درآمد
یکی از کلیدواژه هایی که در شناخت دین اسلام و ترسیم سیمای اعتقادی و اجتماعی و سیاسی و تمدنی آن مهم است و سزاست در این باب تحقیق و تأمل شود، معنا و مفهوم واژه ی «اسلام» است. در این نوشتار تلاش می شود شرحی کوتاه در این باب ارائه شود بدان امید که افقی بگشاید. گفتنی این که این نوشتار بخش پنجم چهار نوشتار پیشین اینجانب است که پیش از این در زیتون منتشر شده اند.
اسلام به مثابهی صلح و یا تسلیم؟
در مورد معنای لغوی و اصطلاحی «اسلام» و وجه تسمیه آن آرا مختلف است. با توجه به این که ریشه لغوی این عنوان را از چه بدانیم، طبعا معنا متفاوت میشود و حتی می توان گفت سیمای اسلام و رویکردها و اهداف و فلسفه وجودی اش متمایز می گردد. اما در لغت و اصطلاحِ اسلام دو معنا بیشتر جلب نظر میکند و موجهتر مینمایند. یکی این که اسلام از سِلم یا سَلم به معنای صلح و آشتی است و دیگر به معنای تسلیم در برابر خداوند و اطاعت محض از ذات باری. هر دو معنا با مضمون و محتوا و فلسفه دین اسلام سازگار است و در قرآن نیز شواهدی برای هردو معنا می توان یافت. اسلام مصدر باب افعال است و به معنای سلم و سلیم (سلیم النفس – قلب سلیم) مترادف صلح و دوستی و آشتی است و آیه ۲۰۸ بقره گواه این معناست و اسلام به معنای تسلیم نیز در آیات متعدد به تلویح و به تصریح آمده است از جمله آیات ۱۱۲ و ۱۳۱ بقره.
در ادب اسلامی، کلیدواژه مهم «سلام»، که هنگام مواجهه با هم و یا جدایی از هم به هم خطاب می کنیم، نشانه خوبی بر معنای صلح و سلامتی است. با این همه، معنای دوم یعنی تسلیم بیشتر رواج دارد و عموما اسلام را به همین معنا میدانند؛ به گونه ای که اکنون کمتر کسی به مفهوم بنیادین صلح و مدارا و آشتی در عنوان «اسلام» توجه دارد.
با این حال حنّا اسکندر (روحانی مسیحی لبنانی) در کتاب خود «النبّی والتّرهب» معنایی متفاوت برای اصطلاح «اسلام» ذکر کرده است. او می نویسد در ادب پیش از اسلام «اسلام» یا «اَسلَمتُ» (اسلام آوردم) در معانی مختلف به کار رفته است از جمله وقف کردن و تقدیم کردن و فقر مطلق در برابر خداوند (در واقع نوعی فناء فی الله»). در شعر جاهلی نخستین کسی که از اصطلاح «اسلمت وجهی» استفاده کرده زیدبن عمرو بن نفیل است. به نقل حنا تعبیر «اسلمت وجهی» بارها در آثار مکاریوس آمده است. ایشان در اینجا اشارتی دارد به آیه بیستم سوره آل عمران در قرآن که در آن «اسلمت وجهی لله» آمده است. اسکندر نیز اسلام را در نهایت به همان معنای رایج امروزین یعنی تسلیم بی چون و چرا و مطلق در برابر اراده الهی و اطاعت محض از او می داند.[۱] چنین می نماید که رواج اسلام به معنای تسلیم مطلق در برابر خداوند و یا همان فناء فی الله متصوفه بیشتر تحت تأثیر اندیشه و ادب مسیحی قرار گرفته است و گرنه معنای صلح و آشتی برای لغت اسلام در جهان بینی قرآنی و در سنت نبوی بسی جدی تر و مهم تر و کانونی تر می نماید.
تسلیم در برابر چی و کی؟
حال اگر اسلام به معنای تسلیم باشد، پرسیدنی است که تسلیم در برابر چی و کی؟ با توجه به زمینه های فکری و در چهارچوب بینش قرآنی و توحیدی و به طور خاص با توجه به آیات فراوان قرآن و به شرحی که در این باب آمد، بی تردید، مراد تسلیم در برابر مشیت و خواست مقام اولوهی است و نه در برابر اوامر و نواهی این و آن. درست است که در قرآن بارها به اطاعت از پیامبر توصیه و تأکید شده است ولی اطاعت از نبی به توصیه ذات ربوبی است یعنی مشروعیت چنین اطاعتی از طریق سفارش خداوند حاصل می شود.
در اینجا شرحی کوتاه لازم می نماید. آن گونه که منابع تاریخی و سیره ها گواهی می دهند، دو نوع اطاعت از پیامبر مطرح بوده است. نوع نخست، که می توان آن را اطاعت درجه اول و اصلی دانست، پیروی در امور وحیانی بوده است. در این نوع اطاعت، به التزام منطقی ایمان به وحی و نبوت، مؤمنان ملزم بودند از آیات وحیانی و پیام آسمانی پیروی کنند. اما نوع دوم اطاعت از نبی در امور سیاسی و قواعد و مقررات (قضاوت) و به ویژه در امور فرماندهی نظامی در جنگها بوده است. طبق منطق امور، مبنای مشروعیت بخش این دو نوع اطاعت متفاوت بوده است. در مورد نخست، به مقتضای دعوی نبوت، اطاعت و پیروی صرفا امور دینی و اخلاقی و انسانی برآمده از اراده و مشیت خداوند بوده و در مورد دوم، اطاعت صرفا به دلیل امارت و فرماندهی نظامی بوده است. اگر تفاوت و تمایز بین این دو اطاعت را ندانیم و یا بین شان خلط کنیم، در فهم رسالت و نبوت و در نتیجه در فهم کل تاریخ اسلام (از گذشته تا کنون) دچار اشتباه و سوء تفاهم خواهیم شد که شمار زیادی دچارش شده اند. قابل توجه این که نبی اسلام خود به مؤمنان زمانش به طور شفاف آموخته بود که بین دو نوع اوامر و نواهی اش فرق بگذارند؛ در امور وحیانی و دینی به اعتبار منبع مشروعیت بخش الهی آن پیروی کنند و در امور روزمرّه و تصمیمات موقت در قلمرو جامعه و سیاست و امارت، صرفا به اعتبار فرمانروایی زمینی اش اطاعت کنند. حتی در قرن بیست و یکم نیز اطاعت از حکومت مشروع و رعایت مشروط مقررات و قوانین، یک ضرورت عقلایی و عملی برای نظم و انتظام امور شمرده می شود. این نکتهی بس دقیق و مهم را مؤمنان مدینه در قرن هفتم میلادی در می یافتند ولی در قرن بیست و یک هنوز بسیاری در نمی یابند. به همین دلیل مؤمنان حق داشتند با نوع دوم تصمیمات و یا اوامر پیامبر مخالفت کنند که می کردند و موارد آن در منابع سیره و تاریخ ثبت شده است و نائینی در «تنبیه الامه» مواردی را حصا و استخراج کرده است. یکی از الزامات منطقی «و شاورهم فی الامر» (آل عمران، ۵۹) و «امرهم شوری بینهم» (شوری، ۳۸) همین موافقت ها و مخالفت های اختیاری به عنوان یک حق برای مؤمنان بوده است. این که در قرآن بارها از مؤمنان خواسته شده از پیامبرشان در امور امارت نیز اطاعت کنند، به معنای اطاعت و تسلیم مطلق در برابر اوامر و نواهی نبی نیست. در واقع این نوع اطاعت خواهی، از باب ارشاد به حکم عقل است و نه جعل یک حکم شرعی و آن هم به عنوان یک اطاعت مطلق و جاودانه. از این رو این نوع توصیه به اطاعت، نه ربطی به نبوت پیامبر دارد و نه ربطی به ولایت او، بلکه به مقتضای امارت او بوده که برآمده از رضایت و تمکین اختیاری مردم مدینه (اعم از مسلمان و غیر مسلمان) بوده است.
