سه سال قبل میهمان یکی از بهترین نوازندگان گیتار کشور بودم که از قضا از مردم بهایی بود. مثل بسیاری از بهائیانی که در همه زندگی با آنها روزگار و همزیستی مشترکی داشتیم، این یکی هم از آدمهای مودب، باشعور، مهربان و اهل فرهنگ و هنر بود. در آن هفتهای که میهمان او و همسر مهربانش بودم، هرگز کلمهای به میان نیامد که به دینش اشارهای شود، چرا که او هم مثل بسیاری از بهائیان دینش همانند مسلمانی من و بسیاری همچون من بود. او هم همانقدر بهایی بود که من مسلمان. اما داستان زندگی او که بیهیچ روایت منظم و منسجمی گفته میآمد، برایم یادآور رنجهای عمیق مردمانی بود که سال هاست در این کشور درد تاریخیشان را حمل میکنند. از بیشناسنامه زندگی کردنشان، تا محرومیت از تحصیل معمول، تا محرومیت از همه حقوق عادی زندگی که فقط کافی است به آن فکر کنیم که تا همه روح و جانمان درد بکشد.
قصد دفاع از مردم بهایی را ندارم، نه آنها به گفته همچون منی نیاز دارند و نه من لازم میدانم سیخکی و صریح از آنان دفاع کنم. پیش از این به کرات گفتهام و نیازی به بازگویی آن نمیبینم. و صد البته که هراسی هم از این دفاع ندارم، خوشبختانه دو سه باری روزنامه کیهان، مرا بهایی خوانده است و سندی بر افتخاراتی که به من نسبت داده افزوده است. خوشبختانه اینقدر به هر کدام از مخالفان و منتقدان کشور بهایی و بهاییزاده لقب دادهاند، که دفاع از این مردم، انگار که دفاع از خودمان است.
و البته عملی که فائزه هاشمی هفته گذشته انجام داد، با هر آنچه من و آدمهایی در اندازه من بکنند، متفاوت است. فائزه، همانطور که در بیست سالی که به او ارادت دارم و خوشبختانه در چند جایی از جمله ورزش بانوان و روزنامه زن همکارش بودم، باز هم همان برخورد اصیل، شجاعانه و انسانی خودش را کرد و در دیدار با خانواده خانم فریبا کمال آبادی از بهائیان زندانی، همان کاری را کرد که شایسته او بود. البته من شخصا این خصلت او را میشناختم و برایم نه عجیب و نه تازه بود.
فائزه هاشمی را از روزنامه زن میشناختم و در همان زمان که بیشترین نوشتههایم علیه پدرش بود، بخاطر ندارم که حتی یک بار در کنارش در جلسهای نشسته باشم و درباره پدرش به او متلکی نگفته باشم، و حتی یک بار فائزه از آن متلکهای بیشمار گله کرده باشد. در آن روزهای سخت که خودش زیر بار فشار روزنامه زن بود، یادم نمیآید که حتی برای کاستن از فشار مالی که بر دوشش بود، از کسی جز خودش کمک گرفته باشد. آخرش هم جز زحمت و بدهکاری و فشار قضایی برای او از آن روزنامه چیزی نماند، و البته این ماند که کارنامه همان دوره روزنامه زن او درخشان بود و در تاریخ مطبوعات ماندنی.
یکی از مهمترین یادگاری که از او در ذهنم مانده است، سفارشهای چپ و راستی بود که برای دوستان گرفتار در آن روزها به او میکردم و تقریبا هرگز نشد که دستی زیر سنگ باشد، و برای رهایی از ضربه از او کمکی خواسته شود و او کمکی نکند. نام آنها که با کمک از او از شدت فشار درآمدند و فرجی در کارشان شد، یکی دو تا نیست، نه خودش یحتمل راضی به اسم بردن است و نه نیازی به ذکر جزئیات.
آنچه درباره رفتار فائزه در دیدار با یکی از زندانیان بهایی که مثل بقیه این مردمان زیر ظلم بیپایان و گوئی ناتمام این دیار هستند، گفتنی است، جز ستایشی از این رفتار، اهمیت آن است. فائزه جز اینکه دختر هاشمی است و همیشه هم مدافع پدرش بوده، اما خودش شخصیتی مستقل داشته است. شاید مهمترین موضوع کارنامه او انتخاب او به عنوان نفر دوم مجلس پنجم از تهران بود. حمایت چنین آدمی بطور رسمی از بهائیانی که رسما توسط رهبری و تقریبا اغلب اصولگرایان «نجس» نامیده میشوند، البته عملی گران بها و ارزشمند است. دست مریزاد.
