۱– اگر چه هگل، فیلسوف آلمانی پایان قرن هجدهم، نخستین کسی بود که در «درسهای فلسفه تاریخ» سعی کرد توضیحی درباره تکامل در تاریخ و مکانیسمهای پویایی تاریخی ارائه دهد و برای چنین توضیحی مفهوم «تضاد» را بهکار گرفت تا تاریخ را حاصل دیالکتیک و دوگانگی تضادآمیز عناصر سازنده آن بداند اما این کارل مارکس فیلسوف و جامعهشناس قرن نوزدهم بود که دیالکتیک را روی پاهایش ایستاند و پایش بر روی زمین نهاد تا جامعه را به طبقات تقسیم کند و تاریخ را حاصل تضاد منافع طبقاتی و ستیز طبقات در جوامع انسانی بداند.
کارل مارکس که برای فهم تاریخ از دو مفهوم بنیادین ابزار تولید و نیروی کار بهره میبرد تا «مناسبات تولید» را به عنوان مکانیسم تحول در تاریخ توضیح دهد جامعه را نیز به دو طبقه صاحبان ابزار تولید و صاحبان نیروی کار تقسیم کرد تا تضاد ابدی منافع بین این دو طبقه توضیحدهنده تحولات جهان اجتماعی باشد.
با تبیین کارل مارکس از عصر سرمایهداری صاحبان ابزار تولید به بورژوازی و صاحبان نیروی کار به طبقه کارگر شناخته شدند: بورژوازی ابزار تولید را در اختیار داشت و از ارزش افزوده کار کارگران به سرمایه خود میافزود و کارگران که جز نیروی کار هیچ نداشتند و ناچار از فروش نیروی کار خود به بورژوازی بودند.
اما در قرن بیستم ظهور یک طبقه جدید توضیح مارکس را بهم زد. طبقهای که در نگاه مارکس گرچه در بدو امر از ابزار تولید خود بهره میبرد و آنقدر سرمایهدار نبود که نیروی کار دیگران را بخرد و از سوی دیگر آنقدر نیز فقیر نبود که نیروی کارش را بفروشد اما با تکامل سرمایهداری قرار بود یا آنقدر ثروتمند شود که به بورژوازی بپیوندد و یا آنکه آنقدر فقیر شود که به طبقه کارگر ملحق شود!
خرده بورژوازی قرن نوزدهم اما در قرن بیستم و با تکامل سرمایهداری و گذار از سرمایه داری صنعتی به سرمایه داری مالی و سپس سرمایه داری اطلاعاتی خود به طبقه متوسط شهری بدل شد که نه نیروی کار بلکه تخصصش را میفروخت و مناسبات تولید را با فنآوری متحول میکرد.
به این ترتیب طبقه متوسط و تعریض آن در قرن بیستم توضیح کارل مارکس از عصر سرمایه داری و پیش بینی انقلابهای پرولتاریایی را ناکام ساخت.
اما طبقه متوسط که یا صاحب ابزار تولید خودش بود و یا صاحب تخصص کمیابی بود که قیمت فروش آن به صاحبان سرمایه را خود تعیین میکرد با توجه به دانش و فراغت از نیازهای اولیه حیاتی از سویی و تمایل به شراکت در قدرت سیاسی از سوی دیگر به آرامی بازی دموکراسی را از دایره کنترل سرمایهداران قرن نوزدهمی نیز درآورد و با مشارکت سیاسی موقعیت خود را به عنوان شریک قدرت سیاسی و سپس بازیگر اصلی مناسبات دموکراتیک تثبیت کرد.
از همین روی بود که دستکم پس از جنگ دوم نزد بسیاری از نظریه پردازان علوم اجتماعی ، جامعه شناسان سیاسی و محققان گذار به دموکراسی، بهطور روزافزون بر اهمیت طبقه متوسط در دموکراسیهای لیبرال تاکید شد و سرنوشت دموکراسیها با فراز و فرود طبقه متوسط گره خورد.
۲– شکل گیری طبقه متوسط جدید در ایران نیز همچون سایر کشورهای جهان با روند صنعتی شدن ایران از دهه ۱۳۴۰ خورشیدی پیوند نزدیک دارد. طبقه متوسط جدید بر خلاف طبقه متوسط قدیم که عمدتا حول بازار شکل میگرفت و گرایش شدید مذهبی و همگرایی سیاسی با روحانیت داشت از ابتدا حامل آموزههایی بود که با علم به مفهوم جدید آن پیوند داشت: سکولار بود و هستی و جهان را از منظر بشری میفهمید ؛ با بازار به مفهوم سنتی سر سازگاری نداشت و به دنبال مناسبات مبتنی بر تولید و عرضه انبوه بود و نهایتا اینکه به دنبال شراکت در قدرت سیاسی از طریق مشارکت سیاسی با دولت توسعهگرا و تجددخواه بود.