با توجه به این نکات معنای آیه ۱۴ سوره حجرات، این نیست که بین ایمان و اسلام فرق فارقی وجود دارد و اولی مختص امور درونی و قلبی است و خداوند؛ و دومی، به معنای امور حکومتی است و مربوط است به اطاعت عملی و حکومتی از پیامبر.[۲] در بارهی آیهی مذکور چند نکته قابل ذکر است. اولا سیاق آیه گواه است که تمایز نهادن بین ایمان و اسلام، برای بیان اهمیت ایمان و اصالت آن است که ذاتا و طبیعتا قلبی است و درونی؛ ثانیا، اسلام قسیم ایمان نیست بلکه شکل صوری برای اعلام همان ایمان است. در این سیاق، اظهار اسلام لفظی است برای اعلام ایمان قلبی و نه ماهیتا و موضوعا امری مستقل و جداگانه از ایمان. در واقع اسلام اظهار ایمان است. اسلام همان است که وفق قاعدهی فقهی بعدی «شهادتین» گفته می شود. کسی که در زبان و لفظ به یکتایی خداوند و نبوت محمد گواهی دهد و بدان اظهار ایمان و التزام کند، «مسلم» خوانده می شود؛ حال اگر این التزام واقعی و ارادی و با اخلاص بود، که مطلوب خدا و رسول است، آن شخص مسلم کامل و جامع خواهد بود و گرنه اسلام لفظی آنان (بادیه نشینان)، اعتبار واقعی ندارد و فقط آنان را از جناح غیر مسلمان خارج می کند ولی در جناح مؤمنان مخلص و خداپسند و پیامبرپسند قرار نمی گیرند. اگر بخواهیم از اصطلاحات امروزی استفاده کنیم، می توانیم بگوییم اظهار اسلام به مثابهی قبولی شهروندی است و عضویت در جامعهی مؤمنان و نه بیشتر. از این رو، مراد از اسلام در این آیه، کاملا با ساختار آیات پرشمار قرآن در قلمرو معنای لغوی و اصطلاحی آن و ادبیات دینی منطبق است.
ممکن است ادعا شود از آنجا که نبی اسلام سودای قدرت داشت و «نبّی بالسیف» بود، می خواست اعراب را در برابر سلطه و اقتدار سیاسی اش وادار به تسلیم محض کند و آنگاه در سایه شمشیر دین خود را در سایهی اقتدار و شمشیر رواج دهد و تثبیت کند. معنای عریان این دعوی آن است که محمد می خواست ایمان را با تیزی شمشیر وارد قلوب اعراب کند. برای رد این دعوی، می توان به ادلّهی فراوان متمسک شد ولی برای روشن شدن این مدعا، می بایست به این پرسش پاسخ داد که: آیا در اسلام، اصل بر صلح است و یا جنگ؟ تا آنجا که من با قرآن و متون و منابع اسلامی آشنایم، می توانم با قاطعیت بگویم، اصل در اسلام صلح است و جنگ و جدال سیاسی فرع و عارضی. یکی از دلایل روشن آن، مواجههی نبی اسلام با مخالفان و می توان گفت دشمانش بوده است. در منابع پرشماری آمده است که در مکه و حتی در مدینه عموما بین مسلمانان با غیر مسلمانان و حتی با سران بت پرست و کینه جوی قریش روابط حسنه بوده و گاه پیامبر به مردم مکه و بزرگان قریش کمک و مساعدت مالی هم می کرده است.
از باب نمونه یعقوبی آورده است که پس از فتح خیبر، که غنائم فراوانی به دست مسلمانان افتاده بود، پیامبر آگاه شد که به دلیل وقوع قحطی در مکه مردم در فقر و تهیدستی شدید قرار گرفته اند و از این رو مقداری طلا برای بزرگان قریش فرستاد و خواست که به مردم نیازمند کمک شود. گرچه برخی از آنان از گرفتن آن خودداری کردند ولی ابوسفیان قبول کرد و با سپاس گفت: خدای برادر زاده ام را پاداش نیک دهد، چه با خویشاوندان خویش نیکوکار است.[۳]
ابن سعد در طبقات گزارشی دارد که از این زیست مسالمت آمیز پیامبر و مسلمانان با غیر مسلمانان حکایت می کند. او روایت می کند که پیامبر فرمانهای متعددی به سران قبایل و طوایف نوشت و در آنها آبها و مراتع و دیگر امکانات مادی و طبیعی را به آنان اختصاص داد و در واقع بخشید و توصیه کرد که کسی حق ستیزه و تعرض به آنها را ندارد و آنان در پناه مسلمانان و محمد هستند. البته این طوایف برخی مسلمان و برخی نامسلمان بودند. باید افزود که در این نامه ها و به عبارتی پیمان نامه ها مسائل مختلفی نیز مطرح شده و شروطی نیز در نظر گرفته و گاه گفته شده اگر اسلام نمی گزینند در صورت ضرورت به یاری مسلمانان برخیزند و یا حداقل کاری به مسلمانان نداشته باشند (ایجاد مزاحمت نکنند). در هرحال در برابر این تعهد از منکران و مخالفان نیز تعهداتی خوسته شده است.[۴]
در هرحال این نمونه ها نشان می دهد که برای نبی اسلام اقتدار و امارت و شمشیر اصل نبوده بلکه قبول دینِ اختیاری و زیست انسانی و همراه با صلح و امنیت برای عالم و آدم مهم و گزینهی نخست بوده و این واقعیت غیر قابل انکار وجه تمایز او با دیگر امیران و فرمانروایان تاریخ بوده است. اگر چنین باشد، دیگر نمی توان به روایاتی در منابع متأخر اسلامی متوسل شد که آشکارا در تعارض با این مدعاست. بدین ترتیب می توان گفت محمد در مدینه «قدرت سیاسی» داشت اما «سودای قدرت» نداشت و به معنای متعارف آن «اقتدارگرا» نبوده است. در این باب سخن کارن آرمسترانگ معقول و مقبول می نماید: «قرار نبود مسلمانان مرد جنگی باشند. ویژگی آنها شکیبایی و بردباری بود. صلح و مدارایی که آنها را با اهل کتاب مانند یهودی ها و مسیحی ها متحد می ساخت».[۵]
حال که این مبحث مطرح شد، بد نیست سخن اقبال لاهوری را نیز بشنویم: «جوهر «توحید»، به اعتبار اندیشه ای که کارآمد است، مساوات و مسئولیت مشترک و آزادی است. دولت، از لحاظ اسلام، کوششی است برای آن که اصول مثالی به صورت نیروهای زمانی – مکانی درآید، و در یک سازمان معین بشری متحقق شود. تنها به این معنی است که حکومت در اسلام الهی است، نه به این که ریاست آن با نمایندهای از خدا بر روی زمین است که پیوسته می تواند ارادهی استبدادی خود را در پشت نقاب منزّه بودن از عیب و خطا مخفی نگاه دارد. . . . اسلام وفاداری نسبت به خدا را خواستار است نه وفاداری نسبت به حکومت های استبدادی را، و چون خدا بنیان روحانی نهایی زندگی است، وفاداری به خدا، عملا وفاداری به طبیعت مثالی خود آدمی است».[۶]
اما این که چه اتفاق افتاد که پس از درگذشت نبی اسلام کشورگشایی (فتوحات) رخ داد و از قرن دوم به بعد در فقه سیاسی و حداقل در حاشیهی دستگاه خلافت فریضهی «جهاد ابتدایی» پدید آمد و انبوه روایات جهادگرایانهی خشن و خونین جعل شد، نیازی به تحقیقات گسترده و تحلیل تاریخی مستند دارد. به گمانم رخداد مهم و اثرگذار جنگهای «ردّه» نقطهی آغاز این چرخش بنیادین بوده است.