اما چنانکه گفتم، این عمل فائزه برای من عجیب نبود. به همین دلیل من در انتخابات مجلس ششم از همان ابتدا از او شخصا حمایت کردم. در مجلس ششم، من در روزنامه نشاط قصد نداشتم که در ابتدا از فهرست اصلاح طلبان حمایت کنم. به همین خاطر در هفته اول تبلیغات فقط نام سه نفر را آوردم و از آنها صریحا حمایت کردم. دو نفرشان یعنی بهروز افخمی و مرحوم بورقانی در فهرست انتخاباتی اصلاح طلبان بودند، برای حمایت آن سه نفر دلایل خاص خودم را داشتم. بورقانی برای من مهمترین مدافع آزادی مطبوعات بود، افخمی در آن روزگار کارگردانی مستقل و نماینده هنرمندان میتوانست باشد و فائزه برایم تنها زنی بود که در درون حکومت از زنان عادی کشور، مانند خواهر و مادر و دخترانم دفاع کرده بود.
گفتم که سومی فائزه هاشمی بود که برخلاف بقیه دوستان اصلاح طلبم که فائزه را هم به دلیل نسبتش با هاشمی از حمایت خودشان کنار گذاشته بودند، من از او حمایت کردم. همان شبی که نوشتهام در حمایت از فائزه در ستون طنز چهلستون عصرآزادگان منتشر شد، وقتی به خانه رفتم، بانویی از اعضای فامیل به من زنگ زد و از من بشدت بخاطر حمایتم از فائزه انتقاد کرد. به او جملهای گفتم که این جمله همان است که امروز فائزه هزار بار بیشتر آن را نشان داده است. گفتم: «فائزه هاشمی تنها زنی است که در درون حکومت قرار گرفته، چه به عنوان نماینده زن و چه در موقعیت ورزش زنان، که از زنان غیر مذهبی و بیحجاب و بدحجاب حمایت کرده است.» عبارت بدحجاب برای من که طنزنویس هستم، کلمه کاملی برای یک گروه بزرگ زنان ایرانی است. کمتر زنی وارد حیطه حکومت شده است که زنان غیررسمی کشور را که همان عزیزان بیحجاب یا کم حجاب یا بد حجاب هستند، به رسمیت بشناسد.
از آن روزها ده پانزده سالی گذشته است. همه آردها بیخته شده و الکها آویخته. همه پیش بینیهای ما ایرانیان مثل کف دست معلوم شده و ماهیت هاشمی و خانوادهاش مثل روز روشن است. فائزه سربلند زندان رفته و سربلندتر بیرون آمده. دیگر نه نیازی به توضیح است و نه سئوالی بیپاسخ مانده است. اما مهمترین طنز زمانه برخوردی است که اصولگرایان و بیشتر تندروهای مخالف اصلاح طلبان و هاشمی و فائزه در مواجهه با کار فائزه هاشمی آغاز کردهاند. گروهی از مخالفان او خواستار محاکمه فائزه هاشمی شدهاند. عدهای هم تلاش کردند ثابت کنند که او با بهائیان رابطه دارد، انگار که عکس و شرح و تفصیلات دیدار مذکور را کسی کشف کرده و افشا کرده و انگار که خود فائزه در بیان این دیدار، قصد پنهان کردن دارد. اما از همه خنده آورتر اینکه برخی از وبسایتها حکم آیت الله خامنهای را درباره بهائیان بازنشر کردهاند. ایشان سالها قبل فتوا داده است که «بهائیان نجس و دشمن دین و ایمان شما هستند، پس فرزندان عزیزم جدا از آنان بپرهیزید.»
من در شگفتم که کدام دیوانه به چه امیدی این فتوا را منتشر کرده است؟ انگار مشکل «نجس» بودن برای امت شهیدپرور مشکلی واقعا جدی است. اصلا فرض میکنیم که به موجب این فتوا واقعا بهائیان نجس باشند. هر چه باشد بهائیان از مشروبات الکلی که نجستر نیستند. یعنی به این ملت میخواهند بگویند که بهائیان نجس هستند که از فردا همه مردم از چپ و راست هر خانواده بهایی را میشناسند به سراغش بروند و با او عکس بگیرند و منتشر کنند که اندکی بر افتخاراتشان افزوده شود.
این رهبر معظم که به محض توصیهاش مبنی برطرفداری از یک گروه سیاسی طرف در هیچ انتخاباتی رای نمیآورد، چه اعتباری دارد که به این فتوای او مردم عمل کنند؟ علمای اسلام سال هاست که به زور تشبیه خداوند و عبادت و عرفان به شراب روحانی ته مانده دین را به ملت توصیه میکنند و حتی روضه خوانان پای تا به سر عاشق ولایت در روضهها و نوحههایشان ارادتشان را به عشق و عبادتشان را به مستی تشبیه میکنند که قابل تحمل شوند. یعنی چه که بهائیان نجس هستند؟ میخواهید فردا همه ملت دنبال این بروند که زودتر به بهائیت مشرف شوند که به مستی ازلی برسند. عزیزان! کمی خونسرد باشید. لااقل اینقدری عقل و کفایت بدارید که خواجه گفته است
من و انکار شراب این چه حکایت باشد؟
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
یک پاسخ
اعمال هر شخصی مربوط بخودش است من دوست دارم که بسینما بروم شما دوست نداری ا
من دوست ندارم در سروت کسی دخالت و دست کجی کنم ، یا هزار کار ننگبار
دیدگاهها بستهاند.