طبقه متوسط جدید گرچه با انسداد سیاسی دوره پهلوی انقلابی شد و به انقلاب ۵۷ پیوست اما مطالباتش نه اسلامی بلکه عموما دارای دلالتهای جمهوریخواهانه بود؛ مطالباتی که خیلی زود پس از انقلاب توسط اسلامگرایان سرکوب شد و با آغاز جنگ به سیل مهاجرت و تبعید این طبقه انجامید.
۳– با پایان جنگ و آغاز مجدد روند صنعتی شدن کشور در قالب گفتار سیاسی سازندگی طبقه متوسط جان تازهای گرفت و در پیوند با اقتصاد جهانی توانست خود را توانمند سازد. جنگ پایان یافته و دولت هاشمی رفسنجانی تلاش میکرد با محدود کردن شیطان به امریکا بهجای کلیت غرب ، رابطه سیاسی و اقتصادی با اروپا را گسترش دهد و از طریق گسترش ارتباط با اروپا به اقتصاد جهانی متصل شود و همین ارتباط با اروپا برای طبقه متوسط روزنه تنفسی بود تا بار دیگر خود را توانمند سازد و پای به عرصه مشارکت سیاسی نیز بگذارد.
به این ترتیب اگر دوم خرداد را حاصل احیای طبقه متوسط جدید ایران در سالهای پس از جنگ بدانیم اهمیت ارتباط با غرب و اقتصاد جهانی در توانمندسازی طبقه متوسط نیز غیرقابل انکار خواهد بود.
توانمندسازی که در دوره اصلاحات با توجه به بازگشت ایران به جامعه جهانی و بهرهمندی ایران از مزایای جهانی شدن اقتصاد به چنان نقطه مطلوبی رسید که به طبقه متوسط ایران اعتماد به نفس عبور از حاکمیت دینسالار اسلامگرایان حاکم را داد و سببساز تحولات اعتراضی بزرگ دهه ۱۳۸۰ شد که جنبش سبز مهمترین نماد آن بود.
۴- تحریمهای سازمان ملل در دوره احمدینژاد اگرچه به تضعیف نهاد دولت تحت تسلط اسلامگرایان منجر نشد اما بار دیگر طبقه متوسط را تضعیف کرد تا در کنار سیاست اقتصاد یارانهای و دوری و تنش با جامعه جهانی طبقه متوسط را درگیر نیازهای معطوف به بقا کند و مطالبات معطوف به مشارکت در قدرت سیاسی به حاشیه رانده شود.
اما امضای برجام در تیر سال ۹۴ و اجرای آن از دی ۹۴ فرصتی فراهم ساخت تا طبقه متوسط ایران در سایه بازگشت کشور به جامعه جهانی ، رفع تحریمها و رشد اقتصادی مطلوب دو رقمی نفسی تازه کند و مجددا امکان کنشگری و عاملیت سیاسی درعرصه سیاسی کشور را به دست آورد.امری که با خروج ترامپ از برجام در اردیبهشت ۱۳۹۷ و اجرای راهبرد فشار حداکثری به ایران مجددا به محاق رفت و وقتی از زمستان ۹۸ با شیوع همهگیری کرونا نیز همراه شد ، چنان لطمهای به طبقه متوسط ایران زد که برخی از ناظران از انهدام آن و ادغام آن در طبقه فرودست سخن بگویند.
حال اما با روند احیای برجام در چارچوب مذاکرات ژنو این امید در میان ناظران تحولات اجتماعی ایران پدیدار گشته که بار دیگر طبقه متوسط بتواند در سایه بهرهمندی از امکانهای برآمده از اقتصاد جهانیشده و نیز رشد اقتصادی پس از رفع تحریمها خود را بازسازی کند. بازسازی که اگر به دموکراتیک شدن ساخت قدرت در ایران کمک نکند، دستکم مانعی بزرگ در برابر روندهای اقتدارگرایانه بیشتر و نظامی شدن هر چه بیشتر ساخت قدرت در آستانه تغییر قابل پیشبینی در رهبری نظام خواهد بود
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…