تأملی در عنوان ترکیبی «دینِ اسلام»
به عنوان تکمله بحث، لازم است درنگی در مفهوم و اصطلاح «دینِ اسلام» نیز بشود.
چنین می نماید که در آغاز (حتی در زمان پیامبر) دعوت محمد صرفا یک دعوت دینی بوده و نامی خاص نداشت و احتمالا بعدها این دعوت دینی ویژه به نام «دینِ اسلام» خوانده شده و شهرت یافته است. حداقل در متن قرآن به طور روشن اصطلاح و عنوان ترکیبی «دین اسلام» به کار نرفته است. گرچه در این مورد به برخی ازآیات (از جمله آیات ۱۹ و ۸۵ آل عمران و ۳ مائده) استشهاد شده اما با توجه به آیات دیگری که در آنها واژه اسلام و مشتقات آن به کار رفته بعید است که در همین آیات نیز مراد فقط دینِ محمد باشد. در قرآن اسلام به عنوان اسم عام برای دینهای ابراهیمی (توحیدی) به کار رفته (از جمله آیات ۲۰ آل عمران، ۱۲۲ بقره و ۱۲۵ نساء) و پیروان این ادیان «مسلمون» خوانده شده اند (از باب نمونه آیات ۸۴ آل عمران، عنکبوت، ۴۶ و ۱۳۶ بقره و ۱۱۱ مائده). نیز در قرآن «حنیف» و «مسلم» مرادف به کار رفته (آیه ۶۷ آل عمران).[۷] یا در آیه ۱۰۱ سوره یوسف از قول یوسف آمده است که «توفّنی مسلما و الحقنی بالصالحین» که در اینجا «مسلم» به معنای تسلیم شده است و نه به مثابه یک گروه دینی و یا فرقه ای خاص. با این همه در چهارچوب کاربرد واژگان اسلام در قرآن و معنای تأییدی و اثباتی آن، بی گمان دینِ محمد نیز اسلام است. هر چند محل تردید است که محمد خود از همان آغاز مصمم به تأسیس دینی جدید بوده است. در چهارچوب گفتمان پسینی تاریخ اسلام، می توان گفت، همان گونه که در اندیشه اسلامی دو نوع نبوت داریم، نبوت عامه و نبوت خاصه، اسلام و مسلمانی نیز دو نوع و یا در دو سطح متداخل مطرح شده اند: اسلام و مسلمانی عام (مشترک با دیگر دینهای توحیدی و سامی) و اسلام مسلمانی خاص (عنوان اختصاصی دین محمد). اما چنین می نماید که از همان آغاز اسلام عَلَم و نام خاص شد برای دین و شریعت محمد و دیگر این نام برای دینهای مشترک و هم پیوند تاریخی کاربرد ندارد و مورد استفاده نیست. به ویژه که در نامه های پیامبر به برخی سران کشورها در آن روزگار به دین اسلام دعوت شده است که حداقل در آن زمان مصداقش آموزه های نبی اسلام تلقی می شده است (البته این در صورتی است که این نامه ها به لحاظ سندشناسی معتبر شناخته شوند)
منابع و پانوشتها
[۱] . اسکندر، حنا، النبی والترهب، ص ۱۵۹-۱۶۰ و ۱۶۷.
[۲] . «قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم و ان تطیعواالله و رسوله لایلتکم من اعمالکم شیئا انّ الله غفور رحیم». آن بادیه نشینان گفتند: ما ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاورده اید، ولی بگویید:تسلیم شده ایم؛ در حالی که هنوز ایمان در دلهای شما داخل نشده است، و اگر از خدا و پیامبرش اطاعت کنید، از اعمال شما چیزی کم نمی کند. قطعا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. ترجمه صالحی نجف آبادی.
[۳] . تاریخ یعقوبی، جلد ۱، ص ۴۱۴.
[۴] . ابن سعد، طبقات، جلد ۲ (قسمت اول)، ص ۲۰-۳۸.
[۵] . کارن آرمسترانگ، محمد پیامبری برای زمان ما، ترجمه فرهاد مهدوی، ص ۱۵۶.
[۶] . اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص ۱۷۷-۱۷۸.
[۷] . روایت شده که عبدالله بن مسعود آیه «انّ الدین عنداالله الاسلام» (آل عمران، ۱۹) را «انّ الدین عندالله الحنیفیه» قرائت می کرده است. رامیار، محموذ، تاریخ قرآن، ص ۳۹.
15 پاسخ
اسلام یعنی صلح و سلم
بهر مدارا کلّ بهم
هم بیدین و هم دیندار
با هم کنند خوش رفتار
وفاق یابند در امتّ
بهم دهند پس قدرت
بنوشته پیمان را
پی تحکیم بنیان را
شکوری میکوید که محمد اهل همزیستی مسالمت امیز با غیر مسلمانان (کافر و نجس ) بوده برای اینکه مثلا بعد از حمله ناغافلانه به خیبر (بر خلاف عهدنامه صلحی که با قبیله خیبر داشته) و غارت و دزدی از انها به مردم مکه که کافر بودند کمک مالی کرده! کجای دنیا جهاد بر علیه کسانی که کاری به شما ندارند و غارت انها را همزیستی می نامند؟ مردم مکه عربهایی هم قوم و هم شهری محمد بوده اند و اوامید داشته که باز هم مورد قبول انها بشود. خودش میدانسه که مردم مکه فقط به خاطر بی احترامیش به خدایانشان از دست او عصبانی شده و از مکه اخراجش کردند. کمک به دوستان قدیمی و فک و فامیل ی که امید داری در اینده دوباره با تو دوست بشوند که کار سختی نیست.
داود بهرنک – ممنون میشوم که به طور خیلی خلاصه توضیح دهید اینکه یهودیها عیسی و محمد را به عنوان نبی قبول نکردند باعث کدام ناهنجاریها شد؟ به نظر ادعای عجیبی می اید. باعث خشم محمد شد که انها ادعای نبوت او را قبول نکردند و به این دلیل تصمیم به کشتار و غارت انها و غصب خانه و زمینهایشان کرفت؟
سلام
در پیام شماره ۳، خط ۲۹ لغزش پیش آمد. خواهشمندم « بجای للعالمین نوشته باشند للمؤمنین » را این گونه ویرایش فرمایید : بجای للمؤمنین نوشته باشند للعالمین ».
سپاسگزارم. بابکان
برخی عبارت ” و اولوالأمر منکم ” را چنان به امر اطاعت از الله و اطاعت از رسول عطف می کنند که آنان واجب الاطاعه مطلق قلمداد شوند. حال آنکه دنباله گفتار قرآنی ” و ان تنازعتم فی شیِیٍ فردّوها الی الّله و الرّسول ” حاکی از لزوم مراجعه به فرایض و سنن جهت رفع چنین اختلافی بین کارداران و شهروندان و نیل به خیر و احسن تأویل می باشد. الغرض ، عدّه ای اولوالأمر را ائمّه و فقها تلقی کرده و المرض هر اظهار نظر مخالف _ مثلاٌ _ ولی فقیه را مهدور الدّم می شمارند.
