه، از طرق موثق اطلاع از فوت ایشان داشتند کما اینکه هم اتاقیهایش مجلس ترحیم را هم برگزار کرده بودند، ولی اینبار مجلس مفصلتری از سوی تمامی همبندیها برگزار شد که در آن یکی از مدیران میانی زندان و افسر نگهبان آن ساعت نیز شرکت کردند.
در این گردهمایی پس از اعلام یک دقیقه سکوت، یکی از هم اتاقیهای آن مرحوم خاطراتی را ذکر کرد و آنگاه ترانهی مرغ سحر به طور دستهجمعی خوانده شد. بعد از آنکه یکی از همبندیان در سخنانش خواهان شناسایی و محاکمهی علنی مسببین این مرگ شد، دوست دیگری ابیاتی را دکلمه کرده و خواند. پس از آن یکی از دراویش زندانی ضمن اینکه در مورد ضرورت امید و استقامت در راه آزادی صحبت کرد اشاره کرد که دراویش در مراسم ترحیم، نوحهخوانی و غمگساری نمیکنند و اضافه کرد که قطب درگذشتهی دراویش گنابادی آقای دکتر تابنده، سوم اسفند را روز درویش نامگذاری کرده و جالب اینکه بهنام هم در همین روز به دیار باقی شتافته است. چند پلاکارد نیز توسط دیگر همبندیان با نوشتههای زیر، تهیه شده بود که در این مراسم بر روی دست بلند کردند: بهنام شهید راه آزادی است، بنیآدم اعضای یک پیکرند، عاملان قتل بهنام باید محاکمه شوند.
در پایان این برنامه که حدود یک صد نفر در آن شرکت کرده بودند شعر یاردبستانی توسط اکثریت حضار خوانده شد.
در یک هفتهتی که ماجرای بهنام محجوبی در جریان بود، مسئولان زندان و مقامات امنیتیِ بالای سر آنها، بهشدت نگران شورش یا حوادثی بودند که گمان میکردند رخ خواهد داد ولی در عمل مشاهده کردند زندانیان سیاسی با اینکه بر مواضع خود ایستادند و در طول یک هفته نظراتشان و حتی بعضاً احساساتشان را بیان کردند اما حرکتی که در امنیت اخلال ایجاد کند بهوجود نیامد و بار دیگر متوهم بودن نیروهای امنیتی نشان داده شد.
ما کماکان بر سر آرمان بهنام که عدالت و آزادی بود ایستادهایم.