بزرگترین نعمتی که خداوند به انسانها داده عقل است و به تبع آن آزادی. بنظر می رسد که عقل و آزادی همان امانتی باشند که پاره های دیگر هستی نتوانستند آنرا تحمل کنند و انسان شاید به دلیل ساختار وجودیش آنرا پذیرفت.
کاراکتر اولیه این عقل «بنظر من»فهم و آنالیز پدیده ها و حوادث است و کاراکتر ثانویه آن تفکیک،ارزش گذاری، قضاوت و نهایتا انتخاب است. من به این کاراکتر ثانویه می گویم “آزادی”. آزادی خروجی این مجموعه است. آنچیزی که انسان را از دیگر موجودات متمایز می کند. بدون این خروجی انسان معنا و مفهوم خود را از دست می دهد. انسان می شود یک میمون باهوش. اما بازتاب این آزادی در جهان بیرون و حیات اجتماعی انسان چیست؟ من می گویم مبارزه برای نیکی است. برای استقرار ارزشهای نیک است. ارزشهایی که عقل قبلا قضاوت خود را درباره آنها کرده و آنها را بعنوان نیکی و خیر پذیرفته و برگزیده است. ارزشهایی همانند آزادی سخن، حق تعیین سرنوشت، حق حاکمیت انسانها بر سرنوشت خود، عدالت، برابری در حقوق، برابری در امکانات زیستی و معیشتی، نفی استبداد، نفی استثمار و….. ما به این مبارزه بی امان و تا آخرین لحظات حیات می گوییم امر به معروف و نهی از منکر. رهبر بی چون ما علی در نهج البلاغه می گوید: ارزش این مبارزه در مقابل دیگر احکام دین مانند نماز و روزه و حتی جهاد همانند امواج توفنده دریا در مقابل آبی است که هنگام عطسه از بینی خارج می شود. و بعد می گوید اگر این مبارزه (که محصول آزادی انسان است) وجود نداشته باشد دینی و جود ندارد. و در واقع دین اصلا معنای خود را از دست می دهد. این جمله نشان می دهد که اصل فلسفه وجودی “دین توحید” برای این مبارزه است و مابقی فرعیاتی بی ارزش در مقابل آن. بعد در جای دیگر می گوید اگر این مبارزه را رها کنید شرور ترین مردم بر شما “حاکم” خواهند شد. این جمله آخر نشان می دهد این مبارزه معطوف به حکومت است و جلوگیری از اعمال ناشایست و ظالمانه حکومت ها با شهروندان. سپس می گوید اگر این مبارزه مستمر را رها کنید، آنگاه است که دعا می کنید و خداوند به دعایتان پاسخ نمی دهد. من گمان می کنم مردم ما به چنین بلایی دچار شده اند. اما در مورد حاکمان ستمگر و پیروانشان قرآن می گوید: ان موعدهم الصبح. به تاکید وعده گاه (ما با) آنان در طلیعه آفتاب خواهد بود. اما سپس از من و شما و دیگران سوال می کند که: الیس الصبح بقریب (آیا صبح نزدیک نیست؟). گویی پاسخ این سوال را مردم باید بدهند
2 پاسخ
عقل بباشد چون عقال
که دل بندد از محال
اگر نبود چنین بند
دل می دیده بس گزند
ما را نمانده اختیار
تا بدانیم کرد چه کار
هم از پس و هم از پیش
اغوا کرده شیطان بیش
خرد نیستت پس بندی
بل می دهد خوش پندی
علی که بوده ولی
به خلق بگفته بلی
چون آقایش محمّد
از سیطره بود بری
با مستبد یک ولی
خلق ز عقل شد تهی
دلشان را بت برده
همه گشته افسرده
ابزار دل عقل بوده
راه حقّش بنموده
تا نگیرد این به بند
آن را رسد بس گزند
هم محمّد هم علی
کردند با خلق همرهی
دیدگاهها بستهاند.