پیش از این حال و روز خوشی نداشتیم، اکنون که افزون بر کشت و کشتار نظام مقدس، ویروس کرونا هم کشتار میکند، از گرانی و نابسامانی نزد خانواده سرافکنده ایم حال و روزمان بدتر شده ! این وضع پیامدهای خود را دارد. یادداشتم را که نگاه کردم دیدم بندها (پاراگرافها) از هم جدا نشده اند. البته در یادداشت رعایت کردم، ولی وقتی در سایت گذاشتم و فرستادم می بینم که به هم پیوستنه اند. این را نیز ببخشید.
این که نوشتند نامه های پیامبر به سران کشورها، برای من جای شگفتی بود. ولی دیدم در پی آن نوشتند « البته این در صورتی است که این نامه ها به لحاظ سندشناسی معتبر شناخته شوند.»
از جمله ادعاهای نادرست برخی تاریخ نگاران، همین نامه نگاری حضرت محمد به شاهان ایران و روم و رخدادهایی در ایرانزمین همزمان با شب (؟!) زاده شدن ایشان است! شگفتا که دانشورانی این حرفها را باور و برای عموم تکرار کرده اند! این حرفها از واقدی و تبری در زمان عباسیان است تا میرسد به مجلسی در بحارالانوار ! حضرت محمد در سالهای ششم و هفتم هنوز مکه را نگرفته بود و در حجاز انقدر گرفتاری داشت که نامه نوشتن به سران ایران و روم جایی نداشت؛ آنهم نامه نگاری (دو خطی!) و دعوت یکتاپرستان به یکتاپرستی! نوشتند پادشاه مسیحی روم پذیرفت (که یکتاپرست شود !) ولی کشیشان و اسقفها اعتراض کردند و او هم مسیحی ماند ! بعد بگزارش تبری در پی حمله سپاه مدینه به روم همین پادشاه پایداریها کرد و کشته های بسیار داد ! این حرفها نه با خرد سازگار است و نه با آیه های روشنی چون آیه ۴ سوره ابراهیم. آیه هایی که چنان روشن هستند که ملایانی چون قرائتی و مکارم با همه توجیه ها و این در و آن در زدن نتوانستند آن را رد کنند و موافق منافع و موقعیت خود جلوه دهند ! در این آیه بروشنی خطاب به خود پیامبر گفته شد که ما هیچ پیامیری را نفرستادیم مگر بزبان قوم خودش، تا بتواند با آنها سخن بگوید! این ترجمه خود «آقایان» است. یعنی پیامبر عرب برای غیرعرب نفرستادیم تا نتواند با آنها سخن بگوید. یا قرآن را بزبان عربی فرستادیم تا (بفهمید و) خرد ورزید ! یعنی بزبان غیرعربی نفرستادیم تا نتوانید (بفهمید و) خرد ورزید. آیا خطاب به قومهای غیرعرب که عربی نمیدانستند چنین گفته شد؟ علما و بسیاری از معتقدان و مؤمنان پاسخ میدهند که بله ! نوشته های آقای مکارم را خواندم ولی جز آسمان ریسمان کردن و حرفهای نادرستی از مجلسی را بازگفتن مطلبی ندیدم. خدا میداند به این نتیجه رسیدم که قرآن از نظر اینها کلام الله نیست، وگرنه جرئت نمیکردند چنین آیه روشنی را جور دیگری جلوه دهند.
آنگاه که عقیده اصل است و هدف حفظ منافع و موقعیت، جای اندیشه و خردورزی نیست، حتا اگر قرآن هم خلاف عقیده بود آن را موافق نظر و عقیده تعبیر و توجیه میکنند !
دیگر اینکه، در سال هفتم هجری خسرو پرویز را برکنار و زندانی کردند و کشتند. او چگونه میتوانست نامه پاره کند؟ اگر میتوانست برای چه پاره میکرد؟! مگر از دیگرجاها از جمله از شاهان روم که دشمنان کهن و سرسخت بودند نامه نمیآمد؟ نامه ی چه کسی را پاره کردند که این دومی باشد؟ اینها قصه پردازی است بجای پژوهش و تاریخ نگاری!
سال زاده شدن حضرت محمد روشن نبوده و نیست. شب تولد ایشان را کی فهمید؟ هفته وحدت با چه مناسبت است؟ در این روزگار بسیاری از همین ایرانیها نمیدانند کدام سال زاده شده اند، روز یا شبِ زاده شدن کودکی در خانواده ای فقیر در قبیله ای بدوی در سده ششم میلادی، در جایی چون حجاز را چه کسی فهمید و به رخدادهای ادعایی دیگر پیوند داد !؟ در کجا چنان رخدادهایی ثابت شد؟ کدام خبرگزاری گزارش داد؟ کودک زاده شده در آن شب(!) مگر همین یکی بود؟ چرا آن رخدادهای ادعایی تنها در ایران بود؟
گیریم کودکی در حجاز زاده شد تا بعد پیامبر شود، آن زمان که آوازه ای نداشت و رسانه هایی نبودند تا همه بفهمند و با رخدادهایی در
جای دیگر که ادعا کرده اند ربط دهند. چه ربطی به انوشیروان داشت که کنگره کاخش فرو ریزد؟ سقف اتاقک یا (اگر سقف نداشت) دیوار اتاقک ابولهب یا ابوسفیان یا ابوالحکمه (ابوجهل بعدی) چرا ترک برنداشت؟ آدمی چون انوشیروان آیا نمیفهمید که برای بازسازی سقف کاخ باید بنا و معمار آورد؟ چرا بجای بنا و معمار، ساحر و کاهن آوردند؟! در ایران ساحر و کاهن نداشتیم ! گویی داستان موسا و فرعون را مینوشتند ! چرا برخی درسخواندگان تا این اندازه خردگریز میشوند که این ادعاها را میپذیرند؟!
دریاچه ساوه چرا خشکید؟! قصه پردازی کودکانه ! اعتقاد بی اندیشه این ویژگی را دارد که درسخواندگان و استادان هم چه بسیار ادعاهای
خلاف خرد را زیر عنوان دین باور و برای دیگران بیان و توجیه میکنند ! این ادعاها برای جهانی نمایاندن آیین محمدی بود و در واقع برای توجیه حکمرانی خودشان همچنین برای پاسداشت موقعیت ملایان. وگرنه در خود قرآن بفراوانی آیه های روشنی خطاب به حضرت محمد آمده که برای قوم خودت فرستاده شدی.
زمانی که حضرت محمد به پیامبری رسید هرچه از او معجزه خواستند تا ادعای او ثابت شود میگفت نمیتوانم، سرانجام آیه هایی مانند ۱۱۰ سوره کهف آمد ! ولی چگونه و چرا در زمان تولدش چنان اتفاقهایی افتاد که هیچ اثری هم نداشت؟!
با توجه به آیه «و ما ارسلناک الا رحمت للعالمین»، میگویند پس این دین جهانی است! ولی این آیه که نمیگوید تو پیامبر همه جهانیان هستی، چرا این آیه را میبینند ولی آیه روشن ۲ سوره یوسف یا آیه ۴ سوره ابراهیم را نمیبینند؟ کدام روشنترند؟ اگر حضرت محمد برای همه جهانیان فرستاده شد چرا آیه هایی چون آیه ۴ سوره ابراهیم با آن روشنی فرستاده شد که نمیتوانید بی اثرش کنید؟! کسی که برای قوم خودش پیامبر شده چرا برای عالمین رحمت است؟! مگر این که مراد از عالمین همان عالمین عرب باشد یا بعدها برای توجیه آن همه حمله و کشتار و غارت و جنایت و برای توجیه حکومت یا موقعیت و منافع خودشان، بجای للعالمین نوشته باشند للمؤمنین ! پیغمبر قوم عرب برای مؤمنین قوم خودش رحمت است ولی با کدام دلیل برای جهانیان رحمت است؟
سخن که به اینجا کشید بد نیست به جفرافیا و حدود جغرافیایی قرآن و ایین محمدی نیز توجه شود.
دوستان میدانند که برای یافتن معنای یک واژه چه بسیار نیاز است که به ریشه آن توجه شود. زبان عربی از زبانهای سامی است و با زبان عبری همخانواده. یاداوری میکنم که اورشلیم (اور + شلیم) یا شهرِ سلام بمعنی شهر صلح است (گرچه در اورشلیم جنگ نسبت به جاهای دیگر اگر بیشتر نبوده باشد، کمتر نبوده و نیست!). چنان که در غرب ایران نیز «اورمیا» داریم بمعنی شهر آب (اور + میا) که بنادرستی ارومیه خوانده میشود (گرایش به عربی سازی زیاد است !). در برخی جاهای فلات ایران، مه یا ابری که روی زمین مینشیند را « میا » میخوانند (جناب اشکوری که از مردم البرزکوه هستند، بهتر و بیشتر از ما میدانند). بنظرم در میان عربان در حجازِ ناامنِ آن روزگار چنان بود که جنگ را در چهار ماه را حرام اعلام کردند. در آن فضای ناامنی هنگامی که کسانی به کسانی نزدیک میشدند از دور سلام میگفتند، یعنی از سوی ما تهدیدی نیست، امنیت هست. این در زبان فارسی بمعنی درود جا افتاد. بنظرم آن حدیث هایی که با السلام علیک یا رسول الله یا السلام علیک یاابن رسول الله آمده درست نیستند؛ مانند بیشترین بخش آنچه که اسلام خوانده شد از بعضی ایرانیها است. بنابراین مراد از سلام و اسلام همان صلح است، دین صلح. ولی بعد دیدند نمیشود در بیابانهای حجاز زیست، به جاهای دیگر حمله کردند و درباره دیگران چنان کردند که خود تاریخنویسان «مؤمن» جزئی از آن را نوشتند !
دوم، از جناب بهرنگ سپاسگزارم. نکته های بسیار مهم و دقیقی را یافتند و نوشتند. جناب اشکوری نیز در گفتگویی تلویزیونی گفته بودند از کجا معلوم که محمد میخواست چنین دستگاهی درست کند؟ (بازگویی بمفهوم). هستند قرآن خوان و حافظ قرآن! ولی کو آن قرآندانی که اینگونه واقعیت ها را دریابد و بروشنی و راستی برای مردم بیان کند؟ در ترجمه ها و کتاب های تفسیر (تا جایی که دیدم) سخنان خلاف معنی آیه های قرآن کم نیستند ! موافق منافع و موقعیت خود به آیه ها معنای دیگری میدهند ! منافع و موقعیت که مطرح باشد یا ذهن که در جایی که گیر کرده باشد از تحریف قرآن چه باک؟
آیین محمد بصراحتِ خود قرآن برای قوم عرب است. بیش از یک و نیم میلیارد مسلمان آمار داده میشود. چند نفرشان نماز میخوانند؟ از میان آنها چند نفر میدانند چه میخوانند که قرآن را درک کنند؟ مگر میشود کسی از سوی الله بیاید و به مردم ویتنام بگوید این قرآن را بزبان ویتنامی نیاوردیم که نفهمید، بزبان عربی آوردیم تا شما بفهمید؟
پوزش میخواهم که وقت گرفتم و به دانایان دانسته هایشان را بازگفتم.
در پایان شما که آنجاها هستید واکسن بزنید، البته از آن واکسنها که ولی امر مسلمین جهان و سران باند جزب الله و خانواده هایشان زدند. ما ناچار باید واکسن چینی و روسی و برکت را بزنیم، اگر مرحوم شدیم ببخشید.
من تاریخ دان نیستم ولی این آقایانی که اسلام را دین صلح مینامند ۵۰ سال در ۱۴۰۰ سال گذشته را مثال بزنند که در جوامع اسلامی صلح برقرار بوده ، پیغمبر بیش از ۱۰۰ جنگ در ۱۱ سال داشته، ابوبکر هنوز خلیفه نشده با قبایلی که زکات ندادند جنگ کرده و ادامه دهید تا امروز
وقتی یک مسلمان تلاش میکند دین اسلام را صلح جو جلوه دهد بطور قطع تلاش دارد تا واقعیت پر از جنگ اسلام را به دیگران نسبت دهد. بله اشکال از مسلمانی است همانطوری که اشکال از کمونیست بودن شوروی بود و الا اسلام وکمونیست هیچ ایرادی ندارند
واقعا متاسفم که بعد از ۱۴۰۰ سال هنوز داریم بحثهای اینچنینی در مورد عقیده ای که نتوانسته خودش را اثبات کند میکنیم
با سلام ،
جناب آقای بهرنگ ،
شکسته نفسی میفرمایند ،
استاد گرامی اشکوری نیکو فرمود که
جنابعالی برای عموم خلق اگر
نوشتارهای خود را به مقاله در آورید،
برای جمع بندی و مراجعات بعدی
اسانتر است.
اشکوری عزیز
از لطف شما نهایت تشکر را دارم.
من مرادم از آنچه که می نویسم در میان نهادن درک خودم است. افزون بر این هیچ انتظاری ندارم. درک من بر اساس دید من است. و من کوشیده ام دیدم به دور از هر گونه ذهنیت پیشین باشد.
دید دور از ذهنیت پیشین بایسته ای دکارتی است که در زبان فارسی به پیشداوری ترجمه شده است و من بر این گمانم که کمتر کسی اعتنا به این دارد که مراد از پیشداوری چیست.
برای داشتن دیدِ دور از ذهنیت پیشین یا پیش داوری بایست مدیتاسیون دکارتی کرد. نوشتۀ دکارت با عنوان «گفتار در روش» در این باره است.
درک من از شرک و کفر و اسلام جنبۀ فقهی ندارد. و من در این باره هیچ ذهنیت پیشین ندارم. این است که من آنچه را که در بارۀ اسلام می دانم بی تعارف در میان می نهم. اگر اسلام است می نویسم اسلام است. اگر شرک است می نویسم شرک است. اگر کفر است می نویسم کفر است. ما اگر چنانچه این امکان را در ۱۴۰۰ سال گذشته می داشتیم و ما ایرانی ها اگر این امکان را در یکصد سال گذشته می داشتیم یعنی اگر پیرو «ٱلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ ٱلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» می بودیم راه مان به این جا که اکنون هستیم نمی کشید. تبعات آنچه که من در این باره می نویسم فراخوان به تأمل و تدبر است؛ نه بیش. در بررسی علمی هم همین کار را می کنند. شما در بررسی علمی اگر داوری نکنید کار شما چیزی کم دارد.
اما؛
نظر به تذکار شما و نظر به سوء برداشتی که یک نوشته می تواند ایجاد کند به شما حق می دهم. بنابراین اکنون ضروری می دانم که در سر آغاز نوشته ای که این واژگان در آن لحاظ شده و جنبۀ داوری به خود گرفته است به خط درشت نوشته شود که «این واژگان در این نوشته به هیچ وجه جنبۀ فقهی ندارند.»
از جنبۀ نوشتن یک مقالۀ مستقل من این امکان را ندارم.
هر کس می تواند [و مجاز است] آنچه را که من در کامنت می آورم یا آورده ام باز نشر کند. زیتون را مجاز می دانم آن را در شکلی که از جنبۀ حقوقی برای خود موجه می داند مستقل چاپ کند. اگر چنین کند من به پرسش هایش و کامنت هایش پاسخ می دهم. [من سردبیر یک رسانه را مجاز می دانم که چاپ بکند یا نکند.] من خودم تا این جا از مجالی که یافته ام و از کاری که کرده ام خرسندم.
در رابطه با مسائل اجتماعی بر این اعتقادم که ما در معنای جامعه است که بایست به چیزی یا به جایی برسیم. و ما بیش از آنچه که هستیم نیستیم.
از ابراز لطفی که کرده اید بار دیگر سپاسگزارم.
داود بهرنگ
دوست گرامی جناب بهرنگ عزیز
امیدوارم در سلامت باشید
با سپاس از کامنت هایی که می گذارید. این نشان از دغدغه دانستن بیشتر شما دارد و این که مقالات مور علاقه تان را می خوانید. به ویژه از لطف شما نسبت به نوشته های من سپاس ویژه دارم.
فعلا نمی خواهم وارد محتوای اندیشه ها و تفسیرهای شما بشوم می خواستم از این مجال استفاده کرده پیشنهاد کنم که به جای انتشار نوشته های تان در پای این مقاله و آن مقاله افکارتان را در قالب مقاله مستقل منتشر کنید تا بیشتر دیده و خوانده شود. کامنت ها معمولا کوتاه اند و نوشته های شما گاه از متن مقاله طولانی تر است. حیف است که این نوع نوشته ها احیانا کمتر دیده شوند.
یک خواسته کوچک هم دارم. پیشنهاد می کنم از تعابیر و ادبیات تکفیری استفاده نکنید. این گونه تعابیر درخور گفتگوهای علمی و سازنده نیست.
موفق باشید و پایدار
یوسفی اشکوری
با سلام به آقای إشکوری
[و آقایان سید مصطفی حسینی طباطبایی و عبدالعلی بازرگان و محسن کدیور]
من آنچه این جا می آورم تئوری و نتیجۀ دو کار تحقیقی من در ابعاد گوناگون در بارۀ دو چند موضوع مورد گفتگوی این نوشته است. مراد من به ویژه در میان نهادن این معناست که هدف از قرآن هرگز فراخواندن مردم به اسلام نیست [و نبوده است].
تئوری من می گوید که کانونی ترین رویدادهای پس از درگذشت پیامبر یکسر بدعت و ضد منویات قرآن و مصداق کافری اند. دو بدعت در این میان منجر به فاجعه شده است. یکی گزینش خلیفه است که بدعت است. دیگری درک از “اسلام” است که نادرست و بدعت و مصداق کافری است. من این دو را این جا – اولی را به تناسب کوتاه و دومی را بلند – شرح می دهم.
۱/ گزینش خلیفه
پس از درگذشت پیامبر به ابوبکر عنوان خلیفۀ رسول خدا داده شده است. اگر چه که این به دید سکولار بی ایراد است؛ به دید دین اما مصداق کافری است. پیامبری مقام و منصب و موقعیتی نیست که بتوان جانشین برای آن قائل شد. در قرآن هرگز گفته نشده که «پس از درگذشت پیامبر از میان خودتان برگزیده ترین فرد را به جانشینی پیامبر برگزینید.» طرح این معنا اقرار به «اشهد أنَّ ابوبکر خلیفهً رسول الله» را الزام آور می کند و این بدعت است. و ابوبکر متوجه این معنا بود و این است که «در میان مردم به پا خاست و گفت: «ای مردم؛ نمی دانم؛ شاید شما اکنون از من آن انتظار را دارید که در عهدۀ توان رسول خدا بود. مرا با او مقایسه مکنید. او پیامبر خدا بود و در آنچه با ما در میان می نهاد بری از خطا بود. من نه آنم؛ و نه اینم. من به سان شمایانم و بنیان گذار هیچ چیزی نیستم. اگر چنانچه کارم و کردارم را همخوان با درک خودتان از اسلام یافتید بپذیرید؛ و اگر نه؛ مرا با تذکراتی که به من می دهید به راه راست باز گردانید. [«إنّما أنا مثلُکم. و إنّی لا أدری لعلّکم ستکلفوننی ما کان رسول الله یطیق. إن الله اصطفی محمداً علی العالمین و عصمه من الآفات. و إنّما أنا متبعٌ و لست بمبتدع. فإن استقمت فتابعونی و إن زعمت فقومونی.» (طبری؛ عربی ج ۳ ص ۲۲۴) و (طبری؛ فارسی ج ۴ ص ۸۷)
حرف من این است که این معنا به رغم توضیحات ابوبکر بدعت و کافری است. این اقدام منجر به این شد که هر فرد سوار بر چهاروای حکومت در جوامع اسلامی در مراحل نخستین “امیرالمؤمنین” و آنگاه “جانشین خدا” خوانده شد. ابن جبیر در سال ۵۷۸ هجری در سفرنامه اش می نویسد: المهدی محمد بن ابی جعفر المنصور العباسی در کار بازسازی و توسعۀ مسجدالحرام کارهای نیکویی کرده است. دو ستون دیدم که بر یکی از آن ها نوشته بود: « مسجد الحرام در سال ۱۶۷ هجری به فرمان بندۀ خدا محمد المهدی امیرالمؤمنین توسعه داده شد.» چنین نوشته ای را یک جای دیگر هم دیدم. «أمَرَ عبدالله محمد المهدی أمیر المؤمنین أصلحه الله بتوسعه المسجد الحرام فی سته سبع و ستین و مئه.» (فارسی ۱۲۸) و (عربی ۶۸) در ادامه می نویسد: بر در کعبه به خط خوش و درشت و با طلا نوشته اند «این در به فرمان عبد و جانشین خدا الامام أبوعبدالله محمد المقتضی لأمر الله أمیرالمؤمنین در سال ۵۵۰ ساخته شده است. از خداوند می خواهیم میراث نبوت را نزد او و پس از او نزد جانشینانش تا قیامت برقرار و بردوام بدارد.» [و فی باب الکعبه المقدّسه نقشٌ بالذهب رائقُ الخط طویل الحروف غلیظها … مکتوب فیه: مما أمر بعمله عبدالله و خلیفته الامام ابوعبدالله محمد المقتضی لامر الله أمیر المؤمنین… خَلَّد میراث النّبوّه لدیه و جعلها کلمه باقیه فی عقبه إلی یوم الدین فی سنه خمسین و خمس مئه.» (ف ۱۲۸) و (ع ۶۹)
توجه: مترجم ایرانی این جا “خلیفته” را “خلیفه” ترجمه کرده که درست نیست. عبدالله و خلیفه یعنی “بندۀ خدا و جانشین خدا” (فارسی ۱۲۸) [بندۀ خدا رویش نشده که بگوید این یارو می گوید من جانشین خدایم.]
۲/ بدعت و کافری در کاربست ترکیب “ما مسلمانان”
تعبیر “شما مسلمانان” نظر به پیروان محمد هرگز در قرآن نیامده است. این تعبیر و تعبیر “ما مسلمانان” نیز هرگز در سنت رسول نیامده است. مسلمان در قرآن یعنی فردی که دیندار و خداباور و پذیرای فرمان “لاتشرکوا” است. این فرد می تواند از پیروان محمد یا از پیروان دیگر ادیان الهی باشد. “لا تشرکو” فرمان اول از ده فرمان موسی است. در سراسر قرآن نیز تنها فرمان کانونی است.
پیامبر در طی ۲۳ سال در مکه و مدینه کوشید تا اعراب شبه جزیره را پیرو فرمان “لا تشرکوا” کند. هرگز نکوشید تا یهود یا نصاری را مسلمان کند. جدال پیامبر با یهود بر سر اسلام نبود که آن ها پیش از او [بنا به نص قرآن] مسلمان بودند. جدال پیامبر با یهود بر سر آیۀ ۲۸۵ سورۀ بقره بود. آیه می گوید: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ۚ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۖ غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ.» این آیه در معنای شلّاقی یعنی: پیامبر مجاز است تنها باورمند به دین خودش باشد. دیگران اما همه تنها وقتی مؤمن اند که باورمند به همه انبیاء الهی باشند.»
یهود بنا به دلایلی [روانشناختی و جامعه شناختی] نه عیسی و نه محمد را – هیچ یک را هیچ گاه – به پیامبری نپذیرفتند. این در هر دو مورد منجر به نابهنجاری های فراوانی گشت که اینک این جا موضوع این نوشته نیست.
ادامه در ۲
(۲)
3/ درک دین بر اساس ذهنیت پیشین
مورخین سیره نویس همگی سیره شان را در روزگاری نوشته اند که افکار عمومی به غلط پیروان محمد را “ما مسلمانان” می انگاشته است. این است که مفهوم “ما مسلمانان” ناخواسته و ناخودآگاه داخل در اذهان پیروان محمد شده است. این غلط مصطلح را در روزگار معاصر مستشرقین و اسلامشناسان غربی فرا گستر کرده اند. در همه کتاب های خارجی ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال پیش به همه زبان های اروپایی به آنچه که امروز “مسلمانان” می گویند “محمدی ها” می گفته اند. هیوم در “تاریخ طبیعی دین” برای نمونه آن را “محمدی ها” نوشته است. مارکوپولو آن را در سفرنامه اش [به همه زبان های خارجی و] به زبان اصلی “محمدی ها” نوشته است. [آن را در ترجمۀ فارسی مترجم ایرانی به تشخیص غلط خود به مسلمانان تغییر داده است.]
مردم [و قرآن و انبیاء الهی نیز] در روزگاران گذشته به پیروان محمد “محمدی” [امت محمد] می گفته اند. به پیروان عیسی “عیسوی” [امت عیسی] می گفته اند. به پیروان موسی “موسوی” [امت موسی] می گفته اند. به پیروان زرتشت “زرتشتی” [امت زرتشت] می گفته اند. سبب آن که به جای موسوی “یهود” یا “جهود” گفته اند این است که این دین در معنای تورات نیز دین ویژۀ قوم یهود است.
۴/ سهل انگاری تاریخ نویسان و مترجمین ایرانی در اشاعۀ ذهنیت غلط پیشین
انصاری [مترجم ایرانی سیرۀ ابن هشام] در صفحات آغازین کتابش در شرح رویدادهای مربوط به زندگی یکی از حکمرانان سرزمین یمن به نام “تُبّع” شرحی به نقل از سیرۀ ابن هشام در بارۀ چگونگی «پذیرش آیین مسیحیت» از سوی وی نوشته است. (ج۱ ص ۳۲) در ادامه در این باره می نویسد: او «قوم خویش را به مسیحیت فراخواند.» (ج ۱ ص ۳۷) سپس در شرح خود در بارۀ “نصرانیت در نجران” به نقل از سیرۀ ابن هشام می نویسد: «در نجران کسانی بر جای مانده بودند که بر آیین عیسی بن مریم و رهنمودهای انجیل می زیستند و نجران در واقع مرکز آیین مسیحیت به شمار می آمد.» (ج۱ ص ۴۵) در بارۀ این که کسی به نام فیمیون «مسیحیت را در نجران نشر داده است» می نویسد: بنا به گفتۀ ابن اسحاق «خاستگاه نشر آیین نصرانیت در نجران را بایست اقدامات فیمیون دانست.» ( ج ۱ ص ۴۶) بایست توجه داشت که واژۀ مسیحیت واژۀ خیلی خیلی جدیدی است و وجه معادل “نصاری” نیست و در متون پیشین نیز نیامده است.
رسولی [دیگر مترجم ایرانی] آن جا که انصاری در کتابش “پذیرش آیین مسیحیت” نوشته آن را “پذیرفتن دین یهود” نوشته است. (ج۱ ص ۱۴) و آنجا که انصاری در کتابش “نصرانیت در نجران” نوشته آن را «دین مسیح در شهر نجران” نوشته است و در ادامه می نویسد: دین مسیح در نجران را مردی مسیحی به نام فیمیون در نجران انتشار داده است. (ج ۱ ص ۲۲)
رفیع الدین [دیگر مترجم ایرانی] می نویسد: تُبّع چون به یمن بازمی گشت قوم او شنیده بودند که او دین یهود گرفته است. (ص ۱۷) در ادامه آنجا که انصاری در کتابش “نصرانیت در نجران” نوشته وی آن را “دین ترسایی در نجران” نوشته است و سپس می نویسد: «محمد بن اسحاق گوید که اصل ترسایی در عرب اول در نجران پیدا شد.» (ص ۲۲) برخی سبب پیدایی دین عیسا در نجران را گونه ای دیگر گفته اند. (ص ۲۶) بایست توجه داشت که واژۀ ترسا واژه ای اوستایی و واژۀ خیلی خیلی قدیمی است و وجه معادل “نصاری” نیست و سابقۀ واژگانی اش بیش از ۱۴۰۰ سال است.
این هشام در کتابش از “اصول الیهودیه بالیمن” سخن به میان آورده است. (عربی ج ۱ ص ۴۱) در ادامه شرحی در بارۀ “سبب وجود النصرانیه بنجران” در کتابش دارد. (ع ج ۱ ص ۴۵) و می نویسد: فیمیون از بقایای «أهل دین عیسی بن مریم» بود. (ع ج ۱ ث ۴۶) و “النصرانیه بنجران” از اقدامات او ناشی شده است. (ع ج ۱ ص ۴۸)
ابن هشام در بارۀ فیمیون به نقل از ابن اسحاق می نویسد: «کان رجلاً من بقایا أهل دین عیسی بن مریم و کان رجلاً صالحاً مجتهداً زاهداً فی الدنیا مجاب الدعوه و … » یعنی: از بازماندگان دین عیسی بود. نیک مردی عالم و زاهد بود که دعایش نزد خدا مستجاب بود و …»
ایرانی ها در روزگار پیش از اسلام به چنین کسی “ترسا” می گفته اند. عرب ها آن را راهب می گفته اند. ایرانی ها بعدها به مرور به همه پیروان عیسی و “أهل دین عیسی بن مریم” ترسا گفته اند. “نصرانیه” در گفتار ابن اسحاق و آنگاه ابن هشام به معنی دینی است که نصرانی ها دارند و آن دین عیسی بن مریم است. نصرانی بر این اساس یعنی “أهل دین عیسی بن مریم” و چون دین در روزگار قدیم نزد اقوام موروثی بوده و دین هر کس هر آینه دین مردم زادگاهش بوده بنابراین است که اسم قوم و طایفه و دینی که آن قوم و طایفه دارد در بیشتر موارد در متون کهن منطبق بر هم است. از این رو دین یک قوم و طایفه بیانگر هویت آن قوم و طایفه نیز است. نصرانی یعنی مردمی که نصرانی اند. یهودی به این ترتیب یعنی مردمی که یهودی اند. و مسلمان به این ترتیب یعنی مردمی که مسلمانند. این سومی را در روزگار قدیم عرب ها به نادرست هویت ویژۀ قوم خود تلقی کرده اند.
ادامه در ۳
(۳)
هویت یک قوم ناظر به وجوه جداکنندۀ آن قوم از اقوام دیگر است. وقتی می گوییم کسی یهودی است یعنی نصاری نیست و مسلمان و مجوس و صابئی و غیره نیز نیست. و یعنی تنها دارای تعلق قومی به قوم یهود است. وقتی می گوییم کسی نصاری است یعنی یهودی نیست و مسلمان و مجوس و صابئی و غیره نیز نیست. و یعنی تنها دارای تعلق قومی نسبت به قوم نصاری است. اما وقتی می گوییم کسی مسلمان است می تواند یهودی، نصاری، مجوس، صابئی و هر کس دیگر باشد. شرط آن که [بنا به نص] کسی را مسلمان بدانیم این است که او مشرک نباشد. [«تَعَالَوْا إِلَىٰ کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ»]
آدمی را مشرک نبودن مسلمان می کند. مسلمان به استناد نص می تواند به دین محمد یا عیسی یا موسی یا زرتشت یا هر دین دیگری باشد که پیامبرش یکی از انبیای الهی است.
۵/ هدف از قرآن هرگز فراخواندن مردم به اسلام نیست و نبوده است
در قرآن اسلام نه هدف است و نه مراد از قرآن فراخواندن آدمیان به اسلام است و نه این که اسلام آدمی را رستگار می کند. در قرآن آنچه که آدمی را رستگار می کند (۱) مسلمان بودن [و یعنی با شعور بودن و مشرک نبودن] (۲) ایمان داشتن به روز داوری (۳) و ایمان داشتن به یکتا داور دادگر در روز داوری و (۴) عمل صالح است. توجه تان را در این رابطه به آیات زیر جلب می کنم:
۱/ «إِنَّ هَـٰذَا ٱلْقُرْءَانَ یَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ ٱلْمُؤْمِنِینَ ٱلَّذِینَ یَعْمَلُونَ ٱلصَّـٰلِحَـٰتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا کَبِیرًا.» ﴿سوره الإسراء آیه ۹﴾
2/ وَالْعَصْرِ. إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ. إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ .» (والعصر ۱ – ۳)
3/ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُم بِإِیمَانِهِمْ ۖتَجْرِی مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ.» (یونس ۹)
4/ «وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ.» (بقره ۲۵)
5/ «وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ» (بقره ۸۲)
6/ «الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ.» (الرعد ۲۹)
7/ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ.» ( لقمان ۸)
8/ «إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَیْرُ ٱلْبَرِیَّهِ. جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ.» (البینه – ۷ و ۸)
9/ « إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا. أُولَٰئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ.» (عنکبوت ۳۰ و ۳۱)
10/ « وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۙ لَهُم مَّغْفِرَهٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ.» (مائده ۹)
11/ « وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا.» (الکهف ۲)
12/ « إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا (کهف ۱۰۷)
13/ « وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا کَبِیرًا (الاسراء ۹)
14/ « إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ.» (فصلت ۸)
شما در این آیات که همگی ناظر به “ایمان” اند هرگز نمی توانید “اسلام” را جای ایمان لحاظ کنید.
در قرآن هرگز گفته نمی شود: «و یبشر المسلمین …»
در قرآن هرگز گفته نمی شود: «إن الذین أسلموا …»
این است که می گویم:
در قرآن اسلام نه هدف است و نه مراد از قرآن فراخواندن آدمیان به اسلام است و نه این که اسلام آدمی را رستگار می کند. در قرآن آنچه که آدمی را رستگار می کند (۱) مسلمان بودن [و یعنی با شعور بودن و مشرک نبودن] (۲) ایمان داشتن به روز داوری (۳) ایمان داشتن به یکتا داور دادگر در روز داوری و (۴) عمل صالح است.
با احترام
داود بهرنگ
ادامه در ۴
(۴)
توضیحات:
من پیشتر مقالۀ کاملی در این باره که اسلام به استناد قرآن نام عمومی همه ادیان الهی است نوشته ام و در سایت زمانه خطاب به آقایان عبدالعلی بازرگان و کدیور در کامنتی آورده ام. فصل ده کتاب «الفُرقان بین أولیاء الله و أولیاء الشیطان» نوشتۀ ابن تیمیّه نیز در این باره است. (عربی ص ۱۱۵) و من بر این گمانم واژۀ “ما مسلمانان” در تألیفات ابن تیمیّه به کار نرفته است. آن جاها که این تعبیر آمده [به گمان من] ادیت شده است. ابن تیمیّه در سراسر کتاب «الفُرقان بین أولیاء الله و أولیاء الشیطان» واژۀ مسلمانان به معنی پیروان محمد را هرگز به کار نبرده است. تعبیر “امت اسلام” را هم [هرگز] به کار نبرده است. او در همۀ موارد آن را “أمه محمد” خوانده است.
در آغاز فصل ۱۱ برای نمونه می نویسد: «و قد اتفق سلف الامه و أئمتها و سایر أولیاء الله تعالی … » (ع ۱۱۹) مترجم ایرانی می نویسد: گذشتگان و پیشوایان امت اسلامی و سایر اولیاء الله متفق اند که …» (فارسی ۷۴) تعبیر “امت اسلامی” در نوشتۀ ابن تیمیّه نیامده است. در نوشتۀ او گفته می شود: “پیشینیان این امت” و مراد از آن “امت محمد” است. در ادامه می نویسد: «کان النصاری محتاجین إلی النبوات المتقدمه علی المسیح کالتوراه والزبور … بخلاف امه محمد (ص) فأن الله أغناهم به.» (ع ۱۲۶) یعنی شریعت نصاری وابستگی به تورات و زبور و غیره دارد ولی شریعت امت محمد مستقل از این معناست.
منابع
1/ سفرنامه ابن جبیر – محمد بن احمد بن جبیر – مترجم پرویز اتابکی – انتشارات استان قدس – چاپ اول ۱۳۷۰
2/ رحله ابن جبیر – دار صادر بیروت
3/ سیرت محمد رسول الله [از تبار شناسی تا هجرت] – برگردان مسعود انصاری – انتشارات مولی چاپ سال ۱۳۹۲
4/ زندگانی محمد پیامبر اسلام – ترجمۀ سیره ابن هشام – مترجم سید هاشم رسولی – انتشارات کتابچی
5/ سیرت رسول الله – ترجمۀ سیرت ابن اسحاق – رفیع الدین اسحاق ابن محمد همدانی – ویرایش محمد صادقی – نشر مرکز – چاپ سوم ۱۳۸۳
6/ فرق بین اولیای رحمان و اولیای شیطان – شیخ الاسلام ابن تیمیّه – مترجم ابراهیم بلخی
7/ تاریخ طبری – تاریخ الرسل والملوک – جریر طبری – ترجمۀ ابوالقاسم پاینده – چاپ اول ۱۳۵۲
8/ تاریخ الطبری – جریر طبری – الجزء الثالث – تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم – الطبعه الثانیه – الناشر دار المعارف بمصر
دیدگاهها بستهاند.